تاريخ فاطميان از ديدگاه تقي الدين مقريزي (1)


 

ترجمه و تحليل: دکتر محمدنبي سليم




 

چکيده
 

تقي الدين احمد مقريزي (766-845ق) يکي از مورخان برجسته و صاحبنام مصري است که تأليفات ارزنده اي در زمينه هاي مختلف تاريخ و فرهنگ اسلام دارد و به دليل علاقه به اسلام و مصر، در پويش هاي تاريخي خود به دوران خلافت فاطميان در سده هاي چهارم تا ششم هجري، از جهات مختلفي پرداخته است؛ از جمله در بررسي نظامات اداري و فرهنگي مصر و نيز تحولات تاريخي آن در دو کتاب مستقل به نام هاي «خطط» و « اتعاظ الحنفاء» اطلاعات ارزنده و گاهي نادر از مصر در روزگار خلفاي فاطمي داده است. اين مقاله کوشيده است به تأثيرات وارده بر مقريزي در طول بررسي و نگارش تاريخ دوران فاطميان بپردازد؛ براي مثال مسئله انتساب مورخ به خليفگان اسماعيلي مذهب فاطمي و همدردي او با ايشان، بهره گيري مقريزي از رسالات دست اول اسماعيليان و بررسي آموزه هاي آنها تا زماني که به خاطر پيچيدگي جوهره تعاليم اسماعيليه و احساسات ضد فاطمي، از همدردي و پيگيري کامل ماجراي جنبش اسماعيلي - فاطمي دست شست.
در اين مقاله که نام اصلي آن «مقريزي و فاطميان» بوده است**، مترجم با ارائه نقد و ملحقات مختصري، به تشريح پاره اي از ابعاد موضوع و بسط مطالبي پرداخته است که نويسنده از آن به اجمال عبور کرده است.

کليد واژه ها
 

مقريزي، مصر، خلافت فاطمي، دعات و جنبش دعوت، تشيع اسماعيلي .

مقدمه
 

با گرايش روز افزون محققان معاصر ايراني به مطالعات تاريخ جهان اسلام، بررسي حوزه تاريخ نگاري و تحليل ديدگاه و شيوه تاريخ نويسان مسلمان- که به بازنگري محتواي منابع دست اول تاريخي منتهي خواهد شد. - در دستور کار پژوهندگان مسلمان و غير مسلمان قرار گرفته است. به ويژه دين پژوهان غربي در تلاش براي درک بهتر تحولات فرق اسلامي به تحقيق در خصوص آموزه هاي آيين هاي شيعه و سني پرداخته اند. مقاله ذيل نوشته يک محقق اسلام شناس آمريکايي درباره تصوير سازي يکي از تأثيرگذارترين مورخان سني جهان اسلام از تعاليم و عملکرد پيروان شيعه اسماعيلي در مقطعي از تاريخ مي باشد. به باور اين محقق تقي الدين احمد مقريزي در جايگاه تاريخ نگاري منصف و کوشنده تلاش نموده تا بر پايه استفاده از منابع دست اول، توصيفي نسبتاً جامع و بي طرفانه از نحله هاي دگرانديش را ارائه دهد. آنچه در ذيل مي آيد برداشت يک اسلام شناس غربي است و لذا چونان ديگر نوشته هاي تحليل دين پژوهان غير مسلمان نيازمند نقد و ويرايش مي باشد. ترديد نيست که چنين پژوهش هايي راه را براي تحليلي نوين از محتواي متون تاريخي و شناخت ديدگاه هاي مشترک تشيع و تسنن باز خواهد نمود.
جايگاه مقريزي در تاريخ نگاري دوران خلفاي فاطمي بسيار ارزنده است***. ارجمندي او چنان است که نگاشته هاي وي، بيشتر اطلاعات ما را نسبت به فاطميان تقريباً کم اهميت نشان مي دهد. صرف نظر از آنچه يک شخص از توانمندي ها و نقطه ضعف هاي مقريزي به عنوان يک تاريخ نگار مي تواند بفهمد، سهم او در اين حوزه همچنان نقادانه باقي مانده است؛ به ويژه درباره بازخواني و بررسي تاريخ عصر فاطميان؛ افزون بر اين، حتي اگر مقريزي چيزي هم به دانسته هاي منابع قبل از خود نيفزوده باشد، باز اين نکته شايان توجه است که وي مجموعه اي از اطلاعات را به دست داده که همانند آن کمتر يافت مي شود. (1)
براي مطالعه دوره فاطمي که آثار اندکي از آن بر جاي مانده، بسياري از منابع تاريخي به مقريزي وابسته اند؛ به ويژه درباره تاريخ مصر و تأليفات موجودي که مي شناسيم، عموماً از مقريزي الهام گرفته اند. يک نمونه آن، کتاب تاريخ مصر تاج الدين ابن ميسر مورخ مصري است. ابن ميسر بين سال هاي 628 تا 677 قمري مي زيسته است و لذا يک قرن و نيم از مقريزي پيشتر است. از آنجا که بسياري گمان کرده اند کتاب ابن ميسر مهم ترين تأليف درباره تاريخ فاطميان- آن هم پيش از مقريزي است- لذا تا مدت هاي مديد تصور مي شد اين کتاب منبع اصلي و مورد استفاده مقريزي بوده است؛ نکته اي که با مقايسه بازمانده کتاب ابن ميسّر با تأليف مقريزي در مورد فاطميان به نام اتعاظ به سادگي قابل اثبات مي نمايد؛ اما در واقع آنچه از کتاب ابن ميسّر باقي مانده، صرفاً مقداري اطلاعات جزئي است که مقريزي در سال 814 ق شخصاً از اصل کتاب استخراج کرده است؛ لذا به احتمال زياد، اين کار يک رونويسي صرف نبوده است؛ زيرا نسخه موجود، فقط يک رونوشت از آن يادداشت هاست.
موارد ديگري هم مطرح شده است. فقط بخش کوچکي از کتاب مُطوّل تاريخي مصابيحي (متوفاي 420ق) (2) به دست آمده که اکنون در موزه اسکوريال وايتکان نگهداري مي شود. در صفحه عنوان اين نسخه، امضاي مقريزي ديده مي شود که آشکارا به اين نکته دلالت دارد که مقريزي دارنده و استفاده کننده از اين اثر بوده است؛ (3) اما نام و مهر مقريزي بر روي صفحه عنوان نسخه خطي کتاب ابن فرات در موزه وين نيز ديده مي شود(4) يا در موارد ديگر، بخش هايي از مطالب کتاب هاي ابن مامون و ابن طوير هم در آثار مقريزي قابل ملاحظه است.
چندين اثر از مقريزي مستقيم يا غير مستقيم به تاريخ فاطميان اختصاص دارد؛ از جمله کتاب خطط که از جنبه الهام بخشي تأليفي درباره نهادهاي اداري قاهره و فاطميان است. خطه مکان، سازمان يا نهادي است که همچون يک ديوان حکومتي و از نظر مقريزي در کتاب خطط، ديوان دعوي به سرپرستي داعي الدُعات يک خطه يا نهاد حکومتي تلقي مي شده است. (5) مقريزي بيشتر مطالب اين کتاب را بدون احساس دلتنگي براي زادبوم خود، بر روي مراکز اداري فاطمي متمرکز نموده است، ولي در شکل کلي، موضوع کتاب همه مناطق مصر را در بر مي گيرد.**** کتاب فرهنگنامه اي مقريزي به نام المقفي الخبر شامل شرح احوال افراد نامدار مسلماني است که در مصر مي زيسته اند يا از اين کشور ديدن کرده اند؛ اما طبق برآورد من، از بين بخش هاي بر جاي مانده اين اثر که شامل 3600 مدخل زندگينامه اي است، فقط پانصد مدخل به رجال دوره فاطمي اختصاص دارد.
بسياري از مدخل هاي اين کتاب بسيار مختصرند؛ مثلاً در مورد مشاهير اندلسي که در مسير سفر حج از مصر عبور کرده اند، فقط تعداد اندکي داراي تفصيل مي باشند. موارد ديگري هم قابل تأمل به نظر مي آيند؛ مثلاً شرح حال يک شورشي بربر که به قلمرو حکومت بني زيري در شمال آفريقا يورش برد؛ پس از شکست و اسارت اين شورشي، حاکم زيري او را اعدام نمود و سرش را به قاهره فرستاد؛ زيرا بني زيري برتري فاطميان را پذيرفته بودند؛ در نتيجه بنابر تفسير و برداشت مقريزي، نام اين شخص شورشگر، شايسته درج در کتاب بوده است؛ زيرا دست کم سر او به مصر برده شده بود!
در بين اين شرح احوال ها، نام سه تن از خلفاي فاطمي نيز وجود دارد: المهدي، القائم و مشهورتر از همه المنصور. مهدي و قائم هر دو در مصر سکنا داشتند. قائم دو بار سپاه فاطميان را براي تصرف مصر رهبري کرده بود، اما منصور در مغرب متولد شده، در همان جا از دنيا رفته بود؛ با اين همه، جنازه او به همراه اجساد مُعز و پدربزرگ و نياي وي، توسط فاطميان به مصر انتقال داده شد؛ در نتيجه، از ديدگاه مقريزي، بيان شرح حال او نيز بايد در کتاب المقفي مي آمده است.
با وجود اين، اثر برجسته ديگر مقريزي به نام اتعاظ الحنفاء بالاخبار الائمه الفاطميين الخلفاء همچون دو کتاب پيشين، کتابي است منحصراً مربوط به فاطميان؛ در حقيقت اين کتاب يکي از سه اثر مربوط به تاريخ مصر، از فتح عرب تا سال درگذشت مقريزي است. نخستين اثر عقد الجواه الاسقاط من اخبار المدينه الفسطاط، تأليف سال 358 هجري است.(6) کتاب دوم اتعاظ و سومين اسر و السلوک لمعرفه الدول الملوک از مقريزي است که تاريخ ايوبيان و مماليک را نيز شامل مي شود.***** الگوي اين تواريخ نشان مي دهد تاريخ فاطمي ها چندان مورد توجه تاريخ نگاران نبوده است؛ آنچنان که تاريخ اين عهد را منحصراً در يک کتاب بگنجانند؛ اما اگر اين اثر فقط يک نمونه منحصر به فرد باشد، باز هم شايان توجه است؛ حتي اگر اين کتاب صرفاً بخشي از تاريخ مفصل اين دوران و جزئي از مبحث مربوط به فاطميان باشد، باز هم کتاب اتعاظ تنها اثر تاريخ نگارانه قرون ميانه است که ما درباره فاطميان در دست داريم(7) .
توجه مفرط مقريزي به فاطمي ها، همدردي آشکارش با آنها و پذيرفتن ادعاي انتساب ايشان به علي و فاطمه ! - با وجود انکار اين ادعا توسط غالب مورخان سني - باعث توجه جدي معاصران اعم از دوست و دشمن به او شده است. يک نمونه از اين واکنش هاي آشکار را از سوي يک نويسنده ناشناس، در تحشيه بر نسخه خطي «گوتا»، يعني دستخط اصلي کتاب اتعاظ، بلافاصله پس از عبارت مقريزي درباره نسب فاطميان مي توان مشاهده کرد؛ با اين عبارات که: « رابطه نويسنده با تکذيب آنچه متخصصان درباره اعتبار شجره نسب فاطميان گفته اند و تلاش او براي توجيه و تمجيد ايشان و تحسين اقداماتشان توجيه پذير مي نمايد؛ زيرا او به دنبال ايجاد پيوند نسبي با دودمان فاطمي بوده و تلاش دارد تا به ويژه در آغاز بحث، به هر شکل ممکن، دودمان خود را به تميم [ ابن مُعتز] برساند. مقريزي مي خواسته هم از موقعيت فاطميان حمايت کند و هم گزارش طرفدارانه اي از حکمراني ايشان بنگارد» (8). اين ديدگاه از سوي افراد ديگر نيز بيان شده است که آن را دليلي براي ابراز علاقه بسيار مقريزي به فاطميان قلمداد کرده اند؛ مثل عموم شرح حال نويسان مقريزي که ايشان نيز چنين پنداشته اند: برخي با اميد به بي اعتبار کردن وي، اين احتمال را مطرح کرده اند که او شخصاً به جانب مذهب اسماعيلي گرايش داشته و حتي عضو اين جماعت بوده است؛ اما دو پرسش اساسي در اينجا مطرح مي شود: آيا مقريزي واقعاً از دوده فاطميان بود يا چنين تصور مي کرد؟ آيا او آراي اسماعيليان را به هر شکل ممکن قبول داشت؟
مقريزي با انکار نسب خود در همه آثارش، پاسخ به سوال نخست را تقريباً پيچيده و مشکل ساخته است؛ با ادعاي اينکه: او دعوي نسبت فاميلي با فاطمي ها را پذيرفته و شجره نامه اي در اين زمينه براي خود تدارک ديده بود؛ اما حقيقت آن است که اين ادعا قبلاً توسط معاصر او ابن حجر نيز مطرح شده بود؛ به عبارت ديگر مقريزي در تأليفاتش چنين ادعايي نکرده است، ولي پيشينه خانوادگي خود را تا ده نسل قبل عقب برده و معرفي نموده است؛ پس اين ادعاي نقل شده از او از کجا سرچشمه مي گيرد و بر چه اساسي استوار است؟******
ابن تَغري بِردي شاگرد مقريزي در کتاب خود النجوم الزاهره خاطر نشان ساخته است: مقريزي از طريق خلفاي فاطمي تا علي بن ابيطالب نسب مي يابد و او اين موضوع را از برادرزاده مقريزي، الناصري محمد شنيده است(9). ابن حجر در کتاب انباء الغُمر دو نکته ديگر به اين مطلب مي افزايد (10): 1- داستان يک دانشور مکي که کتابي از مقريزي خوانده که در مقدمه آن، مورخ ما فهرستي از نياکانش را تا تميم بن معز فاطمي باني شهر قاهره نگاشته بود. اما سوال اين است که چرا مقريزي اين فهرست را از بين برده و در کتاب هايش پيشينه خانوادگي خود را تا اين اندازه به عقب نبرده است؟ 2- داستان ديگري به نقل از برادر مقريزي وجود دارد مبني بر اينکه : مشتاق بود بداند آنها با فاطميان چه نسبتي دارند. ظاهراً مقريزي به او گفته بود وي و پدرش يک روز به مسجد ساخته شده الحاکم فاطمي وارد شدند و پدر به او گفته است اين مسجد جد ماست. ابن حجر در کتاب الدور الکامنه (11) چنين برداشت مي کند که مقريزي قصد داشته بگويد پدرش گرچه وي را با پيوند خانوادگي آنها با فاطميان آشنا کرده، اما ضمنا مي خواسته بفهماند که وي نبايد اين ادعا را براي افراد غير معتمد بر زبان آورد.
دوست و همسايه مقريزي، يعني اوحدي در ابياتي آشکارا بيان داشته است: تقي الدين، تو لاف زنان و باغرور يک منسوب به فاطمي، همه چيزهاي خوب را به آنها نسبت مي دهي، ولي شرايط نامساعد را به الحاکم ربط مي دهي (12)؛ اما در اين شعر اشاره اي مشخص به انتساب مقريزي نشده است. سخاوي در الضوء اللامع هم چيزي به اين مطالب پراکنده اضافه نکرده است و کاهلانه اقوال ابن حجر را تکرار نموده است؛ حتي تفسيري نادرست از اعتماد مقريزي به نسّابه غير معتمد بيان داشته است (13)؛ با اين همه، او در کتاب التَبر المسبوک شجره نامه اي را به دست مي دهد که فقط به مُعز ختم نمي شود، بلکه به واسطه معز تا علي بن ابيطالب (ع) ادامه مي يابد (14). اين تنها شجره نامه کاملي است که درباره مقريزي مي شناسم(15).
به راستي، چگونه مي توانيم اين حقيقت را کشف کنيم؟ هر کسي نمي توانسته خود را به تميم بن معز نسبت دهد. تميم در سال 337 هجري به دنيا آمده و بزرگ ترين فرزند معز قلمداد مي شده است. او در ميانه دهه 350 در منصب ولايتعهدي درگذشت؛ وقتي مشخص شد بلاعقب باقي خواهد ماند (لمّا راي عَن لايعقَب). دليل آن را دقيقاً نمي دانيم که آيا به دليل ناتواني جنسي بوده است يا بيماري و نقصان جسمي يا علتي ديگر؛ اما ترديدي نيست که يک امام شيعي بايد داراي جانشين باشد وگرنه نمي تواند امام باشد. نکته اصلي اين است که تميم نمي توانسته نياي مقريزي بوده باشد و به هر شکلي که فکر کنيم، مقريزي از سلاله تميم نبوده است. هر کس اين ادعا را مطح کرده، درباره خاندان فاطمي دچار اشتباه شده است(16). مهم تر آنکه : مقريزي از ابتر بودن تميم آگاهي داشته يا دست کم مي کوشيد از آن آگاهي يابد؛ هر چند در کتاب اتعاظ بدين واقعيت توجه نکرده است؛ گرچه ممکن است تصوري از اين حقيقت داشته، ولي در قسمت زندگي نامه تميم در کتاب المقفّي به اين موضوع اشاره نموده است.
يک خطاي ديگر هم از مقريزي سر زده است: زماني که صلاح الدين ايوبي خلافت را از بين برد، همه خاندان فاطمي را گرد آورد و در اسارت نگاه داشت؛ به طوري که کسي از ايشان نمي توانست با ديگري وصلت کرده، بر تعداد فاطميان بيفزايد. سي سال بعد در سال 608 ق فقط شصت تن از فاطميان مذکور زنده مانده بودند و در سال 623 تنها چهار تن زنده بودند. دانستن اسامي آنها را مديون مقريزي هستيم. اگر پس از سي سال فقط 63 تن از آنها هنوز در اسارت باقي بودند، پس تعداد آنها بسيار بيشتر از آنچه در سال 588 بوده، بايد باشد؛ احتمالاً چيزي حدود دويست تا سيصد تن؛ در حقيقت صلاح الدين کارش را بي نقص انجام داده بود و از فاطميان بازمانده اي باقي نگذاشته بود(17).
قطعاً در اين باره، شواهد مبهم هستند و دشوار است همه ادعاها را با يک راه حل ساده توضيح داد؛ اما بديهي است ارزيابي نهايي درباره انتساب فاطمي ها و مقريزي در حد يک افسانه خانوادگي است؛ به خصوص با توجه به نقش پدر و برادرش. او حدي هم ممکن است آنچه را مقريزي از همان منبع خانوادگي مي دانسته، تکرار کرده باشد؛ به ويژه که اوحدي در سال 811 ، يعني 34 سال پيش از درگذشت مقريزي، بدرود حيات گفت: ******* لذا ابيات او به دوره اول زندگاني مقريزي مربوط مي شود؛ يعني همان دوره اي که مقريزي از روايت افسانه اي خانواده اش اطلاع يافته بود. زماني هم که اطلاع يافت، از تکرار اين ادعا خودداري نمود، ولي نتوانست مانع از تکرار داستان توسط برادرش شود و شايد ضرورتي هم نمي ديد که چنين کند.
اما درباره کساني که مقريزي را هواخواه و شيعه يا اسماعيلي مذهب مي دانند چه بايد گفت؟ قبول مدعاي فاطمي ها در انتساب به علي (ع) علي رغم مخالفت اهل سنت و نيز نگرش رأفت آميز او به بني هاشم و علويان (اعيان سادات حسنين (ع)) و رواداري آشکارش نسبت به اصول تشيع به خوبي هويدا است؛ اما آيا اينها دليلي بر يک حقيقت عميق تر دارند؟ در اينجا سه مسئله قابل پيگيري است: اول پشتيباني مقريزي از ادعاي سيادت فاطميان، دوم نگرش مساعد او نسبت به آموزه هاي اسماعيلي و سوم واکنش وي به تعاليم سرّي دعات اسماعيلي؛ اما مقريزي درباره گذشته چه مي دانست و مآخذ او از کدام منابع تأمين مي شدند؟ تقبيح آموزه هاي اسماعيليه از سوي اهل سنت در گذشته مکرراً اتفاق مي افتاد؛ ولي توجهي به نقد و بررسي دعاوي منقول ايشان نمي شد. مسئله نسب فاطميان جالب است. مقريزي يکي از چندين نويسنده متأخر سني بود که اين انتساب را پذيرفته بود؛ اما با نگرشي انتقادي و جستجوگر (18). تأليفات او اين احتمال را مطرح مي کند که شايد مقريزي توانسته است براي بررسي شجره نامه فاطميان منسوب به المهدي فاطمي و از او تا محمّد بن اسماعيل بن جعفر صادق (ع) کارشناسي پيدا کرده باشد؛ به علاوه بيشتر منتقدان مانند ابومحسن و ابن رزام حقيقت موضوع را درک نکرده، مسائل را با تعصب بررسي کرده اند؛ همچنان که عباسي ها تا زماني که بخشي از امپراتوري خود را از دست نداده بودند و علناً و مستقيماً از سوي فاطمي ها تهديد نشده بودند، ادعاي خلفاي فاطمي را تکذيب نکردند؛ حتي در زماني که مي کوشيدند اشراف را به اعلام بيزاري از فاطميان ترغيب نمايند(19). مقريزي مي نويسد: اگر فاطمي ها دروغگو بودند، خداوند هرگز به آنها فرصت نمي داد تا به چنين کاميابي هايي دست يازند ( البته اين استدلال مقريزي به تصريح معاصرينش بسيار سست بنياد است)؛ اما در نهايت و از همه مهم تر، او بيان مي دارد که مورخان بزرگ مصر، چونان: ابن عبدالظاهر (20)، ابن طوير (21) و ابن خلدون (22) اعتبار ادعاي فاطمي ها را پذيرفته اند و آنان که انکار مي کنند، مانند شاميان يا بغداديان غير مصري هستند.
گزارش مقريزي درباره آموزه هاي بنيادي اسماعيلي و نيز اختلافات نامشهود بين تعاليم سني و شيعه، بهترين قسمت موضوع است. از ديدگاه او فاطميان از منش و سلوک علي و اهل بيت (ع) پيروي مي کردند و اين مذهب آنها بود. مثالي که مي آورد، آن است که در زمان درگذشت عموي المعز، اين خليفه به جاي پنج نفر تکبيرگو از هفت مکبر استفاده کرد؛ همان طور که بنا به نوشته مقريزي، علي بن ابيطالب (ع) متناسب با شأن فرد متوفا تعداد مکبّرها را تعيين مي کرده است. (23)
مقريزي درباره اين جنبه از مناسک شيعي فاطميان، همچون ديگر موارد، چيزي از بدعت نمي بيند؛ چنان که اعتراف به فضل علي (ع) او را تهديد نمي کند؛ اما در خصوص اعتقادات و آموزه هاي مخفي دعات چطور؟ آيا واقعاً مقريزي جوهره حقيقي انديشه اسماعيلي را درک مي کرد؟ اين مسئله مهمي است. وي قطعاً رديه هاي ضد اسماعيلي را که گاه محتوي ناسزا و تهمت بود، خوانده بوده است؛ لذا با اتهامات مشخص و متداول عليه آنها کاملاً آشنا بود؛ مثلاً اينکه اسماعيلي ها را افرادي فاسد الاخلاق و منکر رعايت ظواهر شروع مي دانستند؛ اما آيا مقريزي مفاهيم بنيادي نوشته هاي اسماعيليه و آموزه هاي عملي اينان را به خوبي مي شناخت؟
در اينجا بهتر است به نقل جملاتي طولاني تر از او بپردازيم؛ سنجشي که او در صفحات پاياني کتاب اتعاظ ارائه داده است(24): « چرا آنها را به خطا بردند؟ در اينکه اين جماعت شيعه بوده و به فضيلت علي بن ابيطالب (ع) بر ديگر صحابه معتقد بودند، هيچ جاي بحثي نيست و در اينکه بر خلاف ديگر فرق شيعه، هواخواه نحله اسماعيلي بودند، ترديدي نيست. منظور جماعتي است که امامت اسماعيل بن جعفر (ع) را پذيرفته و استمرار آن را در سلاله امامان مستور تا عبيدالله المهدي - نخستين کسي از آنها که در مغرب حکومت کرد - مي جويند؛ اما ديگر شيعيان، امامت اسماعيل را بر نتافته و خشمگينانه ادعاي ايشان را رد مي کنند. علاوه بر انحراف اسماعيلي ها از اصول اوليه آيين تشيع، آنها به رفض نيز متهمند، يعني خودداري از پذيرش حقانيت عُمر و ديگر صحابه رسول؛ هر چند متقدمين شيعه، علاقمند به دور نگاه داشتن خود از هر گونه انحراف بودند؛ سپس الحاکم بامرالله تا آنجا پيش رفت که در آموزه هاي شريعت دخل و تصرف نمود. او در اين امر بسيار ثابت قدم نبود و خيلي زود نظرش عوض مي شد: عقيده اي را که آموخته بود، بر مردم تبليغ و تحميل مي نمود و سپس از نظر سابقش عدول کرده، از مردم مي خواست از آنچه بر آنها تحميل کرده، دوري گزينند و به نکات جديد حرف هايش گوش فرا دهند. مردي به نام لباد زوزني [حمزه](25) به الحاکم پيوست و مذهب باطني را اعلام نمود؛ (26) هر چند بخشي از اين اعتقادات در ميان پيشينيان نيز شناخته شده بود؛ ولي به هر حال مردم اين تفکر را نپذيرفتند؛ زيرا اين نحله باورهايي را طرح مي کرد که براي ائمه پيشين و جانشينان آنها شناخته شده نبود و با اساس شريعت نيز منافات داشت. بعدها در زمان مستنصر، حسن صباح (27) براي ديدار خليفه به مصر آمد و اين نحله را ميان مردمان تبليغ نمود و توده ها را بدان فراخواند؛ همچنين او کساني را که مخالفش بودند، به قتل تهديد نمود؛ لذا بدعت ايشان روز به روز شدت يافت و اعتراض مردم نواحي مختلف تا آنجا بالا گرفت که باعث دوري آنها از اسلام و مسلمين شد و وقتي بني عباس با خشونت بر اينان غلبه يافتند، در عين بهت زدگي از نفوذ فاطمي ها بر مناطق قيروان، مصر، شام، حجاز، يمن و حتي بغداد، در جستجوي راهي براي بدنام کردن اينان بر آمدند. پس بني العباس هر گونه ادعاي انتساب فاطمي ها به علي بن ابي طالب (ع) را انکار کردند و مدعي شدند آنها از نسل بني اسرائيل هستند. عباسي ها براي تکرار اين تهمت ها متکلماني استخدام کرده، اين موضوع را در کتاب هاي تاريخي پراکنده ساختند.********
سپس غزها وارد شدند. از ميان آنها اسدالدين شيرکوه و برادرزاده اش صلاح الدين ايوبي به وزارت فاطميان برگزيده شدند؛ اما آنها باني و مسبب بازگشت عباسي ها شدند و عليه خلفيگان فاطمي قيام کرده، پايگاه خود را ارتقا دادند؛ لذا فاطميان به سمت آموزه هاي اطرافيان تندروي خويش کشيده شدند و در نتيجه، دشمني غزها با فاطميان چنان افزايش يافت که وجود آنها را از عداوت و بغض آکنده ساخت. اين دو تا زماني که از فاطميان منتفع مي شدند، جرئت نکردند اين حکومت را ساقط کرده، آثارشان را از بين ببرند؛ با وجود اين، بنياد خلافت فاطمي از استحکام لازم برخوردار بود و مرتبه آنان تا حد ستارگان بالا رفته بود؛ پيروان وفادارشان از حد شمارش فزون بودند، هواخواهان آنها همه مناطق را پر کرده بودند، لذا عباسي ها براي خاموش کردن تلألؤ فاطميان تلاش کردند آنها را به فساد و زشتکاري متهم کنند. اين يعني دشمن چگونه عمل مي کند و چگونه دشمن مي تراشد؛ پس با ارزيابي اسرار موجود و تطابق گزارش هاي تاريخي است که مي تواني بين اعمال خوب و بد تمايز قائل شوي. خدا تو را رحمت کناد. با خودداري از هواي نفس کشف کن تا به حقيقت مطلق برسي. آنچه تو از شمار بسيار حملات به ايشان در خواهي يافت،آن است که اين گزارش ها آکنده از زشتي اند؛ به ويژه آن رواياتي که به طرد آنها از جامعه اسلامي منتهي شده اند. اين روايات فقط در کتاب هاي ساکنان مناطق شرقي نظير اهالي بغداد و شامات يافت مي شود؛ از جمله در المنتظم ابن جوزي، الکامل ابن اثير (28)،تاريخ حلب ابن طائي، تاريخ عماد ابن کثير و تأليفات ابن واصل حموي، ابن شدّاد، عماد اصفهاني و ديگران. در کتاب هاي مصرياني که در ثبت اين گزارش ها نهايت دقت را کرده اند، به هيچ وجه چنين اخباري ديده نمي شود؛ پس بر اساس خرد داوري کن و قدرت تعصب را در هم شکن. هر چيز به جاي خويش نه و به حق هدايت نما».
در صفحات جلوتر مقريزي مي کوشد از جنبه بدعت گرايانه آموزه هاي اسماعيليه فروکاهد؛ به جز در دو مورد مربوط به متعصباني چون حمزه و در وزي ها و «حشاشينِ» پيروي حسن صباح؛ زيرا گروه اول قانون اسلام را زير پا گذاشتند و گروه دوم به کشتن مخالفان خود باور داشتند. هر دوي اين جماعت از ديدگاه مقريزي نامشروع و بخشش ناپذير بودند؛ اما ظاهراً مقريزي کوشيده است آن کساني را که از منظر وي مرتکب گناه بدعت در قواعد مقرر دين شده اند، از ديگران متمايز سازد. اين يعني او شخصاً تشيع فاطميان را تأييد نکرده، ولي از محکوم کردن آنها نيز سر باز زده است؛ زيرا براي او مهم نيست اتهامات ناروا و نسبت هاي ناپسند به فاطميان از سوي عباسيان و مزدورانشان چيست و کاري هم به آنها ندارد، بلکه مي خواهد بي اعتباري منابع غير مصري را نشان دهد؛ همان منابعي که با ذکر مثال مشخص کرده بود (29)؛ با وجود اين، مقريزي بيشتر از آنچه به رشته تحرير در آورده، مي دانسته يا احتمالاً مسائلي در ارتباط با کار دُعات اسماعيلي وجود داشته که او از آنها اطلاعي نداشته و يا هنوز کشف ننموده بود؛ در خصوص اين احتمال دوم، نوشته اي از وي در مقدمه کتاب خطط درباره مسئله « دعوت» جلب توجه مي نمايد [ جمله اي از مُسوّده] : « بيشتر مردمان روزگار ما نسبت به باورهاي آنها (اسماعيليان) اطلاع درستي ندارند؛ لذا براي رفع اين مشکل، قصد دارم آموزه هاي آنها را در اينجا بر اساس مندرجات کتاب هاي خودشان تشريح نمايم» (30)؛ اما مقريزي چه چيزي را در کتب اسماعيليه کشف کرده بود و چه زماني اين کار صورت گرفت؟ چه کتاب هايي منظور او بوده است؟ پيش از پاسخ بدين پرسش ها، لازم است به جنبه هاي تاريخ نگاري مقريزي و زمان و چرايي تأليفات تاريخي او بپردازيم.

پي نوشت

*وصول: 1387/8/11؛ تصوير : 1387/10/10.
** مقاله فوق توسط پل. اي. واکر مدرس دانشگاه شيکاگو و کارشناس تاريخ ميانه اسلام و مطالعات اسماعيلي در سالنامه «Mamluk Studies Review» چاپ دانشگاه شيکاگو، سال هفتم، شماره 2، ژولاي 2003 ميلادي، ص 84-97 به چاپ رسيده است(م).
*** تقي الدين احمد بن علي بن عبدالقادر بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن تميم بن عبدالصمد بن ابوالحسن بن عبدالصمد بن تميم، مشهور به مقريزي در سال 766 قمري در قاهره به دنيا آمد. نياي او عبدالقادر حسيني بعلبکي از محدثان بزرگ حنبلي مذهب بود، ولي پدرش که قاضي و مدرس جامع طولون بود، يک فقيه حنفي شد. تقي الدين نيز در اول مذهب حنفي داشت؛ ليکن به مسلک شافعي و با تمايل به ظاهريه گراييد. مقريزي مشاغلي چون قضاوت، امامت مسجد، بيان حديث و توليت بيمارستان و مدارس علمي را در دمشق عهده دار بود؛ سپس به قاهره بازگشت و انزوا گزيد و وقت خويش را وقف تأليفات کرد تا در 27 رمضان 845 ق درگذشت. بزرگ ترين کتابش المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار در مورد آثار تمدني و ساختارهاي اداري و کشوري مصر است؛ ديگر آثار او عبارتند از: شذور العقود في ذکر النقود، المقاصد السنيه في معرفه الاجسام المعدنيه، اعانه الامه بکشف الغمه، اتعاظ الحنفاء في اخبار الائمه و الخلفاء، شارع النجاه في حجه الوداع، السلوک في معرفه الدول الملوک، التنازع و التخاصم فيما بين بني اميه و بني هاشم، تاريخ الحبش، رساله في النقود الاسلاميه، الخبر عن البشر، عقد جواهر الاسفاط في ملوک مصر و الفسطاط، درر العقود الفريده في تراجم الاعيان المفيده، البيان المفيد في الفرق بين التوحيد و التلحيد، روضه المعطار في خبر الاقطار، ذکر ما ورد في بني اميه و بني العباس، امتاع الاسماع بماللرسول من الابناء و الاموال والحفده و المتاع . در مجموع آثار او به دويست مجلد مي رسد (قره بلوط، [ بي تا]، ج1، ص 351-354/ تهامي 1385، ج2، ص 1966).
چنين فهرست جامعي نشانگر آن است که بايد مقريزي را تاريخ نگاري دانشور و ذوفنون دانست؛ اما درباره اسلوب تاريخ نويسي او، در زبان فارسي داده هاي پراکنده اي وجود دارد که خود نشانگر غفلت محققان ايراني از توجه به مکتب تاريخ نگاري مصر و شامات است؛ مکتبي که به کارگرفتن قصص ديني و اخلاقي، شرح حال نويسي و توجه به مظاهر تمدني و فرهنگي در تاريخ، از جنبه هاي بارز آن است؛ از اين رو شماري از عالمانه ترين و مفصل ترين کتب تاريخي توسط مورخان عرب زبان پرکار و ذوفنون مصري نظير نويري، ابن حجر، قِفطي، سيوطي، مقريزي و ...نوشته شده است: از جلال الدين عبدالرحمان سيوطي(849-911ق) ايراني تبار که شمار مولفاتش به ششصد عنوان مي رسيد تا تقي الدين احمد مقريزي (766-845ق) که آثاري مفصل و متنوع و حتي رسالاتي درباره مسکوکات، اوزان و مقادير، انساب عرب مصر و ... دارد. مورخي با « روحيه اي پذيرا، ذهني در عين حال کنجکاو و جدي، شيوه اي صريح و روشن، شرحي مشحون از جزئيات، تواريخ و لطايف...» (کراچوفسکي، 1379، 386)؛ لذا شگفت آور نيست که تأليفات بزرگ مورخان مصري چونان دائره المعارفي جامع و مبسوط جلوه مي کنند(م.).
**** نخستين و مهمترين کتاب درباره خطط کتاب « الروضه البهيه الزاهره في خطط المغربه القاهره» از ابن عبدالظاهر مصري (620-692) است که به تعبير ايمن فواد سيد مقريزي از آن بهره بسيار گرفته است (ابن عبدالظاهر، 1417ق، مقدمه مصحح، ص 2-3).
***** مقريزي چنان به تاريخ مصر علاقمند بود که مباحث تاريخ اين کشور را در سه بخش مجزا در قالب سه کتاب مستقل جاي داد: 1. عقد الجواهر الاسقاط در تاريخ مصر طولوني و اخشيدي؛ 2. اتعاظ الحنفاء درباره عصر فاطميان؛ 3. السلوک في معرفه الدول الملوک در شرح رخدادهاي سال هاي 577-844ق (مقريزي، 1416ق، ج1، ص 120، مقدمه مصحح) (م.).
******نويسنده محترم با اشاره به مسئله انتساب خانوادگي مقريزي به خلفاي فاطمي کوشيده است از دلايلي چون: توجه مفرط مقريزي به تاريخ فاطميان و همدردي اش با اولاد علي(ع) چنين نتيجه بگيرد که مورخ ما در آغاز تمايل داشته خود را از دوره علويان بشمارد؛ در حالي که مسئله اصلي صرفاً پيچيده کردن ادعاي انتساب به تميم (خواه تميم فاطمي يا تميمي ديگر) توسط شخص مقريزي نيست، بلکه بايد توجه داشت که به دليل ترويج سياست ضد شيعي دوره حيات تقي الدين، او مايل نبود با انتساب خويش به فاطميان، خود را در مظان اتهام سني مسلکان روزگارش قرار دهد؛ از طرف ديگر به تعبير يک نويسنده معاصر ايراني، مقريزي «دوستدار اهل بيت(ع) بوده و در آثار خويش چيزي که به کرامت آنان نقص و عيبي وارد کند، مشاهده نمي شود؛ و البته اين رويکرد طبيعت شافعي مذهبان، جز انگشت شماري از آنان است» (غلامي دهقي، 1382، ص 109)؛ به علاوه وي کتابچه اي نگاشته است با عنوان «معرفه ما يجب لاهل البيت النبوي من الحقّ علي من عداهم» که موضوع آن لزوم ياري و مودّت مسلمانان نسبت به اهل بيت پيامبر است. او انگيزه خويش را از نگارش اين کتاب چنين بيان مي کند: «چون ديدم بيشتر مردم در حق اهل بيت پيامبر کوتاهي مي کنند و از حق آنها روي برگردانده، ارزش ايشان را تباه مي نمايند و نسبت به جايگاهشان ناآگاهند، دوست داشتم در اين باره چيزي بنگارم که بزرگي شأن آنها را برساند» (همان، ص 116).
همچنين به نظر مي آيد پويش مقريزي براي ثبت و ضبط تاريخ شکوهمند عصر فاطميون و يادکرد سازمان هاي تمدني آن عصر، او را چنان مجذوب ويژگي هاي ارزنده دوران فاطمي ساخته بود که ناخودآگاه با آنها احساس نزديکي و قرابت مي نمود. به ياد داشته باشيم که تقي الدين در کتاب التعاظ الحنفاء پيش از پرداختن به مبحث خليفگان فاطمي، از فرزندان امام علي(ع) سخن رانده، سپس به نسب فاطميان مي پردازد. شايد اين پيوستگي بحث، باعث شده است تصور شود وي نسب نامه فاطميان را تأييد کرده است و به همين دليل سخاوي او را به اسماعيلي بودن متهم نمايد. به نظر مي آيد حق با جمال الدين شيال باشد که معتقد است: اگرچه او در اتعاظ درباره خلافت معز و تميم بسيار بيشتر داد سخن داده، ولي متهم کردن او به تأييد نسب نامه فاطميون به دليل وجود اقوال گوناگون و گاه متناقض در اين خصوص، کاري نادرست است؛ ضمن آنکه وي به اقوال مورخان مخالف مطالبي افزوده و براهيني را نيز ذکر مي نمايد(مقريزي، 1416ق، ج1، صص29و 39، مقدمه مصحح)(م.).
******* استفاده مقريزي از کتاب اوحدي باعث شد سخاوي او را متهم کند؛ مسئله اي که موضوع بحث بسياري از محققان و مستشرقان گرديده است؛ تا جايي که برخي سخن سخاوي را تأييد کرده اند و برخي ديگر، مقريزي را از اين اتهام مبرا دانسته اند؛ اما به دلايلي، مي توان از مقريزي دفاع نمود و اتهام سخاوي را رد کرد:
1. پايه و اساس اتهام سخاوي به مقريزي به کتاب خطط باز مي گردد. سخاوي معتقد است: مقريزي از کتاب خطط اوحدي رونويسي کرده است؛ در حالي که مقريزي در مقدمه خطط تصريح مي کند در نگارش کتابش به بسياري از مورخان مصر تکيه داشته است و نام برخي از ايشان را ذکر کرده است؛ و البته بايد مقريزي را در اعتراف به استفاده از کتاب اوحدي تحسين نمود. اين اعتراف، نشانه امانتداري و صداقت اوست.
2. اوحدي در سال 811 ق درگذشت، ولي مقريزي در طي سال هاي 820 تا 825 ق به نگارش خطط مشغول بوده است و تا سال 843 ق کار تأليف را ادامه مي داده است؛ بنابراين عقلاً ممکن نيست مقريزي چيزي را مربوط به اين دوره، از کسي نقل کرده باشد که پيش تر درگذشته است.
3. آنچه مقريزي در خطط درباره مصر و قاهره، از اوايل قرن هشتم تا دو سال پيش از وفاتش نوشته، بيش از نيمي از عمر او را در بر مي گيرد و اگر آنچه با استناد به گذشتگان اقتباس کرده، به آن افزوده شود، ديگر آنچه در معرض اتهام سخاوي قرار مي گيرد بسيار اندک خواهد بود؛ نيز: کسي که در عصر خويش خبره تاريخ و روايت بوده، بعيد است نياز به رونويسي داشته باشد؛ به ويژه که پيش تر آثاري در تاريخ مصر نيز نگاشته است.
4. مرجع اتهام سخاوي، استادش ابن حجر عسقلاني (متوفاي 852ق) است؛ در حالي که ابن حجر از مقريزي و تأليفاتش تمجيد کرده است؛ به علاوه اين تنها مقريزي نيست که مورد تهاجم سخاوي قرار مي گيرد، بلکه مورخاني همچون: ابن خلدون، ابن تغري بردي، بقاعي و ديگران هم از حمله او در امان نمانده اند.
5. سخن آخر در دفاع از مقريزي اين است که: با توجه به معاصر بودن سخاوي با مقريزي و تهمت پراکني سخاوي درباره معاصرانش، نمي توان به سخن او درباره مقريزي اعتماد نمود؛ بنابراين بايد گفت: چنين سخناني هيچ گاه از ارزش علمي و سودمندي آثار مقريزي نمي کاهند و تنوع آثار و روشمندي وي بهترين گواه بر وسعت اطلاع و دانش مقريزي در علوم گوناگون است (غلامي دهقي، 1382، ص 131-132)(م.).
*******واقعيت آن است که مسئله شجره نسب فاطميون، عموماً محور مشاجرات و مجادلات متعدد بوده و هنوز نتيجه قانع کننده اي در اين باب حاصل نشده است؛ در حقيقت از آنجا که در منابع اصيل اسماعيليه، به دلايل سياسي و اعتقادي، نامي از ائمه مستور نيامده است تا حلقه ارتباطي محمدبن اسماعيل بن جعفر (ع) با عبيدالله مهدي مشخص گردد و خلفاي فاطمي نيز در دوران زمامداري خويش نسب نامه اي دراين خصوص منتشر نساختند، در نتيجه دشمنان اسماعيليه همچون ابن رزام و اخو محسن با تدوين نسب نامه اي مشکوک براي فاطمي ها، «به قصد بي اعتبار ساختن...» (دفتري، 1373، صص 130و 687) نهضت اسماعيليه برآمدند و نويسندگان بعدي اهل تسنن نيز ادعاي انتساب فاطمي ها به عبدالله ميمون القداح را تکرار کردند و خليفگان فاطمي را به مذهب ديصاني و اباحي گري متهم نمودند؛ سپس مورخاني چون نويري، ابن واصل، ابن خلکان، ابن تغري بردي و ... نسب علوي فاطمي ها را منکر شدند و بر اساس رساله اخو محسن، خليفه عباسي القادر براي برانگيختن مردم عليه فاطميان، آنان را به قرامطه نسبت داد؛ به ويژه که قرامطه با اقدام به هتک حرمت خانه خدا و تغيير احکام اسلامي و ... وجهه عمومي خود را در بين مسلمانان از دست داده بودند. اين در حالي بود که از ابتداي خلافت فاطمي، دايماً بين خلفا و قرامطه اختلاف وجود داشت؛ و حال آنکه در اکثر کتاب ها، قرامطه را با فاطميان مترادف هم ذکر مي کردند. القادر که مي دانست عامل مهم موفقيت فاطميان، در ادعاي انتساب آنان به خاندان مورد احترام علي (ع) نهفته است، در صدد رد نسب آنها برآمد تا مشروعيت خلافت ايشان را زير سوال ببرد؛ پس در ربيع الآخر 401 ق د يک جلسه عمومي از قضات، فقها و اشراف شهادت گرفت که نسب فاطميان به ديصانيان مي رسد و آنان هيچ گونه انتسابي به آل علي ندارند (ابن اثير، 1374، ج12، ص 5485)؛ حتي در حرمين شريفين شايعه شد الحاکم خليفه فاطمي و اجداد او کافر و فاسقند و به آنها اتهام زندقي مذهب و مجوسي و ثنوي زدند؛ و اينکه خلفاي فاطمي ريختن خون و سبّ انبيا را حلال مي دانند و ادعاي الوهيت دارند. نکته جالب آنکه گرچه شيعياني چون شريف رضي و برادرش مرتضي، با اکراه توافق نامه مجلس فرمايشي القادر را امضا کردند، ليکن شريف رضي بعداً با سرودن اشعاري در مدح فاطميان، انتساب آنها را به آل علي بر حق دانست (مقريزي، 1416ق، ج 1، ص 32). بعدها هم خليفه مستظهر بالله امام محمد غزالي را به تأليف کتاب فضائح الباطنيه در رد فاطميان تحريک نمود و خواجه نظام الملک نيز در اقدامي همسو، غزالي را براي تدريس در نظاميه به بغداد دعوت کرد و به او لقب زين الدين و شرف الائمه داد. اين در حالي است که تاريخ نگاران معروفي همانند رشيد الدين فضل الله، نصيرالدين توسي، ابن خلدون، مستوفي و ... در آثارشان بر درستي نسب فاطميان اذعان دارند و دليل اصلي نوشتن استشهادنامه عليه فاطميان را دشمني و عداوت القادر مي دانند (ناصري طاهري، 1379، ص 35و 348)؛ البته خصومت اهل سنت نسبت به جنبش و تفکر اسماعيلي، غير از مسئله توجيه هاي مکتبي و اعتقادي، در بستر سياسي نيز قابل پيگيري است؛ چرا که دو نظام حامي اهل سنت، يعني خلافت عباسي و سلطنت سلجوقي، چون از دو سو تهديد مي شدند، يعني از سوي دولت مقتدر فاطمي و ديگر جنبش سياسي و نظامي الموتيان، لذا تلاش داشتند در پوشش صيانت از دين و آيين، جنبش شيعه اسماعيلي را حرکتي بدعت گرايانه و برگرفته از زنديکان و مجوسان تصوير نمايند. اين مسئله در قضيه انتساب دودمان فاطمي به حمدان قرمط و ديسان نمود پيدا مي کند. مقريزي بر آن است: زماني که عبيدالله مهدي مدعي امامت شد و دولت فاطميان را در شمال آفريقا تأسيس کرد، حمدان قرمط از او جدا شد و قرامطه را شکل داد ( مقريزي، 1416قص 167)، اما امروزه، نظر مورخان سلف و خاورشناساني چون دوخويه مبني بر روابط دوستانه قرمطيان و فاطميان رد شده است؛ اما نکته حائز اهميت آن است که مقريزي از معدود نويسندگاني است که با وجود نقل قول از ابن رزام و اخومحسن، آنها را غير قابل اعتماد دانسته و اعتبار آثارشان را رد مي کند؛ در حقيقت، مقريزي نخستين تاريخ نگاري است که به اهميت فاطميان در تاريخ مصر و شام پي برده و با آنکه خود مذهب اهل سنت داشته است، از سلسله فاطميان اسماعيلي مذهب با احترام فراوان ياد مي کند. در نظر او، فاطميان نه تنها ملحد و بدعت گزار يا حتي بددين و غاصب نيستند، بلکه فرمانروايان بر حق و مشروع و پيشگامان سلاطين ايوبي و مملوک هستند! (م.)
1. در باب منابع تاريخ فاطميان ر.ک به: کتاب من، با عنوان:
Exploring an Islamic Empire:Fatimid history & its sources, London(2002
2. امير المختار عزالملک مصابيحي که گفته مي شود کتاب تاريخ او سيزده هزار صفحه بوده و بخش هاي بسياري از آن نابودشده است. او بين سال هاي 366 تا 420 مي زيست و کتابش را طي سال هاي 368 تا 415 نگاشت.
3. در همان صفحه عنوان امضاي اوحدي نيز ديده مي شود براي مشاهده اين تصوير نک به : ايمن فواد سيد و تيري بيانکو (ويراستاران)؛ الجزء الاربعون من اخبار مصر؛ بخش اول (قسمت تاريخي)، قاهره [بي تا]، 1978. تصوير 1(شرح در ص 1).
4. آنچنان که ايمن فواد سيد در مقدمه خود بر اين کتاب آورده است. ابومحمد عبدالسلام ابن طوير؛ نزهه المغلتين في اخبار الدولتين؛ بيروت،[بي نا]، 1992، ص 14.
5. نک به: مسوده؛ به کوشش ايمن فواد سيد؛ لندن، [بي نا]، 1995، ص 94. ابن ديوان (خطه) که به مسئوليت داعي الدعات بوده را من در هيچ دولت ديگري غير از دولت فاطمي در مصر نديده ام. اين ديوان براي تبليغ توده ها به سمت مذهب اسماعيلي بنا نهاده شده بود؛ هر چند متن نسخه بولاق (1853م، ص 391) چنين نمي گويد.
6. اين کتاب فعلاً در دسترس نيست.
7. گفتني است درباره تاريخ فاطميان به زبان هاي اروپايي کتاب نگاشته نشده است. يکي از تأليفات جديد، اثر حسن ابراهيم حسن است به نام :تاريخ الدوله الفاطميه في المغرب و مصر و السوريه و بلاد العرب (چ2، قاهره، [بي نا]، 1958، چ3، قاهره، 1964)؛ اما از بهترين کتاب هاي مربوط به فاطميان، اين کتاب است: ايمن فواد سيد؛ الدوله الفاطميه في مصر: تفسير جديد ( قاهره، 1992؛ قاهره، 2000)؛ گرچه حوزه شمال افريقا را در بر نمي گيرد.
8. بنابر تذکار جمال الدين شيال در: اتعاظ الحنفاء باخبار الائمه الفاطميين الخلفاء (قاهره، 1967، ص 73) ج1، ص 54، پاورقي 2.
9. نک به:ذيل وقايع سال 845 ق با موضوع رحلت مقريزي، در: جمال الدين ابوالمحاسن ابن تعزي بردي؛ النجوم الزاهره في ملوک مصر و القاهره(قاهره، 1929م- 1949م و 1963م- 1971م، ص 71) ج15، ص 490. او در اينجا هيچ توضيحي درباره نسب وي نداده است؛ همچنين در کتاب ديگر ابن تغري بردي: المناهل الصافي و المصطفي باعداء الوافي، به کوشش محمد محمدامين (قاهره، 1984) ج1، ص 20-415 گرچه شرح حال مقريزي آمده است، ولي هيچ اشاره اي به شجره نامه او نشده است.
10. انباء الغُمر بابناء العُمر (حيدرآباد، 1976)، ج9، ص 172، ذيل وقايع سال 845ق.
11. الدرر الکامِنه، (قاهره، 1966) ج3، ص 5.
12. تا آنجا که مي دانم، ناصر رباط نخستين کسي بود که به اين روايات اشاره کرد. در شرح حال مقريزي در کتاب اوحدي نيز اين مطلب به چشم مي خورد ( نک به : دُرَر العقود الفريده في تراجم اعيان المفيده، به تصحيح عدنان درويش و محمد المصري (دمشق، 1995م) ج2، ص 239. رباط به درستي اين مطلب را فهميده و مهربانانه يک نسخه غير چاپي قديم از مقاله اش را براي من تهيه نمود.
13. شمس الدين محمد سخاوي؛ الضوء اللامع لاهل القرن التاسع (قاهره، 1934-1936)ج2، ص 21-26.
14. آيا احتمالاً سخاوي اين نسب نامه را که تا المهدي و جعفر الصادق (ع) دنبال کرده، قبول داشت: « المهدي ... ابن مجيد بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن جعفر... »
15. چاپ شده در: شمس الدين محمد سخاوي: التبر المسبوک في ظل السلوک (بولاق، 1896) ص 21-24. اما يک مشکل وجود دارد: قسمت مهمي از شجره نامه محو شده است: تميم بن علي بن عبيد بن اميرالمؤمنين المعز...» که نمي تواند درست باشد؛ زيرا المعز چهار پسر داشت: تميم، عبدالله، نزار( العزيز) و عقيل. نک به: مقاله من با عنوان:
« Succession to Rule in the Shiite caliphate » در مجله «Journal of the American Reserach Center in Egypt » ، ش 32، 1995، ص 246.
16. مسلماً اشتباهي در تاريخ ارائه شده وجود دارد: تميم بن معز عموي الحاکم بود و لذا اگر از او نسلي بر جاي مانده باشد، اخلاف اين دو نفر به دو نسل متفاوت تعلق مي گيرد.
17. بايد دانست که اين حقيقت، همه بازماندگان آن سلاله را مستثنا نمي کند؛ زيرا چند تن از پسران مستنصر پس از مجادله بر سر جانشيني مستعلي از مصر گريختند و بازماندگان آنها به حساب نيامده اند؛ نک به : مقاله : « Succession to Rule... »، ص 248-256.
18. تفاسير او حداقل در سه جا تکرار شده: اتعاظ، ج1، ص 15-54؛ خطط (نسخه بولاق)، ج 1، ص 348-351: و المُقفي الخبر، به کوشش م. يعلوي(بيروت، 1991) ج4، ص 523-570 (شرح حال المهدي، به شماره 1528).
19 . زمان صدور اعلاميه مشهور عباسيان در بغداد، سال 402 ق مي باشد.
20. الروضه البهيه الظاهريه في خطط المُعزيه الفاطميه، به کوشش ايمن فواد سيد (قاهره، 1996) ص 6-7.
21. قبول اين امر از سوي ابن طوير از زبان ابن زيات گزارش شده است: الکواکب السياره في ترتيب الزياره، ص 176. همان طور که ايمن فواد سيد در مقدمه اش بر کتاب نزهه المغلتين، ابن طوير (ص 14) خاطر نشان ساخته است.
22. درست يا غلط، ابن خلدون زماني که مقريزي او را مي شناخت، در مصر مي زيست، لذا مصري قلمداد مي شد.
23. اتعاظ، ج1، ص 146.
24. همان، ج3، ص 345-346.
25. حمزه که در اصل، يکي از دعات اسماعيلي در زمان الحاکم بود، بعدها باني فرقه دروزي شد.
26. ظاهراً مقريزي فهميده بود که چه کساني بر درک باطني از احکام شرع و قرآن، به استثناي جنبه هاي ظاهري آنها و چه کساني هم، بر رد واقعيت مجسم و ظاهري احکام اصرار کرده، به سختگيري هاي آن اعتنايي ندارند.
27. حسن صباح، باني و هدايتگر طريقت نزاري و شخصيتي افسانه اي و بدنام بود که طرفدارانش به خاطر ترور مخالفان خود به فدائيان يا حشاشين لقب گرفتند.
28. براي قضاوت درباره ابن اثير نک به: اتعاظ، ج1، ص 232. ابن اثير طبق گفته خود، بر منابع اطلاعاتي عراقي و سوري متکي بود که چيزي درباره مصر نمي دانستند؛ لذا مقريزي ابن زولاق را به ابن اثير ترجيح مي داد.
29. در خصوص رد يکجانبه گرايي ابن ابي طائي که هيچ يک از مورخان مصري با ادعاهايش همسو نيستند، نک به: اتعاظ، ج2، ص 119و ج2، ص 232؛ همراه با تفسير شيال در: همان، ج1، ص 30.
30 . مسوده، ص 64.
استاديار دانشگاه آزاد اسلامي شاهرود*
 

منبع: فصلنامه شيعه شناسي شماره 24