معرفي و نقد کتاب هاي ادبي (1)


 

نويسنده:اميرعباس مهندس




 

به صورت معمول انتخاب، آسان نيست و هميشه آدمي در گزينش ها با مشکل مواجه است. در بازخواني و معرفي کتاب اگر صاحب اثر ناشناخته باشد، سخت نيست؛ بدون پيش داوري و تصميم گيري قبلي، کتاب از او به آخر مي رسد. اما زماني که نگاه و نوشته ي نويسنده و يا سراينده آشنا و تجربه شده باشد، هنگام مطالعه، خواسته و يا ناخواسته قلم، نوع بيان، انديشه ي نويسنده، دل مشغولي ها ونگاه او لحاظ مي شود و تو بايد تغييرات ديدگاه و انديشه و ارتقاي زبان و بيان را در نظر داشته باشي. در اين رهگذر است که بحث مقايسه نيز اضافه مي شود. نه مي شود از يک ترکيب به سادگي گذشت و نه مي توان کلماتي را نخوانده گرفت. تک تک واژه ها شخصيت مي يابند؛ به مانند شعرهايي که نشانه هايي از آنها را پيش تر، ازسراينده ديده و خوانده اي.
از ايرج صف شکن،شاعر مجموعه ي «صبح هياهو» تاکنون کتاب هاي نبض اتفاق 1374، شکل سکوت 1379، واژه هاي معاف1380، سطر آخر1383، برداشت تنها 1384، صليب مهيا1385، قاب برهنه1388 به چاپ رسيده است.
دکتر ايرج صف شکن، شاعر و هنرمند معاصر، متولد 1326 اصفهان و ساکن شيراز است. علي رغم داروسازي، علاقه وکار او به سمت و سوي ادبيات به ويژه شعر بيشتر مشهود است.
«صبح هياهو» با مؤسسه ي انتشارات نگاه، سال 1388 در تيراژ 2200 نسخه چاپ و منتشر شده است.
در مجموعه نامه هاي نيما مي خوانيم «شعر، نه لفظ است، نه توازن الفاظ است ونه قافيه. فکر کن. ولي عمل زياد قلبت را خسته نکن. شعر، وصف آرزوها و آمال دروني است. لازم است آنها را به جاي وصف، بيشتربه عمل درآورد.» اگر همين يک کلام را حجت شعر بگيريم که نمي گيريم، شاعر فردي معرفي مي شود که پس از عبور و گذر از القائات و تمايلات نزديک به هوس که به صورت معمول آني و زودگذر است، به مرحله اي مي رسد که کلامش به جان مي نشيند و آنچه ماندگار مي شود، سخني هويت دارو اصيل است و به بيان واقعيت ها وملموساتي پرداخته که پس از درک در وي پالايش يافته و به بيان آمده است. اين درک و دريافت را گاه الهام مي گويند و زماني کشف و شهود.
پس از خواندن و خوانش کتاب هاي متعدد ايرج صف شکن وي شاعري آشنا و آگاه با اشراف بر ظرفيت هاي زباني و معنايي معرفي مي شود. اين آگاهي مشمول حوزه هاي فرهنگ، ادبيات، تاريخ، اسطوره و... مي باشد. ضمن اينکه آشنايي به بار مفهومي، نشانه شناسي و موسيقي کلمات، جوهره ي شعري را نشان مي دهد و مي نماياند.
شعرهاي صف شکن پس از تأملي اندک بر جان مخاطب مي نشيند: وقتي گريه مي کني/ فراموش نکن/ حاشيه ي راهها و/جاده هايي را که جا نهاده اي/ گلهايي که رنگ بالش ات را/گل داده اند/...(ص77)
آه.../ چه قد مي کشند/ نرگسان دو گيسو/ در تراکم اين همه شبنم،/ چه خم مي شوند/ در ازدحام اين همه رنگ/ ديدگان بيدار من/ هزار جادوي پريشان تو/ آه تا بيايم/ بر گور خود بگريم/ چه آه ها/ که ندادست/ خاکسترم بر باد.(60)
اين همراهي را مي توان به علت مشخصه هاي روايتي کلام شاعر دانست؛ روايت هايي که عامدانه نبوده اما در متن شعرها نهاده شده است. چنانچه سخن ژاک دريدا با عنوان اينکه هر متن دستگاهي است با خواندن هاي چندگانه که رو به سوي متن هاي ديگر دارد، را وام گرفته و به آن استناد کنيم، خوانش شعر، اشراف به دغدغه ها و شناخت انديشه هاي شاعر چندان کار مشکلي نخواهدبود، وقتي سخن از مرگ مي رود شاعرانه ديدن و افسوس هاي شاعرانه ضمن آنکه موجد غمي شيرين يا تأملي نزديک به آرامش و بازنگري منتج از حسرت دارد، بيداري و هشدار باشي است براي فرداي خواننده، آن هم از جانب شاعري که تجربه و نگرش خويش را از مناسبات اجتماعي و روابط، همراه با رويا، عاشقانه ها، آرزوهاي ملموس، شکست هاي فردي و اجتماعي و ذهنيت هاي قاطبه ي مردم بيان مي کند. مگر نه اين است که نويسنده و شاعر را زبان فرد فرد جامعه ي خود دانسته اند و زماني که چنين مهمي رخ نمود، خواننده شعر را از زبان آرزو داشته ي خود مي خواند:
...صداي من است در باد/و پنجره اي / که بي طاقت/ بسته مي شود در من/ به کوچه باز مي گردم/ تنها/ پلکي خيس مانده است و/ دستاني/ که به زنگ خانه ات نمي رسد...(ص123)
عاقبت/روزي/ روزگاري/ مي شوي و/ حلقه/ حلقه/ گيسواني را که نه بافتي و/ عاقبت/ پيچيد باد را/ در پيچيدو/ گريخت/ در بازوان شب/آن شب/ بر دامن من/ گل بوته اي/ زارمي گريست(ص140)
دل که مي گيرد/ تاوان دلي ست/ که تو مي گيري/ باقي حاشيه ي رودي ست/ روان/ که تنها/ مرا درتو/ دور مي کند.(ص21)
آن چه در اين مجال نيست، خوانش شعرهاي ايرج صف شکن در مجموعه ي صبح هياهوست اما نشان مي دهد که وي جوان مي سرايد و فخيم مي نويسد و چنين تصويرهايي زنده با رقم زدن فضاهاي متکثر و متنوع همراه با عاشقانه گفتن، بازتاب ذهني و انديشه اي جوان و چنان فخيم و قاعده مند مستلزم تجربه ي شاعر بر حيطه هاي کلام و صنايع و آشنايي و تسلط او بر زبان خويش است. تجربه و توان شاعر بر زبان گفتار و مطنطن گويي و فخامت زباني، ملاحت و ظريف بيني شاعرانه تازگي و دلپذيري سخن را در پي مي آورد، که کاراکترهاي شعري صف شکن را منتج از ظرفيت هاي فکري و انديشه ي وي با بهره مندي از امکانات زباني نشان مي دهد و مکرر اشاره ي تمثيل گونه به پيامدهاي مدرنيته در تقابل با عقلانيت آرمان گراي او را مي خوانيم:
وبندباز/ از حضور خويش که غافل شد/ جادوگران کلام را/ پيام سرداد/ و آنان/ آهسته/ در خويش نگريستند.(ص144)

کودکي خاموش را ماني
در دستاني که
از آن تو نيست
ميدان داري که
فراق باغچه اي را مي گريد
که کودکان اش
به اشارتي
پاس ها و خاطره ها را مي شويند
و گريان
خيره مي شوند
برسنگ هايي چيده،
کودکاني خاموش
وهزاران نام ديگر
که دستانم
فراموش کرده اند
چراغ اگر من بودم
نور تو
چرا بادبان
اين چنين
خيز برمي دارد و
باران هم
به کشتزار تو نمي بارد؟!
چراغ اگر تو بودي
خاموشي من
دامن کشان راه، چرا مانديم و
آوازخان، چرا؟!
مرغي شديم
در بال هاي رنگ
حيران؟!
کشتي شکستگان بوديم
با ساحلي خيال- شايد
خاموش اگر که مي بوديم
 

منبع:نشريه ثريا،تابستان و پاييز 88.