«مسمّط و تحول آن از چهارپاره تا چاره پاره» (3)


 

نويسنده: دکتر رضا اشرف زاده*




 

ملک الشعراء بهار نيز تضميني از شعر سعدي در مدح سعدي، با 4 بيت افزوده دارد، بدين گونه:

سعديا! چون تو کجا نادره گفتاري هست؟
يا چو شيرين سخنت نخل شکرباري هست؟

يا چو بستان و گلستان تو گلزاري هست؟
هيچم ار نيست، تمناي توام باري هست

«مشنو اي دوست! که غير از تو مرا ياري هست يا شب و روز بجز فکر توأم کاري هست

لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتار نفس

پاي بند تو ندارد سردمسازي کس
موسي اين جا بنهد رخت به اميد قبس

«به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقة زلف تو گرفتاري هست...»
ديوان، اشعار/662

که اين گونه اشعار را مي توان در رديف مسمطهاي مخمّس يا مسدّس آورد. لطف اين گونه مسمطها در تلفيق انديشه ي دو شاعر است و شايد به همين جهت، دلنشين تر از ساير انواع مسمط باشد.
مسمطهاي هفت گانه و هشتگانه (= مسبّع و مثمّن) به جهت طولاني شدن بندها، در ادب فارسي، چندان مورد توجه قرار نگرفته است، ظاهراً اين کشش و طولاني شدن مقدمه هر بند- که 6 يا هفت مصراع است- ذهن و زبان خواننده را خسته مي کند و تحمل رسيدن به آخر بند را- با قافيه ي اصلي- از او مي گيرد. اين مسمط از سوزني سمرقندي، مدعاي خوبي است بر اين ادعا:

نو بهار تازه پيدا کرد رنگ و بوي خويش
برگرفت از باد مشکين، گل نقاب از روي خويش

بوستان چون جلوه زد، گل را به طرف جوي خويش
کرد گل، عاشق جهان را برزخ نيکوي خويش

مرغ دستان زن به لحن خلق دستان گوي خويش
خواند از گلبن به گلبن، يار خود را سوي خويش

تا مرا روز نشاط مهتر خوش خوي خويش
اين دهد ياري به مداحي و آن اندر غزل
(ديوان سوزني سمرقندي/417)

گاهي براي شکل دادن شعر به صورت مسمط، از قالبهاي ديگر شعري نيز استفاده ميک نند تا دگرگوني و تجددي در اين قالب ايجاد کنند، مثلاً فرخي سيستاني، از آميزش قالب مسمط و ترجيع بند، قالبي نو مي آفريند و شکلي تازه از مسمط را ارائه مي دهد:

زباغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد
کليد باغ، ما را ده که فردامان به کار آيد

کليد باغ را فردا هزاران خواستار آيد
تو لختي صبر کن، چندان که قمري برچنار آيد

چو اندر باغ تو بلبل به ديدار بهار آيد
تو را مهمان ناخوانده به روزي صدهزار آيد

کنون گر گلبني را پنج و شش گل در شمار آيد
چنان داني که هر کس را همي زو بوي يار آيد

بهار امسال پنداري، همي خوشتر زپار آيد
از اين خوشتر شود فردا، که خسرو از شکار آيد

بدين شايستگي جشني بدين بايستگي روزي
مَلِک را در جهان هر روز جشني باد و نوروزي
(ديوان فرخي سيستاني)

و اين بيت آخر در پايان هر بندي تکرار مي شود.
اين نمونه مسمط در ديوان قطران تبريزي / 410 نيز آمده است. در دوران مشروطيت نيز اين گونه مسمط را در ديوان شعرايي چون يحيي دولت آبادي(کتاب ارديبهشت /90) فرخّي يزدي (ديوان /196) و سيد اشرف الدني حسيني،(ديوان اشعار نسيم شمال، صص 83، 190 و 217) که هر يک مضامين انقلابي خود را با استفاده از قالب مسمّط و با دگرگون کردن و ترکيب با قالبهاي ديگر، سروده اند:

دامن خاک وطن داد فشان بايد کرد
وطن پير، دگرباره جوان بايد کرد

زندگي در کنف امن و امان بايد کرد
کار در راه وطن با سرو جان بايد کرد

خون خود در ره اين خاک روان بايد کرد
آن چه بايد بنماييم همان بايد کرد

اي جوانان وطن نوبت آزادي ماست
روز عيش و طرب و خرمي و شادي ماست

گرگ در گلّه شبان وار نخواهيم گذاشت
دزد در قافله سالار نخواهيم گذاشت

راهزن سرور و سردار نخواهيم گذاشت
رايت خويش نگونسار نخواهيم گذاشت

ملک بي لشکر جرار نخواهيم گذاشت
وطن خويش چنين خورا نخواهيم گذاشت

اي جوانان وطن نوبت آزادي ماست
روز عيش و طرب و خرمي و شادي ماست...
فرخي يزدي/ 196

در ديوان اقبال لاهوري(ص 140) نيز شعري است که از آميزش و ترکيب مسمط، ترجيع بند و مستزاد به وجود آمده است، که بسيار مشهور و دلپسند افتاده است:

اين غنچة خوابيده، چو نرگس نگران خيز
کاشانه ما رفت به تاراج غمان خيز

از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خيز
از گرمي هنگامة آتش نفسان خيز

از خواب گران، خواب گران، خواب گران خيز
از خواب گران خيز

... درياي تو درياست که آسوده چو صحراست؟
درياي تو درياست که افزون نشد و کاست؟

بيگانة موج است و نهنگ است، چه درياست؟
از سينه چاکش صفتِ موج گران خيز

از خواب گران، خواب گران ، خواب گران خيز
از خواب گران خيز

اگر چه شاعران دوره ي مشروطيت، مخصوصاً سيد اشرف الدين حسني- در تحول مسمط نقشي داشته اند و تنوعي اين چنين را در مسمط ايجاد کرده اند و مثلاً سروده اند:

خبر آمد که ايران را بهار است
بهارستان پر از مشک تتار است

فضاي پارلمان هم عطر بار است
گذشت آن ظلم و قتل و سر بريدن

شنيدن کي بود مانند ديدن؟

بحمدلله ز قيد ظلم رستيم
سر ديو جهالت را شکستيم

به طرف پارلمان احرام بستيم
چو وحشي بايد از ظالم رميدن

شنيدن کي بود مانند ديدن
نسيم شمال-72

ولي شعري که مرحوم دهخدا با عنوان مسمط سرود، نقطه ي عطفي در تحول مسمط در شعر معاصر فارسي شد- اگر چه در شعر ترکي، قبل از دهخدا، مرحوم صابر، در روزنامه ي ملّا نصرالدين اين شيوه را به کار برده است- شعر دهخدا بدين صورت شکل گرفته که چهار مصراع اول با هم هم قافيه اند و چهار مصراع دوم با هم، و يک مصراع- که مصراع اصلي مسمّط را تشکيل مي دهد – با قافيه اي ديگر و متفاوت و در هر پنج بند- اين قافيه ي اصلي تکرار مي شود، بدين صورت:

اي مرغ سحر چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهکاري

وز نفحة روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري

بگشود گره ز زلف زر تار
محبوبة نيلگون عماري

يزدان به کمال شد پديدار
و اهريمن زشت خو، حصاري

ياد آر ز شمع مرده ياد آر

اي مونس يوسف اندرين بند
تعبير چو شد تو را عيان خواب،

دل پر زشعف، لب از شکر خند
محسود عدو به کام اصحاب

رفتي بر يار خويش و پيوند
آزاد تر از نسيم و مهتاب

زان کو همه شام با تو يک چند
در آرزوي وصال احباب

اختر به صحر شمرده، يادآر
(چون سبوي تشنه/ 53)

اين تحولّات در قالب مسمّط- و به هر نوعي- ايجاد مي شد تا اين که نيما يوشيج، منظومه ي مشهور «افسانه» خود را سرود. شعر افسانه مرکب از بندهاي 5 مصراعي بود که مصراع هاي 4 مصراع آن، به تفاوت، گاهي مصراع دوم و چهارم هم قافيه بود و گاه مصراع اول و دوم و چهارم، و مصراع پنجم آزاد در قافيه تا آخر منظومه، بدين سان:

در شب تيره ديوانه اي کو
دل به رنگي گريزان سپرده

در دره ي سرد و خلوت نشسته
همچو ساقة گياهي فسرده

مي کند داستاني غم آور

اي دل من، دل من، دل من
بي نوا، مضطرا، قابل من

با همه خوبي و قدر و دعوي
از تو آخر چه شد حاصل من؟

جز سرشکي به رخساره ي غم
(شاهد به نقل از چون سبوي تشنه/93)

بعد از نيما يوشيج، شاعران چهار پاره گو، به دو گونه چارپاره روي آوردند، گاهي با توجه به مسمط دهخدا، دو مصراع اول هر بند چارپاره را باهم هم قافيه آوردند و مصراعهاي دوم را نيز با هم، مثلاً:

مادر! قسم به حق حقيقت که سير شد
از جان خويش، ماية اميد جان تو

مادر! ببين چگونه زاندوه پير شد
ناديده کام دل زجواني، جوان تو؟
(سعيدي)

اما شيوه ي ديگر- که اغلب شعراي معاصر، از نيما گرفته تا فروغ و اخوان ثالث و نادر نادرپور و حتي شاملو، به اين قالب توجه کرده اند- چارپاره هايي است که از پيوند معنوي تعدادي چهار مصراعي تشکيل شده که مصراع هاي دوم آنها با هم هم قافيه اند، در اين گونه شعر، نادرپور- چه از جهت تعداد شعر و چه از جهت شوق به اين قالب- از همه مشهورتر است. نمونه اي از آن:
برستون بسته

در آن شهر تاريک از ياد رفته
که ويران شد از فتنة روزگاران

شبي «بر ستون بسته» اين ديد «سعدي»
که نامش نپرسيد از رهگذاران

چوماري که بر دوش ضحّاک خفته
گره خورده زنجير بر بازوانش

عطش، آتش افشانده در تار و پودش
غضب، لرزه افکنده در زانوانش

گذر کرد و از او نپرسيد «سعدي»
که اي مرد«برگشته ايام» چوني؟

ندانست کاين «برستون بسته» هر شب
چو فرهاد ناليده در بيستوني

ندانست «سعدي» که اين مرد تنها
ز روز ازل بر ستون بسته بود

ندانست کز روزگاران پيشين
«همه شب پريشان و دلخسته بود»

بساکس که از گردش آسمان
در اين خاکدان زاده و در گذشته

ولي اين نگون بخت، برجاي مانده
چو سنگي که سيلابش از سر گذشته

شگفتا! که اين مرد شوريده خاطر
زفرياد خود بافت زنجير خود را

نه تقدير او بند بر پاي او زد
که در دست خود داشت تقدير خود را

من آن «بر ستون بستة» شوربختم
که بازيچة دست بيدار خويشم

مگر شعر، زنجير فرياد من شد
که خوش بر ستون بست فرياد خويشم
سرمة خورشيد/143

بدين گونه است که قالب مسمّط، در حقيقت از چهارپاره شروع مي شود و با تحولات و دگرگوني هايي به چارپاره مي رسد و خود را زنده مي دارد، همان گونه که شاعران اخير نيز دراين قالب طبع آزمايي کرده اندو اشعار زيبايي نيز سروده اند.

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منابع و مأخذ:
1.اعظمي راد، گنبد دُردي، مسمط در شعر فارسي، امير کبير، تهران، 1366.
2.اقبال لاهوري، محمد، کليات اشعار فارسي، سنايي، تهران، بي تا.
3. بهار، ملک الشعراء ديوان ملک الشعراء بهار، به کوشش بهار، مهرداد، توس، تهران، چاپ پنجم،1368.
4.جبّلي، عبدالواسع، ديوان، صفا، ذبيح الله، امير کبير، تهران، 1361.
5.الّرادوياني، محمد بن عمر، ترجمان البلاغه، تصحيح آتش، احمد، تهران، ج2، اساطير، 1361.
6.سوزني سمرقندي، حکيم، شاه حسيني، ناصر الدين، امير کبير، تهران، بي تا.
7.شفيعي کدکني، محمد رضا، گزيده ي غزليات شمس تبريزي، کتابهاي جيبي، تهران،1352.
8.شمس قيس رازي، المعجم في معابيراشعار العجم، مدرس رضوي، دانشگاه تهران، تهران، 1327.
9.صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، ابن سينا، تهران، ج 1، 1351.
10.عرافي، شيخ فخرالدين ابراهيم، سعيد نفيسي، تهران ، چاپ چهارم، بي تا.
11.فرخّ سيستاني، علي بن جولوغ، ديوان، دبير سياقي، محمد، زوار، چاپ دوم، 1349.
12.فرخي يزدي، ديوان، حسين مکّي، امير کبير، تهران.1357.
13.قاآني، ميرزا حبيب، ديوان، به خط محمود ميرزا، چاپ سنگي، بي تا.
14.محجوب، محمد جعفر، سبک خراساني در شعر فارسي، دانشسراي عالي، تهران، 1344.
15.مسعود سعد سلمان، ديوان، ياسمي، رسيد، امير کبير، تهران، 1339.
16.معزّي، امير، ديوان کامل، اقبال آشتياني، عباس، مقدمه هيري، مرزبان ، تهران، 1362.
17.منوچهري دامغاني، ديوان، دبير سياقي، محمد، تهران، زوار،1347.
18.نادرپور، نادر سرمة خورشيد، انتشارات مرواريد، تهران، چاپ دوم،1348.
19.ناصر خسرو قبادياني، حکيم، ديوان اشعار، مينوي، مجتبي، محقق، مهدي، دانشگاه مک گيل و تهران، تهران، 1357.
20.وطواط، رشيدالدين، محمد بن محمد، حدائق السحر دقائق الشعر، اقبال، عباس، تهران، کاوه، بي تا.
21.يا حقّي، محمّد جعفر، چون سبوي تشنه، انتشارات جامي، تهران، 1374.
22.يارشاطر، احسان شعر فارسي در عهد شاهرخ، چاپ دوم، دانشگاه تهران، تهران،1383.
پايگاه نور- ش18