از منظر امام خامنه ای ( حفظه الله) راه شناخت منافق چگونه است؟
از منظر امام خامنه ای ( حفظه الله) راه شناخت منافق چگونه است؟ ویژگیها و صفات منافقین در بیانات رهبر انقلاب موضوع این مقاله می باشد؟
مقدمه:
چگونه باید منافق را بسناسیم؟ راه شناخت منافق چیست؟باید منافق را بشناسیم زیرا این شناخت به ما در فهم بهتر از افرادی که دو رویی میکنند و دروغ میگویند کمک میکند.منافقان افرادی هستند که به نظر میرسند خود را مؤمنان و پیروان دین میدانند، اما در واقع اندیشهها و عملکردشان با ارزشهای دینی تعارض دارد.
آنها خود را به نفع خود و به منظور کسب منافع شخصی دروغ میگویند، دو رویی میکنند و باعث اختلال در جامعه میشوند.
شناخت منافقان به ما کمک میکند تا از تأثیرات منفی آنها در جامعه و درون خودمان مطلع شویم. با شناخت رفتارها و نشانههای منافقان، راه درست تری انتخاب کنیم.
میتوانیم از تماس بیمورد با ایشان پرهیز کرده و از تأثیرات سوء آنها در انتخابها و تصمیماتمان جلوگیری کنیم.
همچنین، این شناخت به ما کمک میکند تا از افرادی که در موقعیتهای قدرت یا رهبری قرار دارند و ممکن است به خاطر منافقت خود، به ماضیمان آسیب برسانند، احتیاط کنیم.
بنابراین، شناخت منافقان مهم است تا بتوانیم بر اساس آنها تصمیمهای درستتر و بهتری بگیریم و از تأثیرات منفی آنها جلوگیری کنیم.
به همین منظور به بیانات مقام معظم رهبر آیة الله امام خا منه ای مراجعه می کنیم تا اوصاف و ویزگیها و راه های شناخت منافقین را بهتر و راحتر بشناسیم.
راه نفوذ منافق در قلوب
به نظر ما سلاح اصلی آمریکا هم در این منطقه که ما در جمهوری اسلامی مراقب این معانی هستیم، نفوذ است -نفوذ در مراکز حسّاس و تصمیمگیر- ایجاد تفرقه است، ایجاد تزلزل در عزم ملّی ملّتها است،ایجاد بیاعتمادی میان ملّتها، میان ملّتها و دولتها، دستکاری در محاسبات تصمیمگیران و وانمود کردن اینکه حلّال مشکلات این است که زیر پرچم آمریکا بروید و تسلیم آمریکا بشوید.
و حرف آمریکا را قبول بکنید، هر چه او گفت عمل کنید و گوش کنید، این حلّال مشکلات است؛ این را در ذهنیّت تصمیمگیران ملّتهای اسلامی و کشورهای اسلامی میخواهند وارد کنند؛
سلاحهای آنها اینها است که از سلاحهای سخت و سلاحهای نظامی خطرناکتر است. حقیقتاً آنچه انسان مشاهده میکند در کار اینها، همان نفاقی است.
که در قرآن کریم خداوند متعال توصیف کرده اینها را.کَیفَ وَإِن یَظهَروا عَلَیکُم لا یَرقُبوا فیکُم إِلًّا وَلا ذِمَّةً ۚ یُرضونَکُم بِأَفواهِهِم وَتَأبىٰ قُلوبُهُم وَأَکثَرُهُم فاسِقونَ
چگونه (پیمان مشرکان ارزش دارد)، در حالی که اگر بر شما غالب شوند، نه ملاحظه خویشاوندی با شما را میکنند، و نه پیمان را؟! شما را با زبان خود خشنود میکنند، ولی دلهایشان ابا دارد؛ و بیشتر آنها فرمانبردار نیستند!(1)(2)
مراقبت و مواظبت در شناخت منافق
مراقب باشید، نمیشود هر کسی را بمجرد یک خطا یا اشتباهی گفت منافق؛ نمیشود هر کسی را بمجرد اینکه یک کلمه حرفی برخلاف آنچه که من و شما فکر میکنیم زد، بگوئیم او ضد ولایت فقیه است. در تشخیصها خیلی باید مراقبت کنید.(4)سست عهدی و خلف وعده نشانه منافق
وقتی انسان نسبت به تعهدی که با خدای خود دارد، بیتوجهی نشان داد و خلف وعده کرد، نفاق بر قلب او مسلط میشود.(5)حب ریاست از نشانه های منافق
کسی خیال نکند که مسألهی نفاق مربوط به صدر اسلام یا مربوط به اوج انقلاب بود، نه، همهی ما، من و شما در معرض این امتحان در تمام حالات هستیم، یک حقیقتی مطرح میشود که این حقیقت ممکن است با گوشهای از احساسات و دریافتهای ما ناسازگار باشد:یا با خود پرستی ما، یا با ادعاهای درونی ما، یا با علمی که برای خودمان قائلیم، یا برای سابقهای که برای خودمان میشناسیم، مثلاً با سابقهی مبارزه، یا با توقعی که نسبت به شخصیت خودمان داریم،
این ناسازگار است، در مقابل این حقیقت چکار خواهیم کرد؟ هم میتوان پا گذاشت روی این احساس غلط و درک باطل و تسلیم شد و حرکت کرد.
و در راه این حقیقت رفت، و هم میتوان تسلیم نشد، بلکه تسلیم آن احساسات غلط درونی شد، که اگر این کار انجام گرفت آنوقت:
«فزاد هم الله مرضا» دائم این حالت دومی یعنی نفرت وجدائی، ایجاد میشود و کار را بجاهای بسیار دشوار خواهد رساند، گاهی هم بصورت لاعلاج در خواهد آمد،.
واقعاً گاهی اوقات افرادی علاج نداشتند، مثلاً:در صدر اسلام عبدالله بن اُبی که از جمله مسلمانها بود، منتها مسلمان منافق. ظاهراً تسلیم شده بود و ایمان آورده بود.
علت نفاق او هم این بود که قبل از آمدن پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) به مدینه، دو قبیلهی بزرگ یثرب، یعنی اوس و خزرج، که با هم اختلافات زیادی هم داشتند، مورد استعمار یهودیان قرار میگرفتند،
عقلایشان گفتند ما تا کی با هم دعوا کنیم بیائید مثل همهی قبایل که رئیس دارند، ما هم یک رئیسی برای خودمان معین کنیم، تا کی دو قبیله در کنار هم در کمال نفرت زندگی کنیم؟
نشستند، بحثهای زیادی کردند و در بین مردم یثرب آن کسی را که از همه آقاتر و عاقلتر و زرنگتر و مردمدارتر و پولدارتر و ریشهدارتر و قوم و قبیلهدارتر بود بنام عبدالله بن اُبی، او را برای خودشان انتخاب کردند.
و در گفتگوی انتخاب او به حکومت و عمارت و شاید سلطنت مدینه بودند. که زمزمهی اسلام پیچید، عدهای از یثربیها به مکه رفتند، آنجا دیدند که پیغمبری ظهور کرده و چند نفر مجذوب او شدند، آمدند آهسته بنا کردند.
تبلیغ کردن، سال بعد عدهی بزرگتری 80 - 70 نفر رفتند مکه با پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) بیعت کردند و به او گفتند حالا که اهل مکه تو را قبول ندارند به مدینه بیا، ما از تو پذیرائی میکنیم .
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) هم به آنها قول داد، آنها به مدینه بازگشتند و عده بیشتری را بخودشان جذب کردند، و این در حالی بود که میخواست تاج امارت شهر یثرب، (دو قبیلهی اوس و خزرج) چیز به این شیرینی روی سر این آقا فرود آید که یک مزاحم بنام اسلام و پیغمبر اسلام پیدا شد (علت پیدایش آن مرض اینجاست).
پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) هم در این بین، مخفیانه با آن شرحی که لابد شما میدانید، از مکه خارج شد و به مدینه آمد، مردم با شور و شوق فراوان به استقبال و هایوهوی البته نه در وضعیت پادشاهان بلکه در وضعیت بندگان خدا، یعنی وضع حکومت پیغمبر، وضعیت پادشاهی و آن تجمل و تشریفات نبود،
اما تدبیر و اراده و اداره و همه چیز بود، حالا این آقا چکار باید کند؟ دید اگر ایمان نیاورد مردم به او میشوند، بعد از آمدن پیغمبر(صلیاللهعلیهوآله) اسم یثرب هم به مدینةالنبی یعنی شهر پیامبر تغییر کرد که بتدریج بعنوان مدینه (یعنی شهر) معروف شد،.
و اینطور شد که جوانهای پر هیجان حزباللهی علاقمند اوایل آمدن پیغمبر به مدینه میرفتند بت پرستهایی که هنوز در مدینه باقی مانده بودند، آنها را ـ اذیت میکردند، بتهایشان را در زباله میانداختند و مسخرهشان میکردند.
یعنی آن حالت شور جوانی، حزباللهی فضا را بر مخالفین تنگ کرده بودند عبدالله بن ابی دید اگر بنا باشد، اسلام نیاورد و اگر اعلام ایمان نکند همین بلاها را سر او خواهند آورد، لذا مجبور شد بگوید من هم ایمان آوردم،.
به پیغمبر ایمان آورد اما باطن قضیه «فی قلوبهم مرض» بود که اگر عبدالله بن ابی، میتوانست بر آن روح ریاست طلبی وآن چیزی که برای او خیلی شیرین بود یعنی رئیس شدن، فائق بیاید و تسلیم این حقیقت میشد، وضعش فرق میکرد.
یعنی «فی قلوبهم مرض» بود در قلبش، اما «فزادهم الله مرضا» نمیشد. حالا چه چیزی موجب شد که «فزادهم الله مرضا» بشود؟ انتخاب خود او بود که راه درست را انتخاب نکرد، تسلیم نشد و به احساس درونی نادرست و باطل خود تن در داد و مرض او افزایش پیدا کرد.(6)
مبارزره توأمان با کفر و نفاق
من گمان میکنم امروز مبارزه با کفر و نفاق -هر دو- هست؛ یعنى همان سعودى که شما اسم آوردید، اینها مصداق منافقینند؛ اِنَّ المُنافِقینَ هُمُ الکافِرون؛این واقعاً کفر است دیگر؛ پیغمبر اکرم هم مأمور شد -خدا فرمود: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَالمُنافِقینَ وَاغلُظ عَلَیهِم ۚ وَمَأواهُم جَهَنَّمُ ۖ وَبِئسَ المَصیرُ:
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن، و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!( و ما هم مأموریم به این مبارزه.)(7)(8)
عدم انفاق از نشانه ها منافق
یکی از نشانههای منافق این است که او قبض ید میکند، یعنی انفاق نمیکند. نه، نمیتوانیم حالا بگوئیم که هر کسی که قبض ید میکند، این مطلقاً منافق است،.اما مطمئناً یکی از علائم منافق این است. در آیاتی، عذاب الهی را برای کسانی که انفاق نمیکنند، وعده داده. به چه دل خوش هستند کسانی که در راه خدا حاضر نیستند انفاق بکنند؟ که این آیهی بسیار شدید الحن:
«خذوه فغلّوه. ثمّ الجحیم صلّوه. ثمّ فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه. انّه کان لا یؤمن باللّه العظیم. و لا یحضّ علی طعام المسکین»؛
اینجا مسئلهی انفاق نکردن نیست، مسئلهی بیتفاوت بودن در مقابل فقرِ فقرا و مستمندان است. خونسرد بودن در مقابل نیازهای جامعه است؛ خونسرد هم نباید بود.
حتی آن کسی که خودش هم نمیتواند انفاق کند، باید دیگران را وادار کند به انفاق. در آخر سورهی منافقون میفرماید: «و انفقوا ممّا رزقناکم من قبل ان یأتی احدکم الموت فیقول ربّ لو لا اخّرتنی الی اجل قریب فاصّدّق و اکن من الصّالحین»
یعنی در آنوقتی که مرگ به سراغ او میآید - که ناگهانی هم مرگ به سراغ همه میآید، همه ناگهان با مرگ روبهرو میشوند، پیشبینیاش را نکردند - آنجا ناگهان به خود میآید، میگوید پروردگارا عقب بینداز این مهلت را، شاید بتوانم من تصدق بدهم در راه خدا، بتوانم انفاق کنم.
حسرت انفاق نکردن اموالی که حالا او خواهد رفت و آنها خواهد ماند. و آیات فراوانی که باز هست از جمله آیاتی که انفاق را، قرض دادن به خدا میداند و از این قبیل که حالا آیات دیگری هم یادداشت کردم.
یک روایتی را در آخر عرایضم عرض کنم که یک قدری باز حدود کار را برای ما روشن میکند و آن روایت این است که رسول خدا (صلّی اللّه علیه و اله و سلّم) وارد منزلشان شدند و دیدند بلال حبشی که خادم حضرت و خدمتگزار منزل آن حضرت بود،.
یک مقداری خرما، یک کوتی از خرما یک گوشهای گذاشته، پیغمبر چشمشان افتاد به این خرماها و فرمودند که اینها را برای چه میخواهی؟ «ما هذا یا بلال»، این چیه اینجا جمع کردی؟
گفت یا رسول اللّه چون شما گاهی مهمان برایتان میآید و وقتی مهمان دارید، ممکن است چیزی در منزل نباشد و شما میخواهی از مهمان پذیرائی کنی،
این را من نگه داشتم برای روز مبادا که مهمانی برای شما بیاید. «اعدّ ذلک لاضیافک»؛ برای صرف شخصی خودمان هم نیست، برای مهمانهاست.
پیغمبر در جواب او، برای یک مشت خرمائی که برای مهمان نگه داشته شده، ببینید چه میفرماید. فرمود:
«اما تخشی ان تکون لک دخان فی نار جهنّم»؛نمیترسی که این خرمائی که اینجا جمع کردی، این دودی بشود برای تو در آتش جهنم. معلوم میشود مردم محتاج بودند.
به عبارت دیگر در حالی که مردم در بیرون به اینی که شما تو خانهات جمع کردی، احتیاج دارند و شما این را نگه میداری و نمیدهی، نمیترسی که خدای متعال این را وسیلهی عذاب تو قرار بدهد؟ بعد فرمود:
«انفق یا بلال»؛ انفاق کن. «و لا تخش من ذی العرش اقلالا»؛ از خدای متعال ترس کم و کسری نداشته باش، خدا خواهد رساند.
یک روز هم حالا مهمان آمد تو خانه، نبود، خب، نباشد؛ خدا خواهد رساند انشاءاللّه، از خدا نترس که کم و کسر در کار تو بگذارد، بده در راه خدا، آنوقتی که لازم است.
و امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه الصّلاة و السّلام) هم به فرزندش امام جواد نامهای نوشت، ایشان هم عین همین تعبیر را با مختصر تفاوتی خطاب به امام جواد به کار برد.
«فانفق و لا تخش من ذی العرش اقتارا»؛ در راه خدا انفاق کن پسرم و نترس از اینکه خدای متعال تو را در سختی و تنگدستی نگه دارد. این طرز فکر اسلام است .(9)
علت نرفتن منافقان به جهاد در راه خدا چیست؟
دو نفر مثل عبداللهبن اُبیّ از سران منافقان، و ابوذر غفاری را تصوّر کنید که در جنگ تبوک نقش داشتهاند. عبداللهبن اُبیّ از آنها است که نرفتن به میدان را به رفتن ترجیح داد؛ ولی ابوذر رفتن را ترجیح داد.علّت رفتن یکی و نرفتن دیگری چیست؟ شرایط نسبت به هر دو یکسان بود: هر دو خواهانِ ماندن پیش زن و بچّه بودند. ازطرفی، ندای جنگ برای هر دوی آنان بود.
حالت دیگری که در هر دو بود، قدرت تصمیم و اختیارِ رفتن و نرفتن بود؛ امّا هنگام تصمیمگیری و حرکت، یکی رفتن را انتخاب کرد و دیگری ماندن را. امّا چه شد که این رفت و آن نرفت؟
منشأ هر دو تصمیم، ایمان و عدم ایمان است. وقتی این دو را بشکافیم، باز به امر اختیاری برمیگردد. بنابراین، خدا منافقان را از رسیدن به شهادت و درک فیض بزرگ آن ممنوع نکرد، بلکه آنان خود این راه را انتخاب کردند.
حرکت ابوذر هم براثرِ ارادهی خاصِّ خدا نسبت به او نبوده، بهگونهای که اختیار را از او سلب کرده باشد؛ بلکه عمل او اختیاری بوده و درعینحال میشود آن را به خدا هم نسبت داد.(10)
منافقان برای شرکت نکردن در جنگ، بهانه به ظاهر شرعی میآورند
بعضی از منافقان کسانی هستند که به پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآله) میگویند: «به ما اذن بده بمانیم و به میدان نرویم و ما را فریب مده».بنابراین شأن نزول نقل شده در برخی تفاسیر شیعه و اهلِ سنّت، «لا تَفْتِنِّی» یعنی مرا به فتنهی زیبارویان رومی نینداز و نگذار بیایم و چشمم به آن جمالهای دلپسند بیفتد و فریب بخورم.
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در مسائل کلّی که به سرنوشت مردم و جامعه مربوط بود، مسلمانان را به مشورت میگرفت؛ به همین جهت، زمانی جدّبن قیس را احضار کرد و فرمود:
«نظرت دربارهی رفتن به جنگ چیست؟» او برای اینکه عذری بیاورد و به جنگ نرود، گفت: «ای پیامبر! من در میان قوم خود معروفم که زود فریفتهی زنان زیبا میشوم.
و این صفت در من هست، و این جنگ هم که با روم است و زنهای رومی هم که زیبارویند، میترسم اگر بیایم، چشمم به آن زنهای رومی بیفتد و مفتون شوم؛ بیا و بگذار ما بمانیم که دین ما از دست نرود!»
این قضیّه بیانگر روحیّهای بسیار عجیب است که در غالب زمانها در بسیاری از مسلمانان وجود داشته است و آن اینکه: به نام تَرک حرامی، حرام بزرگتری را مرتکب میشدند و به نام اتیان واجب، واجب بزرگتری را ترک میکردند.
اسلام همیشه در تعالیم و آموزشهای خود به ما یاد میدهد که هرگاه دو واجبی که خدا از ما خواسته و راضی به ترک آن نیست،
با یکدیگر تزاحم پیدا کردند، و ما دیدیم که یکی از آن دو، اهمّیّت بیشتری دارد، لازم است آن واجب کوچک را فدای واجب بزرگتر کنیم و به واجب بزرگتر بپردازیم. چنین قانون و قاعدهای در اسلام هست.
خلاصه آنکه، بعضی منافقان خدمت پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) میآمدند و از ایشان میخواستند که به ما اجازه بده تا به جهاد نرویم که مبادا چشم ما به نامحرم بیفتد. این روحیّه گرچه ظاهر خوبی دارد و بهظاهر موافق با قرآن است، ولی در واقع مخالف با قرآن است.(11)
بیتفاوتی نسبت به سرنوشت مسلمانان ویژگی منافقان است
یکی از نشانههای منافق این است که در هرجای دنیا و هر زمانی از زمانها، خود را از آحاد مسلمانان و جامعهی مسلمان جدا بداند و خود را شریک شادی و غم مسلمانان نداند، .و نهتنها از پیشرفت آنان، خشنود نشود، بلکه ناراحت هم بشود، و اگر ناراحتی و مصیبتی برای برادران مسلمانش پیش آید، خشنود شود و از اینکه این مصیبت بر او پیش نیامده، خوشحال باشد...
چنانچه آحاد مسلمانان بهگونهای باشند که اگر در مشرق، بلایی سرشان آوردند، در مغرب، مردم اصلاً نفهمند و دردِ گوشهی دیگر سرزمین مسلمان را احساس نکنند،.
این خود نشانهی ناپیوستگی و عدم حیات است و آن کسانی که رنج دیگران را احساس نمیکنند و نمیفهمند، عملاً و فکراً از بقیّهی مسلمانان کناره میگیرند.
چنین کسانی به مقتضای این آیه، جزء منافقان میباشند؛ چراکه نشانهی بیتفاوتی در هرکه پیدا شود، او منافق است. ازاینرو فرمودهاند:
«من اَصبح و لمیهتمّ بأمور المسلمین فلیس بمسلم». مسلمانان باید به فکر باشند، گرفتاریهای دیگران را در نظر بگیرند و به فکر علاج جامعه باشند.(12)
منافقان گناه نرفتن به جهاد را با گناه دیگری توجیه میکنند
منافقان، وقتی کار خطایی انجام میدهند، برای توجیه آن خطا و برای پوشاندن و صاف کردن گودی این گناه، گناه دیگری انجام میدهند.نرفتن به جهاد و نپذیرفتن مسئولیّت، گناهی عظیم بود که جبران آن به این است که بعد از این، پذیرای مسئولیّت باشند و چنانچه وقایع مشابهی پیش آمد، با آمادگی کامل بهطرفِ آن بروند.
و اطاعت خدا و رسول کنند؛ ولی این افراد بیایمان برای هموار کردن این گودال، مرتکب قسم دروغ میشوند و با این گناه بر نفاق خویش میافزایند و خود را از خدا دورتر میکنند...
اشتباه دیگری که حاکی از طبع منافقان است، این بود که اکنون که مرتکب چنین گناهی شدند، بهجایِ آنکه بیایند و از خدا و رسولش عذرخواهی نمایند .
و سعی در جلب رضای خدا و رسول(صلّیاللهعلیهوآله) و صاحب دین بنمایند، دنبال جلب توجّه و رضای مردم میروند؛ درحالیکه شایسته است که در صدد عذرخواهی از خدا و رسولش باشند؛ امّا چنین نمیکنند؛ چرا؟ چون ایمان به خدا ندارند: «إِنْ کانُوا مُؤْمِنینَ».
اگر مؤمن به خدایید و او را باور دارید و به خدا سوگند میخورید و اگر منافق نیستید، پس چرا سراغ خدا نمیروید؟
این به آن سبب است که آنها ایمان ندارند. اگر ایمان داشتند، به سراغ خدا میرفتند و خدای متعال از آنها تکلیف دیگری میخواست و آن را انجام میدادند و در صف مؤمنان قرار میگرفتند؛.
امّا آنها این کار را نمیکنند؛ چون میدانند که اگر به سراغ خدا و رسول(صلّیاللهعلیهوآله) بروند باز به آنها مسئولیّت خواهند داد؛ اینها هم که تحمّل بار تکلیف را ندارند و حاضر نیستند برای خدا از منافع خود بگذرند؛ لذا سراغ مردم میروند.(13)
برخورد حکومت اسلامی با منافق درصورتی که ضرر به جامعه بزند
تا زمانی که از نفاقِ منافق اثر عملی علیه جامعهی اسلامی سر نزده است، جامعه و حکومت اسلامی ممکن است با او بسازد، امّا همین اندازه که نفاق آنها به ضرر جامعهی اسلامی شد، قابل بخشش و گذشت نیست.اگر نفاق منافق بهگونهای باشد که از او ضرری به جامعهی اسلامی نرسد، جامعه در صدد اصلاح او برخواهد آمد و به او کاری ندارد.
امّا اگر زندگی منافق در قلمروی اسلامی باعث ضرر باشد، طبق این آیه، حکومت اسلامی از او نخواهد گذشت و با او نمیسازد و عدّهای را عذاب خواهد کرد؛ چراکه مجرمند و صدمه زدهاند و عملاً علیه اسلام کار کردند.
جامعه منافق در همین دنیا عذاب میشود
اگر ما جامعهای را فرض کنیم که تمام افراد آن، روش نفاقآمیزی دارند و همه منافق باشند و سایههای شوم نفاق بر سر آنها افتاده باشد، .چنین جامعهای هم، عذاب مقیم دارد و عذابشان این است که در زندگی هرگز روی سعادت و رستگاری را نخواهند دید.
جامعهای که بهحسب ظاهر ادّعای اسلام دارند، امّا در باطن به اسلام گرایش ندارند، یا ایمان درستی به خدا ندارند، یا به خدای واقعی ایمان ندارند، این اجتماع، منافق است؛
چرا که «اَظْهَرَ الایمان و اَبْطَنَ الکفر.» چنین اجتماعی گرچه خود نپذیرند که کافرند و در زبان هم مدّعی ایمان باشند، ولی در عمل و زندگی و در نظامهای اجتماعی از ایمان و اسلام بویی نبردهاند.
این اجتماع در ادّعا مخالف ریا و تظاهر است، امّا در عمل، غوطهور در ریا. برای اینچنین اجتماع فرضی هم «عَذابٌ مُقیمٌ» تصوّر میشود و بههمینسبب روی خوش نخواهند دید.(15)
نگاهی تاریخی به سه دسته منافق در قرآن
دسته اول منافقان
یک دسته منافقین اول ورود پیامبر به مدینه هستند. که آنها کسانی بودند که یا اصلاً هیچ به اسلامی ایمان نیاورده بودند، یا بعضی از آنها ایمانی از روی احساسات - به اسلام - آورده بودند؛اما حتی در آنهایی هم که ایمان احساساتی و سطحی آورده بودند، اعتقاد به اسلام و به پیامبر و معارف اسلامی، هیچ عمقی نداشت،
با اندک تکانی در همان اوایل کار، این ایمان زایل شد و همان کفری که قبلاً" وجود داشت، مستقر شد. (16)
آنها چه افرادی بودند؟
کسانی بودند که تعبیر قرآن این است: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضاً» همان منافقینی هستند که در اول سورهی بقره و در چند جای دیگر قرآن، راجع به آنها صحبت میشود.وقتی که حرکت اسلام، از مکه آغاز شد و آن شور و نشاط اسلامی همراه با مظلومیت و استقامت مؤمنین، کار خودش را کرد اولین جایی که پرتو انداخت، مدینه بود - یثرب آن روز - چون مجاهدت پیامبر و یاران او در مکه، بشدت مجاهدت مظلومانهیی بود؛.
نام خدا را میآوردند، به توحید و به تعقل دعوت میکردند و در مقابل، کتک میخوردند، کشته میشدند، شکنجه میشدند. انواع و اقسام فشارها وارد میشد، در آخر هم قضیهی شعب ابیطالب بود که جزو سختترین فشارها بر پیامبر و مسلمانان بود.
خوب، اینها پوشیده نمیماند. البته آن روز مثل امروز، امکانات تبلیغاتی نبود، لیکن مکه، مرکز رفت و آمد قبایل گوناگون عرب بود. طائف، از یثرب و از ............ در ایام خاصی به مکه میآمدند و از قضایای مکه مطلع میشدند و حقیقت، اینگونه است. (17)
سخن حق با مظلومیت
سخن حق، بخصوص اگر با مظلومیت همراه باشد، کار خودش را میکند؛ بالاخره در دلهای مستعد، کارگر خواهد شد.، بخصوص هنگامی که پیگیری از طرف اهل حق باشد - که بود؛ خود پیامبر، ستون مستحکمی بود در آن وسط ایستاد، بقیهی مسلمانان هم خودشان را به این ستون تکیه میدادند.
مسلمانان کتک هم میخوردند، شکنجه هم میشدند، ترس و لرز، محرومیتهای گوناگون و بیرون کردن از خانه هم بود، محروم کردن از ارث برای بچههای اعیان و کتک خوردن به دست اربابها برای غلامها و کنیزها هم بود؛
اما هر وقت روی هر کدامشان فشار میآمد، خودشان را به پیامبر تکیه میدادند و پیامبر اکرم با استقامت معنوی و با روح الهی، آنها را از آن سرچشمهی تمام نشدنی که میتوانست همهی آفرینش را نیرو بدهد، نیرو میبخشید. این چند نفر - آن عدهی مسلمانهایی که اطراف پیامبر بودند - تغذیه میشدند، لذا همه میایستادند. (18)
دعوت به مدینه
این ایستادگی، کار خودش را کرد. اولین جایی که این اثر، منعکس شد، یثرب بود که منتهی شد به اینکه پیامبر را دعوت کردند؛ گفتند حالا که اهل مکه شما را قبول ندارند، به شهر ما «یثرب» بیایید. پیامبر قبول کرد.البته با آنها عهد بست؛ گفت: من که یثرب آمدم، باید از من حمایت کنید، باید از من دفاع کنید - پیشبینی میکرد که حمله خواهد شد، جنگ خواهد شد - گفتند: حاضریم؛
اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست. یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند - ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند.
یک عده از بزرگانشان هم - مثل «سعدبنعبادة» «سعدبنمعاذ» - تبعیت کردند؛ پیامبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند - «یثرب» بود، «مدینةالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرههای درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند .
- با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند - اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛ یعنی نفس آمدن پیامبر با آن حالت بخصوص - که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند - بیشتر به مقبولیت ورود پیامبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ گفتند: حاضریم؛ اگر به یثرب بیایی، جانمان بلاگردان جان توست، خانوادهی ما بلاگردان تو هستند، اموال ما بلاگردان توست.
یک مشت جوانها از اهل یثرب غالباً جوان بودند ایمان عمیق و راسخی را نشان دادند. یک عده از بزرگانشان هم - مثل «سعد بن عبادة»، «سعد بن معاذ» - تبعیت کردند؛ پیغمبر را دعوت کردند و به مدینه بردند. اسم یثرب را هم عوض کردند و «مدینه» گذاشتند - «یثرب» بود، «مدینةالنبی» گذاشتند.
درست توجه کنید: این حالت مظلومانه و معصومانه، سخن نو، چهرهی درخشان، حادثهی جدید و اول کار، همه را تحت تأثیر قرار داد؛ همه به هیجان آمدند. (19)
یهود در مدینه
حتی بعضی از یهود هم که در مدینه ساکن بودند - با اینکه یهود در دورههای بعد، از همه معاندتر بودند - اول کار تحت تأثیر قرار گرفتند؛.یعنی نفس آمدن پیغمبر با آن حالت بخصوص - که هنگام آمدن هم قریش رها نکردند، به آنها ضربه زدند، تعقیبشان کردند، عدهیی را در بین راه محاصره کردند و چه کردند - بیشتر به مقبولیت ورود پیغمبر به مدینه کمک میکرد.
خوب، پس اول کار، همه یک نوع ایمانی آوردند؛ مگر تعداد خیلی معدودی که شاید همان اول کار هم ایمان نیاوردند.
لیکن اولاً ایمان همهی آنهایی که ایمان آوردند، قوی نبود. این ایمان مثل بذری در دل توده و عامهی مردم افتاد - انسانهای سالم، انسانهای بیغل و غش، انسانهای بیطمع و بیغرض و مرض - روزبهروز بیشتر رشد کرد و مستحکمتر شد.
این بذر ایمان در انسانهایی که در قلبهایشان مرض و غرض بود - خودخواه، هواپرست و لاابالی بودند، انسانهایی بودند که به فکر هیچ چیز غیر از خودشان نبودند - پا نگرفت؛ بود، اما ضعیف بود، عمقی هم پیدا نکرد.
ارتباط با دشمنان سرسخت عمیق اسلام هم که ایده باشند، نگذاشت این ایمان در آنها مستحکم بشود.
البته آنها تعداد زیادی نبودند، عدهی کمی بودند. این عدهیی که عرض میکنم، آن ایمان را در باطن از دست دادند از اول هم ایمان نیاورده بودند، ولی جرأت هم نمیکردند که این بی ایمانی خودشان را ابراز کنند.
فضای شور و شوق مدینه، علاقهی روزافزون مردم، آن جوانهای پرشور، آن ایمانهای بی شائبه و خالص، آن آیات روشن و منوری که هرروز از زبان مبارک پیغمبر جاری میشد - به مردم میخواند.
و قضایای روزبهروز پرهیجان، آنچنان فضای مدینه را قبضه کرده و در دست گرفته بود که آنها جرأت هم نمیکردند که اظهار مخالفت بکنند، پس «منافق» شدند؛ .
منافقین دستهی اول، یعنی باطن بی ایمان این که میگوییم بی ایمان، منظور این است که یا اصلاً ایمان نیاورده بودند، یا اگر آورده بودند، ایمان خیلی ضعیفی بود؛ اما ظاهر مؤمن علت دوری آنها از اسلام هم این بود که منافعشان به خطر افتاد.
یکی مثل «عبداللَّهبن ابیبن شلول»، کسی بود که اول کار ملتفت چیزی نبود، بعد که دید این آقا(1) این جا آمده و از مردم پیمان گرفته است که باید از او دفاع بکنند و گفتند: «ما جانمان فدای جان توست، خانوادهی ما فدای تو، زندگی ما فدای تو»، او رییس آن جمعیت شد.
خوب، پیغمبر آمد و حکومت تشکیل داد؛ امر و نهی میکند، قضاوت میکند، دستور میدهد، نظام جنگ و صلح را معین میکند، مرتب آیات قرآن و احکام به مردم میدهد، سهم مالی - مالیات - درست میکند و یک حکومت شده.
این آقا خودش را برای شخصی که بیاید و احترامی از او بکنند، آماده کرده بود؛ اما خودش را برای یک حاکم، آماده نکرده بود، لذا دشمن شد.
دیگری آدم عیاش، شهوتران، اهل میخوارگی و اهل کارهای خلاف بود، دید که این آقا - این پیغمبر جدید - که روز اول هم از او خوشمان آمد - به مدینه آمده، حالا بناست که با عیاشیها و هرزگیها و لاابالیگریها هم مقابله بکند - نکنید، بکنید - حتی گاهی حد و تعزیر شرعی دارد، لذا مخالف شد.
یعنی عدهیی در همان اوایل کار، ایمانها را از دست دادند؛ آن ایمان ظاهری پرید، رفت، و آن کفری که قبلاً وجود داشت، آن حالت شرکی که قبلاً وجود داشت، بر جای خود باقی ماند.
نسبت به پیغمبر ما و مسلمانها و مؤمنین و مخلصین به او هم یک حالت عنادی پیدا کردند. اینها آن منافقین دستهی اولند که قرآن میفرماید: «فی قلوبهم مرض فزادهم اللَّه مرضا»؛ در دلهای آنها مرضی بود.
مرض دل، یک نوع نیست؛ خودخواهی یک مرض دل است، شهوترانی یک مرض دل است، حقناپذیری یک مرض دل است، قوم و خویش دوستی بی حد و حصر یک مرض دل است، تکبر و نخوت و این چیزها یک مرض دل است.
در این یک چیزهایی بود اما به تدریج زیاد شد. انحراف همین جور است، اول از جای کوچکی شروع میشود؛ اگر علاج نکردید، زاویهی انحراف بتدریج وسیعتر خواهد شد، مرضِ روحی از جای کمی آغاز میشود، اگر علاج نشد، افزایش پیدا میکند.
اینها یک دسته؛ اینها کسانی بودند که کارهای بدی که بعداً اگر فرصت شد، عرض میکنم - انجام دادند و فصل مهمی از قرآن، مربوط به اینها، دربارهی شرح حال و خباثتهای اینهاست. (20)
دسته دوم منافقان
دستهی دوم، کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اولِ کار مطلقاً هیچ نشانهیی از نفاق در آنها وجود نداشت؛ لیکن بمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد.درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک بهوجود میآید، بعد بی مراقبتی میکنند، این زخم کوچک - در انگشت او، در پای او، در بدن او - چرک میکند؛ بی اعتنایی میکنند، این چرک زیاد میشود؛
بی اعتنایی میکنند، تبدیل میشود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بیاعتنایی میکنند، بتدریج بالاتر میآید، دست را میگیرد و پیش میرود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد.
در جامعهی اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دستهی اول ندارند؛ آنچه در اینها پدید آمد - از لحاظ حقیقت - غیر از آن چیزی نیست که در آن منافقین صدر اول پدید آمد.
آنها هم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبههی دشمنی با اسلام گرفتند.این دستهی دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛
احیاناً در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک جا خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.
خدای متعال در آن آیهی شریفه به آنها گفت: صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند، «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه و بما کانوا یکذبون».
خلف وعدهیی که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آن جا رساند که «فاعقبهم نفاقاً فی قلوبهم الی یوم یلقونه»؛ خدا در دلهای آنها نفاق را بهوجود آورد. کسی که منافق نیست، بعداً منافق میشود.
در آیهی دیگری میفرماید: «ثم کان عاقبة الذین اساء السوء ان کذبوا بایات اللَّه»؛ خلافکاری، گناه، ارتکاب محرم، عدم اعتنا و مبالات به تربیت خود، گاهی کار را به جایی میرساند که جزای کار بد آنها «سوء» است.
البته این آیه را دوسه جور نقل کردهاند. این بنابر یک وجه از آن وجوهی است که معنا شده است.«سوءا» یعنی بدترین؛ علاج خرابی کار بد آنها بدترین شد. آن بدترین چیست؟
ان کذبوا بایات اللَّه». تکذیب به آیات خدا، یعنی یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن - مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود - و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی میرسد که ایمان خود را از دست میدهد، تکذیب «آیاتاللَّه» میکند.
اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته میشود: «تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند.
البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه میکنند، همهی ما در این جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین.
فرق آدم با تقوا با آدم بیتقوا این است که آدم بیتقوا خودش را در مقابل گناه، رها میکند؛ مثل اینکه شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را میبرد، هیچ مقاومتی در مقابل جریان ندارد.
آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا میکند، نمیگذارد، خود را جمع و جور میکند، خود را اداره میکند؛ نمیگذارد که او را آب ببرد. به فرض هم که یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.
فرق است بین جسد مردهیی که روی آب افتاده است، یا بیهوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را میبرد، با یک نفر که دارد تلاش میکند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد.
گناهی که برای متقی پیش میآید، اینگونه است. آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که «عاقبةالذین أسا السوءا ان کذبوا بایات اللَّه»؛ در معرض این خطر هست، و ما در صدر اسلام داشتی.
آن جریان اولی - دستهی اول از منافقین - مجموعهیی مخصوص همان صدر اول بودند، هرچه هم گذشت، بتدریج دورهی آنها تمام شد و طبعاً عدهی معدودی بودند؛
اما مجموعهی دوم - دستهی دوم - یعنی آن کسانی که ایمان آنها به خاطر عدم مراقبت، ضعیف شد - این پوسته یک جا آسیبپذیری پیدا کرد و میکروب واردش شد - جریان مستمری بود.
این در دنیای اسلام بود و ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و کرد و آن چیزی که بالاخره جریان اسلام را در صدر اول شکست داد، این بود!
آن فجایع، آن فضایح و آن مشکلات، از این ناحیه پیش آمد - جریان دوم نفاق - البته آن روز، وضع سختتر از امروز بود، امروز از این جهت، وضع خیلی آسانتر است. (21)
دسته سوم منافقان
دستهی سوم از منافقین آن کسانی هستند که در یکی از آیات قرآن، از آنها اسم آورده شده است: «و ما لکم فیالمنافق فئتین واللَّه ارکسهم بما کسبوا اتحبون ان تهدوا من اضل اللَّه»؛ که این، آن منافقینی هستند که مدینه آمدند و ایمان آوردند.بعد دچار همان لغزشهای مؤمنانه شدند، خودشان را حفظ نکردند؛ این لغزش ادامه پیدا کرد و کارشان به آن جا رسید که به «یمامه» رفتند و با پیغمبر اعلان جنگ دادند - یعنی منافق محارب - این دستهی سوم است.
غرض این که حقیقت نفاق در همهی اینها یکسان است، حقیقت نفاق یک چیز است؛ منتها در قرآن در مورد سه دسته از منافقین اشاره شده است که اگر ما این سه دسته را نشناسیم،
ممکن است خطابهای بعضی از آنها دربارهی بعضی دیگر تلقی بشود و انسان تعجب کند که این آیه شریفه دارد چه میگوید. وقتی شناختیم، معلوم خواهد شد.
آن نکتهیی که عرض کردم «وضع آن روز، از وضع امروز دشوارتر و مشکلتر بود و امروز وضع آسانتر است»، آن را مختصراً عرض بکنم، تا بعد اگر مجالی بود، حرفهای دیگری که هست - تا هر جا وقت بود - عرض بکنم. (22)
مشکل نفاق چیست؟
مشکل نفاق عبارت است از ناشناخته بودن؛ دشمن منافق، هرچه ناشناختهتر باشد، خطر او بیشتر است.اگر به نحوی در یک جامعه وسیلهیی دست مردم آمد که توانستند با آن وسیله، منافق را بشناسند، این خیلی خوب خواهد بود. این وسیله، در صدر اسلام نبود.
عدهیی منافق بودند، ولی از کجا میشد فهمید که آنها منافقند؟ البته پیغمبر اکرم به بعضیها نشان داده بود؛ بعضیها به دستور پروردگار، چهرهی منافقین را میشناختند، اما همانها هم مأمور بودند (که) به کسی نگویند.
گروه دوم، کارشان سختتر است؛ این ضعاف الایمانی که بتدریج به سمت نفاق کشانده میشوند. مگر میشود آنها را شناخت!
کسی است که فرض کنید در عداد مجموعهی شما بوده است و به خاطر مشکلی ایمان خود را از داده است و در جرگهی دشمنان قرار گرفته است، اما شهامت اظهار ندارد، یا مصلحت را در عدم اظهار میبیند. از کجا میشود این را شناخت؟
در صدر اسلام، هیچ وسیلهیی برای شناسایی نبود این که شما میبینید مردم صدر اسلام در برههی خاصی از زمان، دچار انحرافهای عجیب و غریبی شدند، مقداری مربوط به این است که هیچ شاخصی وجود نداشت.
البته کلمات پیغمبر شاخص بود، وجود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شاخص بود، آنچه پیغمبر در مورد امیرالمؤمنین و دربارهی اهل بیت فرموده بود، اما این گونه الفاظ و کلمات، همیشه کسانی هستند که اینگونه الفاظ و کلمات را تأویل کنند.
و شهدایی برایش درست کنند. حتی در مورد قرآن هم این کار را میکردند؛ در مورد آیات قرآن هم شبهه و تأویل و این حرفها بود. همیشه بوده، حالا هم هست. (23)
همراهی با دشمن شناخته شده علامت نفاق
همراهی با دشمن شناخته شده! چون امروز نظام اسلامی، دشمنهای شناخته شدهی معروفی دارد که هیچ پردهی ریا و نفاقی روی صورتشان نیست؛که در عرف انقلاب ما از آنها به استکبار تعبیر میشود. مظهرش حالا - مثلاً - آمریکا و بعضی از کشورهای دیگر هستند. معلوم است که آنها دشمن هستند؛ دشمنی آنها هیچ پوششی ندارد، پنهان هم نمیکنند، دشمنیشان را هم میگویند.
در زمان پیغمبر، چنین چیزی وجود نداشت؛ یعنی حکومت رم آن روز، یا ایران آن روز، اصلاً در دسترس نبودند که دشمنی آنها معلوم باشد،.
یا ابراز دشمنی بکنند. دنیا، دنیایی بود که ارتباطات در آن بسیار کم، ضعیف و ناممکن (بود). مثل امروز نبود؛ امروز شما میدانید در دنیا کسانی که با این انقلاب دشمنند، چه کسانی هستند. حتی بسیاری از مردم، علل این دشمنی را هم میدانند. (24)
چرا با این انقلاب دشمنند؟
معلوم است، اگر کسی به مسألهی فلسطین، به معاملات بزرگ نفتی، به زد و بندهای مسایل تجاری، به نفوذی که دشمنها در کشورهای گوناگون نفتخیز و غیرنفتخیز میکنند، نگاه کند، خواهد فهمید که چرا با ما دشمنند.دستگاههای استکباری دنیا میتوانند در همهجای دنیا نفوذ سیاسی و نفوذ اقتصادی و نفوذ فرهنگی را بدون هیچ دغدغه و مانعی انجام بدهند؛ دولتها هم کمکشان میکنند!
یک جا هم در دنیا وجود دارد که در مقابل نفوذ دشمن، در مقابل تسلط دشمن، در مقابل این که کشور، دستخوش دشمن باشد، ایستادهاند؛ خوب، پیداست که با این جا دشمن خواهند بود.
روشن است که سعی میکنند این مانع را درهم بشکنند. این مانع چیست؟ نظام اسلامی! البته مبنا و اصل کار، ملتند؛ اما ملت، مجموعهیی از انسانهاست.
اگر نظمی، نظامی، قائدی، فرماندهی، دولتی و تشکیلاتی این ملت را بر طبق مطلوب، به سمتی متوجه نکند، مثل همهی ملتهای مسلمان دیگری خواهند بود که مسلمانند، احیاناً همین احساسات اسلام دوستی ملت ما را هم دارند - اگر همه هم نداشته باشند، بعضی دارند - اما هیچ حرکتی انجام نمیگیرد.
پس در واقع آن چیزی که باید آنها با آن دشمنی بکنند، نظام و تشکیلات حکومت است، این بنای شامخ اسلامی است که اسلام در این جا بهوجود آورده است؛
و هر بخشی از این بنای شامخ که مستحکمتر باشد، بیشتر مورد بغض آنهاست، هر بخشی راسختر و قاطعتر در ایستادگی باشد، آنها بیشتر بدشان میآید.
مثال آن، خود شما هستید - سپاه - دشمنها معمولاً از سپاه، بیشتر بدشان میآید. استکبار از سپاه، خیلی بدش میآید. چرا؟ چون سپاه، یکی از آن بخشهایی است که در مقابل موج سلطه، واضحتر و راسختر ایستاده است؛
پایبندیش به ارزشها، پایبندیش به اصول، پایبندیش به مبانی و دشمنیش با کسانی که با آنها مخالفند، واضحتر از همه است، لذا با سپاه، بیشتر دشمنند. مثالهای دیگری هم دارد. (25)
عناد نشانه نفاق است نه غفلت
خوب، حالا که ما یک دشمن صریح داریم، دشمن کوچکی هم نیست، دشمن پنهانی هم نیست، سراغ داخل میآییم. منافق را میشود از همراهی با دشمن شناخت.این وسیله، امروز در اختیار امروز ماست، ولی در اختیار مسلمان دوران پیغمبر نبود، هرکس که با دشمن همکاری میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. حالا میگویم که چرا میگوییم و مورد سوءظن، نمیگوییم «منافق».
هرکسی که برای دشمن و در جهت خواست او کار میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد. هرکسی که دشمن، از کار او استفاده میکند، مورد سوءظن قرار میگیرد.
«مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی آیا حتماً منافق است؟ نه، چون ممکن است کارهایی از روی غفلت انجام بگیرد. یک نفر کاری را انجام میدهد، بد هم هست، آن دشمن صریح هم از او استفاده میکند،
اما آن کنندهی کار از روی غفلت، این کار را انجام میدهد. نمیشود گفت «منافق»، عرض کردم، اول بحث هم ما نباید معیاری در دست بگیریم و مرتب این متر و معیار را روی افراد، امتحان کنیم و مرتب بگوییم: این منافق، او منافق، او منافق! این که نمیشود.
پس «مورد سوءظن قرار میگیرد»، یعنی چه؟ یعنی این امکان بهوجود میآید که او برروی خود پوششی کشانده باشد، در واقع جزو جبههی دشمن باشد و پوشش ایمان، پوشش ظاهری باشد.
این گمان پیش میآید. خوب، راه برای امتحان باز است. چنانچه دیدیم نشانهی غفلت در او هست و پیداست که غافل، یا جاهل است، حکم بکنیم به این که این از روی غفلت است؛ اما اگر دیدیم نشان عناد در او هست، میفهمیم که منافق است. (26)
منافق امروز قابل شناسایی است.
پس منافق امروز، از دوران صدر اسلام، قابل شناسایی است، آن روز این خصوصیت نبود، یا بسیار دشوار بود. برای همین است که آن قضایای صدر اسلام با همهی شگفتآوریش پیش آمد؛قضایایی که تا حادثهی کربلا استمرار داشت و بعد هرچه پیش آمد، در مقابل حادثهی کربلا کوچک بود - چون حادثهی کربلا اوج این قضایا بود.
بعدها ائمه (علیهمالسلام) خانهنشین شدند، خیلی از مسلمانها از در خانهی آنها کنار رفتند؛ اما اینها در مقابل حادثهی کربلا، در مقابل شهادت جگرگوشهی پیغمبر، در مقابل اسیر شدن دختران پیغمبر و در مقابل آن همه وحشیگریها با اولاد پیغمبر، کوچک بود، قضایای بعدی چیزی نبود، اهمیتی نداشت. (27)
ادامه نفاق شصت سال بعد از هجرت پیامبر
پس پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر - شصت سال بعد از هجرت - این قضایا استمرار داشت و مسلمانها به خاطر همین - به خاطر عدم امکان معرفت و شناسایی - دچار آسیبهایی بودن. عامل چه بود؟ عامل، نفاق بود.بخشی از قبیل دستهی اولِ منافقین بودند؛ یعنی کسانی که ایمانی نداشتند، برای خرابکاری، برای دشمنی و از ترس جانشان تظاهر به ایمان کردند، اظهار بیایمانی نکردند.
بعضی از این قبیل بودند که اینها معمولاً در اقلیت هستند، کمند. بعضی از نوع دستهی دوم منافقین بودند، یعنی کسانی که جزو خیل عظیم مؤمنین هستند،.
اما بهخاطر بیاحتیاطی، یا به خاطر عدم توجه، دچار آسیب میشوند. این آسیب، بالاخره آنها را به مشکل خواهد انداخت؛ دچار دردسرهای بزرگ خواهد کرد.
مردم این زمان باید از این همراهی با دشمن که امکان شناسایی است، استفاده کنند، این معیار را بایستی به کار ببندند؛ معیار بسیار مهمی است.
امام (رضواناللَّه علیه) بارها این مطلب را بیان میکردند که هر وقت دشمنان از ما بدگویی میکنند، ما خوشحال میشویم
؛ میفهمیم که در رفتار خودمان - که رفتار دارای جهتگیری انقلاب و اسلام است - جوری حرکت کردهایم که آنها را عصبانی کرده است، پس درست حرکت کردهایم.
وای به آن وقتی که آنها از ما تعریف کنند! آن وقت بایستی ما دغدغه پیدا کنیم، فکر کنیم مقصودشان چیست؟
در ما چه مشکلی بهوجود آمده است که از ما تعریف میکنند؟ البته گاهی هم تعریف را از روی دغلی میکنند؛ به کسی هیچ علاقهیی هم ندارند، ولی برای ایجاد اختلاف بین مؤمنین، از یکی تعریف میکنند.
این را هم ما در این دورههای زمان جنگ و بعد از جنگ، و تا امروز داشتهایم. گاهی از کسی یا جمعی تعریف میکنند، در حالی که با آنها دشمنند؛
برای این که دیگران را به آنها بین کنند، از آنها تعریف میکنند. ما این را هم داشتهایم. حیلههای دشمن حیلههای گوناگونی است. (28)
منافق شناسی در سفارش رهبری
سفارش را به همهی شما برادران عزیز میکنم که با پدیدهی نفاق، هوشمندانه برخورد کنید. پدیدهی نفاق، از آن پدیدههای خطرناک است؛ .و همیشه به یاد داشته باشید که آن چیزی که در صدر اسلام توانست کوشش مجاهدین صدر اول اسلام و سربازان دور و بر پیغمبر و خود نبی مکرم اسلام و بهترینِ مؤمنان را در نهایت معطل بگذارد - نمیگوییم ضایع و باطل کند؛.
چون ضایع که نمیشود کوششهای آنها ضایع شدنی نیست، بالاخره اثر خودش را خواهد بخشید، منتها با تأثیر - نیروها و لشکرهای دشمنان قدارهکش و واضح نبود؛
بلکه حیلهها و تکرارها و قدرهای دشمنان نقابدار بود. کسانی که در باطن، مسلمان نبودند، اما ظاهراً چهرهی اسلامی به خود میگرفتند. یا از منافقین دستهی اول بودند، یا از منافقین دستهی دوم.
اگر توجه به این باشد، هوشیاری در مقابل مسألهی نفاق و منافق، در جای خود قرار خواهد گرفت؛ و من اصرار دارم که روی مسألهی منافقین در قرآن - آیات مربوط به منافقین - مطالعات خوبی انجام بگیرد کارهای اساسی بشود. (29)
پی نوشت:
1.سوره مبارکه التوبة آیه 82. مربوط به :بیانات در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى - 1398/08/24
3.مربوط به :بیانات در دیدار جمع کثیری از بسیجیان کشور - 1388/09/04
4.مربوط به :بیانات در دیدار قاریان قرآن کریم - 1384/07/14
5. مربوط به :بیانات در جلسه سیزدهم تفسیر سوره بقره - 1370/08/29
6.مربوط به :بیانات در دیدار رهبر جنبش توحید اسلامى لبنان - 1368/11/11
7.سوره مبارکه التوبة آیه 73
8.مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/08/29
9. مربوط به :خطبههای نماز جمعه تهران - 1366/08/29
10.تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۳۰۹ تا ۳۱۶
11. تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۳۱۹ تا ۳۲۸
12.تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۳۳۱ تا ۳۴۷
13. تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۴۰۹ تا ۴۱۹
14.تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۴۲۳ تا ۴۳۴
15. تفسیر سوره برائت، حضرت آیتالله خامنهای، صص ۴۴۹ تا ۴۵۸.
16. یاد آوری تمام پی نوشت ها از شماره (16) تا شماره (29) مبربوط بیانات رهبر انقلاب در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر ۱۰ سیدالشهداء می باشد -۱۳۷۷/۰۷/۲۶
منابع:
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39778https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39786
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39797
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39820
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39866
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39894
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=39692
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=7875
https://farsi.khamenei.ir/newspart-print?tid=5461
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}