سیره عملى امام خمینی در مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى
در این نوشتار، به اختصار سیره عملى حضرت امام خمینی قدس سره الشریف در عرصه مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى بیان خواهد شد.
طرح مسأله و ضروت بحث
در عصرى که جلوه ها و جاذبه ها و هیاهوى الگوى هاى غربى، جامعه بشرى را مورد هجوم بى امان خود قرار داده است و در غوغاى دنیاگرایى، ردپاى معنویات گم شده است، لازم است با معرفى الگوهاى فضیلت و کمال، چگونه بودن و چگونه زیستن را به دیگران و به ویژه نسل جوان و آینده ساز کشور اسلامى مان بشناسانیم.بى شک یکى از ناب ترین الگوها در عصر حاضر که مجموعه اى از صفا و پاکى، خداجویى و وارستگى، خلوص و خشیت، رضا و صبر، آگاهى اجتماعى و باطل ستیزى، حق خواهى و... را در خود جمع نموده بود، رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران حضرت امام خمینى قدس سره الشریف بود.
مردى از تبار حماسه و از قبیله خورشید که آواى کفرشکن و نهیب ستم سوزش بر صحیفه تاریخ نقش بست، هم او که جلوه اى از ذوالفقار شب شکاف على علیه السلام را با جرقه اى از مناجات شبانه او، به ارث برده بود. آن عزیز، صاحب ویژگى هایى منحصر به فرد بود که به اعتراف دوست و دشمن، تحولى ژرف و عمیق در میان مسلمانان کشورهاى اسلامى و به ویژه جوانان تشنه حق و عدالت ایجاد کرد و او را به عنوان «اسوه اى حسنه» براى همه انسان هاى حق طلب در عصر تمدن فریبنده غرب مطرح ساخت.
در این نوشتار، به اختصار سیره عملى حضرت امام خمینی رحمه الله در عرصه مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى بیان خواهد شد.
رعایت حقوق همسر
همیشه در اتاق، جاى بهتر را به من تعارف مى کردند. تا من نمى آمدم سر سفره، خوردن غذا را شروع نمى کردند. به بچه ها هم مى گفتند: صبر کنید تا خانم بیایند.احترام مرا نگه مى داشتند و حتى حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من مى گفتند: جارو نکن. اگر مى خواستم لب حوض روسرى بچه را بشویم، مى آمدند و مى گفتند: بلند شو، تو نباید بشویى.
روى هم رفته باید بگویم که حضرت امام، جارو کردن و ظرف شستن و حتى شستن روسرى بچه خودمان را هم وظیفه من نمى دانستند و اگر به جهت نیاز، گاهى به این کارها دست مى زدم، ناراحت مى شدند و آن را به حساب نوعى اجحاف نسبت به من مى گذاشتند.
حتى وقتى وارد اتاق مى شدم، به من نمى گفتند: درب را پشت سرتان ببندید، صبر مى کردند تا بنشینم و بعد خودشان بلند مى شدند و در را مى بستند.1
شصت سال زندگى و عدم تقاضاى یک لیوان آب
امام احترام فوق العاده اى براى خانم قائل بودند. یعنى اگر بگویم در طول شصت سال زندگى، زودتر از خانم دستشان توى سفره نرفت، دروغ نگفته ام.اگر بگویم کوچکترین توقعى از ایشان نداشتند، دروغ نگفته ام. حتى مى توانم بگویم در طول شصت سال زندگى، هیچ وقت یک لیوان آب از خانم نخواستند. همیشه خودشان اقدام مى کردند. اگر هم خودشان در شرایطى بودند که نمى توانستند، مى گفتند: آب این جا نیست؟. هیچ وقت نمى گفتند بلند شوید آب به من بدهید. نه تنها به خانم، حتى به ما که دخترهایشان بودیم و اگر آقا آب مى خواستند، همه با سر مى دویدیم که آب بیاوریم. ولى هیچ وقت از ما نخواستند که یک لیوان آب به دستشان بدهیم.
در شرایط سخت روزهاى آخر، هروقت چشم باز مى کردند، اگر قادر به صحبت بودند، مى گفتند: خانم چطورند؟مى گفتیم: خانم خوبند. بگوییم بیایند پیش شما؟ مى گفتند: نه، خانم کمرشان درد مى کند. بگذارید استراحت کنند.2
خوش به حال من که چنین همسرى دارم
امام به همسرشان علاقه وافرى داشتند، به طورى که از نظر امام همسرشان در یک طرف قرار داشت و بچه هایشان در طرف دیگر، و این دوست داشتن با احترام خاصى توأم بود.یادم هست یک بار که خانم مسافرت رفته بودند، آقا خیلى دلتنگى مى کردند. وقتى آقا اخم مى کردند، ما به شوخى مى گفتیم: اگر خانم باشند، آقا مى خندند و وقتى خانم نباشند، آقا ناراحتند و اخم مى کنند.
خلاصه، ما هر چه سر به سر آقا گذاشتیم، اخم آقا باز نشد. بالاخره من گفتم: خوشا به حال خانم که شما این قدر دوستش دارید. ایشان گفتند: خوش به حال من که چنین همسرى دارم. فداکارى که خانم در زندگى کرده اند، هیچ کس نکرده است. شما هم اگر مثل خانم باشید، همسرتان شما را این قدر دوست خواهد داشت.3
زیارت مختصر و پذیرایى از دیگران
یکى از علما براى من نقل کرد که یک سال تابستان به اتفاق امام و چند تن دیگر از روحانیان به مشهد مشرف شدیم و خانه دربستى گرفتیم.برنامه ما چنین بود که بعدازظهرها پس از یکى ـ دو ساعت استراحت از خواب بلند مى شدیم و دسته جمعى روانه حرم مطهر مى شدیم و پس از زیارت و نماز و دعا به خانه مراجعت مى کردیم و در ایوان با صفایى که در آن خانه بود مى نشستیم و چاى مى خوردیم.
برنامه امام این بود که با جمع به حرم مى آمدند ولى دعا و زیارتشان را خیلى مختصر مى کردند و تنها به منزل بازمى گشتند. ایوان را آب و جارو مى کردند، فرش پهن مى کردند، سماور را روشن و چاى را آماده مى ساختند و وقتى که ما از حرم بازمى گشتیم، براى همه چاى مى ریختند.
یک روز من از ایشان سؤال کردم: این چه کارى است؟ زیارت و دعا را به خاطر آن که براى رفقا چاى درست کنید، مختصر مى کنید و با عجله به منزل باز مى گردید؟ امام در جواب فرمودند: من ثواب این کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمى دانم.4
اجازه دهید درِ منزل را ببندیم
روز شهادت امام صادق علیه السلام بود و من در خانه حضرت امام خمینى رحمه الله در خدمت ایشان بودم. عده اى از آقایان علما نیز حضور داشتند. ناگهان عده اى از طلبه ها با سر و دست شکسته وچشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل امام وارد شدند. آن ها بسیار مضطرب و پریشان بودند. خودتان حتماً مى توانید تصور کنید که با توجه به رعب و وحشتى که ساواک در دلها انداخته بود، دیدن طلبه ها با آن وضع چقدر باعث اضطراب مى شد.در این موقع یکى از آقایانى که در منزل حضور داشت، خدمت امام عرض کرد: آقا! وضع خطرناکى است، اجازه دهید درِ منزل را ببندیم. امام فرمودند: نه. وقتى به امام اصرار کردند و بر بستن درِ خانه پافشارى کردند، امام فرمودند: گفتم نه، اگر بیش از این اصرار کنید، به خیابان مى روم و از آنجا هم به سوى حرم مى روم.
بعد فرمودند: این چوبى که بر سر طلبه ها زده اند، باید به سر من مى زدند. آن وقت، شما به من مى گویید که درِ خانه ام را ببندم. اگر درِ خانه ام را ببندم که این طلبه ها نمى توانند داخل بیایند.5
کار خود را به دیگران واگذار نمى کردند
امام مقید بودند تا آنجا که امکان دارد کار خود را بر دیگرى تحمیل نکنند و کار خود را خودشان انجام دهند. در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است.در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند که بروند و چراغ را خاموش کنند، بلکه خود راه مى افتادند و سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش مى کردند و باز مى گشتند.
گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به عزیزانش، فرزندان شهید مرحوم حاج سید مصطفى، دستور نمى دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند، بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند تا آنچه را که لازم داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.6
نَفْسْ است که دعوت مى کند
در نجف که بودم یادم هست از بعضى از افراد گلایه اى مى شنیدم که امام خیلى با ما گرم نمى گیرد. من این مسأله را به مرحوم حاج آقا مصطفى منتقل کردم که به امام بگویید قدرى بیشتر با این افراد گرم بگیرند. ایشان گفت: ما این قدر این مسأله را به امام گفته ایم و امام فرموده اند:این از تسویلات و دسیسه هاى شیطان است یعنى در حقیقت این نفس من است که مرا دعوت مى کند با افراد بیشتر گرم بگیرم که تعداد علاقه مندانم بیشتر شود، ولى براى آن که امر بر من مشتبه شود، شیطان مى گوید: این براى خدا و اسلام است! لذا من این کار را نمى توانم بکنم.7
نظم در زیارت
ایامى که ما در نجف بودیم ساعتمان را با کارهاى امام تنظیم مى کردیم؛ یعنى آن موقعى که ایشان کارى انجام مى دادند ما مى فهمیدیم که ساعت چند است.امام دو و نیم ساعت پس از مغرب از منزل بیرون مى آمدند و سه ساعت از شب گذشته، بدون کم و زیاد به حرم مى رفتند و این اواخر که مأمورین امنیتى مراقب ایشان بودند خیالشان راحت بود؛ امام که داخل حرم مى شدند مأمورین پى کار خود مى رفتند، چون مى دانستند امام چه ساعتى بیرون مى آید، همان وقت بر مى گشتند.8
خمینى ابدا گریه نمى کند
ظهر آن روزى که مرحوم حاج آقا مصطفى رحلت کرده بود و منزل امام از کسانى که براى تسلیت به محضر ایشان مى آمدند پر بود، وقتى همه رفتند اذان ظهر شد. امام بلند شدند و تشریف بردند وضو گرفتند و فرمودند: من مى روم مسجد. گفتم: اى واى، آقا امروز هم برنامه همیشگى نماز جماعت خود را ترک نمى کنند. به یکى از خادمها گفتم: زود برود به خادم مسجد خبر دهد.وقتى مردم فهمیدند که امام به مسجد مى آیند جمعیت از هر طرف به مسجد ریختند. وقتى با آقا به مسجد رسیدیم جمعیت که گریه مى کردند و ضجه مى زدند، راه را باز کردند و امام داخل مسجد شدند. مردم با تعجب به هم مى گفتند: یعنى چه؟! خمینى ابدا گریه نمى کند.9
مى ترسیدم براى غیر خدا گریه کنم
در شب شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى در مسجد هندى نجف، مجلس فاتحه گذاشته بودند و آقاى سید جواد شبّر منبر رفتند. ایشان نقل مى کرد:در این مجلس که امام هم در آن شرکت کرده بودند روضه حضرت على اکبر علیه السلام را خوانده و هفت بار هم در منبر به این روضه اشاره و گریزهایى زده بود، امّا امام با نهایت آرامش در مجلس نشسته بودند. ایشان با آن گریزهاى متعدد مى خواست از امام گریه اى بگیرد که دل ایشان سبک شود، ولى موفق نشد با این که مصیبت بزرگى بود.
یک عده که حال امام را دیدند گفتند: از بس مصیبت سنگین است امام شوکه شده و گریه شان نمى آید! لذا پس از مجلس، خدمت امام ـ که به منزل تشریف برده بودند ـ گفتند: آقا شما امشب در روضه گریه نکردید؟ ایشان فرمودند:
وقتى او روضه مى خواند به من نگاه مى کرد و من ترسیدم اگر گریه کنم براى غیر خدا باشد یعنى گریه ام بابت مصیبت فرزندم باشد نه براى رضاى خدا.10
ده دقیقه به وقت شام مانده است
بردران فیلمى را از برنامه هاى انقلاب به فرانسه آورده بودند، پیشنهاد کردند به امام بگوییم که بعد از شام فیلم را ببینند. رفتم عرض کردم: شام آماده است بیاورم؟ امام به ساعت نگاه کرده و فرمودند: ده دقیقه به وقت شام مانده است.ساعات روز و شب امام چنان تقسیم بندى شده بود که ما بدون این که ایشان را ببینیم مى توانستیم بگوییم که الان مشغول چه کارى هستند.11
نظمى عجیب
نظم در ترتیب زندگى امام در پاریس حتى روى برنامه و کار پلیس هاى فرانسه هم اثر گذاشته بود. من از داخل پنجره اتاقى که در منزل امام بود مى دیدم که هنوز در منزل امام باز نشده آن ها از ماشین ها پیاده مى شدند تا امام را بدرقه کنند.پلیس ها چند بار به برادرها گفته بودند ما اگر ساعتمان گاهى عقب و جلو باشد از روى تنظیم وقت امام براى نماز، ساعت صحیح را مى توانیم بفهمیم و این نظم براى آن ها خیلى عجیب بود.12
شب تولد حضرت مسیح در پاریس
شب تولد حضرت عیسى علیه السلام امام پیامى براى تمام مسیحیان جهان دادند که خبرگزارى ها پخش کردند. در کنار این پیام به ما دستور دادند هدایایى را که برادران از ایران آورده اند و معمولاً گز و آجیل و شیرینى بود، بین اهالى نوفل لوشاتو تقسیم کنیم. ما این کار را انجام دادیم و در کنار هر بسته یک شاخه گل قرار دادیم.چند جا که رفتیم احساس کردیم براى کسانى که در غرب اثرى از این عاطفه ها و محبت ها حتى در بین فرزندان و پدران خود سراغ ندارند، بسیار عجیب است که شب میلاد حضرت مسیح علیه السلام یک رهبر ایرانى که غیر مسیحى است، اینقدر به آن ها نزدیک است و احساس محبّت مى کند. از جمله خانمى بود که وقتى هدیه امام را گرفت چنان هیجان زده شد که قطرات اشک از چهره اش فرو ریخت.13
مگر مى خواهند کورش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند. من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم. تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مى گفت: براى ورود امام برنامه هایى تنظیم شده، به امام بگویید که فرودگاه را فرش مى کنیم، چراغانى مى کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مى رویم و....وقتى خدمت امام مطالب را گفتم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت خاص خود فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کورش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم.14
بهترین لحظات امام
امام در حالى به ایران وارد شدند که شور و شعف بر مردم حاکم بود و خود ایشان هم تعبیر جالبى در این مورد دارند. بعد از سخنرانى در بهشت زهرا علیهاالسلامامام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. عکسى هم از امام هست که نه عمامه دارند و نه عبا، و وسط جمعیت گیر افتاده اند. امام فرموده بودند:من احساس کردم دارم قبض روح مى شوم. تعبیر امام این بود که: بهترین لحظات من همان موقعى بود که زیر دست و پاى مردم داشتم از بین مى رفتم. این نهایت تواضع و خلوص امام را مى رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات داشتند.15
شادى استثنائى
شب بیست و دو بهمن نشسته بودند و سرشان پایین بود و به رادیو گوش مى کردند. من هم پهلویشان نشسته بودم. از رادیو اعلام کردند که رادیو و تلویزیون سقوط کرد.ایشان دو دستشان را به هم زدند و بى اختیار از جا بلند شدند. من تنها همان یک بار دیدم که ایشان دستهایشان را به هم بزنند. خیلى خوشحال بودند و خوشحالى در صورتشان دیده مى شد.
در همان موقع گفتند: دیگر تمام شد، دیگر تمام شد. من آنجا متوجه نشدم که این جمله یعنى چه! بعد متوجه شدم که وقتى رادیو به دست ملت افتاد، دنیا مى فهمد که رژیم سقوط کرده است. شاید بتوانم بگویم خوشحالى آن روز را هیچ وقت دیگر در صورت ایشان ندیدم.16
مى خواهم پیشانیتان را ببوسم
روزهایى که امام در مدرسه علوى تشریف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ایشان مى آمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر) ازدحام عجیبى مى شد و معمولاً یک عده حالشان بهم مى خورد که با آمبولانس به بیمارستان برده مى شدند.یک بار که در محضر امام بودم ایشان در میان آن ازدحام و شلوغى عجیب چشمشان به یک پسر بچه ده ساله افتاد که وضع جسمى اش در خطر بود. او هم گریه مى کرد و هم فشار مى آورد که خود را به جلو برساند.
در همین گیر و دار امام اشاره کردند که این بچه را بیاورند بالا. بچه را خدمت امام آوردند خیس عرق بود و از شوق گریه مى کرد. وقتى امام نسبت به او اظهار محبت کردند به امام گفت: مى خواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پایین آوردند و او گونه امام را بوسید. بعد گفت: آن طرفتان را هم مى خواهم ببوسم، امام اجازه دادند. آخر الامر گفت: پیشانیتان را هم مى خواهم ببوسم. امام باز متواضعانه خم شدند و او پیشانى مبارک امام را هم بوسید.17
من خودم باطل سِحْرم
در یکى از روزهاى اقامت امام در مدرسه علوى، سیدى همراه با فرد غیرمعممى که پالتو و عرق چینى داشت، خیلى متأثر و ناراحت و وحشت زده و با چهره اى زرد آمده بود.من مسؤول انتظامات بودم، گفتم: چیست؟ گفتند: کارى خصوصى داریم و نگرانى ما این است که علیه امام جادو و سحر شده است. آنچه ما مى بینیم این است که ممکن است ایشان مریض شوند و مثل شمع آب شوند. خلاصه ناراحتیم و آمده ایم دعا و وردى که باطل سحر است، به امام بدهیم.
گفتیم: این حرف ها چیست؟ گفتند: نه، ما نگرانیم. با آن عشقى که ما به امام داشتیم، اگر یک در میلیون هم احتمال خطر بود، قلبمان تکان مى خورد. گفتیم: نکند خداى ناکرده چیزى باشد و ما سرسرى بگیریم. رفتیم خدمت امام و عرض کردیم که قضیه این است. امام لبخندى زدند و فرمودند: بگویید من خودم باطل سحرم.18
من بنده اى از بندگان شما هستم
وقتى که من به عنوان عیادت به دیدن شیخ الفقهاء والمجتهدین آیت الله العظمى اراکى(ره) رفتم، به من فرمودند: به آقا بگویید یادتان هست هنگامى که در اراک بودیم، بزرگترین کارى که مى کردیم این بود که در روز عاشورا یک دسته سینه زنى بیرون بیاوریم تا روحانیت بیاید و جلو بیفتد؟ حالا ببینید الحمدللّه چقدر قدرت داریم؟!به آقا بگویید دیدید که کار به کجا رسید و حکومت اسلامى برقرار شد و کار ما به کجا رسید؟ بگویید که این همه آوازها از شما بود. بعد اضافه کردند: مى خواهم فردا به خدمت امام بیایم. من ماجرا را خدمت امام عرض کردم. وقتى که خبر آوردند آقاى اراکى تشریف آورده اند، حضرت امام لباس معمول خانه را از تن بیرون کردند.
در این جا بهتر است بگویم که حضرت امام همیشه در خانه یک پیراهن و یک جلیقه مى پوشیدند و عرقچینى بر سر مى گذاشتند. با شنیدن خبر تشریف فرمایى آیت الله اراکى، لباس به تن کردند و عمامه بر سر گذاشتند و عبا بردوش انداختند و به استقبال آقاى اراکى آمدند.
با دیدن حضرت امام، آقاى اراکى فرمودند: «اَلسَّلامُ عَلَیک یابْنَ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یابْنَ رَسُولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیک یابْنَ رَسُولِ اللّهِ». امام زیر بغلشان را گرفتند و ایشان را در کنار خود نشاندند. آقاى اراکى رو کردند به امام و گفتند: «انا عبدٌ من عبیدک، انا عبدٌ من عبیدک19. شما مجدد مذهبى». امام فرمودند: شما بقیه السّلف هستید. شما یادگار گذشتگان ما هستید.20
احترام فوق العاده به کودکان
حضرت امام بچه هاى خردسال راخیلى دوست مى داشتند. آن قدر به بچه هاى کوچک علاقه مند بودند که مى گفتند:در نجف از حرم که برمى گشتم، بچه ها را با وجود این که کثیف بودند خیلى دوست مى داشتم. بچه ها تا جلوى منزل دنبال آقا مى آمدند. نوه هاى آقا همه شلوغ بودند.
امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله مى کرد، مى گفتند:
من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم. عقیده داشتند که بچه باید آزاد باشد تا وقتى که بزرگ شود، آن وقت برایش حدى تعیین کنند.
در مورد تربیت کودکان مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید تا آن ها هم رو راست باشند. الگوى بچه، پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.21
چرا حسن این طور آشفته است؟
امام دقیقا به همه دستوراتى که از ابتدا داده بودند، عمل مى کردند و در واقع خودْ همان دستورات بودند، خود کتاب اربعین حدیث شان بودند که در زمان جوانى نوشته بودند. اگر فرضا از ریا صحبت کرده اند و آن را نکوهش کرده اند، خود به شدت از آن پرهیز کرده اند.یادم مى آید روزى پسرم وارد خانه شد در حالى که سر زانوى شلوارش پاره شده بود و من آن را وصله کرده بودم. ایشان فرمودند: چرا حسن این طور آشفته است؟ من به حالت شوخى گفتم: همین است دیگر آقا، زندگى مستضعفى است.
بلافاصله چهره شان درهم رفت و دوباره فرمودند: نخواهى که ریا کنى. گفتم نه، چرا ریا؟...
فرمودند: مواظب باش. اگر توجّه به ظاهر نباشد. آن ارزش است. امّا اگر بخواهى بگویى من چنین هستم، این ریاست.
امام این جملات را با همان شدتى به من گفتند که در سن سى سالگى در کتابشان نوشته بودند!22
آمده ام ظرف بشویم
روزى بر حسب اتفاق، تعداد میهمانان منزل امام زیاد شده بود. پس از صرف غذا، ظرفها را جمع کردم و به آشپزخانه بردم. با زهرا ـ دختر آقاى اشراقى ـ آماده شدیم که ظرفها را بشوییم. امّا دیدم که خود امام هم بلافاصله به آشپزخانه آمدند. از زهرا پرسیدم: حاج آقا چرا به آشپزخانه آمده اند؟ و حق داشتم که تعجب کنم، زیرا وقت وضو نبود. امام آستین ها را بالا زدند و فرمودند:چون ظرفهاى امروز زیاد است آمده ام کمکتان کنم. بدنم شروع به لرزیدن کرد. خدایا چه مى بینم! به زهرا گفتم: تو را به خدا از امام خواهش کنید که ایشان تشریف ببرند. خود ما ظرفها را مى شوییم. این براى من خیلى غیر مترقبه بود.23
تا زمانى که موشک به پیشانیم بخورد
یک روز بعد از ظهر حدود هفت الى هشت موشک به اطراف جماران اصابت کرد. من خدمت امام رفتم و عرض کردم: اگر یکمرتبه یکى از موشکهاى ما به کاخ صدام بخورد و صدام طورى بشود، ما چقدر خوشحال مى شویم؟ اگر موشکى به نزدیکى هاى این جا بخورد و سقف پایین بیاید و شما طورى بشوید چه؟ امام در پاسخ گفتند:واللّه من بین خودم و آن سپاهى که در سه راه بیت است، هیچ امتیاز و فرقى قائل نیستم. واللّه اگر من کشته شوم یا او کشته شود، براى من فرقى نمى کند. گفتم: ما که مى دانیم شما اینگونه اید، امّا براى مردم فرق مى کند. امام فرمودند:
نه، مردم باید بدانند اگر من به جایى بروم که بمب، پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبرى این مردم نخواهم خورد.
من زمانى مى توانم به مردم خدمت کنم که زندگى ام مثل زندگى مردم باشد. اگر مردم یا پاسداران یا کسانى که در این محل هستند طورى شان بشود، بگذار به بنده هم بشود تا مردم بفهمند همه در کنار هم هستیم.
گفتم: پس شما تا کى مى خواهید این جا بنشینید؟ به پیشانى مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: تازمانى که موشک به این جا بخورد.24
مثل همه مردم زندگى مى کردند
یک بار که خداوند رحمان به این بنده توفیق عنایت فرمود که به دست بوسى امام تشرف حاصل کنم، آن جناب در سرماى سوزان در رواق کوچک خانه خود روى یک صندلى کهنه نشسته بودند و سرماى آزار دهنده جماران دست و صورت ایشان را تقریبا از سرخى به کبودى متمایل ساخته بود.علت را جویا شدم که چرا وسیله گرم کننده اى در این سرماى سخت و فضاى باز نزد ایشان گذاشته نمى شود؟ پاسخ شنیدم که امام مى خواهند با مردم همدرد باشند، و به نمونه اى از این مواسات اشاره کردند که وقتى لباس امام را به بیت براى شستشو داده بودند ولى شسته نشده بود علت را که پرسیدند پاسخ شنیدند:
هنوز نوبت دریافت کوپن پودر رختشویى براى بیت نرسیده است و پس از رسیدن شسته مى شود.25
کیسه آجیل
اگر ما خدمتى به انقلاب مى کردیم، ایشان خیلى خوشحال مى شدند. در زمان جنگ، اهل جماران براى کمک به پشت جبهه، در منزل خود امام و منزل برادرمان جمع مى شدند. ایشان مى آمدند و همیشه اظهار خوشحالى و رضایت مى کردند که مى دیدند همه ما نشسته ایم، یکى لحاف مى دوزد، یکى در کیسه نایلون آجیل مى ریزد و یکى کار دیگرى مى کند.حتى من یک بار گفتم: اجازه دهید ما پشت این کیسه بنویسیم که این کیسه آجیل به دست خود امام پر شده و براى جبهه فرستاده شده است تا رزمنده اى که این آجیل به دستش مى رسد، خوشحال شود. امّا امام قبول نکردند.26
علاقه به خانواده شهدا
امام که در برابر استکبار و قدرتهاى شیطانى با صلابت و استوار مى ایستادند، در برابر یک فرزند و مادر شهید بسیار خاضع بودند.به عنوان مثال، مادر شهیدى از اهواز براى ملاقات آمده بود. نامه اى هم نوشته ولى موفق به دیدار نشده بود. دو ـ سه روزى در همان حوالى مانده، سپس به اهواز برگشته و نامه اى نوشته بود با این مضمون: «حضرت امام! من به تهران آمدم ولى موفق به دیدار و ملاقات نشدم». حضرت امام روى این نامه نوشته بودند:
تا این مادر شهید را به ملاقات من نیاورید، من به ملاقات کسى نمى آیم.
یک بار دیگر هم به یاد دارم که به ملاقات ایشان رفته بودیم. آقا نماز ظهرشان را تمام کرده بودند. من وارد شدم و گفتم که عده اى از خانواده هاى شهدا مى خواهند براى دستبوسى خدمت برسند. آقا آمدند و نشستند. کسانى که در حسینیه بودند به صف شدند تا دست امام را ببوسند.
در همین حال گریه مى کردند و از مقابل امام رد نمى شدند. ما هم واقعاً احساس شرمندگى مى کردیم، که این مزاحمت براى ایشان ایجاد شده و بین دو نمازشان وقفه افتاده است. بالاخره با ناراحتى تصمیم گرفتم که به آن ها بگویم رد شوند. یکمرتبه دیدم آقا با خوشرویى رو به من کردند و گفتند:
خوب، حال شما چطور است؟ نه، بگذارید اینها باشند.27
بلا فاصله عبا را دادند
یک بار یک روستایى گفته بود: یکى از لباسهاى امام را که ایشان در آن نماز خوانده باشند، مى خواهم. و طورى اصرار کرده بود و به عهده من گذاشته بود که من خجالت مى کشیدم به امام بگویم ولى ناچار موظف شدم بگویم.یک بار که خدمت امام بودم، کارم که تمام شد، عرض کردم: آقا! یک مسأله دیگر هست که من عرض مى کنم، هرطور که نظرتان است عمل کنید. بنده خدایى گفته است که یک لباس شما را مى خواهد که با آن نماز خوانده اید. عبا یا هر چه باشد. همین که حرفم را زدم، دیدم امام با تبسم و نهایت خوشرویى فرمودند:
اشکالى ندارد. بعد صدا کردند و گفتند: آن عبا را بیاورید. من واقعاً تعجب کردم که این شخصیت، با این عظمت در برابر درخواست یکى از مردم معمولى روستاهاى اطراف اصفهان، با نهایت خوشرویى بلافاصله آن عبا را دادند.28
عنایت ویژه نسبت به حضرت آیت الله خامنه اى
حضرت امام بر اساس تقید به نظم و انضباط در کارها، همیشه بعد از خلاصه اخبار، ساعت 8 صبح را براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض مقرر کرده بودند و تقریبا هیچ گاه تغییرى در این برنامه نمى دادند.حتّى در روزهایى که احیانا به دلیل کسالت یا سردى شدید هوا و یخبندان به اطاق کارشان نمى آمدند ما مجاز بودیم در اتاق زندگى شان مشرف شویم تا به هر صورتى که بود کارهاى دفتر و مراجعین مربوطه تأخیر و تعطیل نشود و براى این که نظم و وقت به هم نخورد اگر هم مسأله خاصى را پیش بینى مى کردند که مانع از حضور به موقع شان باشد از روز قبل خبر مى دادند.
بعد از اتمام این بخش از کارها برنامه عقد و سپس دستبوسى انجام مى گرفت و بعد از آن، اگر ملاقات خصوصى براى مسؤولین و شخصیت هاى مختلف پیش بینى شده بود انجام مى شد. با این همه چند برنامه استثنایى نیز اتّفاق افتاد که حضرت امام دستور دادند کل برنامه ها تأخیر شود.
یکى از آن ها مربوط به حضرت آیت الله خامنه اى بود که وقتى حضرت امام مطلع شدند ایشان اول وقت یعنى در ساعت 8 براى ملاقات در دفتر حضور یافته اند، دستور دادند شما کارهایتان را بگذارید براى بعد و بدین ترتیب، بر خلاف معمول، اول ملاقات حضرت آیت الله خامنه اى انجام شد و بعد از آن ما مشغول کارمان شدیم.
در آن زمان، ما متوجه دلیل این امتیاز و عنایت ویژه حضرت امام نسبت به آیت الله خامنه اى نبودیم ولى دیرى نپایید که با مرور زمان نمونه اى دیگر از آینده نگرى و ژرف اندیشى امام نمودار شد.29
قلبى به وسعت عالم هستى
یک روز همراه شهید حجت الاسلام والسلمین سلیمى که از بیت امام براى تقویت روحیه و دیدار از رزمندگان اسلام به جبهه جنوب آمده بودند، صحبت از خصوصیات امام به میان آمد. ایشان گفت:چند روز پیش در محضر امام از جسارت ها و اهانت هاى شیخ على تهرانى در رادیو بغداد مطالبى به عرض امام رسید که این خبیث خیلى به شما جسارت مى کند. صحبت ما که تمام شد، آقا فرمودند:
اتفاقا چند روز قبل من به یاد ایشان بودم و براى او دعا مى کردم. امام حتى نسبت به هدایت مخالفان و دشمنان تا اینقدر احساس دلسوزى مى کردند.30
جمع بندی و نتیجه گیری
در عصرى که جلوه ها و جاذبه ها و هیاهوى الگوى هاى غربى، جامعه بشرى را مورد هجوم بى امان خود قرار داده است و در غوغاى دنیاگرایى، ردپاى معنویات گم شده است، لازم است با معرفى الگوهاى فضیلت و کمال، چگونه بودن و چگونه زیستن را به دیگران و به ویژه نسل جوان و آینده ساز کشور اسلامى مان بشناسانیم.بى شک یکى از ناب ترین الگوها در عصر حاضر که مجموعه اى از صفا و پاکى، خداجویى و وارستگى، خلوص و خشیت، رضا و صبر، آگاهى اجتماعى و باطل ستیزى، حق خواهى و... را در خود جمع نموده بود، رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران حضرت امام خمینى قدس سره الشریف بود.
در این نوشتار، به اختصار سیره عملى حضرت امام خمینی رحمه الله در عرصه مسایل فردى، خانوادگى و اجتماعى بیان گردید. امیدواریم این مطلب که با وجود حجمى اندک، معارف عظیمى را در خود جاى داده است بتواند در الگودهى به نسل جوان عزیز و بزرگوار سودمند واقع شود.
پینوشتها:
1. همسر امام: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 51 ـ 50.
2. صدیقه مصطفوى: دختر امام، پابه پاى آفتاب، ج1، ص 92.
3. زهرا اشراقى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 199 ـ 198.
4. حجت الاسلام سید حمید روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 169.
5. آیت الله امینى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 269.
6. حجت الاسلام سید حمیدروحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 174 ـ 173.
7. حجت الاسلام موحدى کرمانى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 3، ص 227.
8. حجت الاسلام ناصرى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 25.
9. حجت الاسلام فرقانى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 249.
10. حجت الاسلام سید مرتضى موسوى اردبیلى ابرکوهى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 3، ص 223.
11. مرضیه حدیده چى دباغ: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 9.
12. همان، ص 37.
13. حجت الاسلام على اکبر محتشمى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج2، ص205ـ204.
14. حجت الاسلام فرودسى پور: روزنامه کیهان، 14/4/1368.
15. حجت الاسلام امام جمارانى: پابه پاى آفتاب، ج 2، ص 245.
16. فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 114.
17. حجت الاسلام مهدى کروبى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 199.
18. حجت الاسلام ناطق نورى: پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 279.
19. من بنده اى از بندگان شما هستم.
20. حجت الاسلام توسلى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 291.
21. فریده مصطفوى: پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 107.
22. فاطمه طباطبائى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 3، ص 259.
23. مرضیه حدیده چىدباغ: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 315.
24. حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى: پابه پاى آفتاب، ج 1 ص 86.
25. حجت الاسلام سیدمحمد باقر حجّت: ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى، خرداد 70.
26. فریده مصطفوى: پابه پاى آفتاب، ج 1، ص 117.
27. حجت الاسلام کروبى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 110 ـ 109.
28. آیت الله یزدى: پا به پاى آفتاب، ج 4، ص 328.
29. حجت الاسلام رحیمیان: مجله پاسدار اسلام، شماره 214 ، ص 41.
30. غلامعلى رجائى: برداشت هایى از سیره امام خمینى قدس سره، ج 2، ص 211.
منبع:
سیره آفتاب: سیرى در سیره نظرى و عملى حضرت امام خمینى قدس سره، تدوین: نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، چاپ چهاردهم، تابستان 1391.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}