چرا نام اران از ميان رفت ؟(1)


 

نويسنده : عنايت الله رضا




 
مورخان عهد باستان و سده هاي ميانه از وجود اقوام متعدد در سرزمين اران ياد کرده اند. استرابون از وجود بيست و شش قوم وطايفه در آلبانياي قفقاز(اران)خبر داده است که «به زبانها و گويشهاي مختلف سخن مي گفتند و هر يک فرمانرواي خاص خود را داشتند(1)».اين کثرت قومي نه تنها در روزگار باستان، بلکه در عهد اسلامي نيز باقي بود. ابن حوقل که مدتي در سرزمين قفقاز اقامت داشته، در مورد ساکنان«کوه قبق(قفقاز)»چنين نوشته است:
«اين کوهي بس بزرگ است و گويند مردم آنجا به سيصد و اند زبان تکلم مي کنند و من اين را نمي پذيرفتم تا آن که کوه سبلان واقع در اردبيل را که قراي متعدد دارد، ديدم که هر قريه اي به يک زبان خاص جز فارسي و آذري سخن مي گفتند».(2)
وي در ادامه مطلب مي نويسد:
«زبان مردم برذعه، اراني است و کوه معروف به قبق(قفقاز)که در پيش از آن گفتگو کرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن کافراني به زبانهاي گوناگون سخن مي گويند».(3)
ما از وجود اقوامي چون ميک(موخوي)(Mukhoy)؛گِل(گيلان)؛اوتي(Uti)؛ (اودين Udin)؛گرگر(Gargar)؛سيلوي(Silvi)؛لوپني(Lupeni)؛ديدور(Didor)؛ سودي(Sodi)؛گاردمان(Gardman)؛تساوديات(Tsavdiat)؛ايسوند(Isond)؛اُلوند(Olond)؛پوخ(Pokh)؛تاواسپار(Tavaspar)؛خچمتاک(Khechmatak)؛ايژماخ(Ijmakh)؛گات(Gat)؛گلوآر(Gluar)؛گوگر(Gogar)؛شيچب(Shichb)؛بلاسيچ(Balasich)؛يگرسوان(Egersevan)؛تات، لاهيج، تالشي و کرد که شمار آنان به بيست و چهار مي رسد، خبر داريم.
بديهي است وجود تفاوتهاي قومي و زبانهاي مختلف، يکي از عوامل عمده اي بود که مانع از وحدت مردم آن سرزمين در زير لواي دولتي واحد مي شد. زيرادولتهايي که در آن سرزمين پديد آمدند، فاقد قدرت لازم در راه وحدت مردم آن منطقه بودند . اين دولتها ، يا تابع دولت ارمنستان، يا تابع روميان در عهد اشکانيان، گاه تابع امپراتوري روم شرقي و در عهد ساسانيان تابع دولت ايران بودند. در دوران حاکميت عرب نيز با حملات پي در پي از سوي خزران و ديگر بيگانگان مواجه مي شدند و در نتيجه نتوانستند به ايجاد حکومتي مستقل و پايدار دست يابند. بعدها هجوم ترکان و مغولان نيز مزيد برعلت شد و متعاقب آن، جنگهاي دو دولت ايران و عثماني زمينه اي براي وحدت قومي مردم آن سرزمين پديد نياورد. همين امر موجب گرديد که نام «اران»نتواند براي مدتي دراز تمامي منطقه ي مورد نظر ما را در برگيرد. وجود اختلافهاي زباني و قومي نيز انجام اين مهم را دشوارتر مي کرد. فرمانروايان محلي، هر يک در محدوده ي خاص خويش حکومت داشتند؛ چنان که عنوانهاي اين فرمانروايان در آثار مؤلفان اسلامي، چون ابن خردادبه(4)و مسعودي(5)با تفاوتهايي آمده است.
بجز شاهان و فرمانروايان محلي کوچک، تنها در دوره هايي کوتاه به دولتهاي بالنسبه بادوام چون ارانشاهان و شروانشاهان بر مي خوريم؛ ولي چنان که اشاره شد ، اين دولتها اغلب با يکديگر درگير اختلاف و پيکار بودند. همين وضع مانعي بزرگ براي ايجاد وحدت قومي و پديد آوردن دولتي مستقل بود. از اين رو نام اران که تا عهد مغول به شکل صوري باقي مانده بود،رفته رفته از ميان رفت و دستخوش فراموشي گرديد.
در سالهاي 861-1027ميلادي مزيديان که از قبايل عرب بودند، بر شروان حکومت داشتند . محمد بن يزيد که پيش از آن بر شماخي حکومت داشت، توانست بخشي از اراضي همجوار را به زير سلطه ي خود آورد. در نتيجه سراسر سرزمين زير فرمان وي شروان ناميده شد، حال آن که پيش از آن شروان، سرزمين کوچکي بيش نبود. فرمانروايان اين دودمان که بيگانه و از قبايل عرب بودند، خود را شروانشاه مي ناميدند . در عهد اين خاندان، قَبَلَه (کَبَلَک) نيز که منطقه اي ملک نشين بود و اشراف محلي بر آن حکومت داشتند، تابع حکومت شروان شد. شکه(شکي)(Shaki)نيز به تابعيت شروانشاهان در آمد. در سده ي يازدهم ميلادي(پنجم هجري )، سالاريان که از فرمانروايان گيلان بودند، شروان و دربند را به تصرف در آوردند . نخستين فرمانرواي اين منطقه مرزبان بن محمد بود .(6)در اين قرن خزران و سپس شدّاديان بر شروان حکومت يافتند.
چنان که ملاحظه مي شود، طي اين سده ها دولتي محلي نتوانست زمان امور شروان را در دست گيرد. پس از آن نيز ترکان به اران و شروان در آمدند. فرمانروايان شروان به منظور جلوگيري از نفوذ ترکان با داويد چهارم (David IV)،فرمانرواي گرجستان(1089-1125ميلادي)، متحد شدند، ولي اين اتحاد براي فرمانروايان شروان نتيجه ي دلخواه را به بار نياورد. سلطان محمد سلجوقي(1118-1131ميلادي/511-525هجري)، به شروان حمله برد و شماخي را به تصرف در آورد. گرچه منوچهر دوم با بهره گيري از ياري گرجيان، طريق مقاومت در پيش گرفت، ولي تلاشهاي او نتيجه ي دلخواه به بار نياورد. سرانجام اتابکان ايلدگز بر سرزمين اران و شروان مسلط شدند.(7)
چندي بعد، مغولان در سال 616هجري(1220ميلادي) به سرزمين اران و شروان حمله بردند و آن را مورد تاراج قرار دادند. مهاجمان در مناطق بيلقان، گنجه، نخجوان، شماخي و ديگر نواحي اران و شروان، دست به غارت و کشتار زدند و چه بسا نواحي که دستخوش ويراني شدند. رشيد الدين فضل الله در شرح ماجراي اطاعت فرمانروايان فارس و روم از حکام آن مناطق، عز الدين، رکن الدين و اتابک سعد، فرزند اتابک مظفرالدين نام برده است، ولي در مورد اران و شروان، تنها به ذکر عناوين ملوک، صدور و اعيان بسنده کرده و نامي از آنان نبرده است .(8)اين خود نموداري است از اوضاع اران و شروان در آن روزگار. چنان که رشيد الدين اشاره کرده است ، هلاکو نواده ي چنگيز، پس از تصرف اران، آن سرزمين را به فرزند خود يشموت واگذارد.(9)در حدود سال 681هجري(1282ميلادي)احمد، پسر هفتم هلاکو بر اران و شروان حکومت داشت.(10)در روزگار ارغون، کيخاتو و پيش از آن، اران زمستانگاه فرمانروايان مغول، و کوههاي شروان و لکزستان شکارگاه آنان بود.(11)پس از مغولان ، اران مدتي در اختيار دولت چوپانيان و جلايريان بود. در نيمه ي دوم سده ي چهاردهم ميلادي(هشتم هجري)، هوشنگ آخرين فرمانرواي شروان که از دودمان کسرانيان بود، تابعيت جلايريان را گردن نهاد. در سال 1382ميلادي(783هجري)ملوک و اشراف شروان، بر هوشنگ شوريدند. هوشنگ در اين ماجرا کشته شد و دولت کسرانيان منقرض گرديد.(12)اشراف شروان،ابراهيم را که از ملاکان بزرگ شکه (شکي) بود، به حکومت شروان برگزيدند. در اواخر سده ي چهاردهم ميلادي(هشتم هجري)تيمور گورکاني و توختاميش به سرزمين اران و شروان حمله کردند.(13)ابراهيم با تيمور و توختاميش از در گفتگو در آمد. در نتيجه شروان از حمله ي انتقام جويانه ي تيمور در امان ماند. در سال 800هجري، ابراهيم موافقت تيمور را براي ادامه ي حاکميت خود بر شکي جلب نمود.(14)در سال 814هجري (1412ميلادي)قرايوسف قراقويونلو با لشکريان خود از رود کورا(کر)گذشت، سپاه ابراهيم را در هم شکست و ضمن کشتاري مهيب، شروان را از سکنه تهي کرد.(15)درعهد صفويان نيز شروانشاه خليل الله با شيخ جنيد به جنگ پرداخت و کشته شد . پس از شيخ جنيد،فرزندش شيخ حيدر اران و شروان را به تصرف آورد. فرخ يسار که عنوان شروانشاه داشت، از يعقوب آق قويونلو ياري خواست . پس از شيخ حيدر، شاه اسماعيل صفوي در سال 905هجري به اران وشروان حمله کرد . فرخ يسار که در شماخي بود، ياراي مقاومت نيافت و به قَبَلَه (کَبَلَک ) گريخت و يک چند در شهر شروان اقامت گزيد. قزلباش ها جايگاه او را مورد حمله قرار دادند. فرخ يسار در اين پيکار کشته شد. در بهار سال بعد، شاه اسماعيل به باکو رفت و مدتي قلعه ي آن شهر را در محاصره گرفت و سرانجام آن را به تصرف آورد.(16)
از اين پس کمتر به نام اران بر مي خوريم. در عهد شاه تهماسب اول، در شرح مربوط به دريافت مالياتهاي معوقه، شرف الدين بدليسي از شروان و اران ياد کرده است.(17)
در سال 1150هجري(1738ميلادي) در نواحي قراباغ، شکه(شکي)، شروان و بيلقان قيامهايي عليه حکومت نادرشاه افشار روي داد که در رأس آنها صفي ميرزا قرار داشت. قيام در سال 1155هجري(1743ميلادي) از سوي سپاهيان نادر سرکوب گرديد و صفي ميرزا کشته شد.
در اين زمان سرزمينهاي اران و شروان وضعي آشفته واز هم گسسته داشتند. به عنوان نمونه در شکه (شکي) يکي از اشراف به نام حاجي چلبي قربان، مردم را به قيام عليه حکومت نادر دعوت کرد. در رأس حکومت شکه، شخصي به نام ملک نجف قرار داشت که از گروه قزلباشها بود.(18)قيام مذکور به شکست انجاميد و ثمري به بار نياورد.
درباره ي نام اران بايد افزود که از اواخر سده ي هشتم و اوايل سده ي نهم هجري،کمتر به نام اران بر مي خوريم . تنها در نوشته هايي که از شروان ياد شده، گاه نام اران آمده است. احمد کسروي درباره ي نام اران مي نويسد:«تا قرنهاي هفتم و هشتم هجري، اين نام(اران)به روي آنجا معروف بوده، از آن پس کم کم روي به ناپديدي گذارده است. حمد الله مستوفي در قرن هشتم تنها ميان دو رود ارس و کر را اران خوانده، آن سوي رود کر را که بخشي از اران مي باشد، به نام شروان جداگانه مي شمارد . در لشکرکشيهاي امير تيمور و داستان ترکمانان آق قوينلو و قره قوينلو، در کتابها به نام اران بر نمي خوريم، مگر آنجا که قره باغ را ياد نموده،«قره باغ اران» مي خوانندش. در زمان صفويان، اسکندربيگ ترکمان در دو سه جا نام(اران) را برده، همچون مستوفي آن را جز از شروان مي داند».(19)
با آن چه از نظر خوانندگان گذشت، به سهولت مي توان دريافت که مردم منطقه ي اران قديم يا (آلبانياي قفقاز)از اقوام متعددي تشکيل شده بودند. اوضاع و احوال خاص جغرافيايي و تاريخي مانع از آن شد که اين اقوام بتوانند در دولت واحدي تشکّل يابند. همين عدم تشکّل و جدايي که بنا به نوشته هاي مورخان و جغرافي نگاران عهد باستان از آغاز نيز وجود داشت، موجب گرديد که در سده ي دوازدهم هجري(هجدهم ميلادي)در سرزمينهاي اران و شروان قديم، چندين دولت مجزا از يکديگر پديد آيد. هر يک از اين دولتها داراي مرز و محدوده ي خاص خود و اوضاع سياسي و اقتصادي ويژه اي بوده اند. سده ي دوازدهم هجري در منطقه ي سابق اران و شروان، چند خان نشين پديد آمد که از آن جمله اند خان نشينهاي قراباغ، شکه( شکي )، شروان، گنجه، باکو، نخجوان، قبه(قوبا)و در بند. گذشته از خان نشينهاي ياد شده، در اراضي اين بخش از سرزمين قفقاز ، دولتهاي کوچکتري نيز پديد آمدند که مَلِک نشين نام داشتند و اشراف آن اراضي با عنوان«مَلِک»حکومت مي کردند. دولتهاي کوچک ايلي سو(Ilisu) ، آرش، کوتکاشن (Kutkashen)، کازاخ(Kazakh)و شمشاديل(Shamshadil)از جمله ي مَلِک نشينها بودند. گذشته از خان نشينها و ملک نشينها، چند سلطان نشين نيز وجود داشت که از آن جمله اند:سلطان نشينهاي ورندين(Varandin)،جرابرد(Jrabard)،گلستان، ديزک(ديزاق)(Dizak)و خاچن(خاچين)(Khachen)که شمار جملگي آنها به هفده خان نشين، ملک نشين و سلطان نشين مي رسيد.
اين دولتهاي محلي بسيار کوچک بودند. به عنوان نمونه خان نشين قراباغ شامل چند مَلِک نشين و سلطان نشين بود. در اين تقسيمات ، خان نشينها از همه عمده تر بودند. سلطانهاي مناطق کوتکاشن، آرش و ايلي سو تابع و وابسته ي خان شکي بودند. خانهاي شکي، قراباغ و قوبا (قبه)عمده ترين خانهاي سرزمين مورد نظر ما محسوب مي شدند . پس از آنان خانهاي نخجوان،باکو و دربند قرار داشتند. خان نشين ايروان، پيش از الحاق مجدد به ارمنستان، که بعدها به عنوان تختگاه جمهوري ارمنستان شناخته شد، از اهميت نسبي برخوردار بود . در خان نشينها ، خانها از قدرت فراوان برخوردار بودند.(20)
پيش از تأسيس خان نشين قراباغ، در عهد دولت صفويان، نواحي(محالهاي)ديزاق،ورنده، خاچن(خاچين ) و محالهاي پنج گانه ي ارمني تابع بيگلربيگي (سرفرماندار) بودند که از سوي شاهان صفوي منصوب مي شدند.اين وضع تا زمان حکومت نادرشاه ادامه داشت. مدتي نيز قراباغ در زير فرمان سردار آذربايجان بود که از سوي شاهان صفوي منصوب مي شدند. بر هر يک از محلهاي قراباغ خانهاي کوچک و مَلِکاني حکومت مي کردند.(21)
مؤلف تاريخ قراباغ، ضمن شرح مطالب مربوط به اين سرزمين، شهر بردع(برذعه ي قديم)را که زماني شهر عمده و تختگاه اران بوده، از شهرهاي خان نشين قراباغ دانسته است. از اين نوشته به روشني مي توان دريافت که اران مقام پيشين خود را از دست داده و اين تختگاه کهن اران به صورت بخش و شهري از بخشها و شهرهاي قراباغ درآمده بود . و امّا در مورد بافت اهالي شهر، مؤلف مذکور مي نويسد که «اهل شهر(بردع)در قديم ارمني و يا غير ملت (غير مسلمان)بوده اند .(22)

پي نوشت:
 

1. .The Geography of Strabo",London, 1984, XI, 4,6 "
2.ابن حوقل،"صورةالارض". ترجمه ي دکتر جعفرشعار ، تهران، 1345،ص94.
3.همان . ص96.
4.ابن خردادبه ، عبيدالله بن عبدالله . "المسالک و الممالک".به کوشش دخويه ، ليدن، 1889م،ص124.
5.مسعودي، علي بن حسين."مروج الذهب و معادن الجوهر ".ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، ج1، تهران،1356،ص174-175.
6. . "Istoriia Azerbaijana...,"T.1, Baku,1958,p.128-130 "
7. .Ibid",p.141-142 "
8.رشيد الدين فضل الله ."جامع التواريخ".به کوشش عبدالکريم علي اوغلي، علي زاده، ج3، باکو،1957،ص26-25.
9.همان. ص100،91.
10.همان. ص173-174.
11.همان. ج3،ص344.
12. ."Istoriia Azerbaijana...",T.1.Baku, 1958,p.193 "
13. .Ibid,p.197,198
14. .Ibid,p.200
15. .Ibid,p.203-204
16. .Ibid,p.225-226
17.بدليسي ، شرف الدين."تاريخ مفصل کردستان".به کوشش محمد عباسي، تهران،1343،ص251-252.
18. .Istoriia Azerbaijana...,T.1,p. 330,331
19.کسروي ، احمد."شهرياران گمنام".تهران،1335،ص264-265.
20. .Istoriia Azerbaijana..., T.1,p. 334-336
21.جوانشير قراباغي، ميرزا جمال."تاريخ قراباغ". نسخه ي خطي همراه با ترجمه ، باکو، 1959،ص6.
22.همان.ص4.
 

منبع:پايگاه نور 33