***
وجه تمايز جنبش دانشجويي نسبت به ديگر گروههاي تأثيرگذار اجتماعي در چيست؟
به نظر من، دانشجو دو ويژگي دارد كه اين ويژگيها، اين جنبش را از ديگر نيروهاي اثرگذار جامعه متمايز ميكند؛ يكي جوان بودن و طبيعتا متناسب با جوان بودن، آرمان گرا بودن و در عين حال كه آرمان گراست، مطلقانگار نيز است. اين مطلق انگار بودن براي دانشجو هم وجوه مثبت دارد و هم وجوه منفي. مثبت از اين وجه كه شور زيادي برايش ايجاد ميكند؛ يعني شور دوران جواني و دانشجويي براي همين مطلقانگاري است. براي همين سياه و سفيد ديدنها است كه باعث ميشود او چيزي را كه حق يا باطل تشخيص ميدهد، بدون ترديد در آن راه قدم برميدارد و خيلي پرشور فعاليت ميكند، البته اين از يك جهت كه شور ايجاد ميكند و انرژي زيادي توليد ميكند، برايش خوب است، ولي از يك جهت ديگرمنفي است و آن اين كه اگر اشتباه بكند، اشتباهش هم خيلي بزرگ خواهد بود و به عبارتي، اگر در تشخيص بين راه درست و غلط اشتباه بكند، راه درست و غلط را با همان جديت و شور ادامه خواهد داد. لذا انتخاب راه اشتباه ممكن است منجر به تباهي خودش يا اثرگذاري منفي در جامعه شود. و دوم اين كه دانشجويان از اقشار مختلف جامعه هستند و بهخصوص در كشور ما كه دانشگاه رايگان بوده و دانشجويان براي تحصيل در دانشگاه دولتي، مجبور به پرداخت هزينه نيستند، اقشار مختلف مردم به دانشگاه راه پيدا ميكنند و اين موضوع اثر دوجانبه دارد؛ يعني حضور اقشار مختلف در دانشگاه از يك طرف، هويت ويژهاي را به دانشگاه ميبخشد و از طرف ديگر، حضور در دانشگاه و بازگشتشان به لايههاي مختلف جامعه، تأثيرات زيادي بر آن فضاها دارد. بنابراين، تأثيرات متقابل بخشهاي مختلف جامعه بر دانشگاه و به خصوص بخشهاي محروم و حاشيهاي بر دانشگاه زياد است.
به نظر ميرسد تا قبل از افزايش كمّي دانشجويان، اين قشر تأثير بسياري بر اقشار مختلف جامعه داشت، اما با افزايش كمّي دانشجويان و شايد بتوان گفت كاهش كيفي آنها، اين تأثير بيشتر از جامعه بر دانشگاه و دانشجويان اعمال ميشود يا بالعكس؟
درست است كه افزايش ظرفيت دانشگاهها تأثير كيفي دانشجويان را كاهش داده، اما تأثيرات كمي آنها را افزايش داده است. البته قبل از انقلاب، شرايط به گونهاي بود كه دانشگاه ميتوانست بهترين سكوي پرش يك فرد در دوران زندگياش باشد و از طرفي، نياز به پشتوانه اقتصادي زيادي هم نبوده است؛ لذا جواناني از خانوادههاي محروم با توجه به رايگان بودن مدارس و دانشگاهها ميتوانستند با پشتكار و تلاش فردي به دانشگاه راه پيدا كنند. اين سكوي پرشي بود براي خود و خانوادهشان كه از آن طبقه اجتماعي كه به آن متعلقند، خودشان را بالا بكشند. بنابراين تأثيرات فردي يك فرد از يك جامعه يا يك خانواده وقتي وارد دانشگاه ميشد، براي آنجا خيلي زياد بود. حالا اگر اين فرد داراي انگيزههاي سياسي هم بود و وارد بحثهاي سياسي و تشكلهاي سياسي يا فعاليتهاي سياسي نيز ميشد، اين امر را تشديد ميكرد و فعاليتهايي از اين دست براي وي توانايي بيشتري ايجاد ميكرد. حضور دانشجو در اين تشكلها يا اين فعاليتها، تأثيراتش را هدفمند و جهت دارتر ميكرد. با اين حال دانشجو اگر هم نگاه سياسي نداشت باز هم در روستا يا شهر خودش، بسيار اثربخش بود.
به نظر جنابعالي وضعيت دانشگاهها يا به عبارتي، موضع دانشجويان تا قبل از سالهاي 54 يا 55 نسبت به حركتهاي مذهبي چه بود و از اين نهاد چه واكنشهايي نسبت به انقلاب و به عبارت دقيق تر انقلاب اسلامي صورت ميگرفت؟
گفتمان انقلاب تا قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، گفتمان انقلابي ماركسيستي بود؛ يعني انقلاب در جهان، در حقيقت انقلاب ماركسيستي يا كمونيستي بود. منظورم اين است كه در جهان، بعد از انقلاب روسيه كه ما در اين انقلابها شناخته ميشد، انقلاب در كشورهاي ديگر معنايش انقلاب كمونيستي بود و اگرچه فعاليتهايي تحت لواي اسلام يا مليگرايي هم وجود داشت، (مثلاً انقلاب مصر بيشتر جنبه ملي داشت) ولي اينها استثنائاتي بود كه وجود داشت. اگر صفتي براي انقلاب به كار نميرفت، در فرهنگ سياسي آن عصر معادل انقلاب كمونيستي بود و در ايران هم در بسياري از لايههاي تحصيل كرده، اين انديشه شكل گرفته بود و به عبارتي مبارزه معادل مبارزهاي از نوع مبارزات كمونيستي عليه رژيمهاي سرمايه داري تلقي ميشد. من فكر ميكنم هم سازمان مجاهدين خلق و هم شريعتي نقش زيادي در جلوگيري از گرايش جوانها به ماركسيسم و تفكر چپ ايفا كردند، اما متأسفانه مجاهدين خلق به دليل اين كه تحت تأثير انديشه ماركس بودند، دچار مشكلات دروني شدند.
يعني از ابتدا ماركسيست بودند؟
نه. آنها تجربه مبارزاتي چپ را سرلوحه تشكيلات خود قرار دادند؛ يعني پذيرفتند تنها راه مبارزه، تئوري مبارزاتي ماركسيسم است و چون از آن استفاده كردند، دچار التقاط شدند و از طرفي هم، در آموزشهاي عقيدتي، يك جايي به بن بست رسيدند و اين بن بست منجر به تغيير ايدئولوژي بخش زيادي از نيروهاي آن سازمان شد كه ماجراهاي مربوط به مجاهدين خلق را به وجود آورد. در عين حال بيشك هژموني مبارزه در اختيار مبارزاني بود كه خود را مسلمان معرفي ميكردند و واقعا هم بعضي از آنها مسلمانهاي واقعي بودند، اما دچار اشتباه شده بودند.
من فكر ميكنم سازمان مجاهدين خلق با آن كه اثرات منفي بر جاي گذاشت، اما در برهه زماني آن سالها تا حدي مانع جذب نيروهاي مسلمان به سمت جريانات چپ شد. حتي در برهه انقلاب هم كه اينها در برابر امام قرار گرفتند، به نظر من باز نقش خودشان را براي جلوگيري از گرايشهاي برخي از جوانها به ماركسيسم ايفا كردند؛ يعني به هر حال اينها باعث شدند كساني كه با رهبري انقلاب مسئله دار بودند و به راحتي ميتوانستند جذب انديشه ماركسيستي بشوند، جذب مجاهدين خلق بشوند كه ظاهر اسلامي شان را حفظ ميكرد، اما نهايتا در برابر نظام قرار گرفتند، در عين حالي كه باعث گمراهي تعدادي از جوانان مسلمان هم شدند. به عبارتي در ضمن اين كه مانع گرايش برخي به جريان ماركسيسم شدند، اما بسياري از جوانان مسلمان را هم به انحراف و التقاط كشاندند. البته به هر حال نميشود واژه منافق را براي همه آنها يك سره به كار برد؛ به خاطر اين كه واقعا بعضي از آنها صادقانه رفتند و اشتباه كردند كه امام هم در وصيتنامهشان اشاره ميكنند به اين موضوع كه برخي از اينها صادقانه رفتند، ولي اشتباه كردند. فكر ميكنم بايد امكان بازگشت شان به آغوش انقلاب فراهم ميشد كه البته با مسائل بعدي كه پيش آوردند، همه راههاي بازگشت را بستند. اگر بخواهم نقش هر كدام را به طور شفاف روشن كنم، بايد بگويم عمق بخشي به انديشه اسلامي در اختيار شهيد مطهري رحمهالله بود، شوربخشي انديشه اسلامي در اختيار شريعتي بود و اينگونه اين دو، مكمل هم شدند تا دانشگاههاي ما، انديشه غالب ماركسيسم و كمونيسم را كه در دنياي آن روز به عنوان يك انديشه مترقي شناخته شده بود، نپذيرند و احساس كنند خودشان چيزي دارند كه حاوي اصول مترقي و انقلابي است.
اگر درست متوجه شده باشم شما شروع انقلاب تودهاي يا به عبارتي، كليد خوردن فاز نهايي انقلاب را سال 56 در نظر گرفتيد؟
ميتوانم بگويم كه در حقيقت با شهادت شريعتي در سال 56 تلنگري جدّي به مردم وارد شد. به عبارتي مردم ميديدند كسي كه مروج انديشه شهادتطلبي و انديشه مبارزه در چارچوب تعاليم اسلامي بوده، خود به شهادت رسيده است. وقتي مطرح شد كه ايشان شهيد شدهاند، اين براي بسياري از مبارزين و براي جامعه يك فرصت و فضاي جديدي ايجاد كرد. من يادم است بعد از فوت ايشان كه يك سري كتابهاي شريعتي آزاد شد، صفهاي درازي براي خريد كتابهاي وي تشكيل ميشد.
پس مي توان نتيجه گرفت دانشجويان با ايجاد شور و هيجان انقلابي و سياسي كردن مردم، استارت انقلاب را زدند و از زماني كه مردم به خيابانها ريختند، ديگر اين دانشجويان بودند كه تحت تأثير مردم عمل ميكردند؟
نميخواهم نقش دانشجويان را آن قدر هم بزرگ كنم. براي آگاهي بخشي به جامعه ميتوانم بگويم كه كانون مبارزه، يكي در بين روحانيت و يكي در دانشگاه بود. هر دو اينها هم داغ بود. شريعتي هم اگرچه دانشگاهي بود، ولي كلاسهايش و سخنرانيهايش در حسينيه ارشاد بود كه در واقع يك مسجد بود و نه يك مركز دانشگاهي.
در حقيقت، آن موقع كسي اين صرافت را نداشته كه دارد انقلاب ميكند، خود به خود اين اتفاق افتاد، اما درست است كانون مبارزه در دانشگاهها بود و اين دو جريان چريكي هم كه نام بردم، پايگاهشان دانشگاه بود و بيشترين عضوگيريهايشان را هم از همان جا آغاز ميكردند و داخل دانشگاهها و بين بچههاي سياسي هژموني داشتند و اين باعث ميشد اين كانون مبارزه، در دانشگاه زنده باشد. ميخواهم بگويم كه دانشجويان در انقلاب نقش داشتند، ولي اينگونه نبود كه بگوييم دانشجويان مثلاً چاشني انقلاب بودند كه موجب انفجار آن شده باشند. بعد كه انقلاب منفجر شد اينها جزئي از آن بودند.
پس اين كه ميگوييد غيرارادي يعني اينكه هيچ نهاد ديگري هم ارادي در حال توليد انقلاب يا دانشگاه نبود؟
اساساً تفكر انقلاب كه مي خواست آن نظام ساقط بشود و يك نظام اسلامي جاي آن بيايد، صرفا توسط امام بود كه اين كار انجام شد، يعني به نظر من نقش رهبري امام خميني رحمهالله در اين هدفگذاري تقريبا شاخص است؛ يعني كس ديگري نميتوانست به اين هدف فكر بكند. ممكن است كساني حرفهايي زده باشند، ولي كسي كه آن را تبديل به يك هدف بزرگ اجتماعي كرد، نقش رهبري امام بود. دانشجويان به دليل اين كه توانمند بودند اگر در مسجدي هم فعاليتي صورت ميگرفت، ميديديد كه محور، يك دانشجو بود. اگر در شهري حركتي صورت ميگرفت كه دانشگاه در آنجا وجود نداشت، ولي محورش دانشجو بود. چرا اين اتفاق ميافتاد؟ به خاطر اين كه دانشجو خود به خود تبديل شده بود به يك گروه اجتماعي، يعني دانشجو محوريت زيادي در محيط پيدا ميكرد.
دانشجوهاي داخل كشور كارشان آگاهسازي و روشن كردن مردم و شور سياسي دادن به مردم بود. آنهايي كه خارج از كشور بودند، چه ميكردند؟ بعضي ميگويند به رژيم شاه از طريق نهادهاي بينالمللي فشار ميآوردند كه شاه كوتاه بيايد.
تشكلهاي خارج از كشور يك مقدار شفاف تر فعاليت ميكردند. آن موقع نوعاً اينها بورسيه دولت بودند. با اين حال مضيقه زيادي در آنجا برايشان اعمال نميشد. فرصت داشتند كه آنجا فعاليت بكنند. به همين دليل آنها آزادتر فعاليت ميكردند. ضمن اينكه ارتباطا تشان با همديگر خيلي آسان تر بود. در مجموع فعاليتهايشان كمي وسيع تر بود. از جمله مي توانستند با امام هم به عنوان رهبر انقلاب، هم تماس و هم مكاتبه داشته باشند، اما اين كه بگوييم فعاليتهاي سياسي دانشجويان در خارج از كشور حركت عمدهاي بوده كه مثلاً در شكل گيري انقلاب نقش داشته، نه در اين حد نبود، ولي كادرهايي كه در آنجا تربيت شدند، وقتي به ايران برگشتند، بعد از انقلاب خيلي مؤثر بودند.
شاه در خاطراتش ادعا ميكند كه اگر ما امكانات رزمي مبارزه با اغتشاش داشتيم، ميتوانستيم جلوي مردم را بگيريم، ولي با آن امكاناتي كه داشتيم، فقط ميتوانستيم معترضان را بكشيم. من براي اين كه مردم را نكشم، جلوي اغتشاشات را نگرفتم.
اينها ديگر فقط ادعاهاي شاه است. به نظر من آنچه موجب پيروزي انقلاب اسلامي شد، از يك طرف اراده بسيار قوي حضرت امام رحمهالله و از طرف ديگر ضعف اراده شاه بود؛ يعني اگر شاه اراده قوي داشت، ميتوانست مقابل انقلاب اسلامي بايستد و خودش را حفظ كند، اما متزلزل شد، به عبارتي شاه خودش را باخت. البته علت اين باختن هم قدرت روحي بسيار بالا و بينظير امام رحمهالله بود. شاه نتوانست به اين تصور دست پيدا بكند كه مي تواند در برابر اين اراده بايستد و چون نتوانست، سير قهقرايي را طي كرد و در حالي كه ابزار و امكانات ايستادگي در مقابل مردم را داشت، نتوانست در مقابل مردم مقاومت كند. شاه با همان نيروهاي گارد جاويدان و صداوسيما، نهايتا ميتوانست مانند صدام خودش را حفظ كند، ولي چون در مقابل اعتماد به نفس و قدرت روحي امام رحمهالله ضعف اراده پيدا كرد، نتوانست مقاومت كند. نه اين كه بگويم او انسان ضعيفي بود، خير، شاه نشان داده بود كه شاه است و 37 سال حكومت كرد، ولي در برابر قدرت و روحيه امام رحمهالله خودش را باخت والاّ امكاناتش را داشت كه سركوب بكند و بخواهد بايستد.
انقلاب بشارت دهنده آزادي بود و حقيقتا دو سال اول انقلاب، نهايت آزادي در صورت جامعه ديده ميشد و البته يك فرهنگ عمومي هم وجود داشت كه بستر سالمي را ايجاد كرده بود كه مردم خيلي به هم تعرض نميكردند؛ يعني يك فرهنگ جديد توليد شد و آن رفتار جديد تا مدتي فضاي سالم را تضمين ميكرد. شايد انتظار ميرفت آزاديهايي كه آن موقع وجود داشت، خيلي زودتر به هرج ومرج منجر شود، ولي باز دو سالي دوام آورد؛ يعني از سال 57 تا خرداد 60. البته با شروع جنگ محدوديتهايي صورت گرفت، ولي در مجموع اين دو سال و خردهاي كه اين آزاديها به صورت گسترده وجود داشت، دانشگاهها نقش برجستهاي ايفا كردند. به همين دليل ميشود گفت دانشگاهها هم در طول دوراني كه فعال بودند، تأثيرات مثبتي داشتند و هم در زماني كه تعطيل شدند تأثيرات عميقي را بر جامعه گذاشتند. تزريق نيروهاي متعهد و متخصص، تأثير كيفي بسيار خوبي روي عملكرد آن نهادها گذاشت. از نظر تشكلهاي دانشجويي نيز قبل از انقلاب دو باب كتابخانه وجود داشت؛ يعني فعاليتهاي دانشجويي در اكثر دانشگاهها در دو كتابخانه بود، يكي كتابخانه مذهبيها و يكي هم كتابخانه چپيها كه كم و بيش با همين عناوين هم شناخته ميشدند.
دانشجويان ليبرال در چه وضعيتي بودند؟
اصلاً جريان ليبرال به اين مفهوم، آن موقع وجود نداشت. يا شايد بهتر باشد بگويم هژموني خاصي نداشتند.
نهضت آزادي در چه وضعيتي بود؟
تقريبا نهضت هم هيچ واحد جدايي نداشت. تمام هژموني نهضت در مجاهدين خلق بروز كرده بود؛ يعني گرايشات دين منهاي روحانيت در مجاهدين خلق جمع شده بود و مقداري هم در انجمن حجتيه بروز كرده بود. البته انجمن حجتيه، جرياني قوي در جامعه بود و از نفوذ و تشكيلات خوبي برخوردار بود و به همين جهت در دانشگاه نيز فعاليت ميكرد. بعدها نيز بسياري از كادرهايي كه در اركان انقلاب مورد استفاده قرار گرفتند، در انجمن حجتيه آموزشهاي عقيدتيشان را ديده بودند.
در مورد محتواي اين دو تا اتاقي كه گفتيد، ميخواهم بدانم دقيقا در هر كدام از اين اتاقها چه گروههاي وجود داشتند. محتواي اتاق چپها كه مشخص است، اتاق مذهبيها چگونه بود. هواداران امام بودند، مجاهدين بودند يا طيف نهضت آزادي يا حجتيه؟
مرزبندي خاصي بين آنها وجود نداشت. البته نيروهاي انجمن حجتيه كمتر به صف مبارزين ميپيوستند. بيشتر فعاليتهاي مذهبي ميكردند، به همين دليل حضور اينها هم در اين مجموعهها، حضور روشني نبود. اگرچه برخي افراد كه سابقه حضور در انجمن حجتيه را داشتند توي اين مجموعهها بودند، ولي ميآمدند و هم رنگ اينها ميشدند و ديگر از آن تعلقات انجمن حجتيه خارج ميشدند.
منبع درآمد اين اتاقها از كجا شارژ ميشد؟
نه، آنقدري نبود كه حالا كمك مالي لازم باشد. معمولاً هزينهها خيلي بالا نبود، اگر كمكهايي هم باشد، من يادم نيست.
اين گرايشها كه اين گونه متحد بودند، چه شد بعد از انقلاب، دانشگاه را به ميدان جنگ تبديل كردند؟
بعد از انقلاب و همزمان با بازگشايي دانشگاهها، بين بچههاي مذهبي دو گرايش عمده به وجود آمد؛ يك گرايش كه رهبري امام خميني رحمهالله را پذيرفته بودند و كاملاً در آن چارچوب فعاليت ميكردند و يك گرايش هم گرايش سازمان مجاهدين خلق بود.
به نظر ميرسد با توجه به تشكيلات و انسجامي كه سازمان مجاهدين داشت، در آن شرايط از هژموني غالبي در دانشگاهها برخوردار بود؟
بله، آنها تقريبا تمام نيروهاي خود را براي تبليغات بسيج كرده بودند و البته جامعه حساسيتي نسبت به آنها نداشت؛ چون آنها در ابتدا رهبري امام رحمهالله را پذيرفته بودند، مردم نيز با آنها برخورد منفي نميكردند. فاصلهها كمكم بيشتر شد. حتي در برههاي امام درخواست ملاقات رجوي و خياباني را در مدرسه رفاه نپذيرفتند. آنها در ظاهر به سمت آقاي طالقاني رحمهالله گرايش پيدا كردند و اين فاصلهها كمكم خودش را نشان ميداد. در اين زمينه بين بچههاي مسلمان هم بحثهاي زيادي درگرفت تا اين كه در اواسط بهار سال 58 «انجمن دانشجويان مسلمان» اعلام موجوديت كرد. آن زمان همه فعاليتهاي اسلامي در كتابخانه متمركز بود. با اعلام موجوديت اين انجمن كه همزمان با تأسيس و عضوگيري حزب جمهوري اسلامي بود، بسياري از بچههاي مسلمان ثبت نام كردند. اين انجمن به عنوان تشكل بچههاي مذهبي ايجاد شده بود، اما اعلام نكرده بودند اين وابسته به مجاهدين خلق است و دانشجويان نيز با تصور اينكه تشكل براي بچه مسلمانان پيرو امام رحمهالله است، در آن ثبت نام كرده بودند، ولي بعد معلوم شد اينها سرنخ شان طيف سازمان مجاهدين خلق است؛ ثبت نامشان را هم در همان كتابخانه اسلامي انجام دادند. فرمهايي را ميدادند، افراد پر ميكردند و بعد كه اينها اعلام موجوديت كردند، به دنبال اين اعلام موجوديت، دانشجويان طرفدار حضرت امام رحمهالله نيز انجمنهاي اسلامي يا سازمانهاي دانشجويان مسلمان را ايجاد كردند. هواداران سازمان مجاهدين با توجه به تجربه تشكيلاتيشان در سراسر دانشگاههاي كشور، تشكلي به نام انجمن دانشجويان مسلمان داشتند و طيف بچههاي طرفدار امام رحمهالله در هر دانشگاه و حتي دانشكدهاي يك انجمن اسلامي دانشجويان تأسيس كرده و نيرو جذب ميكردند. آنها از بيرون ساپورت ميشدند؛ اما بچههاي طرفدار امام رحمهالله به اصطلاح از پايين شكل مي گرفتند. به همين دليل اسامي مختلفي را برگزيدند، مثلاً شايعترين آن، همين انجمن اسلامي دانشجويان و سازمان دانشجويان مسلمان بود، ولي اسامي ديگري هم بود؛ مثلاً ما در دانشكده پزشكي اسم تشكيلات مان كانون فعاليتهاي اسلامي بود كه توسط دكتر رضا خاتمي اداره ميشد.
در گفته هايتان بود كه دانشجويان بورسيه با بودجه دولت به دانشگاههاي خارج مي رفتند و عليه شاه در خارج از كشور فعاليت ميكردند، اما به ندرت پيش آمد كسي بورسيه اش قطع بشود يا به ايران فراخوانده شود. حتي ميفرماييد حكومت استبدادي شاه در دانشگاهها خيلي دخالت نميكرد. شما اين مسئله را چگونه تبيين ميكنيد كه در انقلابي كه يكي از اصليترين شعارهايش آزادي بود، عدهاي مخالفانشان را در دانشگاهها حذف كنند؟
نه، همه مخالفها را حذف نكردند. اصلاً اين جوري نبود. به نظر من اين ظلمي به تاريخ انقلاب اسلامي است.
نقطه عطف اين موضوع، فعاليت مسلحانه بود. اگر كسي فعاليت سياسي بكند، كسي حق ندارد با او برخورد بكند، ولي اگر كسي قانون را نقض بكند، حق داريد با او برخورد بكنيد. متأسفانه طي سالهاي گذشته، به قدري افراط صورت گرفت كه اصل برخورد قانوني زير سؤال رفته است. در حالي كه اصل برخورد قانوني سر جايش است؛ يعني بايد با كسي كه در جامعه رفتارهاي غيرقانوني ميكند، برخورد شود. اين حق هرحكومتي است. كسي كه قانون را نقض ميكند، بايد با او برخورد كرد، كسي كه دست به اسلحه ميبرد، بايد با او برخورد كنيد. نميتوانيد بگوييد كسي كه دست به اسلحه ميبرد، با او برخورد نكنيد. زمان شاه هم با هر كسي كه دست به اسلحه ميبرد، حتي به آن نزديك ميشد، شديد ترين برخورد را ميكردند. حتي كساني كه اعلاميه گروههاي مسلحانه را در خانه نگهداري ميكردند، با آنها برخورد شديد ميشد.
انتظار عموم اين است كه با آمدن انقلاب، بايد در اين گونه امور، شرايط بسيار مطلوب تري ايجاد ميشد.
بدون توجه به افراط و تفريط هاي صورت گرفته، اصل برخورد قانوني به نظر من، اجتنابناپذير و قابل دفاع است. من حتي بعضي وقتها كه به دانشجويان اعتراض ميكردم با همين مبنا بود. مثلاً آقاي آقاجري يك سخنراني كرده بود و با او يك برخورد بيش از حد شده بود. به نظر من با آن كه حرفهايش قابل دفاع نبود، اما آن حكم هم غيرقانوني بود. دانشجويان در دانشگاهها به حكم هاشم آقاجري اعتراض ميكردند. اين اعتراض شان همراه با رفتارهاي غيرقانوني بود. وقتي رفتار غيرقانوني ميكردند، كميتههاي انضباطي دانشگاه با اينها برخورد ميكرد؛ چون كميته انضباطي موظف است با هر كس كه رفتار غيرقانوني ميكند، برخورد كند. آنها به وزارت علوم اعتراض ميكردند كه چرا كميته انضباطي، با ما اين طور رفتار ميكند. آنها هم ميگفتند كميته انضباطي بايد قانون را رعايت كند. جداي از اين كه حالا تركيبش، تركيب وزارت علوم نبود؛ مثلاً در همين قضيهاي كه در عراق اتفاق افتاد، من به خبرنگار عراقي حق مي دهم كه در واكنش به ظلمهايي كه به او شده است، واكنش نشان بدهد، اما از برخورد قانوني با او هم دفاع ميكنم. يعني اگر او به ستوه آمده و ميخواهد اين گونه اعتراض كند، بايد هزينهاش را بدهد. نميشود بگوييم ما اعتراض ميكنيم، ولي هزينهاش را هم نميپردازيم. بله هر كسي حق دارد اعتراض بكند، ولي اگر از روشي غيرقانوني استفاده كرد، هزينه اش را هم ميپردازد. هر كسي اگر دست به اسلحه برد، حتما به ستوه آمده كه دست به اسلحه برده است، ولي برخورد قانوني هم بايد با او بشود.
در داخل دانشگاهها دو مرحله پاكسازي صورت ميگيرد؛ يك مرحله بعد از انقلاب بود كه تمام گروههاي مبارز در آن شركت داشتند و تأييد كردند كه شامل ساواكيها و طرفدار رژيم شاه ميشدند كه شامل اساتيد، كارمندان و حتي دانشجويان نيز بود. من شاهد برخي محاكمات شان بودم. در دانشگاه ما وقتي دانشجويان ساواكي را محاكمه ميكردند، من خودم حضور داشتم. در يكي از جلسات رئيس دادگاه رضا خاتمي بود و دادستانش يكي از آن كساني بود كه بعدا به منافقين پيوست و شهودش هم از چريكهاي فدايي. اين مجموعه يك دادگاهي درست كردند، دانشجويان ساواكي را آوردند آنجا محاكمه كردند و برايشان حكم اخراج دادند و حكم اخراج شان هم اجرا شد، بدون اين كه هيچ پشتوانه قانوني داشته باشد، ولي اراده خلقي دانشجوها بر اين قرار ميگرفت كه اجرا بشود و عملاً هم اجرا ميشد؛ چون نميتوانستند بيايند، دانشجويان آنها را راه نميدادند، استادان هم همينطور. خيلي از استادان را دانشجويان گرفتند از كلاس بيرون انداختند.
پس، از نظر شما انقلاب فرهنگي به خاطر همين سلامت اجتماعي، خيلي منحرف نشد؟
نه، اساسا در آن روزها، رفتارها ريايي نبود؛ يعني انقلاب تمام اين پردههاي ريا را برداشت. در دو سال اول انقلاب رفتارها كاملاً شفاف بود و كسي از اينكه كمونيست است، نگران نبود. همانطور كه كسي به خاطر مذهبي بودن نگران نبود و هيچ كدام از اين لحاظ امتيازي نسبت به ديگران نداشتند. اساساً تفكر امتيازطلبي شكل نگرفته بود؛ يعني تا پايان جنگ هم شكل نگرفته بود. الآن است كه تفكر امتيازطلبي در برخي از جوانان وجود دارد. آن موقع نگراني و امتيازي وجود نداشت. نه كسي به زور حجاب داشت، نه كسي به زور عقيده داشت و يا نداشت. جامعه خيلي شفافي شده بود و آن سلامت اجتماعي خيلي موضوعات را خود به خود بيمه ميكرد.
نقد مقاله:
مباحثي كه از طرف آقاي شكوري راد در اين گفت وگو بدان اشاره شده، به لحاظ تبيين برخي واقعيات تاريخي جامعه معاصر ما، در جاي خود قابل استفاده و ارزشمند است، اما طرح بعضي مطالب از طرف ايشان در اين گفتوگو، به تحليل و بررسي بيشتري نياز دارد كه به طور مختصر به تبيين آنها ميپردازيم.
1. آقاي شكوري راد از يك طرف معتقد است كه مجاهدين تجربه مبارزاتي چپ را، سرلوحه تشكيلات خود قرار دادند و از طرف ديگر مدعي است كه اين سازمان نقش زيادي در جلوگيري از گرايش جوانان به ماركسيسم و تفكر چپ ايفا كرد و حال آن كه بين اين دو بيان، تناقض وجود دارد. واقعيت اين است كه سازمان مجاهدين و اعضاي آن، با تأثيرپذيري از انديشههاي ماركسيستي، از تفسيرهاي رايج مذهبي دور شدند. آنان ميكوشيدند تا تلفيقي از اسلام و ماركسيسم را ارائه دهند و بدين ترتيب هم خصلت مذهبي خود را حفظ كنند و هم به ماركسيسم كه ايدئولوژي انقلابي رايج محسوب ميشد، مسلح شوند، ولي در نهايت در اوايل سال 1354 آن دسته از رهبران سازمان كه بيرون از زندان بودند، به پذيرش ماركسيسم، لنينيسم رأي دادند و با انتشار بيانيه اي چرخش ايدئولوژيك سازمان را رسما اعلام كردند.1 بنابراين چنين سازماني، با اين عقبه فكري و انديشهاي خود، نميتواند عاملي براي مبارزه با ماركسيسم باشد.
2. ايشان مدعي است كه محمدرضا پهلوي انسان ضعيفي نبود و از لحاظ روحي قوي بود، ولي در مقابل امام خميني رحمهالله احساس ضعف پيدا كرد. اگرچه اين بيان كه شاه در مقابل امام و اراده پولادين او، چيزي براي گفتن نداشت، كاملاً مطلب صحيحي است، اما اين مطلب را نميتوان قبول كرد كه شخصيت شاه، شخصيتي قوي بوده باشد. ماروين زونيس (Marvin Zonis) در كتاب شكست شاهانه با توجه به محور بودن شخص شاه، در حكومت و نقش تعيينكننده تصميمات فردي او، به بررسي روان شناسي شخصيت شاه پرداخته است. به نظر وي، محمدرضا پهلوي به دليل نحوه تربيت دوران كودكي و نوجوانياش (كه در محيطي زنانه پرورش يافت و سپس در كنار پدري مستبد قرار گرفت) فردي مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمد، از همين رو نتوانست در جريان انقلاب، ايستادگي كرده، آن را سركوب نمايد.2
3. ايشان ميگويد هر كسي از قانوني خسته شد، مجاز است به صورت غيرقانوني اعتراض نمايد، اما بايد هزينهاش را بپردازد. بايد گفت اين مطلب قابل پذيرش نيست و اصولاً قانون و قانونگذاري براي جلوگيري از تخلف و تمرد است و در صورتي كه ما اجازه دهيم كسي اعتراض غيرقانوني انجام دهد، درحقيقت نقض غرض خواهد شد و جامعه شاهد يك نوع هرج ومرج خواهد بود؛ چه بسا بسياري افراد بگويند ما حاضريم هزينه بدهيم و قانون را نقض كنيم، كه هيچ عقل سليم و طبع مستقيمي اين را قبول ندارد.
4. آنچه از كليت اين گفت وگو برميآيد اين است كه آقاي شكوري راد سعي ميكند نقش دانشجو و جنبش دانشجويي را، در انقلاب اسلامي پررنگ نمايد. اگرچه اين نقش قابل انكارنيست، اما انقلاب اسلامي ايران، انقلاب تودههاي مردمي عليه استبداد و استعمار بود و مهمترين نقش را در انقلاب اسلامي توده مردم ايفا نمودند، آن هم با نهادهاي بسيج گري مثل روحانيت كه جايگاه ويژهاي در بسيج كردن تودههاي مردم داشتند و مردم نيز با توجه به اين مطلب كه حضرت امام رحمهالله به عنوان يك مرجع تقليد ديني مطرح بوده، از ايشان حمايت و اطاعت كردند و در مسير انقلاب گام برداشتند.
پی نوشت ها :
1. جعفريان، رسول، جريانها و سازمانهاى مذهبى ـ سياسى ايران، صص 231و260.
2. ر.ك: زونيس، ماروين، شكست شاهانه، ترجمه: عباس مخبر.
منبع:بازتاب انديشه 107
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}