معرفي و نقد کتاب هاي ادبي (2)


 

نويسنده:




 
اينکه همه چيز بايد در راستاي بيان و القاي معناي شعر قرار مي گيرد، نظريه و گفتاري است مکرر؛ اما تأکيد و اعلان اين گفتار هر کلام را به سمت و سوي شعار سوق خواهد داد. مشخص است پيامد انديشه و تمرکز برسخن که شامل شاعرانگي نيز مي شود، معنامندي شعر را در پي داشته و موجد کلامي مي شود که عنصر شاعرانگي همراه با معناپذيري از تمام سطوح و صفحه ي شعر خوانده خواهد شد. سرايشي که حاصل تفکر و دانش و احاطه ي کلام باشد؛ هرمنوتيکي را رقم مي زند که دنباله اش در ذهن مخاطب ادامه يافته و خواهد يافت.
.../اگر آمدي/ برايم آرام قدم هايت/ در ازدحام کوچه ي يخبندان/ يادگار بگذار/ شب طولاني ست.(ص32)
.../خونين/ برسکوي پرواز/ جان مي سپارم/ زيستن را تو باخته اي/ و من هنوز را/ در خود/ زيسته ام.(ص74)
شعرهاي مجموعه ي «مشترک مورد نظر خاموش است» از دکتر زهره يوسفي ساده و سرشار از شاعرانگي است؛ کلامي که در آن توان رد اتفاق هاي زندگي شاعري را جست که اکنون به خاطره و ياد، تعبير و ناميده مي شود. اتفاق هايي که براي همه ملموس است و جسارت و حساسيت شاعر آنها را به علت ضرورت بيان و براي يادآوري ما ثبت کرده است. شعرهايي که براي خواننده آشناست و او با خواندن مکرر آنها خسته نمي شود.
در دفترچه شعرت بنويس/ نامم را به يادگار/ هر گاه يادي، يادگار آمد تو را/ بر صحن آفتاب پهن کن/ صداقت باران را(ص78)
.../و دلم آکنده از حرفي است/ از تشنگي من/ سيراب مي سازد/ وليوان آبي که از نگاه مصمم تو پر مي شود/ و دفترچه اي که سطر نگاهش/ چشمان آبي تو را/ دربرمي گيرد.(ص40)
«مشترک مورد نظر خاموش است» اسفند1387 در تيراژ هزار نسخه با انتشارات داستان سرا چاپ و منتشر شده است.
ديشب يلدايي
برمن گذشت
وحالا
قطاري
که درمن سوت مي زند
*
يادت هست
شبي را که گفتي
چتر خيال
باز کن
و در تکرار ثانيه ها
زنبق را به شماره درآور
و من در توفاني قلبم
اقاقي ها را
پرپر کردم
و ندانستم چگونه خوابم برد
که ياس ها در بسترم تکيدند
و زنبق ها به شماره نيامدند
يادت هست؟
مهيا ديدن و تدارک فضايي فراتر از ظاهر کلمات و ترکيب ها براي مخاطب و خواننده امري است که به آساني در يک شعر به انجام نمي رسد؛ اما گاه اين بستر با لحاظ و بهره مندي از دانش زيبايي شناسي و جمال شناسانه نهادينه شده در تک تک واژه ها وجذابيت غافلگير کننده ي فضاي معرفي شده به تعداد خوانندگان تکثير مي شود.
ويژگي هاي استتيک ترکيب ها در يک شعرکه بعضي موارد به تصوير پردازي شاعرانه تعبير مي شود، امکان بالقوه اي است که با هوشمندي هنرمند و شاعر به منصه ي ظهور مي رسد و خواننده با کلامي مواجه مي شود که اتفاق هاي انجام نيافتني، به سان آرزوهاي هميشگي از بسترهاي پنهان شعر و دنياي ذهني شاعر حس مي شود؛ که درک و دريافت اين حضور، ضمن خوانش شعر، نگفته هاي شاعر را به دنبال مي آورد.
چمداني/ با دهاني بسته/ پر از پيراهن هاي تنهايي...(ص33)
گيسوان من مي توانست/ لنگرگاه قايق هايي باشد/ که شبهاي مهتابي/ از چشمان کودکان کوچه بالا مي آمد...(ص12)
برايم چاي بريز/ از هزار و يک شب قصه هاي تو/ بي خوابم/...(ص50)
از کليت شعرهاي سمانه عابديني در مجموعه ي «انگشتان کشيده ام» لطافتي محزون احساس مي شود؛ و اين اپيدمي رايج و غالب کلام شاعراني است که گرفتار پديده هاي اجتماعي در عصر گذر شده اند. بيگانگي و دوري؛ آن هم زماني که نزديکترين افراد به شاعر، بي خبر و غافل از اين حزن خاموش اند:
... شام زيباترين پيراهنم را مي پوشم/ و تعارف مي زنم/به اتو کشيده ترين همسر دنيا/ که هيچ گاه نمي فهمد/
گلهاي پيراهنم چقدر پژمردند...(ص35)
در تعريف اسطوره و واقعيت به تعبير و گفته ي ميرچاالياده يکي از رايج ترين بن مايه ها در اساطير فناناپذيري، رجعت به مبدأ آفرينش يا رحم وبطن نمادين حيات است و اينکه اين بازگشت براساس نظر بعضي از فلاسفه از نظري نمادين از راه و آتشي کيمياگرانه ميسر بوده و حادث مي شود، حال اگر محصول نهايي گفتار عابديني با لحاظ محيط، شرايط، عواطف و احساسات مد نظر قرار گيرد اين بازگشت و گريز از زمان و پناه بردن به مکاني که دلدادگان براي وصول به آرمانشان آن گونه که مي خواهند طرح زندگي ترسيم کرده و فارغ از اگرهايي باشند که منتج به قيد مي شود، تنها با کيمياي شعر ميسر شده و اتفاق خواهد افتاد:
بيا به عقب برگرديم/آنقدر که ديگر نباشيم/ واگر کسي تصميم به بودنمان گرفت/.../ من در چشمان تو غرق شوم/وتو روياهايت را/ در گيس هاي من ببافي.(ص43)
شعرهاي سمانه عابديني، خواننده را در خلسه ي آرزوهايي روشن و البته گاه مشترک فرو مي برد و چه دنياي شيريني مي شود اگر اين فضاها و حالات با رويا و آرزوهاي به انجام نرسيده به همراهي احتمالات و اميدهاي مستتر به صورت مضارع بنشيند:
حالا که آفتاب/ به بسترم رنگ پي مي دهد/ خواب هايم تعبير نمي شود/...(ص7)
گيسوان من مي توانست/ لنگرگاه قايق هايي باشد/ که شب هاي مهتابي/ از چشمان کودکان کوچه بالا مي آمد...(ص12)
دلم هواي خانه هاي عجيب را دارد/ با پستوهاي تو در تو...(ص18)
هنوز آستين بالا نزده ام/ هنوز دست هايم/ روي هم است...(ص22)
اي کاش کودکي هايم را/ در سبد مي گذاشت/ و به خيابان مي برد...(ص23)
اين ها چند مطلع از قطعاتي است که در کتاب انگشتان کشيده ام آمده، و شاعر در ابتدا و آغاز کلام خود خواننده را با طرح و تصويري مواجه مي کند که آرزو، خيال و با اميد بديهي ترين امري است که از آن خوانده مي شود، به صورت معمول استفاده از واژه ها و گستره ي کلمات در هر مجموعه ي شعر حکايت از دنياي ذهني و بستر مطالعاتي شاعر دارد و هر شاعر مي داند تنها با استناد و استفاده از مشکلات زندگي و مسائل رواني به واسطه ي احساسات و عواطف به همراه نبوغ نمي تواند شعري ارزشمند بگويد که در چنين صورتي ما با شعرهايي مواجه خواهيم بود که حاصل نگاه تک بعدي شاعر به پيرامون خويش است؛ مطالعه ي مستمر و هر لحظه و هر روز، نو و تازه ديدن، شعري مي شود ماندگار و ارزشمند در مجموعه ي «انگشتان کشيده ام» کلماتي که داراي بسامد قابل توجهي بوده و يا مکرر استفاده شده باشند را نمي خوانيم و اين مي تواند معرف سطح و دايره اي مطالعاتي شاعري باشد که فرزند زمان خويش است. در همين زمينه، استفاده ي مکرر شاعر از اول شخص مفرد ذکر نمودي از تکرار کلام را مي نماياند.
سهراب سپهري درصداي پاي آب غمگينانه از دختري مي گويد که در عنفوان جواني به جاي بهره مندي از جواني، ناآشنا به آنچه رايگان در اختيارش است، خود خواسته خويش را گرفتار قيد و بند مي کند؛
من به اندازه ي يک ابر دلم مي گيرد/ وقتي مي بينم/ حوري دختر بالغ همسايه زير کمياب ترين نارون روي زمين فقه مي خواند.
واين نگراني را سمانه عابديني چنين مي نويسد:
...حالا که هيچ بهانه اي/ براي گريز از ديوارها نيست/ از تمام ساده ها/ ساده تر مي شوم/ و اين سادگي/ به سوزن مي بينند/ بوي خانه مي گيرم/ بوي خيمازه هاي کاغذ/ بوي خانه/ بوي نم.(ص8)
«انگشتان کشيده ام» را نشر شاسوسا در بهار 1388 با تيراژ يک هزار نسخه چاپ و منتشر کرده است.
دلم گرفته است وهر پسين
در پي خورشيد
به کوچه هاي باريک کاشان مي زنم
لاي خشت هاي کهنه گم مي شوم
در آبي کاشي ها
در کاج هاي بلند حمام فين تو را مي جويم
نه اصلاً به شيراز مي زنم
تو مي روي با کارواني آهسته
آهسته
به بلخ
به حجاز
بارها ديده امت در خواب
که از لبانت دختران سمرقند مي ريخت
از شانه هايت گيس هاي دختران عراق
نه اصلاً به هيچ جا نمي زنم
مي ترسم
از کوچه اي که تو نيستي
از خياباني که تو را گم کرده است
تهران به وحشتم مي اندازد
وتو
مي روي
با قطارهاي هر روزه
آهسته
آهسته
من مانده ام
با شهري که بزرگي اش
تنها پنجره اي ست
که شب هايم را
کنارش مي گذارم و
ماه که زيباييش
تنها تکه يخي ست
که خودش را
به شانه هايم
مي آويزد و
سايه ام را
از سقف
بالا مي کشد...
منبع:نشريه ثريا،تابستان و پاييز 88.