پرسش ها و پاسخ هایی در مورد شیطان یا ابلیس
در این مطلب راسخون به پرسش ها و پاسخ هایی در مورد شیطان یا ابلیس که در موضوعات مختلف طرح گردیده است، می پردازیم.
اِبلیس نام جن یا فرشتهای که از فرمان خدا در سجده کردن بر آدم سرپیچی کرد و از درگاه خدا رانده شد. بیشتر مفسران او را از جنیان دانسته و اندکی نیز او را فرشته شمردهاند.
ابلیس پس از نافرمانی از سجده بر آدم، مورد لعن خدا قرار گرفت و رانده شد، سپس درخواست کرد که تا قیامت زنده بماند ولی خدا وعده داد تا وقتی معین به او مهلت دهد. ابلیس قسم یاد کرد که همه تلاش خود را تا روزی که مهلت دارد.
برای انحراف فرزندان آدم به کار گیرد. تنها کاری که او در این راه میکند دعوت به بدیها است و کسی را مجبور به این کار نمیکند. سرانجام او و پیروانش دوزخ خواهد بود.
در این مطلب به سوالاتی پاسخ می دهیم که در مورد شیطان یا ابلیس می باشد. این سوالات به قرار زیر می باشند.
تخلف ابلیس چه بود؟ چرا رانده شد؟
مقتضای سر پیچی ابلیس چه بود؟
لعن ابلیس تا قیامت است یا بعد قیامت یا زمان دیگر؟
ابلیس به انسانها سجده نکرد یا به شخص حضرت آدم؟
ابلیس دشمن بشر یا شخص آدم؟
«یوم وقت معلوم» و «یوم یبعثون» چه فرقی دارند؟
ابلیس جز ملائک بود یا جنیان؟
آیا مهلت دادن به ابلیس تا زمانی است که تکلیف وجود دارد؟
آیا مهلت دادن به ابلیس قبیح است؟
چرا خیر و شرلازمه ی امتحان انسان است؟
چگونه انسان نه اقتضاى سعادت دارد و نه شقاوت ؟
شیطان چگونه آدم و همسرش به مخالفت امرارشادى خدا وادارکرد؟
چرا عباد مخلصین دچار وسوسه های شیطان نمی شوند؟
پرسش ها و پاسخ هایی در مورد شیطان یا ابلیس
تخلف ابلیس ورانده شدن از درگاه احدیت
قرآن مجید می فرماید:«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»؛(1)
«به یاد آرید زمانى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید!» آن ها همگى سجده کردند جز ابلیس- که از جن بود- و از فرمان پروردگارش بیرون شد:
آیا (با این حال،) او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى کنید، در حالى که آن ها دشمن شما هستند؟! (فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا،) چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران!»
«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ * قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ * قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ»؛(2)«همه فرشتگان، بى استثنا، سجده کردند...
جز ابلیس، که ابا کرد از این که با سجده کنندگان باشد. (خداوند) فرمود: «اى ابلیس! چرا با سجده کنندگان نیستى؟!» گفت: «من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده اى که از گل بدبویى گرفته شده است آفریده اى، سجده نخواهم کرد!»
فرمود: «از صف آن ها [فرشتگان] بیرون رو، که رانده شده اى (از درگاه ما!). و لعنت (و دورى از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود! »
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ :لفظ «اجمعون» تأکید بعد از تأکید است تا تأکید اول را تشدید کند، و منظور این است که ملائکه همه سجده کردند، به طورى که حتى یک نفر هم باقى نماند.
ابلیس ملک بود یا جن
و اگر ابلیس را از ملائکه استثناء نموده، با این که از ملائکه نبود- به شهادت آیه «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْأَمْرِ رَبِّهِ»(3) سؤالى است که بعضى (4) در جوابش گفته اند:طائفه اى از ملائکه نامشان جن بوده، و ابلیس از آن ها بوده است.(5)
و یا جن به معناى لغوى، یعنى پنهان و نادیدنى است که شامل ملائکه و غیر ملائکه نیز مى شود. و لیکن هیچ یک صحیح و قابل اعتناء نیست.
قالَ یا إِبْلِیسُ ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ:جملۀ «ما لَکَ» مبتداء و خبر است، و معنایش این است که چیست آن چه که براى تو است؟ و جملۀ «أَلَّا تَکُونَ» از قبیل منصوب به نزع خافض (یعنى کلمه اى که حرف جر آن را که باید بر سرش باشد حذف کنند: و آن را مفتوح بخوانند)،
ذات ابلیس
و تقدیر «فى ان لا تکون» است، یعنى چه سودى بود براى تو (در این که از ساجدین نباشى). و مقصود از «ساجدین» ملائکه است. خلاصه معنا این است که: چرا سجده نکردى؟
«قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. » اگر گفت: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ» و نگفت: «لا اسجد»، و یا «لست اسجد» براى این است که دلالت کند بر این که سرپیچى اش از سجده به مقتضاى ذاتش بوده،.
اگر خودش از جوهره ذاتش خبر مى داشت مى دانست که غیر این از او انتظار نمى رفت، پس آیه به کنایه آن نکته اى را افاده مى کند که آیۀ «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(6) آن را تصریح مى نماید.
فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ.کلمۀ «رجیم» بر وزن فعیل و به معناى مفعول از «رجم» به معنى طرد است، یعنى رجم شده و مطرود، این کلمه استعمالش در رجم با سنگ و ریگ شایع شده. و کلمۀ «لعن» به معناى طرد و دور کردن از رحمت است.
لعن ابلیس
از همین جا روشن مى شود که جملۀ «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ...» به منزلۀ بیان است براى جملۀ «فَإِنَّکَ رَجِیمٌ»، چون رجم باعث شد ابلیس از میان ملائکه و از آسمان یا از مقام و منزلت الهى، و کوتاه سخن از مقام قرب که مستواى رحمت خاص الهى است رانده شود، و بنا بر این منطبق بر ابعاد و دور کردن از رحمت مى شود، که همان لعن است.
توضیح مفاد لعن بر شیطان به نحو مطلق در «عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» و لعن بر او با اضافه لعن به خدا در :عَلَیْکَ لَعْنَتِی :خداوند لعنت بر ابلیس را در جاى دیگر به خود نسبت داده و فرموده: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»(7)
و در هر دو آیه آن را مقید به «یوم الدین» کرده است.و اما این که در این آیه مطلق لعنت را بر او قرار داده و فرموده: «عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» براى این است که لعن در جایى به کار مى رود که معصیتى باشد،.
و چون هیچ معصیتى از هیچ کس سر نمى زند، مگر آن که دست اغواء و وسوسه شیطان در آن دخالت داشته باشد پس در حقیقت ریشه فسادى است که برگشت هر معصیتى به او است، در نتیجه همه لعنت ها و وبال ها حتى همان مقدارى که به خود گنهکاران متوجه مى شود، متوجه او نیز مى گردد.
در اصل ابلیس- که خدا عذابش را زیاد کند- اولین کسى بود که معصیت را در بشر فتح باب کرد، و خداى را در فرمانش معصیت نمود. پس به این اعتبار هم وبال و لعنت گناه هر گناهکارى به او بر مى گردد.
و اما این که خداى تعالى لعنت خود را به او اختصاص داد و فرمود: «علیک لعنتى» جهتش این است که دور کردن از رحمت وقتى اثر خود را مى بخشد که از ناحیه خداى تعالى باشد، و چون کسى مالک رحمت او نیستتا بدهد و یا دریغ دارد مگر به اذن او پس حقیقت اعطا و منع به او باز مى گردد.
علاوه بر این که لعن غیر خدا در حقیقت درخواست از خداست که او طرف را از رحمت خود دور فرماید، و خود دور کردن از رحمت که نتیجه دعا است، کار خدا و صنع او و قائم به او است و حقیقتش مبالغه در منع رحمت است.
در مجمع البیان گفته: بعضى از محققین گفته اند سر این که در این آیه فرمود: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ» و لعنت را با الف و لام آورده، و در سورۀ «ص» به خود اضافه کرده، و فرموده:
«لعنتى» این است که در آن جا قبلاً فرموده بود: «چرا سجده نکردى بر کسى که من به دست خودم خلقش کردم» و به مناسبت مقابله، دنبالش فرمود: «بر تو باد لعنت من» ولى در این جا قبلاً فرموده بود:
«چه شد تو را که با سجده گزاران نبودى» و به خاطر رعایت الف و لام در الساجدین دنبالش فرمود: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَاالْإِنْسانَ» و نیز «الجان» و چون در همۀ این ها رعایت الف و لام را کرد، در لعنتش هم آن را آورد و فرمود: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ»(8)
البته در تفسیر آیۀ مورد بحث این را هم گفته که در آیه این نکته بیان شده که ابلیس هرگز ایمان آور نبود.
وجه تقیید و تحدید لعنت بر شیطان تا روز جزا
و اما این که در جملۀ «إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ» لعنت را مقید به «یَوْمِ الدِّینِ» نمود، براى این است که لعنت عنوان و نشانى گناه و وبال است که از ناحیۀ معصیت عاید نفس مى گردد و نفس را نشاندار مى کند،:
و چون دنیا جاى عمل است نه جزاء، و آخرت محل جزاء است نه عمل، پس آثار معصیت محدود به روز جزا خواهد بود، و اگر خواستى مى توانى بگویى دنیا جاى نوشتن اعمال و ضبط آن هاست و روز قیامت جاى حساب و جزاء است.
لعنت ابلیس
و اما این که بعضى (9) گفته اند «تقیید لعنت به روز جزاء دلیل بر این است که مدت لعنت تا آن روز است و آن روز خداوند لعنت را از او بر مى دارد»
سخنى است که همۀ آیات عذاب آن را دفع مى کنند، چون روز قیامت روز عذاب است و همۀ پاداش ها و کیفرها آن جا شروع مى شود.
مؤید این معنا تعبیر آیۀ مورد بحث از قیامت به «یوم الدین» است که اشعار دارد بر این که شیطان تا آن روز ملعون است و آن روز مجزى به لعن است، یعنى عذاب لعنت هاى تا آن روز را مى چشد، و اگر عذاب با آمدن قیامت بر طرف شود باید اسم قیامت را «یوم انقطاع الدین» بنامند، نه «یوم الدین »و چه بسا که در دفع این اشکال گفته اند(10)
این تعبیر از باب این است که دیگر طولانى تر از آن، مدتى نیست و مانند تعبیر «خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» است؛ ولى همان طور که خواننده عزیز ملاحظه مى کند وجه درستى نیست.
و چه بسا که این طور گفته اند (11) مراد از لعنت در آیه، لعن خلائق است که پر واضح است که در روز قیامت تمام مى شود، به خلاف لعنت خدا که روز قیامت هم هست و تا ابد ادامه دارد.
و گویا این گوینده غفلت کرده از این که خداوند لعنت خودش را هم تا روز قیامت محدود نموده، و در سورۀ «ص» فرموده: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ.»(12) «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ »
انظار: به معنى مهلت دادن است. و اگر در ابتداى کلامش خدا را به کلمۀ «رب» ستوده، با این که در مقام مخاصمه و عصیان و استکبار بوده، براى این است که در همین حال در مقام دعا و سؤال هم بوده است.
و در این مقام چاره نداشته جز این که او را به اسمى بخواند که رحمت الهیه مطلقه اش را تحریک نماید، لذا به مقام ربوبیت ملتجى شد تا در عین این که بر او خشم گرفته درخواستش را اجابت نماید.
سجده ابلیس به انسانها یا حضرت آدم
ملائکه مأمور به سجده (تواضع و خدمت) بر نوع بشر بودند و ابلیس با اباء از سجده بر آدم، از خضوع در برابر نوع بشر استنکاف ورزید.
و اگر ابلیس در هنگام درخواست خود کلامش را با فاء تفریع آغاز کرد و گفت: «فانظرنى- پس مرا مهلتبده» و در ضمن کلامش سخن از مبعوث شدن عموم بشر کرد- نه تنها آدم که به خاطر امتناع از سجده بر او مبتلا به رجم و لعن شد-
براى این بود که- همان طور که در تفسیر آیات این داستان در سوره اعراف گفتیم- بفهماند لجبازى و دشمنى اش تنها با آدم نبوده، و از همین جا آن نکته که در آن جا گفتیم تأیید مى شود،
و آن این بود که ابلیس مأمور سجده بر عموم و جنس بشر بوده، نه تنها آدم، و آدم، به منزله قبله اى بوده که نوع بشر را مجسم مى نموده است.
توضیح: بر اساس آیۀ «لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»(13) ملائکه مأمور شده بودند بر نوع بشر سجده کنند، نه بر شخص آدم. و خلاصۀ خصوصیات فردى آدم دخالتى در این امر نداشته، بلکه خصوصیات نوعى اش باعث شده، و این سجده هم صرفا از باب تشریفات اجتماعى نبوده، نتیجه اى حقیقى و واقعى باعث شده است،.
و آن عبارتست از خضوع به حسب خلقت. پس ملائکه بر حسب غرضى که در خلقشان بوده خاضع براى انسانند آن هم بر حسب غرضى که در خلقت او بوده، (یعنى نتیجه خلقت بشر اشرف از نتیجه خلقت ملائکه است).
و ملائکه مسخر براى بشر و در راه سعادت زندگى او است. و به عبارت دیگر انسان منزلتى از قرب و مرحله اى از کمال دارد که ما فوق قرب و کمال ملائکه است.
طائفه های ملائک
پس این که مى بینیم همۀ ملائکه مأمور به سجده بر آدم شدند، مى فهمیم همۀ آنان مسخر در راه به کمال رساندن سعادت بشرند و براى فوز و فلاح او کار مى کنند.
یک طائفه از ایشان مأمور حیات، طائفه اى دیگر مأمور مرگ و طائفه سوم دست در کار رزق، و طائفه چهارم مشغول رساندن وحى اند. طائفه اى معقباتند،.
گروهى حفظه، گروهى نویسنده و هم چنین ما بقى ملائکه هر کدام مشغول یکى از کارهاى بشرند، و این معنا از آیات متفرقه قرآنى هر کدامش از یک گوشه قرآن به چشم مى خورد. پس ملائکه اسبابى الهى و اعوانى براى انسانند که او را در راه رساندنش به سعادت و کمال یارى مى کنند.
این جاست که براى کسانى که متدبر و فطن باشند روشن مى گردد که امتناع ابلیس از سجده به خاطر استنکافى بوده که از خضوع در برابر نوع بشر داشت، و او نمى خواست مانند ملائکه در راه سعادت بشر قدم بردارد و او را در رسیدنش به کمال مطلوب کمک نماید، ولى ملائکه در این باب اظهار خضوع نمودند. پس همان طور که در جملۀ :
«ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» نیز استفاده مى شود ابلیس با امتناع اش از سجده از جمع ملائکه بیرون شد و اظهار دشمنى با نوع بشر نمود، و از ایشان بیزارى جست و اعلام نمود که تا بشرى وجود دارد از دشمنى با او براى ابد دست بر نمى دارد.
ابلیس دشمن بشر یا شخص آدم
مؤید این معنا جواب خداست که لعنت مطلقه اش را از روز نافرمانى اش تا روز قیامت (تا روزى که بشر در زمین زندگى مى کند) شامل حال او کرد، با این که هنوز ابلیس نگفته بود که من همه آن ها را و براى همیشه اغواء مى کنم و این خود مشعر بر این است که دشمنى اش تنها با شخص آدم نبوده، بلکه با نوع بنى آدم بود.
پس کأنه از کلام خدا که فرمود: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ» فهمیده بود که او با نوع بشر تا روز قیامت رابطه اى دارد، و آن این است که فساد اعمال بشر و شقاوتشان ناشى از سجده نکردن وى و مربوط به وى است،
و به همین جهت در خواست کرد که «پس مرا تا روزى که مبعوث مى شوند مهلت بده» و نگفت «مرا تا روزى که آدم مى میرد و یا تا زنده است مهلت بده»، بلکه عمر آدم و ذریه اش، همگى را در نظر گرفت و درخواست کرد تا روزى که مبعوث مى شوند مهلتشان دهد.
مهلت ابلیس تا قیامت یا بیشتر
و این معنا را متفرع بر لعنت تا روز جزا نمود، در نتیجه معناى کلامش این مى شود: حالا که مرا تا قیامت لعنت کردى، تا قیامت هم عمرم بده، و وقتى در خواستش مستجاب شد آن چه که در دل پنهان کرده بود اظهار داشته گفت: «هر آینه همگى آنان را گمراه مى کنم.»
بیان این که «یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» که خدا تا آن روز به شیطان مهلت داده روز قیامت نیست، بلکه روزى است که جز خدا کسى پرستش نمى شود و بساط کفر و فسوق برچیده مى شود:
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.این جمله جواب خداى تعالى به ابلیس است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم رد قسمتى دیگر آن است.
اجابت است نسبت به اصل عمر دادن و رد است نسبت به قیدى که او به کلام خود زد، و آن این که این مهلت تا قیامت باشد، و لذا فرمود مهلت مى دهم اما تا روزى معلوم، نه تا قیامت.
«یوم وقت معلوم» و «یوم یبعثون»
و با در نظر گرفتن سیاق دو آیۀ مورد بحث بسیار روشن به نظر مى رسد که «یوم وقت معلوم» غیر از( یوم یبعثون) است. و معلوم مى شود خداى تعالى دریغ ورزیده از این که او را تا قیامت مهلت دهد، و تا روز دیگرى مهلت داده که قبل ازروز قیامت است.
از این جا مى توان فهمید که گفتار آن مفسرى (14) که گفته «خداوند دعاى او را مستجاب نمود و همه خواسته اش را انجام داده و دو تعبیر «یوم وقت معلوم» و «یوم یبعثون» به یک معنا است» صحیح نیست.
هم چنین دلیلى که آورده و گفته است» خداوند در سوره اعراف به طور مطلق جواب داده که تو از منظرین هستى «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ»(15) ناتمام است.
و اما این که گفت هر دو روز (یوم وقت معلوم، و یوم یبعثون) به یک معنا است فسادش از گفتار گذشته ما معلوم شد. و اما ناتمام بودن دلیلش از این رو است:
که همواره مطلقات قرآن بر مقیداتش حمل مى شود، چون بعضى از قرآن بعضى دیگرش را معنا مى کند، در سوره اعراف مطلق آورده و در آیۀ مورد بحث و هم چنین در سورۀ «ص» مقیدش کرده است.
حال مى پردازیم به این که وقت معلوم به چه معنا است، و براى چه کسى معلوم است؟ در قرآن کریم موارد متعددى است که چیزى را موقت به وقت معلوم، و یا مقدر به قدر معلوم مى کند، نظیر آیۀ «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا به قدر مَعْلُومٍ» که در همین سوره گذشت، و آیۀ «أُولئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ»(16)
مقصود از آن، وقت و قدر، و رزقى است که نزد خدا معلوم است. و اما این که در آیۀ مورد بحث وقت مذکور براى ابلیس هم معلوم است یا نه از لفظ آیه فهمیده نمى شود.
پاسخ خدا نامعلوم است
و این که بعضى (17) گفته اند: براى ابلیس معلوم نبوده، چون معلوم بودنش مستلزم وادارى او است به معصیت، سخنى بى دلیل است، چون اگر جواب خداى تعالى به ابلیس براى ما مبهم است دلیل نمى شود.
بر این که براى ابلیس هم مبهم بوده و اشکال اغواء به معصیت هم در این مورد یعنى در مورد ابلیس که ریشه همه معصیت ها است وارد نمى شود- دقت فرمایید.
علاوه بر این که ابلیس براى بار دوم گفت: «همه آنان را اغواء مى کنم» و این خود شاهد است بر این که او مى دانسته که تا آخرین فردى که از بشر زنده است.
و او دسترسى به اغوایشان دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود که او از جملۀ «تا روز وقت معلوم» فهمیده که مقصود آخرین روز عمر بشر، و آخرین روز زندگیش در زمین، و آخرین فرصتى است که او مى تواند به کار اغواى خود ادامه دهد.
به ابن عباس هم نسبت داده اند که او گفته منظور از «یوم» در آیه، آخرین روز تکلیف است که همان روز نفخ اول است که تمامى خلائق مى میرند و بیش تر مفسرین نیز این سخن را پذیرفته اند.(18)
مهلت ابلیس تا روز نفخ اول
و گویا ابن عباس از این جا استفاده کرده که ابلیس تا آن روز به کار خود مشغول است، زیرا تا تکلیف است مخالفت و معصیت تصوّر دارد، و قهرا چنین روزى با روز نفخ اول تطبیق مى گردد، پس «یوم وقت معلوم» که خدا تا آن روز ابلیس را مهلت داده همان روز نفخ اول است، و میان نفخه اول و دوم که همه را زنده مى کند
چهار صد و یا چهل سال (به اختلاف روایات) فاصله دارد، و تفاوت میان آن چه که ابلیس خواسته و آن چه که خدا اجابت فرموده همین چند سال است.
و این وجه خوبى است، اما عیبى که دارد این است که دعوى" تا تکلیف هست مخالفت و معصیت تصوّر دارد" مقدمه ایست که نه در حد خود روشن است، و نه دلیلى بر آن است، .
تا تکلیف باشد ابلیس هم هست
براى این که بیش تر اعتماد مفسرین در این دعوى به آیات و روایاتى است که هر کفر و فسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابلیس و وسوسه او مى داند،
مانند آیۀ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(19) و آیۀ «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ...»(20)
و آیاتى دیگر که مقتضاى آن ها این است که تا تکلیف باشد ابلیس هم هست، و تکلیف هم باقى است تا آدمى باقى باشد، و از این جا نتیجه بالا را گرفته اند.
و لیکن در این که استناد معصیت آدمیان به اغواى شیطان تا اندازه اى مستفاد از آیات و روایات است حرفىنیست، چیزى که هست این آیات و روایات تنها اقتضاء دارند که تا معصیت و گمراهى در زمین باشد ابلیس هم هست، نه این که تا تکلیف هست ابلیس هم باشد، چون دلیلى نداریم که ملازمه میان وجود معصیت و وجود تکلیف را اثبات کند.
بلکه دلیل عقلى و نقلى قائم است بر این که بشر به سوى سعادت سیر نموده و این نوع به زودى به کمال سعادت خود مى رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهایى یافته، به خیر و صلاح خالص مى رسد، به طورى که در روى زمین جز خدا کسى پرستش نمى شود و بساط کفر و فسوق برچیده مى گردد، و زندگى نیکو گشته مرض هاى درونى و وساوس قلبى از میان مى رود.
و از آیۀ «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»(21)و نیز آیۀ «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»(22) هم این معنا به خوبى به دست مى آید.
پس دلیلى که مفسرین به آن استناد جستند این دلالت را دارد که «روز وقت معلوم" که سرآمد مهلت ابلیس است، روز اصلاح آسمانى بشر است که ریشه فساد به کلى کنده مى شود و جز خدا کسى پرستش نمى گردد، نه روز مرگ عمومى بشر با نفخه اول.
اغواى خداوند به چه معناست؟
معناى جمله: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی...» و توضیح در مورد اسناد اغواء به خدا و بیان این که مقصود از اغواى خداوند شیطان را، اغواى مجازاتى است نه ابتدایى]«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ.»
حرف «باء» در جملۀ «بِما أَغْوَیْتَنِی» باء سببیت است، و حرف «ما» مصدریه است که جمله را چنین معنا مى دهد: «پروردگارا من اغواء کردنت را سبب قرار مى دهم براى این که فساد را در نظر بشر جلوه دهم و بدینوسیله اغواى خودم را در دل آن ها هم بیندازم" و این همان معنایى است که از جملۀ «أَغْوَیْناهُمْ کَما غَوَیْنا»(23) نیز استفاده مى شود.
و این که بعضى از مفسرین (24)گفته اند که «باء براى قسم است و معناى جمله این است که پروردگارا به این که مرا اغواء کردى سوگند که چنین و چنان مى کنم» از بى پایه و بى مایه ترین تفسیرهاست،.
چون نه در قرآن و نه در سنت جایى دیده نشده که به مثل اغواء یا اضلال سوگند خورده شود. علاوه بر این که اصلا معناى قسم که تعظیم (مقسم به) است در اغواء و اضلال مورد ندارد.
و از این که ابلیس اغواى خود را به خدا نسبت داد و خدا هم نه آن را رد کرد، نه جوابش داد مى فهمیم که مقصود از آن غوایت، قضیه سرپیچى از سجده بر آدم نبوده، براى این که هیچ رابطه اى میان سرپیچى او و معصیت انسان نیست، تا آن سبب این شود، و ابلیس با سرپیچى خودش وسیله معصیت بشر را فراهم کند.
بلکه مقصود از این اغواء آن غوایتى است که از خطاب خدایى استشمام نمود، و فهمید که لعنت مطلقه خدا که همان دورى از رحمت او و گمراهى از طریق سعادت است، براى همیشه در باره اش مسلم شده،.
البته این استقرار لعنت گزافى و بیهوده نبوده، بلکه اثر آن اغوایى است که خودش براى خود پسندید، پس اضلال خداى تعالى دربارۀ او اضلال ابتدایى نیست، بلکه اضلال مجازاتى است، که مکرر
گفته ایم جائز است و هیچ اشکالى ندارد، و به همین جهت بود که خداى تعالى هم آن را انکار نکرد و در آیه: «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ»(25)
اغواى شیطان مجازات اوست
این جاست که معناى سببیت اغواى شیطان براى غوایت مردم درست در مى آید، یعنى به خاطر این که او خودش دور از رحمت خدا و دور از سعادت شده و این دورى به خاطر لزوم و همیشگى لعنت خدا لازمه او گشته،.
لذا هر وقت که با وسوسه ها و تسویلات خود به درون دلى رخنه کند، و نزدیک شود همین نزدیکى او باعث دور شدن آن دل است از خدا و رحمت او. و این که مى گوییم: او مردم را اغواء مى کند، معنایش ایناست که اثر غوایت خود را در آن دل مى اندازد.
این آن حقیقتى است که دقت و تدبر در آیات قرآنى آن را به دست مى دهد، و خلاصه اش این شد که: منظور از اغواى خداى تعالى شیطان را، اغواء و اضلال ابتدایى نیست.، بلکه به عنوان مجازات است، و جملۀ «وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی» هم آن را افاده مى کند.
وجوهى که مفسران براى توجیه حمل جمله: «بِما أَغْوَیْتَنِی» بر اضلال ابتدایى خدا ذکر کرده اند.و اما مفسرین این معنا را مانند مسلمیات پنداشته اند که جملۀ «بِما أَغْوَیْتَنِی» در صورتى که به ظاهرش حمل شود از اضلال ابتدایى سر در مى آورد. و
مسلم پنداشته اند که مقصود از غوایت همان سجده نکردن بر آدم است. آن گاه براى این که اشکال اضلال ابتدایى را دفع کنند در مقام توجیه آیه بر آمده، و در اصل استناد شر و صدورش از خدا که آیا جائز است یا ممتنع اختلاف کرده اند.
بعضى (26) از ایشان که همان جبرى مسلک ها باشند گفته اند: «استناد اغواء به خداى تعالى هیچ اشکالى ندارد، و همین خود دلیلى است بر این که خیر و شر همه مستند به خداست، و معناى سخن شیطان هم این است که: خدایا!
به خاطر این که مرا گمراه کردى و نگذاشتى بر آدم سجده کنم، و چون فتنه این کار از تو است، من هم تمامى مخلوقاتت را گمراه مى سازم.»
بعضی معانی دیگر اغواء:
بعضى (27) دیگر که جبرى مذهب نیستند گفته اند: «جایز نیست خیر و شر و هر زشت و زیبا را به خداى تعالى نسبت داد» آن گاه آیۀ شریفه را به وجوهى توجیه نموده اند.
اول این که: اغوا در آیه به معناى ناامید کردن است و معناى آیه این است که خدایا به خاطر این که مرا از رحمتت ناامید کردى من هم بشر را با دعوت به معصیت از رحمتت ناامید مى کنم.
دوم این که: مراد از اغواء، اضلال از راه بهشت است و معناى آیه این است که خدایا این که مرا به خاطر نافرمانیم از راه بهشت گمراه کردى، من نیز ایشان را با دعوت خود از راه بهشت گمراه مى کنم.
سوم این که: مراد از جملۀ «بِما أَغْوَیْتَنِی» این است: خدایا به خاطر این که مرا دستورى دادى و اطاعتت نکردم، و وادار به نافرمانیت شدم، و آدم را سجده نکردم، پس در حقیقت اضلال نامیدن این جریان از باب توسع و مجاز است.
خواننده گرامى با دقت در آن چه ما گفتیم این معنا را در مى یابد که معناى آیۀ مورد بحث بسیار واضح است و هیچ حاجتى به این وجوه ندارد.
آیا مهلت دادن به ابلیس قبیح است؟
نظیر این بحث، بحثى است که پیرامون انظار (مهلت دادن) که در جملۀ «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» است کرده اند که این مهلت دادن به ابلیس و او را براى همیشه به جان بشر انداختن کار قبیحى است، و ترجیح دادن مرجوح بر راجح است.
آنان که این عمل را جائز شمرده اند- یعنى دسته اول- گفته اند: آیۀ شریفه دلالت مى کند بر این که حسن و قبح که عقل، افعال ما را با آن توجیه و تعلیل مى کند، تنها ملاک و محک افعال ما است، و در افعال خداى تعالى تأثیر ندارد،
و خلاصه دست عقل از داورى نسبت به افعال او کوتاه است. پس خداى سبحان به هر که هر چه بخواهد ثواب مى دهد، و هر کسى را بخواهد عقوبت مى کند بدون این که جهتى را ترجیح دهد، و حتى در جهت خلاف واقع مى تواند عمل کند.
سپس گفته اند: اگر کسى بگوید شخصى حکیم مردمى را در خانه اى محبوس کرد و آتش فراوان بر آنان افروخت و مارهاى زهرآگین به جانشان انداخت و در عین حال هیچ قصد آزار ایشان را نداشت نه مى خواست بسوزند، و نه مى خواست مسموم شوند،.
چنین کسى عقل و فطرت انسانى خود را از دست داده، و بنا بر این به حکم فطرت، خداى تعالى که شیطان را مهلت داده، خواسته است تا بندگانش گمراه گردند و او عذابشان کند و هیچ معطلى هم ندارد.
دسته دوم آیه را چنین توجیه کرده اند که: خداى تعالى از ازل مى دانسته که ابلیس و پیروانش با کفر و گناه مى میرند و به جرم کفر و فسقشان دوزخى مى شوند، چه او ابلیس را مهلت بدهد و چه ندهد. علاوه بر این که خداى تعالى اگر او را مهلت داد،.
و جانبش را رعایت نمود، جانب مؤمنین را هم رعایت نموده، ثواب بیش ترى به ایشان مى دهد. از این هم که بگذریم شیطان گفته: «لاغوینهم" چه ربطى به خداى تعالى دارد، اگر اغواء کار خدا بود از خود دفاع مى نمود و آن را انکار مى کرد.و از این قبیل وجوه دیگرى که در توجیه آیۀ کریمه بیان کرده اند.
غفلت مفسران
مفسران غفلت کرده اند از این که دنیا دار امتحان است و وجود داعى به شر و داعى به خیر لازمۀ امتحان و تمیز خبیث از طیب است و اى کاش مى فهمیدیم که چرا غفلت کرده اند از آن همه آیاتى که مسأله امتحان و ابتلاء را عنوان مى کند، مانند آیۀ «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»(28)
و آیۀ «وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ»(29)و مى فرماید: که اصولاً نظام سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب بشر، مبتنى بر اساس امتحان و ابتلاء است تا انسان ها همواره در میان خیر و شر و سعادت و شقاوت قرار داشته، به اختیار خود و با در نظر گرفتن نتیجه بر طبق هر کدام که خواستند عمل کنند.
خیر و شر لازمه ی امتحان ا
و بر این اساس اگر در این میان کسى که چون ملائکه و اگر خواستى بگو چون خدا، بشر را به سوى خیرش دعوت نکند و کسى نباشد که او را به سوى شر تشویق بنماید، دیگر امتحانى نخواهد بود،.
و حال آن که گفتیم امتحان در کار هست، لذامى بینیم که خداى تعالى در امثال آیۀ «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا»(30)
به این دو سنخ دعوت تصریح نموده است. آرى، اگر خداى تعالى ابلیس را علیه بشر تأیید نموده و او را تا وقت معلوم مهلت داده است خود بشر را هم به وسیلۀ ملائکه که تا دنیا باقى است باقى اند تأیید فرموده است.
و لذا مى بینیم در پاسخ ابلیس نفرموده: «و انک منظر- تو مهلت داده شدى«، بلکه فرمود: «فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ»؛ «تو از زمره مهلت داده شدگانى»، پس معلوم مى شود غیر از ابلیس کسان دیگرى هم هستند که تا آخرین روز زندگى بشر زنده اند.
و نیز اگر ابلیس را تأیید کرده تا بتواند باطل و کفر و فسق را در نظر بشر جلوه دهد، انسان را هم با هدایت به سوى حق تأیید نموده و ایمان را در قلبش زینت داده و محبوب ساخته، و به او فطرت توحیدى ارزانى داشته، و به فجور و تقوایش ملهم نموده و نورى پیش پایش نهاده تا اگر ایمان آورد با آن نور در میان مردم آمد و شد کند، و هم چنین تأییدات دیگر، و در این معانى فرموده: «قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ»(31)
انسان نه اقتضاى سعادت دارد و نه شقاوت
«وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»(32)و «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»(33) و «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(34) و «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ»(35) و «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ»(36)
این آیه را بدان جهت شاهد آوردیم که به صیغه متکلم با غیر مى فرماید: «ما یارى مى کنیم» و این تعبیر اشعار به وساطت ملائکه دارد.
بنا بر این آدمى زاد آفریده ای ست که خودش به خودى خود لیسیده از هر اقتضایى است، نه اقتضاى سعادت دارد و نه شقاوت، و در بدو خلقتش نسبت به هر دو یک نسبت دارد،.
هم مى تواند راه خیر و اطاعت را که راه ملائکه است که جز اطاعت از آن ها ساخته نیست اختیار کند، و هم راه شر و فساد و گناه را که راه ابلیس و لشگریان او است.
و جز مخالفت و معصیت چیزى ندارند. بشر به هر راه که در زندگیش میل کند به همان راه مى افتد و اهل آن راه کمکش نموده و آن چه که دارند در نظر وى جلوه مى دهند .
و او را به سر منزلى که راهشان به آن منتهى مى گردد هدایت مى کنند، حال آن سر منزل یا بهشت است و یا دوزخ، یا شقاوت است و یا سعادت.
پس از آن چه گذشت این معنا روشن گردید که مهلت دادن ابلیس تا روز وقت معلوم، از باب تقدیم مرجوح بر راجح و یا ابطال قانون علیت نیست.، بلکه در باب آسان ساختن امر امتحان است و لذا مى بینیم دو طرفىاست و در مقابل ابلیس ملائکه را هم مهلت داده، پس دیگر چه جاى اشکال است.
زمین ظرف ابلیس برای اغواء و تزیین و فریب دادن آدم و همسرش
معناى جمله: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» معناى جمله: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» و دلالت آن بر این که زمین ظرف اغواى شیطان است و آدم در خوردن از شجره ممنوعه، از امر ارشادى سرپیچى کرده بوده است نه از امر مولوى.
و این که ابلیس گفت: «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» منظورش این است که باطل را- و یا به طورى که بعضى گفته اند گناهان را- در نظر بشر زینت مى دهم. البته معناى اول جامع تر است.
و به هر حال مفعول حذف شده و ظاهرا از آن اعراض شده و فعل «ازینن» به جاى لازم استعمال شده و غرض اصلى بیان همان لازم است که عبارتست از فریب دادن، چون وقتى گفته مى شود «زین له کذا و کذا» معنایش این است فلانى او را فریب داد و به آن کار وادار نمود.
و ضمیر «هم» به دلالت سیاق به آدم و ذریه اش بر مى گردد. و مقصود از «زینت دادن براى آنان در زمین» این است که آدمیان را در زندگى زمینیشان که همان زندگى دنیا باشد فریب مى دهم،
و چون مسأله زینت دادن نزدیک ترین سبب است براى مسبب که همان گمراهى است، لذا عطف جملۀ «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» بر آن عطف مسبب است بر سبب.
این آیه اشعار دارد به این که معصیت آدم یعنى خوردنش از آن درخت که نهى شده بود معصیت امر مولوى نبود تا گناه شمرده شود، بلکه مخالف امر ارشادى بود که هیچ منافاتى با عصمت انبیاء ندارد.
وجه اشعار و یا دلالت آیه این است که ابلیس در کلام خود زمین را ظرف اغواء و تزیین و فریب دادن آدم و همسرش قرار داده پس فریب دادنش آدم و حوا را به این بود که آن دو را به مخالفت امر ارشادى خدا وادارکند،.
و از بهشت بیرون نموده زمین نشینشان سازد، تا قهرا صاحب فرزندانى شوند که وى به اغواى آنان مشغول گردد و ایشان را از راه حق دور و از صراط مستقیم گمراه نماید، و لذا مى بینیم خداى تعالى در آیۀ :
«یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»؛(37) مقصد ابلیس را در اغواى آدم و همسرش برهنه شدن و متوجه شهوت گشتن قرار داد.
مراد از «عباد مخلصین» که از اغواى شیطان مصون هستند
«إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» ابلیس در این جمله طائفه متقین را از اغواى خود استثناء نموده و آن ها عبارتند از مخلصین که بنا به قرائت مشهور به فتح لام خوانده مى شود.
از سیاق کلام بر مى آید که مقصود از این طائفه کسانى اند که خود را براى خدا خالص کرده باشند، و معلوم است که جز خدا کسى خالصشان نکرده پس مخلص اند، به فتح لام.
مخلصین آن هایند که پس از آن که ایشان خود را براى خدا خالص کردند خدا آنان را براى خود خالص گردانیده، یعنى غیر خدا کسى در آن ها سهم و نصیبى ندارد، و در دل هایشان محلى که غیر خدا در آن منزل کند باقى نمانده است،
و آنان جز به خدا به چیز دیگرى اشتغال ندارند، هر چه هم که شیطان از کیدها و وسوسه هاى خود را در دل آنان بیفکند همان وساوس سبب یاد خدا مى شوند، و همانها که دیگران را از خدا دور مى سازد ایشان را به خدا نزدیک مى کند.
از همین جا معلوم مى شود که اگر مستثنى منه را اغواء بگیریم بهتر است از 1- . «اى فرزندان آدم مبادا شیطان شما را فریب دهد چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، جامه از تن آنان برکند و قبائح آنان را در نظرشان پدید آورد.»
این که هم اغواء و هم تزیین را مستثنى منه بگیریم، چون همان طور که گفتیم او- که خدا لعنتش کند- تزیین خود را دربارۀ همه بشر، حتى مخلصین به کار مى برد و لیکن تنها غیر مخلصین را اغواء مى کند.
و از این که گفت: «مگر بندگان مخلصت" و اول بندگان را استثناء کرد، و سپس ایشان را به وصف مخلص توصیف نمود، این معنى استفاده مى شود که اصولاً حق بندگى و عبودیت همین است که مولى بنده خود را خالص براى خود کند،.
و غیر او کسى مالک آن بنده نباشد، و آن به این است که آدمى براى خود مالک و مولایى به غیر از خدا سراغ نداشته باشد، و حتى خود را مالک چیزى از نفس خود و از صفات نفسش و آثار و اعمالش نداند و ملک- به کسر میم و ضمه آن- را تنها براى خدا بداند.
پی نوشت:
1.کهف/50.
2. حجر/30.
3.از طائفه جن بود و به همین جهت از امر پروردگار سرباز زد. (کهف / 50)
4.آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 1، ص: 229.
5.فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 2، ص: 213 و آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 1، ص: 229.
6.من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدى.» (ص / 76)
7.و این که بر تو باد لعنت من تا روز جزا.» (ص / 78)
8. طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 336.
9. فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 19، ص: 183.1-
10.آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 14، ص: 47.
11.همان، ج 14، ص: 48.
12.و بر تو لعنت من تا روز قیامت حتمى و محقق است.» (ص / 78)
13.اعراف / 11.
14.فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 19، ص: 234.
15. اعراف / 15.
16.صافات / 41.
17 . طبرسى، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص: 337.
18 . همان، ج 6، ص: 337.
19. اى بنى آدم آیا با شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید که او شما را دشمنى آشکار است؟» (یس / 60)
20.و چون حکم به پایان رسد در آن حال شیطان گوید خدا به شما به حق و راستى وعده داد و من به خلاف حقیقت.» (ابراهیم / 22) 21.فساد در زمین و دریا به خاطر اعمال مردم پدیدار گشت تا کیفر بعض آن چه کردند به ایشان بچشانیم شاید برگردند.» (روم / 41)
22.ما در زبور بعد از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث مى برند.» (انبیاء / 105)
23.قصص / 63.
24. زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف، ج 2، ص: 578.
25.قرآن بسیارى را گمراه و بسیارى را هدایت مى کند و گمراه نمى کند با آن مگر فاسقان را.» (بقره / 26)
26.زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف، ج 2، ص: 578؛ آلوسى، محمود بن عبدالله، روح المعانى، ج 14، ص: 50.
27.زمخشرى، محمود بن عمر، الکشاف، ج 2، ص: 578.
28.انفال / 37.
29.آل عمران / 154.
30.شیطان به شما وعده فقر مى دهد و امر به فحشاء مى نماید و خدا وعده مغفرت از خود را و افزونى مال را مى دهد.» (بقره / 268)
31.بگو خدا به سوى حق هدایت مى کند.» (یونس/ 35.9
32.و لیکن خدا ایمان را محبوب دل شما کرده و آن را در دل هایتان زینت داده است.» (حجرات / 7.9)
33.روى دل متوجه دین حنیف کن که فطرت خداست، آن فطرتى که خلق را بر آن فطرت آفریده است.» (روم / 30)
34.به نفس و خلقت آن سوگند که فجور و تقوایش را به او الهام کرد.» (شمس / 8)
35.آیا کسى که مرده بود پس زنده اش کردیم، و نورى برایش قرار دادیم تا با آن در میان مردم آمد و شد کند.» (انعام / 122)
36.ما فرستادگان خود و آنان که ایمان آورده اند را در دنیا و در روزى که گواهان برخیزند یارى مى کنیم.» (مؤمن / 51)
37.(اعراف / 27)
منبع:
فرخ فال، احمد، 1337: دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 1، قم: ذکری، 1400.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}