سيماي حضرت محمد (ص )در شعر خاقاني شرواني (4)


 

نويسنده:دکتر سعيد الله قره بگلو




 
حضرت محمد (ص)و چرخ و اجرام سماوي :
خاقاني که حضرت محمد (ص)را مقصود کن فکان و شاگرد فاستقم و شاهد لعمرک و مخصوص قم فانذر مي داند :
آن شاهد لعمرک و شاگرد فاستقم
مخصوص قم فانذر و مقصود کن فکان(8) (ديوان -310)
وقتي چرخ و اجرام سماوي را با مرتبه ي ايشان مقايسه مي کند ،همه را پايين تر مي بيند ،ديد شاعر در اين زمينه چنين است :
فلک به دايگي دين او بر اين مرکز
زني است بر سرگهواره اي بمانده دو تا (9) (ديوان-9)
عالم پير ،خدمتکار اوست :
اين عالم پير طفل ديدار
چون پير زني ترا پرستار (تحفه -159)
و چرخ ،پيروزه ي کمر ايشان و گوي انگله اي در جيب کمال آن بزرگ :
طرف کمر تر است جاويد
پيروزه ي چرخ و لعل خورشيد (تحفه -149)
بر جيب کمال آن مقدس
گوي انگله ايست چرخ اطلس (تحفه -22)
الف :تاري از رداي ايشان :
هر چند رداي زر نمايي
تاري ز رداي مصطفائي (تحفه -22)
ب:ميخ حلقه ي درع ايشان :
ميخ زري از پي بها را
مر حلقه ي درع مصطفا را (تحفه -22)
ج-لعلي است بر طرف کمرايشان :
طرف کمر تراست جاويد
پيروزه ي چرخ و لعل خورشيد (تحفه -149)
د:شراره اي از تيغ ايشان :
خورشيد زتيغ تو شراريست
صفرا زده اي و صرع داريست (تحفه -157)
ه:و بالاخره خورشيد ،رنگ از نعل اديم حضرت محمد (ص)مي گيرد :
خورشيد که هيچ نيست زنگش
از نعل اديم توست رنگش (تحفه -154)
برجيس ز سهم توست خيره
برديده تقاب زاب تيره
هم دست تو بگسلد نقابش
پيکان تو بر گشايد آبش (تحفه -156)
بهرام همي کشد به بندت
ضيق النفس از خم کمندت
مي نتواند که دم بر آرد
کز ضيق نفس خناق دارد (تحفه -157و156)
اي عقد پرن نديم لعلت
اي تاج سهيل اديم نعلت (تحفه -154)
تير از دم توست خجلت آلود
از نکته ي تو به سکته ما خود
فالج دارد سر بنانش
ضقدع دارد بن زبانش (تحفه -157)
ذره خاک درش کار دو صد دره کرد
راند بر آن آفتاب بر ملکوت احتساب
لاجرم از سهم آن بربط ناهيد را
بند رهاوي برفت ،رفت بر پشم زتاب (ديوان -44)
و در تحفة العراقين چنين اشاره کرده :
زهره ز هراس تو شب کار
اندر تب ربع مي تپد زار
چندان تب لرزه حاصلش هست
کز لرزه فتاد زخمه اش از دست (تحفه -157)
و اما در تحفة العراقين به زيباترين موردشرمندگي زهره در قبال نواي غلام حبشي پيامبر ،بلال ،بر مي خوريم و توبه ي زهره و اظهار غلاميش به بلال حبشي :
تاکوس تو صورپنجگانه است
برچرخ صداي لااله است
زهره ز سرود و رود بگذشت
پيش حبشيت هندوي گشت
بود از سر لحن رشک داوود
شد سبحه به کف ز اشک داوود (تحفه -150)
کيوان زنهيب توست مادام
درمانده به نقرس و يه سرسام (تحفه -196)
از هيبت محمد گرفتار بيماري دق است :
بيماري دق که ماه دارد
ازهيبت چون تو شاه دارد (تحفه -157)
و بالاخره اين سياره ها که همه بيمارند ،يکي بيماري دق دارد و ديگري ضيق النفس و ديگري سکته و ان يکي تب ربع و آن ديگري نقرس و سرسام و «هر هفت به هفت حال زارند »صحتشان از دم حضرت محمد (ص)است :صحت زدم تو چشم دارند (تحفه -157)
وآيين محمدي همانند ميخي است که هفت پرده آسمان را ،محکم نگه داشته است :
اي دين تو ميخ هفت پرده
تلقين تو مرده زنده کرده (تحفه -147)
بي مناسب نيست که اشاره بکنيم به شسب وروز و مقامشان در قياس با حضرت محمد (ص).شب ،جايي چتر سياه پيامبر و جايي پرچم و جايي ساجي از روضه ي انور ايشان است و روز هم منجوق پرچم ايشان و هم پاره سيمي از روضه ي آن بزرگوار :
حق هم زپي تو ساخت الحق
شب چتر سياه وروز بيرق
ازبهرتو مي طرازد ايام
منجوق زصبح و پرچم از شام (تحفه -149)
حضرت اوست جهاني که شب و روز جهان
ساج و سيم است کز آن روضه ي غرا بينند (ديوان 99)

9-نطق و بيان حضرت محمد (ص)
 

در مورد کلام نبوي که بفرموده ي قرآن مجيد هرگز از سر هوا و مراد دل نبوده ،شاعران و مفسران،زياد سخن گفته اند .پيامبر بزرگوار ،در عين امي بودن افصح العرب بود ،و جوامع الکلم به ايشان داده شده بود .خاقاني ،جايي کلام يا دم پيامبر را خزينه گشاي مجاهز ارواح گفته ،يعني سخن پيامبر کليد گنجينه ي الهي بود :
دمش خزينه گشاي مجاهز ارواح
دلش خليفه کتاب معلم اسماء (ديوان -9)
و نطق او ادب کننده ي عقل :
نطقش معلمي که کند عقل را ادب
خلقش مفرحي که دهد روح را شفا (ديوان -4)
و در جاي ديگر آن را بها دهنده به حبل المتين ،شريعت يا قرآن گفته :
زبوي خلقش حبل الوريد يافت حيات
زفر نطقش حبل المتين گرفت بها (ديوان -4)
در تحفةالعراقين زبان محمد (ص)را جانداروي خلق و بيان ايشان را ترياق مهين و سبحه ي انباي مي نامد :
جانداروي خلق شد زبانت
ترياق مهين ،کهين بيانت (تحفه -158)
اي سبحه ي انباي بيانت
محراب ملائک آستانت
تا بگشاي در بيان را
جلاب بقا رسيد جان را (تحفه -158)
سوگند به کوثر روان بخش
يعني به حديث اي جهان بخش (تحفه -169)

10-سخاو کرم حضرت محمد (ص)
 

خاقاني در شعرش ،از پيامبر يک سخي و کريم بي مانند ارائه مي دهد که در مقايسه با کرم و سخاي ايشان ،سخاي کساني که چون حاتک طايي و فضل بن ربيع ،وزير هارون الرشيد کم رنگ جلوه مي کند :
ميانه ي کف بحر کفش چو موج زدي
جباب وار بدي هفت گنبد خضرا
سزد که چون کف او نشر کرد نشره ي جود
روان حاتم طي ،طي کند بساط سخا (ديوان -14)
هزار فصل ربيعش جينبه دار جمال
هزار فضل ربيعش خربطه دار سخا (ديوان -9)
در مورد سخاي بن ربيع وزير هارون الرشيد توضيح مختصري لازم است و آن اين که بيشتر بخششهايي اين شخص جنبه ي سياسي داشته تا انساني ؛از اين جهت که مي خواسته قدم جاي پاي آل برمک بگذرد،بگذريم .
زيباترين تجلي کرم پيامبر راخاقاني ،در مدينه مي بيند .حضرت والا ،براي «خاکيان جگر آتش زده»(11)خوان کرم مي افکند و حضرت عيسي وادريس وآدمو حوا بر سر خوان حاضر مي شوند خلايق فکند و هر کدام به منظوري:
مصطفي پيش خلايق فکند خوان کرم
که مگس ران وي از شهير عنقا بينند
عيسي از چرخ فرود آيد و ادريس زخلد
کاين دورا زله زخوان پايه ي طاها بينند
او گرفته زسخن روزه و از عيد سخاش
صاع خواهان کرم ،آدم و حوا بينند (ديوان -99)
خاقاني بقاي کرم را در جهان هستي به وجود پيامبر مي داند و عشر عطاي آن بزرگوار را برابر با خراج صد ساله هر دو عالم :
اي از تو کرم مخلد الذات
چون خوانمت از شمار اموات
اي عشر عطاي تو به يک دم
صد ساله خراج هر دو عالم (تحفه-147)
صفت «بحرفطرت »شامل ترين صفتي است که خاقاني آن را براي پيامبر اسلام ساخته است :
مختار که مخ فکرت آمد
گوهر دم و بحر فطرت آمد
زان فضله که گوهرش بينداخت
خاقاني عقد عنبرين ساخت (تحفه -24)
که شاعر فضله ي گوهر سخن را مد نظر دارد و ترکيب عقد عنبرين سخن خود را از آن مي داند.
منبع:پايگاه نور شماره 9