مقايسه خمريات عربي و فارسي (رودکي و ابونواس) (1)


 

نويسنده:دکتر سيد محمدرضا ابن الرسول*




 

 

چکيده
 

در مقاله حاضر، پس از مقدمه اي کوتاه درباره پيشينه اثرپذيري زبان و ادب فارسي و شاعران و اديبان آن، از همتايان تازي خود، و اشاره به موقعيت خاص رودکي در اين عرصه «خمريه»هاي ابونواس و رودکي با ذکر شواهدي، مورد مقايسه و تحليل قرار گرفته و چگونگي تاثر شاعر ايراني از شاعر عرب نمايانده شده است.
واژه هاي کليدي: ادبيات تطبيقي، خمريات، ابونواس، رودکي

پيش درآمد مترجم
 

مقاله حاضر برگرداني است از مقاله اي به زبان عربي با عنوان «مقارنات في الخمريات العربيه و الفارسيه بين رودکي و ابي نواس»، نوشته محمد غنيمي هلال که در ضمن يکي از کتاب هاي وي، به نام «دراسات و نمازج في مذاهب الشعر و نقده» (القاهره، نهضه مصر [بي تا] 170-181) که به گفته ناشر آن در مقدمه، هفت سال پس از درگذشت مولف به چاپ رسيده است.
روان شاد دکتر محمد غنيمي هلالي (1916-1968 م)، استاد مسلم ادبيات تطبيقي در دانشگاه هاي معتبر مصر بوده است. کتاب مشهور وي «الادب المقارن» که نيم قرن پيش به رشته تحرير درآمد، تاکنون بارها تجديد چاپ شده است. مرحوم آيت الله زاده شيرازي اين کتاب را به فارسي هم برگردانيده و در مقدمه ترجمه خود شرح حالي مفصل از نويسنده آورده است.
به نظر رسيده ترجمه اين مقاله هلالي هم- اگرچند چند دهه پس از نگارش آن به انجام آمده است. براي فارسي زبانان، خالي از لطف نباشد، به ويژه که چندي از دوستان و پژوهشگران ادب فارسي از وجود چنين گفتاري اظهار بي اطلاعي کرده اند.
اکنون پيش از ورود به گردانيده متن، ياد کرد دو نکته بايسته مي نمايد:
نخست اين که اصل عربي گفتار ياد شده فاقد هرگونه پانوشت ارجاعي يا توضيحي است و نمونه هاي منقول از اشعار رودکي هم، همه در قالب ترجمه منثور عربي آمده است که اين خود، بازيابي اصل فارسي را براي اين بنده دشوار مي نمود. در اين جا لازم است از هم ياري برادر عزيزم سيد مهدي ابن الرسول، دانش آموخته کارشناسي زبان و ادبيات عربي دانشگاه اصفهان، صميمانه سپاسگزاري کنم.
دو ديگر آن که برگردان عربي اشعار رودکي در اصل مقاله از بسياري جهات درخور نقد است که تنها نمونه هايي را در پي نوشت ها آورده ام.
تقريباً پس از گذشت سه قرن از کشور گشايي ايران به دست عربي زبانان، گويش «دري» به جايگاهي ادبي ارتقا يافت. بيشتر، زبان پهلوي، زبان رايج ادبي در روزگار ساسانيان، با فروپاشي امپراتوري ايران از ميان رفته بود و اين گويش جديد براي آن که زبان ادبيات گردد، ناگزير مي بايست بر زبان عربي يعني زبان آئين جديد و زبان کشور گشايان تکيه زند.
اين پديده يعني اتکا به زبان عربي، نخست در پيدايش نثر ادبي که در قرن دهم ميلادي با ترجمه و اقتباس آغاز شد و سپس به آفرينش و نگارش ادبي انجاميد و هر دو متاثر از زبان و ادب عربي بود و در مرحله بعد در شعر غنايي فارسي آشکار است. ايرانيان، وزن هاي شعر عربي را به زبان خود وارد ساخته از آن تقليد کردند و تا حد قابل توجهي اثر پذيرفتند. اين تاثر به گونه اي است که نخستين مورخان ادب فارسي هم اظهار کرده اند ايرانيان کهن، شعر منظوم نداشته و تنها زماني که با زبان عرب آشنا شدند و به لطايف آن آگاه گرديدند، اوزان شعري آنان را به حوزه زبان خود منتقل کردند.
البته ما در جايي ديگر(1) بيان کرده ايم که اين گفته به طور مطلق درست نيست و پژوهش هاي جديد هم ثابت کرده که شعر کهن ايران، پيش از کشور گشايي تازيان هم، وزن داشته است. با اين وصف، سخن اين تاريخ نگاران ادب فارسي بر عمق اثرپذيري شعر غنايي دلالتي روشن دارد و اين همان مطلب مهمي است که ما در اين مقدمه، بر آن پاي مي فشاريم.
باري هر چند رودکي سمرقندي «ابوعبدالله جعفر بن محمد» نخستين کسي نيست که شعر فارسي را به شيوه شعر عربي ادب اسلامي يعني ادبيات پس از کشور گشايي سروده است، اما به يقين نخستين سراينده بزرگ شعر غنايي در ادب فارسي است که به يُمن وجود او، مضامين اين نوع شعر در ميان ايرانيان به کمال رسيده است. بزرگان شعر غنايي فارسي نيز که پس از رودکي پا به ميدان شعر گذاشتند، همگي شاگرد مکتب او بوده، به تفوق و تقدم او اذعان کرده اند.
رودکي در اواخر قرن سوم هجري در روستايي بر سر راه بخارا و سمرقند به نام «رودک» ديده به جهان گشود و به همين روستا هم منتسب گرديد و در سال 330 هجري (941 م)، يا 343 هجري (954 م) درگذشت. وي به ارتباط با امين سامان نصربن احمد (302 هـ/913م.-331هـ/942 م.) شهره است و مديحه هاي بسياري در حق او دارد و به سبب منزلتي که نزد ممدوح خود داشته، تاثيري شگرف و افسانه اي هم بر او داشته است.
رودکي نابينا بوده و چنان که برخي از مورخان ادب فارسي تصريح کرده اند، نابينايي او مادرزادي بوده است، ليکن آن گونه که برخي از اشعارش اِشعار دارد و نيز از دريافت دقيق او نسبت به رنگ ها برمي آيد، وي نابينا به دنيا نيامده که ترجيحاً پس از گذشت چند سال از تولدش به اين عارضه مبتلا شده است.
به رغم اين که رودکي در سروده هاي فارسي خود عميقاً از شعر عربي متاثر است و نيز نخستين کسي است که در ميدان مدح و رثا، غزل و خمريات در زبان خود، گوي سبقت ربوده و پيشگام است، با اين وصف در آثار خود، حال و هواي شعر غنايي کهن ايراني را حفظ کرده است. گفتني است شعر غنايي در ميان ايرانيان باستان بسان يونانيان، با موسيقي همراه بوده است و به همين روي آنرا شعر غنايي ناميده اند.
«باربد» يا «فهلبذ»، شاعر خسرو دوم در دوره ساسانيان، از جمله شاعران مشهور و قديم ايران است که نامشان براي ما بجاي مانده و سروده هايشان را براساس نغمه هاي تار، آهنگين مي کرده اند (2). رودکي نيز موسيقي را خوب مي دانسته و شعر را براساس آن مي سروده، چنان که از صدايي خوش هم بهره مند بوده است وي در برخي اشعارش اين گونه از خود مي گويد:

 

«به حُسنِ صوت، چو بلبل، مقيَدِ نظمم
به جرِم حُسن، چو يوسف، اسير زنداني

بسي نشستم من با اکابر و اعيان
بيازمودم شان آشکار و پنهاني»(3)

رودکي بسان همه آنان که در تجديد حيات ادبيات منظوم و منثور فارسي سهيم اند، در حد گسترده اي از فرهنگ عربي آگاه بود، چرا که اينان همگي ذولسانين بوده اند. وي به ويژه در اقبال به زبان عربي و آموختن آن، از خود نبوغ نشان داد و حتي حفظ قرآن کريم را در هشت سالگي به انجام رسانيد.
اثرپذيري اين دسته از شاعران ايراني از اوزان شعر عربي، نشان دهنده آگاهي فراگير و ژرف کاوي آنان در فرهنگ عربي است. رودکي خود، مصداق بارز و دليل روشني از اثرپذيري مسلم آنان از شعر عربي است.
نيز از آن رو که رودکي نخستين پيشواي بزرگ همه اين شاعران است، پس ناگزير مي بايست در زمينه هايي که در آن ها درخشيده، با شاعران برجسته عرب، همسازي و هم سرايي قابل توجهي داشته باشد. همين الگوبرداري گسترده است که استعدادهاي او را پروده و نبوغ ذاتي اش را به کمال رسانده و در برابر او راهي را هموار ساخته است که بتواند آنچه را در ژرفاي دل و ذهنش مي گذرد، جاودانه سازد.
رودکي در شعر خود به گونه اي جلوه کرده که انگار از زندگاني خود خرسند و راضي است بي آن که در اين خرسندي، ساده لوحي و فريب انگاري راه يافته باشد، بلکه خود را آن چنان با اين رضايت مندي، خوي گر ساخته که تحمل زندگي برايش امکان پذير باشد:

«زمانه پندي آزادوار داد مرا
زمانه چون نگري، سر به سر همه پند است

به روز نيک کسان، گفت تا تو غم نخوري
بسا کسا که به زورِ تو آرزومند است»(4)

از سويي خمريات يا بادگاني ها چه در زبان عربي و چه در فارسي، راهي بوده است که آدمي از تامل در «تراژدي زندگي در نگاه خردورزان» رهايي يابد؛ راهي بوده است که غم و اندوه را به دل خاک بسپارد و با گريز از آفتاب سوزان زندگي، دمي در سايبان سرمستي آرام گيرد. بدين روي نمود ذاتي خمريات از اين منظر، نمود صادقانه اي است و چنان چه مورد تامل قرار گيرد، ريشه دارتر و ژرف تر از صرف درنگ در برابر مناظر پرده دري و هرزه گري و بي بند و باري است که در نوع خمريات مشهود است و از همين روست که ابولعلاء معري آرزو داشت که اگر زهد و تقوايش مانع نبود، در هواي مستي، نفسي تازه کند. وي در لزوميات خود مي گويد:

«ايأتي نبي يجعل الخمر طلقه
فتَحملَ شيئاً مِن همومي و أحزاني

و هيهات! لو حلّت لَما کنتُ شارباً
مخفَِفهً في الحلم کلّهَ ميزاني» (5)

آيا پيامبري خواهد آمد که باده را حلال کند تا آن هم بخشي از بار غم و اندوه مرا بر دوش کشد.
آري پناه بردن به باده، چاره جويي ناتوانان در برابر سختي ها و تهديدهاي زندگي، و نيز گريز به دوران دوست داشتني جواني است و آدمي را برمي انگيزد که لذايذ را غنيمت شمارد و شادماني ها را به چنگ آورد. خمريات عربي هم سرشار از اين مضامين است و مناسبت دارد در اين جا به اختصار از سروده هاي ابونواس، سرآمد خمريه سرايان پيش از رودکي، نمونه بياوريم:

«بادِر شبابَک قبلَ الشَّيبِ و العارِ
و حَثحِثِ الکأسَ مِن بِکر لابکار»(6)

شتاب کن و جواني ات را پيش از پيري و ننگ ناتواني درياب، و سپيده دمان جامي از باده دست ناخورده برگير و بگردان.
و در سروده اي ديگر مي گويد:

«رأيتُ اللّيالي مُرصداتِ لمُدّتي
فبادرتُ لذّاتي مُبادَرهَ الدَّهرِ

رضيتُ من الدُّنيا بکأس و شادن
تحير في تفصيله فَطنُ الفکرِ»(7)

چون ديدم که روزگار (شب و روز) در کمين عمر من است، من نيز بسان روزگار که در هر چيزي پيش دستي مي کند و فرصت ها را مي ربايد، در نيل به لذات خود پيش دستي کردم که فرصتم از دست نرود.
- آري من از اين دنيا تنها به جامي و غزالي قناعت ورزيده ام. آهويي که زيرک انديشان و نکته دانان هم در وصف او سرگردان اند.
رودکي نيز در خمرياتش، ما را با نگاه اين گونه خود، به زندگي آشنا مي کند. نگاه کسي که در پي بهره مندي و بازيابي لذت هاي زندگي است. ليکن در وراي اين کاميابي و غنيمت جويي، روحي اندوهناک وجود دارد که ازعمق جان احساس مي کند لحظه هاي شادي، بي درنگ از دست مي رود و فرصت ها در اين زندگي محدود، بسي با شتاب مي گذرد. وي در يکي از سروده هايش مي گويد:

«شاد زي با سياه چشمان، شاد
که جهان نيست جز فسانه و باد

ز آمده شادمان ببايد بود
وز گذشته نکرد بايد ياد

من و آن جعد موي غاليه بوي
من و آن ماهروي حور نژاد

نيک بخت آن کسي که داد و بخورد
شور بخت آن که او نخورد و نداد

باد و ابر است اين جهان، افسوس
باده پيش آر، هر چه بادا باد»(8)

در پرتو همين نگاه که رودکي و ابونواس و بسياري ديگر از خمريه سرايان در آن وحدت نظر دارند و البته نگاه اين دو بسي ژرف تر است ما نوعي شيفتگي به مي را در سروده هاي هر دو مي يابيم. گويا باده، جايي است که آن ها از خيالات تار و تيره و افکار خسته و کوفته بدان پناه مي برند و در اين انديشه گريزي، باده در نزد هر دوي آن ها از نوع ارجمندي برخوردار است؛ و بدين روست که هر دو معتقدند باده، نعمتي است که بايد فرومايگان را از آن بي بهره ساخت.
ابونواس به زباني طنز آميز که برخاسته از همان احساس بي نظير است، آشکار و بي پروا از زبان مي در سروده اي چنين مي گويد (و البته ما تنها به چند بيت آن بسنده کرده ايم):

«لا تمکنني من العربيد يشربني
و لا الليم الذي ان شمني قطبا

و لا السفال الذي لا يستفيق و لا
غرّ الشباب و لا من يجهل الادبا

و لا الأراذل الا من يوقرني
و من السقاه و لکن اسقني العربا»(9)

- مگذاريد که نه آن بد مست هم پياله آزار، مرا بياشامد و نه آن فرومايه که چون مرا مي بويد، روي درهم مي کشد.
- و نه آن بدخوي که (که چون مي خوراگي کند، بد خلقي مي کند و) هشياري نمي شود و نه آن جوان بي تجربه و خام، و نه آن که با ادب و آداب بيگانه است.
- و نه آنان که پست و خوار و بي مقدارند؛ و البته اينان از ساغر بخشاني که مرا عزيز مي شمارند برکنارند. آري مرا تنها به مردمان عرب (که قدر مرا مي دانند) بنوشانيد.
رودکي هم مي گويد:

«بيار آن مي که پنداري روان ياقوت نابستي
و يا چون برکشيده، تيغ، پيش آفتابستي

به پاکي گويي اندر جام مانند گلابستي
به خوشي گويي اندر ديده بي خواب، خوابستي

سحابستي قدح، گويي و بي قطره ي سحابستي
طرب، گوي که اندر دل، دعاي مستجابستي

اگر مي نيستي يکسر همه دل ها خرابستي
اگر در کالبد، جان را نديده ستي، شرابستي

اگر اين مي به ابر اندر به چنگال عقابستي
از آن تا ناکسان هرگز نخوردندي، صوابستي»(10)

پی نوشت ها :
 

*استاد يار زبان و ادبيات عرب دانشگاه اصفهان
1- مقصود نويسنده، کتاب مشهور وي «الادب المقارن» است که در بخش عروض و قافيه آن به موضوع آشنايي ايرانيان با اوزان شعري و نقد آرايي پيشينيان و نقد پژوهيده هاي معاصران در اين باره پرداخته است. اين کتاب ا عنوان «ادبيات تطبيقي» به فارسي ترجمه شده است (نگر: غنيمي هلال، محمد؛ ادبيات تطبيقي؛ ترجمه و تحشيه و تعليق سيد مرتضي آيت الله زاده شيرازي؛ تهران: امير کبير، 1373، ص 355-358).
2- مقصود، همان «نواي خسرواني» (نوعي از الحان موسيقي) است که باربد آن را در عهد خسروپرويز ابداع کرده بود؛ نگر: معين، محمد؛ فرهنگ فارسي؛ 6 ج (با صفحه شمار پياپي)، چ 10، تهران: اميرکبير، 1375، ج 4، ص 4825 (ذيل نوا) و نيز نگر، هلال، ادبيات تطبيقي، ص 355.
3- رودکي، جعفربن محمد، ديوان شعر رودکي، پژوهش و تصحيح و شرح جعفر شعار؛ تهران، نشر قطره، 1378، ص 129 و 130، گفتني است محقق ديوان، اين ابيات را در جمله اشعار منسوب به رودکي و ملحق به ديوان وي آورده است. نکته ديگر آن است که نويسنده مقاله، «بيازمودم شان» را به «آزودهم بالعلم» برگردانيده که ظاهرا با «بياموزمشان» خلط کرده است.
4- رودکي، ص 16.
5- دو بيت نخست قصيده اي است پانزده بيتي در بحر طويل و با قافيه نون مکسوره، که با اين نشانه ها بازيابي آن در همه چاپ هاي گونه گون «لزوم ما لايلزم» يا ديوان لزوميات شاعر ميسور است؛ براي نمونه نگر: ابولاعلاء المعري، احمدبن عبدالله، ديوان لزوم ما لا يلزم (اللزوميات)، مما يسبق حرف الروي، بروايه الامام التبريزي و مراجعه الامام ابي منصور ابن الجواليقي، تقديم و شرح و فهرست وحيد کبابه و حسن حمد، 2 ج، بيروت: دارا الکتاب العربي، 1424 هـ = 2004 م، ج 2، ص 491.
6- ابونواس، الحسن بن هاني، ديوان ابي نواس؛ تحقيق و شرح احمد عبدالمجيد الغزالي، بيروت: دارالکتاب العربي، 1404 هـ = 1984 م؛ ص 149.
7- ابونواس، ص 139
8- رودکي، ص 17
9- ابونواس، ص 92
10- رودکي، ص 126؛ اين قطعه نيز در ديوان شعر رودکي در بخش اشعار منسوب و ملحق به وي ذکر شده است. ضمناً برگردان عربي مصراح اول بيت سوم چنين است: «فقل: ان القدح سحاب، و الخمر قطرته» که ظاهراً در نسخه مورد استفاده نويسنده مقاله، واژه «مي» به جاي «بي» آمده و البته ضبط قابل توجهي است.
 

منبع: پايگاه نور- ش18