لحظه سرشار نواختن زنگ ها و ناقوس ها


 

شاعر: سيد مسعود پورسيد آقايي




 
1
دلم تو را مي جويد
چنانکه طف، آب را
دلم تو را مي خواند
چنانکه ني، ناي را
دلم تو را مي خواهد
چنان که گُم، راه را
جاري عشق، کام را
جام سِحر، شام را
آئينه، راز را
پرنده، پرواز را
اي آخرين پناه
تنها اميد و راه
اگر نبودي هم – زبانم لال – مي آفريدمت
چونان کوير عطشناک، سراب را
چشم خمار، شراب را
شب ديجور، شهاب را
2
تو همه زيبايي
تمام خوبي هايي
تو روح زندگي
طراوت دل هايي
تو هرم حضور
لطافت باراني
تو نور اميد
يگانه دوراني
تو وعده خدا
موعود محمد و عيسي و موسايي
تو نداي درون
بشارت زرتشت و بودايي
3
در فصل خزان تاريخ
در عصر اسارت عدالت
در متن هزار توي غفلت
در وَيل تکاثر ثروت
در هنگامه تاراج شرافت
در هزاره اصالت لذت
در قرن عصيان و خشونت
در رونق بازار رذالت
در حصار شحنه هاي پير
در نگاه غضبناک مير
در بارش رگبار معصيت
در چرخه پربار فلاکت
در جامه بلند فراموشي
در چمبره مرگ هم آغوشي
در طلسم جادوي تنوع
در کمند افسون تجدد
در انزواي پيام سروش
در غربت هاتف مي فروش
در باور مرگ حنجره
در غيبت بلند سپيده
دلم بهانه تو را دارد
چشمم انتظار تو را مي کشد
در کنار سفره هاي بي نان
در شتاب بزم هاي چنان
در جاري اشک يتيمان
در ماتم غربت مادران
در فراق مرگ ماهيان
در کوچ هميشه مرغان
در دام فريب ددان
در ترکتازي ديو سيرتان
در هجو وحشي خوکان
در آواز بلند غوکان
در چکاچک شمشير آخته
در کشاکش خنجر تافته
در دود پر التهاب باروت
در قهر پراضطراب طاغوت
در گذرهاي خالي از لوطي
در چنگ گزمه هاي نالوطي
در سوگ لاله هاي پرپر
در سوز نخل هاي بي سر
در شکست حريم گل ها
در هيبت کاذب خارها
دلم بهانه تو را دارد
چشمم انتظار تو را مي کشد
در خشم گستاخي شاخ ها
در زخم جامانده از داغ ها
در قعر نمور سياهچال ها
در افکندن غل بر پاي ها
در اخگر پرشرار صليب
در مکر خاخام بنام مسيح
در تيغ پرکينه موسوي
در آتش حيله سامري
در دير ياسين بر شط خون
در بئر فاران و بوي جنون
دلم بهانه تو را دارد
چشمم انتظار تو را مي کشد
اي قامت بلند عدالت
تولد دوباره هستي
فتح نامه خدا
ميثاق بندگي
فرياد خفته قرون
هزار هزار خورشيد
4
هيچ گاه آمدنت را اين همه نزديک نمي پنداشتم
آواي پر مهرت از فراسوي زمان
و عطر حضورت از پس ابرها
و شراره عشق از سراچه دل
مرا که زنداني تارهاي تنيده خويشم
به تو مي خواند
تو ساقه سبز نياز
ساحل امن مني
تو سرو بلند آرزو
قلعه حصن مني
تو تنها کشتي نجات
ستاره راه مني
تو تک سوار مشرقي
هم مهر و هم ماه مني
تو موسي سيناي طور
ياسين و طاهاي مني
تو طاووس خلد برين
شکوه طوباي مني
تو چشمه تسليم حق
روضه رضوان مني
تو مرد رؤياهاي مني
همدل و همراز مني
تو از تبار صالحان
مراد و مولاي مني
5
آمدنت آغاز تاريخ
پايان سياهي هاست
فصل فوران سبز
وقت نيايش ماهي هاست
جوشش چشمه هاي نور
نويد شکفتن گل هاست
رجعت سرخ ستاره
کوچ دوباره پرستوهاست
جشن شبانان تاريخ
موسم سماع آسمان هاست
آواي پَر جبرئيل
بانگ تکبير فرشته هاست
6
سال ها مي پنداشتم تو تنها، خورشيد مني
و چه راهي! تو براي همه اي
نبض عالمي
از جمعه تا جمعه تاريخ
با هر زبان تو را مي خوانيم
و کوچه هاي ديارمان را برايت آذين مي بنديم
و در انتظار آمدنت چشم به قبله مي دوزيم
تا کدامين لحظه سرشار، ساعت ها به صدا
برخيزند و ناقوس ها بنوازند؟
ليالي قدر رمضان المبارک 1426 ھ . ق
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11