مقدمه:
در بین ادیان الهی اسلام به عنوان آخرین دین الهی دین برحق می باشد و ادیان دیگر منسوخ شده اند. در بین فرقه های مختلف اسلام نیز فقط یکی حق است.
 
چنانکه در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) که به «حدیث افتراق» معروف است، می خوانیم: «سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِی عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَة، فِرقَة نَاجِیة وَ البَاقُون فِی النَّارِ»؛
 
(امّت من بر 73 گروه تقسیم مى‏ گردند: یک فرقه رستگار خواهد بود و بقیه در دوزخ قرار خواهند گرفت‏). از آنجا که شیعیان خود را فرقه ناجیه و رستگار می دانند، سوال این است؟
 
وقتی پیامبر (ص) از این همه اختلاف برسر جانشینی خودش اطلاع دارد.آیا باید کسی را به عنوان جانشین انتخاب کند یا نه؟
 
آیا خبر دادن پیامبر(ص) از آینده امت اسلام واطلاع از اختلاف بین امت اسلام به معنای این است که  انتخاب جانشین توسط پیامبر صورت نگرفته است؟
 
از طرفی سؤالی که می توان آن را مطرح کرد این است که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از اختلاف و حوادثی که بعد از وفاتش در مورد خلافت پدید آمد اطلاع داشته است یا خیر؟
 
آیا پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از واقعه غدیر نسبت به فتنه و نزاعی که در مسئله خلافت و جانشینی او پدید آمد، آگاهی داشته است؟ در این مطلب به سوال فوق پاسخ داده خواهد شد.
  

تعیین فرقه ناجیه

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «افترقت الیهود علی إحدی و سبعین فرقة، فواحدة فی الجنة، و سبعون فی النار. و افترقت النصاری علی ثنتین و سبعین فرقة، فإحدی و سبعون فی النار، و واحدة فی الجنة. و الذی نفس محمد بیده لتفترقنّ أمّتی علی ثلاث و سبعین فرقة، واحدة فی الجنة و ثنتان و سبعون فی النار»؛(1)
 
«یهود بر هفتاد و یک فرقه متفرّق شدند، یک فرقه آنان در بهشت و هفتاد فرقه در آتش اند. و نصارا بر هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند، هفتاد و یک فرقه از آنان در آتش و یک فرقه در بهشت است.
 
 قسم به کسی که جان محمّد به دست اوست، امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند، یک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند.»
 
می دانیم که عمده اختلافات در مسئله امامت است و همین مسئله بود که سرمنشأ بسیاری از فرقه ها در جامعه اسلامی شده است. لذا برای آن که به فرقه ناجیه برسیم باید از امامت و رهبری در جامعه اسلامی بحث کنیم.
 

ضرورت تعیین جانشین برای پیامبرصلی الله علیه وآله

گروهی از اهل سنت معتقدند که پیامبرصلی الله علیه وآله برای بعد از خود کسی را به عنوان خلیفه معین نکرده و امر خلافت را به مردم واگذار نموده است.
 
 گروهی دیگر می گویند: پیامبر، ابوبکر را به عنوان جانشین خود معین کرده است، ولی شیعه امامیه معتقد است که پیامبرصلی الله علیه وآله خلیفه و جانشین بعد از خود را معرفی کرده است.
 
 ما در این بحث این موضوع را بررسی کرده و ضرورت تعیین جانشین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله را به اثبات خواهیم رساند:
 

پیامبر و آگاهی از آینده امّت

اولین سؤالی که می توان آن را مطرح کرد این است که آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از اختلاف و حوادثی که بعد از وفاتش در مورد خلافت پدید آمد اطلاع داشته است یا خیر؟
 

قرآن و آگاهی از آینده

در مورد علم غیب، حتّی در موضوعات خارجی باید بگوییم: اگر چه خداوند در آیات فراوانی علم غیب را مخصوص به خود می داند: {وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ}؛(2) «و کلید خزائن غیب نزد خداست، کسی جز خدا بر آنها آگاه نیست.»
 
و نیز می فرماید: {وَ للَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ؛(3) و علم غیب آسمان ها و زمین مختص خدا است.» و می فرماید: {قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ ؛(4)
 
«بگو [ای پیامبر] هیچ کس از آنان که در آسمان ها و زمین هستند به جز خدا از غیب آگاهی ندارند. »
 
ولی یک آیه هست که مخصّص تمام آیاتِ حصر غیب است، آن جا که می فرماید:
 
{عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ ؛(5) «او آگاه از غیب است، پس احدی را بر غیبش مطّلع نمی سازد، مگر رسولان برگزیده خود را. »
 
با جمع بین این آیه و آیات پیشین به این نتیجه می رسیم که علم غیب به تمام انواعش تنها مخصوص خداوند است، ولی به هر کسی که خداوند اراده کرده باشد، .
 
عنایت می کند و از آنجا که بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله در مسأله خلافت و جانشینی حضرت اختلاف شد، از قرآن به خوبی استفاده می شود که پیامبرصلی الله علیه وآله از غیب و آینده آگاهی داشته است و لذا از فتنه ای که بعد از وفاتش در مورد خلافت و جانشینی پدید آمد مطلع بوده است.
 

آگاهی از به فتنه و نزاعی که در مسئله خلافت و جانشینی

با مراجعه به روایات نیز به طور صریح پی می بریم که پیامبرصلی الله علیه وآله کاملاً نسبت به فتنه و نزاعی که در مسئله خلافت و جانشینی او پدید آمد، آگاهی داشته است. اینک به برخی از روایات اشاره می کنیم:
 
1- پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لتفترقنّ أمّتی علی ثلاث و سبعین فرقة، واحدة فی الجنة و ثنتان و سبعون فی النار»؛(6) «امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند، یک فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش اند»
 
این حدیث را عده زیادی از صحابه مانند: علی بن ابی طالب علیه السلام، انس بن مالک، سعد بن ابی وقاص، صُدی بن عجلان، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن عمرو ابن عاص، عمرو بن عوف مزنی، عوف بن مالک اشجعی، عویمر بن مالک و معاویة بن ابی سفیان نقل کرده اند.
 

علمای اهل سنت

عده ای از علمای اهل سنت نیز آن را صحیح دانسته یا به تواتر آن تصریح کرده اند؛ همانند: مناوی در فیض القدیر،(7) حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین،(8) ذهبی در تلخیص المستدرک، شاطبی در الاعتصام،(9) سفارینی در لوامع الانوار البهیة(104) و ناصر الدین البانی در سلسلة الاحادیث الصحیحة.(11)
 
البته عدد هفتاد و سه فرقه را می توان یا حقیقی گرفت و یا مجازی تا بر مبالغه دلالت بکند.
 
می دانیم که عمده اختلافات و دسته بندی ها در مورد مسئله امامت و رهبری در جامعه اسلامی است.
 
2- عقبة بن عامر از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل کرده که فرمود: «انّی فرطکم و انا شهید علیکم انّی و اللَّه لأنظر إلی حوضی الآن و انّی قد أعطیت خزائن مفاتیح الأرض و انّی واللَّه ما أخاف بعدی أن تشرکوا و لکن اخاف أن تنافسوا فیها»؛(12)
 
«همانا من پیشتاز شما در روز قیامت و بر شما شاهدم، به خدا سوگند که من الآن نظر می کنم به  حوضم، به من کلید خزینه های زمین داده شده است. نمی ترسم از این که بعد از من مشرک شوید، ولی از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بیمناکم. »
 
3- ابن عباس از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «و انّ اناساً من اصحابی یؤخذ بهم ذات الشمال فأقول اصحابی اصحابی؟ فیقال: انّهم لم یزالوا مرتدین علی اعقابهم
 
منذ فارقتهم»؛(13) «روز قیامت گروهی از اصحابم را به جهنّم می برند، عرض می کنم خدایا اینان اصحاب من هستند؟ پس گفته می شود: اینان کسانی هستند که از زمانی که از میانشان رحلت نمودی به جاهلیّت برگشتند »
 
به این مضمون روایات زیادی در اصحّ کتب اهل سنت از برخی از صحابه از قبیل: انس بن مالک، ابوهریره، ابوبکره، ابوسعید خدری، اسماء بنت ابوبکر، عایشه و امّ سلمه نقل شده است.
 
شیخ محمود ابوریه از مقبلی در کتاب العلم الشامخ نقل می کند که این احادیث متواتر معنوی است.
 
البته این احادیث را نمی توان بر اصحاب ردّه (از مسلمین) که بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله به شرک و بت پرستی بازگشتند حمل کرد،
 
زیرا پیامبر در روایتی که عقبة بن عامر از آن حضرت نقل می کند می فرماید: «به خدا سوگند که من بر شما از این که بعد از من مشرک شوید نمی ترسم، بلکه از آن می ترسم که بعد از من مشاجره و نزاع نمایید».
 
لذا پیامبرصلی الله علیه وآله در ذیل برخی از احادیث می فرماید: «سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی»؛(14) «نابود باد، نابود باد کسی بعد از من تغییر ایجاد کند.» و می دانیم که تبدیل و تحریف در دین غیر از شرک است.
 
هم چنین نمی توانیم این دسته را همان کسانی بدانیم که بر عثمان هجوم آورده و او را به قتل رساندند. چنانکه عده ای می گویند، زیرا:
 
اولاً: در برخی از روایات آمده: بعد از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله آنان به جاهلیت برگشتند که ظهور در اتصال دارد.
 
ثانیاً: اهل سنت قائل به عدالت کل صحابه اند و شکی نیست که در میان آنان جماعتی از صحابه نیز وجود داشته است.
 
4- ابو علقمه می گوید: «قلت لإبن عبادة: و قد مال الناس الی بیعة ابی بکر: الا تدخل ما دخل فیه المسلمون؟ قال: الیک منّی فواللَّه لقد سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه وآله یقول:
 
«اذا أنا متّ تضلّ الأهواء و یرجع الناس علی أعقابهم، فالحقّ یومئذ مع علیّ و کتاب اللَّه بیده و لاتبایع احداً غیره»؛(15)
 
«به سعد بن عباده - هنگام تمایل مردم به بیعت با ابوبکر - گفتم: آیا همانند بقیه با ابوبکر بیعت نمی کنی؟ گفت: نزدیک بیا، به خدا سوگند! از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود:
 
وقتی که از دنیا می روم، هوای نفس [بر مردم غلبه کرده و آن ها را به جاهلیت بر می گرداند، حقّ در آن روز با علیّ است و کتاب خدا به دست اوست، با کسی غیر از او بیعت مکن
 
5- خوارزمی حنفی در مناقب، از ابو لیلی نقل می کند که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سیکون من بعدی فتنة، فإذا کان ذلک، فالزموا علی بن أبی طالب، فانّه الفاروق بین الحق والباطل»؛(16)
 
«زود است که بعد از من فتنه ای ایجاد شود در آن هنگام به ابی طالب پناه برید، زیرا او فرق گذارنده بین حقّ و باطل است».
 
6-ابن عساکر به سند صحیح از ابن عباس نقل می کند: «خرجت أنا و النبیّ صلی الله علیه وآله و علیّ فی حیطان المدینة، فمررنا بحدیقة، فقال علیّ علیه السلام: ما احسن هذه الحدیقة یا رسول اللَّه! فقال صلی الله علیه وآله: حدیقتک فی الجنّة أحسن منها. ثمّ أومأ بیده الی رأسه و لحیته، ثمّ بکی حتی علا بکاه. قیل: ما یبکیک؟ قال: ضغائن فی صدور قوم لایبدونها لک حتّی یفقدوننی»؛(17)
 
«من با پیامبر و علی علیهما السلام در کوچه های مدینه عبور می کردیم، گذرمان به باغی افتاد، علی علیه السلام عرض کرد: ای رسول خدا! این باغ چقدر زیباست؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: باغ تو در بهشت از این باغ زیباتر است.
 
 آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علی علیه السلام اشاره کرده و سپس با صدای بلند گریست. علی علیه السلام عرض کرد: چه چیز شما را به گریه درآورد؟ فرمود: این قوم در سینه هایشان کینه هایی دارند که آن را اظهار نمی کنند، مگر بعد از وفاتم
 
7-ابو مویهبه، خادم رسول خدا می گوید: «أیقظنی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله لیلة و قال: انّی قد أمرت أن أستغفر لأهل البقیع (فانطلق معی). فانطلقت معه فسلّم علیهم ثمّ قال: لیهنئکم
 
ما أصبحتم فیه، قد أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم. ثمّ قال: قد أوتیت مفاتیح خزائن الأرض و الخلد بها ثمّ الجنّة و خیّرت بین ذلک و بین لقاء ربّی، فاخترت لقاء ربّی. ثم استغفر لأهل البقیع، ثم انصرف فبدئ بمرضه الذی قبض فیه...»؛(18)
 
«پیامبرصلی الله علیه وآله شبی مرا از خواب بیدار کرد و فرمود: من امر شده ام تا بر اهل بقیع استغفار نمایم، همراه من بیا.
 
با حضرت حرکت کردم تا به بقیع رسیدیم. پیامبرصلی الله علیه وآله بر اهل بقیع سلام نمود و سپس فرمود: جایگاه خوشی داشته باشید،
 
هر آینه فتنه ها مانند شب تاریک بر شما روی آورده است. آن گاه بر اهل بقیع استغفار نمود و برگشت و در بستر بیماری افتاد و با همان مرض از دنیا رحلت نمود
 
شهید صدررحمه الله در توضیح آن فتنه می گوید: «این فتنه همان فتنه ای است که فاطمه زهراعلیها السلام از آن خبر داده، آن جا که فرمود: «زعمتم خوف الفتنة، الا فی الفتنة سقطوا»؛(19)
 
 «از فتنه ترسیدند، ولی خود در فتنه گرفتار شدند.» آری این همان فتنه است، بلکه بدون شک اصل و اساس همه فتنه هاست. ای پاره تن پیامبر!
 
چه چیز قلب تو را به درد آورده است که پرده از حقیقتی تلخ بر می داری و برای امّت پدرت از آینده ای بس تاریک خبر می دهی؟
 
آری بازی های سیاسی در آن روز فتنه ای بود که در حقیقت اصل و ریشه همه فتنه ها شد، همان گونه که از کلام عمر بن خطاب ظاهر می شود که گفت: بیعت ابوبکر امری بدون فکر و تأمل بود که خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد».(20)
 

سه راه پیش روی پیامبر(ص)

سه راه پیش روی پیامبرصلی الله علیه وآله گفته شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از آینده امّت خود و آن فتنه ای که درباره ارائه داده است یا خیر؟ در جواب می گوییم:
 

 سه احتمال در این جا متصوّر است:

الف - روش سلبی: یعنی پیامبرصلی الله علیه وآله وظیفه ای را احساس نمی کرده است.
 
ب - روش ایجابی با واگذاری به شورا: به این صورت که برای رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده تا طبق نظر شورا عمل کنند.
 
ج - روش ایجابی با تعیین: یعنی پیامبرصلی الله علیه وآله برای رفع فتنه و اختلاف مردم، کسی را به جانشینی خود معرفی کرده است.
 
 

ترویج کنندگان راه اول

نخستین کسی که این شایعه را پراکنده کرد که پیامبرصلی الله علیه وآله به کسی وصیت نکرده، عایشه بود. او می گوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله در حالی که سرش بر دامان من بود از دنیا رفت و به کسی وصیّت ننمود».(21)
 
ابوبکر نیز هنگام وفاتش می گفت: «دوست داشتم که از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال می کردم که امر خلافت در شأن کیست تا کسی در آن نزاع نکند».(22)
 
در جایی دیگر نیز می گوید: «پیامبرصلی الله علیه وآله مردم را به حال خود گذاشت تا برای خود آن چه مصلحت شان در آن است انتخاب کنند».(23)
 
عمر بن خطاب نیز در جواب فرزندش که از او خواسته بود تا مردم را مانند گله ای بدون چوپان رها نکند، گفت: «اگر جانشین برای خود معین نکنم، به رسول خداصلی الله علیه وآله اقتدا کرده ام و اگر خلیفه معیّن کنم به ابوبکر اقتدا نموده ام»(24)
 

اشکالات راه اول

این احتمال که پیامبرصلی الله علیه وآله هیچ گونه احساس وظیفه ای نسبت به جانشینی بعد از خود نمی کرده اشکالاتی دارد که در ذیل به آن اشاره می کنیم:
 

1- نتیجه این احتمال، اهمال یکی از ضروریات اسلام و مسلمین است

نتیجه این احتمال، اهمال یکی از ضروریات اسلام و مسلمین است. ما معتقدیم که اسلام دین جامعی است که در تمام ابعاد زندگی انسان دستورات کاملی دارد که می تواند سعادت آفرین باشد،.
 
 حال چگونه ممکن است پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نسبت به این وظیفه مهمّ (جانشینی) بی توجه باشد!
 

2- این احتمال، خلاف سیره رسول خداصلی الله علیه وآله است

این احتمال، خلاف سیره رسول خداصلی الله علیه وآله است کسانی که توجهی به تاریخ پیامبر دارند می دانند که چه مقدار آن حضرت در طول بیست و سه سال برای گسترش اسلام و عزت مسلمین کوشش نموده است.
 
 او کسی بود که حتّی در مرض موتش لشکری را برای حفظ حدود و مرزهای اسلامی تجهیز کرده و خود تا بیرون شهر آنان را در حالی که بیمار بود، بدرقه نمود.
 
او کسی بود که برای حفظ مسلمین از اختلاف و ضلالت، دستور داد: کاغذ و قلمی آماده کنند تا وصیتی کند که مردم با عمل کردن به آن گمراه نشوند.
 
او کسی بود که هر گاه به خاطر جنگ از مدینه بیرون می رفت کسی را به جای خود نصب می کرد تا امور مردم را ساماندهی کند؛ مثلاً:
 
در سال دوّم هجرت در «غزوه بواط»، سعد بن معاذ را، و در غزوه «ذی العشیره»، ابوسلمه مخزومی، و در غزوه «بدر کبرا»، ابن ام مکتوم و در غزوه «بنی قینقاع» و غزوه «سویق»، ابولبابه انصاری را جانشین خود کرد.
 
در سال سوّم هجری نیز در غزوه «قرقرة الکُدْر» و «فران» و «احد» و «حمراء الاسد»، ابن ام مکتوم و در غزوه «ذی امر» در نجد، عثمان بن عفان را به جای خود قرار داد.
 
در سال چهارم، در غزوه «بنی النضیر»، ابن ام مکتوم و در غزوه «بدر سوّم»، عبداللَّه بن رواحه را جانشین خود قرار داد.
 
در سال پنجم هجری در غزوه «ذات الرقاع»، عثمان بن عفان، و در غزوه «دومة الجندل» و «خندق»، ابن امّ مکتوم و در غزوه «بنی المصطلق»، زید بن حارثه را به جای خود قرار داد.
 
در سال ششم، ابن ام مکتوم را در غزوه «بنی لحیان» و «ذی قَرَد» و «حدیبیه» جانشین خود کرد.
 
در سال هفتم، سباع بن عُرْفُطه را در غزوه «خیبر» و «عمرة القضاء» و در سال هشتم، علی بن ابی طالب علیه السلام را در غزوه «تبوک» جانشین خود در مدینه قرار داد.(25)
 
حال با این چنین وضعی که پیامبرصلی الله علیه وآله حاضر نبود تا برای چند روزی که از مدینه خارج می شود، آن جا را از جانشین خالی گذارد، آیا ممکن است کسی تصور کند که در سفری که در آن بازگشت نیست کسی را جانشین خود نکند، تا به امور مردم بپردازد؟
 

3- این احتمال، خلاف دستورات پیامبرصلی الله علیه وآله است،

این احتمال، خلاف دستورات پیامبرصلی الله علیه وآله است، زیرا حضرت به مسلمانان فرمود: «من اصبح و لم یهتمّ بامور المسلمین فلیس منهم»؛(26) «هر کسی صبح کند در حالی که به فکر امور مسلمین نباشد، مسلمان نیست
 
آیا با این وضع می توان گفت که پیامبرصلی الله علیه وآله به فکر آینده درخشان مسلمین نبوده است؟
 

4- این احتمال، خلاف سیره خلفاست

این احتمال، خلاف سیره خلفاست، زیرا هر یک از خلفا به فکر آینده مسلمین بوده و برای خود جانشین معین نموده اند.
 
طبری می گوید: «ابوبکر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقی خلوت به حضور پذیرفت. به او گفت: بنویس: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، این عهدی است از ابوبکر بن ابی قحافه به مسلمین،.
 
 این را گفت و از هوش رفت. عثمان برای آن که مبادا ابوبکر بدون تعیین جانشین از دار دنیا برود، نامه را با تعیین عمر بن خطاب به عنوان جانشین ابوبکر ادامه داد.
 
 ابوبکر بعد از به هوش آمدن نوشته او را تصدیق کرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمر بن خطاب برساند. عمر نیز نامه را گرفت و در
 
مسجد به مردم گفت: ای مردم! این نامه ابوبکر خلیفه رسول خداست که در آن از هیچ نصیحتی برای شما فروگذار نکرده است».(27)
 

در این قصه به دو نکته پی می بریم:

در این قصه به دو نکته پی می بریم: یکی این که ابوبکر و عثمان هر دو به فکر امّت اسلامی بوده و ابوبکر برای خود جانشین معیّن نمودند که عمر نیز آن را تأیید کرده است.
 
دوم این که چگونه حبّ جاه و مقام؛ عمر را بر آن واداشت که با وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله مقابله کرده و به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت هذیان دهد، ولی وصیت ابوبکر در حال احتضار را قبول کرده و هرگز آن را به هذیان نسبت نداد؟!
 
عمر نیز همین که احساس کرد مرگش حتمی است، فرزند خود عبداللَّه را نزد عایشه فرستاد تا از او برای دفن در حجره پیامبرصلی الله علیه وآله اجازه بگیرد، عایشه با قبول درخواست،.
 
 برای عمر چنین پیغام فرستاد: مبادا امت پیامبرصلی الله علیه وآله را مانند گله ای بدون چوپان رها کرده و برای آنان جانشین معین نکنی.(28)
 
از این داستان نیز استفاده می شود که عایشه و عمر نیز به فکر آینده امت اسلامی بوده و برای امت جانشین معین کرده اند.
 
معاویه نیز برای گرفتن بیعت برای فرزندش یزید، به مدینه آمد و با ملاقاتی که با جمعی از صحابه؛ از جمله عبداللَّه بن عمر داشت، گفت:
 
 من از این که امّت محمّد را مانند گله ای بدون چوپان رها کنم ناخوشنودم، لذا در فکر جانشینی فرزند خود یزید هستم.(29)
 
حال چگونه ممکن است که همه به فکر امّت باشند، ولی پیامبرصلی الله علیه وآله بی خیال باشد؟
 

5- این احتمال، خلاف سیره انبیاست

این احتمال، خلاف سیره انبیاست، زیرا با بررسی های اولیه پی می بریم که تمام انبیای الهی برای بعد از خود جانشین معین کرده اند و به طور قطع پیامبر اسلام نیز از این خصوصیّت مستثنا نیست.
 
به همین دلیل حضرت موسی علیه السلام از خداوند متعال می خواهد که وزیری را برای او معین کند، آن جا که می فرماید:
 
 {وَ اجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی * هارُونَ أَخی ؛(30) «و وزیری از خاندانم برای من قرار ده. برادرم هارون را
 
ابن عباس نقل می کند: یهودی ای به نام «نعثل» خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: ای محمّد! از تو درباره اموری سؤال می کنم که در خاطرم وارد شده، اگر جواب دهی به تو ایمان می آورم. ای محمّد! به من بگو که جانشین تو کیست؟
 
 زیرا هیچ پیامبری نیست، مگر آن که جانشینی داشته است. و جانشین نبی ما (موسی بن عمران)، یوشع بن نون است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:
 
«انّ وصیّی علی بن ابی طالب و بعده سبطای الحسن و الحسین تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسین...»؛ «همانا وصیّ من علی بن ابی طالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسین، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسین است.»(31)
 
یعقوبی می گوید: آدم علیه السلام هنگام وفات به شیث وصیّت نمود و او را به تقوی و حُسن عبادت امر کرده و از معاشرت با قابیلِ لعین برحذر داشت.(32)
 
شیث نیز به فرزندش «انوش» وصیت کرد. انوش نیز به فرزندش «قینان» و او به فرزندش «مهلائیل» و او به فرزندش «یَرد» و او به فرزندش «ادریس» وصیت نمود.(33)
 
 ادریس نیز به فرزندش «متوشلخ»، و او به فرزندش «لمک» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نیز به فرزندش «سام» وصیت نمود.(34)
 
هنگامی که ابراهیم علیه السلام خواست از مکه حرکت کند به فرزندش «اسماعیل» وصیت نمود که در کنار خانه خدا اقامت کند و حج و مناسک مردم را برپا دارد.(35)
 
 اسماعیل نیزهنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصیت نمود، و او نیز به فرزندش «یعقوب»، وهمین طور وصیت از پدر به پسر یا برادر ادامه یافت.
 
داود بر فرزندش سلیمان وصیت نمود و فرمود: به وصایای خدایت عمل کن و مواثیق و عهدها و وصایای او را که در تورات است، حفظ نما.
 
عیسی علیه السلام نیز به شمعون وصیت کرده و شمعون نیز هنگام وفات، خداوند به او وحی نمود که حکمت (نور خدا) و تمام مواریث انبیا را نزد یحیی به امانت بگذارد.
 
و یحیی را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواریین از اصحاب حضرت عیسی قرار دهد. این چنین وصیت ادامه یافت تا به پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله رسید.(36)
 
این وصایا تنها به تقسیم مال یا مراعات اهل بیت محدود نبوده است خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه اهل سنت معتقدند که انبیا از خود مالی به ارث نمی گذاشته اند، بلکه وصایت در امر هدایت و رهبری جامعه و حفظ شرع و شریعت نیز بوده است.
 

حال آیا ممکن است که پیامبرصلی الله علیه وآله از این قانون عقلایی مستثنا باشد؟

سلمان فارسی از رسول خداصلی الله علیه وآله سؤال کرد: «یا رسول اللَّه إنّ لکلّ نبیّ وصیّاً فمن وصیّک؟ فسکت عنّی فلمّا کان بعد رأنی فقال یا سلمان! فأسرعت إلیه قلت لبیک. قال تعلم من وصیّ موسی؟ قال نعم یوشع بن نون. قال لم؟ قلت لأنّه کان أعلمهم یومئذ. قال فإنّ وصیّی و موضع سرّی و خیر من أترک بعدی و ینجز عدتی و یقضی دینی علی بن أبی طالب»؛(37)
 
«ای رسول خدا! برای هر پیامبری وصیّی است، وصیّ تو کیست؟ پیامبر بعد از لحظاتی فرمود: ای سلمان. من با سرعت خدمت او رسیدم و عرض کردم: لبیک. حضرت فرمود: آیا می دانی وصیّ موسی کیست؟ سلمان گفت:
 
 آری، یوشع بن نون. حضرت فرمود: برای چه او وصی شد؟ عرض کردم: زیرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:
 
«همانا وصی و موضع سرّ من و بهترین کسی که برای بعد از خود می گذارم، کسی که به وعده من عمل کرده و حکم به دینم خواهد کرد، علی بن ابی طالب است
 
بریده نیز از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: «لکلّ نبیّ وصیّ و وارث، و انّ علیّاً وصیّی و وارثی»؛(38) «برای هر پیامبری وصی و وارث است، و همانا علیّ وصی و وارث من است. »
 

6- پیامبر(ص) دارای وظایف متعددی بوده است

6پیامبرصلی الله علیه وآله وظیفه اش تنها گرفتن وحی و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلکه وظائف دیگری نیز داشته است از قبیل:
 
الف - تفسیر قرآن کریم و شرح مقاصد و بیان اهداف و کشف رموز و اسرار آن.
 
ب - تبیین احکام و موضوعاتی که در زمان حضرت اتفاق می افتاد.
 
ج - پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار که دشمنان اسلام به خاطر غرض ورزی هایی که داشتند، به جامعه تزریق می کردند.
 
د - حفظ دین از تحریف.
 
بعد از پیامبر نیز این احتیاجات، شدیداً احساس می شد، و ضرورت وجود جانشین برای پیامبر که قابلیت پاسخ گویی به آن را داشته باشد احساس می گشت.
 
از طرفی دیگر نیز می دانیم که کسی از عهده آن ها غیر از علی بن ابوطالب علیه السلام بر نمی آمد.
 

7- تهاجم و خطرات هنگام وفات پیامبر(ص)

هم چنان مشاهده می کنیم که هنگام وفات پیامبر، امّت اسلامی از راه های مختلف، مورد تهاجم و خطر بوده است؛
 
مثلاً از طرف شمال و شرق با دو امپراطور بزرگ روم و ایران در حال کشمکش بوده، و در داخل نیز با منافقین درگیر بود. یهود بنی قریظه و بنی نضیر هم با مسلمین چندان انسی نداشتند و خیال شکست و نابودی آن را در سر می پروراندند.
 
حال در این وضعیت وظیفه پیامبرصلی الله علیه وآله درباره جانشینی خود چیست؟ آیا آنان را به حال خود بگذارد، یا این که وظیفه دارد یک نفر را به عنوان جانشین برای رفع اختلافات مسلمین معین کرده تا با هدایت و رهبری مردم از تضعیف اسلام جلوگیری نماید؟
 
قطعاً باید قبول کنیم که پیامبرصلی الله علیه وآله در این زمینه به وظیفه خود عمل کرده و جانشینی را تعیین کرده است،.
 
 ولی متأسفانه عده ای از اصحاب، این سفارش و وصیت را نادیده گرفته و مردم را به گمراهی کشاندند. لذا آشوبی در جامعه به وجود آوردند که - به قول عمر بن خطاب - خداوند مسلمین را از شرّ آن نجات داد.
 

اشکالات راه دوّم

راه دومی که مقابل پیامبرصلی الله علیه وآله قرار داشت این بود که آن حضرت مسئله خلافت را به شورا واگذار نموده تا با توافق خلیفه ای را انتخاب نمایند. اشکالات این راه نیز عبارت اند از:
 
1-اگر پیامبرصلی الله علیه وآله این راه را برای خلافت برگزیده بود، می بایست، مردم را در این باره توجیه نموده و برای فرد انتخاب شده و افراد انتخاب کننده شرایطی بیان می کرد، در حالی که می بینیم چنین اتفاقی نیفتاده است.
 
 بنابراین اگر بنا بود که امر خلافت، شورایی باشد باید آن را مکرر و با بیانی صریح و بلیغ بیان می داشت.
 
2- نه تنها پیامبرصلی الله علیه وآله نظام شورایی را بیان نکرد، بلکه هرگز مردم صلاحیّت و آمادگی چنین نظامی را نداشتند،.
 
 زیرا اینان همان کسانی بودند که در قضیه بنای «حجرالاسود» با یک دیگر در نصب آن نزاع کرده و هر قبیله ای می خواست آن را خود نصب کند تا این افتخار نصیب او گردد که نزدیک بود، این نزاع به جنگی تبدیل شود.
  
تنها پیامبرصلی الله علیه وآله با تدبیر حکیمانه خود این نزاع را خاموش کرد و با قرار دادن حجر الاسود در میان پارچه ای از تمام اقوام دعوت کرد تا نماینده آنان در نصب حجرالاسود سهیم باشد.
 
در غزوه «بنی المصطلق» یک نفر از آنها و یکی از مهاجرین در مسئله ای نزاع کردند و هر کدام قوم خود را به یاری خواست، نزدیک بود جنگ داخلی در گرفته و دشمن بر مسلمین مسلّط گردد که باز هم پیامبرصلی الله علیه وآله آنان را مورد سرزنش قرار داده و از ادعاهای جاهلی برحذر داشت.
 
همان مردم هستند که در مسئله خلافت بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله این چنین اختلاف کرده و تعدادی از انصار و مهاجرین در سقیفه با ادعاهای واهی و بی اساس خود، حقّ
  
خلافت را از آنِ خویش دانستند. در آخر هم با لگدکوب کردن صحابی (سعد بن عباده) مهاجرین حکومت و خلافت را برای خود تمام نمودند.
 
3- گفته شد که پیامبرصلی الله علیه وآله وظایف دیگری غیر از تلقی و تبلیغ وحی داشته است. مسلمین بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله به کسی احتیاج داشتند تا خلأای را که با رحلت پیامبر حاصل شده بود جبران کند و آن هم کسی غیر از علی علیه السلام و اهل بیتش نبود.
 
لذا از علی علیه السلام سؤال شد: چرا تو از همه بیشتر از پیامبرصلی الله علیه وآله روایت نقل می کنی؟ فرمود: «لأنی کنت اذا سألته انبأنی و اذا سکتّ ابتدأنی»؛(39)
 
 «زیرا من هر گاه از پیامبرصلی الله علیه وآله سؤال می کردم مرا خبر می داد و هر گاه سکوت می کردم او شروع به حدیث گفتن می کرد
 
پیامبر بارها فرمود: «انا دارالحکمة و علیّ بابها»؛(40) «من شهر حکمت و علی دروازه آن است
 
هم چنین فرمود: «انا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن اراد العلم فلیأت الباب»؛(41) «من شهر علم و علی دروازه آن شهر است، هر کس اراده علم مرا دارد باید از دروازه آن وارد شود
 
نتیجه
 با ردّ احتمال اول و دوّم، راه سوّم که همان تعیین و نصب خلیفه از جانب رسول خدا است، متعیّن می گردد. پس اطلاع دادن پیامبر از تفرقه امت دلیل نمی شود که خداوند جانشین رسولش را را توسط پیامبر (ص) تعیین نکرده باشد..

از طرفی فرقه ناجیه به معنای گروه یا فرقه‌ای  هستند که در قیامت نجات‌یافته‌اند، و آن گروه کسانی هستند که ولی آنها منصوب از طرف حداوند به واسطه پیامبر(ص) باشد. لذا پیامبر(ص) پیش‌بینی کرده که امتش پس از او به ۷۳ فرقه تقسیم می‌شود، درحالی‌که فقط یک فرقه از آنها اهل نجات‌اند.

حتی در مورد ناجیه بودن هم هر یک از فرقه‌های مسلمان تلاش کرده‌اند معیارهایی بیان کنند تا خودشان مصداق فرقه ناجیه باشند. 
  

پی نوشت:

1. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح 3992 ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 134، ح 2778.
2.سوره انعام، آیه 59.
3.سوره نحل، آیه 77.
4.سوره نمل، آیه 65.
5.سوره جن، آیه 26.
6.سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح 3992 ؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 134، ح 2778.
7.فیض القدیر، ج 2، ص 21.
8.مستدرک حاکم، ج 1، ص 128.
9.الاعتصام، ج 2، ص 189.
10.لوامع الانوار، ج 1، ص 93.
11.سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 359.
12.صحیح بخاری، ج 4، ص 176.
13.همان، ج 4، ص 110.
14.صحیح بخاری، ج 7، ص 208 ؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 66.
15.احقاق الحق، ج 2، ص 296، به نقل از کتاب المواهب طبری شافعی.
16.مناقب خوارزمی، ص 105.
17.ترجمه امام علی علیه السلام، ابن عساکر، رقم 834.
18. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 318.
19. خطبه حضرت زهراعلیها السلام ؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 234.
20. تاریخ طبری، ج 2، ص 235 ؛ فدک در تاریخ، شهید صدر.
21.صحیح بخاری، ج 6، ص 16.
22.تاریخ طبری، ج 3، ص 431.
23.همان، ج 4، ص 53.
24.حلیة الاولیاء، ج 1، ص 44.
25.رک: معالم المدرستین، ج 1، ص 273-279.
26.اصول کافی، ج 2، ص 131.
27.تاریخ طبری، ج 3، ص 429.
28.الامامة و السیاسة، ج 1، ص 32.
29.همان، ص 168.
30.سوره طه، آیات 29و30.
31.ینابیع المودة، باب 76، ح 1.
32.تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 7.
33.کامل ابن اثیر، ج 1، ص 54 و 55.
34.همان، ص 62.
35.تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 28.
36.اثبات الوصیة، ص 70.
37.کنزالعمال، ج 11، ص 610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 113و114.
38.الریاض النضرة، ج 3، ص 138.
39. صحیح ترمذی، ج 5، ص 460 ؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 101.
40.صحیح ترمذی، ج 5، ص 637.
41.مستدرک حاکم، ج 3، ص 127.
 

منابع:

رضوانی علی اصغر، 1341، ، غدیرشناسی وپاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس صاحب الزمان (جمکران 1384.
https://maaref.makarem.ir/fa/article/index/420252
https://fa.wikishia.net/view