کرامات صوفيه (2)


 

نويسنده:دکتر سيد نعمت الله تقوي بهبهاني*




 

درباره کرامات عارف چلبي نواده ي مولانا فرزند بهاء ولد- گفته اند که شش ماهه بود، مولانا پرده از روي گهواره برداشت و فرمود که عارف بگو الله الله او چون مسيح به زبان الله الله گفت (1).
همين اولو عارف پنج ساله بود که سرگاوي را به ريسماني بسته بود و مي کشيد و مي گفت سر فلان امير است بعد از چند روز آن امير در گذشت. (2) شايان ذکر است که همين اولو عارف که داعيه شيخي و مرادي داشت، در شرب خمر و عياشي زياده روي مي کرد و علناً اين فسق هاي شرعي را مرتکب مي شد. (3)
شيخ ابوالحسن خرقاني گفته بود اگر به آسمان بگويم بجنبد اطاعت مي کند و اگر خورشيد را بگويم بايستد در فلک خود از رفتن بازماند. (4)
کار دعوي هاي گزاف به جاي رسيد که برخي از پيران صوفيّه هم فکر با گوبلز آلماني- که گفته بود دروغ را بايد چنان بزرگ مطرح کرد تا زمينه پذيرش يابد- ادعاهاي توجيه ناپذيري مي کردند در قرن هفتم با بارتن هندي خود را از بقاياي ياران و صحابي رسول خدا مي خواند و اين پندار و دعوي را گروهي نادان راست پنداشته بودند و براي زيارت و ديدار او راههاي دراز و پررنج و خطري را در مي نورديدند.(5)
برخي کرامات، ممکن الوقوع اند که از مهم ترين آن ها مي توان از اخباري از گذشته و آينده افراد را نام برد. درباره شيخ زاهد گيلاني گفته اند که حدود دو قرن قبل از تاسيس سلسله صفوي به شيخ صفي الدين اردبيلي گفته بود که اعقاب توبه حکومت و سلطنت خواهند رسيد.(6)
ميرزا مخدوم(متوفي 998-995) که از دست صفويّه به عثماني گريخت در کتاب «النواقض لبنيان الرّوافض»- که عليه شيعيان و صوفيان نوشته است آورده است: شيخ زاهد درباره شيخ صفي الدين گفته است که از او فرزنداني پديد مي آيند که در حق پيشينيان ارجمند و صحابه بزرگوار لعن و طعن روا دارند.(7) در مورد شيح احمد رفاعي(فوت 578) گفته اند که هنگام تولد او هاتفي ندا در داد که :«کسي آمده که از سرّ پروردگار آگاه است» و هنگام مرگ او نيز هاتفي ندا در داد که :«آن که از سرّ پروردگار آگاه بود به خدا بازگشت.» (8)
هنگامي که امير مبارز محمد- سر سلسله آل مظفر- در اطراف ميبد خندفي مي کند، يکي از عرفاي يزد- سلطان حاجي محمود شاه- به آنجا گذر کرد و گفت: اي محمد چه کار مي کني؟ در جواب گفت که خانه خود را براي ايمني از شر دشمن مستحکم مي کنم. شيخ خنديد و نگاهي به پسر امير مبارز يعني شاه شجاع کرد و گفت: اين ترکک ترا بگيرد... اينچنين نيز شد. امير مبارز توسط شاه شجاع و برادرش محمود دستگير و کور و به قلعه سفيد در ممسني تبعيد شد. (9) محمد شاه قاجار نيز در کودکي، پادشاهي آينده ي خود را از حاجي ميرزا محمدحسين نائيني از مشايخ نور بخشيّه شنيده بود (10).
از قول خواجه نظام الملک طوسي گفته اند که هنگام کودکي او، شيخ ابوسعيد ابي الخير وارد طوس شد. هنگام گذر از کنار کودکان رو به مردم کرد و گفت: هر کس که خواجه جهان را مي خواهد ببيند اينک آنجا ايستاده است و به نظام الملک اشاره کرد.(11)
خاطر خواني و اطلاع از نهان افراد نيز از جمله کرامات مشايخ شمرده مي شد. ابن خفيف که صوفي ميانه روي بود، ادعا کرده بود که پنجاه سال است که هر کس وارد دروازه استخر فارس شود از مضمون دل او آگاه است، عمده کراماتي که محمد بن منوّر براي نيايش شيخ ابوسعيد ابي الخير مي نگارد، مبتني بر خاطر خواني و دل آگاهي است.(12)
طيّ الارض و در نورديدن راه هاي طولاني در زمان کوتاه نيز از کراماتي است که به برخي از عرفا نسبت داده شده است و تحقق آن نيز محال نيست. از قول سهل تستري آورده اند که:«وقتي در باديه مي رفتيم، مجرد پيري ديدم که مي آمد، عصابه اي بر سر بسته و عصايي در دست گرفته. گفتم مگر از قافله بازمانده است، دست به جيب بردم و چيزي به وي دادم که: ساختگي کن تا از مقصود بازنماني. انگشت تعجب در دندان گرفت و دست به هوا کرد و مشتي زر بگرفت و گفت تو از جيب مي گيري و من از غيب اين بگفت و ناپديد شد من در حيرت آن ميرفتم تا به عرفات رسيدم چون به طواف گاه شدم کعبه را ديدم که گرد يکي طواف مي کرد آن جا رفتم، آن مرد را ديدم گفت: يا سهل! هر کس که قدم بردارد تا جمال کعبه را ببيند لابد او را طواف کعبه بايد کرد. اما هر که قدم از خود درگيرد تا جمال حق را بيند کعبه را گرد وي طواف بايد کرد»(13).
سعدي نيز ظاهراً از اين داستان، داستان زير را ساخته است:
قضا را من و پيري از فارياب
رسيديم در خاک مغرب بر آب (14)
مرا يک درم بود برداشتند
به کشتي و دروي بگذاشتند
سياهان براندند کشتي چو دود
که آن ناخدا ناخدا ترس بود
مرا گريه آمد زتيمار جفت
برآن گريه قهقهه بخنديد و گفت
مخور غم برا ي من اي پر خرد
مرا آن کس آرد که کشتي برد
بگسترد سجّاده بر روي آب
خياليست پنداشتم يا بخواب
زمد هوشيم ديده آنشب نخفت
نگه بامدادان به من کرد و گفت
تو لنگي به چوب آمدي من به پاي
ترا کشتي آورد و ما را خداي
درباره ي سيد علي قاضي نيز گفته اند که با طي الارض از نجف به مشهد مي آمد (15)
هدف اين قلم، واقعي شمردن اين داستانها نيست بلکه بيان ممکن الوقوع بودن چنين روي دادهايي است از اهلش و نه از هر مدعي. اما در کيفيت اين پديده، جاي بحث است. برخي آن را اعدام در مبدأ و ايجاد در مقصد دانسته اند.(16)
يکي از کساني که بيشترين کرامات را در تصوّف به او نسبت داده اند حسين بن منصور حلّاج است که شاه نعمت الله ولي او را در عظمت با علي (ع) مقايسه مي کرد (17). آنچه را که حلاج مدعي بود و نمايش مي داد مخالفانش از شيعه و سني- سحر و ساحري مي دانستند(18). ابن خفيف که از معتقدان او بود نيز حلوا آوردن حلّاج را در بيابان، عملي سحرآميز مي داند و حلّاج را آگاه به علم سحر ميدانست (19) و مواردي از اعمال سحرگونه او را آورده است (20) بعيد نيست که هدف حلّاج از شعبده ها و سحرگري، جلب باور عامه براي انديشه هايش باشد و هدف او بهره برداري شخصي نبوده است.
برخي از اهل تصوّف در حدّي دعوي کمال کرده اند که اساساً با سلوک عرفاني که مبتني بر نديدن خود است؛ تباين دارد. از قول سري سقطي گفته اند که هر گاه تو را حاجتي بود، خداوند را به نام من سوگند ده (21) و نيز از قول شبلي آورده اند که گفته است حضرت رسول تمام امتش را در قيامت شفاعت مي کند و تا يکي از آنها در جهنم باشند، راضي نمي شود؛ بعد از حضرت رسول من براي دوزخيان غير مسلمان شفاعت خواهم کرد و احدي در دوزخ باقي نمي ماند (22). بايزيد نيز شطح گونه گفته است که: آتش دوزخ چيست؟ والله که من اگر آن را ببينم با گوشه مرقعه ام آن را خاموش مي کنم.(23)
ابن عربي خود را خاتم ولايت مي داند (24) که مراد از خاتم اوليا، خاتميت زماني نيست بلکه به معني اکمليّت است (25) در جاي ديگر مدعي شده است کنت ولياً و آدم بين الماء و الطين. (26) ابن عربي در حالي ادعاي خاتميّت ولايت دارد که در برخي از آثارش گاه حضرت عيسي را خاتم دانسته و گاه حضرت مهدي را گاه نيز حضرت مهدي را خاتم ولايت مطلقه و خود را خاتم ولايت مقيّده مي داند (27).
سعدالدين محمدبن مويد بن حمويه(ف650) مدعي بود که به معراج مي رود. به ادعاي خود و مريدانش سيزده روز روحش از کالبد جدا و به معراج رفته بود و پس از بازگشت از معراج ادعايي- مريدانش او را خاتم الولايه شمردند (28).
سيد محمد نوربخش از جمله کساني است که داعيه مهدويّت، يا لااقل مظهريت- داشت و در عصر تيموريان تلاش کرد تا قدرت سياسي را ضميمه قدرت معنوي خود کند او در بيانيه اي که خود بزرگ بيني از آن آشکار است خطاب به مريدان خود گفته است:«در علوم غريبه چون کيميا و سيميا و هيميا، اگر خودستايي نشماري همتاي ابن سينا و در مکاشفات فلکي و مشاهدات ملکوتي و معاني جبروتي و تجليّات لاهوتي، کامل و مکملم و به مراحل هفتگانه ذکر لساني و نصبي و قلبي و سري و روحي و حضوري و غيب الغيوب هم خود رسيده ام!!! و هم ديگران را مي رسانم (29).
بسياري از وارستگان و فرهيختگان عرفان اسلامي اين کرامت بافي ها و دعوي ها را بدعت و فتنه اي براي جامعه مي دانستند.(30) بي شک دعوي کرامت از هر شيّادي موجب مي شد که همه صوفيان و عرفا متهم به عوام فريبي شوند و بدبيني و رمندگي نسبت به انديشه هاي صحيح عرفاني نيز پديدآيد. شيخ احمد جام، که صوفيي متشرع بود به سختي به چنين کساني تاخته است. او گفته است: من از اين، چند تن ديدم که مي گفتند ايشان صاحب کرامت اند چون بنگريستم نه الحمد راست مي توانستند خواند و نه علم وضو و نماز و روزه و اغتسال و ني هيچ فريضه و سنّت مي توانستند گفت. چون آموختن آن برايشان عرضه کردم ايشان را در آن هيچ جدي نديدم که کردند و من در آن سخت عجب فروماندم تا اين احمق تر که گويد من خداوند کراماتم يا اين جاهل که گويد او صاحب کرامت است و يا آن دروغ زن تر که گويد من از او کرامات ديدم تا اين چيست که در ميان امت محمد(ص) افتاده است. اينت عظيم فتنه اي که اين است بار خداوند! همه را به اصلاح آور و همه را توبه نصوح، کرامت کن بحق محمد و آله الطيبين. (31)
گفتني است که مريدان شيخ جام به ملامت ها و بدگويي هاي شيخ نسبت به کرامت سازان توجهي نکردند پس از مرگ شيخ نيز براي او کرامت ها ساختند و کتابي تحت عنوان مقامات ژنده پيل جام (32) نگاشتند که پُر است از کرامات بي ربط و ساختگي. برخي از اين نسبت ها نه تنها ستايش و کرامتي براي شيخ نيست بلکه نکوهش و قدح او شمرده مي شود و شيخ را تا حدّ حيوان شهوت راني که کراماتش را در خدمت غريزه جنسي قرار داده است پايين مي آورد. بنا به روايت کتاب«مقامات ژنده پيل»، شيخ احمد جام، در هشتاد سالگي عاشق دختري چهارده ساله مي شود، چون با مخالفت خانواده- به ويژه مادر دختر- روياروي مي شود به کرامت دست مي يازد. شب آنها را خواب نما مي کند و در خواب فيلي سهمگين به آنها حمله مي آورد و از آنها مي خواهد که دختر را به شيخ جام دهند آنها نيز به ناچار در خواب ازدواج را مي پذيرند ولي پس از بيدار شدن به بهانه ي اين که شيخ پير است از تسليم شدن به خواست او خودداري مي کنند واين عمل چند مرتبه تکرار مي شود سرانجام با کرامت شيخ خانه اي که دختر در آن مي آرميده خراب مي شود و مادر و پدر از شيخ با التماس مي خواهند که دختر را نجات دهد تا از آن شيخ باشد و شيخ نيز چنين ميکند و دختر را سالم از زير آوار بيرون مي آورد و در شب بعد با او هم بستر مي شود و در شب زفاف، شصت بار با او نزديکي مي کند با غروري پيروزمندانه مي گويد: اگر نه آن بودي که المي به جان وي رسيدي اين را به صد بار بردمي تا مادر تو نگويد که احمد پير است»(33) تحليل روانکاوانه اين کرامت!! را در کتاب ديباچه اي بر رهبري (34) بايد خوانده. از نمونه هاي ديگر اين کرامات را به عبدالرحمان جامي نسبت داده اند، فخرالدين علي کاشفي- خواهرزاده جامي و فرزند ملاحسين کاشفي، صاحب انوار سهيلي و روضه الشّهدا- در کتاب رشحات عين الحيات درباره ي جامي گفته است که او به پسري صاحب جمال نظر داشت و آن پسر در ملازمت پير و عاشق خود، به ده سياوشان مي رود هنگام خواب هر يک در گوشه اي به خواب رفتند و جامي در گوشه اي از سالن به عبادت مشغول شد و پسر نيز در دورترين فاصله ممکن از جامي خوابيده بود. دو سه ساعتي بعد که پسر از خواب بيدار مي شود خود را در هيأت قعود و تشهد نشسته مي بيند، شگفت زده مي شود مجددا دراز مي کشد و دوباره بيدار مي شود و خود را به همان هيأت نشسته مي بيند و اين کار تا صبح چند بار تکرار مي شود و سرانجام پسر به اين نتيجه مي رسد که اين روي داد «به واسطه توجه به خاطر شريف ايشان- جامي- است (35)»
ذکر کرامات در مواردي تناقض تاريخي دارد مثلاً عبدالله بن مبارک(فوت 181) کرامتي را به دوران هفت سالگي امام باقر نسبت مي دهد که خود شاهد آن بوده است (36). در صورتي که هفت سالگي امام باقر در حدود سال 65 بوده است و عبدالله مبارک حدوديکصد و بيست سال بعد از اين تاريخ زنده بوده است. با توجه به فحواي کلام او که خود را در آن زمان مردي بزرگسال نشان ميدهد بايد در حدود يک صدو پنجاه سال زيسته باشد که به صورت طبيعي بسيار کم، روي ميدهد.
در حاليکه صوفيّه کرامات را سندي بر حقانيت خود و پيرانشان دانسته و گفته اند که «هر که متابعت نبي کند او را از آن کرامات نصيبي بود» (37) مخالفان آنها به تحليل خرق عادات آنان پرداخته اند. در مورد برخي از کرامات صوفيّه از قبيل بيمار لاعلاج را شفا بخشيدن و غذاي آماده از غيب آوردن و يا ديدن انبيا و ملائکه، مخالفان صوفيّه آنها را به کرامات ساختگي متهم مي کنند از جمله يک يا چند نفر از آنها که سالم اند خود را به کوري و لنگي مي زنند سپس به مرشد خود مراجعه و طلب بهبودي مي کنند، مرشد نيز دستي به سر آنها کشيده آنها که اساساً بيمار نبوده اند- برخاسته و ادعاي شفا يافتن از مرشد را مي کنند. (38) ميرزاي قمي در جامع الشتّات ضمن بحث گسترده اي ازباور صوفيان در مورد کشف و شهود و کرامت- به ويژه اخبار از غيب- آنها مي گويد:«اسباب خبردادن از غيب بسيار است چنان که معجزه و سحر به همديگر مشتبه مي شوند هم چنين نمودن صورت هاي غرائب، گاه از سحر است و گاه شعبده و گاه خاصيت ترکيبي است که مي سازند و به حلق مريدان مي کنند (39)».
در هر حال قمي اصل خرق عادت از طرف صوفيان را مي پذيرد ولي آن را به جاي کرامت، سحر و شعبده مي داند. آقا محمد علي کرمان شاهي که نفرتي تمام نشدني از صوفيان- و مطلق عرفا- داشت با بدبيني تمام اظهار مي دارد که صوفيه با استعمال چرس و بنگ و شراب نشئه مي شوند و به معراج خيالي مي روند و شياطين را به صورت خداوند و پيامبران و معصومان توهم مي نمايند.اين جوزي بر اين باور است که شيطان صوفيان را فريفت تا کراماتي براي اوليا جعل کنند و بدين وسيله تصوّف را تقويت کنند، در حالي که يک حقيقت براي بقا و تقويت خودنيازي به راه و روش نادرست ندارد (40)

پی نوشت ها :
 

*استاديار دانشگاه آزاد واحد مشهد
1- مناقب العارفين، 829/2.
2- گولپينارلي، عبدالباقي، مولويه بعد از مولانا، ترجمه دکتر توفيق سبحاني، انتشارات کيهان، تهران، 1366، ص96.
3- همان جا، ص119.
4- تاريخ فلسفه در جهان، 285/1.
5- ارزش ميراث صوفيه، ص152 به نقل از پاورقي هاي محمد قزويني بر شدالازار.
6- دنباله جستجو در تصوف، ص65.
7- تشيع و تصوف، ص338 پاورقي.
8- متفکران اسلام، 218/4.
9- باستاني؛ پاريزي، محمدابراهيم، سياست و اقتصاد عصر صفوي، انتشارات صفي عليشاه، تهران 1367، ص305.
10- دنباله ي جستجو در تصوف ايران، ص 337.
11- اسرار التوحيد، 58/1.
12- ر.ک به: اسرارالتوحيد، 75/1 و مقدمه مصحح ص 98.
13- تذکره الاولياء، ص 310.
14- کليات سعدي بخش بوستان، ص 303.
15- مهر تابان، ص357.
16- همان جا، ص262.
17- تشيع و تصوف، ص233.
18- متفکران اسلام، 218/4.
19- سيرت ابن حفيف، ص73.
20- همان جا، ص100.
21- تصوف اسلامي و رابطه انسان و خدا، ص34.
22- تلبيس ابليس، ص242.
23- دنباله جستجو در تصوف ايران، ص22.
24- خواجه پارسا، محمد، شرح فصوص الحکم، تصحيح دکتر جليل مسگرنژاد، مرکز نشر دانشگاهي تهران، 1366 ص79 و شرح فصوص الحکم خوارزمي، ص123.
25- شرح مقدمه قيصري، ص612.
26- خيراتيه، 23/1.
27- شرح فصوص خواجه پارسا، ص83.
28- تشيع و تصوف، ص196.
29- تشيع و تصوف، ص 318.
30- چهارده رساله فارسي ابن ترکه، صص177-176.
31- رک: جام شيخ احمد مفتاح النجات، تصحيح دکتر علي فاضل، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347، ص141.
32- غزنوي، سديدالدين، محمد، مقامات ژنده پيل جام، تصحيح دکتر حشمت مويد، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1348.
33- همان جا، صص 173-175.
34- صاحب الزماني، دکتر ناصرالدين، ديباچه اي بر رهبري، انتشارات عطايي، تهران 1348، ص288 به بعد.
35- صفي، فخرالدين علي، رشحات عين الحيوات، به کوشش علي اصغر معينيان، تهران 1356، 277/1.
36- شيبي، کامل مصطفي، هماهنگي تشيع و تصوف. ترجمه دکتر علي اکبر شهابي، انتشارات دانشگاه تهران، 1352، ص177.
37- تذکره الاولياء، ص79.
38- خيراتيه، 69/1 ابن ترفند کرامت نمايي را به حلاج نيز نسبت داده اند. رک: وحيد بهبهاني، ص293، به نقل از جامع الشتات ميرزاي قمي.
39- خيراتيه، 31/1
40- تلبيس ابليس، ص 69.
 

منبع:پايگاه نور- ش18