مقدمه:
نهج البلاغه با مرور قرنها نه تنها تازگی و جذابیت خویش را حفظ کرده که فزونتر ساخته است و این اعجاز نیست مگر به سبب ویژگی هایی که در شکل و محتوا است.
 
 این امتیاز را جز در مورد قرآن نمی توان یافت که در کلام امام علی (ع) درباره قرآن آمده است: « ظاهره انیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه ».
 
 قرآن کتابی است که ظاهری زیبا و باطنی عمیق دارد، نه شگفتی های آن پایان میپذیرد و نه اسرار آن منقضی میشود.
 
 در سخن مشابهی نیز آمده است : « لاتحصی عجائبه و لاتبلی غرائبه» نه شگفتی های آن را میتوان شمرد و نه اسرار آن دستخوش کهنگی میشود و از بین میرود .
 
ظالمین دنیا بخصوص اسرائیلی ها غافلند از شنیدن حکمت های امیرالمؤمنین(ع) آنجا که در حکمت ٢۴١ به ظالمان هشدار می‌دهد که در انتظار انتقام باشند،می‌فرماید:
 
«روز انتقام مظلوم از ظالم،شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛(یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَی آلْمَظْلُومِ)
 
شبیه این حکمت با تفاوتی در حکمت٣۴١آمده است آن‌جا که می‌فرماید:«یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ؛روز اجرای عدالت بر ستمگر،سخت‌تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم».
 
و شبیه اینها در خطبه 37 نهج البلاغه که ضمن ایستادگی و مقاومت و شجاعت به چگونگی انتقام از ظالمین و زورگویان اشاره می کند که در این مجال اشاره مختصری خواهیم کرد.
 

انتقام مظلومان از ظالمان از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام)

روز انتقام ظالمان:

امام (ع) در این کلام حکیمانه به ظالمان هشدار مىدهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرماید: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).
 
شبیه این حکمت با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آنجا که مى فرماید: «یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛
 
 روز اجراى عدالت بر ستمگر، سختتر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم».
 

انتقام ظالمان در روز قیامت

 جمعى از شارحان نهج البلاغه این سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قیامت دانسته اند. در این صورت شدیدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است،
 
 زیرا مظلوم مثلاً یک بار به دست ظالم کشته یا مجروح مى شود ولى کیفر ظالم در روز قیامت مکرر خواهد بود و به آسانى پایان نمى یابد.
 

انتقام ظالمان دردنیا و قیامت

در حالى که بعضى دیگر آن را اشاره به انتقامهاى الهى در دنیا و آخرت، هر دو دانسته اند، زیرا تجربه نشان مى دهد که گروه زیادى از ظالمان، پیش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همین دنیا کیفر شدیدى مى بینند.
 
اگر تاریخ را مطالعه کنیم مصداقهاى زیادى براى این مطلب دیده مى شود. در طول عمر خود نیز بسیارى از ظالمان را دیده ایم که به چه روز سیاهى نشستند و گرفتار چه عقوبتهاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوایى هاى فراوان و اهانتهاى شدید که  دامان آنها را گرفت.
 

انتقام ظالمان در دنیا

در قرآن مجید نیز بارها به این حقیقت اشاره شده که بسیارى از ظالمان در همین دنیا نیز گرفتار کیفرهاى شدیدى مى شوند؛ از جمله در آیه 102 سوره «هود» مى خوانیم: «(وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ)؛
 
 و این چنین است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شدید است!».
 
 در آیه 45 سوره «حج» نیز آمده است: «(فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِیدٍ)؛
 
 چه بسیار شهرها و آبادى هایى که آنها را نابود و هلاک کردیم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقفهاى خود فروریخت! (نخست سقفها ویران گشت؛ و بعد دیوارها بر روى سقفها!) و چه بسیار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسیار قصرهاى محکم و مرتفع!».
 

 تعجیل در انتقام و کیفر

در روایات اسلامى و نیز در نهج البلاغه کراراً به این مطلب اشاره شده است. امام امیرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرماید :
 
«وَلَیْسَ شَیْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ؛
 
 (بدان) هیچ چیز در تغییر نعمتهاى خداوند و تعجیل انتقام و کیفر او از اصرار بر ظلم و ستم سریعتر نیست، زیرا خداوند دعاى مظلومان را مىشنود و در کمین ستمکاران است».
 
 در حدیث دیگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِى الدُّنیا بَوارٌ وَفِی الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنیا مایه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».(1)
 
در حدیث دیگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ یَزِلُّ الْقَدَمَ وَیَسْلُبُ النِّعَمَ  وَیُهْلِکُ الاُْمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امتهاست».(2)
 

مظلومان از ظالمان انتقام می گیرند

در کتاب «کافى» از امام صادق (ع) آمده است که دو نفر درباره دعوایى که در میان آنها بود خدمت حضرت رسیدند. هنگامى که امام (ع) سخن آنها را شنید فرمود:
 
«أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَیْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانید کسى که با ظلم پیروز شود هرگز به خیرى دست نیافته است». سپس افزود:
 
 «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ یَأْخُذُ مِنْ دِینِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا یَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانید مظلوم از دین ظالم بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گیرد خواهد گرفت».
 
 و در ذیل حدیث آمده است که آن دو بعد از شنیدن سخنان امام (ع) پیش از آنکه از جاى برخیزند با یکدیگر صلح کردند».(3)
 
این سخن را با حدیثى از رسول خدا (ص) پایان مى دهیم آنجا که فرمود: «بَیْنَ الْعَبْدِ وَالْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: یا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَیْنَ یَدَىِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِینَ؛
 در میان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترین آنها مرگ است. انس (از اصحاب رسول الله 9) مى گوید: عرض کردم اى رسول خدا! سختترین آنها کدام است؟ فرمود: حضور در پیشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گیرند».(4)
 

انتقام از ظالم با استجابت دعا

مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگیزى نقل مى کند و مى گوید: «معروف است شخصى به نام «بکبوش»، وزیر «جلال الدوله آل بویه» بود و کارهاى او را به تدریج قبضه کرد.
 
 روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار بسیار داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروهى عظیم سواره عبور مى کرد.
 
 همان مرد مظلوم او را دید، گفت: خداوند داور میان من و تو باشد. من تو را با تیرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. «بکبوش» دستور داد او را آنقدر زدند که همچون مرده به روى زمین افتاد و به او گفت:
 
این تیرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بیشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد «بکبوش» را بگیرند و او را در اتاقى روى حصیرى نشاندند .
 
و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراشها براى نظافت وارد اتاق شدند وحصیر را از زیر پاى او کشیدند، نامه اى زیر آن یافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئیس فراشان بود، دادند.
 
او گفت: چه کسى این نامه را در آنجا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند دیدند این دو شعر در آن است:
 
سِهامُ اللَّیْلِ لا تُخْطِىءُ وَلکِنْ         لَها أمَدٌ وَلِلاَْمَدِ انْقِضاءٌ
أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَتَزْدَریهِ         تَأَمَّلْ فیکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ
 
تیرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.آیا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عیب مى نهى؟ ـ حال ببین دعا با تو چه خواهد کرد.
 
این خبر به گوش «جلال الدوله» به طور مشروح رسید. دستور داد فراشان آنقدر بر دهانش کوبیدند که دندانهایش فرو ریخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.(5)
 

انتقام از حجاج بن ثقفی

یکى از بزرگان و اولیاء الله «سعید بن جبیر»، یاور امام سجّاد (ع) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى است که به مرگ لبخند زده است. مأموران حجّاج بن یوسف ثقفى، سعید بن جبیر را به نزد این سنگدل و جنایتکار بى رقیب تاریخ مى آورند.
 
 حجّاج چون نمى تواند در سخن بر او چیره شود، دستور مى دهد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران مى بینند که سعید در نهایت خونسردى رو به قبله این آیه شریفه را تلاوت مى کند:
 
«(إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ حَنِیفآ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».(6)
 
حجّاج به قصد توهین به سعید فرمان داده بود او را همچون حیوانى رو به قبله گردن زنند. وقتى مى بیند قرائت آن آیه براى سعید عزّت و سعادتى ایجاد کرده است، بار دیگر دستور مى دهد که پشت به قبله او را بکشند. این بار آواى ملکوتى این آیه شریفه از حلقوم سعید بلند مى شود که:
 
 «(وَللهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)؛ مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنید ـ حتّى پشت به قبله ـ خدا آنجاست! خداوند بى نیاز و داناست».(7)
 
 حجّاج خشمگینانه و شکست خورده دستور مى دهد سرش را بر روى زمین از تنش جدا کنند و سعید که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظیر این کلام خدا را زمزمه مى کند که:
 
«(مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ ما شما را از زمین آفریدیم و به آن بازمى گردانیم و بار دیگر (در قیامت) شما را از آن بیرون مى آوریم.(8)
 
حجّاج بى اختیار فریاد مى زند: «گردنش را بزنید و ما را از شرّ او راحت کنید». سعید در آخرین لحظه عمرش با خدایش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لاَ تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا!
 
 پس از من، حجّاج را بر هیچکس مسلّط  مفرما». و لحظه اى بعد به دیدار پروردگارش نایل آمد. نفرین سعید مستجاب شد و گریبان حجّاج را گرفت تا جایى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزید، آنقدر احساس سرما مى کرد که دستهایش را داخل آتش قرار مى داد؛
 
 ولى باز هم مى لرزید! یکى از بزرگان به دیدنش آمد، حجّاج گفت: «برایم دعایى بکن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اینقدر جنایت مکن!
 
 این نتیجه جنایات توست». حجّاج گفت: «نمى گویم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بمیرم تا از این وضع نجات یابم»(9). (10)
 
 
خطبه 37 نهج البلاغه
فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ بِنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا، وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ، لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ. الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ. رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ.
 
ترجمه
آن زمان که دیگران به سستى گراییده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قیام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم.
 
و هنگامى که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (لیکن فریاد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدایم از همه آهسته تر بود،
 
ولى از همه پیشگام تر بودم، لذا بر مرکب پیروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشى گرفتم،.
 
 مانند کوهى که تندبادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جاى برکنند، پابرجا ایستادم، این در حالى بود که هیچ کس نمى توانست عیبى بر من بگیرد و هیچ سخنْ چینى جاى طعنه در من نمى یافت.
 
ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم. ما در برابر فرمان خدا راضى هستیم و در مقابل امر او تسلیم مى باشیم.
 

ایستادگی و شجاعت حضرت علی(ع) در مقابل طوفانها

لحن کلام مولا نشان مى دهد که ناظر به حوادث عصر پیامبر مخصوصاً آغاز اسلام است. مى فرماید:
 
«آن زمان که دیگران به سستى گراییده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قیام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم;
 
«فَقُمْتُ بِالاْمْرِ حِیْنَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ(11) حِیْنَ تَقَبَّعُوا(12) وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا(13)».
 
«و هنگامى که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهى، به راه افتادم، (لیکن فریاد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدایم، از همه، آهسته تر بود، ولى از همه، پیشگام تر بودم».
 
«وَ مَضَیْتُ بِنُورِاللهِ حِینَ وَقَفُوا. وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً(14)».
سپس مى افزاید: «من در آن زمان بر مرکب پیروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفتم و به پرواز درآمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشى گرفتم».
 
«فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا(15)».«من مانند کوهى که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارد و طوفانها نمى تواند آن را از جاى برکند پابرجا ایستادم».
 
«کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَتُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ(16)».«این در حالى بود که هیچ کس نمى توانست عیبى بر من بگیرد و هیچ سخنْ چینى جاى طعنه در من نمى یافت».
 
«لَمْ یَکُنْ لاَِحَد فیَّ مَهْمَزٌ(17) وَ لاَ لِقَائِل فِیَّ مَغْمَزٌ(18)».در آغاز این فراز، امام (علیه السلام) به چهار نکته اشاره مى کند:
 
نخست: این که در آن زمان که دیگران سُست و ناتوان شدند، من دامن همّت به کمر زدم و قیام کردم و وظیفه خود را انجام دادم.
 
دیگر این که، آن زمان که دیگران از ترس یا ضعف سر در لاک خود فرو برده بودند، من گردن کشیدم و دشمن را در همه جا زیر نظر گرفتم.
 
توجه داشته باشید که «تطّلع»، به معناى «گردن کشیدن براى جست و جوى چیزى» است و «تَقَبُّعْ»، به معناى «پنهان شدن و سر در لاک فرو بردن» است.
 
سوم این که: و هنگامى که دیگران زبانشان کُند شده بود و از اظهار نظر در مسایل مهم اسلامى و بیان حقایق علمى بازمانده بودند، من به سخن آمدم و حقایق را بیان کردم.
 
چهارم این که: در آن زمان که دیگران بر اثر شک و تردید و حیرت و سرگردانى از راه رفتن باز ماندند، من در پرتوِ نور پروردگار (نور ایمان و یقین یا نور قرآن و وحى) به راه خود ادامه دادم و پیش رفتم.
 
ولى با این همه افتخارات ادعایى نداشتم و جار و جنجال و سر و صدایى به راه نینداختم و این همان چیزى است که در جمله «کُنْتُ أخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، به آن اشاره فرموده است.
 
سپس در نتیجه گیرى مى فرماید، بازده این امور آن شد که من زمام کار را به دست گرفتم و به پرواز در آمدم و جایزه سبقت در فضایل را بردم.
 
در جمله بعد بر مسایل گذشته تأکید کرده و مى گوید: مانند کوه ایستادم و هیچ حادثه اى قدرت جابجایى مرا نداشت.
و با این همه پاک زیستم و پاک ماندم و هیچ کس نتوانست بر من عیبى بگیرد.
 
این جمله ها چنانکه گفته شد ممکن است اشاره به آغاز ظهور اسلام باشد; زیرا مى دانیم نخستین کسى که از مردان ایمان آورد، على (علیه السلام) بود و در آن ایّام که اسلام و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) کاملا غریب بودند و مؤمنان اندک و دشمنان قوى و نیرومند،
 
 کسى که در همه جا و در تمام صحنه ها حاضر بود و با تمام وجودش، از اسلام و قرآن و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دفاع کرد، على (علیه السلام) بود.
 
این معنا همچنان ادامه یافت; در «یوم الدّار» که آغاز تبلیغ آشکار براى اسلام، بعد از سه سال تبلیغ پنهانى، بود تنها کسى که دعوت پیامبر را براى حمایت اجابت نمود آن حضرت بود.
 
 و در لیلة المبیت، او بود که جانش را در طَبَق اخلاص گذاشت و در مقابل خطرهاى جدّى، که جان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را تهدید مى کرد، مردانه دفاع کرد.
 
داستان جنگ خیبر و ناتوانى دیگران از فتح آن دژهاى مستحکم و گشوده شدن آنها به دست على (علیه السلام) و نیز داستان احزاب و مبارزه آن حضرت با عمرو بن عَبْدُوَدْ، در حالى که هیچ کس حاضر نشد به نبرد با او برود و امثال آن را، تاریخ فراموش نکرده و نمى کند.
 
این احتمال نیز و جود دارد که منظور از قیام به امر و بقیه جمله هاى چهارگانه دفاع از اسلام، در ایّام خلفا باشد;
 
چرا که همه مورّخان اسلامى نوشته اند، وقتى که مشکلِ مهمّى براى مسلمانان پیدا مى شد، کسى که براى گشودن مشکل قیام مى کرد على (علیه السلام) بود.
 
جمله معروف خلیفه دوم، عمر بن الخطاب، «أَللّهُمَّ! لاتَبْقَنى لِمُعضِلَة لَیْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ;(19) خداوندا! آن روز که مشکلى پیش آید و ابوالحسن، على بن ابى طالب، براى حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»،
 
یا جمله هاى مشابه آن ـ که در کتب شیعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده ـ گواه زنده این مدّعا است. این مطلب، به قدرى شایع و مشهور است که بعضى از ارباب لغت، جمله «مُشکِلَةٌ لَیْسَ لَها أَبُوالْحَسَنْ»، را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند.
 
در اینجا احتمال سومى نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جمله ها، اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامه هاى خلیفه سوم و آن طوفانهاى مرگبارى که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد.
 
آرى، در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامى از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند.
 
مسلمانان راستین، تنها نقطه امیدشان على (علیه السلام) بود. آرى او بود که در آن هنگام قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگى و بازگشت به عقب، رهایى بخشید.
البتّه، منافاتى بین تفسیرهاى سه گانه بالا نیست، و ممکن است همه آنها در تعبیرهاى جامع و پرمحتوى بالا جمع باشد.
 
تعبیر به «کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً»، ممکن است اشاره به تواضع امام (علیه السلام) با آن همه پیروزى و موفّقیت بوده باشد، و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبوده ام.
 
 و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بوده ام; زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آنِ افراد ضعیف و ناتوان است.
 
به همین دلیل، به دنبال آن جمله «وَ أَعلاهُمْ فَوتاً» آمده است که به معناى «پیشى گرفتن بر دیگران» است; پیشى گرفتن در ایمان و هجرت، پیشى گرفتن در مبارزه و جهاد، و پیشى گرفتن در همه فضایل اخلاقى.
 
جمله «فَطِرْتُ بِعِنانِها وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها»، نیز تأکیدى بر همین مطلب است، به ویژه این که «فَاء تَفریْعَ» در ابتدا به صورت نتیجه برنامه هاى پیشین آمده است،
 
یعنى این که من بر مرکب پیروزى سوار شدم و گوى سبقت را از دیگران ربودم، و این به خاطر آن بود که لحظه اى سستى به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصت ها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم.
 
حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمى تشبیه مى کند که هرگز تندبادها و طوفان ها نمى توانند آن را از جا حرکت دهند.
 
جالب این که نخست مى گوید «قواصف آن را حرکت نمى دهد» سپس مى افزاید: که «عواصف آن را ریشه کن نمى سازد».
 
و این به خاطر آن است که قواصف به معناى «تندبادهاى شکننده» است و عواصف به معناى «بادهاى بسیار سریعى است که اشیاء را با خود مى برد» .
 
و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّى است که انسان را در جاى خود مى شکند و از کار مى اندازد و گاه از آن هم شدیدتر است.
 
 که او را مانند برگى با خود مى برد و در نقطه اى دوردست پرتاب مى کند. امام (علیه السلام) مى فرماید: هیچ یک از این حوادث تأثیرى در پایدارى و پایمردى من نداشت.
 
در آخرین جمله هاى این فراز به نکته مهم دیگرى اشاره مى فرماید که: با این همه فعالیت اجتماعى کسى نمى توانست بر من خرده گیرى کند و یا عیبى بگذارد.
 
مى دانیم که افراد وقتى در صحنه اجتماع گام مى گذارند و به کارهاى مهم دست مى زنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایى قرار مى گیرند،
 
امّا اگر کسى بتواند در تمام صحنه هاى مهم ظاهر گردد و بزرگ ترین خدمت را انجام دهد، بى آن که گرد و غبار عیب و تهمتى بر دامانش بنشیند، کار بسیار مهمى انجام داده است.
 
این در حالى است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهاى بسیارى است.(20)
 

زورمندان ستمگر نزد من ضعیفند!

از آنجا که بسیارى از حوادث دردناک و جنگ هاى خونین در عصر امام (علیه السلام) از عدالت آن بزرگوار سرچشمه مى گرفت، .
 
مردمى که سالها، به ظلم و ستم و تبعیض هاى ناروا در عصر خلفاى پیشین، مخصوصاً در عصر خلیفه سوم، عادت کرده بودند، به آسانى حاضر به قبول مساوات در برابر قانون و بیت المال نبودند.
 
امام در این فراز از خطبه تأکید مى کند که من این روش را هرگز از دست نخواهم داد، و من براى اجراى حق و عدالت و گرفتن حق ضعیفان از زورمندان قبول خلافت کردم،
 
 به همین دلیل، ناتوان ستمدیده در نظر من عزیز است تا حقّش را بگیرم و زورمند ستمگر نزد من حقیر و ضعیف است تا حقّ دیگران را از او بستانم; «اَلذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَ الْقَوِىُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ».
 
امام همواره گفتار معروف پیامبر را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است،
 
 به همین دلیل به مالک اشتر صریحاً توصیه مى کند که بخشى از وقت خود را در اختیار نیازمندان بگذار و بارِ عام بده، درهاى دارالاماره را بگشاى و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگیرند و نیازها و مشکلات خود را، بىواسطه با تو در میان بگذارند.
 
سپس مى افزاید: «این به خاطر آن است که از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) بارها این سخن را شنیدم که مى فرمود:
 
«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لایُؤخَذُ لِلضَّعیفِ فیهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِع»; امّتى که حقّ ضعیفان را از زورمندان با صراحت نگیرد، هرگز پاک نمى شود و روى سعادت را نمى بیند».(21)
 
امام (علیه السلام) در تمام امور، خود نسبت به این اصل اساسى وفادار ماند و این اصل در تمام زندگانیش ظهور و بروز داشت و تنها ایرادى که دشمنان بر او مى گرفتند، همین بود.
 
 که او عدالت را فداى مصلحت شخصى و حکومتش نمى کند و افراد دنیاپرست خودخواه را که همیشه عادت به تبعیضهاى ناروا کرده اند، از خود مى راند.
 
در این زمینه حکایات و احادیث زیادى نقل شده، از جمله این که در کتاب روضه کافى آمده است که امام (علیه السلام) روزى عطایاى بیت المال (خراج و مانند آن) را تقسیم مى کرد،
 
 مرد سرشناسى از انصار پیش آمد و امام (علیه السلام) سه دینار به او داد و بعد از او غلام سیاهى آمد، امام (علیه السلام) به او هم سه دینار داد.
 
مرد انصارى عرض کرد: «اى امیرمؤمنان! این غلام من بود که دیروز آزادش کردم. تو او را با من یکسان قرار مى دهى؟»
 
امام (علیه السلام) فرمود: «من در کتاب خدا نظر کردم، هیچ برترى اى براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم».
 
«اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلَدْ عَبْداً وَ لا أَمَةً اِنَّ النّاسَ کُلُّهُمْ أَحْرار; از آدم غلام و کنیزى متولّد نشد، همه مردم آزادند (و اگر در برهه اى از زمان طوق بندگى بر گردن بعضى بیفتد، سرانجام باید آزاد شوند و به اصل خود باز گردند)».(22)
 
این تعبیر امام (علیه السلام) شاید ناظر به این باشد که اگر بنا شود گروهى بر گروه دیگرى برترى یابند، باید فرزندان اسماعیل ذبیح الله بر دیگران پیشى گیرند در حالى که آنان نیز با دیگران یکسانند.
 
سپس به دنبال این کلام مى افزاید: «ما در برابر فرمان خدا راضى هستیم و در مقابل امر او تسلیم مى باشیم; رَضِینَا عَنِ اللهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لَهُ أَمْرَهُ».
 
این تعبیر، ممکن است که اشاره به یکى از دو معنا باشد: نخست این که فرمان خدا این است که حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنیم و ما تسلیم این فرمان هستیم و باید تسلیم باشیم، خواه دیگران بپسندند یا نپسندند.
 
دیگر این که حمایت از ضعیف مظلوم و مبارزه با قوى ظالم، مشکلاتى در زندگى انسان مى آفریند و من آگاهانه در این راه گام برمى دارم و مشکلاتش را به جان مى پذیرم و راضى به قضاى الهى هستم.
 
شایان توجه این که بسیارى از مفسران نهج البلاغه این جمله را مقدمه اى براى فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند، ولى همان گونه که در تفسیر بالا ذکر شد،
 
 ظاهر این است که این جمله ادامه بحث گذشته است و نشان مى دهد که امام (علیه السلام) در حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم کمترین تردیدى به خود راه نمى دهد و هر مشکلى را در این راه به جان مى خرد و تسلیم امر و فرمان خدا است.
 

حمایت از مظلوم و مبارزه با ظالم:

این مسأله که حکومت اسلامى باید مدافع مظلومان و یار و یاور آنها باشد و در برابر هجوم ستمگران از آنان حمایت و دفاع کند، در عبارات متعددى از نهج البلاغه منعکس است که یک نمونه روشن آن خطبه شقشقیه بود که در پایان آن، امام (علیه السلام) با صراحت مى فرماید:
 
«من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم; آنچه مرا وادار به پذیرش مى کند، پیمانى است که خداوند از علماى هر امّتى گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند و به یارى گروه نخست قیام کنند و با گروه دوم به مبارزه بپردازند; «وَ ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم».
 
در آخرین وصایاى امام (علیه السلام) در بستر شهادت نیز به فرزندانش تأکید مى کند که همواره، دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشند، (کُونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوناً)(23).
 
سراسر زندگى امام (علیه السلام) و حوادث جالبى که در حیات آن حضرت واقع شد، نشان مى دهد که در عمل نیز همیشه به این اصل اساسى وفادار بود ولحظه اى در انجام دادن آن کوتاهى نفرمود.
 

براى نجات مظلومان از هر راهی وارد شوید.

در خطبه دیگرى از نهج البلاغه همین معنا با تعبیر داغ و پرجوش دیگرى آمده است مى فرماید: «وَ أیَمُ اللهِ! لاَُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظالِمِه وَلاََقُودَنَّ الظّالِمَ بِخِزامَتِه حَتّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کارِهاً;(24)
 
به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم مى گیرم و افسار ظالم را مى کشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد».
 
اساساً، این یک اصل مهم اسلامى است که در قرآن مجید بر آن تأکید شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور مى دهد که براى نجات مظلومان به پا خیزند و حتى اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پیکار کنند.
 
و مى فرماید: (وَ مالَکُمْ لاتُقِاتِلُونَ فى سَبیلِ اللهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِالْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَریَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلیّاً وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً);
 
 چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده اند پیکار نمى کنید؟! همان افراد (ستمدیده اى) که مى گویند: پروردگارا!
 
ما را از این شهر (مکّه) ـ که اهلش ستمگرند ـ بیرون ببر! و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود یار و یاورى براى ما تعیین فرما»!(25)
 
این نکته را نباید فراموش کرد که فلسفه اصلى تشکیل حکومتها و تشریع قوانین، (اعم از قانون هاى الهى و قوانین ناقصى که به وسیله بشر تشریح شده است) حفظ حقوق ضعیفان و حمایت از آنها بوده است،
 
چرا که اقوایا و زورمندان با تکیه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خویش را مى گیرند، بلکه افزون بر آن را نیز مى طلبند،
 
بنابراین اگر حکومت و قانون حامى مظلومان و مستضعفان نباشد، فلسفه وجودى خود را به کلّى از دست مى دهد و گاه به بازیچه اى در دست ظالمان، براى توجیه ظلم و ستم هایشان تبدیل مى شود.
 
به همین جهت على (علیه السلام) در همان خطبه شقشقیه، دلیل قبول حکومت را مسأله حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بیان مى دارد.
 
و نیز به همین دلیل در جوامعى که با رشوه مى توان مسیر قوانین را تغییر داد، قانون نتیجه معکوس مى دهد; چرا که دست دهنده رشوه را، ظالمان دارند نه ضعیفان و مظلومان.
 
 در چنین جوامعى قانون مبدّل به منبع درآمد نامشروعى براى گروهى از ظالمان و وسیله توجیهى براى ظلم گروه دیگر مى شود.
 
 ولى باید تصدیق کرد که تحمّل عدالت و پیکار با ظالمان به خاطر حمایت از مظلومان، براى بسیارى ناخوشایند است.
 
کسانى که رعایت این اصل را مزاحم منافع نامشروع خویش مى بینند و یا از آن بدتر، کسانى که براى خود ـ به خاطر زور و قدرتشان ـ حقوق زیادترى در اجتماع قائلند و کلمه مساوات در برابر قانون را توهین و تحقیرى نسبت به خویش مى پندارند،
 
 بسختى مى توانند پذیراى عدل و داد باشند و آنها هستند که همیشه در راه حکومتهاى عدل الهى سنگ مى اندازند و ایجاد مانع مى کنند.
 
 و از هیچ عمل زشت و غیر اخلاقى رویگردان نیستند و همانها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت على (علیه السلام) ایجاد کردند و فضاى جامعه اسلامى را تیره و تار ساختند.
 
این سخن را با جمله اى که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده است پایان مى دهیم، او از على بن جعد نقل مى کند که مى گوید:
 
 «مهمترین چیزى که سبب شد عرب از حمایت امیرمؤمنان على (علیه السلام) خوددارى کند، امور مالى بود;
 
چرا که آن حضرت هرگز شریفى را بر غیر شریف و عربى را بر عجم ترجیح نمى داد و براى رؤسا و امراى قبایل حساب خاصّى ـ آنچنان که سیره سلاطین بود ـ نمى گشود و هیچ کس را به وسیله مال، به سوى خودش متوجّه نمى ساخت، در حالى که معاویه کاملا به عکس این معنا عمل مى کرد.(26)
 

نتیجه:

مصداق ظالمین دنیا امروز اسرائیلی ها هستند که در تاریخ مصداق‌های زیادی مثل آنها وجود اشته است.
 
در طول تاریخ بسیاری از ظالمان را دیده‌ایم که به چه روز سیاهی نشستند و گرفتار چه عقوبت‌های دردناکی شده اند؛افزون بر رسوایی‌های فراوان و اهانت‌های شدید که دامان آن‌ها را گرفت.
 
روزی که مظلوم از ظلم و ستم ظالم انتقام می‌گیرد، تحمل و عزم بیشتری نسبت به روزهایی که در حالت ظلم و ستم زندگی می‌کند، نیاز دارد.
 
 در آن روز، مظلوم به سختی، با اندوه و تلاش بسیار، در برابر ظالم قدرتمند قرار می‌گیرد تا عدالت را به پیش ببرد.
 
انتقام گیری یک فرایند دشوار است و نیازمند استقامت، اراده و صبر دارد. وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیْهِ (27)
روزی اشاره می‌شود که ظالمان در آن روز دستان خود را می‌گزینند. این آیه همچنین برای نشان دادن ندامت و پشیمانی ظالمان در روز قیامت به کار رفته است.
 
در این روز، همه اعمال و رفتارها بررسی می‌شود و هیچ کس نمی‌تواند از عواقب اعمال خود فرار کند.
 
از این آیه می‌توان نتیجه گرفت که ظالمان در روز قیامت با ندامت و پشیمانی روبرو خواهند شد و عذاب خود را تحمل خواهند کرد.
 
 این آیه برای هشدار دادن به ما در مورد عدالت خداوند و عواقب بد اعمال ظالمانه به کار رفته است.
 
الذلیل عندی عزیز حتی آخذالحق له والقوی عندی ضعیف حتی آخذالحق منه،(28)  ناتوان ستمدیده در نظر من،عزیز است تاحقش را بگیرم
 
و زورمند ستمگر نزد من،حقیر و ضعیف است تا حق دیگران را از اوبستانم.ما در برابر فرمان خدا راضی هستیم ودر مقابل امر او تسلیم می باشیم.
  

پی نوشت:

1 . غررالحکم، ح 10437.
2 . غررالحکم، ح 10411.
3 . کافى، ج 2، ص 334، ح 22.
4 . کنزالعمّال، ح 7625، مطابق نقل میزان الحکمة، ح 11384.
5 . بهج الصباغه، ج 13، ص 356.
6 . انعام، آیه 79.
7 . بقره، آیه 115.
8 . طه، آیه 55.
9 . به نقل از مثالهاى زیباى قرآن، ج 1، ص 64
10 . سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب به این کلام حکمت آمیز که مى رسد مى گوید: شبیه این کلام در حکمت 341 آمده و منابعش را در آنجا ذکر مى کنیم. وى در آنجا آن را از وطواط در الغُرر والعُرر با تفاوتى آورده و همچنین از آمُدى درغررالحکم نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 258)
11 . «تَطَلَّعتُ» از مادّه «طلع» به معناى «گردن کشیدن براى جستجوى چیزى» است، و در اصل از مادّه «طلوع» گرفته شده که به معناى «ظهور و بروز» است.
12 .«تَقَبَّعوُا» از مادّه «قبع» به معناى «داخل کردن سر در چیزى مانند لباس و پیراهن» آمده و در اصل از «قُبوع» گرفته شده است و در اینجا به معناى «سر در لاک خود فروبردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن» است.
13. «تعتعوا» از مادّه «عتع» گرفته شده که به معناى «لکنت زبان» است و به «حرکات شدید» نیز اطلاق مى شود; چرا که افرادى که داراى لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعى مى کنند منظور خود را ادا کنند.
14. «فوت» در اصل به معناى «از دست رفتن چیزى» است، این واژه به تفاوت میان دو چیز و دورى آنها از هم به گونه اى که یکى آن دیگرى را درک نکند، گفته مى شود و از همین رو این واژه در مورد کسى که بر دیگرى سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد، به کار مى رود، و در جمله بالا منظور همین معنا است.
15 «رهان» از مادّه «رهن» به معناى «گذاشتن چیزى نزد دیگرى» است و به همین جهت وثیقه بدهکارى را رهن مى گویند. و از همین رو به جوائز مسابقات و برد و باخت ها نیز «رهان» گفته مى شود. و در جمله بالا نیز «اِسْتَبْدَدْتُ بِرِهانِها» منظور این است که جایزه این مسابقه الهى را من به تنهایى بردم.
16. «القواصف» و «عواصف» جمع «قاصف و عاصف»، هر دو به معناى «تندباد» است، ولى در مفهوم کلمه نخست، شکنندگى افتاده است و در مفهوم دومى «تکان دادن و بردن اشیاء» را همراه خود راه یافته. بنابراین به تندبادهایى که شاخه هاى درختان را بشکند، قاصف، گویند. و به بادهاى سریعترى که درخت را از جاى بکند و با خود ببرد، عاصف گویند.
17. «مهمز» از مادّه «همز» در اصل به معناى «فشردن و فشار دادن» است و در مورد عیب جویى که طرف را تحت فشار قرار مى دهد، به کار رفته است. و منظور از این کلمه، در جمله بالا نیز همین معنا است، یعنى جایى براى عیب جویى در من نبود.
18. «مغمز» از مادّه «غمز» نیز در اصل، به معناى «فشردن و یا گاز گرفتن» است. این واژه در مورد فشارى که با شىء نوک تیزى بر مرکب سوارى براى حرکت سریعتر وارد مى شود، اطلاق مى گردد، و به همین مناسبت در بسیارى از موارد به معناى «عیب جویى» به کار رفته است و «غمّاز» به معناى «شخص عیبجو و غیبت کننده» است و در کلام امام منظور همین معنا است.
19. این حدیث، با تعبیرات متفاوتى، در بسیارى از کتب معروف اهل سنّت نقل شده است. براى آگاهى از این منابع وسیع و گسترده، مى توانید به کتاب الغدیر، جلد 3، صفحه 97، مراجعه کنید.
20. در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه شقشقیه، توضیحات ارزنده اى درباه این مطلب گذشت: صفحات (345 و 353).
21. نهج البلاغه، نامه 53، فرمان به مالک اشتر.
22. روضه کافى، صفحه 69، حدیث 26.
23.ـ نهج البلاغه، نامه 47.
24. نهج البلاغه، خطبه 136.
25. سوره نساء، آیه 75.
26. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 133.
27.آیه 27 سوره فرقان
28.نهج البلاغه خطبه 37
 

منابع:

https://old.makarem.ir/main.aspx?reader=1&lid=0&mid=30291&catid=6504&pid=61918
https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?sid=48&npt=7&aya=29
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45520/-
https://www.hawzahnews.com/news/1116057
https://wiki.ahlolbait.com/آیه 27 سوره فرقان
https://ahlolbait.com/content/13449
https://ahlolbait.com/content/13445