ره آوردي از چند گام با همسفران خاموش


 

نويسنده:دکتر محمد فاضلي*




 

 

چکيده
 

مقاله اي که در پيش رو است يا ره آورد حاضر، نقدي است گزينشي و موضعي برخاسته از برخورد نگارنده با مطالبي که در کتابها و نوشته هاي ادبي و علمي به وقت مطالعه پيش آمده است، اين مطالب شمارش افزون باشد و در اين اوراق نگنجد، اميد مي رود در فرصتهايي که دست دهد، گاه گاهي از آنها ياد شود.
مطالب مورد نقد ممکن است دامن گير خود مولف باشد يا ديگر کسان، چون: محققين و مصححين و حاشيه نويسان.
واژه هاي کليدي: «اغاني» ابوالفرج اصفهاني، «مطول»، تفتازاني، «همع الهوامع» سيوطي، مديحه ي مخطوط قاضي نظام الدين.
سخن تا آن زمان که در قالب کلمات جان نگيرد و جامه ي الفاظ به تن نپوشد، يا در علائم قرار دادي نوشتاري تجسم نيابد و به دست اهلش نرسد، و تنها سيلاني از فکر و انديشه باشد و در ذهن پديد آورنده بجوشد و بغلطد، يا در پرده ي استتار و فراموشي روزگار بماند؛ يا رهگذران ناشنوا بر مثال طبيبان درد نا آشنا فارغ البال از آن بگذرند، طبيعي است نقدي صورت نبندد و تاييد يا ردي در کار نيايد. آن گاه که فکر متولد مي شود (1) و از آغوش صاحبش مي لغزد و کوچ خود را در صورت متنوع آغاز مي کند و از اختفا و اعتزال مي رهد، تيرهاي نقد و ارزيابي به سويش نشانه مي روند، چنانکه گفته اند؛
«من الف فقد استهدف» و نيز حسّان را است:

 

و انما الشعر لُبّ المرء يعرضه
علي المجالس ان کيسا و ان حمقا
(شريشي: شرح مقامات، 1412ه 24/1 برقوقي: شرح ديوان حسان، 1410ه ص345)

ره آورد حاضر نقدي است گزينشي و مضوعي برخاسته از برخورد با مطالبي در موارد زير:
1) در کتاب اغاني ج 14 به تحقيق «احمد زکي صفوت» سرپرست دانشکده ي دارالعلوم مصر، در اخبار «قيس بن الحداديه» شاعر عصر جاهلي، ذيل قصيده ي عينيه معروفش که سرتاسر غزل است در ارتباط با ابيات (35 و 36) ص 157

بکي من فراق الحي قيس بن منقذ
و اذ راء عيني مثله الدمع شائع

باربعه تنهل لما تقدمت
بهم طرق شتي و هن جوامع (2)

چنين مي خوانيم: اين بيت (بيت اول) از زبان دلدار شاعر است، به دليل عبارت: «و اذ راءُ عيني مثله» که به پندار محقق محترم ضمير «مثله» به شاعر دلداده يعني «قيس» برمي گردد، و در اين صورت معني مصراع دوم بيت چنين خواهد شد: ريزش اشک چشم من چون «قيس» امري شايع است.
ديگري اين که ايشان «باربعه» را در بيت دوم «چهار چشم» معني مي کند که چشمان دلدار و دلداده هر دو باشد. ترديدي نيست چنانچه بيت اول از زبان دوست شاعر باشد بيت دوم: (36) که تتمه آن است همين حالت را دارد.
نظر اين استاد در ذيل دو بيت مورد بحث از جهاتي قابل نقد و بررسي است:
اولاً) ابيات قبل از آنها از زبان خود شاعر است از جمله در بيت (34) چنين مي سرايد:

فايهما ما اتبعن فانني
حزين علي اثر الذي انا وادع

ترجمه: هر کدام از راهها را که در پيش گيرم همانا بر آنچه از دست مي دهم غمگسارم.
ثانياً) ابيات پشت سر آنها نيز از زبان شاعر است و در تاييد نظر استاد «احمد زکي» پيش نمي رود، از جمله در بيت (27) چنين مي خوانيم:

و ما خلت بين الحي حتي رأيتهم
ببينونه السفي، و هبّت سوافع

ترجمه: گمان جدايي از قبيله ي دوست نمي بردم، تا اينکه آنان را در «بينونه سفلي» ديدم و بادهاي گرم و داغ وزيدن گرفت.
و نيز چنين ادامه مي دهد:

کان فوادي بين شقين عن عصاً
حذار وقوع البين، و البين واقع

ترجمه: گوييا دل من از ترس رخدادي جدايي لاي چوب قرار دارد و جدايي رخ مي دهد.
از آن جا که محقق محترم خود متوجه اين ناهمخواني ابيات مي شود مدعي است در فاصله ي ابيات (34 و 35) مطالبي از قلم افتاده: «و الظاهر انه قد سقط قبله – 35- من الروايه بيت اواکثر» (اغاني 14/157)
ثالثاً) چنانچه اين توجه «غريق مابانه» استاد ما را خوش آيد، براي ارتباط ابيات پشت سر (35 و 36) چه مي انديشند؟
رابعاً) تفسير «باربعه، اي ياربع اعين و هي عيناه و عيناها» (اغاني 14/157) دور از ذوق مي نمايد، و فاقد پيام خاص شعري.
نگارنده بر اين باور است که دو بيت مورد بحث از زبان خود قيس است، نه کسي ديگر، و بيت از سر صنعت التفات آمده و چنين کاري در بين ادبا و غير ادبا معمول و متبع. شايد يادوري آيه ي (19/ فاطر)
«الله الذي ارسل الرياح فتثير سحاباً فسقناه الي ...» ما در اين مقام فصل الخطابي باشد. ديگر اينکه معقتد است ضمير «مثله» که ظاهراً حال مقدم يا نائب مفعول مطلق به شمار مي آيد به مصدر فعل «بکي» برمي گردد که مقيد به «باربعه» است، و اين جار و مجرور ترجيحاً متمم فعل پشت سرش نمي باشد.
همچنانکه اعتقاد دارد «باربعه» به معني چهار گوشه ي دو چشمان شاعر است که سيل وار اشک مي ريزند و پيام شدت حزن عاشق دلسوخته را مي رسانند، و به کارگيري «اربعه» در معني مطلق گوشه هاي چهار گونه دو چشم معمول و مصطلح است. زمخشري (ت 538 هـ) در (اساس البلاغه: 1404 هـ) ماده ي «ربع» چنين مي آورد:
«و جاء فلان و عيناه تدمعان باربعه، اذا جاء باکيا اشدا اليکاء؛ اي تسيلان باربعه آماق، قال المتنخل:(3)

لا تفتا الليل من دمع باربعه
کأن انسانها بالصاب مکتحل

و ارسل عينيه باربع، اي باريع نواح»
ترجمه: فلاني آمد در حالي که چشمانش از هر سو اشک مي ريخت، يعني آمد و با شدت مي گريست، و از هر چها رگوشه ي چشم اشک روان مي ساخت. «متنخل» چنين گفته است: در تمام شب از ريزش اشک با چهار گوشه چشم کوتاه نيامد، گو اينکه مردمک چشمش به سرمه ي زهر آگين آغشته بود» به نظر مي رسد منشا تفسير لرزان محقق (اغاني ج 14) شبهه در مرجع ضمير «مثله» بوده که به تبع آن صنعت «التفات» از مسير خود منحرف گشته و در خدمت مرجع ضمير درآمده است و در آخر تفسير «اربعه» به «چهار چشم» را به بار آورده تا جايي که استاد براي توجيه و آشتي اين آرا قائل به از بين رفتن ابياتي از قصيده شده اند.
2- در کتاب گران سنگ «مطول» شرح علامه ي تفتازاني (4) مسعود بن عمر (792 هـ) بر کتاب «تلخيص» خطيب قزويني(5) (739 ت هـ) در مبحث «حسن تعليل» مطلبي آمده است که درخور نقد و بررسي مي باشد. پيش از پرداختن به اصل مطلب يادآوري چند نکته را لازم مي دانم:
اولاً) مطلبي که از علامه آمده در نسخه هاي متعدد(6) موجود نزد نگارنده يکسان است.
ثانياً) مطلب چندان باريک و دقيق نيست تا از چشم علامه ي بزرگوار دور بماند.
ثالثاً) در حواشي موجود و در دسترس، نقدي در اين زمينه ديده نمي شود.
رابعاً) اين شرح ارزشمند که اخيراً: (1424 هـ) توسط دکتر عبدالحميد هندواي استاد بلاغت و نقد ادبي و ادبيات تطبيقي دانشکده ي دارالعلوم قاهره، تحقيق و تصحيح شده است مطلب مورد بحث را بدون تغيير و ترديد تکرار مي کند.
اکنون جا دارد به اصل مساله پرداخته شود.
«قزويني» حسن تعليل را صنعتي مي داند که در آن «صفتي» از راه تراشيدن علتي مناسب: ذوقي و غير واقعي، به اثبات رسد. معلول اين علت تخيلي راست نما را چهار قسم به حساب مي آورد:
الف) صنعت مورد نظر، در اصول ثابت باشد ولي در عرف و عادت جز از سر تخيل دليلي واقعي اشکار برايش ارائه نگردد، مانند:

لم تحک نائلک السحاب و انما
حُمّت به فصبيبها الرّخصاء(7)

ب) صفت ثابت مورد نظر، در عرف و عادت افزون بر تخيل، از دليل واقعي آشکار برخوردار باشد، مانند:

ما به قتل اعاديه، ولکن يتقي اخلاف ما ترجو الذئاب(8)

صفت مورد نظر در اصل ثابت نباشد ولي از دايره ي ممکنات خارج نگردد، مانند:

يا واشياً حسنت فينا اساءته
نجي خذارک انساني من الغرق(9)

صفت ثابت مورد نظر بيرون از دايره ي امکان باشد، مانند:

لولم تکن نيه الجوازء خدمته
لما رايت عليها عقد منتطق
(شرح مطول 1330 ص 437، شروح التلخيص 4/373، 379)

مطلبي که از «علامه تفتازاني» در حسن تعليل بديع مي نمايد و باورنکردني ها مربوط به بخش اخير است که قزويني در متن «تلخيص» چنين مي آورد: او غير ممکنه کقوله: لولم يکن ...»
«تفتازاني» به دنبال «کقوله» مي افزايد: «هذا البيت للمصنف و قد وجد بيتاً فارسياً في هذا المعني فترجمه» شاهد مثال از منصف است که شعري فارسي را با همين معني يافته و آن را ترجمه کرده مراد «تفتازاني» از «مصنف» «قزويني» مولف «تلخيص» و «ايضاح» است، زيرا در اشکالي که به نحوه ي استشهاد به بيت مورد نظر وارد مي کند بارها از «قزويني» تحت عنوان «مصنف» نام مي برد.
نکته ي قابل توجه در انتساب بيت عربي به «قزويني» اين است که «عبدالقاهر جرجاني»(10) (ت 471 هـ) در مبحث «تخيل و تعليل» بيت مذکور را شاهد مثال قرار مي دهد و چنين مي آورد:
«و نوع آخر و هو ان يدعي في الصفه الثابته للشيء انه انما کان لعله يصفها الشاعر و يختلقها، اما لامر يرجع الي تعظيم الممدوح؛ او لتعظيم امر من الامور. فمن الغريب في ذلک معني بيت فارسي ترجمته:

لولم يکن نيه الجوازء خدمته
لما رايت عليها عقد متنطق
(اسرار البلاغه، 1412 هـ7-278)

ترجمه: نوعي دير از تخييل و تعليل آن است که شاعر صفتي ثابت در واقع و نفس الامر را مبتني بر علتي نهد که ساخته و پرداخته خود وي است، تاممدوح يا يکي از حالات وي را بزرگ جلوه دهد. از موارد نادر اين توسل مضمون شعري فارسي است که ترجمه اش چنين باشد: لولم يکن ... .
چنانکه ملاحظه مي شود بيت به فاصله حدود دو قرن پيش از «قزويني» در کتاب «اسرار البلاغه» آمده، و ظاهراً ترجمه از مضمون شعر فارسي از آن «عبدالقاهر» است. اين جانب در شگفت است چه گونه مي توان پذيرفت لغزشي به اين روشني از «تفتازاني» بزرگوار سر زند در حالي وي بارها در «شرح مطول» عبدالقاهر و و کتابهايش را «اسرار البلاغه» و «دلائل الاعجار» حجت و فصل الخطاب خود قرار مي دهد و حتي اشکالي که بر جهت استشهاد تلخيص به بيت مورد بحث وارد مي کند مبتني بر همسويي با عبدالقاهر در استشهاد به بيت بحث انگيز است. از سوي ديگر چه گونه لغزش پيش آمده از ديد محشيان پايه ور و منتقد چون «سيد شريف جرجاني»(11) (ت 816 هـ) پنهان مانده، تا آن جا که وي در ارتباط با موضوع بحث از نص شعر فارسي ياد کند:

«گر نبودي عزم جوزا خدمتش
کس نديدي در ميان او کمر»
(حاشيه مطول ص 437)

اما از لغزش حاضر و انتساب بيت عربي مورد نظر، سخني به ميان نياورد. در ميان محشيان اخير، کسي که «زاد في التنبور نغمه اخري» محمدبن احمد(12) دسوقي است (ت: 123 هـ) اين شخص فاضل نه تنها لغزش پيش آمده در «مطول» را مي پذيرد بلکه به رفع اشکال در جهت تاييد آن نيز مي پردازد، و در حاشيه ي «شرح مختصر» ذيل «کقوله: لولم يکن ...» مي افزايد: «شاعر در اين جا خود مصنف است و بيت از آن وي باشد در ترجمه ي شعري فارسي و علت ترجيح «کقوله» را بر کقولي مي توان به حساب صنعت «تجريد» گذاشت، يا ملاحظه اصل مضمون فارسي آن (دسوقي؛ حاشيه ي شروح تلخيص 4/79- 38)
براي نگارنده سخت دشوار است چنين لغزشي روشن را در انتساب بيت مورد بحث به قزويني از علامه ي تفتازاني باور کند و عبارت «کقوله: لولم يکن ...» را در متن کتاب «تلخيص» چون «دسوقي» عذر نهد، و يا عبارت «ترجمته» را در همين زمينه از «ايضاح» ديگر کتاب «قزويني» که چنين مي آورد: «فکمعني بيت فارسي ترجمته: لولم يکن ...» ترجمته بخواند، و يا آن را قاطع در انتساب ترجمه به مولف بداند.
3) در کتاب «همع الهوامع» اثر برجسته ي نويسنده ي شهير و پرکار جهان اسلام «سيوطي»(13) (ت 911هـ) تصحيح سيد محمد بدرالدين نعساني (1405 هـ 2/155) مبحث ضرورتهاي شعري به نقل از «حازم قرطاجني»(15) چنين مي خوانيم: (الضر ائر السعائغه فيها المستقبح و غيره و هو ملايستوحش منه النفس کصرف ما لاينصرف، و قد تستوحش منه النفس کالاسماء المعدوله و اشد و تنوين افعل من» چنانکه ملاحظه مي شود قسمت اخير عبارت به صورت موجود آشفته و ناقص است و نمي تواند صحيح باشد. با مراجعه به اصل ماخذ «سيوطي» يعني «منهاج» قرطاجني و «عروس الافراح» (16) بهاءالدين سبکي، معلوم مي شود بخشي از عبارت از قلم افتاده و زوائدي بدان راه يافته، و درست آن چنين است: «و اشد ما تستوحشه النفس تنوين افعل من»
مساله شگفت آور در اين مورد آنست، که کتاب «همع الهوامع» اخيرا (1418 هـ 1998م) در بيروت توسط «درالکتب العلميه» با تصحيح و تحقيق احمد شمس الدين در چهار مجلد منتشر شده، اما عبارت آشفته و ناقص در چاپ اول، عيناً در چاپ اخير چهار جلدي از همين محقق با مشکل بيشتر باقي مانده است و بانگ «هل من ناصر» را سر مي دهد، زيرا مصحح محترم عبارت مبهم را با اعمال آيين نگارش نابجا، چنين مي آرايد: «کلاسماء المعدوله، و اشد، و تنوين ...» (سيوطي 3/236)(17)
4) قاضي نظام الدين اصفهاني از علماي اماميه قرن هفتم و معاصر خواجه نصيرالدين طوسي، که در ميدان علم و ادب از صدر نشينان روزگار خود به شمار مي آيد و خاندان جويني را با مدايح متعدد به زبان عربي و فارسي مي ستايد، در يکي از مديحه هاي مخطوطش براي خواجه «شمس الدين(18) صاحب ديوان» (ت 683 هـ) وزير «هلاکو» و جانشينهاي وي در بغداد که از 57 بيت تشکيل شده و نصف آن فارسي است، ممدوح را ضمن شکوه و ناله از دوري و مهجوري خود به شايستگي، جمال و کمال، محبوبيت عام، مبالغه در عدل و داد و اقتدار، توام با دعاي استمرار دولت و قدرت مي ستايد.
مديحه ها و اشعار «قاضي» به علت وسعت اطلاعات علمي و ادبيش لبريز از تلميح و اقتباس، و بهره گيري از مضامين ديگران است. از آن جمله در بيت دوم و سوم قصيده خطاب به ممدوح چنين مي گويد:

چو تافت بر فلکه حسن آفتاب رخت
فتد به زيرزمين نام «يوسف چاهي»

ز زيب عالم تلوين گذشت رنگ رخت
مگر لطيفه اي از سر «صبغه اللهي»

و از جمله ي بهره گيري از مضامين ديگران، در بيان عدل ممدوح يادآور مي شود: اگر بخواهد کژي از طعم چرخ برد بيرون، تا آن جا اکه نه زيبارويان را توان فتنه گري باشد، و نه مطربان را ياراي کج روي ماند:

نه شاهدان «ختن»(19) راست روي فتنه گري
نه مطربان به «خُطا» کرده اند بي راهي

اين همان مضمون زيبايي است که «متنبي»(20) در ستايش عدل و تامين امنيت «عضدالدوله» در ايران، بدان اشاره مي کند که چنانچه دل عشاق را برهنه و عريان در هر جاي مملکت بر خاک افکنند هر آيينه ترس از تير مژگان زيبارويان به خود راه ندهند.

فلو طرحت قلوب العشق فيها
لما خافت من الحدق الحسان
(شرح ديوان 4/260)

گاهي استفاده قاضي از مضمون ديگران به قالب و تعبير و الفاظ مي کشد و خود نيز بدان تصريح مي نمايد. از ان جمله در ادبيات ذيل از قصيده ي مورد بحث:

هميشه تا به فلک بر دو مرد پيشه ورند
نشسته اين به کله دوزي، آن به جولاهي

ببافد از شب تار اين لباس محنت خصم،
زشغل باز نماند زگاه و بي گاهي

بدوز آن کله دولتت به رغم عدو
نکرد ترک که اين صنع نيست متناهي

خرد به طعنه مرا گفت چون سخن شد ختم
زهي معناي حشو و عبارت واهي

کجاست صرف سهم؟ کو عيار شهر ظهير؟
بر او چه گونه زند قلب مردم داهي
(ادبيات 23-27 از مخطوط)

در اين ادبيات چند نکته قابل تامل است:
اولاً) سه بيت اول از نظر مضمون، و غالب کلمات و تعبير، برگرفته از اين دو بيت زير است:

بر فلک بر دو شخص پيشه ورند
اين يکي درزي، آن دگر جولاه

اين ندوزد مگر کلاه ملوک،
و آن نبافد مگر پلاس سياه
(فرهنگ دهخدا، برهان قاطع دکتر معين)

ثانياً) قاضي در بيت آخر گويا به ماخذ خود در زمينه ي ادبيات قبل اشاره مي کند و آن را از ظهير فاريابي (ت 598 هـ) مي داند، در حالي دهخدا و دکتر معين آن را منسوب به «شهيد بلخي» (ت 325) دانسته اند.(21)
ثالثا) پژوهش و جستجو درباره ي دو بيت فوق نشان مي دهد که «قاضي نظام الدين» در انتساب آنها به «ظهير» راه درست نپيموده است، زيرا ابيات در ماخذ پيش از «ظهير» از جمله: «اسرار التوحيد» 1/184 تصحيح دکتر شفيع کدکني آمده، در حالي که نويسنده ي کتاب يعني «ابوسعيد ابوالخير» حدود يک قرن قبل از «ظهير» زيسته است.

 

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
1) شعر جز عصاره ي صاحبش از خرد و هوش يا جهل و ناداني نيست که بر مجلسيان عرضه مي دارد.
2) قيس پسر منقذ خود شاعر از کوچ قبيله سخت به گريه افتاد، چنين ريزش اشک از چشم امري عادي است. با چهار گوشه ي چشمان سخت گريان، گيريت آن گاه که راههاي مختلف کوچيان را به پيش مي برد و دور مي ساخت، راههاي که روزي پيوند دهنده و مواصلاتي بودند.
3) او مالک بن عمر و يا عويمر ملقب به «متنخل» به معني گزيده است. «متنخل» از شعراي عرب عصر جاهلي و منسوب به قبيله «هذيل» مي باشد. (ابن قتيبه: الشعر و الشعرا، ص 233).
4) تفتاراني مسعود بن عمر بن عبدالله، سعد الدين، از نامداران و پيشوايان علوم عرب، بيان، منطق، اصول و کلام بود. در «سرخس» اقامت داشت. تيمور لنگ وي را به سمرقند تبعيد کرد. چون در سمرقند درگذشت او را به «سرخس» آوردند و دفن کردند.
از جمله آثار معروف وي «شرح مطول» و «شرح مختصر» بر «تلخيص المفتاح» قزويني است که اولي را به گفته ي خود «تفتازاني» در پايان کتاب، در گرگان خوارزم دوشنبه دوم رمضان (742 هـ) آغاز کرد، و به سال (748 هـ) در «هرات»روز چهارم صفر به پايان آورده است.
مرگ وي را بين سال هاي 791 هـ تا 793 هـ گفته اند. (سيوطي، بغيه الوعاه 2/285 و زرکلي: الاعلام : مسعود)
5) قزويني، محمد بن عبدالرحمن، ابوالمعاني معروف به «خطيب دمشق» از فقهاي اديب به شمار مي آيد. او شيرين سخن و خوش بيان بود. و در عربيت و ترکي و فارسي توانا، دودمانش از «قزوين» برآمدند و تولدش در «موصل» رخ داد. در نواحي مختلف از جمله مصر و دمشق منصب قضا و گاهي قاضي القضاه به عهده داشت.
از آثار معروف وي «تلخيص المفتاح» و «الايضاح» در علم معاني و بيان و بديع را مي توان نام برد که دومي به منزل شرح اولي است. (زرکلي، الاعلام، محمد بن عبدالرحمن).
6) نسخ متعدد موجود نزد نگارنده يکي نسخه (1330 هـ) مطبعه احمد کاملي با حواشي سيد شريف، ديگري نسخه (1310 هـ) چاپ ايران با حواشي چلبي، سيد شريف، و عبدالحکيم، خط محمد کاظم و «آقا» سومي چاپ (1424 هـ) به تصحيح دکتر عبدالحميد هندواي.
7) شعر از متنبي است، ترجمه، ابر ريزان نه در بخشش تراماند، زخشم و شرم خود به تب آمد، ريزشش را عرق نامند.
8) شعر از متنبي است، ترجمه: کشتن دشمنانش نه از سرکين است، بلکه گرسته ماندن گرگان هراس وي است.
9) شعر از «مسلم بن وليد»، شاعر نوپرداز دو معاني لطيف، و الفاظ و تعابير نرم و دلپذير روزگار برمکيان، ترجمه: اي سخن چيني که رفتار بدت در حق ما به نيکي انجاميد؛ ترس ز تو چشم مرا زغرقاب رهانيد.
10) عبدالقاهر بن عبد الحرمن جرجاني ايراني تبار مقيم گرگان، متوفاي (471هـ) دانشمندي توانمند در نحو و بلاغت و نقد و لغت و فقه و کلام بود. «باخرزي» متوفاي (467 هـ) که وي را ديده است. در کتاب خود: (دميه القصر 1/579) اين عالم بزرگ را چنين مي ستايد: «امام مسلم همگان، رونق زمان و مکان، يگانه دهر در دانش فراوان، بي همتا در ميان ناموران».
عبدالقاهر در دين محکم و استوار و زاهد و پرهيزگار بود. گويند روزي که در منزل به نماز ايستاده بود دزدي به خانه درآمد و در حضورش آنچه را يافت به تاراج برد، ولي عبدالقاهر نماز را قطع نکرد (مقدمه کتاب المقتصد ص 17( در مورد «جرجاني» نيز رجوع شود: (قفطي، انباه الرواه)
11) علي بن محمدبن علي، معروف به سيد شريف جرجاني يکي از دانشمندان بزرگ در علوم اسلامي است. اصلش از نواحي «استرآباد» گرگان بود، و در شيراز درس خواند و مستقر شد. چون «تيمور» در سال (789 هـ) به شيراز درآمد «سيد شريف» از آنجا گريخت و به «سمرقند» رفت. پس از مرگ تيمور دوباره به شيراز بازگشت و تا دم مرگ (816هـ) بماند. از اين عالم بزرگ حدود پنجاه اثر خرد و کلان بر جاي مانده است (زرکلي: الاعلام: علي بن محمد) از جمله آثارش مي توان به حواشي وي بر شرح مطول «تفتازاني» اشاره کرد که در مقدمه ي آن يکي از فوائدش را بيان لغزش هاي «مطول» مي داند و منها ما هو تنبيه علي مزاله و مبيين لوجوه اختلافه (شرح مطول ص 3)
12) محمدبن احمد معروف به «دسوقي» متوفاي (1230 هـ) شخصي پايه ور در علوم زبان عربي بود و اهل «دسوق» مصر او در قاهره درس خواند و اقامت گزيد و در شمار مدرسان «ازهر» درآمد. از آثار وي مي توان حواشي مفيدش بر «شرح مختصر» تفتازاني و «مغني اللبيت» ابن هشام برشمرد. «دسوقي» در سال (1230 هـ) در قاهره درگذشت. (زرکلي؛ الاعلام، محمدبن احمد)
13) سيوطي، عبدالرحمن بن ابي بکر ملقب به «جلال الدين» متوفاي (911 هـ) امام حافظ قرآن و حديث، مورخ و اديب، صاحب حدود (600) تاليف کوچک و بزرگ.
او در پنج سالگي پدر را از دست داد و با يتيمي در «قاهره» بزرگ شد، در چهل سالگي از مردم کناره گرفت و از همه دوستانش بريد و زندگي خود را وقف پژوهش و تحقيق و تاليف نمود. بزرگان و ثروتمندان به ديدارش مي شتافتند، و هدايا را بر وي عرضه مي داشتند اما وي آن را نمي پذيرفت. (زرکلي، الاعلام، عبدالرحمن )
از جمله آثار وي يکي کتاب «همع الهوامع» در شرح «جمع الجوامع» مربوط به مسائل صرفي و نحوي است و هر دوي آن از خود «سبوطي» او در مقدمه اين شرح، کتاب را در برگيرنده ي مسائل صرفي و نحوي مي داند تا جايي که مطلبي را در اين زمينه از دست نداده و اثر خود را از عصاره ي صد تاليف ساخته است. (همع الهوامع ص 2)
14) حازم بن محمدبن حسين منسوب به «قرطاجنه» شهري در «اندلس»- اسپانيا- توانمند در بلاغت و ادب «ابوحيان» او را در نظم و نثر و نحو و لغت و عروض يگانه عصر خويش دانسته و در علم بلاغت درياي شيرين و پرچمدار آن و حکمرانش در شرق و غرب، از جمله آثار «حازم» در بلاغت «سراج البلغاء» است که به نام «مناهج البلغاء و سراج الادباء» معروف است.
حازم پس از تکميل معلومات و فنون مختلف به «مراکش» آمد و از آن جا به «تونس» رفت و رحل اقامت افکند و به شهرت رسيد. قرطاجني در سال ششصد و چهار هجري در منزلگاه اخيرش دعوت حق را لبيک گفت. (سيوطي، بغيد الوعاه 1/493، ياقوت، معجم البلدان، قرطاجنه، زرکلي: الاعلام حازم».
15) ترجمه ضرورتهاي شعري پذيرفته «ناپسند» و «پسند» دارد، پسند آن است که طبع از آن گريزان نباشد، مانند «منصرف» کردن اسمهاي «غير منصرف» در حاليکه طبع در برخي موارد از آن گريزان بود، مانند رخ دادن اين اتفاق در اسمهاي غير منصرغ معدول «چون ثلاث و مثلث ازين ناپسندتر غير منصرف کردن اسم تفضيل مستعمل با حرف جر «من» باشد.
16) «عروس الافراح» شرحي است بر «تلخيص المفتاح» قزويني، از بهاءالدين سبکي متوفاي (736 هـ) مولف کتاب در مقدمه يادآور مي شود که سرچشمه اين علوم مشرق زمين بوده، و با رفتن بزرگاني چون «سکاکي» چراغ و نور آن به خاموشي گراييده است. از اين روي در ديار «مصر» به نوشتن شرحي بر «تلخيص» همت گماشته. آن گاه مدعي مي شود که در اين زمينه از حدود سيصد تاليف مايه گرفته و عصاره صد کتاب را در شرح خود جاي داده است. و اعلم انني لم اضع هذا الشرح حتي استعنت عليه بنحو ثلاث مئه تصنيف. و انه تضمين الخلاصه من مئه تصنيف في هدا العلم (مقدمه عروس الافراح، شروح التلخيص 1/28 – 29)
17) نظام الديژن اصفهان، از علماي اماميه قرن هفتم و معاصر با خواجه نصيرالدين طوسي، و پايه ور در شعر و ادب عربي و فارسي در عراق عجم منصب قضا داشته است. او اشعاري در مناقب اهل بيت دارد، از جمله:

لله درکم يا آل سينا
يا انجم الحق اعلام الهدي فينا

قاضي نظام الدين به خاندان جوينيها در شعرش عشق مي ورزد و خواجه شمس الدين صاحب ديوان را به پارسي و عربي مي ستايد، از آن جمله:

بديدم خود وصلم ندادي
ندارد عهد تو هيچ استواري

شادروان علامه دهخدا از دو «نظام الدين اصفهاني» ياد مي کند يکي تحت عنوان «علماي اماميه» و ديگري تحت عنوان: از شعراي عهد اباقاخان که در حقيقت هر دو يکي است اما با دو عنوان از آن ياد شده (دهخدا: نظام الدين) در مورد قاضي نظام الدين يکي از دوستان فاضل اين جانب به نام سيد محمدرضا ابن الرسول پژوهشي دقيق در دست تهيه دارند که در شرف اتمام است.
18) صاحب ديوان، محمدبن محمد جويني ملقب به «شمس الدين» در سال (675 هـ) وزارت هلاکو را عهد دار شد، و برادرش عطاملک حکومت شهر «بغداد» را صاحب ديوان از بزرگترين وزرا و عمال و کتاب ايراني به شمار مي آيد، در عهد خود از نظر کفايت و تدبير و جاه و جلال و ثروت بي نظير بود؛ و در مزيد حکمت و تواضع و فضل دوستي و شعر پروري مشهور.
اين وزير با تدبيري که مدت 29 سال با حکمت و کمال قدرت و کفايت ممالک مغول را اداره کرد، و اسباب شوکت و دولت «هلاکو» و جانشينان او شده بود، بر اثر تهنيت و حسادت اطرافيان در روز دوشنبه چهارم شعبان سال (683 هـ) به فرمان امير ارغوان در نزديکي «اهر» آذربايجان به قتل رسيد.
(دهخدا: به نقل از تاريخ مغول تاليف «اقبال»)
19) «ختن» شهري بود در ترکستان شرقي (ترکستان چين) گاهي هم به تمام ترکستان چين اطلاق شده است، چنانکه «چين شمالي را» ختا- خُطا- نيز مي گفتند. در نوشته هاي اسلامي مراد از «ختا» و «ختن» چين شمالي و ترکستان شرقي است.
20) متنبي احمدبن حسين (ت 354 هـ) پرآوازه ترين شعراي عرب قرن چهاردهم، شعرش به گفته خود وي کور را خيره و کر را شنوا مي کند، و بر زبان روزگار جاري و ساري است او بسيار شيفته خود بود و کسي را با خود همسنگ نمي ديد، با بزرگاني چون سيف الدوله امير حمداني بر مثال ره اکفا برخورد مي کرد و شعرش را بر او نشسته مي خواند.
(محمد فاضلي: التعريف بالمتنبي من خلال اشعاره. انتشارات دانشگاه مشهد و «شهر متنبي در خدمت رسالت فکري او» مجله ادبيات مشهد بهار و تابستان 1375).
21) ضبط «اسرار التوحيد» کمي با «فرهنگ دهخدا» فرق دارد، بدين گونه است.

به فلک بر دو مرد پيشه ورند
زان يکي درزي و دگر جولاه

اين ندوزد مگر قباي ملوک
وان نبافد مگر گليم سياه
(شيخ ابوسعيد، 1375. 1/185)

از استاد فاضل گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد جناب دکتر اشرف زاده متشکرم که اين ماخذ اخير را به اين جانب نمودند.
 

منابع و ماخذ:
1- ابن قتيبه ابوعبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء (1920 م) طبع «ليدن» مطبعه «بريل».
2- ابن منظور ابوالفضل جمال الدين بن مکرم، لسان العرب (1407ه – 1978 م) افست ايران.
3- ابوالفرج اصفهاني علي بن الحسين: کتاب الاغاني (1383 هـ 1993 م) نشر دار احياء التراث العربي.
4- باخرزي علي بن الحسن بن علي، دميه القصر و عصره اهل العصر (1414 هـ - 1993 م) تحقيق محمد تونجي، داالجيل بيروت.
5- بغدادي عبدالقادر بن عمر: خزامه الادب و لب لباب لسان العرب شرح شواهد کافيه (بي تا) دار صادر، بيروت.
6- بهاء الدين سبکي: «عروس الافراح في شرح تلخيص المفتاح» ضميمه شروع التلخيص (بي تا) نشر ادب الحوزه.
7- تفتازاني مسعود بن عمر بن عبدالله ملقب به سعدالدين: «شرح مطول» بر تلخيص (1330 هـ ) مطبعه احمد کامل تفتازاني مسعود بن عمر بن عبدالله ملقب به سعيد الدين: «شرح مطول» (1424 هـ ) تقيق عبدالحميد هنداوي، درالکتب العلميه، بيروت – لبنان.
8- تفتازاني، مسعود بن عمر بن عبدالله ملقب به سعد الدين (بي تا) چاپ سنگي ايران.
9- حسان بن ثابت انصاري: ديوان (1410 هـ 1990 م) با شرح عبدالرحمن برقوقي، نشر دارالکتاب العربي بيروت – لبنان.
10- خطيب قزويني جلال الدين ابوعبدالله محمد بن قاضي، الايضاح في علوم البلاغه، (بي تا) نشر دار الکتب العلميه بيروت – لبنان
11- دسوقي محمد بن احمد، حاشيه بر «مختصر تفتازاني» ضميمه شروح التلخيص، نشر ادب الحوزه.
12- دهخدا علي اکبر، لغت نامه
13- زرکلي خيرالدين: «الاعلام» (1984 م) دارالعلم للملابين، بيروت – لبنان.
14- زمخشري جارالله ابوالقاسم محمودبن عمر: «اساس البلاغه» (1404 هـ 1984 م ) داربيروت.
15- سيوطي جلال الدين عبدالرحمن: «همع الهوامع شرح حمع الجوامع» (1405 هـ ) منشورات رضي- ايران- قم.
16- ..................: «بغيه الوعاه في طبقات اللغويين و النجاه» (1419 ه 1998 م) المکتبه العصريه.
17- سيد شريف جرجاني: «حاشيه بر مطول تفتازاني» (1330 هـ ) مطبعه احمد کامل.
18- شريشي احمد بن المومن القيسي: «شرح مقامات حريري» (1412 هـ 1992 م) به اهتمام و تصحيح محمد صدقي جميل دارالفکر، بيروت.
19- شيخ ابوسعيد: «اسرار التوحيد» (1367 هـ ) تصحيح و تعليق محمدرضا شفيعي کدکني، انتشارات آگاه
20- عبدالقاهر جرجاني : «اسرارا البلاغه» (1412 هـ 1991 م) تحقيق محمود محمد شاکر، انتشارات مطبعه المدني قاهره و جده.
21- عبدالقاهر الجرجاني: «المقتصد في شرح الايضاح» (بي تا) تحقيق دکتر کاظم بحر المرجان.
22- فاضلي محمد: «التعريف بالمتنبي من خلال الشعان» (1372 انتشارات دانشگاه مشهد.
23- .............: «شعر متنبي در خدمت رسالت فکر او» (1375 هـ ) مجله ادبيات مشهد شماره بهار و تابستان.
24- قاضي نظام الدين اصفهاني، «ابيات مخطوط وي » (بي تا)
25- قفطي علي بن يوسف جمال الدين ابوابرکات : «ابناه الرواه علي انباه النجاه» (1406 هـ - 1986 م) تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دارالفکر، قاهره.
26- کحاله عمر رضا: «معجم المولفين» (1376 هـ ) دارالحياء التراث العربي.
27- متنبي احمد بن حسين، «ديوان»، (1397 هـ 1978م) همراه شرح عکبري، تصحيح مصطفي سقا و ديگران دار الموفه، بيروت، لبنان.
28- ياقوت بن عبدالله شهاب الدين ابوالعبدالله الحموي: «معجم البلدان» (1399هـ 1979 م) داراحياء التراث العربي، بيروت – لبنان.
منبع: پايگاه نور- ش18