مقدمه:

در این مطلب برآنیم که ویژگیها و صفات و روحیات عرب قبل از ظهور اسلام را در جزیرة العرب بیان نمائیم، شاید برای خیلی از مسلمانان این سوال پیش بیاید که مگر دوران قبل از ظهور اسلام عرب دارای چه خصایصی بوده است که خداوند بعد از این همه پیامبر و بعد از این همه کتاب آسمانی چرا دوباره پیامبری را از میان مردم  جزیرة العرب به دنیا معرفی میکند.

از طرفی از آنچا که بدون آگاهى کامل از روحیات وصفات وضع جزیرة العرب در دوران جاهلیت، فهم و تحلیل بسیارى از حوادث تاریخ اسلام مقدور نبوده یا حداقل ناقص است. از آنجا که بسیارى از حوادث، ریشه در دوران جاهلیت دارد، زیرا لازمۀ پى بردن به ویژگیهای روحی و روانی و اخلاقی مردم جزیرة العرب پس از ظهور اسلام، شناخت وضعیت آن پیش از ظهور اسلام است.

بنابراین براى فهم و درک پیوند حوادث، و نیز آگاهى از تحول بنیادین که با ظهور اسلام در این منطقه صورت گرفت است، لازم است که موضوع این مختصر فقط به صفات و روحیات عرب قبل از ظهور اسلام  اشاره داشته باشد.
 

صفات و روحیات عرب قبل از ظهور اسلام

صحرانشینان و بدویان

از آنجا که بخش عمدۀ منطقۀ شمالى جزیرة العرب (حجاز) را صحرا تشکیل مى دهد، بیشتر قبائل عرب در روزگار پیش از ظهور اسلام، بادیه نشین و صحراگرد بودند. بدویان به حکم طبیعت محروم و محیط زندگى خود، تنها از رهگذر دامدارى، آن هم به شکل محدود و روش کهن، زندگى مى کردند.
 
آنان در خیمه هایى از موى بز و پشم شتر به سر مى بردند؛ به هرجا که آبى و گیاهى یافت مى شد، روى مى آوردند و با تمام شدن آنها ناگزیر به امید آب و گیاه به سرزمینى دیگر رهسپار مى شدند.
 
عرب بدوى به علت کمى سبزه و چراگاه، غیر از رمه هاى کوچک و تعدادى شتر نمى توانستند دام و احشام دیگرى داشته باشند. چنانکه گفته اند: «در صحرا قدرت سه گانۀ بدوى، شتر و نخل، فرمانروایى مى کند.» اگر قدرت ریگزار را نیز بر آن بیفزاییم از چهار بازیگر بزرگ که نقش اساسى زندگى صحرا را به عهده دارند، نام برده ایم..
 
 کمى آب، گرماى زیاد، سختى راهها و نایابى غذا که همگى در اوقات عادى، دشمنان بزرگ انسانند، به هنگام خطر، همدستان او مى شوند.
 
 بنابراین وقتى بدانیم عرب و صحراى وى، هیچ وقت به سلطۀ بیگانه سر فرود نیاورده است، تعجب نخواهیم کرد.
 
 استمرار، یکنواختى و خشکى صحرا در تکوین جسم و عقل بدویان تجلى یافته بود. عرب بدوى زراعت و دیگر حرفه ها و صنعتها را مناسب شأن خود نمى دانست(1)
 
 و به دولتهاى متمدن و تشکیلات منظم شهرى به دیدۀ حقارت مى نگریست و زندگى صحرا و بیابان را به سازمانهاى شهرى ترجیح مى داد و این از خصایص موروثى آنان بود.(2)
 
عرب بادیه، فرزند طبیعت و زادۀ صحراى بیکران و آزاد بود؛ هیچ ساختمانى مانع جریان هواى تمیز محیط او نمى شد؛.
 
 تابش خورشید و پخش گرماى آن، بى مزاحمت ابر، ادامه داشت؛ هیچ سدّى در برابر باران و سیل برپا نگشته بود؛ همه چیز همان گونه که آفریده شده بود، آزاد و به حال طبیعى بود.
 
 ازاین رو فرزند صحرا نیز همچون محیط خود آزاد بود، نه زراعتى او را محدود و نه صنعتى او را به خود مشغول مى ساخت، و نه شلوغى شهر در کار بود که او را در خود فرو برد.
 
و چون به زندگى آزاد خو گرفته بود، آزادى را دوست داشت و خود را پایبند قانون و مقررات نمى دانست، و با هرکس مى خواست او را تحت فرمان خویش درآورد، با تمام نیرو مى جنگید.
 
 تنها دو چیز او را محدود مى کرد: یکى قید و بندهاى کیش بت پرستى و مراسم و شعائر آن، و دیگرى سنتها و آداب و رسوم قبیلگى و وظایفى که وابستگى به قبیله براى او ایجاد مى کرد. اما پاى بندى او به سنتهاى قبیلگى با اخلاص و اعتقاد ریشه دارترى همراه بود.(3)
 
لامِنْس - خاورشناس بلژیکى - مى گوید: عرب، نمونۀ دموکراسى و آزادى بود، اما دموکراسى افراطى که هیچ حدّى براى آن متصور نیست.
 
 شورش عرب برضد هر قدرتى که مى خواست آزادى او را محدود سازد (اگرچه این محدودیت به صلاح وى بود) ریشۀ جرایم و جنایاتى را که بخش اعظم تاریخ عرب را پر کرده است، براى ما روشن.مى سازد.(4)
 

صفات متضاد

عرب بدوى با وجود خوى وحشى گرى و خشونت و غارتگرى، داراى خصلتهاى خوبى از قبیل کرم و بخشندگى، مهمان نوازى، جوانمردى و شجاعت نیز بود.
 
 به ویژه به عهد و پیمان خویش به شدت پاى بند بود؛ به طورى که گاهى تا پاى جان به پیمان خود وفادار مى ماند و این از برجسته ترین صفات او به شمار مى رفت. وجود این صفات متضاد در وجود او انسان را به شگفت وامى دارد.
 
 اگر وضع زندگى آنها در بیابانهاى دورافتاده اى که از لحاظ خشکى درجهان کم نظیر است، در کار نبود، فهم این معنا مشکل بود؛
 
 همان عرب جنگجویى که تشنۀ غارتگرى بود و هنگامى که آتش انتقام جویى در او شعله ور مى گردید، از انجام بدترین جنایات پروا نداشت، در درون خیمۀ خود مهمان نوازى بزرگوار، و مونسى مهربان بود.
 
 اگر درمانده اى به او پناه مى برد یا ستمدیده اى (اگرچه دشمن بود) دست نیاز به سوى او دراز مى کرد و خود را در سایۀ حمایت او قرار مى داد، چنان مردانگى به خرج مى داد که گویى آن شخص یکى از افراد خاندان اوست و چه بسا جان خود را در راه دفاع از او به خطر مى افکند.(5)
 
 
شجاعت در میدان جنگ، شهامت بى حد، بخشندگى در حدّ اسراف، سرسپردگى تام به قبیله، بى رحمى در گرفتن انتقام، خونخواهى و انتقام جویى از متجاوزانى که نسبت به حقوق وى یا قبیله و بستگانش تجاوز کرده بود، شرف و فضیلت عرب به شمار مى رفت.(6)
 

ریشۀ صفات خوب عرب

گرچه رقابت بر سر آب و چراگاه، غالباً به کشمکش منجر مى شد و قبایل را به جان هم مى انداخت، اما از طرف دیگر احساس ضعف و ناتوانى در مقابل طبیعت سرسخت و خشن، این فکر را رواج داده بود که همگان به یک رسم مقدس، یعنى همان نوازى احتیاج دارند.
 
 خوددارى از پذیرایى مهمان در سرزمینى که فاقد کاروانسرا و مهمانخانه بود، نقص اخلاق و شرف به شمار مى رفت.
 
 شاعران دوران جاهلیت که به منزلۀ روزنامه نگاران عصر ما بودند، به هرمناسبت از اهمیت مهمان نوازى که با حماسه جویى و جوانمردى در شمار برجسته ترین فضایل قوم عرب بود، سخن گفته و آن را مى ستودند.(7)
 
اما باید توجه داشت که بسیارى از صفات خوب آنها همچون شجاعت، مهمان نوازى، کرم و حمایت از پناهندگان (چنان که بعدها در فرهنگ و تعالیم اسلامى مطرح شد) از ارزشهاى معنوى و انسانى سرچشمه نمى گرفت، بلکه ریشه در عوامل اجتماعى و فرهنگ جاهلیت، مانند تفاخر و هم چشمى در میان قبایل داشت؛
 
 زیرا شجاعت و جرأت لازمۀ زندگى در آن محیط فاقد نظم و امنیت اجتماعى بود. علاقه به شهرت و نام نیک، امید رسیدن به ریاست، بیم از هجو شعرا، نگرانى از برچسب لئیمى و خسّت طبع و امثال اینها بود که عرب را به بذل و بخشش، وفاى به عهد، حمایت از پناهندگان و مانند اینها وادار مى کرد.
 
خصلتهاى مهمان نوازى و جوانمردى در محیطى که مردم آن با فزونى مال و فرزندان و کثرت تعداد جنگاوران فخرفروشى مى کردند، وسیلۀ سربلندى آنها شمرده مى شد، واین معنا بر کسى که با تاریخ اسلام آشناست، پوشیده نیست.(8)
 

جهل و خرافات

عرب حجاز که غالباً در صحرا به سر مى برد، از فرهنگ و تمدن دور و بى بهره و گرفتار جمود عقلى و فکرى بود و روابط بسیارى از اشیا را درک نمى کرد.
 
 او نمى توانست پدیده ها را با دید منطقى تحلیل کند و ارتباط بین علت و معلول را کاملاً بفهمد؛ مثلاً شخصى مریض مى شد و درد مى کشید، اطرافیانش دوایى تجویز مى کردند و او نوعى ارتباط بین درد و درمان مى فهمید، ولى این فهم، دقیق و تحلیلى نبود.
 
 او همین اندازه مى دانست که افراد قبیله اش این دارو را براى علاج این درد مصرف مى کنند. به عنوان نمونه او به سادگى مى پذیرفت که خون رییس قبیله، بیمارى «هارى» را (که معمولاً از گازگرفتن سگها به وجود مى آید) علاج مى کند!.
 
 همچنین تصور مى کرد که علت بیمارى، روح پلیدى است که در پیکر بیمار حلول کرده است. از این جهت سعى مى شد تا آن روح از بدن بیمار بیرون رانده شود.
 
 یا اگر نگران بود که شخصى گرفتار دیوانگى شود، با آویختن کثافتها و استخوانهاى مردگان به گردن بیمار، او را آلوده کند تا از جنون او جلوگیرى شود! اعتقاد به وجود «غول» نیز در میان آنان به چشم مى خورد؛
 
 آنان عقیده داشتند که غولها هنگام شب و در مکانهاى خلوت پدیدار مى شوند یا در بیابانها سر راه مردم را مى گیرند و باعث آزار آدمى مى شوند.
 
هنگامى که گاوها را براى نوشیدن آب، کنار آب مى بردند، اگر گاو ماده آب نمى خورد آنان تصور مى کردند که علت آن وجود دیوى در میان شاخهاى گاو نر است که نمى گذارد گاو ماده آب بنوشد!
 
 از این جهت براى راندن دیو، به سر و صورت گاو نر مى زدند!(9) از این نوع کارهاى مضحک در میان آنان بسیار رواج داشت.
 
عرب در مورد هیچ یک از چنین رفتارهایى (مادام که مورد قبول و عمل قبیله بود) کوچک ترین شک و تردید به خود راه نمى داد؛ زیرا سرچشمۀ انکار و تردید، دقت نظر و توانایى براى بررسى بیمارى، اسباب، عوارض و علاج آن است. درحالى که عرب آن روز، هنوز در بدویت به سر مى برد و به این درجه از فهم و درک نرسیده بود.
 
 
البته گاهى در شعرى از اشعار جاهلیت، یا مثلى از ضرب المثلهاى آن روز یا داستانى از داستانهاى آنان، نشانه اى از فکر روشن و پیوند بین علتها و معلولها به چشم مى خورد، اما اینها نیز فاقد تفکر عمیق و شرح و تحلیل است. این ناتوانى از تحلیل پدیده ها، ریشۀ اصلى انواع و اقسام خرافات و موهوماتى است که عرب آنها را باور داشت و کتب تاریخ عرب و اسلام پر از انواع این گونه باورهاست (10)
 

بهرۀ عرب از علم و هنر

برخى از دانشمندان کوشیده اند تا ثابت کنند که عرب داراى علومى مانند طبّ، ستاره شناسى، قیافه شناسى بوده است.(11)
 
 ولى این ادعا مبالغه آمیز است. آشنایى عرب با این علوم و فنون به صورت علم و فن منسجم و تنظیم یافته نبوده است؛ بلکه در حدّ اطلاعات پراکنده و سطحى، مبنى بر حدس و گمان موروثى از بزرگان قبیله و مسموعات آنها از سالخوردگان و پیرزنان بوده است.
 
 این گونه اطلاعات را نمى توان «علم» نامید. مثلاً آگاهى عرب از ستاره شناسى محدود مى شد به شناخت برخى از ستارگان و وقت طلوع و غروب آنها، آن هم به منظور جهت یابى در بیابانهاى پهناور و یا تشخیص اوقات شب و امثال اینها. اطلاعات آنها در طب نیز به گفته ابن خلدون:
 
غالباً مبتنى بود بر تجربیات کوتاه و کم دامنه، روى بعضى از اشخاص، و آن طب به طور ارثى از مشایخ و پیرزنان قبیله نسل به نسل به فرزندانشان منتقل مى شد. چه بسا بعضى از بیماران به سبب آن، بهبود مى یافتند، ولى این نه بر حسب قانون بود و نه موافق با مزاج.(12) طبابت پزشکانى مانند حارث بن کلده نیز از همین قبیل بود.
  

مردمى امّى

مردم حجاز به تعبیر قرآن مجید «امّى» بودند؛ یعنى به همان حالتى که از مادرتولد یافته بودند، بى سواد و درس نخوانده بودند و با علم و کتابت آشنایى نداشتند. بلاذُرى در این زمینه مى نویسد:
 
هنگام ظهور اسلام، تنها هفده نفر در قریش و در یثرب (مدینه) یازده نفر در میان دو قبیلۀ بزرگ اوس و خزرج توانایى خواندن و نوشتن داشتند.(13)
 
درحالى که قریش درمکه از موقعیت ممتازى برخوردار بودند و شغل بازرگانى احتیاج به نوشتن و یادداشت کردن داشت. بنابراین چگونه قابل باور است که قومى در این حد از جهل و نادانى، داراى چنان علومى باشند که برخى، ادعا کرده اند؟!
شعر
 
در عصر جاهلیت تنها امتیاز بزرگ عرب، مهارت آنان در شعر و خطابه بود، به ویژه شعر به مرحلۀ شکوفایى رسیده بود. شاعر، براى مردم خود، مورّخ، متخصص انساب، هجاگر، عالم اخلاق، روزنامه، پیام آور آینده و نیز وسیلۀ اعلان جنگ بود.(14)
 
در آن زمان سرایندگان بزرگ عرب، در بازارهاى موسمى نظیر بازار «عُکاظ»، «ذى المجاز» و «مَجَنَّه»(15) که به صورت نمایشگاههاى بازرگانى و ادبى فصلى و همگانى برگزار مى شد، اشعار گزیده و عالى ترین آثار ادبى خود را عرضه مى کردند.
 
برگزیده شدن سروده هاى هر شاعرى، مایۀ فخر و بزرگى براى او و قبیله اش به شمار مى رفت و شعرش به نشانه ارزش و اعتبار، از کعبه آویخته مى شد.
 
معلّقات سبع، هفت قصیدۀ نغز و شیرین از هفت شاعر بزرگ بود، عرب هرگز نظیر آن را تا آن زمان نداشت و به همین جهت از دیوار کعبه آویخته شده بودند.(16) به همین مناسبت بود که آنها را «معلّقات»، یعنى «آویزه ها» مى نامیدند.
 
شعر عرب با تمام زیبایى لفظى آن به دلیل برخوردارنبودن این قوم از فرهنگ، تمدن و غناى فکرى و فاقد فکر و اندیشۀ بلند و غناى محتوایى لازم بود.
 
 و مضامین اشعار آن دوران بیشتر بر محور عشق، شراب، زن، حماسه و مسائل قومى دور مى زد و زیبایى آن تنها در جذّابیّت لفظى و ریزه کارى هاى ادبى، خلاصه مى شد.
 

عرب و تمدنهاى مجاور

در بررسى وضع عرب از نظر علم و هنر، این سؤال پیش مى آید که آیا عرب جاهلیت با وجود همسایگى با دو کشور متمدن آن روزگار، یعنى ایران و روم، و با وجود داد و ستدهاى بازرگانى با این کشورها و مناطق دیگر، از فرهنگ و تمدنهاى مجاور بهره اى مى بردند و آیا این ارتباطها، تحوّلى در زندگى آنها به وجود آورده بود؟
 
در پاسخ این پرسش باید یادآورى کنیم که مردم حجاز به حکم موقعیت طبیعى و جغرافیایى خاصّ این منطقه، نه تنها از نظر سیاسى به دور از نفوذ دولتها و حکومتهاى آن زمان بودند، بلکه از نظر فرهنگى نیز از قلمرو نفوذ آنها خارج بودند. تأثیرپذیرى عرب از تمدنها و فرهنگهاى مجاور تنها از سه راه ممکن بود:
1. تجارت.
2. امارتهاى دست نشاندۀ ایران و روم (حیره و غسّان).
3. اهل کتاب (یهود و مسیحیان).
 
اما باید دید، این تأثیرپذیرى تا چه حد بوده است، اظهارنظر برخى از مورّخان در این زمینه خالى از مبالغه نیست؛ مثلاً برخى مى گویند:
 
ارتباط قبایل عرب با ایران و روم، تا حدى آنان را با تمدن این دو کشور آشنا کرد، عربهایى که براى تجارت به ایران و روم سفر مى کردند،.
 
 مظاهر تمدن را در این دو کشور مى دیدند و متوجه مى شدند که زندگانى ایرانیان و رومیان با زندگانى عرب تا چه اندازه تفاوت دارد، چنان که آثار آن را آشکارا در اشعارى که از روزگار جاهلیت مانده، مى توان دید.
 
به علاوه مسافران و تاجران، بسیارى از الفاظ و داستانها را از سرزمین ایران و روم براى عرب به ارمغان مى بردند و از این راه، پاره اى از عقاید و افکار ایرانیان و رومیان به عربستان سرایت مى کرد.(17)
  
ولى باید توجه داشت که رفت وآمدهاى بازرگانان حجاز به این دو کشور تأثیر چشمگیرى در رشد فرهنگ و تعالى فکرى عرب نداشته است؛
 
زیرا شعاع این تمدنها از کانال تنگى عبور مى کرد و گاهى آنچه از دیگران نقل مى شد، همراه با تحریف بود؛ چنان که در بعضى از امثال عرب که از امثال سلیمان نقل شده یا در بعضى از داستانهایى که از ایرانیان و رومیان نقل کرده اند، تحریفهایى به چشم مى خورد.
 
اصولاً عرب آن روز، علم را به صورت منظم از همسایگانش اخذ نمى کرد؛ زیرا موانعى بر سر راه این کار بود که برخى از آنها عبارت اند از:
 
1- موانع طبیعى، مثل کوهها، دریاها و صحراها که ارتباط عرب را با همسایگانش دشوار مى ساخت.
 
2- فاصلۀ زیاد زندگى اجتماعى و درجۀ عقلى و فکرى عرب با ایرانیان و رومیان آن زمان درحالى که اقتباس از تمدن ملتهاى دیگر در صورت وجود نزدیکى فرهنگى امکان پذیر است.
 
3- رواج بى سوادى در میان عرب موجب شده بود، کسانى که با رومیان و ایرانیان تماس داشتند، برخى از سخنان حکمت آمیز یا برخى از قصه ها و ضرب المثلها یا حوادث تاریخى را به گونه اى نقل کنند که ناقل به سهولت بتواند آن را به خاطر بسپارد و بدویان و امثال آنان بتوانند آن را درک کنند. بنابراین در حدّ سطحى بود و از عمق و آموزندگى لازم برخوردار نبود.
 
بنابراین مى توان نتیجه گرفت که روابط عرب با کشورهاى همسایه تنها در زندگى مادّى و ادبى آنان اثر گذاشته بود.(18)
 
در مورد تأثیر حضور یهودیان نیز گفته مى شود که یهودیان از زمان حضرت موسى علیه السلام و بعد از آن به واسطۀ تعدیات رومیان به خصوص پس از خرابى اورشلیم، به حجاز مهاجرت کردند.(19)
 
 آمدن یهودیان به حجاز در وضع اجتماعى عرب آن منطقه تأثیر بسزایى داشت و داستانهاى تورات و تلمود نیز به عرب حجاز منتقل شد.(20)
 
اسنادى در دست است که نشان مى دهد یهود، نسبت به عرب، در سطح فکرى و مذهبى بالاترى قرار داشتند و حتى پس از ظهور اسلام نیز گاهى برخى از مسلمانان، پرسشهاى مذهبى خود را از آنان مى پرسیدند.(21)
 
 ولى از آنجا که آیین یهود (همچون مسیحیت) به شدت تحریف شده بود، افکارى هم که عرب از یهود مى گرفت، آشفته و مسخ شده بود، تعالیم یهود نه تنها براى آنان راهگشا نبود، بلکه بر گمراهى و سردرگمى آنان مى افزود.

 
ضعف و حقارت عرب در برابر ایران و روم

چنان که گفتیم، از آنجا که مردم حجاز به صورت پراکنده و به شکل قبیلگى زندگى مى کردند و اکثراً بادیه نشین بودند، دولت متمرکزى وجود نداشت تا آنان را متشکل سازد.
 
 آنان پیوسته درگیر خصومتها و جنگهاى قبیلگى بودند. از این رو دچار ضعف و ذلّت بودند و در میان ملل و اقوام آن روز هرگز مورد توجه نبودند.
 
قوم عرب چنان در دایرۀ تنگ قبیله و عشیره و در فضاى محدود چادرنشینى و شترچرانى دست خوش تعصبها، محرومیتها و بى نظمى ها بودند که هرگز به خارج از حوزۀ عربستان و بیرون از قلمرو جزیرة العرب فکر نمى کردند.
 
 و نه تنها اندیشۀ پیروزى بر دولتهاى مجاور به خاطرشان نمى گذشت، بلکه در برابر دو دولت مقتدر آن زمان، یعنى ایران و روم به شدت احساس ضعف و حقارت مى کردند؛
 
چنان که فردى همچون قُتاده که خود یک عرب بود، قوم عرب آن روزگار را ذلیل ترین، تیره روزترین، گمراه ترین، ژنده پوش ترین و گرسنه ترین اقوام آن روز معرفى مى کند، وى مى گوید:
  
«آنان بین دوشیر یعنى امپراتورى ایران و روم گیرکرده بودند و از آن دو مى ترسیدند.»(22)گواه این معنا آن است که پیامبراسلام صلى الله علیه و آله در سالهاى دعوت خود در مکه، روزى با عده اى از بزرگان عرب گفت وگو و آنان را به اسلام دعوت کرد و آیاتى از قرآن مجید را که شامل تعالیم فطرى و اخلاقى بود، .
 
برایشان خواند، آنان همگى تحت تأثیر قرار گرفتند و هر یک به گونه اى زبان به تحسین گشودند، ولى بزرگ آنان به نام مثنّى بن حارثه گفت:
 
ما، در میان دو آب قرار گرفته ایم. از یک سو آبها و سواحل عرب واز سوى دیگر سرزمین ایران و نهرهاى کسرى، ما را احاطه کرده است.
 
 کسرى از ما تعهد گرفته است که هیچ حادثه اى ایجاد نکنیم و هیچ خطاکارى را پناه ندهیم، شاید پذیرش آیین تو خوشایند شاهان نباشد.
 
 اگر در سرزمین عرب خطایى از ما سرزند، قابل چشم پوشى است، اما چنین خطایى در حوالى ایران (از طرف کسرى) قابل بخشش نیست.(23)
  

افتخار موهوم

مورّخان در مورد احساس حقارت عرب، مى نویسند: سالى قبیلۀ بنى تمیم گرفتار قحطى شدند و کسرى به آنان اجازه نمى داد از منطقۀ سرسبز و حاصلخیز عراق استفاده کنن.
 
د تا آنکه یکى از بزرگان آنان به نام حاجب بن زرارة به نمایندگى از طرف آن قبیله به دربار کسرى رفت و در این مورد اجازه خواست. کسرى گفت: «شما مردم عرب خیانت کارید، اگر دراین زمینه به شما اجازه بدهم بلوا و اغتشاش ایجاد کرده مردم را برضد من تحریک خواهید کرد و مرا آزرده خواهید ساخت.» حاجب گفت:
 
 «من تضمین مى کنم که چنین چیزى پیش نیاید.» کسرى پرسید: «چه تضمینى دارى؟» وى گفت: «کمان خود را نزد شما گرو مى گذارم.»
 
 کسرى پذیرفت و حاجب کمان خود را (که مظهر شجاعت و سلحشورى و جوانمردى وى محسوب مى شد) نزد کسرى گرو گذاشت و بدین ترتیب موافقت کسرى را جلب کرد. پس از مرگ حاجب پسرش عطارد کمان پدر را از کسرى باز گرفت.(24)
 
 پس از این جریان مدتها قبیله بنى تمیم پذیرش چنین گروگانى از طرف کسرى را مایۀ افتخار بزرگى براى خود به شمار مى آوردند!(25)
 
از طرف دیگر چون قبیله «بنى شیبان» با همکارى «عجلى ها» و «یشکرى ها» در جنگ «ذى قار» بر خسرو پرویز پیروز شدند.(26)
 
 این پیروزى را بى اندازه مایۀ مباهات و سربلندى خود مى دانستند و با اینکه پیروز شده بودند، باز با ناباورى به آن مى نگریستند و هر وقت به فکر آن مى افتادند، متوحش مى شدند و جرأت نداشتند این پیروزى را پیروزى «عرب» بر «عجم» معرفى کنند؛.
 
 بلکه آن را یک حادثۀ اتفاقى (و نه از افتخارات عرب،) و از مفاخر سه قبیلۀ درگیر در جنگ به شمار مى آوردند. خودستایى آنان به خاطر این پیروزى به جایى رسید که ابوتمام شاعر(27)
 
 در برابر قبیلۀ بنى تمیم که روزى به پذیرش کمان حاجب نزد کسرى افتخار مى کردند، در مدح ابودُلَف عجلى(28) چنین سرود:
 
اگر روزى تمیم به کمان خود افتخار کند، و آن را از موجبات شرف و سربلندى خود بشمارد، شمشیرهاى شما در جنگ ذى قار تختهاى حکومت کسانى را که کمان حاجب را به گروگان گرفته بودند، واژگون ساخت.(29)
 

عصر جاهلیت

در لابلاى بحث، دربارۀ جزیرة العرب و مردم آن، از روزگار پیش از ظهور اسلام به عنوان «عصر جاهلیت»، و از مردم آن سرزمین به نام «عرب جاهلى» یاد کردیم.
 
 در اینجا یادآورى مى کنیم که شواهدى در دست است که نشان مى دهد که اصطلاح عصرجاهلیت پس از ظهور اسلام، (با الهام از قرآن) در میان مسلمانان، در مورد عصر پیش از اسلام به کار رفت و مفهوم خاصى پیدا کرد.(30) برخى از مورخان معاصر، محدودۀ زمانى این دوره را صدوپنجاه تا دویست سال پیش از بعثت حضرت محمد صلى الله علیه و آله تخمین زده اند.(31)
 
اگرچه واژه جاهلیت از «جهل» مشتق شده است، ولى جهل در اینجا نقطۀ مقابل «علم» نیست، بلکه نقطۀ مقابل «عقل» و «منطق» است.(32)
 
 درست است که عرب آن روز جزیرة العرب (به شرحى که گفتیم) مردمى درس نخوانده و فاقد علم و دانش بودند، اما اگر در فرهنگ اسلامى به مردم آن روزگار، مردم «جاهل»، و به آن عصر، «عصر جاهلیت» گفته شد.
 
، نه تنها به علت بى دانشى، بلکه به خاطر بینش غلط و دور از عقل و منطق آنها و پیروى از آداب و رسوم خرافى و داشتن صفاتى مانند کینه توزى، خودپسندى، فخرفروشى، تعصب کورکورانه است که اسلام به شدت با آنها مبارزه کرد.(33)
 
 شاید بتوان گفت جهل در اینجا مفهومى همچون «نفهمى» دارد که لازمۀ آن بى سوادى نیست، بلکه افراد کج فکر، کم عقل و سبک مغز را نیز با آن متصف مى کنند.(34)
 
در قرآن مجید در مواردى متعدد، جاهلیت در این گونه معانى و مفاهیم به کار رفته است که به چند مورد آن اشاره مى شود:
 
1-توقّعات و انتظارات بى جا و غلط گروهى از اهل کتاب که مایل بودند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به دلخواه آنان رأى دهد، «حکم جاهلیت» نامیده شده است. «قالوا اتتخدنا هزواً قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین.» (35)
 
2-خداوند تعصب کور قبیلگى عرب بت پرست را «تعصب جاهلیت» معرفى کرده است.(36)
 
3-به همسران پیامبر هشدار داده شده است که به شیوۀ جاهلیت پیشین با خودنمایى بیرون نیایند.(37)
 
4-خداوند گروهى منافق و افراد سست ایمان را که پس از شکست ارتش اسلام در جنگ احد، روحیۀ خود را از دست داده، دچار تشویش و بدبینى شده بودند، نکوهش مى کند که دربارۀ خدا، گمانهایى همچون «گمان جاهلیت» داشتند.(38)
 
5-خداوند حکایت مى کند که وقتى قوم موسى، در برابر دستور او مبنى بر کشتن گاو، به وى گفتند: «آیا ما را مسخره مى کنى؟» موسى گفت: «به خدا پناه مى برم از اینکه از جاهلان باشم!»(39)
 
امیرمؤمنان على علیه السلام در ترسیم زندگى نکبت بار و تیره روزیهاى عرب بت پرست، از سبک مغزى آنها در اثر جاهلیت یاد مى کند.(40)
 
پی نوشت:
1. فیلیپ حتّى، تاریخ عرب، (تهران: آگاه، چ 2، 1366)، ص 33-35.
2.گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام، ج 1، ص 64-65؛ ویل دورانت، تاریخ تمدن، (عصر ایمان)، ج 4، (بخش اول)، ترجمۀ ابوطالب صارمى (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ 2، 1368)، ص 201.
3.احمد امین، فجرالاسلام (قاهره: مکتبة النهضة المصریة، ط 9، 1964 م.)، ص 46.
4. همان، ص 33-34. نعمان بن منذر، (پادشاه حیره) در پاسخ کسرى (پادشاه ایران) که پرسید: چرا قوم عرب تحت حکومت و نظام واحد زندگى نمى کنند، گفت: «ملتهاى دیگر چون احساس ضعف مى کنند و از حملۀ دشمن بیم دارند، زمام امور خود را به دست یک خانواده داده، امور خویش را به آنها مى سپارند، اما عرب همه مى خواهند پادشاه باشند و از پرداخت مالیات و خراج نفرت دارند.» (آلوسى، بلوغ الارب، ج 1، ص 150.)
5. دکتر گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمۀ سیدهاشم حسینى، ص 64-65. ویل دورانت، در این زمینه مى نویسد: «بدوى، هم مهربان بود و هم خونخوار، هم بخشنده بود و هم بخیل، هم خیانتگر بود و هم امین، هم محتاط بود و هم شجاع، هرچند فقیر بود، اما با مناعت و بزرگوارى با جهان روبرو مى شد.» (تاریخ تمدن، ترجمۀ ابوطالب صارمى (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ 2،) ج 4، ص 201.)
6. احمد امین، فجرالاسلام (قاهره: مکتبة النهضة المصریة، ط 9، 1964 م)، ص 76.
7. فیلیپ حِتّى، تاریخ عرب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (تهران: آگاه، چ 2، 1366)، ص 33-35.
8.ر. ک: جعفر مرتضى العاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم (قم، 1402 ه. ق)، ج 1، ص 50-54.1-
9. .محمود شکرى آلوسى، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، تصحیح: محمد بهجة الأثرى (قاهره: دار الکتب الحدیثة، ط 3)، ج 2، ص 303.
10.براى آگاهى بیشتر پیرامون خرافات عرب جاهلیت ر. ک: بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، ج 2، ص 303-367؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، (قاهره: دار احیاء الکتب العربیة)، ج 19، ص 382-429.
11.آلوسى، پیشین، ج 3، ص 182، 223، 261 و 327.
12. مقدمه، ترجمۀ محمد پروین گنابادى، (تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، 1362، چ 4)، ج 2، ص 1034.
13.فتوح البلدان، (قم: منشورات مکتبة الأرمیة، 1404 ه. ق)، ص 457-459.
14.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، عصر ایمان (بخش اول)، ترجمۀ ابوطالب صارمى (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چ 2)، ص 202.
15.در مورد این بازارها ر. ک: بلوغ الارب، ج 2، ص 264-270.
16.ر. ک: معلقات سبع، ترجمۀ عبدالمحمد آیتى (تهران: سازمان انتشارات اشرفى، چ 2، 1357.
17.حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده (تهران: سازمان انتشارات جاویدان، چ 5، 1362)، ج 1، ص 34.
18.ر. ک: فجرالاسلام، ص 29.
19.یهودیان عمدتاً در یثرب، خیبر، فدک و تیماء سکونت داشتند و تعداد کمى نیز در طائف بودند، اما هیچ نشانه اى از وجود یک جمعیت یهودى در مکه در دست نیست.
20.جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمۀ على جواهرکلام (تهران: امیرکبیر، 1333)، ج 1، ص 16 با تلخیص.
21.صحیح بخارى، دار مطابع الشعب، ج 9، ص 136، کتاب الأعتصام بالکتاب والسنة.
22. طبرى، جامع البیان فى تفسیرالقرآن (بیروت: دارالمعرفة، ط 2، 1392 ه. ق)، ج 4، ص 25 (تفسیر آیۀ وکنتم على شفا حفرة من النار...)؛ زاهیة قدّورة، الشعوبیة، واثره الأجتماعى و السیاسى فى الحیاة الاسلامیة فى العصر العباسى الأول (بیروت: دارالکتاب اللبنانى، ط 1، 1972 م)، ص 34؛ احمد امین، ضحى الاسلام (قاهره: مکتبة النهضة، ط 7)، ج 1، ص 18.
23.محمد ابوالفضل ابراهیم (و همکاران)، قصص العرب (بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1382 ه. ق)، ج 2، ص 358؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة (بیروت: مکتبة المعارف، ط 2، 1977 م)، ج 3، ص 144.
24.آلوسى، بلوغ الأرب، ج 1، ص 311-313؛ محمد بن عبدربه، العقدالفرید (بیروت: دارالکتاب العربى، 1403 ه. ق)، ج 2، ص 20؛ ابن قُتیبه، المعارف، تحقیق: ثروة عکاشه (قم: منشورات الرضى)، ص 608.
25.احمد امین، ضحى الاسلام، ج 1، ص 19.
26.سرچشمۀ این جنگ این بود که خسروپرویز خواستار ازدواج با دختر نعمان بن منذر، حاکم دست نشاندۀ ایران در حیره بود و چون نعمان با آن مخالفت کرد، از طرف کسرى به دربار ایران احضار و زندانى گردید و در زندان جان سپرد. آنگاه خسروپرویز از هانى بن مسعود شیبانى خواست که اموال و دارایى نعمان را که نزد وى بود، به خسروپرویز بدهد، او از این کار خوددارى ورزید. به دنبال آن، کسرى سپاهى به جنگ بنى شیبان (یکى از تیره هاى بکربن وائل) فرستاد و این جنگ به شکست سپاه ایران منجر گردید. (ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت: دارصادر، 1399 ه. ق، ج 1، ص 485-489؛ ر. ک: مقدسى، البدء و التاریخ، (پاریس: 1903 م)، ج 3، ص 26.)
27.ابوتمام حبیب بن اوس طائى.
28.ابودلف قاسم بن عیسى عجلى.
29.اذاافتخرت یوماً تمیم بقوسها و زادت على ما وطدت من مناقب فانتم بذى قار، أمالت سیوفکم عروش الذین استرهنوا قوس حاجب احمد امین، ضحى الاسلام، ج 1، ص 19؛ مسعودى، التنبیه والأشراف، تصحیح: عبدالله اسماعیل الصاوى (قم: مؤسسة نشر منابع الثقافیة الاسلامیة)، ص 209؛ جلال الدین همایى، شعوبیه (اصفهان: کتابفروشى صائب، 1363)، ص 11-12.
30. جوادعلى، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام (بیروت: دارالعلم للملایین، ط 1)، ج 1، ص 41-42.
31.عمر فرّوخ، تاریخ صدرالاسلام والدولة الأمویة (بیروت: دارالعلم للملایین، ط 3، 1976 م)، ص 39.
32. عمر فرّوخ مى گوید: فالجاهلیة تدل على الجهل الذى هو ضدالحلم لا على الجهل الذى هو ضد العلم. (تاریخ صدرالاسلام، ص 40.)
33.ر. ک: طباطبایى، تفسیرالمیزان، ج 4، ص 151-155؛ احمد امین، فجرالاسلام، ص 74-78؛ آلوسى، بلوغ الأرب، ج 1، ص 15-18؛ شوقى ضیف، تاریخ الادب العربى، ج 1، «العصر الجاهلى» (قاهره: دارالمعارف، ط 7)، ص 39. مؤید این معنا این است که در یک سلسله احادیث ما، جهل در برابر عقل معرفى شده و در کتابى مانند اصول کافى، فصل العقل والجهل، (ج 1، صفحۀ 11 به بعد) دربرگیرندۀ این قبیل احادیث است.
34.جواد على مى گوید: «به نظر من جاهلیت ناشى از سفاهت، حماقت، غرور، سبک مغزى، خشم و تسلیم ناپذیرى در برابر حکم و دستور الهى [است] واین گونه صفات است که اسلام آنها را نکوهش کرده است. بنابراین مثل این است که امروز به شخص سفیه و احمقى که سخنان زشت مى گوید و هیچ عرف و ادبى را رعایت نمى کند، بگوییم: برو اى نادان! که مفهوم آن بى سوادى آن شخص نیست.» (المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 40.)
35. آیه 67 سوره بقره
36. آیه 50 سوره مائده
37.اذ جعل الذین کفروا فى قلوبهم الحمیّة حمیّة الجاهلیة...» (فتح (48):26.
38.و قرن فى بیوتکنَّ ولا تبرَّجن تبرُّج الجاهلیّة الاولى...» (احزاب (33):33.
39.وطائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة...» (آل عمران (3):
40.واستخفتهم الجاهلیة الجهلاء. (صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبۀ 95.
 
منبع:
 پیشوایی، مهدی، (1324) تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله) / مهدی پیشوایی :دفتر نشر معارف - قم - ایران ، 1396.