معناي حقيقي اختيار (1)


 

نويسنده:پروين نبيان (1)




 

چکيده
 

در اين مقاله سعي بر آن است که در مورد معناي صحيح اختيار بحث شود و معاني که تا امروز در مورد اختيار مطرح گشته است، نقد و ارزيابي گردد. آنچه معمولاً تا به امروز کلام شيعه به طرفداري از اختيار با توجه به اعتقاد به توحيد افعالي مطرح کرده چنين است: «انسان مسؤول کارهاي خود است، اما اين خداوند متعال است که او را مسؤول کرده است. نه آنچنان که معتزله براي اثبات عدل الهي گفته اند، انسان به خود وانهاده شده و نه آنچنان که اشاعره براي اثبات توحيد افعالي گفته اند که کارهاي انسان را خداوند اراده مي کند و انسان اختياري از خود ندارد، بلکه خداوند به او قدرت اختيار را داده و به او اجازه داده است که اعمال خود را از طريق تدبّر و اختيار خود انجام دهد. به عبارت ديگر، چون اختيار انسان در طول اختيار خداوند است، اعتقاد به اختيار انسان با توحيد افعالي ناسازگاري نخواهد داشت.»
به نظر مي رسد که همه ي آنچه گفته شد در مورد اراده ي انسان صادق است نه اختيار انسان. بسياري از متفکّرين اسلامي بين اراده و اختيار تفاوت قايل شده اند و اراده را اعم از اختيار دانسته اند، اما در مقام توجيه اختيار انسان به گونه اي مشي کرده اند که در مورد اراده صادق است نه اختيار. به عنوان مثال، طرفداران اختيار معتقد شده اند که سرنوشت انسان را اختيار انسان مي سازد، در حالي که اثبات مي شود آنچه صحيح است اين است که سرنوشت انسان را اراده ي انسان مي سازد و بين اين دو عبارت، تفاوت بسياري مي تواند وجود داشته باشد.
در اين مقاله سعي شده است که در مورد معناي صحيح اختيار و تفاوت حقيقي آن با اراده به گونه اي بحث شود که از خلط مباحث خودداري شود و به اختيار به عنوان يک صفت کمالي در انسان نظر شود، به به عنوان يک ويژگي که همه ي انسان ها در هر سطح فعليت روح از آن برخوردار هستند.
به نظر مي رسد معناي حديث معروف «الامور بالتقدير لا بالتدبير» تنها با چنين برداشتي از اختيار قابل ادراک است که توضيح آن در متن مقاله خواهد آمد.

مقدمه
 

آنچه که عموم متفکّران بر آن اتفاق نظر دارند اين است که هر گونه سير اخلاقي و عرفاني انسان منوط به پذيرش اختيار در وجود اوست. اگر فعلي اختياري نباشد، متعلّق حسن و قبح اخلاقي و يا رضا و عدم رضاي الهي، و خواست و عدم خواست انسان واقع نمي گردد. به همين دليل است که در علم اخلاق و در عرفان، اصل مختار بودن انسان به منزله ي يک اصل موضوع، از فلسفه گرفته شده است. تفکّر که مهم ترين وجه امتياز انسان از ساير حيوانات است، با اختيار معنا پيدا مي کند. ستايش و نيايش که از اصيل ترين ابعاد انساني است بدون تفکّر و در نتيجه اختيار معنا ندارد. کساني که ظاهراً عبادت مي کنند لکن از تفکّر و از اختيار، چنان که شايسته ي يک انسان است، بهره اي ندارند، عبادت و ستايش آنان ظاهري است نه واقعي.
در قرآن و به طور کلي معارف ديني، سفارش فراواني به معرفة النفس شده است. از مهم ترين وجود معرفت به نفس را مي توان شناخت اختيار انسان و ادراک مرزهاي نامحدود آن دانست: «انسان الهي که راه حق را اختيار نموده و مراحل آن را طي مي کند، نه تنها به نعم الهي که به مقام اعلي عليين و خود خدا مي رسد، زيرا او مي داند حصول هر کمالي در دايره ي وجود براي انسان امکان پذير است.»(2) فقط بايد خود بخواهد. بذر همه کمالات در درون اوست و عالميت و فاعليت او را حد و حصري نيست. کسي که براي علم و عمل مراتب انسان حد و حصري قايل است سخن به خطا گفته و مرتکب معصيت کبيره اي گشته است؛ زيرا خود و ديگران را از حرکت و ترقي به سوي حق بازداشته است.
انسان، و به تعبير مولاي متقيان، «نسخة الأحديّة في اللّاهوت» است و مي تواند با اختيار خود کسب کمالات و افناء تعيّنات طبيعي کند و وجود خود را ارتقا داده، به هستي بي زوال برساند و جامع جميع کمالات گردد. آري، خطاب بزرگان دين به ما اين است: اي انسان! تويي که به اراده ي خود سرنوشت آينده را تعيين مي نمايي، در بين همه ي موجودات تنها تو هستي که قانون الهي قلم ترسيم چهره ي خويشتن را به دست خود او داده تا به دلخواه چهره ي خويش را ترسيم نمايد، اما چه کم اند آنان که در اين ترسيم چهره ي خويشتن حقيقتاً از اختيار خود استفاده کرده و خود را چون پر کاهي در مصاف تندبادهاي غيرالهي نفس و شيطان قرار نداده، مالک خويشتن اند و شايسته ي مقام خليفةاللهي.

تفاوت معناي اختيار و اراده
 

آنچه در بيشتر کتب اخلاقي و در مباحث نظري علماي اخلاق موجود است، عدم لحاظ تفاوت ميان معناي اختيار و اراده است. حقيقت اين است که اراده نيرويي در وجود انسان است که مربوط به بُعد حيواني اوست، در حالي که اختيار نيرويي است که مربوط به بُعد انساني است. به عبارت ديگر، اگر براي انسان تعاريفي از قبيل حيوان ناطق، حيوان عاشق و حيوان مختار در نظر بگيريم اراده را مي توان از فصول مميّزي حيوان و اختيار را از وجوه فصل مميّزه ي انسان به شمار آورد. و باز به عبارت ديگر، مي توان چنين گفت که اراده اعم از اختيار و جبر است؛ در هر اختياري اراده موجود است، همچنان که در انجام هر فعل جبري اراده موجود است، اما در هر اراده اي اختيار موجود نيست.
به عنوان مثالي ساده، هنگامي که من، خود بدون دخالت هيچ عامل غير خود، از جا برمي خيزم و حرکت مي کنم فعلي اختياري انجام داده ام، اما اگر به تهديد کسي حرکت کردم، گرچه به هر صورت با اراده ي خود حرکت کرده ام، اما در اين فعل عاملي ديگر غير از خود مؤثر بوده است؛ چنين فعلي فعل جبري است. زماني هم ممکن است فرد ديگري مرا کشان کشان ببرد، به طوري که من نتوانم بر او غالب شوم، چنين فعلي نه اختياري و نه جبري، نه ارادي و نه غير ارادي است، بلکه اين فعل، اصلاً فعل من نيست، فعل ديگري است. پس فعل انسان به دو قسم فعل ارادي و فعل غير ارادي – مانند ضربان قلب انسان – تقسيم مي شود و فعل ارادي نيز به فعل جبري و اختياري تقسيم مي گردد.
البته بين فعل جبري محض و فعل اختياري محض طيفي وجود دارد که در اين طيف به ميزاني اختيار و به ميزاني جبر در افعال انسان حاکم است. هر چه دخالت عامل بيگانه در فعلي بيشتر باشد از ميزان اختياري بودن آن کاسته و بر جبر آن اضافه شود. و برعکس، هرچه تأثير عوامل بيگانه در فعل انسان کمتر باشد اختياري بودن آن بيشتر و جبري بودن آن کمتر مي گردد.
حال، با توجه به اين واقعيت که مراتب وجودي انسان را حد و حصري نيست و اين مراتب از (اولئک کالأنعام بل هم أضلٌ) آغاز گشته و تا (انّي جاعلُ في الأرض خليفة)، يعني مقام خلافت و مظهريت تام صفات الهي که خود تا بي نهايت داراي مراتب است، ادامه پيدا مي کند، مي توان نتيجه گرفت که انسان ها در هر مرتبه از فعليت وجودي که باشند صاحب اراده هستند؛ خواه فعليت آنها صرفاً در مرتبه ي حيواني آنان باشد، خواه در مرتبه ي خليفةاللهي؛ اما همه ي آنها صاحب اختيار نيستند، بلکه تنها انسان هايي که از مرتبه ي حيواني خود فراتر رفته و در مرتبه ي انسان خود بالا مي روند صاحب اختيارند، که به مراتب بالا رفتن در پلکان وجودي انسانيت از ميزان اختيار بالاتري برخوردار مي گردند.
«البته اهميت اختيار انسان در اين است که با وجود امکان ميل به شر، انتخاب خير مي کند. حال، اگر موجودي تنها داراي يک نوع تمايل باشد، مثل فرشتگان که لذت آنها در عبادت خداست و اصولاً لذت شيطاني در آنها نيست، در نتيجه، انتخاب هم براي آنها مطرح نيست؛ زيرا ميل ديگر به جز عبادت خدا ندارند. البته اختيار دارند و به ميل خود کاري انجام مي دهند، اما جز اين ميل، ميل ديگري ندارند. به سخن ديگر: مختارند ولي انتخابگر نيستند و تنها يک راه پيش رو دارند. اما انسان داراي خاصه هاي متفاوت است. علاوه بر اين که مختار است بايد انتخاب کند و اين منشأ ارزش است.»(3)

تشکيکي بودن معناي اختيار
 

برخلاف آنچه که در منطق ارسطويي مشهور است؛ کلي انسان کلي متواطي نيست، بلکه از آن جهت انسان ماهيتي خاص ندارد و ماهيتش به مرتبه ي وجوديي که خود آن را ساخته مربوط است کلي او کلي اي مشکّک است. آري؛ تشکيک از ويژگي هاي وجود است و انسان هم چيزي جز فعليت وجود تا بي نهايت نيست؛ يعني انسان بودن حقيقتي است که به درجات مختلف بر مصاديق خود صدق مي کند و کلي انسان مفهومي نيست که به يک معنا بر مصاديق خود صدق نمايد.
کساني که معتقدند کلي انسان متواطي است ناچارند مفهوم نطق، اختيار و عشق را به يک اندازه براي همه ي انسان ها قابل صدق بدانند و به اين معناي تنزّل و خروج اين الفاظ از معاني حقيقي شان و اصل قرار گرفته شدن معناي مجازي آنهاست. براي همين هم مراد منطقيون و آنان که کلي انسان را متواطي مي دانند از قوه ي نطق در انسان معناي مجازي آن، يعني همين قوه ي عقل ظاهري است؛ هام عقلي که صرفاً به حساب سود و زيان مي پردازد و تنها يک آلت و ابزار براي انسان است، در حالي که «عقل تنها آلت و ابزار نيست بلکه قبل از هر چيز ديگر صورت وجود انسان است که انسان مي تواند در آن خود را کشف کند و دريابد و در عين حال براي هستي نيز باز و منفتح بماند.»(4)
عقل چهره اي از وجود و صورتي از هستي است که خود هستي را به ما مي نماياند، نه صرفاً صورت هاي هستي را:
«عقل ظاهري به دليل وابستگي به دريافت هاي حسي از درک بسياري از واقعيات و صدور احکام آن عاجز است، چه رسد به اين که توان ارايه ي حقايق را داشته باشد، در حالي که عقل الهي، همان قوه ي فعال و برق سيال معرفت و عشق است که بدون حواس بدني و قواي ادراکي دماغي حقيقت را با تماميت آن و بدون احتياج به استدلال و استنتاج منطقي در مي يابد.»(5)
عقل الهي انسان هنگامي به فعليت مي رسد که نقس انساني، آن جوهر با عظمت دروني، از تن و مقتضيات بدني مستقل گردد و متعلق آن امور فاني قرار نگيرد. قوه ي عقليه با رهايي از فرمان قوه ي طبيعيه، به اظهار معاني و بسط خواص بالقوه اش مشغول مي گردد. اين است که فعليت عقل الهي تنها و تنها در سايه ي تصفيه و تهذيب نفس ميسر است و براي همين هر انساني در هر سطح از فعليت وجودي نمي تواند صاحب آن گردد.
رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايند:
خداي تبارک و تعالي در روي زمين چيزي کمياب تر از عقول سليمه و باطنيه خلق نکرده است. به طوري که چنين عقول از کبريت احمر نيز کمتر است.
بنابراين براي اينکه انسان ناطق گردد بايد در مراتب وجود بالاتر رود. فعليت اختيار هم که از ويژگي هاي انسان است به سير وجودي انسان و بالا رفتن او در مراتب وجود بستگي دارد.
اگر معناي اختيار را در حد معناي اراده تنزّل دهيم، هر انساني در هر سطح فعليتي ولو در حد حيوانيت انسان حقيقي مي شود. آن گاه مباحثي از قبيل انسان کامل، قرب الهي، خلافت الهي، مظهريت صفات در سير کمالي انسان، همه، سالبه ي به انتفاي موضوع مي گردند، در حالي که اين مقامات، همه، مراتب وجودي اي هستند که در اثر بالا رفتن انسان در مراتب وجود حاصل مي گردند و اين است معناي تشکيکي بودن وجود انسان. پس مي توان گفت تنها به صورت بالفعل بعضي از انسان ها صاحب اختيارند. و نه همه ي آنان. همه ي آنسان ها دم از داشتن اختيار مي زنند، اما آنچه که آنان به راستي اختيار تصور مي کنند چيزي جز اراده کردن امر مطلوب آنان نيست. اما پس حقيقت اختيار چيست؟

پي نوشت ها:
 

1-دانشجوي دکتري فلسفه.
2- اللهوردي خاني، علي، سفر به کعبه جانان، ج 1، ص 46.
3- مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، ص 379.
4- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، ج 3، فصل عقل و نقل.
5- سر به کعبه جانان، ج 2، ص 155.
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11