بیعت با خلیفه

آیا امیر مومنان (علیه السلام) با اختیار، با ابوبکر بیعت کردند؟
 
در پاسخ به این پرسش، به چهار نکته ذیل اشاره می شود:
امیر مومنان (علیه السلام) تا پیش از رحلت حضرت زهرا (سلام الله علیها) با ابوبکر بیعت نکردند.[1] برخی از متون بر بیعت نکردن بنی هاشم نیز تا رحلت حضرت صدیقه (سلام الله علیها) اذعان دارند.
 
زهری می نویسد: «تا پیش از درگذشت فاطمه (سلام الله علیها)، نه تنها علی (علیه السلام) بلکه هیچ‌یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند»[2]
 
پرهیز امام و همسرش فاطمه (سلام الله علیها)، از بیعت با ابوبکر نشان از عدم مشروعیت خلافت داشت؛ بخاری، در صحیح خود می نویسد: «حضرت زهرا (سلام الله علیها) بعد از رسول‌خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شش ماه زنده بود. بعد از آن که از دنیا رفت، شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر که حاکم اسلامی بود و معمولاً نماز بر میت را حاکم اسلامی می‌خواند، اعلام نکردند. در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکردند»[3]
 
بدیهی است اگر خلافت ابی بکر، شرعی و به اصطلاح جامع الشرایط بود، چرا دختر گرامی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، فاطمه (سلام الله علیها) در حالی که بر او خشمگین بود، جهان را وداع کرد، و همسر او نیز تا شش ماه با او بیعت ننمود؟[4]
 
وضعیت جاری در جامعه صدر اسلام و خطرات و تهدیدات بیرونی و درونی، عاملی برای بیعت امام تلقی می شود، مورخان به استدلال عثمان در متقاعد کردن امیرمؤمنان (علیه السلام) نوشته اند:
«تا وقتی تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. امام باز هم خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند».[5]
 
بیعت حضرت، از روی اختیار و رغبت نبود، بلکه از روی اکراه و به زور انجام شد و امام نیز به بیعت اجباری اشاره نمود.[6]
 
معاویه در نامه ای به علی (علیه السلام) می نویسد: به یادآر هنگامی را که مانند شتر سرکش طنابی به گردنت افکندند و برای بیعت به مسجد بردند.
 
امیر مومنان (علیه السلام) در پاسخ می فرماید:
«خواستی مرا نکوهش کنی، امّا ستودی، برای مؤمن مشکلی نیست که مظلوم و ستمدیده باشد»[7]
 

راز سکوت تلخ

چرا علی (علیه السلام) در برابر غصب خلافت سکوت کرد؛ مگر نه این که خلافت حق علی (علیه السلام) بوده است؛ چرا ایشان تا پای جانش نایستاد و مقاومت ننمود؟ آیا در نهج البلاغه به دلایل سکوت امیرالمومنین (علیه السلام) در برابر غصب خلافتش اشاره شده است؟
 
امیر مومنان (علیه السلام) در برابر غصب حق خلافت سکوت کرد و خود از این سکوت به تلخی یاد می کرد و در نهج البلاغه آن را تلخ تر از حنظل  شمرد.[8]
 
سکوت علی (علیه السلام) صرفاً ناشی از اضطرار و تنهایی نبود؛ برای او آسان بود که قیام کند و حداکثر آن بود که به واسطه نداشتن یار و یاور، خودش و فرزندانش شهید شوند. شهادت آرزوی علی بود.[9] اما او از میان دو کار، بنا به مصلحت یکی را انتخاب کرد که شاق تر و فرساینده تر بود:
«آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.
پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره‌گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم.
پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!».[10]
 
درباره چرایی سکوت، با الهام از فرمایشات ایشان، به نکات ذیل اشاره می شود:
1. بی وفایی یاران
پیرامون امیر مومنان (علیه السلام) یارانی جان نثار و اهل جهاد و شهادت چون حمزه و جعفر (علیه السلام) وجود نداشت تا با یاری آنان برای مقابله با غاصبان اقدام شود.[11]
 
به جز اهل بیت نیز بی وفایی نمایان بود و بدیهی است در این وضعیت، شکل‌گیری قیام با از دست دادن رهبری چون علی (علیه السلام) همراه بود و این خسارت برای جامعه نوپای اسلامی جبران پذیر نبود[12]؛ امام می فرماید:
«پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرده، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ آنان رضایت ندادم، خار در چشمم بود و چشم ها را بر هم نهادم، استخوان در گلویم گیر کرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده می شد و تلخ تر از حنظل در کامم ریخته بود و صبر کردم»[13]
 
2. جلوگیری از خطر انحراف
در ماه های آغازین خلافت ابوبکر، قبایل و گروه هایی پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و با حکومت اسلامی مخالفت کردند. علاوه بر تهدید جدی مرتدین، مدعیان نبوت و پیمبرانی دروغین مانند «مسیلمه»، «طلیحه»، «سجاح» نیز در صحنه ظاهر شده، و جبهه منحرف را تقویت کردند و هر کدام طرفداران و نیروهایی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند. در این موقعیت ایمان مسلمانان و اصل نظام اسلامی در معرض تهدید و خطر سقوط قرار گرفته بود.
 
امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
«آن گاه که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا، نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص (ابوبکر) بود.
من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارنش را یاری نکنم (و دست به قیام بزنم)، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که حکومت کالای چند روزه دنیاست...»[14]
 
3. حفظ اتحاد اسلامی
برای امیر مومنان (علیه السلام) باقی ماندن اساس اسلام از هر چیز دیگر محبوب تر و با ارج تر بود[15] و از این رو بر وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن تأکید داشت. زیرا شکوه داخلی و قوت بیرونی مسلمین، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند.[16]
 
علی (علیه السلام) در دوران خلافت خودش، آن گاه که طلحه و زبیر نقض بیعت کردند و فتنه داخلی ایجاد نمودند، مکرر وضع خود را بعد از پیغمبر با این ها مقایسه می کند و می گوید: من به خاطر پرهیز از تفرق کلمه مسلمین از حق مسلّم خودم چشم پوشیدم و اینان با این که به طوع و رغبت بیعت کردند، بیعت خویش را نقض کردند و پروای ایجاد اختلاف در میان مسلمین را نداشتند.
 
«دیدم صبر از تفرق کلمه مسلمین و ریختن خونشان بهتر است؛ مردم تازه مسلمان اند و دین مانند مشکی که تکان داده می شود کوچک ترین سستی آن را تباه می کند و کوچک ترین فردی آن را وارونه می نماید».
آن گاه فرمود: چه می شود طلحه و زبیر را؟ خوب بود سالی و لااقل چند ماهی صبر می کردند و حکومت مرا می دیدند، آن گاه تصمیم می گرفتند. اما آنان طاقت نیاوردند و علیه من شوریدند و در امری که خداوند حقی برای آنها قرار نداده با من به کشمکش پرداختند.»[17]
 

رد پیشنهاد ابوسفیان

چرا امیرالمومنین (علیه السلام) برای گرفتن خلافتش کمک و پیشنهاد ابوسفیان را رد کرد؟
 
به روایت شیخ مفید، ابوسفیان با بلندترین صدای خود، بنی هاشم و بنی عبدمناف را مخاطب قرار داد و گفت:
«سوگند به خدا که اگر بخواهید من شهر مدینه را برای دفع ایشان از سواره نظام و پیاده نظام پر می کنم؛ در این حال امیرالمومنین (علیه السلام) او را از دور صدا زدند که: برگرد ای ابوسفیان!
سوگند به خداوند که تو در این گفتارت، خدا را مدّ نظر نداشته ای! و همیشه در صدد کید و مکر برای اسلام و اهل اسلام بوده ای! و ما اینک به تجهیز جنازه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اشتغال داریم! و هر مردی که هر عملی به جا آورد بر عهده خود اوست، و خود ضامن و نگهبان گناهانی است که مرتکب می شود»[18]
 
درباره این پرسش، با توجه به گزارش های مندرج در سایر متون حدیثی و تاریخی، نکات ذیل بیان می گردد:
1. امام در سخن خود، نفاق و عدم صداقت ابوسفیان را عیان کرد؛ بدیهی است تکیه بر وعده کسی که پیشتر دشمن اول اسلام و پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود، خلاف دوراندیشی  بود. از این رو امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند:
«و ما احتیاج به خیرخواهی تو نداریم».[19]
 
گذر ایام، پرده از چهره واقعی ابوسفیان برداشت زیرا همو به هنگام انتقال خلافت به  بنی امیه و بنی مروان با وقاحت تمام چنین می گفت: «هان ای بنی امیه! بکوشید و گوی زمامداری را از میدان بربایید (و به یکدیگر پاس دهید) سوگند به آنچه من به آن سوگند یاد می کنم! بهشت و دوزخی در کار نیست»[20]
 
2. با درنگ دوباره به راز سکوت امیرمؤمنان;(علیه السلام) و بیعت ایشان با خلیفه نخست، این نکته مبرهن است که قیام و خیزش در آن شرایط جامعه اسلامی، برای اساس اسلام زیان بار بود و به نفع امیر مومنان (علیه السلام) نیز تمام نمی شد؛ امام برای حیات دین و جلوگیری از شکستن صف مسلمانان سکوت کرد و بدیهی است پیشنهاد ابوسفیان مورد پذیرش حضرت نبود.
 
به گزارش ابن ابی الحدید، امام (علیه السلام) فرمودند:
«إنک ترید أمرا لسنا من أصحابه و قد عهد إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عهدا فأنا علیه؛ تو در پی انجام کاری هستی که ما اهل آن نیستیم. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با من عهدی نموده است که من بدان پای‌بندم.»[21]
 

نماز با خلفا

آیا امام علی (علیه السلام) پشت سر خلفا نماز می خوانده است؟
 
حضور در نماز جمعه و جماعت و نماز خواندن امیر مومنان (علیه السلام) پشت سر خلفا، مسئله ای است که برخی با تکیه بر آن در پی مشروعیت بخشی حکومت خلفا هستند[22]؛ حال آن که در برابر این پرسش و شبهه، دیدگاه های مختلفی ارائه شده و آن را از قطعیت دور می سازد. در این باره چند نکته لازم به ذکر است:
 
1. از زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضور در نماز جماعت و جمعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده برای تمام صحابه تلقی می شد به گونه ای که تارکان آنها مورد مذمت و تقبیح و حتی توبیخ قرار می گرفتند و مسلمانان نسبت به این سیره بسیار اهتمام داشتند.
 
بدیهی است اگر امیر مومنان (علیه السلام) در این جمع های عبادی شرکت نمی کرد، این مسئله بهانه ای برای تشدید حملات به ایشان و ایجاد تردید در اذهان مسلمانان می گردید. از این رو امام شرکت در مراسم عبادی اجتماعی در عصر خود را یک امر لازم تلقی نموده و در آن مشارکت داشت.[23]
 
2. امام با شرکت در نماز جماعت خلفا، در پی تحکیم مصالح عالیه اسلام بود، زیرا در صورت عدم شرکت ایشان، سستی و ضعف حکومت مسلمانان را در پی داشت و این امر بهانه ای برای اختلاف و آسیب پذیری وحدت مسلمانان می شد.
 
امام خمینی (رحمه الله) در این زمینه معتقد است: «حضرت امیر (علیه السلام) بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، تبعیت از این ها کرد برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این مسائل بود».[24]
 
3. گروهی از متکلمان شیعی ضمن اذعان بر حضور امیر مومنان (علیه السلام) در صف جمعه و جماعت خلفا، بر این باورند که امام به آنان اقتدا نمی کرد و حضور ایشان صوری بود و خود نیت فرادا داشت.[25]
روایت تفسیر قمی گویا ناظر به این سبک نمازخواندن امام است: «حضر المسجد ووقف خلف أبی بکر وصلّی لنفسه؛ (امام) در مسجد حاضر شد و پشت أبی‌بکر ایستاد و نماز را فرادی می‌خواند.»[26]
 
همچنین زراره می گوید: به حضرت امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: عده ای روایت کرده اند که حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در نماز جمعه بدون آن که سلام نماز جمعه را بگویند بلند شدند و دو رکعت بر آن اضافه کردند و نماز را به صورت چهاررکعتی تمام کردند. امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«امیرمؤمنان پشت سر امام جمعه فاسق نماز خواند و هنگامی که امام جمعه فاسق سلام نماز جمعه را داد و از نماز منصرف شد، امیرمؤمنان بلند شد و بدون اینکه سلام آن دو رکعت قبلی را بدهد، دو رکعت دیگر خواند و نماز را به صورت چهار رکعتی خواند و نماز، نماز ظهر شد. یکی از نمازگزاران گفت: یا علی! چهار رکعت خواندی؟! و بین رکعت ها سلام نکردی. امام فرمود: کسی از این چهار رکعت سر در نمی آورد. آن مرد نفهمید که امام چه می گوید».[27]
 
4. برخی از عالمان شیعه، نماز امام پشت سر خلفا را به صورت حقیقی معنا کرده و آن را صوری نمی دانند و این نظر را مستند به تعدادی از روایات می نمایند از جمله در روایت سماعه این سؤال مطرح است که ازدواج با اهل سنت و خواندن نماز پشت سر آنان چه حکمی دارد و امام در پاسخ فرمود:
«صحت این مسئله برای برخی شدید و ناپذیرفتنی است؛ «قد أنکح رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، و صلی علی (علیه السلام) وراءهم»[28]؛ اما پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با آنان عقد ازدواج بست و علی (علیه السلام) نیز پشت آنان نماز خواند».
 
گروهی از فقهای شیعه با استناد به این دسته از روایات فتوا داده اند، که مستحب است انسان در نماز جماعت براداران اهل سنت حاضر شود و با آنان نماز بخواند.[29]
 
 

حمله به ایران

نظر امام علی (علیه السلام) درباره حمله اعراب به ایران برای گسترش اسلام چه بوده است و ایشان چه موضعی داشته اند؟ آیا ایشان و فرزندانشان حسن و حسین (علیهما السلام) در این حملات شرکت کردند؟
 
در پاسخ این پرسش، به دو نکته محوری اشاره می شود:
 نکته اول: موضع امام علی (علیه السلام)
1. در میان نصوص تاریخی مطلبی که دلالت بر مخالفت صریح حضرت (علیه السلام) با ورود به ایران بنماید، دیده نشده است، بلکه از برخی از قراین می توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اصل مسئله فتوحات و گسترش اسلام و پایداری در مقابل کفر و شرک آن زمان به نحو ضمنی مورد تأیید آن حضرت (علیه السلام) بوده است. این سخن امام به نوعی تأیید اصل فتوحات است:
«شکست و پیروزی در این جنگ با زیادی و کمی نیروهای جنگجو میسر نشده است، زیرا این دین خدا بوده که او آن را آشکار کرده و این سپاهیان لشکریان خداوند هستند که خداوند آنها را مهیا ساخته و یاری رسانده است تا به اینجا رسیده است (اشاره به پیروزی های مسلمانان) و ما با امید به وعده خداوند حرکت کرده ایم (و منتظر انجام آن هستیم) و خداوند حتما وعده اش را وفا کرده و سپاهش را پیروز خواهد گردانید»[30]
 
2. زمانی که خبر آمادگی دولت ساسانی و تدارک هفتصد هزار نفر برای حمله به سرزمین های اسلامی، به مدینه رسید، شورای دفاعی شکل گرفت و کسانی که مورد مشورت قرار گرفتند پیشنهاد حضور مستقیم خلیفه در میدان نبرد و تخلیه تمام مراکز نظامی و اعزام آنان برای نبرد با ساسانیان را دادند، طلحه و عثمان بن عفان گفتند: همه نیروهای شام، نیروهای یمن، نیروهای مدینه و نیروهای مکه را جمع کن و خودت هم با آنان برو تا بتوانید در برابر نیروهای زیاد حکومت ایران مقاومت کنید و لیکن امیر مومنان (علیه السلام) که مورد مشورت قرار گرفت به گونه دیگری طرح خود را ارائه داد.
 
حضرت (علیه السلام) ضمن مخالفت با پیشنهادهای ارائه شده، این نکته را یادآور شد که:
«صلاح آن است که تو به عنوان قطب و مرکز آسیای اسلام در مرکز حضور داشته و از آنجا به چرخاندن سنگ آسیای اسلام به وسیله عرب های مجاهد بپردازی و اگر تو از مرکز خارج شوی از سویی تعدادی از اعراب بادیه نشین که هنوز مسلمانی در میان آنان رسوخ نیافته، طمع تصرف مرکز را در سر می پرورانند، و به مدینه حمله خواهند کرد و از سوی دیگر ایرانیان با دیدن تو خواهند گفت که این اصل و ریشه عرب است و اگر او را از بین ببریم از شر اعراب راحت خواهیم شد، بنابراین با شدت بیشتری به مسلمانان حمله خواهند کرد.
 
امام فرمود: نیروهای شام را از شام نیاور و الا رومیان حمله می کنند. نیروهای یمن را هم نیاور وگرنه حبشی ها حمله می کنند. نیروهای مدینه و مکه را هم نبر چون اعراب اطراف حمله می آورند. خودت هم نرو و از فراوانی عدد دشمن نترس. ما در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با فراوانی عدد نمی جنگیدیم».
 
خلیفه نظر علی (علیه السلام) را پسندید و عده کمی نیرو را با سعدبن ابی وقاص به جبهه فرستاد و این نیروها به نیروهای جبهه ملحق شدند و پیروز هم شدند.[31]
 
عمر هنگامی که سخنان درست حضرت علی (علیه السلام) را همراه با استدلال های محکم او شنید، رو به اصحاب کرده و گفت: وای بر شما، همه شما از گفتن سخنانی مانند آنچه ابوالحسن (حضرت علی (علیه السلام)) گفت، ناتوان بودید.[32]
 
نکته ای که در این مشورت خواهی باید به آن توجه کرد این است که علی (علیه السلام) علیه اسلام کاری کرد که این جنگ با کمترین نیرو و کمترین تلفات پایان یافت.
 
3. عمربن خطاب تلاش کرد که علی (علیه السلام) را به جنگ بفرستد ولی علی (علیه السلام) نپذیرفت و نیامد.[33] به گفته مورخان، عمر بن خطاب رفتن به جنگ قادسیه را به علی (علیه السلام) پیشنهاد کرد تا فرماندهی عملیات ارتش مسلمانان را بر عهده گیرد. علی (علیه السلام) امتناع کرد؛ ناگزیر سعد وقاص را اعزام نمود.[34]
 
4. اما در مورد حضور امام حسن و حسین(علیهما السلام)، هیچ یک از منابع و مآخذ معتبر شیعی از حضور آنان در فتوحات ایران، شام و یا آفریقا سخنی نگفته‌اند. اما تاریخ طبری، یکی از منابع اهل سنت از حضور آن دو امام خبر داده است و مدعی است «سعید بن عاص به سال سی ام از کوفه به منظور جنگ آهنگ خراسان کرد.
 
حذیفة بن یمان و کسانی از یاران پیمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با وی بودند؛ حسن و حسین، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عمرو بن عاص و عبدالله بن زبیر نیز با وی بودند»[35]
 
این روایت را شخصی به نام علی بن مجاهد مسلم کابلی ارائه داده است که او را دروغ گو و در نقل حدیث ضعیف می شمارند.[36]
 
دوم: اصل فتوحات مسلمانان
درباره لشکرکشی مسلمانان به سرزمین های دیگر بعد از وفات پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نکاتی لازم به ذکر است:
 
1. اگر حرکت ترسیمی از سوی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، پس از فوت ایشان ادامه می یافت و زمام امامت و خلافت به دست وصی ایشان امیر مومنان (علیه السلام) می افتاد، بی شک دعوت اسلامی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عرصه وسیع تری گسترش می یافت و همسایگان دولت اسلامی و سایر ملل خود به پذیرش این دین الهی پیشقدم می شدند و فتوحات خونین و لشکرکشی های دوران خلفا، به گونه ای دیگر رقم می خورد.
 
2. لازمه هر فتح و پیروزی، توسعه فرهنگ اسلامی است، یعنی به موازات فتح شهرها می باید مردم آن سامان به حقایق، اصول و اهداف اسلام آشنا شوند و هسته و پوسته اسلام را بشناسند، مع الاسف در غالب لشکرکشی های صورت گرفته در عهد ابوبکر، عمر و عثمان این نکته مهم مدنظر حاکمان وقت نبود، آنان اهتمامی در ارشاد مردم، تعلیم، فرهنگ‌سازی و تربیت ایشان نداشتند! چه در منطقه شام و چه در ایران. آنان فقط در برابر اقبال مردم، شهادتین را بر زبان ایشان جاری می ساختند و به برخی از حرکات و شعائر آنان را تمرین می دادند بدون آن که عقیده باطلی را از ذهن ایشان بزدایند و فکر صحیحی را بر ایشان ترسیم نمایند.
 
نتیجه این فتوحات نیز آن بود که: بسیاری از کشورها و مناطقی که دوره خلفا فتح می شدند، به سمت کفر و نافرمانی بر می گشتند و سپس دوباره به دست مسلمانان فتح می شدند! این نتیجه اکتفا به ظاهر اسلام بود در صورتی که پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم اسلام و ایمان را به طور توأم خواستار بود:
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یدْخُلِ الْإِیمَانُ»[37]؛
«عرب های بادیه نشین گفتند: ایمان آوردیم بگو: شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید اسلام آورده ایم اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»
 
این نقیصه بزرگ، ریشه در ضعف اعتقادی حاکمان وقت داشت طبیعی است حاکم و یاران وی که اسلام در نهاد ایشان رسوخ نکرده و آنان در بسیاری از وهمیات و انحرافات گذشته خود باقی اند نمی توانستند سکان دار هدایت مردمی باشند که در اثر این لشکرکشی ها با آئین هدایت بخش چون اسلام مواجه می شوند.[38]
 
3. فتوحات بزرگ و پیروزی مسلمانان در گرو عوامل چندی بود؛ ایمان و اعتقاد شخصی بسیاری از جهادگران مسلمان را در سرعت فتوحات مؤثر بود. همچنین وقتی به پیروزی مسلمانان در ایران دقت کنید می توانید به ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی، وجود امتیازات طبقاتی بسیار خشن در جامعه، بی روح شدن آئین زرتشتی و آشفتگی نظام حکومتی ساسانی دقت کنید.
 
دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید: «سقوط دولت ساسانی به دست عرب شد ولی نه به خاطر قدرت عرب بلکه به خاطر ضعف و فساد دولت ساسانی و در موقع حمله عرب، ایران از پای در آمده بود. دولت ساسانی در آن زمان مانند مرده حضرت سلیمان بود که بر عصا تکیه داشت و موریانه آن را خورد و زمین افتاد.»[39]
 
4. حضور برخی از چهره های نامی و پیرو امیر مومنان (علیه السلام) در میان مدت و درازمدت توانست بن مایه هایی از اصول و مبانی اسلام را در برخی از مناطق فراهم آورد. از این رو حضور و تلاش شخصیت هایی چون: سلمان فارسی، حذیفة بن یمان، هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است.
 
5. اسلام یک دین جهانی بوده و هست و نمی توانست هدایت خود را در مهد اسلام و شهر مکه و یا نهایتاً جزیرة العرب محصور کند، اما لشکرکشی های انجام شده در عهد خلفای نخست کاستی های بسیاری را در پی داشت.
 
آثار این ضعف هم در کشورهای مفتوحه و هم در مرکز و گستره دولت اسلامی آشکار بود. البته در هر یک به نوعی این کاستی ها مورد مطالعه و دقت قرار می گیرد. اما در دراز مدت، به دلیل آشنایی ملل و کشورهایی که اسلام به آنجا راه یافته بود با حقیقت و روح دین اسلام، تاریخ از شکل گیری تمدنی یاد می کند که آثار و ثمرات آن، قرن ها جهان را برخوردار کرده بود.
 
6. فتوحات خلفای سه گانه، پیامدهای ناهنجاری را نیز در صف پیکار جویان مسلمان بر جای گذاشت از جمله:
الف. پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس مأب که خوارج جزیی از آن ها بود.
ب. انحطاط اخلاق امت اسلام، در پی سرازیر شدن مال و ثروت فراوان به درون سرزمین اسلامی.
ج. کاشت بذر تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی بر اثر مستی حاصل از نعمت ثروت های بی حد و حصر.[40]
 

همکاری با خلفا

اگر ابوبکر و عمر، غاصب خلافت بودند‌، چرا امام علی (علیه السلام) با خلفا همکاری می‌‌کرد؟
 
همکاری امام با دستگاه خلفا در حل معضلات دینی و مشکلات سیاسی بود و چنین رفتاری، به معنای به رسمیت شناختن خلافت آنان نبود؛ زیرا امام اصولاً خلافت آنان را مشروع نمی دانست. امیر مومنان (علیه السلام) با این رویکرد با هر سه خلیفه همکاری داشت و معضلات علمی و سیاسی آنان را حل و فصل می نمود.
 
امیر مومنان (علیه السلام) در یکی از نامه‌های خود، علت همکاری با دستگاه خلافت را چنین بیان می دارد:
«به خدا سوگند هرگز فکر نمی‌کردم و به خاطرم خطور نمی‌کرد که عرب بعد از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند و باور نمی‌کردم) آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند. دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می‌خواهند دین محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را نابود سازند.
 
(در این جا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگ‌تر بود؛ چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می‌شود. همان‌طور که «سراب» تمام می‌شود و یا همچون ابرهایی که از هم می‌پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».[41]
 
امام علی (علیه السلام) در عین انتقاد از خلافت، برای صیانت اسلام در بعضی از مواقع به عنوان مشاور، نظراتی را در امور قضائی، دفاعی، علمی و اعتقادی ارائه می فرمود و تاریخ نمونه های فراوانی را از گره گشایی های حضرت در عصر خلفا به خصوص در دوره خلافت عمر ارائه داده است.
 
زن زناکاری را که دیوانه بود، به دستور خلیفه عمر برای سنگسار کردن می بردند. حضرت امیر (علیه السلام) در برخورد با آنها از حال او پرسیدند و چون از جریان مطّلع شدند، آنان را نزد خلیفه برگردانیده به او گفتند: «آیا فرمایش رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به یاد نداری که فرمود: حکمی بر دیوانه نیست تا به عقل آید، و بر انسان خواب تا بیدار شود، و بر خردسال تا به سنّ بلوغ برسد؟» خلیفه گفت: آری. و دستور داد تا زن را آزاد کنند.[42]
 
قاضی عضدالدین ایجی از علمای مشهور اهل سنت در علم کلام در کتاب کلامی مواقف در بیان ادله اعلمیت حضرت علی (علیه السلام) در میان اصحاب رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این روایت را نقل می کند:
زنی در زمان عمر فرزندش را شش ماه بعد از ازدواج به دنیا آورد پس عمر دستور به سنگسار او داد پس حضرت علی (علیه السلام) فرمود: تو اجازه چنین کاری نداری و این آیه شریفه را تلاوت کرد: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْر»[43] پس عمر گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.[44]
 
خوارزمی بعد از نقل این ماجرا، کلام عمر را به صورت کامل تر بیان می کند: «عجزت النساء أن تلدن مثل علی بن أبی طالب، لولا علی لهلک عمر؛ زنان عاجزند از این که مثل علی ابن ابیطالب به دنیا آورند اگر علی نبود عمر هلاک می شد».[45]
 
نویسنده کتاب «علی و الخلفاء» آماری از تعداد مراجعات خلفا به امام و میزان مشورت دهی حضرت را چنین ارائه می کند:
ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته  است.[46] از مجموع 14 مورد: 9 مورد پرسش های علمی؛ 4 مورد احکام شرعی و قضاوت؛ 1 مورد نظامی بوده است.
 
گفتنی است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمی و 1 مورد شرعی) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است. در 9 مورد باقیمانده: در 2 مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه، امام نظر خود را اظهار نموده، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده؛ در 3 مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است. در 2 مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است.
 
حال آیا صحیح است که بگوییم: ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهای مهم با علی (علیه السلام) مشورت می کرده و علی (علیه السلام) مشاور وی بوده است؟
 
عمر بن خطاب[47] در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر (علیه السلام) مراجعه داشته است.[48]
 
از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام علی (علیه السلام)، 59 مورد امور قضایی؛ 21 مورد پرسش های علمی؛ 3 مورد امور مالی؛ 2 مورد امور نظامی بوده است. جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد: 27 مورد به امام (علیه السلام) مراجعه ابتدایی و مستقیم داشته است؛ 13 مورد مسائل شرعی و قضایی، 2 مورد امور مالی و 1 مورد پرسش علمی، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است.
 
در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است؛ یعنی در 42 مورد با این که دسترسی به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است.
 
این سخن بارها پس از گره گشایی های امیر مؤمنان (علیه السلام)، از عمر شنیده شد که «ما أبقانی الله إلی أن ادرک قوما لیس فیهم ابوالحسن؛ مرا خدا باقی نگذارد تا عمر من برسد به زمانی که قومی را إدراک کنم که در میان آنها ابوالحسن نباشد.»[49]
 
و یا این سخن که «لولا علی  لهلک  عمر؛ اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.»[50]
 
عثمان[51] در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.[52] از مجموع موارد ورود امام در امور زمان عثمان: اولاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعی و نحوه اجرای حدود و قضاوت بوده است؛ ثانیاً: 3 مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است.
 
این سخن علامه حلی را نباید از نظر دور داشت که عثمان شریعت را مسخره می کرد و به مخالفت با آن جسارت می نمود و در این زمینه به مشورت امیر مومنان (علیه السلام) نیز توجه نداشت. در متون اهل سنت است که مردی با همسر خود گرد آمد و زن پس از شش ماه کودکی زاد. این واقعه با عثمان بگفتند و او دستور رجم زن را داد.
 
علی (علیه السلام) به او فرمود: خداوند می گوید:
«مدت حمل تا از شیر باز گرفتنش سی ماه است.»[53] و «پس از دو سال از شیرش باز گرفت.»[54]
 
عثمان گفت: به خدا سوگند جز این که آن زن را سنگسار کنم تصمیمی ندارم و آن زن را سنگسار کرد.[55] این سخن عثمان چه بود؟ چگونه زن مسلمانی را بی گناه به قتل آورد؟[56]
 

رابطه فامیلی با خلفا

آیا ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم حقیقت دارد؟ اگر درست است این نشانه دوستی بین حضرت علی (علیه السلام) با خلیفه دوم نیست؟
 
ادعای رابطه فامیلی برخی از صحابه با اهل بیت (علیهم السلام)، بهانه ای برای نیکو جلوه دادن رابطه خلفا با امیر مومنان (علیه السلام) و مشروعیت سازی خلافت آنان است. حال آن که موضوع ازدواج امّ کلثوم با عمربن خطاب، به عنوان یکی از مباحث چالشی در هزاره اخیر مورد توجه بوده است به گونه ای که برخی این مدعا را زیرسؤال برده و برخی ضمن پذیرش آن، به تأویل و تبیین پرداخته اند.
 
اول. تردید در مدعا
برخی ادعای ازدواج امّ کلثوم دختر فاطمه;(سلام الله علیها) با عمر را نفی می کنند؛ نامشخص بودن امّ کلثوم، تردید در سند حدیث و همچنین پراکندگی ها و تناقض موجود در این باره، زمینه تردید در این مدعا را فراهم آورده است.
 
امّ کلثوم به همراه حسن، حسین و زینب (علیهم السلام) از فرزندان فاطمه و علی (علیهما السلام) است و گویا قبل از رحلت حضرت رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) متولد شد.[57]
 
مدعا آن است که عمر با امّ کلثوم دختر فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ازدواج کرده است[58]؛ در حالی برخی معتقدند امّ کلثومی که به ازدواج خلیفه درآمد، ربیبه و دختر خوانده امام علی (علیه السلام) بود. زیرا اسمـاء بنت عمیس پس از درگذشت جعفر بن ابی طالب، با ابوبکر ازدواج کرد و از این ازدواج دختری به نام امّ کلثوم متولد شد.
 
پس از درگذشت خلیفه نخست، اسماء با علی (علیه السلام) ازدواج کرد و دختر خود را به عنوان ربیبه به خانه امام آورد، سپس همین ربیبه به عقد عمر بن خطاب درآمد.[59]
 
همچنین این نظر هم مطرح است: امّ کلثوم دختر جرول، همسر عمر بوده است؛ او مادر زید و عبیدالله است.[60]
 
2. اشکال در سند
شیخ مفید در کتاب «المسائل السرویه» صحیح بودن حدیث ازدواج را مورد شک و تردید قرار داده و می‌گوید: خبر تزویج از طریق زبیر بن بکار نقل شده و او مورد اعتماد نیست، به خصوص که او از دشمنان علی (علیه السلام) بود، طبعاً نقل وی، به ویژه آنچه مربوط به بنی‌هاشم است، قابل پذیرش نخواهد بود.
 
آنچه مایه انتشار این خبر گردید، این است که ابومحمد، حسن بن یحیی علوی آن را در کتاب «النسب» خود نقل کرده و از آنجا که فردی علوی آن را نقل کرده است، گروهی آن را پذیرفتند.[61]
 
برخی از محققان اسناد حدیث ازدواج را که به شیوه های مختلف نقل شده است، مورد بررسی قرار داده و تأکید دارند که اسناد همه آنها، بر اساس معیارهای عالمان اهل سنت، ضعیف است.[62]
 
3. پراکندگی و وجود تناقض
شیخ مفید، ضمن نفی حدیث ازدواج به دلیل تردید در سند آن، از نقل‌های مختلف، پراکنده و متناقض درباره این موضوع یاد می کند؛ اختلافاتی که اصل حدیث تزویج را زیر سؤال می‌برد.
 
1. علی (علیه السلام) او را به عقد عمر درآورد.
2. این کار به وسیله عباس عموی علی (علیه السلام) صورت پذیرفت.
3. این کار از روی تهدید انجام گرفت.
4. عروسی صورت پذیرفت و عمر از او دارای فرزندی به نام «زید» شد.
5. خلیفه پیش از مراسم عروسی کشته شد.
6. زید نیز دارای فرزندی بود.
7. او کشته شد و وارثی نداشت.
8. او و مادرش در یک روز کشته شدند.
9. مادرش پس از وی زنده بود.
10. مهریه او چهل هزار درهم بود.
12. مهریه او پانصد درهم بود.[63]
 
دوم. تأویل و تبیین مدعا
بعضی از علمای شیعه با فرض پذیرش ازدواج امّ کلثوم با عمر[64]، به تاویل و تبیین آن پرداخته اند؛ محور کلی دیدگاه ها، تکیه بر ازدواج از روی اضطرار، اجبار و تهدید از سوی خلیفه است از این رو چنین ازدواجی، نافی گمراهی غاصبان خلافت نخواهد بود.
 
1. ضرورت دفع تهدید
شیخ مفید معتقد است که اگر انجام این ازدواج را بپذیریم، این ازدواج با تکیه بر ظاهر اسلام افراد تعلق گرفته است و با هدف تالیف و پیشگیری از ریختن خون خاندان و شیعیان شکل گرفت و امیر مومنان (علیه السلام) پذیرش درخواست و اصرار عمر را به مصلحت دین و دنیا می دانست از این رو برای دفع تهدید خلیفه آن را پذیرفت.[65]
 
امیر مومنان (علیه السلام) با استفاده از نفوذش بر خلیفه تا آنجا که ممکن بود وی را مشاوره، نصیحت، ارشاد و راهنمایی می کرد و خلیفه نیز تا آنجا که برایش مقدور بود به حفظ جایگاه حضرت می پرداخت.[66]
 
2. اجبار و تهدید
شیخ مفید معتقد است امیر مومنان (علیه السلام) برای این ازدواج به اضطرار افتاد به گونه ای که از سوی خلیفه تهدید شد و امام جان خود و یارانش را در خطر دید و به ازدواج دختر با خلیفه رضایت داد.[67] شیخ مفید در کتاب دیگر خود به نام المسائل العکبریة نیز همین نظر را پی گیری کرده است.[68]
 
سید مرتضی نیز بر غیر اختیاری بودن این ازدواج تأکید دارد به گونه ای که هر نوع مخالفت با این تزویج نوعی سرکشی و عصیان در برابر خلیفه تلقی می شد.[69]
 
مطابق نقل ابن جوزی هنگامی که علی (علیه السلام) در پی خواستگاری از امّ کلثوم فرمود: او کودک است؛ عمر (با ناراحتی) گفت: «به خدا سوگند! این که می گویی عذر نیست (و بهانه است) و ما مقصود تو را می دانیم (که با ما خوب نیستی)».[70]
 
به روایت ابن حَجَر عسقلانی، عمر، ام کلثوم را از علی (علیه السلام) خواستگاری نمود. علی (علیه السلام) فرمود: «من دخترانم را برای پسران جعفر (طیار)، برادرزادگانم نگه داشته ام!»[71] عمر نیز ساکت ننشست و این ازدواج را پی گیری کرد. در این تعبیرات، ناخوشایندی عمر از جواب ردّ علی (علیه السلام) آشکار است.
 
در منابع روایی شیعه، تهدید به صورت روشن تر بیان شده است. در گزارشی، هنگامی که عمر امّ کلثوم را از علی (علیه السلام) خواستگاری کرد، حضرت فرمود: او کودک است (و جواب ردّ به او داد)؛ عمر، عباس عموی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ملاقات کرد و ماجرا را برای وی بیان کرد و آنگاه عباس را تهدید کرد: «به خدا سوگند! من چاه زمزم را (که افتخار سقایت آن با توست) پر خواهم کرد و تمامی کرامتی که برای شماست از بین خواهم برد و دو شاهد برای اتّهام سرقت بر ضدّ او اقامه می کنم و دستش را قطع خواهم کرد!».
 
عبّاس به محضر علی (علیه السلام) آمد و تهدیدات عمر را بازگو کرد و از آن حضرت خواست که امر ازدواج را به عهده او بگذارد و علی (علیه السلام) نیز به دست او سپرد[72]و عباس، امّ کلثوم را به تزویج عمر درآورد.[73] با توجه به این تهدید، امام صادق(علیه السلام) چنین بیان فرمود: «إنّ ذلک فرج غُصبناه؛ این ماجرا (ازدواج عمر با امّ کلثوم) ناموسی بود که از ما غصب شد».[74]
 
پیشتر، عمر تهدیداتی نسبت به خاندان امیر مومنان (علیه السلام) داشت و همو حریم حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را شکست[75]؛ بنابراین، در اینجا نیز عمر می توانست تهدیدش را عملی کند، به ویژه آنکه او در آن زمان خلیفه رسمی بود و قدرت فراوانی داشت! در نتیجه، اگر ازدواجی صورت گرفته باشد، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به اضطرار، به آن رضایت داد.
 
سوم. حاشیه های این مدعا
اگر این ازدواج را از روی اجبار و اکراه بپذیریم، حاشیه هایی پیرامون آن مطرح است که به اختصار از آن یاد می شود.
 
1. تندخویی خلیفه     
عمر فردی خشن و تندخو بود و به همین دلیل، برخی از زنان، حاضر به همسری وی نمی شدند. امّ کلثوم دختر ابوبکر، به خاطر تندی اخلاق خلیفه و خشونت او نسبت به زنان، دست رد بر این خواستگاری زد.[76]
 
دختر عتبه نیز در مخالفت با خواستگاری عمر چنین گفت: «لأنّه یدخل عابساً ویخرج عابساً، یغلق أبوابه ویقلّ خیره؛ او عبوس و خشمگین وارد منزل می شود و عبوس و عصبانی خارج می شود، درِ خانه را می بندد و خیرش اندک است»[77] به گزارش ابن عبدالبرّ، پس از آن که امّ کلثوم از نزد عمر مراجعت کرد به پدر خود گفت: «بعثتنی الی شیخ سوء! تو من را به نزد شیخ بدی فرستادی!».[78]
 
2. انگیزه خلیفه
انگیزه ظاهری خلیفه برای ازدواج، حدیثی بود که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کرد: «هر نوع پیوند نسبی و سببی روز قیامت از هم گسسته می‌شود، جز پیوند با من از طریق نسب یا سبب»؛[79] او می گفت خواستم با این ازدواج از این موهبت بهره مند شوم»[80] عمر مدعی بود: من پیش از این با آن حضرت (به خاطر آن که پدر زن او بودم) نسبت پیدا کردم، و اکنون دوست داشتم داماد این خاندان شوم.[81]
 
به روایت یعقوبی، عمر علّت این درخواست را به خود علی (علیه السلام) نیز گفت.[82] بی شک این ادعایی ظاهری بیش نبود و وی پیشتر حرمت یگانه دختر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را شکسته بود؛ آیا آزردن فاطمه و بی احترامی به آن حضرت، با ازدواج با دخترش به انگیزه نجات اخروی سازگار است؟! آن هم آزردن کسی که آزار و رنجش او آزار رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است: «فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها»[83]
 
بنابراین، به فرض که ازدواجی هم با اکراه و تهدید صورت گرفته باشد، به یقین برای انتساب به خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جهت روز رستاخیز نبوده است؛ بلکه انگیزه های دیگری داشته است!
 
3. خردی سن امّ کلثوم
یعقوبی و طبری تاریخ این ازدواج را سال هفدهم هجری می دانند[84] که در این صورت، سن امّ کلثوم کمتر از 9 سال بوده است و امیر مومنان (علیه السلام) نیز در پی درخواست عمر، بر خردسالی او تصریح می نماید و می فرماید: «إنّها صبیة؛ او کودک است».[85]
 
به گزارش ابن حَجَر عسقلانی، عمر از پدرش علی (علیه السلام) خواستگاری کرد امیرالمومنین (علیه السلام) صِغَر سنِّ او را به عمر گوشزد نمودند. اطرافیان عمر به او گفتند: علی دعوت تو را ردّ کرده است. عمر برای بار دیگر مراجعه و خواستگاری کرد.[86]
 
4. عقد بدون زفاف
آنچه از برخی مدارک شیعی استفاده می‌شود، این تزویج تنها به عقدی بدون زفاف منتهی شد؛ حتی امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: روزی که عمر بن خطاب درگذشت، امیرمؤمنان، دخترش ام‌‌کلثوم را به خانه خود آورد.[87]
 
ابومحمد نوبختی معتقد است که امّ کلثوم کوچک بود (هر چند عقد واقع شد، ولی) پیش از وقوع زفاف، عمر بمرد و پس از عمر وی با عون بن جعفر، سپس محمد بن جعفر و سپس عبدالله بن جعفر، تزویج  نموده اند.[88]
 
5. عدم وجود فرزند
ابن حجر مدعی است ام کلثوم برای عمر دو فرزند آورد: زید و رقیه.[89]
 
شیخ طوسی نیز برای امّ کلثوم از عمر فرزندی به نام زید بن  عمر ذکر می کند که مادر و فرزند در یک ساعت از دنیا رفته اند.[90]
 
اما مورخ نامی، مسعودی می‌نویسد: عمر از این ازدواج طرفی نبست و ثمره‌ای به نام فرزند نداشت.[91]
 
 6. مظلومیت و بی ارتباط با مشروعیت خلیفه
در تاریخ انبیاء، نمونه هایی از تن دادن به ازدواج با گمراهان از روی اضطرار و اجبار وجود داشته است نمونه آشکار، ازدواج دو دختر پیامبر(علیه السلام) است و نمونه پیشتر آن ماجرای دختران حضرت لوط است؛ وقتی قومش از او خواستند دو مهمان نیک سیما را در اختیار آنان قرار دهد حضرت از روی اجبار موضوع تزویج دختران خود را به قوم خود مطرح کرد و فرمود:
«هَؤُلاء بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُم»[92]
 
بدیهی است موافقت با این ازدواج دلیلی بر مشروعیت فکر و حرکت غیر هم کیش نیست و در این باره، ازدواج امّ کلثوم با عمر، ارتباطی با مشروعیت خلافت آنان ندارد.[93]
 
عبدالجلیل قزوینی رازی (زنده تا 560ق) نیز به گونه ای این موضوع را ترسیم می کند که ضمن تکیه بر مظلومیت امیرمؤمنان(علیه السلام)، چنین تزویجی را با پیشینه می شمارد و جایگاه خصم را سست می انگارد:
«به مذهب شیعه، علی (علیه السلام) بهتر نیست از مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، و برابر مصطفی نیز نیست! و دختر علی (علیه السلام) بهتر نیست از دختران مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) .
 
و عمر به اتّفاق سُنِّیان بهتر است از عثمان عَفَّان، و شیعه انکار نکند که: محمد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو دختر به عثمان داد، پس چون آن روا باشد و بوده است، این نیز روا باشد، و هر نقصان که اینجا باشد آنجا نیز باشد، و هر مصلحت که آنجا بوده باشد اینجا نیز باشد و مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فرمان خدای تعالی داد و علی (علیه السلام) عالم تر نبود از مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ...
 
در تواریخ و آثار هست که: مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دختر خویش را به پسر بُولَهَب داد و دختری را به ربیع بن عاص تا بداند که أنبیا و أئمه(علیهم السلام) همه دختران بداده اند به کسانی که درجه و مرتبه ایشان نداشته اند، و نقصان مرتبه ایشان نبوده است...
 
علماء دانند که چون دختر مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زن عثمان باشد تفاخر در آن عثمان را باشد نه مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را، تا روز وفات آن دختر سید عالم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «نِعْمَ الْخَتَنُ الْقَبْرُ».
برای مطالعه بیشتر رجوع کن به:از ولادت تا جوانی حضرت علی علیه السلام
 
و اگر دختر مرتضی (علیه السلام) زن عمر باشد تفاخر و منزلت در آن پیوند عمر را باشد، نه علی (علیه السلام) را که بنی هاشم دگرند، و بنی عدی دگر، و مرتبه بوطالب دگر است و مرتبه خطّاب دگر، و علی مرتضی (علیه السلام) دگر است و عمر دگر»[94]
 
با درنگ در این ازدواج به نوعی صدها درجه مظلومیت امیرالمؤمنین و اهل بیت بهتر ظاهر می شود و سندی است برای  غاصبیت عمر بن خطّاب که به طور مزوّرانه آن مخدّره را به نکاح درآورد.[95] از این رو اگر ازدواجی تحت شرایط خاصّ صورت گیرد و امامی همانند امیر مومنان (علیه السلام) به سبب مصلحتی مهم به این امر رضایت دهد، نه اشکالی بر آن حضرت وارد است؛ و نه علامت مودّت و دوستی است. باید از کسانی که این بحث را طرح کرده اند سپاس گزاری نمود که با طرح این بحث بُعد دیگری از مظلومیت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را آشکار نمودند و خود در اشکال تازه ای قرار گرفتند.
 

نام‌گذاری به نام خلفا

چرا امیرالمومنین (علیه السلام) نام بعضی از فرزندانش را به نام خلفا قرار داده بود؟ آیا این نشان از ارتباط خوب آنان با هم نداشت؟
 
این نام‌ها در عرب رایج بود و مردم هم بر اساس فرهنگ رایج زمانه خود اسامی را برمی‌گزیدند، از این رو نمی توان گفت که علی (علیه السلام) به خاطر دوستی با خلفا نام برخی فرزندان خود را ابوبکر، عمر و عثمان گذاشته  و به واقع نمی توان تنها با نام‌گذاری، همه ستم هایی که در تاریخ بر اهل بیت (علیهم السلام) روا شده است را انکار کرد. برای تبیین تفصیل این پاسخ، نکات ذیل ارائه می گردد:
 
نام های سه خلیفه از نام های مخصوص این سه نبود، بلکه قبل و بعد از اسلام، چنین نام هایی در میان عرب شایع و رایج بود. با مراجعه به کتاب های رجالی می توان صدها نام ابوبکر، عمر یا عثمان را یافت که سنخیتی با چهره های شاخص نیز ندارند. زیرا این نام ها، از اسامی معروف میان عرب جاهلی و اسلام بوده و هرگز از شنیدن این نام، تنها آن سه خلیفه به ذهن تداعی نمی کرد. نام ابوبکر، عمر، عثمان، یزید و... نام عمومی و مربوط به عموم است و نام اختصاصی نیست و گاهی یک اسم برای افراد زیادی انتخاب می‌شد که با همان نام هم شناخته می‌شدند و هیچ محدودیتی در این زمینه در بین اقوام و ملل وجود نداشته است.
 
ابن حجر در کتاب الاصابه، باب «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام می‌برد که اسمشان عمر بوده است و تمامی آنان بی ارتباط با نام خلیفه دوم است.[96]
 
در میان یاران ائمه اطهار (علیهم السلام)، افرادی به نام یزید بن حاتم یا معاویة بن عمار وجود دارد؛ و ارتباطی نیز با چهر های منفوری چون یزید بن معاویه یا معاویة بن ابوسفیان ندارد.
 
برخی خلفا در نام‌گذاری برخی افراد دخالت می کردند؛ یکی از عادات عمر تغییر نام افراد بود. بر اساس اظهار مورخان شخص عمر این نام را بر او گذارد و به این نام نیز معروف شد.
 
بلاذری(متوفی 279ق) مدعی است عمر بن خطاب، فرزند علی را از نام خویش، «عمر» نام‌گذاری کرد.[97] همو نام ابراهیم فرزند حارث را تغییر داد و اسمش را عبدالرحمن گذارد.[98]
 
نام‌گذاری فرزندان روی علاقه والدین به افراد و شخصیت‌ها صورت نمی‌گرفت و اگر نام‌گذاری به خاطر ابراز محبت به شخصیت‌ها بود، چرا خلیفه دوم به سراسر ممالک اسلامی بخشنامه کرد که کسی حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نام‌گذاری کند؟[99] از این رو نمی توان نام‌گذاری عمر و عثمان را به خاطر علاقه نام‌گذار به دو خلیفه دانست.
 
اگر وضعیت خفقان، وحشت و فشار بر شیعیانِ آن روزگار را در نظر آوریم، خواهیم دید ائمه معصوم (علیهم السلام) از اهل بیت برای نجات شیعیان ناگزیر دست به اقداماتی می زدند که در نظر شرع جایز بود؛ از جمله: نام خلفا را بر فرزندانشان می نهادند. با بزرگان صحابه، به وسیله ازدواج، پیوند خویشاوندی برقرار می کردند تا از این فشارها بکاهند و دستگاه ظلم بنی امیه و بنی عباس نتوانند به این بهانه که آنان با خلفای سه گانه معارض اند، از سادگی مردم سوء استفاده کرده، عرصه را بر آنان و شیعیانشان سخت بگیرند و دست به قتل و غارت بزنند.[100]
 
البته گاه یک اسمی در یک زمانی میان مردم منفور بشود که در این صورت به طور متعارف مردم از آن دوری می کنند. اما در آن روزگار هنوز این نام ها منفور نشده بود و عموم مردم از آنها استفاده می‌کردند.
 

راز نپذیرفتن سیره خلفا

چرا حضرت علی (علیه السلام) در شورای شش نفره خلافت را قبول نکرد؟ امام می توانست با گفتن یک دروغ مصلحتی و پیروی از طریق شیخین به حکومت برسد و آن گاه برای اصلاح مسلمین اقدام کند؟ علت نپذیرفتن شرط عبدالرحمان عوف از سوی امام چه بود؟
 
نخست، ماجرای شکل گیری شورای شش نفره را مرور نماییم:
در سال 23 هجری، خلیفه دوم زخمی شد و در واپسین روزهای عمر، در پی تعیین خلیفه پس از خود بر آمد. چون کسانی مانند: ابوعبیده جراح و سالم مولی حذیفه و مُعاذ بن جبل که او آن ها را برای خلافت مناسب می دانست، از دنیا رفته بودند، به شورا تن داد.[101]
 
او شورای شش نفره ای مرکب از علی (علیه السلام)، عثمان، زبیر، طلحه، سعد وقاص و عبدالرحمان عوف معرفی کرد تا آنان پس از رایزنی، خلیفه ای از میان خویش برگزینند.
 
ترکیب اعضای شورا چنان بود که خلافت به عثمان می رسید؛ زیرا به دستور عمر، نظر عبدالرحمان عوف (از خویشاوندان عثمان) ملاک عمل بود. سرانجام، با همدستی او و سعد وقاص، عثمان به خلافت رسید. یعقوبی ماجرای قدرت یافتن عثمان را چنین گزارش می دهد:
عبدالرحمان بن عوف به علی (علیه السلام) گفت: با خدا میثاق می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سیره شیخین! عمل کنی؟ امام (علیه السلام) فرمود: امید دارم، در کنار کتاب خدا و سیره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، به دانش و توانایی خود عمل کنم. عبدالرحمان، عثمان را فراخواند. او شرایط فرزند عوف را پذیرفت و عبدالرحمان با او بیعت کرد. علی (علیه السلام) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند.[102]
 
امیر مومنان (علیه السلام) در خطبه شقشقیه می فرمود:
«(عمر) گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را چه شورایی! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به مقصود رسید».[103]
 
با درنگ در متون فوق، چند نکته در پاسخ ارائه می گردد:
1. بسیاری از سیاست مداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد خودشان استفاده می کنند اما اسلام و سیره بزرگان دین اجازه سود جستن از هر وسیله باطلی برای دست یابی به حق را نمی دهد. راه روشن است و برای رسیدن به هدف حق، باید از وسیله حق استفاده کرد. علی (علیه السلام) ضمن نفی پیروی از اصل غدر و خیانت در رسیدن به هدف از حریم صداقت، امانت، وفا و درستی حفاظت می کرد؛ زیرا پاسدار اصول انسانی بود.[104]
 
2. یکی از اقدامات خلفا، تغییر و تبدیل احکام الهی بود که بنا به اجتهاد و رأی خود، احکام شرع اسلام را تغییر می دادند و مسلمانان مجبور بودند به اجتهاد و رأی ایشان عمل کنند و چون قدرت و امکانات در اختیار آنها بود، مردم به خاطر زور یا مال و مقام، از اوامر آنها پیروی می کردند.
 
قضاوت های غیرعادلانه، تغییر سهم بیت المال، مسح بر خفّین، حرام کردن متعه نساء و متعه حج، کم‌کردن تکبیر نماز میت، بلند نخواندن  «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نماز، تغییر حکم طلاق، تغییر در حکم صدقات، طبقاتی کردن جامعه، روی کار آوردن و اختیار دادن به بنی امیه و نماز مستحب با جماعت به جا آوردن، نمونه هایی از بدعت های خلفا بود که متأسفانه جزء دین قرار داده شد.[105]
 
خلیفه دوم در بیعت گرفتن برای خلیفه سوم، سیره شیخین، یعنی سیره ابوبکر و عمر را به آن اضافه شد. به طوری که مسلمانان به احکامی که خلفا در مقابل نصّ قرآن و سنّت قطعی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، بر حسب اجتهاد خود عمل کرده بودند، پای بند شده آنها را جزء دین به حساب می آوردند.
 
حضرت امیر (علیه السلام) با نپذیرفتن حکومت به شرط عمل به سیره شیخین، و سپس عمل نکردن به سیره آنها در دوران حکومت خود، سیره خلفا را از حجّیت انداخته نشان دادند که تنها قرآن و سنّت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مدرک احکام الهی است، نه سیره خلفا.[106]
 

خدمات امام علی (علیه السلام)

امیر مومنان (علیه السلام) در دوره خلافت خلفای سه گانه و در طول دوره 25 ساله، چه خدماتی را به جهان اسلام ارائه نمودند؟
 
خدمات حضرت امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام) در زمان پیش از به حاکمیت و خلافت، تمامی در راستای مسئولیت اصلی ائمّه اطهار(علیهم السلام)، یعنی هدایت مردم و حفظ اسلام بوده است. با تکیه بر اثر ارزنده علامه سید مرتضی عسگری[107]؛ فهرستی از خدمات امام ارائه می شود:
 
1. جمع‌آوری قرآن
امام(علیه السلام) بعد از دفن پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرآن را به صورت منظّم، به همان ترتیب که پیامبر فرموده بودند، جمع‌آوری نمودند.
 
عکرمه می گوید: وقتی با ابوبکر بیعت کردند، علی در خانه اش نشست، عمر با او ملاقات کرد و گفت: آیا از بیعت با ابوبکر تخلف می کنی؟ او گفت: وقتی پیامبر از دنیا رفت سوگند خوردم که عبا بر دوش نگیرم مگر برای نماز واجب تا وقتی که قرآن را جمع‌آوری کنم، چون ترسیدم که قرآن تغییر پیدا کند.[108]
 
امیر مومنان (علیه السلام) بر اساس نزول آیات شریفه به جمع  آوری  قرآن  پرداخت؛ او می فرمود:
«به خدا سوگند! آیه ای نازل نشد مگر این که می دانم در چه موردی نازل شده و در کجا نازل گردیده و بر چه کسی نازل شده است».
 
و در فرمایشی دیگر فرمود:
«سؤال کنید از من در مورد کتاب خدا، زیرا آیه ای نیست مگر این که می دانم که در شب نازل شده است یا در روز، در بیابان هموار نازل شده یا در کوه»[109]
 
ابن ابی الحدید می گوید: همه اتفاق نظر دارند که علی قرآن را در زمان رسول‌الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حفظ می کرد و غیر از او کسی این کار را انجام نمی داد. و نخستین کسی بود که قرآن را جمع‌آوری نمود.[110]
 
از آنجایی که امام علی (علیه السلام)، اطلاعات کافی درباره همه آیات قرآن و شأن نزول آنها داشته آن طوری که از روایت گذشته بر می آید، آن را طبق دستور پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به رشته تحریر درآورده و در قرآنش، تأویل و تفسیر آیات را به گونه ای که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او آموخته بود نگاشته است، لذا قرآن آن حضرت  کامل ترین قرآن ها بود؛ زیرا تفسیر و تأویل و شأن نزول آیات هم در آن وجود داشت.
 
2. راهنمایی خلفا
این راهنمایی در حوزه های مختلف سیاسی، نظامی و اعتقادی بود و بیشترین آن در ساحت قضایی گزارش شده است؛ موارد زیادی در تاریخ نقل شده که خلفا احکامی را خلاف حق صادر می کردند و حضرت امیر (علیه السلام) آنها را به اشتباهشان واقف می نمودند.
 
3. پاسخ به سؤالات علمای اهل کتاب
پس از انتشار اسلام در بیرون جزیرة العرب و ورود اسلام به روم شرقی و ایران، دانشمندانی از یهود و نصاری برای تحقیق به مدینه می آمدند و در پی شناسایی پیامبر و اوصیای او بودند، و چون دست اندرکاران حکومت، تخصّصی در معارف اسلامی نداشتند و در پاسخ سؤالات علمی آنان می ماندند، ناگزیر به علی (علیه السلام) متوسّل می شدند و آن حضرت به سؤالات، پاسخ می دادند و مشکلات علمی آنان را حل می کردند.
 
4. تأکید بر تفسیر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از قرآن
هر چه از قرآن بر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل می شد، حضرتش برای مردم می خواند و معانی آن را بیان می فرمود. یکی از صحابه می گوید: پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مسجد مدینه ده آیه ده آیه به ما یاد می داد و از آن ده آیه نمی گذشتیم تا آنچه احکام و بیان در آن آیات بود، می آموختیم.[111]
 
یعنی آنچه از علوم قرآن لازم بود، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای مردم بیان می کردند. البته این بیان هم از خداوند بود که به واسطه جبرئیل بر پیامبر نازل می شد. به این ترتیب، صدها نفر قرآن را با معنا و تفسیر فرا گرفته حفظ می کردند که به آنها قاریان قرآن می گفتند و کسانی از این ها که نوشتن بلد بودند، آنچه یاد می گرفتند روی چرم، تخته، استخوان کتف گوسفند و... می نوشتند؛ چه آیه قرآن، و چه بیان پیامبر در معنای لغوی و شأن نزول و احکام آن آیات. این مجموعه ها را مصحف می گفتند.
 
پس آموزش و نگارش قرآن در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، همراه با بیان و تفسیر آن حضرت بوده و نوشتن قرآن به تنهایی مرسوم نبوده است.[112] لیکن عمر ضمن ممنوعیت نقل حدیث پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، به والیان خود دستور می داد: مردم را به قرآن مشغول دارید و از حدیث پیامبر منصرف کنید.
 
قرظة بن کعب از اصحاب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می گوید:
عمر مرا والی کوفه کرد، وقتی عازم کوفه شدیم به بدرقه ما آمد تا مسافتی از مدینه دور شدیم. گفت: می دانید برای چه به بدرقه شما آمدم؟
گفتیم: برای این که ما صحابی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستیم و تو خواسته ای ما را اکرام کنی.
گفت: آری، ولی غیر از آن، چیز دیگری هم هست و آن این که شما به شهری می روید که مردمش خیلی قرآن می خوانند، مثل زنبورها که صدایشان در هم می پیچد. شما آنها را از خواندن قرآن به شنیدن حدیث پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشغول نکنید.
 
قرظه می گوید: من پس از آن از ترس خلیفه حدیثی از پیامبر نقل نکردم.[113] در نتیجه این عمل، کار در شهرهای مسلمین بدان جا کشید که مردم فقط قرآن می خواندند و صاحبان مصاحف که در آنها قرآن همراه تفسیر بود، حق نداشتند تفسیر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیان کنند.
 
عمرو عاص به عمر نوشت: کسی در اینجا هست که از تفسیر قرآن می پرسد.
عمر در جواب نوشت: روانه مدینه اش کنید.
او را به مدینه فرستادند. این بنده خدا نمی دانست خلیفه او را برای چه احضار کرده است، لذا زمانی که بر خلیفه وارد شد، پرسید: یا امیرالمؤمنین! «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْو»[114] یعنی چه؟
عمر گفت: پس تو همان شخص هستی؟! بیا جلو. بعد با خوشه خرما که خرمایش را کنده بودند، صد ضربه به سرش زد. گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچه در سرم بود، بیرون رفت.
خلیفه گفت: ببریدش زندان. آن گاه که از زمین بلند شد، خون از پیراهنش می چکید. چون بهبود یافت، خلیفه دستور داد دوباره او را آوردند. این دفعه صد ضربه به کمرش زد که در کمرش شیاری ایجاد شد. سپس گفت: ببریدش به زندان. و بار سوم که او را نزد خلیفه آوردند، گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر می خواهی مرا بکشی، راحت بکش و خلاصم کن.
عمر او را به بصره تبعید کرد و به والی بصره، ابوموسی اشعری، دستور داد که کسی با این شخص نشست و برخاست نکند و سخن نگوید.
این شخص نماز جماعت می رفت، ولی کسی با او حرف نمی زد. پس از مدّت زمانی نزد ابوموسی آمد و با التماس از او خواست تا نزد خلیفه برای او شفاعت کند.
ابوموسی برای عمر نوشت: این شخص توبه کرده است، اجازه بدهید مردم با او نشست و برخاست کنند و با او رفتار عادی داشته باشند.
آن گاه عمر اجازه داد مردم با او معاشرت کنند. در تاریخ نوشته اند که او از اشراف بود و پس از این واقعه از اشرافیت افتاد.[115]
 
دستگاه خلافت عمر، ممنوعیت نقل بیان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درباره قرآن ادامه داد تا آن که نوبت به عثمان رسید. در این زمان عثمان قرآنی را که در زمان عمر بدون تفسیر نوشته شده و نزد حفصه بود، از او گرفت و دستور داد از روی آن شش نسخه نوشتند و به هر یک از شهرهای مکه، شام، کوفه، بصره، حمص و اسکندریه، یک نسخه فرستاد تا فقط از روی آنها تکثیر و قرائت شود.
 
یک نسخه را نیز در مدینه نگاه داشت. بعد مصاحف صحابه را که همراه تفسیر بود، جمع کرد و همه را سوزاند.[116] لذا در دست مسلمان ها تنها همین قرآن بی تفسیر ماند. فقط عبداللّه بن مسعود مصحفش را نداد، برای همین بود که به او تهمت ها زدند. مثلاً گفتند: او قرآنش را نمی دهد چون فلان سوره را ندارد یا فلان چیز را زیادی دارد.[117]
 
حضرت امیر (علیه السلام) در این دوره با تربیت شاگردان خاص خود، آنان را از حدیث و تفسیر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آگاه کرد و همچنین در زمان خلافتش، با آزاد کردن نقل حدیث از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در کنار فرمایشات خودش، تفسیر قرآن را به جامعه برگرداند.
 
5. فعالیت های اقتصادی
بعد از وفات پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، حکومت نقشه ای برای تحریم اقتصادی علیه بنی هاشم و اهل بیت طرح ریزی، و آنها را از حقوق مالی شان محروم کرد؛ دستگاه خلافت خمس را که حق اهل بیت است[118]، به کلّی از احکام اسلامی حذف کردند.
 
همچنین ضمن محروم کردن حضرت زهرا (علیه السلام) از ارث پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، فدک را که بیش از سه سال توسط کارگزاران فاطمه زهرا(علیه السلام) اداره می شد، غصب کرد.[119]
 
حضرت امیر (علیه السلام) در مقابل این نقشه زیان آور، یک سلسله فعالیت های اقتصادی انجام داد و آن توطئه را خنثی نمود.
 
حضرت امیر (علیه السلام) در طول بیست و چهار سال و اندی خلافت خلفای سه گانه، به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. زمین های مدینه نوعا حاصلخیز، و آب های زیرزمینی آن در سطح بالا قرار دارد.
 
امیرالمؤمنین با استفاده از این موهبت، چاه هایی حفر و زمین هایی را احیا کرد. و چندین نخلستان بزرگ احداث نمود و آنها را وقف علویون و اهل بیت (علیهم السلام) قرار داد.
 
بعدها ائمّه (علیهم السلام) از درآمد این مزارع و نخلستان ها، در راه تبلیغ اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی خود استفاده می کردند. امام بدین وسیله تا حدود زیادی این نقشه شوم را خنثی نمود.
 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. الاستیعاب، ج3، ص 973؛ تاریخ بغداد، ج10، ص 113.
[2]. تاریخ الطبری، ج 2، ص 448.
[3]. صحیح بخاری، باب غزوه خیبر، حدیث 4241.
[4]. راهنمای حقیقت، ص 650.
[5]. انساب الاشراف، ج 1، ص 587.
[6]. نهج السعاده، ج5، ص 219.
[7]. نهج البلاغه، نامه 28.
[8]. نهج البلاغه، خطبه 26.
[9]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 16، ص 485.
[10]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[11]. امام به این نکته اشاره نموده اند که اگر بعد از رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) عمویم حمزه و برادرم جعفر حضور داشتند تن به بیعت اجباری نمی دادم حال آن که برایم افرادی چون عباس و عقیل وجود دارند! (نهج السعاده، ج5، ص219؛ مستدرک الوسائل، ج11، ص 76).
[12]. پاسخ به شبهات کلامی (امامت)، ص 309.
[13]. نهج البلاغه، خطبه 26.
[14]. مناقب خوارزمی، ص 313.
[15]. یکی از نوادگان عبدالمطلب اشعاری مبتنی بر فضیلت و ذی حق بودن علی (علیه السلام) و بر ذمّ مخالفانش سرود. علی (علیه السلام) او را از سرودن این گونه اشعار که در واقع نوعی تحریک و شعار بود نهی کرد و فرمود: «سَلامَةُ الدّینِ احَبُّ الَینا مِنْ غَیرِهِ» برای ما سلامت اسلام و اینکه اساس اسلام باقی بماند از هر چیز دیگر محبوب تر و با ارج تر است. (شرح نهج البلاغه، ج6، ص 21 و 22).
[16]. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 16، ص 490.
[17]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص 308.
[18]. الإرشاد، ج 1، ص 190.
[19]. الطبری، تاریخ الطبری، ج 2، ص 237.
[20]. تاریخ الطبری، ج10، ص 58؛ شرح نهج البلاغه، ج9، ص 53؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص 529.
[21]. شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج 6، ص 18.
[22]. همان، ج20، ص 221.
[23]. پاسخ به شبهات کلامی (امامت)، ص 331 و 332.
[24]. صحیفه نور، ج3، ص 241.
[25]. شیخ مفید، الفصول المختاره، ص69.
[26]. تفسیر القمی، ج2، ص 159.
[27]. کافی، شیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ: چهارم، سال چاپ: 1365 ش، ناشر: دارالکتب الإسلامیة - تهران ج 3، ص 374، ح 6، باب الصلوه خلف من لا یقتدی.
[28]. وسائل الشیعه، ج8، ص 301.
[29]. وسائل الشیعة، ج 8، ص299 (بَابُ اسْتِحْبَابِ  حُضُورِ الْجَمَاعَةِ خَلْفَ  مَنْ لَا یقْتَدَی بِهِ لِلتَّقِیةِ وَ الْقِیامِ فِی الصَّفِّ الْأَوَّلِ مَعَه ).
[30]. نهج البلاغه، خطبه 146.
[31]. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 146؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص253، خواندمیر، تاریخ روضه الصفا، ج2، بخش دوم، ص1771.
[32]. تاریخ طبری، ج 4، ص 238 – 237؛ موسوعه الامام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج 3، صص91-93.
[33]. جعفریان، تاریخ خلفاء، ص115.
[24]. مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 309.
[35]. تاریخ الطبری، ج4، ص 269.
[36]. میزان الاعتدال 5/ 184 رقم 5925؛ تهذیب التهذیب 5/ 736 رقم 4940.
[37]. حجرات، آیه 14.
[38]. جعفر مرتضی عاملی، زندگی سیاسی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، ص 122.
[39]. زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص157.
[40]. مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)، ص 50؛ مطهری، جاذبه و دافعه امام علی (علیه السلام)، 153؛ مطهری، سیری در نهج البلاغه، 258.
[41]. نهج البلاغه، نامه 62
[42]. مستدرک حاکم، ج 4، ص 389؛ سنن ابی داوود 4، ج، ص 139- 140.
[43]. احقاف، آیه 15.
[44]. ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 370.
[45]. المناقب موفق خوارزمی ص 81.
[46]. نجم الدین عسکری، علی والخلفاء، ص 73 – 97.
[47]. امیر مومنان (علیه السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می فرماید: «سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد، و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود زمامدار مانند کسی که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند. سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو رویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم، تا آن که روزگار عمر هم سپری شد». (نهج البلاغه، خطبه 3).
[48]. علی والخلفاء، ص 99 – 333.
[49]. الریاض النضرة 2/ 197، فیض القدیر 4/ 357؛ ایجی، شرح المواقف، ج 3، ص 627 و 636؛ شرح مقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 294؛ کافی، کلینی، ج 7، ص 424؛ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 606، ج10، ص50.
[50]. الاستیعاب 3/ 1103، فیض القدیر 4/ 357.
[51]. امیر مومنان (علیه السلام) در توصیف خلافت عمر در خطبه معروف به شقشقیه می فرماید: «تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش کرد». (نهج البلاغه، خطبه 3).
[52]. علی والخلفاء، ص 335 – 345.
[53]. احقاف، آیه 15.
[54]. لقمان، آیه 14.
[55]. الدر المنثور، ج 6، ص 40 و احکام القرآن جصاص، ج 3، ص 389.
[56]. نهج الحق، ص 303.
[57]. الاستیعاب، ج 4، ص 1893؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 354.
[58]. الاصابة فی تمییز الصّحابة» ج 4 ص 468؛ «البدایة و النّهایة» ج 7 در ص 81.
[59]. گویا اسماء بنت عمیس با ازدواج با ابی‌بکر، جز یک فرزند به نام «محمد» به دنیا نیاورد و دختر به نام امّ کلثوم نداشت (راهنمای حقیقت، ص 614).
[60]. تاریخ المدینة المنورة، ج 2، ص 659؛ تاریخ الطبری، ج3، ص 269.
[61]. المسائل السرویة، ص 86.
[62]. ر.ک: ازدواج امّ کلثوم با عمر، نوشته سید علی حسینی میلانی.
[63]. المسائل السرویة، ص 86.
[64]. ر.ک: مناقب، ج 2 ص 76؛ قاموس الرجال، ج 12، ص 215-216.
[65]. مسائل السرویة، ص 91.
[66]. پاسخ به شبهات کلامی(امامت)، ص 338.
[67]. او می نویسد: «ازدواج با گمراهی که امامت را منکر است حرام می باشد مگر آن که مورد تهدید قرار گیرد». (المسائل السرویة، ص 92).
[68]. المسائل العکبریة، ص 62.
[69]. رسائل الشریف المرتضی، ج 3، ص 149.
70]. المنتظم، ج 4، ص 238.
[71]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 469.
[72]. کافی، ج 5، ص 346، ح 2.
[73]. بحارالانوار، ج 42، ص 93.
[74]. کافی، ج 5، ص 346، ح 1.
[75]. مصنف ابن ابی شیبه، ج 8، ص 572، ح 4.
[76]. تاریخ طبری، ج 4، ص 199.
[77]. انساب الأشراف، ج9، ص 368.
[78]. الاستیعاب، ج4، ص 1955.
[79]. الطبقات الکبری، ج8، ص 463.
[80]. الاصابة، ج 8، ص 467.
[81]. اسدالغابة، ج 6، ص 387.
[82]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149.
[83]. مسند احمد، ج 4، ص 5.
[84]. تاریخ طبری، ج 4، ص 69؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149. البته ذهبی معتقد است که امّ کلثوم در سال شش به دنیا آمده، در نتیجه در سال 17 سن او 11 سال بوده است. (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 500) اما سایر مورخان بر خردی سن او و آنکه او به سن بلوغ نرسیده بود تصریح دارند (المنتظم، ج 4، ص 237).
[85]. طبقات الکبری، ج 8، ص 339.
[86]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468.
[87]. کافی، ج6، ص 115.
[88]. بحارالانوار، ج 42، ص 91.
[89]. الاصابة فی تمییز الصّحابة، ج 4، ص 468.
[90]. تهذیب، ج 9، باب 36، ص 362.
[91]. مروج الذهب، ج2، ص 321.
[92]. هود، آیه 78.
[93]. المسائل العکبریة، ص 62.
[94]. النَّقْض، صص 276 - 279.
[95]. تهرانی، امام شناسی، ج 15، ص 296.
[96]. الإصابه فی تمییز الصحابه، ج4، ص587 - 597.
[97]. أنساب الأشراف، ج 1، ص 297؛ و ر.ک: سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 134.
[98]. الإصابة فی تمییز الصحابه، ج 5، ص 29.
[99]. فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 10، ص 572.
[100]. پاسخ جوان شیعی به پرسش های وهابیان، ص 48.
[101]. رسول جعفریان: تاریخ خلفا، ص131.
به گفته بلاذری، عمر گفت: کسانی گفته اند بیعت ابوبکر فلتة بوده و بیعت با او نیز با مشورت صورت نگرفته است بنابراین پس از من به صورت شورا خواهد بود. احمدبن یحیی بلاذری: انساب الاشراف، ج 4، ص500.
[102]. احمد بن محمد یعقوبی: تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162؛ ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 930.
 زمانی عثمان بیمار شد و به کاتب خود گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از من بنویس. ابن شبه: تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 1028.
[103]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[104]. ر.ک: مجموعه آثار. ج 16، ص 78-81.
[105]. عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 497.
[106]. نقش ائمه در احیای دین ج 2، ص 463.
[107]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 461.
[108]. شواهد التنزیل، ج1، ص 37.
[109]. طبقات، ج 2، ص 338.
[110]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 27.
[111]. مسند احمد، ج 5، ص 410.
[112]. ر.ک: عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث مصطلحات قرآنیه.
[113]. ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 4- 5؛ سنن دارمی، ج 1، ص 85.
[114]. ذاریات، آیه 1.
[115]. سنن دارمی، ج 1، ص 54- 55؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 232؛ سیوطی، الاتقان، ج2، ص 4؛ تفسیر قرطبی، ج 18، ص 29.
[116]. القرآن الکریم و روایات المدرستین، جلد 1، بحث من تاریخ القرآن.
[117]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 483.
[118]. معالم المدرستین، ج 2، صص 130 – 167.
[119]. نقش ائمه در احیای دین، ج 2، ص 474.
 

منبع:

تاریخ و سیره امام علی علیه السلام »، محمدباقر پورامینی، سیدمحمدمهدی حسین‌پور، قم؛ دفتر نشر معارف، چاپ اول، تابستان 1394 ش.