روابط ايران و اسرائيل در دوره دولت دکتر مصدق (5)


 

نويسنده:مسعود کوهستاني نژاد




 

تأثير انحلال سرکنسولگري ايران در بيت المقدس بر وضعيت اتباع، مهاجرت و کلني ايراني ها در غزه
 

ادامه بررسي خود را پيرامون روابط ايران و اسرائيل در دوره دولت دکتر مصدق، معطوف و متوجه به تأثير انحلال سرکنسولگري ايران در بيت المقدس بر وضعيت اتباع، مهاجرين و کلني ايراني ها در غزه خواهيم نمود. در يک حالت کلي موضوع مورد بررسي اين قسمت شامل سه دسته از ايرانيان مي شود.
دسته اول: اتباع ايراني بودند که به دلايل مختلفي از جمله تجارت و سياحت به فلسطين سفرکرده و هنگام جنگ ، در آنجا اقامت داشتند.

دسته دوم : کلني ايرانيان در غزه بود که هنگام وقوع جنگ، بيش از هفتاد سال از تشکيل آن مي گذشت.
 

دسته سوم: عبارت از يهوديان ايراني بودند که به اسرائيل مهاجرت کرده و سپس به دلايل گوناگون خواهان بازگشت به ايران مي شدند.
در صفحات قبل گفته شد : مقامات ايراني در دفاع از شناسايي دفاکتو اسرائيل، از تعداد زياد اتباع ايران در فلسطين ياد کردند. به روايت آنان، تعداد مزبور بين 20تا100هزار نفر بود . صرف نظر از ابعاد اغراق آميز ارقام مزبور، آنچه واقعيت داشت، وضعيت نامناسب ايرانياني بود که درگير و دار جنگ در فلسطين قرار گرفته بودند . براي آشنايي بيشتر وضعيت نمونه اي از آنها را مرور مي کنيم. در پنجم ارديبهشت 1330يعني هنگامي که کنسولگري ايران در بيت المقدس به کار مشغول بود،»«سيد يعقوب کرمانشاهي» در نامه اي از بغداد به کنسولگري ايران در آن شهر نوشت:«اين بنده سيد يعقوب کرمانشاهي ، دارنده ي شناسنامه ي شماره ي 47، صادره از بيت المقدس، ايراني و متولد و مقيم ياقار(1293) مي باشم. نظر به اينکه در جنگ اخير فلسطين، مال و زندگي بنده را در فلسطين، يهودي ها، همه ي آنها را غارت نمودند و ديگر چيزي براي بنده نمانده . با اينکه داراي هفت سرعيال و اطفال کوچک و بزرگ مي باشم. سپس بنده را با اهل و عيال از فلسطين بيرون رانده و فقط چيزي که از براي زندگي اينجانبان باقي مانده، جزيي لباس بود که ستر عورت نموده و اينکه گذرنامه ي حقير را هم در بيت المقدس بدون اينکه مبلغ مقررات آن را بپردازم، به طور رايگان صادر نموده و حال مدت 15روز است که در بغداد هستم .(78)
«سيد يعقوب» از جمله افرادي بود که توانست اسرائيل را ترک کند، ولي عده اي ديگر نتوانستند ،از آن جمله گروهي هستند که در 13خرداد 1330در نامه اي به وزير خارجه وضعيت خود را اين چنين شرح دادند :«اينجانبان امضاء کنندگان زيرا از طرف عده ي بي شماري، از آن مقام رياست محترم تقاضاي رسيدگي به اوضاع خود را داريم.
ما عده اي ايراني که بدون گذرنامه مي باشيم و مطابق قانون(6)گذرنامه به ما جريمه تعلق مي گيرد . ما داراي شناسنامه ايراني مي باشيم . ما براي زيارت به کشور اسرائيل آمده ايم و الان مدت 9ماه است سرگردان و بلاتکليف و بي چاره و بي خانمان و نداشتن حتي يک نفر فاميل و دارا نبودن زبان مي باشيم . چندين دفعه به کنسولگري کشور شاهنشاهي ايران در بيت المقدس مراجعه کرده ايم، جواب منفي داده و مي گويند حسب الامر مقام رياست، ما نمي توانيم به شما پاسپورت بدهيم . ما از آن مقام خواهش و تقاضا داريم که دستور اکيد به کنسولگري ايران صادر فرمائيد که به وضع ما ايرانيان خاتمه داده و به ما پاسپورت بدهند که به ايران عزيز مراجعت کنيم».(79)
وضعيت براي «صالح خليلي» بسيار مشکل تر از اين حرف ها بود . او در عريضه اي به شاه مورخ 23سپتامبر /اول مهر 1330مي نويسد:«اين فلک زده يک نفر ايراني به نام صالح خليلي، دارنده ي شناسنامه ي شماره ي 2131،صادره از تکان تپه و کارمند رسمي وزارت دارايي که قريب به 16سال در تکاب مشغول انجام وظيفه بوده و در اواخر سال 1329به واسطه ي بدي آب وهوا ، عايله ام را به تهران فرستادم و خودم هم صد بار تقاضاي انتقالي و يا چند روز مرخصي درخواست نمودم. بدبختانه هيچ گونه ترتيب اثري نشد. ناچاراً به شهرستان مراغه رفته و براي مدت بيست روز، مرخصي از رئيس شهرستان گرفته که عايله ام را سرکشي نمايم، موافقت نفرمودند . ناچار ترک خدمت نموده براي رسيدگي به عايله خود به تهران رفته و بعد از جستجوي بسيار عايله ام را در «بهشتيه عرب ها » که واقع در ميدان فوزيه مي باشد، پيدا کرده، چون عيال[ناخوانا] از يهودي هاي تهران بود، فريب خورده ي يهودي ها شده که جزو آنها به فلسطين برود. فدوي هر چه خواستم عايله خود را از مکان مزبور خارج نمايم، ممکن نشد و خود بنده را در همان مکان زنداني کردند و نگذاشتند از آنجا خارج شود، و داد و فرياد خود را بنمايم تا اينکه بعد از مدتي زنداني و زحمت هاي زياد، خودم و عايله ام را جبراً در جزو يهودي هاي عراقي به فلسطين فرستادند و اکنون در ميان اين ملت خدانشناس گرفتار و راه نجاتي ندارم . محض رضاي خدا و رسول اکرم امر ملوکانه صادر و فدوي را آزاد تا اينکه به ميهن عزيز خود برگردم و در زير پرچم مقدس ايران جان سپارم ».(80)
رفتار مقامات ايراني در قبال نامه هاي فوق متفاوت بود. از سويي يادداشتي دست نويس از «باقر فهيمي» رئيس وقت اداره ي پنجم سياسي وزارت خارجه در 1330/5/8وجود دارد که گواهي شده است :«حامل اين گواهينامه آقاي ...با خانواده اش که از ايرانيان مقيم فلسطين بوده و در اثر بروز جنگ از آنجا متواري شده اند، مي باشند . از آقايان نيکوکاران خواهشمند است از بذل هر گونه کمک و مساعدت درباره ي ايشان دريغ نفرمايند ».(81)به نظر مي رسد گواهي مزبور براي آن گروه از ايرانياني باشد که موفق به ورود به ايران شده اند ،ليکن آن تعداد که در فلسطين باقي مانده بودند، وضعيتي مبهم داشتند. نبود کنسولگري ايران در بيت المقدس باعث سرگرداني فوق العاده ي آنان و ارجاع امور آنها به سفارت ايران در آنکارا، امان و يا حتي قاهره مي شد.(82) ليکن بُعد مسافت، عدم ارتباط مستقيم با داخل اسرائيل و ديگر مشکلات مشابه، سبب تداوم بلاتکليفي و يا کندي جريان رسيدگي به وضعيت آنان مي شد.
نمونه اي از کند بودن رسيدگي به امور اتباع ايراني مقيم فلسطين که خواهان بازگشت به ايران بود،«احسان احمد جبري»بود که داراي شناسنامه ي ايراني بوده و پس از خروج از فلسطين در 1952/10/2در نامه اي به دولت ايران از حوادثي که در فلسطين بر او گذشته شکايت کرده و خواهان استرداد اموال به جا مانده اش در آنجا و اجازه ي بازگشت به ايران مي شود.(83) متعاقب درخواست فوق، نمايندگي ايران در دمشق، احسان احمد جبري را احضار کرده و ضمن اعلام وصول درخواستش او را به کنسولگري ايران در «آنقره»[ترکيه] ارجاع مي دهد . او اسناد و مدارکش را به آنقره مي فرستد، ولي نرسيدن خبري از آنجا، وي را وا مي دارد که در دي 1331از دمشق نامه ي ديگري خطاب به رئيس دولت عليه ي ايران نوشته، خواسته خود را تجديد کند. (84)
در هشتم اسفند 1330،«ابراهيم زند» سفير ايران در ترکيه ، در نامه اي نتيجه ي مذاکرات خود با سفارت اسرائيل در آنکارا را درباره ي شکايت احسان احمد جبري،«تابع ايران و از پناهندگان فلسطين ساکن دمشق»، بدين ترتيب اعلام کرد:« با سفارت اسرائيل مذاکره شد، وعده اقدام دادند. ضمنا اضافه نمودند که فراريان از اسرائيل که اموالي در آنجا به جاي گذاشته اند اموال آنها تحت توقيف قرار مي گيرد و براي رفع توقيف قبلاً بايد به اثبات برسانند که فرار آنها از جهت همکاري با دشمنان اسرائيل نبوده است و معلوم نمايند فعلاً با چه وسائلي امور خود را مي گذرانند و اسناد قانع کننده ي خود را بايد به وزارت خارجه ي اسرائيل تسليم نمايند تا براي صدور اجازه ي معاودت آنها اقدام شود؛ بعداً براي رفع توقيف از اموال خود، شخصاً يا به وسيله ي وکيل مقيم در اسرائيل، اقدام نمايند».(85) پيرو درخواست فوق، در 16فروردين 1332وزارت خارجه در نامه اي به سفارت ايران در دمشق، خواهان گزارشي از اقدامات انجام شده براي دادخواهي نامبرده شد. در پاسخ، سفارت ايران در دمشق در نهم ارديبهشت 1332به وزارت خارجه اعلام کرد :«چون دولت اسرائيل در اينجا نماينده اي ندارد که در اين باب با او مذاکره شود، لهذا در موقع خود مراتب به سفارت کبراي شاهنشاهي در آنکارا اشعار شد».(86)
چند روز بعد در 23ارديبهشت ، وزارت خارجه در يک مراسله از سفارت ايران در آنکارا خواهان ارائه ي گزارش اقدامات انجام شده در رابطه با درخواست احسان احمد جبري شد؛(87) درخواستي که حداقل تا پايان سال 1332بدون پاسخ ماند. چند ماه بعد در 21خرداد 1331وزير مختار ايران در امان، ضمن ارائه ي خبري از يکي از جرايد اسرائيل در مورد لايحه ي مصادره اموال در اسرائيل به وزارت امور خارجه، سرنوشت اموال ايرانيان مقيم آنجا را مبهم ذکر کرد:«طبق شرحي که روزنامه ي ژروزالم پست چاپ اسرائيل، در شماره ي 14خرداد ماه جاري خود نوشته، وزارت دارايي اسرائيل لايحه اي به مجلس برده که به موجب آن دولت اسرائيل مي تواند املاکي را که از مردم ضبط نموده، صورتي قانوني داده و يا بهاي آنها و يا املاک ديگري را به جاي آن به صاحبانش بپردازد.
چون عده اي از ايرانيان مقيم اسرائيل از بدو تأسيس کشور مزبور، املاکشان از طرف مأمورين اسرائيل ضبط شده و تاکنون مسترد نداشته اند، آنها هم مشمول اين قانون خواهند شد، ولي معلوم نيست بهاي املاک و يا تعويض آن به چه صورتي به آنان داده خواهد شد».(88)
در حاشيه ي نامه ي مزبور از سوي اداره ي سجلات وزارت خارجه نوشته شد:«چون اين موضوع تا اندازه اي سياسي و از طرفي مربوط به استملاک کليه ي اتباع بيگانگان در فلسطين مي باشد، اداره ي سجلات نمي تواند در ماهيت آن وارد شود و اظهار نظر صريحي بنمايد، مگر اينکه اداره ي محترم اول سياسي قبلاً موضوع را با اداره ي نظارت وزارت دادگستري مطرح نموده و نظر آنها را بخواهند که پس از روشن شدن قضيه، تصميم لازم اتخاذ بفرمايند».
متعاقباً در تاريخ 24شهريور همان سال نامه اي به وزارت دادگستري نوشته شده و ضمن شرح ماجرا نظر آن وزارتخانه استعلام شد، ولي حداقل تا پايان سال 1331 پاسخي از وزارت دادگستري در اسناد وجود ندارد.
نمونه ديگري از درخواست اتباع ايراني در فلسطين، نامه اي است که «فريدون پرويزيان» در 22مرداد 1331از طرف سيصد و شصت نفر ايراني مقيم اسرائيل خطاب به رياست محترم اداره ي کل انتشارات و تبليغات راديو تهران نوشت:«ما جوانان ايراني مقيم اسرائيل پشتيباني خود را از دولت آن رادمرد شريف، جناب آقاي دکتر محمد مصدق نخست وزير محبوب و آيت الله آقا سيد ابوالقاسم کاشاني، ابراز داشته و استدعا داريم به خواسته هاي اين ايرانيان سيه روز رسيدگي گردد. اخيراً يک عده ايراني مي خواهند به ميهن اصلي خود بازگردند و دولت اسرائيل مي گويد که چون از طرف دولت هيچ کنسولي در اسرائيل نيست، ما نمي توانيم ويزاي ايران به شما بدهيم و بدين وسيله کارشکني مي کنند».(89)
گروهي ديگر از ايرانيان مقيم فلسطين عده اي بودند که از ديرباز در غزه زندگي کرده و به دليل ويژگي هاي خاص قومي و مذهبي شان تشکيل يک کلني کوچکي را مي دادند. در رابطه با وضعيت آنها سفارتخانه هاي ايران در دمشق و آنکارا و امان اقداماتي را انجام دادند . نخست از دمشق آغازمي کنيم . به گزارش «مشفق کاظمي » وزير مختار ايران در دمشق،(به تاريخ 1332/1/6) :«اخيراً يک عدد از پناهندگان فلسطيني مقيم سوريه که طبق اظهارات خودشان از اهالي کردستان ايران مي باشند و پدران آنها از عهد«محمد علي ميرزا» ايران را ترک گفته و به فلسطين رفته اند، به سفارت مراجعه و تقاضادارند که ورقه ي بازگشت به ايران به آنها داده شود.پناهندگان مزبور که عبارت از ده پانزده خانوار و با زن و بچه در حدود صد نفر مي شوند، هيچ گونه سندي که دال بر تابعيت ايراني آنها باشد، به جز يک ورقه ي مخصوص پناهندگان که روي آن جمله ي از اهالي کردستان قيد شده است ، در دست ندارند و تماماً به لهجه ي اهالي کردستان ايران صحبت مي نمايند و اکثراً در خارج از ايران متولد شده و غالباً جوان و همه در بين خودشان در اين صفحات با يکديگر زناشويي نموده اند و فقط بين آنها دو سه نفر از معمرين يافت مي شود که ايران و حوادث گذشته آن را به خاطر داشته باشند».(90)
«شريف»يکي از آنها بود که از اوضاع ايران چيزي را جز وقايع جنگ هاي زمان محمد علي شاه به خاطر نداشت.او مي گفت:«در ايام محمد علي شاه که شورش بود با پدرآقاي محمد حمه[در]کردستان در بين عشاير سنجابي رفتيم و سپس به بغداد واز آنجا به فلسطين رفتيم».
«مراد شيخ محمد » نيز ادعا مي کرد:«سنّم هفتاد و پنج سال و در «تيگان تپه » و در ايل «افشار سليمان خان » تولد يافتم». او علت ترک ايران را نبود امنيت در زمان مشروطه ذکر کرد :«در آن موقع امنيت نبود و شورش بود؛ هر کس در صدد غارت و قتل ديگري بر مي آمد، مبارزه ي مشروطه خواهان و طرفداران محمد علي شاه و جنگ هاي «ستارخان » و «يپرم» و «باقرخان » در سراسر کشور ناامني فراهم ساخته بود. گذشته از اين قحط و غارت بود که ما مجبوراً براي حفظ خانواده هاي خودمان از ايران خارج شديم» مراد شيخ محمد، علت بازگشت خود و خانواه اش به ايران را چنين توضيح مي دهد:«اولاً ما ايراني هستيم و تاکنون زبان ايران و عادات ايراني را تا حال حفظ کرده ايم و به غير از بنده که پيرم، همه جوانند و اکنون گذشته از اينکه مال و ثروتمان در فلسطين از بين رفته و اکنون در عسرت زندگي مي کنيم و ماهيان از طرف UNRWA به ما چيزي مساعدت مي شود، مايليم اين جوانان در ايران به خدمت پرچم بپردازند و در اين کشورهاي عرب از بين نروند، به خصوص که رئيس بنگاه UNRWAکه فهميد ما اصلاً ايراني هستيم، قول داده است به همه ي ما هزينه ي سفر ما را تا ايران بپردازد».
وزير مختار ايران در دمشق ، ضمن تذکر اين نکته که در «دو سال قبل[آذر 1329] هم يک عده که وضعيت شان نظير وضعيت اين اشخاص بود و برخي داراي شناسنامه و برخي بدون شناسنامه بودند، از راه ترکيه به ايران آمدند »؛خواهان بررسي درخواست اکراد حاضر در دمشق ، براي مراجعت به ايران مي شود.(91)
موضوع درخواست به ادارات تابعيت و گذرنامه منعکس شده، به نظر اداره ي تابعيت:«تنها اظهارات اين اشخاص کافي براي شناختن آنها به تابعيت ايران نيست و تا مدارکي که دال بر تابعيت ايراني آنها باشد ارائه ندهند، نمي توان از آنها را تبعه ي مسلم ايران دانست و از نظر اداره ي گذرنامه بهتر است به وسيله ي شهرباني تحقيقاتي نسبت به هويت اين اشخاص و صحت و سقم اظهاراتشان بشنود ».(92) موضوع به شهرباني منعکس شده و از آنجا از وزارت کشور استعلام شد. وزارت کشور در پاسخ اعلام کرد :«اگر تابعيت ايراني آنها محرز باشد و عناصر مضري تشخيص نگردند، وزارت کشور با بازگشت آنها به ايران نظر خاصي ندارد».(93)در همان نامه، وزارت کشور موضوع را به فرمانداري کل کردستان ارجاع داد.
به نظر مي رسد تکليف اين موضوع تا حداقل 28مرداد 1332مشخص نشد؛ زيرا در نامه اي که از سفارت ايران در دمشق به تاريخ مذکور خطاب به وزارت امور خارجه نوشته شده خواهان تسريح در ارسال پاسخ شده است :«عده مزبور از پناهندگان ايراني مي باشند که از فلسطين به سوريه آمده و منتظرند چنانچه تکليفشان معين شود از طرف UNRWAبه آنها مساعدت مالي براي بازگشت به ايران شود و اين اداره هم کمک خود را منوط به ارائه اوراق مراجعت به ايران نموده است ».(94
منبع:پايگاه نور 33