مقدمه:
در کتاب خدا از وقف یادی نشده و از تعبیر وقف، در سنت نبوی نیز نشانی نیست و از آن با تعبیر دیگر یاد شده است و حتی در کتاب های کهن فقهی که باب و یا فصلی را به وقف اختصاص داده اند، تعبیر به وقف و به تعبیر دقیق تر، وقفِ تنها به چشم نمی خورد.
 
این اصطلاح اندکی پس از ظهور اسلام و در دوران بسط وتشریح آموزه های اسلام به آن ها راه یافته و رایج شده است، در سده های نخست اسلامی تعبیر از وقف به صدقه، چنان پر دامنه و گسترده بوده که فقیهانی به آن اذعان کرده و گفته اند که تعبیر لفظ وقف کم بوده و از وقف بیشتر به صدقه تعبیر می شده است
 
در قانون مدنی ایران نیز مادۀ وقف زیر ماده ۵۵ این چنین تعریف شده است؛ «وقف عبارت است از اینکه عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود
 
فرهنگ اسلامی از وقف به عنوان صدقات جاریه و عناوین دیگر یاد شده است؛ و لذا گفته می شود که وقف در اصل صدقه است، اما صدقه ای ای که مستمر و باقی است
 
وقف بازداشتن و حبسی از اموال است که دیگر حق تصرف و فروش، هبه و مانند آن، دیگر منتفی می شود. به همین دلیل وقف تنها در اموال جایز است که ماندگاری داشته باشد و بهره گیری از آن به تمام شدنش نیانجامد. گاهی از وقف به وصیت و صدقه جاریه هم یاد شده است»
 
در این مطلب بر آن شدیم که به کلمات و اصطلاحات فقهی و اصولی که کاربرد زیادی در مباحث وقف و قانون مدنی وقف و حتی غیر وقف دارند پرداخته شود.
 

آشنایی با معنا و مفهوم واژه های وقف

اجاره:

الف. (مدنی. فقه) عقدی است که به موجب آن یک طرف منفعت عین یا نیروی کار خود را در ازای اخذ اجرت معامله می کند. مورد اجاره ممکن است اشیا یا حیوان یا نیروی انسان باشد (ماده 466-467 ق.م)
 
ب. عقدی است که به موجب آن مستأجر مالک منافع عین مستأجره می شود، اجاره دهنده را موجرو اجاره گیرنده را مستأجر مورد اجاره را عین مستأجره گویند.
 

اجاره بها:

به معنی مال الاجاره است؛ یعنی اجرت و عوض منافع مالی که به موجب عقد اجاره معین می شود.

 
اجاره نامه:
سند حاکی از وقوع عقد اجاره .
 

اجرت:

(مدنی. فقه) الف- در عقد اجاره خدمات (ماده514 ق.م) عوض اقتصادی خدمت را اجرت نامند.
 
ب- مال الاجاره (در اجاره اشیاء . ماده 468 ق.م) را هم اجرت گویند، در این صورت این کلمه با لغت دیگر مرکب است؛ مانند «اجره المسمی»و «اجره المثل.
 
اجرت المثل:
الف - عبارت است از حق التصدی که در قبال اداره ی امور بقاع متبرکه طبق ماده 34 آیین نامه اجرایی قانون برای ادارات حج و اوقاف و امورخیریه تعیین می گردد.
 
ب- (مدنی.فقه) اگر کسی از مال دیگری منتفع شود و عین مال باقی باشد و برای مدتی که منتفع شده بین طرفین مال الاجاره ای معین نشده باشد، آنچه بابت اجرت منافع استیفاء شده باید به صاحب مال مزبور بدهد، اجرت المثل نامیده می شود؛ خواه استیفاء مزبور با اذن مالک باشد خواه بدون اذن او .
 
درصورت اخیر اجرت المثل جنبه خسارت را هم دارد.
 
ج- گاه به معنی عوض المثل است.
 

اجرت المسمی:

(مدنی .فقه) اجرت مذکور در عقد اجاره را اجرت المسمی گویند.
 
احیاء:
(مدنی.فقه) مقصود احیای زمین های موات و مباحه است و مقصود از آن کارهایی است که در نظر عرف، آبادکردن محسوب شود؛ زراعت، کشت درخت، بنا ساختن از نمونه های آن هستند.
 

اراضی موات:

عناصر اراضی موات امور ذیل است:
 
الف. سابقه مالکیت خصوصی آن معلوم نباشد.
 
ب. مشغول به کشت و زرع و بنا و آبادی نباشد (هر زمین معطل که در آن کشت و زرع نباشد اسمش زمین موات نیست بلکه ممکن است جزء اراضی متروکه باشد).
 
ج. بالفعل مالک نداشته باشد.
 

ارکان وقف:

عبارت اند از عواملی که برای حصول و تحقق وقف وجودآنها ضروری است و عبارت اند از:
 
1.واقف 2. مورد وقف 3. موقوف علیه یا موقوف علیهم 4. متولی 5. ناظر6. قبض و اقباض 7. وقف نامه.
 

اسباب تملک:

(مدنی .فقه) اسباب قانونی برای مالک شدن چیزی است.
 

اعیان:

(مدنی .فقه) جمع کلمه عین است و عین به معنی مالی است که جرم و ابعاد دارد؛ خواه وجود خارجی داشته باشد (مانند عقد بیع خانه معین)، خواه نداشته باشد (مانند چند تن گندم درذمه، در عقد بیع سلم) در صورت اخیر آن را عین کلی نامند و در صورت اول آن را عین معین گویند.
 

اعیانی:

مستحدثه احداثی روی اراضی.
در مقابل عرصه استعمال می شود و عرصه به زمین مملوک (زمینی که متعلق به مالکی است) گفته می شود و اعیانی به اموال غیرمنقول موجود در زمین گویند؛ مانند: خانه، چاه، قنات، درختان، استخر و شنا.
 

افراز:

مشخص کردن سهم یک یا چند شریک با رعایت قوانین ثبتی. مرادف تقسیم است.
 

امین موقوفه:

درصورت اثبات خیانت متولی موقوفه حاکم به او ضم امین میکند (ماده 79 قانون مدنی و ماده 105103 قانون امور حسبی و رجوع شود به ضمن امین)
 

اولاد:

(مدنی .فقه) معنی حقیقی آن ولد صلبی است (ذکور و اناث) و تعدی به ولد ولد نمی کند مگر به قرینه (جامع الشتات .ص 366)، چنانکه گویند اولاد نسلا بعد نسل که عبارت «نسلا بعد نسل»قرینه است.
 

باغ:

زمینی است که در آن درختان مثمر یا مو به وسیله ی اشخاص غرس شده و عرفا باغ شناخته شود.
 

بیع:

الف. بیشتر به معنی فروختن که در اوقاف به منظور تبدیل به احسن نمودن موقوفات است. بیع و تبدیل موقوفه طبق مواد 88 و89 قانون مدنی با کسب موافقت کتبی سرپرست سازمان امکان پذیر خواهد بود و در صورتی که متولیان طبق مواد 88 و 89 قانون مدنی قصد بیع و تبدیل موقوفه را داشته باشند کسب موافقت سرپرست سازمان ضروری است (تبصره ماده 43 قانون اوقاف).
 
ب. (مدنی. فقه) تملیک عین است به عوض معلوم (ماده 338 ق. م) شرط بیع این نیست که یکی از عوضین به عنوان ثمن داده شود (مفهوم مخالف ماده 464 ق.م) و این امر بیع را از صلح جدا می کند.
 
ج. عمل بایع را نیز به تنهایی بیع گویند (برخلاف معنی بالا که بیع به مجموع عمل بایع و مشتری گفته می شود)، چنان که در باب وصیت به ایجاب موصی وصیت گفته می شود.
 
استعمال بیع در مواد 202092 قانون جزا مجاز است نه حقیقت.
 

بیع وقف:

(مدنی .فقه) بیعی که مبیع آن موقوفه باشد که در موارد استثنایی به تجویز قانون فروخته می شود (ماده 88 قانون مدنی).
پذیره:
 
وجهی است که هنگام ایجار اراضی موقوفه با اعطای حقتملک اعیان به مستأجر، به عنوان پذیره ابتدایی یا هنگام انتقال رقبات به عنوان پذیره انتقالی، حسب مورد، به نفع موقوفه با رعایت آیین نامه مربوطه دریافت خواهد شد.
 

تبدیل به احسن:

در مورد فروش مال موقوفه و تبدیل آن به مالی که به غرض واقف نزدیک باشد و احسن از اول هم نمی تواند باشد؛ به همین دلیل، استعمال کلمه تبدیل به احسن چندان رسا نیست و استعمال تبدیل به اقرب به غرض واقف که در ماده 90 قانون مدنی به کار رفته بهتر است، به عکس ماده 60 نظامنامه دفتر اسناد رسمی سال 1317.
 

ترکه:

الف. دارایی زمان فوت متوفی که به سبب موت وی از مالکیت او خارج می شود، قبل از اخراج واجبات مالی و دین و ثلت. اصطلاح ماترک و متروکات نیز در همین معنی به کار می رود.
 
ب. مرادف ارث است و آن عبارت است از دارایی متوفی که دیون و واجبات مالی و ثلث از آن خارج شده باشد. این مال است که مالیات بر ارث به آن تعلق می گیرد.
 

تصرف:

(مدنی) عبارت است از اینکه مالی تحت اختیار کسی باشد و او بتواند نسبت به آن مال در حدود قانون یا به عدوان تصمیم بگیرد.
 
تصرف ممکن است به مباشرت باشد یا به واسطه، مانند تصرف قیم و وکیل و مباشر (ماده 745 آیین دادرسی مدنی)
 

تصرف به عنوان وقف:

تصرف کسی را در مالی به عنوان تصدی بر مال وقف یا انتفاع از موقوفه گویند؛ بنابراین، تصرف متولی و ناظر وقف و نیز تصرف موقوفه علیهم، تصرف به عنوان وقف محسوب است.
 

تصرف عدوانی:

ید (تصرف) غیر قانونی را گویند. به معنی اعم عبارت است از خارج شدن مال از ید مالک (یا قائم مقام قانونی او) بدون رضای وی و یا بدون مجوز قانونی.
 

تولیت:

تصدی امور وقف را گویند (ماده 63 ق . م)
 

ثلث:

در لغت به معنی یک سوم چیزی را گویند و در اصطلاح به معنی یک سوم ترکه است که وصایای مالی موصی تا آن میزان بدون احتیاج بهاذن و اجازه ورثه نافذ است (ماده 843 قانون مدنی)
 
ثمن:
(مدنی.فقه) مالی که عوض مبیع در عقد بیع قرار می گیرد ثمن نامیده می شود. ثمن باید مال باشد ( ملاک ماده 348 قانون مدنی) و لازم نیست حتما پول باشد . هرگاه در عقد بیع یکی از عوضین پول باشد عنوان ثمن را دارد (ثمن بضم اول و سکون ثانی)
 

ثمن بیع:

 ثمن بیع یعنی وجه فروش و ثمن بیع وقف درصورت جواز بیع باید در حساب مخصوصی در بانک تودیع و با جلب موافقت سرپرست سازمان و طبق ماده 90 قانون مدنی، رقبه دیگر به نام همان موقوفه خریداری که عواید آن بر نهج وقف نامه سابق به مصرف خواهد رسید (ماده 43 قانون اوقاف)
 

حبس:

(حقوق مدنی) نوعی از عقود احسان است بعضی از فقهاآن را عقد نمیدانند که با وقف از جهات ذیل فرق دارد:
 
1.ملک محبوس از مالکیت حبس کننده خارج نمی شود هرچند برای حبس مدت معین نشود (این را حبس مطلق گویند)؛ در این صورت مادام که عین باقی است نمی توان از حبس عدول کرد؛ مثلا اگر اتومبیلی را حبس کنند برای مدرسه ای و اتومبیل بعده فرسوده شود، مصالح اتومبیل ملک حابس خواهد بود و حال اینکه وقف چنین نیست .
 
2.می توان برای حبس مدت معین نمود؛ ولی در وقف نمی توان مدت معین کرد؛ در این صورت مال محبوس پس از انقضای مدت به ملکیت کامل مالک یا ورثه عودت می کند.
 
3.اگر حبس مالی کنند و مدت معین نمایند به محض فوت حابس ملک جزء ترکه شده، حبس از بین می رود. حبس به این معنی قسیم وقف و عمری و رقبی و سکنی است (ماده 41 به بعد قانون مدنی). حبس کننده را حابس و مال مورد حبس را محبوس نامند و کسی که حبس به نفع او شده، محبوس علیه نامیده می شود.
 
اختلاف وقف و حبس به طور اجمال در ماده 27 قانون ثبت 1310 و ماده 19 قانون اصلاح قانون مالیات بر ارث و نقل و انتقالات بلاعوض مصوب 35-12-23 دیده می شود.
 

حقوق زارعانه:

(مدنی) یا حقوق زارعین که در اصطلاحات دیگر دسترنج رعیتی، کارافه، چم، تبرتراش، حق اولویت رعیتی و حق ریشه و حق آب و گل و مانند اینها نامیده می شود،
 
عبارت است از حق ریشه و بهای شخم و کود و ارزش زحماتی که برای آباد کردن زمین متحمل شده است (تبصره یک از بند الف از ماده اول تصویب نامه 18-11-41هیئت وزیران، مجموعه اصلاحات ارضی، چاپ مجلس، صفحه (71-76-86-104)
  

حقوق مکتسب متصرف:

هرنوع حقی که برای متصرف تحت شرایط قانونی معینی حاصل شده باشد؛ از قبیل: مالکیت اعیان، تحجیر، حقوق کسب و پیشه، حق نسق زارعانه، حفر چاه و غرس اشجار.
ذوالید:
(فقه) کسی که مالی را تحت تصرف دارد، خواه تصرف مالکانه باشد خواه نه، خواه تصرف قانونی باشد خواه غیرقانونی. به جای این اصطلاح فعلا متصرف به کار می رود.
 

رقبه:

(به فتح اول و دوم و سوم) عنوان املاک غیرمنقول و همیشه به صورت اضافه استعمال می شود؛ مانند رقبات املاک پلاک فلان ...
 
و درو تعبیر دیگر عبارت است از یک واحد ملکی غیرمنقول. هر موقوفه یا مکان مذهبی ممکن است دارای یک یا چند رقبه باشد.
 

سرقفلی

پولی که مستأجر ثانی (به معنی اعم) به مستأجر سابق در موقع انتقال اجاره ی بلا عوض می دهد و همچنین مستأجر اول به موجر مالک می دهد.
 

شرط باطله:

شرطی که انجامش غیرممکن یا مفید فایده نباشد یا لاف مقتضای عقد باشد.
 

شرط صحیحه:

شرطی که انجامش ممکن و مقدور و مشروع و مفید فایده و در مسیر مقتضای عقد باشد؛ این قبیل شروط در عقد نافذ است.
 

شرط ضمن عقد:

(مدنی .فقه) هر شرط که به موجب عقدی به نفع کسی و به ضرر دیگری مقرر شده باشد شرط ضمن عقد نامیده می شود ولو آنکه مذاکره درباره ی شرط قبل از انعقاد عقد شده باشد و عقد با توجه به مذاکره قبلی منعقد گردد. در مقابل شرط ابتدایی استعمال شده است.
 

صدقه جاریه:

 (فقه) به معنی وقف است. ( جامع الشتات، ص360)
 

صلاحیت:

الف) عبارت است از شرایطی که متولیان، امنایا نظارباید براساس مفاد وقف نامه و قانون، داشته باشند.
 
ب) عبارت است از اختیار قانونی یک مأمور رسمی برای انجام پاره ای از امور مانند صلاحیت دادگاه ها (ماده10 به بعد آیین دادرسی مدنی و صلاحیت مأمور دولت در تنظیم سند رسمی (ماده 1287 قانون مدنی)
 

صیغه وقف:

در وقف اجرای صیغه وقف لازم است و آن هر لفظی استکه برانشای معنی مذکور دلالت کند.
 

ضامن:

الف. متعهد در عقد ضمان را گویند (ماده 684 قانون مدنی)؛
 
ب. مسئول خسارات مالی؛
 
ج. مسئول مدنی و جزایی (در فقه استعمال شده است)
 

ضم امین:

در مواردی که به موجب رأی دادگاه اداره ی موقوفه می باید با دخالت شخص دیگری علاوه بر متولی باشد، این عمل ضم امین و شخص تعیین شده امین منضم نامیده می شود.
 

ضمان:

(فقه - مدنی) الف. به معنی عقد ضمان است و عبارت است از اینکه شخصی مالی را که بر ذمه دیگری است به عهده بگیرد (ماده 684 ق . م)
 
ب. به معنی مسئولیت مدنی است.
 

عرف:

(به ضن عین) در لغت به معنی معرفت و شناسایی است و پس از آن به معنی چیزی است که در ذهن شناخته شده و مأنوس و مقبول خردمندان است.
 

عقد:

(مدنی) تعهد یک طرف بر قبول امری که مورد قبول طرف دیگر باشد (ماده 183 قانون مدنی).
 
عقود و معاملات به اقسام، لازم، جایز، خیاری و منجزو معلق منقسم می شوند.
 
(فقه) مشهور فقها ایجاب و قبول لفظی را مصداق عقد می دانند و اگر لفظ در بین نباشد می گویند تراضی حاصل است نه عقد و آن آثار را که برعقد مرتب می کنند، برتراضی مرتب نمی کنند.
 

عقد اجاره:

(مدنی. فقه) عقدی است که یک طرف منفعت عین یا نیروی کار خود را در ازای گرفتن اجرت به دیگری می دهد.
 

غبطه:

(فقه) منظور از غبطه در نگهداری اموال مولی علیه این است که ولی عملی نکند که موجب فساد مال مولی علیه شود؛ اما رساندن نفع به مولی علیه در تصرفاتی که ولی می کند ضرورت ندارد. (جامع الشتات، ص212).
 
 در قانون ما فقط در مورد وجوه، قیم مکلف به تحصیل سود برای مولی علیه شده (ماده90 قانون امور حسبی) و در ماده 79 همان قانون گفته شده: باید رعایت مصلحت را بکند؛ ولی رعایت مصلحت غیر از تحصیل نفع است؛ چه اقل مصلحت همان است که تصرفی در مال محجور نکند که موجب فساد گردد. (ماده 1241 قانون مدنی)
 

غصب:

(مدنی .فقه) تصرف در مال غیر به نحو عدوان (ماده308 ق. م) عناصرغصب عبارت است از:
 
الف. تصرف در مال غیر خواه آن مال عین باشد یا منفعت یا حق اختصاص؛
 
ب. فقدان مجوز قانونی تصرف؛ ج. علم متصرف به نبودن مجوز قانونی تصرف. اذن در تصرف که ناشی از اشتباه اذن دهنده باشد مجوز قانونی تصرف محسوب نمی شود وغصب محقق می شود. در فقه، غصب جرم است و مسئولیت کیفری نیز دارد؛ ولی غصب حکمی (ر.ک: غصب حکمی) جرم محسوب نمی شود.
 
(جزا) در ماده 264 به بعد قانون جزا از غصب زمین غیر و ملک غیر تحت شرایط خاصی بحث شده است. در قانون موقت درباره ی اشخاصی که مال غیر را انتقال داده، یا تملک می کنند.
 
 مصوب دوم جوزای 1302 از تصرف غاصبانه و انتقال مال مغصوب بحث شده است، همچنین است قانون مجازات راجع به انتقال مال غیر مصوب 1308 در قانون مجازات اشخاصی که برای بردن مال غیر تبانی می کنند مصوب مرداد 1307 از یک نوع مقدمه برای ارتکاب غصب هم بحث شده است.
 

فقه:

در لغت به معنی دانش و فهم است و فقیه به معنی دانشمند است. اصطلاح در هریک از معانی زیر به کار رفته است:
 
الف. علوم اسلامی (از اخلاق، قوانین، رجال و درایه، کلام و اصول فقه). فقه به این معنی در عبارت «تفقه در دین»استعمال شده است. تفقه در دین یعنی مطلع شدن به مسائل دینی.
 
ب. مسائل اعتقادی (از توحید و نبوت و معاد و مانند اینها) که سابقا فقه اکبر نامیده می شد و اکنون علم کلام و اعتقادات نامیده می شود.
 
ج. علم به قوانین اسلامی (شامل مقررات عبادت، عقود و ایقاعات، دادرسی، جزا، امور اداری، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر) که سابقا فقه اصغر نامیده می شد و اکنون به طور مطلق «فقه»نامیده می شود.
 

قاعده ید:

عبارت است از حکم، راه و روشی که بر اعمال ید و تصرف مالکانه مالک در ملک مورد مالکیت خود دلالت نماید.
 

قبض:

الف. قبض به معنی گرفتن می باشد.
 
ب. ( مدنی .فقه) عناصر تشکیل دهنده قبض عبارت است از:
 
1.قرار گرفتن مال مورد معامله تحت اختیار طرف دیگر همان معامله ولو اینکه این کار به فعل معامل نباشد (مستفاد از ماده 374 قانون مدنی)
 
2.توجه طرف مذکور به قرار گرفتن مال مورد معامله تحت اختیار خود؛ بنابراین اگر کسی گوسفند را بفروشد و آن را بدون توجه مشتری در آغل وی قرار دهد مادام که مشتری به این امر توجه نکرده (به قدری که سیطره مشتری بر آن صدق کند)،.
 
 قبض حاصل نشده است. وضع ید مشتری (متعامل) و عمل مادی از طرف او و نیز رضای او شرط تحقق قبض نیست، پس فرار گوسفند مزبور از آغل به سبب بی مبالاتی یا بی احتیاطی یا عمد متعامل مذکور قبض را از بین نمی برد و اگر گوسفند در آغل مشتری (متعامل) تلف شود، این تلف، تلف قبل از قبض نبوده و مشمول ماده 387 قانون مدنی نیست.
 
ج- سند مخصوصی است که بین متعهد و متعهد له (دائن و مدیون) رد و بدل می شود.
 

قبض و اقباض:

عبارت است از به تصرف وقف دادن عین موقوفه از طرف واقف و قبول تصرف نمودن در عین موقوفه از طرف موقوفه علیه یا متولی.
 

کافر:

مرادف اجنبی است.
 

کافر حربی:

(فقه) کافری که متدین به هیچ یک از مذاهب اسلامی مسیح، یهود و زرتشت نباشد. در همین معنی اصطلاح «کافر غیرکتابی»هم استعمال می شود.
گواهی مصرف:
 
عبارت است از تأییده ای که از طریق شعبه حقوقی ادارهی تحقیق به منظور مصرف درآمد موقوفه بر مبنای سیره ی جاریه صادر می گردد.
 

مأذون:

(مدنی.فقه) کسی که از طرف صاحب حق یا از طرف حاکم یا نماینده قانونی اذن در فعل یا ترک معینی را دارا شده باشد، فرق نمی کند مأذون صغیر باشد یا کبیر.
 

مؤسسات فرهنگی:

مراکز تربیتی و کتاب خانه ها و مؤسسات علمی که دارای جنبه تربیتی هستند و مؤسساتی که به منظور تشویق هنر ایجاد گردیده اند از قبیل: موزه و مرکز مجامع هنری و ادبی (ماده 7 موافقت نامه فرهنگی ایران و بلژیک مصوب 28-4-43 مجلس شورای ملی)
 

ماترک:

(مدنی. فقه) مالی که با فوت مالک آن و به حکم قانون به وراث تعلق گیرد و عنوانی نیز غیر از عنوان ترکه قانون به آن ندهد؛ بنابراین، حقوق تقاعد که تحت این عنوان منتقل می شود ترکه محسوب نیست.
 
 و مشمول مالیات بر ارث نمی شود و آنچه به موجب قرارداد بیمه عمر و به محض فوت به مالکیت ثالث درمی آید عنوان ترکه را ندارد؛ زیرا انتقال آن به موجب قرارداد است .
 
نهایت اینکه معلق بر فوت است و قرارداد بیمه در انتقال آن دخالت عمده دارد؛ درحالیکه انتقال ترکه صرفا به حکم قانون است و هیچ عقدی در آن دخالت ندارد.
 

مادام الحیوه:

تا زمان حیات.
 

مال الاجاره:

(مدنی. فقه) عوض منافع در اجارهی اشیا و حیوانات را گویند. امروزه اجاره بها بسیار شایع شده است و جای اصطلاح بالا را می گیرد. در اجاره ی خدمات، عوض را اجرت گویند.
 

مال مشاع:

(مدنی) مال مشاع یا ملک مشاع، مالی را گویند که دو یا چندنفر مالک داشته و سهم هریک مشخص و ممتاز نباشد.
 

مال مفروز:

(مدنی.فقه) سهم هر مالک در ملک مشاع پس از افراز و تفکیک سهام را مال مفروز گویند. به مالی که سابقه ی اشاعه نداشته باشد مال مفروز گفته نمی شود .
 

مالک:

در معانی ذیل به کار می رود:
الف. صاحب ملک؛
ب. صاحب مال غیرمنقول اعم از زمین و غیرآن؛
 

ج. صاحب اراضی؛

د. در قانون اصلاحات ارضی 19-10-40 کسی است که دارای زمین باشد بدون اینکه شخص به کشاورزی اشتغال داشته باشد؛ صاحب سرمایه در عقد مضاربه (ماده 546ق م)؛و. کسی که مال او را عاقد فضولی به معرض معامله گذاشته است (ماده 248 ق. م).
 

مالکیت شخصی:

حقی است که به موجب آن (علی القاعده) افراد بتوانند به نفع خود سلطه مالکانه بر اموال داشته باشند. در همین معنی اصطلاحات مالکیت خصوصی «مالکیت اختصاصی»مالکیت فردی هم به کار می رود.
 

متروکه:

چیزی که از آن چشم پوشیده و اعراض شده است(فقه) زمینی که ملک بوده و مالک از آن اعراض کرده است؛ مانند آبادی هایی که بر اثر زلزله به کلی ویران شده و اهالی به کلی مهاجرت کرده و دست از آنها برداشته اند.
 

متصرف:

الف - حسب مورد زارعان صاحب نسق یا قایم مقام قانونی آنان، مالکان اعیان و اشخاصی که به گونه ای عرصه یا عرصه و اعیان موقوفه تبدیل یا فروخته شده را درید اختیار دارند.
 
ب- کسی که مالی را در اختیار دارد خواه به عنوان مالکیت باشد خواه به عنوان دیگر ولو به طور غصب و تصرف غیرقانونی.
 

متعذرالمصرف: (موقوفه متعذر المصرف)

الف- موقوفاتی که عواید آنها به سبب قلت، گرچه با پس انداز چند سال برای اجرای نظر واقف کافی نباشد. در این شرایط با تشخیص تحقیق اوقاف در مورد اقرب به غرض واقف، در محل به مصرف می رسد.
 
مقصود از متعذرالمصرف آن است که صرف درآمد موقوفه در مصارف مقرر، به علت فراهم نبودن وسایل یا انتفای موضوع یا عدم احتیاج به مصرف، مقدور نباشد.
 
ب- (مدنی. فقه) موقوفه ای است که به دلیل فراهم نبودن وسایل یا از میان رفتن موضوع یا عدم نیاز به مصرف، صرف آن در مصارف مقرره متعذر باشد؛ یعنی میسر نباشد (ماده 42 قانون اوقاف 1314)

 
متولی:

الف- شخصی است که به استناد مفاد وقف نامه با تشخیص شعب تحقیق با حکم دادگاه برای اداره ی امور موقوفه تعیین شده یا بشود.
 
ب- (مدنی.فقه) کسی که اداره ی امور موقوفه ای را عهده دار باشد (ماده 75 قانون مدنی).
 

متولیان منصوب:

متولیانی هستند که از طرف حاکم شرع، سازمان نهاد یا فرد برای آنها حکم صادر می گردد.
 

متولیان منصوص:

متولیانی هستند که نام آنها با سلسله نسب (بطنا بعد بطن و نسلا بعد نسل) در وقف نامه برده شده است.
 
عبارتست از هر شخص حقیقی و یا حقوقی که به اسم یا به صفت از طرف واقف در وقف نامه تعیین و معرفی شده باشد.
 

مجوز شرعی:

مجوزی که براساس ضوابط شرع مقدس اسلام در مورد تبدیل یا فروش اموال موقوفه توسط مجتهد جامع الشرایط صادر شده باشد.
مجهول المصرف: (موقوفه مجهول المصرف)
 
الف) موقوفه ای است که به علت فقدان یا از بین رفتن قسمتی از وقف نامه یا اجمال و ابهام عبارات وقف نامه نوع مصرف عواید آن مشخص نباشد.
 
ب) (مدنی. فقه) موقوفه ای است که به علت وقوع حوادث و گذشت زمان دلیلی بر مصرف وقف در دست نباشد مثل اینکه وقف نامه از بین رفته و نتوان دلیلی (مانند شهادت شهود) بر مصرف واقعی و هدف واقف اقامه کرد (ماده29 قانون ثبت و ماده 41 قانون اوقاف 1314) با وجود این جهل هم موقوفه متعذرالمصرف خواهد شد.
 

مصالح عمومی:

مصالح مربوط به گروه وسیعی از یک محل یا مملکت یارسته مانند مصالح مربوط به یک شهر که شهرداری آنها را حفظ می کند و مصالح مربوط به کشور و مصالح مربوط به دانشگاه یا وقف عام یا صغار و غایبان (ماده 139 آیین دادرسی مدنی)
 

مصلحت وقف:

تأمین نظر واقف و منافع موقوف علیهم با رعایت غبطه ی موقوفه.
 

معاطات:

(فقه) صفت عقد معوضی است که ایجاب و قبول آن لفظی یا کتبی یا با اشاره نبوده بلکه به دادن و ستدن صورت گیرد مانند بیع معاطات. اغلب فقها عقود معاطی را عقد نمیدانند؛ ولی بیع می دانند و بیع از نظر آنان دو قسم است:
 
 بیع عقدی (که ایجاب و قبول آن لفظی است) و بیع غیر عقدی (یا معاطاتی) که به دادن و ستدن صورت می گیرد. بر این نظر دلیلی از نصوص شریعت که مقنع (قانع کننده) باشد به دست نیامد.
 

معامله فضولی:

(مدنی .فقه) معامله به مال غیر بدون نمایندگی خواه برای خود و خواه برای مالک. شرط تحقیق معامله فضولی این نیست که معامله فضول برای صاحب مال و بدون اذن او باشد، بلکه ممکن است برای خود معامله کند؛ مانند سارق که مال مسروق را برای خود می فروشد و این نمونه شایع عقد فضولی است و همچنین است مال غصب که غاصب برای خود معامله می کند..
 

ملک مشاع:

(مدنی. فقه ) ملکی که بین چند نفر مشترک باشد در مقابل ملک مفروزاستعمال می شود.
 

ملک مفروز:

(مدنی.فقه) ملکی که بعد از اشاعه به صورت چند سهم جداگانه درآمده و بین شرکا تقسیم شده باشد و در مقابل ملک مشاع استعمال می شود.
 

موقوفات خاص:

موقوفاتی که برای شخص یا اشخاص معین و محصور، مانند وقف بر اولاد و احفاد باشد.
 

موقوفات عام:

موقوفاتی که در جهت و مصلحت عمومی با عناوین عامه باشد.
 

موقوفات متصرفی:

موقوفاتی است که به موجب قانون و با رعایت آیین نامه، اداره ی آن ها به عهده سازمان حج و اوقاف و امور خیریه است.
 

موقوف علیه:

(مدنی. فقه) کسی که از طرف وقف کننده حق بهره بردن ازمنافع مال موقوفه به او داده شده است.
 

موقوف علیهم:

شخص یا اشخاصی که تحت هر عنوان از عواید و منافع موقوفه براساس متن وقف نامه استفاده می برند و به نوعی ذینفع هستند. جمع موقوف علیه است.
 

موقوفه:

(مدنی .فقه) مالی که به موجب عقد وقف، عین آن حبس و ثمره آن در اختیار یک یا چند نفر یا گروه معین یا مصرف معین نهاده شده باشد. کسانی که وقف برای خاطر استفاده آنان به عمل آمده موقوف علیهم نامیده می شوند و اگر یک نفر باشد موقوف علیه نامیده می شود (ماده 55 ۔ 59.56 قانون مدنی)
 
وقف موجب تسبیل منافع است؛ ولی هر مال که منافع آن تسبیل شده و قابل نقل و انتقال نباشد موقوفه نیست؛ مانند پارک شهر و دانشگاه که منافع آن تسبیل شده؛ ولی موقوفه نیستند. بین وقف و تسبیل منافع عموم و خصوص مطلق است.
 

نظارت استصوابی:

نظارتی است که اقدامات متولی با تصویب قبلی ناظر صورت گیرد. لازم است در مواردی که طبق قانون و آیین نامه نظارت سازمان پیش بینی شده این نظارت استصوابی است.
 

ناظراستصوابی:

(مدنی) این اصطلاح از ماده 78 قانون مدنی به دست می آید. تصویب در این ماده به رد و قبول اختصاص ندارد؛ بنابراین، حتی در مواردی که رد و قبول مفهوم ندارد نیز ناظر مذکور صلاحیت دخالت دارد،.
 
 پس اگر متولی که ناظر استصوابی بر او گماشته اند در دعوی وقف طرف دعوی باشد ابلاغ اوراق دعوی به ناظر مذکور لازم است چه غرض از تصویب ناظر وقف حمایت از منافع موقوفه است و لازمه اش این است که اوراق دعوی به متولی و ناظر استصوابی ابلاغ شود و ماده 1235 قانون مدنی نفی صلاحیت ناظر مزبور را در این مورد نمی کند؛ زیرا آن ماده وارد مورد اغلب است؛
 
 لکن چون صلاحیت ناظر مذکور در طول صلاحیت متولی است (ناظرو متولی مانند دو وکیل یک مدعی نیستند) باید اختیار تصویبی ناظر به حداقل ممکن تنزل کند؛ یعنی همین قدر که مصالح مورد نظارت را تأمین کند؛ بنابراین، قیاس اقتضا میکند ماده141 آیین دادرسی مدنی در حق ناظر استصوابی اعمال شود.
 
 و ماهیت تصویب و استصواب به همین مقدار محقق می شود و زائد بر این مقدار ضرورت ندارد. جامع در قیاس ناظر استصوابی به دادستان همان اختیار تصویبی است که دادستان هم آن اختیار را در حد بسیار وسیعی داراست چنان که در مواد 1237.1241.1242 قانون مدنی دیده می شود.

واقف:
(مدنی .فقه) کسی که مالی را بر دیگری با دیگران یا برای مصالح خاصی وقف می کند. (ر.ک: وقف)
 
وقف:
الف - عبارت است از حبس عین مال و قراردادن منفعت آن، در راه خیر.
ب- (مدنی. فقه) عقدی است که به موجب آن مالک عین مال معینی از اموال خود را از نقل و انتقال مصون کرده (حبس می کند و منافع آن را در اختیار شخص یا اشخاص یا مصرف معین میگذارد (ماده55 قانون مدنی) اگر وقف کننده متولی هم باشد اقباض خود به خود حاصل است و حاجت به عمل دیگری ندارد.
 
ج- در فقه به معنی توقف و احتیاط است چنان که گویند: اصل در اشیاء وقف است نه حظر؛ یعنی هرگونه اقدام در امور زندگی که قانون صریح نهی نکرده یا امرننموده باشد باید بر وفق احتیاط باشد و باید از اقدام برخلاف احتیاط خودداری (توقف) کند؛ زیرا تصرف در ملک خداوند بدون اذن او روا نیست. مکتب اخباری طرف دار این نظر است در مواردی که احتمال تحریم می دهد. (الفوائد المدنیه، ص 222 به بعد)
 
وقف انتفاع:
عبارت است از وقفی که از قبل استفاده منتفع از آن وجهی پرداخت نگردد؛ مانند وقف مسجد . پل ۔ شوارع.
 
وقف برنفس
(مدنی .فقه) هرگاه موقوف علیه وقف، شخص یا اشخاص حقیقی باشند، در این صورت اگر واقف هم موقوف علیه قرار گیرد این وقف را وقف بر نفس نامند که باطل است؛ اما اگر وقف بر شخص حقوقی کند، یعنی وقف بر مصارف عام کرده و خود هم استفاده کند اشکالی ندارد؛ مانند اینکه شخص قریه ای را وقف بر دانشگاه کند و خود او هم استاد یا دانشجوی دانشگاه باشد.
 
وقف خاص:
الف- وقفی است برای شخص یا اشخاص معین و محصور؛ مانند وقف بر اولاد و احفاد.
 
ب- (مدنی. فقه) وقفی که به افراد محصور اختصاص داشته باشد؛ مانند وقف بر اولادان واقف نسلا بعد نسل.
 
وقف عام:
الف - وقفی است که در جهت و مصلحت عمومی با عناوین عامه باشد؛ مانند وقف بر مساجد، مدارس، تعزیه داری، اطعام، دارو و درمان،کمک به فقرا و ایتام. موقوفاتی که به وسیله ی اقلیت های دینی برای معابد و امور عام المنفعه اختصاص یافته وقف عام تلقی می شود.
 
ب- (مدنی .فقه) وقف بر مصارف و جهات عمومی را گویند؛ مانند وقف بردانشگاه یا نویسندگان و هنرمندان.
 
وقف معاطاتی:
وقفی است که در آن صیغه و لفظ نباشد؛ مانند مساجد، معابر طرق، شوارع، پل ها، کاروان سراهای آماده نزول مسافران و درختهای غرس شده برای انتفاع رهگذران از سایه یا میوه آن، بلکه در اشیای نظیر بوریا برای مساجد وقنادیل مشاهده مشرفه و نظایر آن و به طور عموم آنچه حبس بریک مصلحت عمومی باشد . (ر.ک: معاطات)
 
وقف منفعت:
عبارت از وقفی که با ایجار و استیجار منفعتی حاصل شود و این منافع در جهت اجرای نیات واقف هزینه گردد؛ مانند وقف باغ، اراضی و دکان.
 
وقف منقطع الاخر:
(مدنی.فقه) عبارت است از وقف بر آنچه غالبا انقراض می پذیرد؛ مانند وقف بر اولاد نسلا بعد نسل. قول قوی این است که تأیید (جاویدان بودن) شرط وقف است و بنابراین قول برای حصول منظورباید واقف وقف کند بر اولاد نسلا بعد نسل و اضافه کند که هرگاه منقرض شوند وقف بر مساکین یا مساجد یا مدارس یا راه ها باشد.
 
 برخی دیگر می گویند که وقف منقطع الاخر حبس است و پس از انقراض موقوف علیه موقوفه به وراث قانونی او برمی گردد.عده ای از قدمای فقها وقف منقطع الاخر را به عنوان وقف صحیح تلقی کرده اند.
 

وکالت:

(مدنی. فقه - دادرسی) عقدی که به موجب آن شخص به دیگری اختیار انجام عملی را به نام و به نفع خود میدهد (ماده 656 ق . م). وکالت دهنده را موکل و وکالت گیرنده را وکیل نامند.
 

وکیل در توکیل:

وکیل در امری نمی تواند برای آن امر به دیگری وکالت دهد مگر اینکه موکل چنین اذنی به وکیل داده باشد.
 

ید:

(مدنی. فقه) تصرف در مالی را ید گویند، خواه تصرف قانونی باشدخواه غیرقانونی (ماده 35 ق.م).
 

(قاعده) ید:

(مدنی.فقه) تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر اینکه خلافش ثابت شود. کسی که متصرف است تصرف او به عنوان مالکیت شناخته می شود... (ماده 747 آیین دادرسی مدنی).
 
قاعده ید از امارات (علامتها، نشانه ها) قانونی نسبی است و می توان خلاف آن را اثبات کرد.مقررات ثبت املاک این قاعده را محدود می کند (ماده 22 قانون ثبت)
 

یک قصبه:

ده متر مربع
 

منبع:

برگزیده احکام وقف ،: مجتمع فرهنگی آموزشی معاونت فرهنگی و اجتماعی سازمان اوقاف و امور خیریه ، قم جنب امامزاده شاه سیدعلی مجتمع فرهنگی و آموزشی شاه سیدعلی : آبان ماه 96