طرح مسأله و ضروت بحث

زندگى، در اندیشه دینى، مزرعه آخرت و خاستگاه کمال اُخروى است. گروهى به غلط، دین را «زندگى ستیز» مى دانند و گروهى به اشتباه، «زندگى پرست» مى شوند و ممکن است آنانى که از تفکر زندگى ستیزى فاصله مى گیرند، به دامان زندگى پرستى در افتند. دین، نه زندگى ستیز است و نه زندگى پرست؛ بلکه زندگى را بستر تکامل و مقدّمه آخرت مى داند. لذا یکى از نیازهاى زندگى موفق، برخوردارى از «هنر رضایت از زندگى» است.
 
کسى که از زندگى خود رضایت نداشته باشد، امکان موفقیت در هیچ سطحى از زندگى دنیوى و اخروى را ندارد. خوش بختانه و البته بر خلاف تصور موجود، دین، «رضایت از زندگى» را به رسمیت شناخته و براى تأمین آن، آموزه هاى فراوانى دارد که یا دیده نشده اند و یا به درستى فهم نشده اند.
 
به جهت جایگاه مهمى که مهارت «رضامندى از زندگى» در رسیدن به تکامل معنوى دارد، اولیاى دین، آموزه هاى فراوانى در این زمینه به پیروان خود آموخته اند. رسول خدا صلى الله علیه و آله در کنار تعالیم قدسى و ملکوتى خود، مهارت هاى زندگى را به پیروان خود و حتى کسانى همانند امام على علیه السلام و ابوذر غفارى مى آموزد. امام على علیه السلام نیز مهارت هاى زندگى را به یاران خود مى آموختند.
 
روش دیگر پیشوایان معصوم ما نیز همین گونه بوده است. حتى فراتر از این، در خلال این مطلب، خواهید دید که قرآن کریم نیز در این زمینه آموزه هاى مهمى دارد. بنابراین، مى توان گفت که یکى از دغدغه هاى دین، رضامندى از زندگى است و یکى از رسالت هاى آن، آموزش مهارت هاى زندگى کردن به پیروان خویش است.
 
انسان نیازهایى دارد که نمى توان آنها را انکار کرد. تأمین نیازها به اندازه لازم، نقش مهمّى در شادمانى و رضامندى افراد دارد. در این مطلب، به پاره اى از آنها اشاره خواهیم کرد. البته در این مطلب، زندگى را در شرایط عادى، مورد بحث قرار مى دهیم و نیازمندى هایى را که زمینه ساز رضامندى اند بررسى مى کنیم.

امکانات خوشبختى

1. لذّت کار
یکى از جنبه هاى زندگى، «کار کردن» است. شما به کار کردن، چگونه نگاه مى کنید؟
گروهى از انسان ها خوشبختى را در این مى دانند که هروقت، هرچه را خواستند، آماده باشد و براى تهیه آن، به صرف وقت و تحمّل رنج و زحمت، نیازى نباشد. در این دیدگاه نباید میان خواسته و تحقّق آن، «فاصله زمانى» وجود داشته باشد. همچنین نباید میان این دو، حلقه گم شده اى به نام «کار و تلاش» وجود داشته باشد. این گروه، نه حوصله گذشت زمان را دارند و نه توان به زحمت انداختن تن را؛ همه چیز باید «فورا» و «بدون زحمت» به دست آید.

این تفکر، مخصوص کسانى است که مى خواهند یک شبه، ره صدساله را بپیمایند. این مسئله، بیشتر در میان جوانان دیده مى شود. جوان امروز، کار را زحمت زندگى مى داند و حال آن که کار، یکى از ارزش هاى زندگى است. زندگى زوج هاى جوانى که تشکیل خانواده مى دهند، از این بُعد نیز آسیب پذیر است.

از سوى دیگر، گاهى تصوّر مى شود که مسائل معنوى، جاى کار و تلاش را مى گیرند. اگر در بخش نخست گفته شد که خداوند متعال، روزى رسان است، پس نباید تلاش کرد؛ اگر باید قانع بود، پس نباید کار کرد؛ اگر باید توکل کرد، پس نباید تلاش نمود و... تصحیح شناخت و کسب باورهاى لازم براى زندگى موفق (که در بخش اوّل به آن پرداخته شد) به معناى کنار گذاشتن کار و تلاش نیست. به همین جهت، دین، تأکید زیادى بر کار و تلاش داشته و افراد را از توکل منهاى کار، بر حذر داشته است. حضرت على علیه السلام مى فرماید:

به تمام معنا بپرهیز از این که شیطان، تو را بفریبد و سستى را در چهره توکل، برایت نمایان سازد و تنبلى را به وسیله احاله به تقدیر، برایت به ارمغان آورد؛ همانا خداوند متعال، هنگام فقدان چاره، به توکل فرمان داده و هنگام معذور بودن، به تسلیم بر قضا.1

روزى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله گروهى از کشاورزان را دید که از کار، دست کشیده اند. به آنان فرمود: «شما [از] چه [ گروهى] هستید؟». گفتند: «ما اهل توکل هستیم». حضرت به آنان فرمود: «نه، بلکه شما سربار دیگران هستید».2

انس بن مالک مى گوید: روزى کسى از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پرسید: «شترم را ببندم و توکل کنم، یا رها کنم و توکل کنم؟». حضرت فرمود: «ببند و توکل کن».3 باید با توکل، زانوى شتر را بست.
امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:
زانوى شترت را ببند و توکل کن.4

بنابراین، زندگى موفّق، نه نصیب کسانى مى شود که مایل اند یک شبه، ره صد ساله را بپیمایند و نه نصیب کسانى مى گردد که مى خواهند با نشستن و توکل کردن، روزگار را بگذرانند. در کنار توکل و امید به خدا و باور به روزى رسان بودن خداوند، باید «تلاش» نیز نمود.
کار و تأمین نیازها
گذشته از حکمت الهى در تأمین مواد لازم براى نیازهاى بشر، نکته دیگر، طبقه بندى نیازها از جهت ضرورت آن براى بقاى حیات است. هر چه نیاز انسان به چیزى، ضرورى تر و حیاتى تر باشد، خداوند، دستیابى به آن را نیز آسان تر قرار داده است و هر چه از درجه ضرورت آن، کاسته شود، دستیابى به آن، نیاز به کار و تلاش دارد.

تا انسان به خاطر بى کارى و بطالت، در مستى و فساد غوطه ور نشود. همان گونه که کودک بى کار، به خود و خانواده اش آسیب مى رساند، انسان بى کار نیز بر اثر سرمستى و خوش حالى، باعث زیان خود و نزدیکانش مى گردد. این حقیقت را مى توان در زندگى کسانى که در رفاه و خوشى و بى نیازى، بزرگ شده اند، دید.5

امام صادق علیه السلام در این باره به مفضل بن عمر مى فرماید:
اى مفضل! از آفرینش و آماده سازى حکیمانه و مدبّرانه اشیا براى رفع نیاز انسان، درس عبرت بگیر. براى او غلاّت، آفریده شده، ولى او باید آنها را آرد کند و آرد را خمیر سازد و با آن، نان بپزد. براى پوشاکش پشم آفریده شده، ولى او باید آن را بزند و بریسد و ببافد. براى او درخت آفریده شده، ولى باید آن را بکارد و آبیارى کند و مراقب آن باشد. داروها براى درمان بشر پدید آمده اند، ولى او باید آنها را از زمین برگیرد و با مواد دیگر، مخلوط کند و داروى شفابخش بسازد. دیگر اشیا را نیز همین گونه مى یابى.

حضرت، سپس تأکید مى کند:
بنگر که چگونه تمام نیازهاى ضرورى انسان، آفریده شده، ولى انسان باید براى دسترسى به آنها تلاش و حرکت کند که صلاح وى در این است؛ زیرا اگر همه این نیازها را بدون تلاش و کوشش به دست مى آورد، همواره در وادى سرمستى و طغیان سقوط مى کرد و چه بسا دست به اعمالى مى زد که خود را نیز هلاک کند.6

بى کارى، عاقبت خوبى ندارد. اگر یک زندگى در نهایت، به تباهى و بدعاقبتى ختم شود، نمى توان آن را زندگى موفّق دانست. زندگى موفّق، آن نیست که اکنون در راحتى و خوشى باشیم، ولى آینده اى تلخ را رقم زنیم. زندگى موفّق، آن است که آینده خود را تضمین کرده باشیم. کدام یک بهتر است: خوشى، راحتى و بى زحمتى امروز، در برابر بدعاقبتى فردا؟ یا زندگى توأم با تلاش، اما آتیه دار؟ کار و تلاش، برآورنده نیاز و پس انداز خوشبختى براى فرداست. پس زندگى بى زحمت، زندگى همراه با رضایت نیست.
 
کار و بهداشت روان
الف ـ شادابى
گذشته از تأثیر کار در آتیه سازى، از جهت روان شناختى نیز تأثیرات مهمّى در بهداشت روان دارد. کار کردن، یکى از نیازهاى روان شناختى انسان است. شاید تعجّب کنید و تصوّر نمایید که کار کردن، در زمره امور اقتصادى قرار مى گیرد؛ اما واقعیت این است که کار، یکى از نیازهاى روحى و روانى انسان نیز هست. اگر کار نباشد، نشاط و شادابى از میان خواهد رفت و زندگى، خسته کننده و ملال آور مى گردد. اگر کار، یک نیاز باشد که هست، برآورده نساختن آن، موجب ناراحتى هاى روحى و روانى خواهد شد. امام صادق علیه السلام مى فرماید:
اگر تمام نیازهاى انسان، آماده بود، زندگى برایش گوارا نبود و از آن، هیچ لذّتى نمى برد.7

حضرت، سپس با ذکر مثالى به توضیح بیشتر در این زمینه پرداخته، مى فرماید:
آیا نمى بینى اگر کسى مدّتى میهمان باشد و تمام نیازهاى خوراکى و نوشیدنى و کارى او را برآورده سازند، هر آینه از بى کارى آزرده مى شود و نفسش با او به نزاع برمى خیزد که باید به کارى مشغول گردد. حال اگر نیاز انسان در تمام عمر، برآورده باشد و هیچ نیازى نداشته باشد، چه خواهد شد؟! پس بهترین تدبیر در آنچه براى انسان، آفریده شده، این است که جایى براى تلاش، نیز قرار داده شود، تا بى کارى، او را به رنج نیندازد.8

بنابراین، زندگى بدون کار، ملال آور و خسته کننده است و کار و تلاش، یکى از ارزش هاى مهم زندگى است.
ب ـ کار، تأمین روزى و آرامش
یکى از راه هاى کسب آرامش، تأمین بودن نیازها و عدم نگرانى براى به دست آوردن روزى است. انسان، چون به روزى، نیازمند است، در صورتى که تأمین نباشد، نگران، مضطرب و ناآرام خواهد شد. یکى از راه هاى تأمین روزى، کار و تلاش است. توکل و اعتماد به خدا هرگز جاى کار را نمى گیرد. الگوى زندگى دینى، عبادت بدون کار و تلاش نیست. در قرآن کریم، خداوند مى فرماید که: پس از نماز، به کسب روزى بپردازید9 و کسانى را که چنین مى کنند مى ستاید10 و مى فرماید: که خداوند دریاها را مسخّر شما قرار داد، تا کشتى ها را روى آن حرکت دهید و کسب روزى کنید.11 بنابراین، تلاش براى کسب روزى، هیچ منافاتى با دیندارى و توکل ندارد. وقتى کسى براى کسب روزى خداوند تلاش کند، با کسب روزى، آرامش مى یابد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در این باره مى فرماید:
به درستى که هرگاه روزى انسان تأمین شود، نفْس آرام مى گیرد.12

سلمان فارسى، تربیت شده پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است. امام باقر علیه السلام از قول وى چنین نقل مى فرماید:
بدرستى که نفْس، وقتى چیزى در زندگى نداشته باشد که بر آن تکیه کند، با بى قرارى اصرار مى کند و آن گاه که زندگى اش تأمین شود، آرام مى گردد.13

امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام تا قوت سالشان را تأمین نمى کردند، چیز دیگرى خریدارى نمى کردند. امام رضا علیه السلامدر تبیین تأثیر این امر مى فرماید:
هر گاه انسان، روزى سالش تأمین باشد، سبک بار گشته، راحت مى گردد.14

از آنچه گفتیم، معلوم مى گردد که تأمین بودن روزى، نقش مؤثّرى در احساس آرامش دارد و این، جز از راه کار و تلاش به دست نمى آید. با نشستن و دعا کردن، روزى تأمین نمى گردد و آن گاه که روزى، تأمین نباشد، انسان ناآرام مى شود و ناآرامى، موجب نارضایتى مى گردد.
ج ـ کار و خودارزش بخشى
با کار کردن، نیازهاى زندگى انسان تأمین مى شود و بدین وسیله، «استقلال زندگى» تأمین مى گردد. کسى که با تلاش و زحمت خود، زندگى اش را تأمین مى کند، وابسته به دیگران نیست. سربار دیگران بودن، مایه خوارى و ذلّت انسان مى گردد. در حقیقت، کسى که کار نمى کند، با آبروى خویش معامله مى کند؛ آبرو مى دهد و کالا مى خرد!15 تجارت با آبرو، مساوى است با خوار شدن نزد دیگران و از بین رفتن عزّت نفس.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به ابوذر توصیه مى کنند:
اى ابوذر! از گدایى بپرهیز که حالت خواستن از مردم، ذلّت حاضر است و فقرى است که به سوى آن، شتاب گرفته اى.16
امام سجاد علیه السلام مى فرماید:
حاجت خواهى از مردم مایه ذلت زندگى مى شود و حیا را از میان مى برد و از وقار و شکوه آدمى مى کاهد.17

از این رو، پدیده «سربار دیگران بودن» یا «زندگى وابسته داشتن» به شدّت مورد نکوهش قرار گرفته است. عزّت نفس یا احساس ارزشمند بودن،18 یکى از اساسى ترین نیازهاى روانى انسان است. طبیعى است کسى که از این نیاز، برخوردار نباشد، نمى تواند احساس شادکامى و رضایتى از زندگى داشته باشد.

لذا در فرهنگ دینى، از کار کردن، به عنوان «حرکت به سمت عزّت» یاد شده که نشانگر نقش کار در عزّت نفس افراد است. کسى به نام معلى بن خنیس مى گوید: روزى امام صادق علیه السلام مرا دیدند که دیر هنگام به بازار مى رفتم. از این رو به من فرمود:
صبح زود به سوى عزّت خودت حرکت کن.19

هشام بن احمر نیز مى گوید: امام کاظم علیه السلام همواره به مصادف مى فرمود:
صبح زود به سوى عزّت خودت ـ یعنى بازار ـ حرکت کن.20

روزى امام صادق علیه السلام در جمع برخى از یاران خود بودند و احوال کسى را پرسیدند و گفتند: «چرا فلانى به حج نمى رود؟». جواب دادند که او تجارت را رها کرده و دارایى او کم شده است. حضرت که تکیه زده بودند، با شنیدن این حرف، راست نشستند و خطاب به حاضران فرمودند:
تجارت را رها نکنید که خوار مى شوید؛ تجارت کنید تا خدا به شما برکت دهد.21
 
کار و تجارت، سبب بى نیازى مى گردد و بدین سان، عزّت فرد تأمین مى گردد. امام على علیه السلام مى فرماید:
به تجارت بپردازید که مایه بى نیازى شما از چیزهایى است که در دست مردم است.22

کار و تلاش براى تأمین روزى، یکى از عوامل مهم در تأمین عزّت نفس است و آن گاه که عزّت نفس تأمین شد، فرد، به احساس خوبى از خود و زندگى دست مى یابد. بنابراین، یکى از عوامل مهم در رضامندى از زندگى، کار و تلاش است.
 
2. هنر تدبیر
صرف تأمین امکانات، براى خوشبختى و احساس لذّت از زندگى، کافى نیست، بلکه نیمى از ماجراست؛ نیمه دیگر آن، چگونگى استفاده انسان از روزى است. یکى از ضرورت هاى زندگى موفّق، مهارت استفاده از روزى است. این، همان چیزى است که در ادبیات دین از آن با نام «تدبیر» یاد مى شود. امام على علیه السلام مى فرماید:
سامان زندگى در تدبیر است.23
و در کلام دیگرى مى فرماید:
قوام زندگى در نیک تقدیر کردن است و ملاک آن، نیک تدبیر کردن.24

اگر عنصر تدبیر را از زندگى برگیریم، همانند محصول ارزشمندى است که آفت گرفته باشد. امام على علیه السلام مى فرماید:
آفت زندگى، بد تدبیر کردن آن است.25

بد تدبیر کردن، کلید فقر است.26 به همین جهت، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله تهدید نگران کننده براى آینده امت اسلامى را «سوء تدبیر» مى داند:
من براى امّتم از فقر نمى ترسم؛ ولى از سوء تدبیر ترسانم.27

اندازه موفّقیت به اندازه مهارت در تدبیرگرى است، نه میزان درآمد. درآمد اندک همراه با حسن تدبیر، بهتر از درآمد زیاد همراه با بى تدبیرى است. امام على علیه السلام وقتى مهارت هاى زندگى را به فرزند خود آموزش مى دهد، مى فرماید:
خوب تدبیر کردن همراه با روزىِ به اندازه، براى تو کارآمدتر از روزى زیاد همراه با اسراف است.28

امام على علیه السلام در کلام دیگرى به نکته مهم دیگرى اشاره کرده، مى فرماید:
یکى از ویژگى هاى مال، «پایدارى» آن است. هرچه مال، پایدارتر باشد، بهره بیشترى به انسان مى دهد و رونق بیشترى به زندگى مى بخشد. شرط پایدارى مال نیز خوب تدبیر کردن آن است. امام على علیه السلام در این باره مى فرماید:
حسن تدبیر، مال اندک را رشد مى دهد و سوء تدبیر، مال فراوان را نابود مى سازد.29

اگر به اهمیت تدبیر، خوب توجّه شده باشد، معناى جمله آغازین (که گفتیم دارایى و درآمد، نیمى از ماجراست)، به خوبى روشن مى شود. خداوند، روزى مى دهد؛ اما این نیمى از ماجراست؛ نیمه دیگر آن، مهارت انسان در مصرف کردن آن است. بر همین اساس است که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از تدبیر و تقدیر، به عنوان نیمى از زندگى یاد کرده است:
تدبیر کردن، نیمى از زندگى است.30
اندازه نگه داشتن، نیمى از زندگى است.31

معناى تدبیر

بنابراین، یکى از ضرورت هاى زندگى موفّق، برخوردارى از مهارت تدبیرگرى زندگى است و تدبیر زندگى، یعنى برنامه ریزى براى آنچه خداوند، روزى انسان مى کند. خداوند بر اساس حکمت و مصلحت خود، روزى انسان را مى رساند و این انسان است که باید آنچه را خداوند داده است، مدیریت کند و به بهترین شکل ممکن، مصرف نماید.

برخى از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل مى کنند که گاهى حضرت، غذاى خوبى به ما مى دادند و گاهى غذاى ساده. به ایشان عرض کردیم: اى کاش شما آینده نگرى مى کردید تا وضعتان متعادل گردد ! حضرت در پاسخ فرمود:
همانا ما به موازات خواست خداوند تدبیر مى کنیم؛ پس هر گاه که بگشاید، ما هم مى گشاییم و هر گاه که بر ما تنگ گیرد، ما هم تنگ مى گیریم.32

وظیفه ما مدیریت کردن منابعى است که خداوند در اختیار ما مى گذارد و این جاست که انسان، هنر خویش را به نمایش مى گذارد و در سایه آن، زندگى خود را سامان مى دهد.

یکى دیگر از بارزترین مؤلّفه هاى تدبیرگرى «میانه روى» در زندگى است. در ادبیات دین، مفاهیمى مثل: اسراف و تبذیر، در مقابل تدبیرگرى زندگى قرار گرفته اند33 و مفاهیمى مثل: تقدیر و اقتصاد، در کنار آن. «زیاده روى در مصرف» و «مصرف بى جا» نشانه بى تدبیرى است و «اندازه گیرى» و «میانه روى» در مصرف، نشانه حسن تدبیر است. از این رو، همان گونه که تدبیرگرى، نیمى از زندگى دانسته شده است، میانه روى نیز نیمى از زندگى دانسته شده است. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
میانه روى در خرج کردن، نیمى از زندگى است.34

امام على علیه السلام میانه روى و تدبیرگرى را نشانه خیرخواهى خداوند نسبت به انسان دانسته، مى فرماید:
خداوند، هر گاه خیر بنده اى را بخواهد، میانه روى و حسن تدبیر را به وى الهام مى کند و او را از بدتدبیرگرى و اسراف، دور مى سازد.35

این کلام، همبستگى میانه روى با تدبیرگرى و تقابل اسراف با تدبیرگرى را به خوبى نشان مى دهد. در کلام دیگرى از حضرت نیز تبذیر و تدبیرگرى در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند:
حُسن تدبیر و دورى از تبذیر، از حُسن سیاست است.36

کسانى که اهل تبذیر و اسراف هستند، به دلیل فقدان تدبیرگرى، معمولاً از عنصر رضامندى، کمتر برخوردارند؛ زیرا این حالت، از یک سو همراه با زیاده خواهى و سیرى ناپذیرى است و از سوى دیگر، موجب اتلاف منابع (روزى) مى گردد.

بریز و بپاش و خرج بى رویه، هر چند شاید ساعاتى، مایه خوشى انسان گردد، ولى تداوم نخواهد داشت. آینده نگرى و رضامندى پایدار در تدبیرگرى، اندازه گیرى و میانه روى است. این، قانون زندگى است.
 
3. خانه زندگى
یکى از نیازمندى هاى انسان، «مکان» زندگى است. بشر، به خانه اى نیاز دارد تا در آن آرام گیرد.

امام صادق علیه السلام یکى از عوامل آسایش انسان در دنیا را برخوردارى از خانه اى وسیع بیان کرده است.37
 
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نیز از آن به عنوان نعمت دنیا یاد کرده است.38 وقتى از امام کاظم علیه السلام پرسیدند که: لذّت زندگى دنیا در چیست؟ یکى از امورى را که در پاسخ مطرح فرمودند، «خانه وسیع» بود.39

منزل کوچک نمى تواند آسایش انسان را تأمین کند. انتظارى که از خانه مى رود، این است که مایه راحتى و آسایش باشد و این، هنگامى محقّق مى شود که فضاى کافى وجود داشته باشد. اگر فضاى خانه، ناکافى باشد، خود به عاملى براى نارضایتى تبدیل مى شود. امام باقر علیه السلام مى فرماید:
کوچک بودن خانه، از شقاوت زندگى است.40

البته وقتى صحبت از خانه وسیع مى شود، اندازه اى دارد. مراد، داشتن کاخ یا ساختن قصر نیست؛ برخوردارى از خانه اى است که به اندازه نیاز و کفایت باشد. آنچه مایه آرامش است، خانه اى است که به اندازه نیاز خانواده باشد. البته میزان نیازهاى واقعى در خانواده ها متفاوت است؛ ولى مهم این است که خانه، به اندازه نیاز باشد و نه بیشتر.

گاهى موارد، خانه از کارکرد خود خارج مى شود و چهره دیگرى به خود مى گیرد. قرآن در بیان ویژگى هاى برخى تمدن هاى نابودشده، مى فرماید:
«أَتَبْنُونَ بِکلِّ رِیعٍ ءَایةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکمْ تَخْلُدُونَ.
آنان خانه هایى بسیار مستحکم براى فخرفروشى مى ساختند و امید داشتند که در آنها جاودان بمانند».41

این الگوى خانه سازى، تمام هدف و معناى زندگى را تشکیل مى دهد و انسان را از امور بسیار مهم ترى بازمى دارد و بدین سان، مایه حسرت و افسوس وى مى گردد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله درباره این گروه مى فرماید:
بنا مى کنند آنچه را ساکن نمى شوند و جمع مى کنند آنچه را نمى خورند.42

یکى از راه هاى جلوگیرى از نارضایتى هاى آینده، بسنده کردن به خانه هاى متناسب با نیاز است. از این رو پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
لا تَبنوا ما لا تَسکنونَ.
بنا نکنید آنچه را ساکن نمى شوید.43
هم او مى فرماید:
هرگاه خداوند متعال بخواهد کسى را خوار گرداند، مال او را در ساختمان سازى مصرف مى کند.44

در پاره اى موارد، خانه سازى اشرافى و اسراف در ساختمان سازى، وسیله اى براى انتقام خداوند از مال حرام است. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
به درستى که خداوند ـ عزّ وجلّ ـ بقعه هایى در زمین دارد که خانه هاى انتقام نامیده مى شوند؛ هرگاه کسى از راه حرام، مالى به دست آورد، خداوند، آب و گل را بر آن مسلّط مى گرداند و آن گاه، وى از آن بهره نمى برد.45

بنابراین، در فرهنگ دین، همان گونه که نسبت به داشتن خانه وسیع، تشویق شده است، از ساختن خانه هاى بیش از نیاز نیز به شدّت نهى شده است. داشتن خانه هاى وسیع، به معناى اسراف و اشرافیت در خانه سازى نیست. مراد از خانه وسیع، خانه اى است که همه نیازهاى منطقى و معمول و متعارفِ یک خانواده را به راحتى پاسخ بگوید.
 
4. وسیله نقلیه
زندگى، همراه با حرکت و نقل و انتقال است. براى تجارت باید از نقطه اى به نقطه دیگرى حرکت کرد و کالاى تجارت را حمل نمود. براى صله رحم باید به سمت مکان استقرار آنان رفت. براى تفریح و استفاده از طبیعت، باید از جایى به جایى رفت. سکون و توقّف در یک نقطه جغرافیایى، ناممکن است. همیشه میان ما و مکان هایى که به نوعى با آنها کار سر و داریم، «فاصله» وجود دارد؛ لذا انسان، نیاز به وسیله اى دارد تا این فاصله را کم کند و مشقّت راه را اندک سازد. این جاست که وسیله نقلیه و ضرورت آن معنا مى یابد. یکى از عوامل راحتى و آسایش زندگى، برخوردارى از وسیله اى مجهّز و آماده است. در گذشته که وسایل نقلیه موتورى وجود نداشتند، حیواناتى همانند اسب، این مأموریت را بر عهده داشتند.

امام على علیه السلام مى فرماید:
مرکب راهوار، یکى از دو راحتى است.46

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله نیز یکى از عوامل راحتى زندگى را داشتن اسبى چابک مى داند.47
 

بسترهاى شادکامى

1. امنیت و شادکامى
بستر لازم براى لذّت بردن از زندگى، وجود «امنیت» است. بدون امنیت، زندگى، جلوه اى نخواهد داشت؛48 زیرا شیرینى آن به وسیله تلخى ترس از بین مى رود.49 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
هیچ خیرى... در وطن نیست، مگر با امنیت و شادى.50

امام على علیه السلام رابطه میان این دو مفهوم را به خوبى بیان کرده، فرموده است:
هر شادى، نیاز به امنیت دارد.51
و در کلام دیگرى مى فرماید:
رفاه زندگى در امنیت است.52

بنابراین، یکى از نعمت هاى دنیا برخوردارى از امنیت است53 و به جهت جایگاهى که دارد، مى توان آن را گواراترین نعمت دانست. امام على علیه السلام مى فرماید:
هیچ نعمتى گواراتر از امنیت نیست.54


 
2. سلامت و لذّت
امام صادق علیه السلام مى فرماید: لذّت زندگى هنگامى قابل درک است که انسان از نعمت سلامت، برخوردار باشد.55 تن بیمار، زندگى را براى انسانْ تلخ مى کند. اگر سلامت، وجود نداشته باشد، ثروتمندترین افراد نیز از زندگى خود لذّت نمى برند. امام على علیه السلام در این باره مى فرماید:
به وسیله عافیت، لذّت زندگى درک مى شود.56

اگر همه امکانات، فراهم باشد، ولى سلامت وجود نداشته باشد، لذّت انسان، کامل نمى گردد:
با وجود سلامت، لذّتْ کامل مى شود.57

مثلاً لذّت غذاى مطبوع، هنگامى درک مى شود که انسان، سالم باشد:
با سلامت مزاج، لذّت غذا درک مى شود.58

بنابراین، سلامت، برترینِ نعمت هاست59 و هیچ لذّتى گواراتر از عافیت (سلامت تن و روان) نیست؛60 اما با این حال، یکى از نعمت هاى فراموش شده است. براى لذّت بردن از سلامت، باید قدر آن را شناخت و در نگه دارى آن کوشید.
 
3. لذّت خواب
زمان، به دو قسمت شب و روز تقسیم شده است. روز، براى تلاش و فعالیت و کسب روزى، و شب، براى استراحت و برطرف کردن خستگى. اگر شب براى استراحت و رفع خستگى قرار داده نمى شد، کار مداوم و خستگى هاى پیاپى، جسم انسان را فرسوده مى کرد.

همان گونه که در بحث لذّت کار مطرح کردیم، تلاش و فعالیت، یکى از عوامل آرامش و بهداشت روان است؛ اما کار و تلاش مستمر هم، موجب خستگى جسمانى و روانى مى گردد. از این رو، انسان در کنار کار، به استراحت نیز نیاز دارد. روز، براى تلاش قرار داده شده و شب، براى استراحت. خواب و استراحت اگر به درستى انجام شود، نقش مؤثّرى در آرامش روانى انسان ها دارد و در نتیجه، بر میزان رضایت از زندگى افراد خواهد افزود و نباید به سادگى از کنار آن گذشت. خداوند در قرآن کریم خواب را مایه راحتى و آسایش معرفى کرده است:
«وَ جَعَلْنَا نَوْمَکمْ سُبَاتًا.61
و خواب شما را مایه آسایش و استراحت قرار دادیم».
و در جاى دیگر قرآن کریم آمده است:
«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکمُ الَّیلَ لِبَاسًا وَ النَّوْمَ سُبَاتًا.62
و اوست که شب را براى شما پوشش قرار داد و خواب را مایه راحتى».

شب، همانند رواَندازى است که انسان را در برمى گیرد و انسان، چون به خواب مى رود، آسوده مى گردد.

مرحوم علاّمه طباطبایى رحمه الله در تعریف «سُبات» مى گوید:
سبات به معناى راحتى و رها شدن است؛ زیرا خواب، باعث آرامش و آسودگى قواى جسمانى از خستگى و رنجى مى شود که در هنگام بیدارى، بر اثر تصرّفات نفس در بدن، عارض مى شود.63

در جاى دیگر قرآن نیز به آرام بخش بودن شب، اشاره شده است:
«هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکمُ الَّیلَ لِتَسْکنُواْ فِیهِ.64
او همان کسى است که براى شما شب را قرار داد تا در آن، آرامش یابید».
امام صادق علیه السلام به مفضل بن عمر مى فرماید:
اى مفضل! در طلوع و غروب آفتاب، به خاطر پدید آمدن و چرخش شب و روز، اندیشه کن. اگر طلوع خورشید نبود، کار جهانْ یکسره درهم مى شد و مردم، قادر به زندگى و رسیدن به امور خود نبودند. دنیا تاریکستانى به زیان آنان بود و بدون نور، زندگى، گوارا نبود و از آن لذّت نمى بردند. نیاز به طلوع خورشید پیداست و به شرح بیش از این، نیازى نیست؛ ولى در راز غروب خورشید، اندیشه کن ! اگر غروب نبود، مردم، آرامش و قرار نداشتند، حال آن که اینان بیش از هر چیز، به آرامش و استراحت جسم و جان و حواس و مهلت یافتن هاضمه براى هضم غذا و رساندن غذا به تمام اعضا نیازمندند.65

امام زین العابدین علیه السلام نیز در بیان آثار آرام بخشى شب و خواب، و نقش آن در لذّت بردن از زندگى مى فرماید:
پس شب را براى آنان آفرید تا در آن از حرکت هاى رنج آور و جنب و جوش هاى کار، آرامش یابند و آسایش و خواب آن را لباسى قرار داد که بپوشند تا براى شان مایه آسودگى و نیرومندى گردد و به لذّت و شهوت، دست یابند.66

بنابراین، یکى از عوامل آسایش زندگى، «خواب» است.67 خوابیدن به اندازه و به موقع، نقش مهمّى در رضایت از زندگى دارد. نباید خواب و استراحت ـ خصوصا هنگام شب ـ را بى اهمیت دانست. زندگى امروز، خواب و استراحت ما را دچار اختلال کرده است. کم خوابى، بدخوابى، سر و صدا و... از عواملى است که موجب اختلال در خواب مى شود. با تنظیم خواب مى توان از زندگى، بهتر استفاده کرد و لذّت بیشترى از آن برد و بدین سان، از زندگى، احساس رضایت بیشترى داشت و شادتر زیست.
4. شوخ طبعى
یکى از زمینه هاى شادکامى، خنده و شوخى است. مزاح و شوخى، فشار روانى انسان را مى کاهد و فضاى روان را صفا و نشاط مى بخشد. امام کاظم علیه السلام نقل مى کند که روزى فردى اعرابى، خدمت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله رسید و هدیه اى به ایشان داد. سپس گفت: «پول هدیه ما را بده!». پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با شنیدن این جمله، شروع کرد به خندیدن. پس از آن ماجرا هرگاه آن حضرت، اندوهگین مى شد، مى فرمود: «آن اعرابى چه کرد؟! اى کاش مى آمد».68
 
بنابراین یکى از راه هاى کاهش اندوه، شوخى کردن و خندیدن است. وانگهى یادآورى خاطرات خنده آور نیز مفید و تأثیرگذار است. ایمان و شوخ طبعى، منافاتى با یکدیگر ندارند. الگویى که دین از زندگى ارائه مى دهد، خالى از این قبیل امور نیست؛ بلکه برعکس، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله یکى از ویژگى هاى اهل ایمان را شوخ طبعى آنان مى داند:
مؤمن، شوخ طبع و اهل بازى (سرگرمى) است و منافق، اَخمو (تُرشرو) و عصبى مزاج.69

با ورود اسلام به عنوان یک آیین زندگى به حجاز، برخى از اهل ایمان از امورى مثل خندیدن و مزاح کردن، دورى مى نمودند و زندگى را فقط در نماز و روزه و مناجات خلاصه کرده بودند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با این انحراف به مبارزه برخاسته و رعایت اعتدال را توصیه کردند و از آن جا که آنان خود را پیرو حضرت مى دانستند، حضرت مى فرمود:
همانا من هم بشرى مثل شما هستم که با شما شوخى مى کنم.70
و در خطاب دیگرى مى فرماید:
اما من، هم نماز مى خوانم و هم مى خوابم، هم روزه مى گیرم و هم [در روز] غذا مى خورم، هم مى خندم و هم گریه مى کنم. پس کسى که از راه و روش من، روى گرداند، از من نیست.71

روزى امام صادق علیه السلام از یونس شیبانى پرسید: «وضع شوخ طبعى در میان شما چگونه است؟». گفت: اندک است. حضرت فرمود:
این گونه عمل نکنید؛ چرا که شوخى کردن، از خوش اخلاقى است و تو بدین وسیله، برادر خود را شاد مى سازى.72

در این کلام، دو نکته زیبا وجود دارد: یکى این که شوخى کردن، یکى از مؤلّفه هاى حُسن خلقى است که دین بر آن تأکید دارد و دوم این که این کار، مایه سرور و شادمانى دیگران مى شود و بدین وسیله، اندوه آنان کاهش مى یابد.
 
جالب این که امام صادق علیه السلام در ادامه سخن به همین نکته اشاره کرده، مى فرماید:
و همانا سیره پیامبر خدا صلى الله علیه و آله این بود که با کسى شوخى مى کرد تا او را مسرور سازد.73

در کنار همه فضایل حضرت، یکى از سیره هاى ایشان این بود که افراد غمگین را به وسیله شوخى کردن، شاد مى ساخت. امام على علیه السلام در این باره مى فرماید:
سیره پیامبر خدا صلى الله علیه و آله این بود که وقتى یکى از اصحاب خود را غمگین مى دید، او را به وسیله شوخى کردن، شاد مى کرد و مى فرمود: خداوند، نفرت دارد از ترش رویى در چهره برادرش.74

گذشته از این که خود انسان مى تواند با شوخ طبعى بار فشارهاى روانى خود را کاهش دهد، دیگران نیز مى توانند به وسیله شوخى کردن با او، بار غم و اندوه وى را بکاهند.

حدّ شوخى کردن

البته شوخى کردن، مرزهایى دارد که نباید از آن تجاوز کرد. یکى این است که از مرز حق و صداقت خارج نشود. شوخى نباید به باطل کشیده شود و یا آلوده به دروغ و... گردد. به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله با تعجب عرض کردند: شما با ما شوخى مى کنید؟ حضرت فرمود: «ولى جز حق نمى گویم».75

در جایى حضرت تصریح مى کند که:
من اگر چه با شما شوخى مى کنم، ولى جز حق نمى گویم.76

مرز بعدى این است که شوخى نباید به دشنام، آلوده باشد. امام باقر علیه السلام مى فرماید:
خداوند ـ عزوجل ـ کسى را که در جمع، بدون دشنام دادن، شوخى مى کند، دوست مى دارد.77

مرز سوم این که شوخى نباید از راه تمسخر دیگران صورت گیرد. ممکن است برخى از راه برداشتن وسایل دیگران با آنان شوخى کنند و از راه ترساندن آنان، خودشان بخندند. در چند مورد نقل شده که اصحاب پیامبر خدا صلى الله علیه و آله این گونه شوخى کردند و حضرت، ناراحت شده، آنان را از این گونه شوخى نمودن برحذر داشتند.78

مرز چهارم، شوخى با نامحرم است. شوخى با نامحرم، زمینه را براى گناه فراهم مى سازد؛ از این رو باید از آن پرهیز کرد. اگر هزینه یک شوخى، ارتکاب گناه باشد، ارزش آن را ندارد که انجام شود. ابو بصیر مى گوید: در کوفه به زنى قرآن مى آموختم. روزى با وى شوخى کردم. وقتى خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم، مرا سرزنش کردند و فرمودند: «دیگر این کار را تکرار نکن».79

مرز پنجم، کثرت شوخى و خنده است. هر چیزى و از جمله شوخى و خنده، اگر از حدّ خود بگذرد، پیامدهاى ناگوارى خواهد داشت. قهقهه زدن و خندیدن زیاد، موجب قساوت قلب و مردن دل مى گردد و هیبت و وقار انسان را از بین مى برد.80
 

لذّت اُنس

تنهایى، تلخ و آزاردهنده است. انسان، دوست دارد با دیگران باشد و با آنان رابطه برقرار کند. این، یک نیاز عاطفى است. انسان تنها، احساس خلأ مى کند؛ احساس دردآورى که هیچ چیز حتّى ثروت و شهرت و ریاست، آن را پر نمى کند. رابرت بولتون در کتاب خود به نام «روان شناسى روابط انسانى»، بحثى دارد تحت عنوان «درد تنهایى». وى معتقد است که امروزه بسیارى از افراد، آرزو مى کنند با دیگران رابطه اى صمیمى داشته باشند، ولى از آن محروم اند. وى از قول یکى از روان پزشکان امریکا نقل مى کند که در جامعه ما، عمیق ترین مشکل مردم، تنهایى و انزواست. وى بر این باور است که تنها بودن، دو نوع است: نخست، «عزلت» که مى تواند تنهایى کامل، سازنده و مسرت بخشى باشد و دوم، «تنهایى» که نوعى بى کسىِ دردآور، مرده و پوچ است و این تنهایى حتى ممکن است در میان جمعیت نیز روى دهد.81

بنابراین، اُنس و صمیمیت، یکى از عوامل مهم در رضامندى و شادکامى است. در ادامه به برخى از قلمروهاى این موضوع اشاره مى کنیم:
1. در کنار دوستان
یکى از قلمروهاى اُنس و صمیمیت، «دوستان» هستند. وجود دوست، انسان را از تنهایى، بیرون مى کند و به زندگى، نشاط مى بخشد. علّت بسیارى از نارضایتى ها را باید در فقدان روابط دوستانه جستجو کرد. نارضایتى درونى، همیشه معلول محرومیت مالى و ناکامى در به دست آوردن رفاه نیست؛ ناکامى در صمیمیت و فقدان دوستان صمیمى، از عوامل مهم در نارضایتى و ناخرسندى است.

البته اصل مهم در روابط با دیگران، «همسانى» افراد است. لذّت دوستى هنگامى به وجود مى آید که انسان بتواند همانند خود را بیاید و با او رابطه برقرار کند. امام صادق علیه السلام در این باره مى فرماید:
براى هر چیزى، چیز دیگرى است که آسایش خود را در آن مى جوید و همانا مؤمن، آسودگى خود را در برادر مؤمن خود مى یابد؛ همان گونه که پرنده، آسودگى خود را در همانند خود مى یابد.82

صِرف مجاورت و ارتباط بدون صمیمیت، مایه خرسندى و خشنودى انسان نمى گردد. آنچه به یک ارتباط، معنا مى دهد و آن را لذّت بخش مى سازد، ارتباط روح ها و جان هاست و این ارتباط، هنگامى به وجود مى آید که روح ها، هم افق و هم فکر باشند.

اگر دوستان خوبى دارید، قدر آنان را بدانید، رابطه با آنان را مستحکم کنید، از بودن با آنها لذّت ببرید، به وجودشان افتخار کنید، خدا را شکر کنید و بدانید که اگر آنان نبودند، زندگى بر شما سخت تر مى شد. و اگر از این نعمت، محروم هستید یا به اندازه کافى، دوست صالح ندارید، در توسعه آن بکوشید و مطمئن باشید که بدین وسیله، بخشى از ناراحتى ها و نارضایتى هاى شما برطرف مى شود. دوستان شما ثروت هایى هستند که مى توانند احساس خوشبختى را به شما برگردانند.

لذّت بى تو بودن

همان گونه که گفتیم، رابطه با هر کسى لذّت بخش نیست. شرط اساسى لذّت بخش بودن یک ارتباط، هماهنگى روحى طرفین است. اگر این هماهنگى، وجود نداشته باشد، رابطه میان افراد، لذّت بخش نبوده، بلکه مایه رنج و عذاب خواهد شد و بر مشکلات روحى و روانى انسان مى افزاید. از این رو، نه تنها توسعه رابطه با چنین افرادى، ثمربخش نخواهد بود، بلکه زیان آور بوده و رنج و زحمت انسان را افزایش مى دهد. آن بخش از آموزه هاى دین که توصیه به دورى از مردم مى کند، مربوط به چنین روابطى است. امام على علیه السلام مى فرماید:

آسودگى را جستجو کردم و آن را نیافتم مگر در ترک ارتباط با مردم، جز براى برقرار ماندن زندگى دنیا. دنیا و ارتباط با مردم را ترک کنید تا در دو جهان، آسوده باشید و از عذاب الهى، ایمن گردید.83

در شرایطى که همه مردم، اهل دنیا شده باشند و انسان هاى صالح و امین و با ایمان، همچون درّ گران بها کم یاب یا نایاب باشند، بهترین روش براى ایمنى از شرّ صالحان، به حداقل رساندن ارتباط هاى ناسالم اجتماعى است. از این طریق، انسان از شرّ اشرار، راحت مى گردد و این، خود کمک بزرگى به آرامش زندگى بوده، از به خطر افتادن آن، جلوگیرى مى کند. امام على علیه السلام در این باره مى فرماید:
کمى ارتباط، مایه صیانت از دین است و انسان را از نزدیکى با اشرار، راحت مى سازد.84

این جاست که تنهایى، مایه راحتى و آسایش دینداران مى گردد. امام على علیه السلام مى فرماید:
تنها بودن، مایه آسایش عبادت کنندگان است.85

بنابراین، هر نوع توسعه رابطه، مایه آسایش و آرامش نمى گردد. از این رو، گزینش دوست و انتخاب افراد شایسته براى ارتباط، نقش مهمّى در رضامندى انسان از زندگى خواهد داشت.86

روابط اجتماعى و مهارت هاى ارتباطى

موفقیت در روابط اجتماعى، نیازمند برخوردارى از مهارت هاى ارتباطى است. روابط اجتماعى را نباید ساده انگاشت. بخش مهمى از ناکامى هاى زندگى، به خاطر ناکامى در روابط اجتماعى است. کسى که نتواند با دیگران رابطه اى صحیح و منطقى برقرار سازد، دچار تنش ها، مشکلات و بلکه بحران هاى زیادى خواهد شد که بر کل زندگى او تأثیر خواهد داشت و موجب نارضایتى و ناکامى وى مى گردد. کسى که روابط صمیمى نداشته باشد، زندگى خانوادگى اش از تعادل و نشاط برخوردار نبوده، تعامل سازنده اى نیز میان اعضاى خانواده برقرار نخواهد شد. در صحنه اجتماع نیز تعامل مثبت و سازنده اى با دیگران نخواهد داشت. در محیط کار نیز نمى تواند رابطه سالم و موفّقى با مدیران، همکاران و زیردستان خود برقرار کند. از این رو، پیوسته در حال تنش و اضطراب است و همواره از فشار روانى رنج مى برد. همین امر، بر موقعیت اجتماعى او و بر کسب و کارش تأثیر منفى بر جاى خواهد گذاشت.

امروزه یکى از ضرورت هاى جامعه ما، آموزش مهارت هاى ارتباطى است. اتفاقا بخش زیادى از متون دینى به مهارت هاى ارتباطى اختصاص دارد که مغفول و محجور مانده است. این بخش باید توسط پژوهشگران، مورد بررسى دقیق قرار گیرد و توسّط مبلّغان، به آگاهى مردم رسانده شود و توسط نهادهاى آموزشى، آموزش داده شود. مهارت هاى ارتباطى اى که از متون دینى، قابل استخراج اند، فراوان است. در این مجال به عنوان نمونه، فقط به یک مورد پرداخته مى شود و شما را به مطالعه بیشتر در این زمینه دعوت مى کنیم.

خانواده اجتماعى

زُهْرى یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام است که از وضع مالى خوبى برخوردار بود و به همین جهت، مورد حسادت قرار گرفت. روزى با حالتى گرفته و ناراحت، خدمت امام سجاد علیه السلامرسید. حضرت به وى فرمود: «چرا غمگینى؟». گفت: «غم ها و اندوه هاى پى در پى است که ریشه در رنجى دارد که از طرف کسانى بر من وارد شده که به نعمت من حسادت مى ورزند و چشم طمع به مال من دارند و نیز از طرف کسانى که به آنها امید داشتم و به آنها نیکى کرده بودم، ولى امیدم را ناامید کردند».

امام سجاد علیه السلام به وى فرمود: «زبانت را نگه دار تا برادرانت باقى بمانند».

این، خود، یک روش است. کسانى که زندگى موفّقى دارند، اگر موفّقیت هاى خود را براى دیگران بازگو کنند، ممکن است آتش حسادت آنها برافروخته شود. به همین جهت، لب فرو بستن، راهى براى ایمنى از حسادت ها و دشمنى هایى است که مى تواند روابط اجتماعى را تخریب کند.

به هر حال، زُهْرى ـ که گویا متوجه کلام امام علیه السلام نشده بود ـ گفت: «من به نیکى با آنان سخن مى گویم». امام علیه السلام به وى فرمود: «هرگز! هرگز! بپرهیز از این که به خاطر این کار، دچار خودپسندى شوى...». سپس حضرت، راه کارى به وى آموخت که روابط اجتماعى را رضایت بخش مى سازد:
اى زهرى! بر عهده توست که مسلمانان را به منزله خانواده خود بشمارى؛ پس بزرگ آنان را به منزله پدرت، و کوچک آنان را به منزله فرزندت، و همسال آنان را به منزله برادرت بِدان. در این صورت، دوست دارى کدام یک از آنان را مورد ستم قرار دهى؟ و دوست دارى کدام یک از آنان را نفرین کنى؟ و دوست دارى آبروى کدام یک از آنان را ببرى؟87

در این کلام، اصل «خانواده اجتماعى» به خوبى بیان شده است و به راستى، کسى که همه را جزو خانواده خود بداند، حاضر نیست به کسى ستم کند و یا نفرین نماید و یا آبروى کسى را بریزد. این اصل، افتخار آموزه هاى دینى در بُعد اجتماعى است و به عنوان یک روش یا مهارت، نقش مؤثّرى در کاهش ناراحتى هاى اجتماعى و افزایش آرامش در روابط اجتماعى دارد.

روش برخورد با تعریف و تمجید

بخشى از تعامل ما با دیگران را مسئله تعریف و تمجید از یک سو، و توهین و تحقیر از سوى دیگر، شامل مى شود. به همین منظور، بخشى از مهارت هاى ارتباطى به چگونگى برخورد با این پدیده ها مربوط مى شود. ما باید بدانیم چه واکنشى در برابر این پدیده از خود نشان دهیم.

در ادامه حدیث قبل، حضرت به مسئله تکریم در سطح جامعه اشاره کرده، راه رویارویى صحیح با آن را بیان مى دارد، به گونه اى که از دیگران طلبکار نباشیم و آنان را بهتر بدانیم. حضرت، درباره تکریم هاى اجتماعى مى فرماید:
و اگر دیدى که مسلمانان، تو را بزرگ مى شمرند و حرمت مى نهند و گرامى مى دارند، پس بگو: این، فضیلتى است که آنها در خویش پدید آورده اند.88

این که انسان، تکریم دیگران را نشانه بزرگوارى خودشان بداند، تأثیر مهمّى در جلوگیرى از تکبّر دارد.

روش برخورد با توهین و تحقیر

و اما در برابر توهین هاى دیگران چه باید کرد؟ یکى از عوامل مهم در تنیدگى و نارضایتى، آزارها و توهین هایى است که ممکن است از سوى دیگران به انسان برسد. چگونه مى توان این وضعیت را تحمّل کرد؟ راه مقابله صحیح با آن چیست؟ امام سجاد علیه السلام در ادامه حدیث، به این مطلب پرداخته، مى فرماید:
و اگر از آنان آزار و دورى کردن دیدى، بگو: این، به خاطر گناهى است که انجام داده ام.

اگر انسان، تکریم دیگران را به خودشان برگرداند و توهین آنها را نتیجه کردار خودش بداند، به روابط اجتماعى، آسیبى وارد نمى شود و این، نقش مهمى در رضایت از زندگى خواهد داشت. امام سجاد علیه السلام در پایان، به نقش این نگرش در رضایت از زندگى و لذّت بخش کردن حیات مى پردازد:

به تحقیق، هر گاه چنین کردى، خداوند، زندگى را بر تو آسان مى کند و دوستانت را زیاد مى گرداند و دشمنانت را اندک مى سازد و از نیکى آنان خرسند مى شوى و از بى مهرى آنان افسوس نمى خورى.89
 
2. گلستان خانواده

یکى دیگر از قلم روهاى اُنس و صمیمیت برخورداى از خانواده خوب و شایسته است که خود به دو بخش تقسیم مى شود:

یک. همسر خوب

خداوند متعال، انسان را که آفرید، تداوم نسل او را در خود او قرار داد. از این رو، موجودیت انسان را در دو جنس زن و مرد قرار داد و در هر یک، ویژگى هاى روحى و عاطفى متفاوتى نهاد، که با دیگرى ارضا مى شود.90

همه این مسائل تکوینى، موجب مى شود که انسان به همسر، نیاز داشته باشد و لذا زمانى مى توان به آرامش رسید و از زندگى، لذّت برد که این بخش از نیاز انسان نیز برآورده شده باشد ! بدین جهت است که ازدواج، مایه آرامش دانسته شده است:
«وَ مِنْ ءَایـتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکم مِّنْ أَنفُسِکمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْکنُواْ إِلَیهَا.91
و از نشانه هاى خداوند، این است که از خود شما برایتان همسرانى قرار داد تا بدان ها آرامش یابید».

امام سجاد علیه السلام مى فرماید: خداوند، همسر را مایه آرامش و اُنس قرار داده92 تا انسان، در کنار او آسایش یابد93 و لذا امام صادق علیه السلام مى فرماید: اگر کسى از همسر موافق و همراه، محروم باشد، ناآرام و حیران بوده، زندگى او ناتمام خواهد بود.94

البته همسر خوب، ویژگى هایى دارد که در برخى روایات، از آن به عنوان «همسر موافق»،95 «همسر صالح»96 و «همسرى که پشتیبان انسان باشد»97 یاد شده است. آسایش و راحتى زندگى، فقط به داشتن همسرى زیبا و صاحب جاه و مال نیست. چه بسا همسرانى که از عنصر مال و جاه و جمال برخوردارند، اما کسى را خوش بخت نکرده اند. انسان خوش بخت، کسى است که همسرى شایسته، همراه، یاور و پشتیبان داشته باشد. خوشبختى در زندگى، از آنِ همسرانى است که میان آنان «مودّت» و «رحمت» وجود داشته باشد98 و این مهم، به وسیله مال و جاه و جمال به دست نمى آید. از این رو، دین اسلام، توصیه کرده که همسر خود را به خاطر مال و جاه و جمال، انتخاب نکنید که اگر چنین شد، خداوند، شما را به همان عوامل، واگذار مى کند؛ اما اگر به خاطر دین و ایمان، با کسى ازدواج کردید، خداوند، آنچه را از مال و جمال نیز انتظار دارید به شما مى دهد.99

آنچه زندگى را شیرین و لذّت بخش مى کند، مال و جمال نیست؛ مودّت و رحمت است و این دو، در دست خداوند است و اوست که میان دل ها انس و اُلفت برقرار مى کند و آن گاه که چنین مى شود، آن همسر، از هر چیزى براى انسان، دوست داشتنى تر خواهد بود و این، یعنى داشتن یک زندگى شیرین، لذّت بخش و همراه با آرامش و آسایش.

دو. فرزند صالح

فرزند، یکى دیگر از لذّت هاى زندگى است. کسانى که از نعمت فرزند محروم اند، خود را تنها مى یابند؛ هر چند که همسرى دارند و با دوستان و آشنایان و فامیل زندگى مى کنند. گویا فرزند داشتن، یکى از نیازهاى عاطفى انسان است.

حضرت زکریا علیه السلام که از نعمت فرزند، محروم بود، از تنهایى به خداوند شکایت کرد و گفت:
«رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْدًا وَ أَنتَ خَیرُ الْوَ رِثِینَ.100
پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترین وارث هستى».

امام صادق علیه السلام، نداشتن فرزند را یکى از عوامل تنیدگى و نارضایتى از زندگى مى داند101 و وجود آن را مایه اُنس در بى کسى ها و آرامش در تنهایى ها مى شمرد.102 فرزند، مایه روشنى چشم و شادابى قلب103 و برکت زندگى104 و میوه دل105 است. بوى فرزند، از بوى بهشت است.106 البته این، وقتى ارزشمندتر و لذّت بخش تر مى شود که فرزند انسان، فرزند صالح باشد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید:
از خوشبختى مرد، داشتن فرزند صالح است.107

فرزند صالح را با هیچ ثروتى نمى توان معاوضه کرد. شاید شما از ثروت، برخوردار نباشید؛ اما اگر فرزندان صالح و شایسته اى دارید، قدر آنها را بدانید، آنها را دوست بدارید، تا لذّت وجود آنان را درک کنید. تصوّر کنید اگر فرزند ناصالح و فاسدى مى داشتید، چه قدر حاضر بودید خرج کنید تا فرزندتان صالح و شایسته گردد؟

روزى کسى که وضع چندان مناسبى نداشت، به نوعى گلایه مى کرد. در لا به لاى صحبت هایش از فرزندان خود تعریف کرد که تاکنون چه دام هایى که شیطان براى آنان گسترده، ولى آنان پاکى و عفّت خود را حفظ کرده اند. وقتى صحبت او به این جا رسید، از او پرسیدم: اگر فرزندان شما نااهل و ناباب بودند، چه قدر حاضر بودید بدهید تا آنان، به راه پاکى و عفاف برگردند؟ او به فکر فرو رفت و گفت: «هیچ قیمتى براى آن نمى توان تعیین کرد».

گفتم: پس چرا قدر این ثروت هاى عظیم را نمى دانید؟! انسان، دوست دارد ثروت فراوانى داشته باشد، اما اگر یکى از فرزندانش ناباب شود، حاضر است همه ثروت هاى خود را بدهد تا فرزندش صالح شود! اگر مال فراوان نداشته باشیم، ولى خداوند، فرزند صالحى به ما داده باشد، باید بدانیم این فرزند صالح، ثروت گران بها و ارزشمندى است که نمى توان قیمتى براى آن تعیین کرد. دارایى و برخوردارى فقط به مال نیست. چیزهاى بسیار دیگرى مثل همسر و فرزند صالح هم هستند که جزو دارایى هاى زندگى محسوب مى شوند و ما زمانى از وجود آنها لذّت مى بریم که قدر آنها را بدانیم. نعمت ناشناخته و پنهان، لذّتى هم به ارمغان نمى آورد. ثروت هاى واقعى زندگى را باید بشناسیم، تا از وجود آنان لذّت ببریم.
3. با خدا بودن
تا به حال فکر کرده اید چرا «نى» مى نالد و ناله او حزن خاصى دارد؟ شعر معروف «بشنو از نى»، حقایق بسیارى را در بر دارد. ناله «نى»، ناله جدایى و فراق است:
بشنو از نى چون شکایت مى کند
از جدایى ها حکایت مى کند

ناله نى، ناله غریبى و تنهایى است. خانه نى، نیستان است و نى، چون از خانه خود و از جمع نى ها دور افتاده است، نالان است:
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه نى، مالامال از اشتیاق وصل و بازگشت به اصل خویش است و از این روست که سوز فراق و اشتیاق دیدار را در ناله آن مى توان حس کرد:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسى کو دور مانْد از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش.108

مولوى، این تمثیل را براى تشریح وضعیت انسان بیان کرده است و چه تمثیل زیبایى: نى، چون از اصل خویش دور افتاده است، دلى آتش گرفته و آهى سوزان دارد. انسان نیز چنین وضعیتى دارد. انسان از دیار خاک نیست. در برهوت مادیت و در این خاکستان، تنها و بى کس است، سرگشته و حیران است، دلش آرام ندارد و بهانه کسى را مى گیرد: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود». ریشه انسان، آن جایى است که روح را در آن دمیدند. روح انسان از هر چه باشد، به همان چیز، تمایل پیدا مى کند و فقط این گونه است که آرام مى گیرد. خداوند از روح خود در انسان دمیده است: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى»109 و لذا تا به او وصل نشود، آرام نمى گیرد. راز مناجات انسان و سوزناکى ناله هاى عاشقانه او همین است؛ اینها ناله هایى از درد فراق و شوق وصال است.

یکى از نیازهاى اساسى انسان، نیاز به خداست. تا خدا در زندگى انسان نباشد، آن زندگى، بى معنا خواهد بود، و زندگى بى معنا، سرد و بى روح است. اگر همه امکانات، فراهم باشد، ولى خدا در زندگى نباشد، زندگى، خسته کننده و ملال آور خواهد بود؛ زیرا خداوند، اصل و ریشه انسان است و قطع ارتباط با ریشه، موجب پژمردگى و افسردگى مى شود. از این روست که خداوند مى فرماید:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکرِى فَإِنَّ لَهُو مَعِیشَةً ضَنکا.110
و هر کس از یاد من روى گرداند، زندگى سختى خواهد داشت».

خداوند، بهترین مونس و همدم انسان است. با او انسان، احساس آرامش مى کند. زندگى با خدا زندگى لذّت بخش و شادى آفرینى است. قرآن کریم مى فرماید:
«أَلاَ بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئنُّ الْقُلُوبُ.111
آگاه باشید که با ذکر خدا دل ها آرام مى گیرد».

یاد خداوند، سینه ها را جلا مى دهد و به قلب ها آرامش مى بخشد. امام على علیه السلام در این باره مى فرماید:
یاد خدا مایه جلاى سینه ها و آرامش دل هاست.112

کسانى که در پى زندگى لذّت بخش هستند، نباید از ارتباط با خدا غافل شوند. نماز، یکى از جلوه هاى ذکر خداست.113
 از زندگى بدون نماز و دعا و مناجات نباید انتظار یک آرامش واقعى و پایدار داشت. به واقعیت ها باید توجّه کرد. انسان، موجودى است الهى که روح خداوند را با خود دارد و روح، اساس حیات انسانى است. این روحِ جدا افتاده، نیاز به ارتباط با منبع خود دارد و بدون این ارتباط، افسرده و پژمرده مى گردد.

این، واقعیتى است انکارناپذیر که بى توجّهى به آن، هیچ چیز را تغییر نمى دهد. ارتباط با خداوند، شرینى زندگى است و کسى که شیرینى یاد خدا را بچشد، از او روى گردان نمى شود. امام سجاد علیه السلامدر مناجات نهم از مناجات پانزده گانه خود مى فرماید:
کیست که حلاوت محبّت تو را چشید و دیگرى را به جاى تو برگزید؟! و کیست که نزد تو اُنس گرفت و روى از تو برگرفت؟!114

به آسمان نیز سرى بزنیم و خدا را نیز به یاد آوریم. خداوند، بزرگ ترین و مهم ترین نیاز انسان است. بدون ارضاى این نیاز، نمى توان به لذّت زندگى دست یافت. با خدا بودن، عامل اساسى رضایت از زندگى است.
 

جمع بندی و نتیجه گیری

زندگى، در اندیشه دینى، مزرعه آخرت و خاستگاه کمال اُخروى است. دین، نه زندگى ستیز است و نه زندگى پرست؛ بلکه زندگى را بستر تکامل و مقدّمه آخرت مى داند. لذا یکى از نیازهاى زندگى موفق، برخوردارى از «هنر رضایت از زندگى» است.
به جهت جایگاه مهمى که مهارت «رضامندى از زندگى» در رسیدن به تکامل معنوى دارد، اولیاى دین، آموزه هاى فراوانى در این زمینه به پیروان خود آموخته اند. حتى فراتر از این، در خلال این مطلب، آیاتی بیان شد که قرآن کریم نیز در این زمینه آموزه هاى مهمى دارد. بنابراین، مى توان گفت که یکى از دغدغه هاى دین، رضامندى از زندگى است و یکى از رسالت هاى آن، آموزش مهارت هاى زندگى کردن به پیروان خویش است.
انسان نیازهایى دارد که نمى توان آنها را انکار کرد. تأمین نیازها به اندازه لازم، نقش مهمّى در شادمانى و رضامندى افراد دارد که در این مطلب، به پاره اى از مهم‌ترین زمینه های رضایتمندی از زندگی از جمله: امکانات خوشبختی، بسترهای شادکامی و لذت انس اشاره نمودیم.
 

پی‌نوشت‌ها:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج20، ص306، ح504.
2. مستدرک الوسائل، ج11، ص217، ح 12789.
3. سنن الترمذى، ج4، ص77، ح2636.
4. الأمالى، طوسى، ص193؛ الأمالى، مفید، ص 172؛ بحار الأنوار، ج71، ص137.
5. ر. ک: توحید المفضّل، ص87؛ بحار الأنوار، ج3، ص87.
6. توحید المفضل، ص85؛ بحار الأنوار، ج3، ص86.
7. توحید المفضّل، ص85؛ بحار الأنوار، ج3، ص86.
8. همان جا.
9. «فَإِذَا قُضِیتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ؛ پس هر گاه نماز تمام شد، روى زمین، پراکنده شوید و فضل خدا را طلب کنید» سوره جمعه، آیه 10.
10. «وَ ءَاخَرُونَ یضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ یبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ؛ و گروه دیگرى که در زمین حرکت مى کنند و از فضل خدا طلب مى کنند» سوره مزمل، آیه 20.
11. «اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَکمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْک فِیهِ بِأَمْرِهِى وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى؛ همان خدایى که دریا را در تسخیر شما قرار داد، تا به امر او کشتى را روى آن روان سازید و از فضل او بهره مند شوید» سوره جاثیه، آیه 12.
12. الکافى، ج5، ص89، ح2؛ کتاب من لایحضره الفقیه، ج3، ص166، ح3619.
13. الکافى، ج5، ص89، ح3؛ تحف العقول، ص351.
14. الکافى، ج5، ص89، ح1؛ قرب الاسناد، ص392.
15. پدیده تجارت با آبرو، در روایات بسیارى مطرح شده و مورد نکوهش قرار گرفته است.
16. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص375، ح5762؛ الخصال، ج1، ص182.
17. تحف العقول، ص279.
18. عزّت نفس یا حساس ارزشمند بودن را در روان شناسى امروز، «خودْارزش بخشى» یا «خودْاحترامى» یا «خودارزشمندى» نیز مى نامند که معادل Self Steem است.
19. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج3، ص192، ح3719.
20. الکافى، ج5، ص149، ح7؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص3.
21. الکافى، ج5، ص149، ح8؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص3.
22. الکافى، ج5، ص149؛ کتاب من لایحضره الفقیه، ج3، ص193.
23. غرر الحکم، ح8082؛ عیون الحکم والمواعظ، ص303.
24. غرر الحکم، ح8084؛ عیون الحکم والمواعظ، ص370.
25. غرر الحکم، ح8087؛ عیون الحکم والمواعظ، ص182.
26. غرر الحکم، ح8090؛ عیون الحکم والمواعظ، ص284.
27. عوالى اللآلى، ج4، ص39.
28. تحف العقول، ص79؛ بحار الأنوار، ج77، ص218.
29. غررالحکم، ح8081؛ عیون الحکم والمواعظ، ص227.
30. تحف العقول، ص 403؛ بحار الأنوار، ج 78، ص 326.
31. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص416؛ الخصال، ج2، ص620.
32. الکافى، ج6، ص280؛ المحاسن، ج2، ص400.
33. ر. ک: غرر الحکم، ح8079؛ تحف العقول، ص79.
34. مسند الشهاب، ج1، ص55، ح33.
35. غرر الحکم، ح8057؛ عیون الحکم والمواعظ، ص131.
36. غرر الحکم، ح7618؛ عیون الحکم والمواعظ، ص229.
37. امام صادق علیه السلام: «سه چیز، مایه راحتى مؤمن است: خانه وسیعى که خانواده او را فراگیرد و دگرگونى حال او را از مردم پنهان سازد» الکافى، ج 6، ص525؛ الخصال، ص159؛ المحاسن، ج2، ص610.
38. رسول خدا صلى الله علیه و آله: «سه چیز از نعمت هاى دنیاست:... و منزل بزرگ» کنز العمّال، ج 3، ص 259؛ المطالب العالیة، ج 2، ص 155.
39. ر. ک: الکافى، ج6، ص526؛ المحاسن، ج2، ص611.
40. الکافى، ج6، ص526؛ المحاسن، ج2، ص611.
41. سوره شعراء، آیه 128 ـ 129.
42. مسند الشهاب، ج1، ص345؛ کنز الفوائد، ج1، ص344؛ أعلام الدین، ص365؛ بحار الأنوار، ج73، ص 81.
43. الکافى، ج2، ص48؛ الخصال، ج1، ص146؛ المحاسن، ج1، ص226.
44. مستدرک الوسائل، ج3، ص455؛ المعجم الأوسط، ج8، ص381؛ کنز العمّال، ج3، ص44؛ ر. ک: الفردوس، ج1، ص245.
45. الفردوس، ج1، ص186؛ ر. ک: الکافى، ج6، ص532.
46. غرر الحکم، ح7554.
47. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص358؛ الخصال، ج1، ص126.
48. غرر الحکم، ح10259؛ عیون الحکم والمواعظ، ص30.
49. غرر الحکم، ح10257؛ عیون الحکم والمواعظ، ص232.
50. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص370؛ الإختصاص، ص243.
51. مطالب السؤول، ص50؛ بحار الأنوار، ج78، ص7.
52. غرر الحکم، ح10253؛ عیون الحکم والمواعظ، ص271.
53. امام صادق علیه السلام: «نعمت هاى دنیا امنیت و سلامت جسم اند» معانى الأخبار، ص408.
54. غرر الحکم، ح10254؛ عیون الحکم والمواعظ، ص544.
55. الأمالى، صدوق، ص291؛ المحاسن، ج1، ص9.
56. غرر الحکم، ح11155؛ عیون الحکم والمواعظ، 188.
57. غرر الحکم، ح11156؛ عیون الحکم والمواعظ، ص186.
58. غرر الحکم، ح11157؛ عیون الحکم والمواعظ، ص189.
59. غررالحکم، ح11148؛ عیون الحکم والمواعظ، ص23.
60. غررالحکم، ح11149 و11151؛ عیون الحکم والمواعظ، ص31.
61. سوره نبأ، آیه 9.
62. سوره فرقان، آیه 47.
63. المیزان فى تفسیر القرآن، ج20، ص162.
64. سوره یونس، آیه 67؛ ر. ک: سوره نمل، آیه 86؛ سوره غافر، آیه 61.
65. توحید المفضل، ص128؛ بحار الأنوار، ج58، ص175.
66. الصحیفة السجادیه، ص39؛ مصباح المتهجّد، ص245، ح361؛ بحار الأنوار، ج58، ص199.
67. امام صادق علیه السلام: «خواب، مایه آسودگى تن است» کتاب من لا یحضره الفقیه، ج4، ص402؛ الأمالى، صدوق، ص 441.
68. الکافى، ج2، ص663، ح1؛ سنن النبى، ص121.
69. تحف العقول، ص49؛ بحار الأنوار، ج77، ص155.
70. الجامع الصغیر، ج1، ص394، ح2579؛ کنز العمّال، ج3، ص648.
71. الکافى، ج2، ص85، ح1؛ سنن النّبى، ص114.
72. الکافى، ج2، ص663، ح3؛ مکارم الأخلاق، ص21.
73. همان جا.
74. مستدرک الوسائل، ج 8، ص321؛ کشف الریبة، ص82؛ سنن النّبى، ص128.
75. سنن الترمذى، ج3، ص241، ح2058؛ تاریخ بغداد، ج3، ص117؛ تنبیه الخواطر، ج1، ص111؛ مکارم الأخلاق، ص21.
76. الجامع الصغیر، ج1، ص402، ح2629؛ کنز العمّال، ج3، ص648.
77. الکافى، ج2، ص663، ح4؛ کتاب من لایحضره الفقیه، ج1، ص474، ح1372؛ المحاسن، ج1، ص293.
78. ر. ک: سنن أبى داوود، ج2، ص4، ح301؛ الأدب المفرد، ص82، ح241؛ سنن الترمذى، ج4، ص462، ح2160؛ الترغیب والترهیب، ج3، ص484، ح1 و 2 و ص484، ح5.
79. بحار الأنوار، ج46، ص247، ح35؛ وسائل الشیعة، ج20، ص198، ح25419.
80. ر. ک: میزان الحکمه، ج7، ص3223 و ج11، ص5545.
81. روان شناسى روابط انسانى، ص25.
82. الإختصاص، ص30؛ مشکاة الأنوار، ص104؛ عدة الداعى، ص187؛ المؤمن، ص39.
83. جامع الأخبار، ص123؛ بحار الأنوار، ج69، ص399.
84. غرر الحکم، ح7366؛ عیون الحکم والمواعظ، ص371.
85. غررالحکم، ح7363؛ عیون الحکم والمواعظ، ص25
86. ر. ک: دوستى در قرآن و حدیث، ص127 فصل پنجم: گزینش دوست.
87. الاحتجاج، ج2، ص319؛ التفسیر المنسوب إلى الامام العسکرى، ص25؛ بحار الأنوار، ج71، ص229.
88. همان جا.
89. الاحتجاج، ج2، ص320؛ التفسیر المنسوب إلى الامام العسکرى، ص26؛ بحار الأنوار، ج71، ص 230.
90. امام رضا علیه السلام یکى از علت هاى تحریم هم جنس خواهى را تفاوت هاى روان شناختى جنس مرد و زن مى داند که مکمّل یکدیگرند و اگر دو نفر از یک جنس، با هم ازدواج کرده یا رابطه داشته باشند، این نیازها برآورده نمى شود عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص96؛ علل الشرائع، ص547.
91. سوره روم، آیه 21.
92. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج2، ص621؛ الخصال، ج2، ص567؛ الأمالى، صدوق، ص368؛ مکارم الأخلاق، ص419.
93. تحف العقول، ص262؛ بحار الأنوار، ج74، ص14.
94. الخصال، ج1، ص284؛ مکارم الأخلاق، ص199؛ بحار الأنوار، ج74، ص186.
95. تحف العقول، ص318؛ بحار الأنوار، ج78، ص 231.
96. الخصال، ص284؛ مکارم الأخلاق، ص199؛ بحار الأنوار، ج74، ص186.
97. بحار الأنوار، ج74، ص364 و ج77، ص192.
98. «... وَجَعَلَ بَینَکم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً؛ و میان شما مودّت و رحمت قرار داد» سوره روم، آیه 21.
99. دعائم الاسلام، ج2، ص196؛ تهذیب الأحکام، ج7، ص399؛ المعجم الأوسط، ج3، ص21.
100. سوره انبیاء، آیه 89.
101. الخصال، ج1، ص284؛ مکارم الأخلاق، ص199؛ بحار الأنوار، ج74، ص186.
102. الکافى، ج 6، ص 7.
103. الفردوس، ج1، ص79؛ فتح البارى، ج9، ص280؛ مکارم الأخلاق، ص224.
104. الفردوس، ج5، ص359؛ کنز العمّال، ج 16، ص274.
105. مسند ابى یعلى، ج2، ص10؛ المستدرک على الصحیحین، ج4، ص239؛ الجامع الصغیر، ج1، ص369؛ الفردوس، ج1، ص204؛ کنز العمّال، ج16، ص 457.
106. الجامع الصغیر، ج2، ص21؛ کنز العمّال، ج16، ص274؛ روضة الواعظین، ج2، ص369؛ عدة الداعى، ص86.
107. الکافى، ج6، ص3؛ عدة الداعى، ص86؛ ر. ک: الجعفریات، ص99.
108. مثنوى معنوى، دفتر اوّل، بیت 1 ـ 4.
109. سوره حجر، آیه 29.
110. سوره طه، آیه 124.
111. سوره رعد، آیه 28.
112. غرر الحکم، ح3639؛ عیون الحکم والمواعظ، ص256.
113. «أَقِمِ الصَّلَوةَ لِذِکرِى؛ نماز را به خاطر یاد من، بپا دار» سوره طه، آیه 14.
114. بحار الأنوار، ج94، ص148.

منبع:

هنر رضایت از زندگى، عباس پسندیده، انتشارات: دفتر نشر معارف، چاپ نهم، پاییز 1390، صص 106-65.