مقدمه:
دستور به اطاعت مطلق از خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله و صاحبان امر می دهد و ذیل آن دستور می دهد که مسلمانان اختلافات را نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله ببرند.

از این تفاوت تعبیر روشن می شود که اولًا، اختلافات مربوط به احکام کلی نزد خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله برده می شود که تشریع آن با خدا و پیامبر است، و گر نه در مسائل مربوط به جزئیات حکومت و جامعه، همه ی مسلمانان موظف به اطاعت از خدا و پیامبر و رهبران الهی هستند.

و ثانیاً، مرجع اختلافات «کتاب و سنت» یعنی سخن خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است و امامان نیز مُجری و مبین کتاب و سنّت هستند؛ همان گونه که بارها بیان کرده اند؛ از این رو لازم نبود که عبارت اولی الأمر در ذیل آیه تکرار شود.

آیه فوق فصل الخطابی برای جامعه ی مسلمانان تعیین می کند که در هنگام اختلافات، حکم خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله، یعنی قانون الهی، سخن آخر است و همه باید از آن اطاعت کنند .

و در عصر حاضر نیز اگر مسلمانان، قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را مرجع حل اختلافات خود بدانند، به اهل بیت علیهم السلام رو می آورند و مشکلات آنان زودتر حل می شود و این برای آنان بهتر و خوش فرجام تر و نشانه ی ایمان آنهاست.

در این مطلب مباحثی نظیر: آیه اطاعت، اطاعت وظیفه مردم ، اطاعت از رسول اکرم (ص) هنگام نزاع ، اطاعت در احکام کلی و جزئی،دلیل تکرار کلمه اطاعت (اطیعوا)، اطاعت ولى امر ، اطاعت حکمی به مصلحت امت و پاسخ به توهم اطاعت اولى الأمر غیرمعصوم  را اشاره خواهیم کرد.
 

اطاعت از خدا و پیامبر(ص) و اولى الامر( فرمانداران از طرف خدا و رسولش)

آیه اطاعت:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ  فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا:
 
ای اهل ایمان، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول) که از خود شما هستند اطاعت کنید، پس اگر در چیزی کار به نزاع کشد آن را به حکم خدا و رسول بازگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و خوش‌عاقبت‌تر خواهد بود.(1)
 

محل نزول آیه اطاعت:

 این آیه همچون دیگر آیات سوره نساء در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است.
 

شأن نزول آیه اطاعت:

محمد بن یعقوب کلینى از على بن ابراهیم و او بعد از هفت واسطه از ابوبصیر نقل نماید: که گوید از امام صادق علیه‌السلام راجع به این آیه سؤال کردم، فرمود: درباره على بن ابى‌طالب و حسن و حسین علیهم‌السلام نازل شده، سپس گوید:
 
من گفتم یابن رسول اللّه، مردم مى گویند: در این آیه اسمى از اینان برده نشده است. امام فرمود: به مردم بگو وقتى که آیات نماز بر پیامبر نازل شد. تعداد رکعات نمازهاى پنج‌گانه تعیین نشده بود،
 
 لذا رسول خدا صلى الله علیه و آله خود، تعداد رکعات را بیان فرمود و نیز موقعى که آیه زکات نازل گردید تعیین مقدار زکات در اشیاء هم گفته نشده بود.
 
 بلکه پیامبر مثلاً خود درباره زکات درهم از قرار هر چهل درهم یک درهم بیان فرمود و نیز هنگامى که آیه حج نازل شد مقدار تعیین طواف به هفت مرتبه از تفسیر و تبیین رسول خدا بوده است.
 
هکذا درباره این آیه هم پیامبر اسلام درباره امام على علیه‌السلام فرمود: (من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ هر کسى که من مولاى او هستم بعد از من على مولاى اوست) و نیز فرمود:
 
 (اوصیکم بکتاب اللّه و اهل بیتى؛ اى مردم شما را به کتاب خدا و اهل بیت خود سفارش می‌نمایم).و نیز در روایت دیگرى ابوبصیر شبیه این حدیث را از امام باقر علیه‌السلام هم روایت نموده است و همچنین سلیم بن قیس الهلالی گوید: که از امام على مرتضى علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود:
 
 آیه اى از قرآن نبود مگر این که پیامبر آن را بر من قرائت مى فرمود و آن را براى من املاء می‌کرد و من آن را به خط خود مى نوشتم و تمامى تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آیات را به من یاد می‌داد و از خداوند نیز می‌خواست که حقایق قرآن و فهم و حفظ آن از براى من باشد.
 
ولذا من هیچیک از مطالب خدا را از یاد نبردم و فراموش نکردم و گاه پیامبر اسلام دست خود را بر سینه من می‌نهاد و از براى من دعا می‌کرد که خداوند دل مرا به نور علم و حکمت خود روشن گرداند و به من فرمود یا على خداوند به من خبر داده که دعاى مرا درباره تو و جانشینان بعد از تو مستجاب گرداند.
 
 گفتم: یا رسول الله آنان چه کسانى اند؟ فرمود: امامان بعد از تو که اوصیاء من هستند و در حوض کوثر به من وارد می‌شوند سپس این آیه را قرائت فرمود. (2)
 
و نیز در تفاسیر خاصه، چنین آمده که این آیه درباره امیرالمومنین على علیه‌السلام نازل شد هنگامى که پیامبر او را در مدینه به جاى خود گمارده بود. على گفت: یا رسول الله مرا در مدینه به جهت زنان و کودکان گذاشتى؟
 
فرمود: یا على آیا خشنود نمى شوى که براى من به منزلة هارون نسبت به موسى باشى؟ موقعى که موسى به هارون گفته بود، (اخلفنى فی قومى و اصلح؛ جانشین من باش در میان قوم من و کارها را اصلاح کن) و خداوند درباره تو فرماید: «وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».(3)
 
مفسرین عامه گویند: این آیه درباره سریّه اى که به فرماندهى خالد بن ولید بود نازل گردید و عمار یاسر هم جزء لشکر و افراد آن سریّه بود.
 
 وقتى که به دشمن رسیدند، همه فرار کردند و یک نفر از آن‌ها مانده بود و فرار نکرد و بدست عمار یاسر مسلمان گردید و عمار به او امان داده بود. وقتى که مسلمین به دشمنان مزبور دست یافتند، آنان را غارت کردند و از زمره آن‌ها این مرد مسلمان را نیز غارت کردند.
 
عمار که به آن مرد امان داده بود، به خالد گفت: او را رها کند زیرا به وى امان داده است. خالد از او گوش نکرد و گفت: فرماندهى لشکر با من است و تو نمى بایستى به او امان داده باشى.
 
موضوع آن‌ها به رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید، پیامبر ضمن تأیید امان دادن عمار به او توصیه فرمود که دستور فرمانده لشکر را نباید از نظر دور بدارد، سپس این آیة نازل گردید. (4)
 
و نیز موضوع نزول آیه از ابن عباس به طریق دیگرى درباره عبدالله بن حذافة هم نقل شده است،(5) شیخ بزرگوار از امامین باقر و صادق علیهم االسلام روایت کند.
 
و مراد از اولى الامر در آیه شریفه ائمه از آل محمد علیهم‌السلام مى باشند که خداوند اطاعت از آنان را واجب شمرده، همچنانى که اطاعت از خدا و رسول او را واجب گردانیده است. (6)
 

اطاعت(اطیعوا) وظیفه‌ى مردم

 این آیه به وظیفه‌ى مردم در برابر خدا و پیامبر اشاره مى‌کند. با وجود سه مرجع «خدا»، «پیامبر» و «اولى الامر» هرگز مردم در بن‌بست قرار نمى‌گیرند.
 
 آمدن این سه مرجع براى اطاعت، با توحید قرآنى منافات ندارد، چون اطاعت از پیامبر و اولى الامر نیز، شعاعى از اطاعت خدا و در طول آن است، نه در عرض آن و به فرمان خداوند اطاعت از این دو لازم است.
 
در تفسیر نمونه به نقل از ابن عباس آمده است که وقتى پیامبر اسلام، هنگام عزیمت به تبوک، على علیه السلام را در مدینه به جاى خود منصوب کرد و فرمود: «انت منّى بمنزلة هارون من موسى» این آیه نازل شد.
 

اطاعت(اطیعوا) از رسول و اولى‌الامر

در آیه قبل سفارش شد که امانات به اهلش سپرده شود، این آیه گویا مى‌فرماید: سپردن به اهلش، در سایه اطاعت از خدا و رسول و اولى‌الامر است.
 
تکرار فرمانِ‌ «أَطِیعُوا» رمز تنوّع دستورهاست. پیامبر گاهى بیان احکام الهى مى‌کرد، گاهى دستور حکومتى مى‌داد ودو منصب «رسالت» و «حکومت» داشت.
 
 قرآن گاهى خطاب به پیامبر مى‌فرماید: «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (7) آنچه را نازل کرده‌ایم براى مردم بیان کن. و گاهى مى‌فرماید: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ» (8) میان مردم بر اساس قوانین الهى، حکومت و قضاوت کن. (9)
 
قرآن درباره مفسدان، مسرفان، گمراهان، جاهلان، جبّاران و ... دستور «لا تُطِعْ»* و «لا تَتَّبِعْ»* مى‌دهد. بنابراین موارد «أَطِیعُوا» باید کسانى باشند که از اطاعتشان نهى نشده باشد و اطاعتشان در تضادّ با اوامر خدا و رسول نباشد.
 
در آیه، اطاعت از اولى‌الامر آمده، ولى به هنگام نزاع، مراجعه به آنان مطرح نشده، بلکه تنها مرجع حلّ نزاع، خدا و رسول معرفى شده‌اند.
 
 و این نشانه آن است که اگر در شناخت اولى‌الامر و مصداق آن نیز نزاع شد، به خدا و رسول مراجعه کنید که در روایات نبوى، اولى‌الامر اهل‌بیت پیامبر معرّفى شده‌اند. (10)
 
حسین‌بن ابى‌العلاء گوید: من عقیده‌ام را درباره‌ى اوصیاى پیامبر واینکه اطاعت آنها واجب است، بر امام صادق علیه السلام عرضه کردم، حضرت فرمود:
 
 آرى چنین است، اینان همان کسانى هستند که خداوند درباره‌ى آنان فرموده: أَطِیعُوا اللَّهَ‌ ... و همان کسانى‌اند که درباره‌ى آنها فرموده: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ‌ ... وَ هُمْ راکِعُونَ‌  (11)
 
حضرت على علیه السلام در خطبه 125 نهج‌البلاغه و عهدنامه مالک‌اشتر فرمودند: مراد از مراجعه به خدا و رسول، مراجعه به آیات محکمات وسنّتى که همه بر آن اتّفاق داشته باشند.
 
حضرت على علیه السلام فرمود: هر حاکمى که به غیر از نظر اهل‌بیت معصوم پیامبر علیهم السلام قضاوت کند، طاغوت است. (12)(13)
 

اطاعت(اطیعوا) از خدا و رسول هنگام نزاع

بعد از آن که از دعوت به عبادت خدا به تنهایى و دعوت به شرک نورزیدن، و گستردن احسان در بین همه طبقات مؤمنین، و مذمت کسانى که به این طریقه پسندیده خرده مى گیرند، و مردم را از احسان و انفاق باز مى دارند، بپرداخت،
 
 در این آیه به اصل  مقصود برگشته، با زبانى دیگر چند فرع جدید را بر آن متفرع مى سازد، فروعى که با آن اساس مجتمع اسلامى را مستحکم مى سازد،.
 
 و آن عبارت است از تحریک و ترغیب مسلمانان در این که چنگ به ائتلاف و اتفاق بزنند و هر تنازعى که رخ مى دهد به حکمیت خدا و رسول او واگذار نمایند.
 
و جاى هیچ تردیدى نیست که آیه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» جمله اى است که به عنوان زمینه چینى براى مطلب بعدى آورده شد، و آن مطلب عبارت است .
 
از این که دستور دهد مردم در هنگام بروز نزاع به خدا و رسول او مراجعه کنند، هر چند که آیۀ مورد بحث در عین حال که جنبه آن زمینه چینى را دارد، مضمونش اساس و زیربناى همه شرایع و احکام الهى است.
 
و دلیل بر زمینه بودنش ظاهر تفریعى است که جمله: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...» بر جمله مورد بحث دارد، و نیز بعد از آن، جمله هاى بعد است که یکى پس از دیگرى از جمله مورد بحث نتیجه گیرى شده، یک جا فرموده:
 
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ...» و دنبالش فرموده: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ...» و بعد از آن فرموده: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ...»
 
 و نیز جاى هیچ تردیدى نیست که خداى تعالى از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظورى جز این ندارد که ما او را در آن چه از طریق پیامبر عزیزش به سوى ما وحى کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم.
 

اطاعت (اطیعوا) از رسول اکرم دو جنبه دارد

و اما رسول گرامی اش دو جنبه دارد، یکى جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحى فرموده، یعنى همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب براى کلیات و مجملات کتاب و متعلقات آن ها تشریع کردند.
 

1- کلیات احکام

 و خداى تعالى در این باره فرمودهوَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»(14)،(ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم جزئیات آن ها را بیان کنى)
 

2-جزئیات احکام

 دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایى است که آن جناب به مقتضاى ولایتى که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضارا در دست داشتند صادر مى کردند، .
 
و خداى تعالى در این باره فرموده: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ»(15) تا در بین مردم به آن چه خداى تعالى به فکرت مى اندازد حکم کنى). و این همان رایى است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم مى کرد.
 
، و هم چنین آن رایى است که در امور مهم به کار مى بست، و خداى تعالى دستورش داده بود که وقتى مى خواهد آن راى را به کار بزند قبلاً مشورت بکند، و فرموده: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ، فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»(16)
 
(با مردم در هر امرى که مى خواهى دربارۀ آن تصمیم بگیرى نخست مشورت بکن و همین که تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن)، ملاحظه مى فرمایید که مردم را در مشورت شرکت داده، ولى در تصمیم گرفتن شرکت نداده، و تصمیم خود آن جناب (به تنهایى) را معتبر شمرده است.
 
حال که به این معنا توجه کردید مى توانید به خوبى بفهمید که اطاعت رسول معنایى، و اطاعت خداى سبحان معنایى دیگر دارد هر چند که اطاعت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست، چون تشریع کننده تنها خدا است.
 
 زیرا او است که اطاعتش واجب است، هم چنان که در آیه: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته،
 
پس بر مردم واجب است که رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند، یکى ناحیه احکامى که به وسیلۀ وحى بیان مى کند، و دیگر احکامى که خودش به عنوان نظریه و رأى صادر مى نماید.
 

دلیل تکرار کلمۀ (اطاعت) اطیعوا

و این معنا- و خدا داناتر است- باعث شده است که کلمه (اطاعت) در آیه تکرار شود، چون اگر اطاعت خدا و رسول تنها در احکامى واجب مى بود که به وسیلۀ وحى بیان شده، کافى بود بفرماید «أطیعوا اللَّه و الرسول و أولی الأمر منکُم»، ولى چنین نکرد، و کلمه (اطیعوا) را دو باره آورد.
 
 تا بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول یک نحوه دیگر است، ولى بعضى از مفسرین گفته اند تکرار کلمه (اطیعوا) صرفا به منظور تأکید بوده، و این حرف به هیچ وجه درست نیست، .
 
زیرا اگر هیچ منظورى به جز تأکید در بین نبود، ترک تکرار، این تأکید را بیش تر افاده مى کرد، و لذا باید مى فرمود «اطیعوا اللَّه و الرسول...».
 
 چون با این تعبیر مى فهمانید اطاعت رسول، عین اطاعت خداى تعالى است، و هر دو اطاعت یک هستند، بله این که تکرار، تأکید را مى رساند، درست است، اما نه در هر جا.
 
و اما اولى الأمر هر طایفه اى که باشند، بهره اى از وحى ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایى است که به نظرشان صحیح مى رسد، و اطاعت آنان در آن آراء و در اقوالشان بر مردم واجب است.
 
 همان طور که اطاعت رسول در آرایش و اقوالش بر مردم واجب بود، و به همین جهت بود که وقتى سخن به وجوب رد بر خدا و تسلیم در برابر او کشیده شد.
 
فرمود وقتى بین شما مسلمانان مشاجره اى در گرفت باید چنین و چنان کنید، خصوص اولى الأمر را نام نبرد، بلکه وجوب رد
و تسلیم را مخصوص به خدا و رسول کرد، و فرمود:
 

اطاعت (اطیعوا) هنگام نزاع مومنان

 «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ، إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ...» (یعنى پس اگر در چیزى نزاع کردید، حکم آن را به خدا و رسول برگردانید).
 
 و این بدان جهت بود که گفتیم روى سخن در این آیه به مؤمنین است، همانهایى که در اول آیه که مى فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا...»، مورد خطاب بودند، پس بدون شک معلوم مى شود منظور از نزاع هم، نزاع همین مؤمنین است،.
 
 و تصوّر ندارد که مؤمنین با شخص ولى امر- با این که اطاعت او بر آنان واجب است- نزاع کنند، به ناچار باید منظور نزاعى باشد که بین خود مؤمنین اتفاق مى افتد، و نیز تصوّر ندارد که نزاعشان در مسأله راى باشد، (چون فرض این است که ولى امر و صاحب رأى در بین آنان است).
 
 پس اگر نزاعى رخ مى دهد در حکم حوادث و قضایایى است که پیش مى آید آیات بعدى هم که نکوهش مى کند مراجعین به حکم طاغوت را که حکم خدا و رسول او را گردن نمى نهند، قرینه بر این معنا است.
 

اطاعت (اطیعوا)  ولى امر

 و این حکم باید به احکام دین برگشت کند، و احکامى که در قرآن و سنت بیان شده، و قرآن و سنت براى کسى که حکم را از آن دو بفهمد دو حجت قطعى در مسائلند، و وقتى ولى امر مى گوید:
 
 کتاب و سنت چنین حکم مى کنند قول او نیز حجتى است قطعى، چون فرض این است که آیۀ شریفه، ولى امر را مفترض الطاعة دانسته، و در وجوب اطاعت از او هیچ قید و شرطى نیاورده، پس گفتار اولى الأمر نیز بالآخره به کتاب و سنت برگشت مى کند.
 
از این جا روشن مى شود که این اولى الأمر- حال هر کسانى که باید باشند- حق ندارند حکمى جدید غیر حکم خدا و رسول را وضع کنند، و نیز نمى توانند حکمى از احکام ثابت در کتاب و سنت را نسخ نمایند، و گرنه باید مى فرمود.
 
 در هرعصرى موارد نزاع را به ولى امر آن عصر ارجاع دهید، و دیگر معنا نداشت بفرماید موارد نزاع را به کتاب و سنت ارجاع دهید، و یا بفرماید به خدا و رسول ارجاع دهید در حالى که آیۀ شریفه:
 
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً»(17).
 
(هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنه اى را نمى رسد که وقتى خدا و رسول او، امرى را مورد حکم قرار دهند، باز هم آنان خود را در آن امر مختار بدانند، و کسى که خدا و رسولش را نافرمانى کند به ضلالتى آشکار گمراه شده است).
 
 حکم مى کند به این که غیر از خدا و رسول هیچ کس حق جعل حکم ندارد. و به حکم این آیۀ شریفه تشریع عبارت است از قضاى خدا، و اما قضاى رسول، یا همان قضاى اللَّه است.
 
 و یا اعم از آن است، و اما آن چه اولى الأمر وظیفه دارند این است که رأى خود را در مواردى که ولایتشان در آن نافذ است ارائه دهند، و یا بگو در قضایا و موضوعات عمومى و کلى حکم خدا و رسول را کشف کنند.
 

وظیفه اولى الأمر دراطاعت (اطیعوا)

و سخن کوتاه این که از آن جا که اولى الأمر اختیارى در تشریع شرایع و یا نسخ آن ندارند، و تنها امتیازى که با سایرین دارند این است که حکم خدا و رسول یعنى کتاب و سنت به آنان سپرده شده است.
 
 لذا خداى تعالى در آیۀ مورد بحث که سخن در رد حکم دارد، نام آنان را نبرد، تنها فرمود: «فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ...»، از این جا مى فهمیم که خداى تعالى یک اطاعت دارد و رسول و اولى الأمر هم یک اطاعت دارند.
 

اطاعت (اطیعوا) بدون هیچ قید و شرطى

 و به همین جهت بود که فرمود: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ. اطلاق امر به اطاعت از رسول(صلی الله علیه و آله) و اولى الأمر، دلیل بر عصمت و جاى تردید نیست در این که این اطاعت که در آیه:
 
 «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ...» آمده، اطاعتى است مطلق، و به هیچ قید و شرطى مقید و مشروط نشده، و این خود دلیل است بر این که رسول امر به چیزى و نهى از چیزى نمى کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد،.
 
زیرا واجب کردن خدا اطاعت خودش و اطاعت رسول را تناقضى از ناحیه خداى تعالى مى شد، و موافقت تمامى اوامر و نواهى رسول با اوامر و نواهى خداى تعالى جز با عصمت رسول تصوّر ندارد، و محقق نمى شود این سخن عینا در اولى الأمر نیز جریان مى یابد.
 
 چیزى که هست نیروى عصمت در رسول از آن جا که حجت هایى از جهت عقل و نقل بر آن اقامه شده فى حد نفسه و بدون در نظر گرفتن این آیه امرى مسلم است .
 

اطاعت (اطیعوا) حکمی به مصلحت امت

و ظاهرا در اولى الأمر این طور نیست که معصومیت شرط باشد و ممکن است کسى توهم کند که اولى الأمرى که نامشان در این آیه آمده لازم نیست معصوم باشند، و معناى آیۀ شریفه بدون عصمت اولى الأمر هم درست مى شود.
 
توضیح این که آن چیزى که خداى تعالى در این آیه مقرر فرموده، حکمى است که به مصلحت امت جعل شده، حکمى است که مجتمع مسلمین به وسیلۀ آن از این که دستخوش اختلاف و تشتت گشته از هم متلاشى گردد حفظ مى شود.
 
و این چیزى زاید بر ولایت و سرپرستى معهود در بین امت ها و مجتمعات نیست، و همان چیزى است که مى بینیم عموم مجتمعات- چه اسلامى و چه غیر اسلامى- آن را در بین خود معمول مى دارند، یعنى یکى از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه مى دهند.
 
 در حالى که ازهمان اول مى دانند او هم مثل خودشان جایز الخطا است، و در احکامى که مى راند اشتباه هم دارد، و لیکن هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم بر خلاف قانون است، اطاعتش نمى کند،.
 
 و او را به خطایى که کرده آگاه مى سازد، و هر جا که یقین به خطاى او نداشت، و تنها احتمال مى داد که خطا کرده به حکم و فرمان او عمل مى کند، و اگر بعدها معلوم شد که خطا کرده مسامحه کند، .
 
و با خود فکر مى کند مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتت کلمه آن قدر بزرگ و مهم است، که مفسده اشتباه کاریهاى گاه به گاه حاکم را جبران مى کند.
 
حال اولى الأمر در آیۀ شریفه و وجود اطاعت آنان نیز به همین حال است،- و آیه چیزى زاید بر آن چه در همه زمان ها و همه مکانها معمول است افاده نمى کند،- خداى تعالى طاعت مردم از اولى الأمر را بر مؤمنین واجب فرموده است.
 
اگر احیانا ولى امرى بر خلاف کتاب و سنت دستورى داد، مردم نباید اطاعتش کنند، و حکماین چنین او نافذ نیست، براى این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)- قاعده اى کلى به دست عموم مسلمین داده، و فرموده:
 
لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق» (هیچ مخلوقى در فرمانى که به معصیت خدا مى دهد نباید اطاعت شود) و این دستور را شیعه و سنى روایت کرده اند، و با همین دستور است که اطلاق آیه تقیید مى شود.
 

اطاعت و مصلحت اسلام و مسلمین 

اگر عالما عامدا حکم بر خلاف قرآن نکرد، بلکه خطا کرد، و به غلط چنین حکمى را راند، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است، او را از راه خطا به سوى حق یعنى حکم کتاب و سنت بر مى گردانند، و اگر مردم نفهمیدند و تنها احتمال دادند که ممکن است حکمى که حاکم کرده مخالف با کتاب و سنت باشد حکمش را اجرا مى کنند.
 
 همان طور که اگر مى دانستند مخالف نیست اجرا مى کردند، و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام هیچ عیبى ندارد، براى همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقاى سیادت و ابهت آن آن قدر مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت ها را تدارک مى کند، هم چنان که در اصول فقه مقرر و محقق شده که طرق ظاهریه- از قبیل خبر واحد و بینه و امثال آن- حجتند، در حالى که احکام واقعیه به حال خود باقى است.
 
و مى گوییم اگر احتمالا طریق ظاهرى بر خلاف واقع از آب در آمد، مفسده اش به وسیلۀ مصلحتى که در حجیت طرق ظاهرى هست تدارک مى شود.
 
و سخن کوتاه این که اطاعت اولى الأمر واجب است، هر چند که معصوم نباشند، و احتمال فسق و خطا در آنان برود، چیزى که هست اگر مردم بر فسق آنان آگاه شدند اطاعتشان نمى کنند.
 
و اگر از آنان خطا ببینند به سوى کتاب و سنت ارجاعشان مى دهند، و در سایر احکام که علمى به خطاى آن ندارند حکمش را انفاذ مى کنند، و فکر نمى کنند که ممکن است.
 
 فلان حکم او بر خلاف حکم خداى تعالى باشد، تنها ملاحظه مخالفت ظاهرى را مى کنند، چون مصلحتى مهم تر در نظر دارند، و آن عبارت است از مصلحت اسلام و مسلمین و حفظ وحدت کلمه آنان.
 

پاسخ به توهم اطاعت اولى الأمر غیرمعصوم

پاسخ به این توهم که اطاعت اولى الأمر واجب است هر چند معصوم نباشند . این بود آن توهمى که گفتیم ممکن است کسى بکند، و خواننده عزیز اگر در بیانى که ما براى آیه کردیم دقت فرماید کاملاً متوجه بى پایگى آن مى شود،.
 
 براى این که هر چند که ممکن است ما این تقریب را در تقیید اطلاق آیه به صورت فسق قبول کنیم، و بگوییم اطلاق آیۀ مورد بحث به وسیلۀ کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود:
 
 «لا طاعة لمخلوق فى معصیة الخالق" و آیات قرآنى که این معنا را مى رساند تقیید مى شود، مانند آیۀ شریفه: «إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»(18)خداى تعالى امر به فحشا نمى کند .
 
و آیاتى دیگر از این قبیل. و هم چنین ممکن است و، بلکه واقع هم همین است که در شرع نظیر این حجیت ظاهریه که گفته شد جعل شده باشد:
 
 مثلاً اطاعت فرماندهان جنگ را که از طرف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) منصوب مى شدند، بر سربازها واجب کرده باشد، و نیز اطاعت حکامى را که آن جناب براى بلادى از قبیل مکه و یمن معین کرد، و یا در مواقعى که خود سفر مى کرد در مدینه جانشین خود مى ساخت بر مردم آن جا واجب کرده باشد، و یا فتواى مجتهد را بر مقلد او حجت کرده باشد.
 
 و یا حجت هاى ظاهرى دیگرى را قرار داده باشد، و لیکن این جعل حجیت ظاهرى، آیۀ شریفه را مقید نمى کند، زیرا صحیح بودن مسأله اى از مسائل به خودى خود یک مطلب است، و مدلول ظاهر آیه قرآن بودنش مطلبى دیگر است.
 
آن چه آیۀ مورد بحث بر آن دلالت مى کند وجوب اطاعت این اولى الأمر بر مردم است، و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنى چیزى که این وجوب را مقید به قیدى و مشروط به شرطى کند وجود ندارد.
 
لذا برگشت معناى آیۀ شریفه: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» به این آیه شود که: «و اطیعوا اولى الأمر منکم فیما لم یامروا بمعصیة»، (و اولى الأمر خود را نیز اطاعت کنید ما دام که امر به معصیت نکرده اند).
 
 و یا به این آیه شود که «و اطیعوا اولى الأمر منکم ما لم تعلموا بخطائهم» (و اولى الأمر خود را نیز اطاعت کنید، ما دام که علم به خطاى آن ها نداشته باشید).
 
 و اما اگر شما را به معصیت امر کردند، و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده اند دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوى کتاب و سنت برگردانید، و کجى آن ها را راست کنید، مسلما معناى آیۀ شریفه: «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» این نیست.
 
علاوه بر این که خداى سبحان در مواردى که قید، روشن تر از قید مورد بحث بوده، و طاعت هم کم اهمیت تر از طاعت مورد بحث بوده آن قید را ذکر کرده مثلاً در مورد احسان به پدر و مادر فرموده:
 
«وَ وَصَّیْنَاالْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»(19) با این حال چطور ممکن است در آیۀ مورد بحث که مشتمل برأسى از اساس دین و اصلى از اصول آن است.
 
 اصلى که رگ و ریشه همه سعادتهاى انسانى بدان منتهى مى شود، هیچ قیدى از قیود را نیاورد، و به طور مطلق بفرماید: (خدا و رسول و اولى الأمر خود را اطاعت کنید).
 
از این هم که بگذریم آیۀ شریفه بین رسول و اولى الأمر را جمع کرده، و براى هر دو یک اطاعت را ذکر نموده و فرمود: «وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».
 
 با این که در مورد رسول حتى احتمال این نیز نمى رود که امر به معصیت کند و یا گاهى در خصوص حکمى دچار اشتباه و غلط گردد.
 
 اگر در مورد اولى الأمر این احتمال برود به هیچ وجه نباید براى جلوگیرى از این احتمال قیدى نیاورد، پس ما همین ما بشر را توصیه کرده ایم به این که نسبت به والدینش احسان کند.
 
 اما اگر والدین خواستند و حتى مبارزه کردند که تو بشر را وادار کنند به این که براى خدا شریکى بگیرى که علمى و حجتى بر شرکت او ندارى، دیگر اطاعتشان مکن.»
 
که مى بینیم در مورد آنان نیز قیدى نیاورده، چاره اى جز این نداریم که بگوییم آیۀ شریفه از هر قیدى مطلق است، و لازمه مطلق بودنش همین است.
 
 که بگوییم همان عصمتى که در مورد رسول مسلم گرفته شد، در مورد اولى الأمر نیز اعتبار شده باشد، و خلاصه کلام منظور از اولى الأمر، آن افراد معینى هستند که مانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) داراى عصمتند.
 

برداشت و نتیجه:

1- مردم باید نظام اسلامى را بپذیرند و از رهبران الهى آن در قول و عمل پشتیبانى کنند
2- اسلام مکتبى است که عقاید و سیاستش بهم آمیخته است. اطاعت از رسول و ولى‌الامر که امرى سیاسى است، به ایمان به خدا و قیامت که امرى اعتقادى‌ است، آمیخته است.
3- سلسله مراتب در اطاعت باید حفظ شود.
4- اولى‌الامر باید همچون پیامبر معصوم باشند، تا مانند پیامبر اطاعت از آنان، لازم و بى‌چون وچرا باشد. «أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ»
5- اطاعت از حاکمى واجب است که مؤمن و از خود مردم با ایمان باشد.
6- نشانه‌ى ایمان واقعى، مراجعه به خدا و رسول، هنگام تنازع و بالا گرفتن درگیرى‌هاست و اطاعت در شرایط عادّى کار مهمّى نیست
7- یکى از وظایف حکومت اسلامى ایجاد وحدت و حلّ تنازعات است.
8- دین کامل باید براى همه‌ى اختلاف‌ها، راه حل داشته باشد.
9- پذیرش فرمان از حکومت‌هاى غیر الهى و طاغوت، حرام است.
10- اگر همه‌ى فرقه‌ها، قرآن و سنّت را مَرجع بدانند، اختلاف‌ها حل شده، وحدت و یکپارچگى حاکم مى‌شود
11- مخالفان با احکام خدا و رسول و رهبران الهى، باید در ایمان خود شک کنند.
12- برنامه عملى اسلام بر اساس برنامه اعتقادى آن است. أَطِیعُوا ... إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ‌. به عبارت دیگر ایمان به خدا و قیامت، پشتوانه‌ى اجرایى احکام اسلام و مایه‌ى پرهیز از نافرمانى خدا و رسول است.
13- دوراندیشى و رعایت مصالح درازمدّت، میزان ارزش است.
 

پی نوشت:

1. آیه 59 سوره نساء
2.البرهان فی تفسیر القرآن.
3.تفاسیر مجاهد و برهان.
4.تفاسیر جامع البیان و کشف الاسرار از عامه.
5.صحیح بخارى.
6.محمدباقر محقق،‌ نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، ص 212.
7. نحل، 44.
8. نساء، 105.
9.تفسیر نور جلد 2 - صفحه 91
10. کمال الدین صدوق، ص 222.
11. کافى، ج 1، ص 187.
12. دعائم‌الاسلام، ج 2، ص 530.
13.تفسیر جلد 2 - صفحه 92
14.نحل / 44.
15.نساء / 105.
16.آل عمران / 159.
17.احزاب / 36.
18.اعراف / 28.
19. عنکبوت / 8
 
منبع:
فرخ فال، احمد، 1337: دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 1، قم: ذکری، 1400.