زندگي درون يک حباب شيشه اي
زندگي درون يک حباب شيشه اي
زندگي درون يک حباب شيشه اي
نويسنده:سلطان محمدي
«حباب شيشه» اثر معروف شاعر انگليسي زبان «سيلوياپلات» است. که گرچه عمري کوتاه و آثار اندکي داشت ، اما چنان در عرصه ي ادبيات،درخشان عمل کرد که امروزه نامش به عنوان يک زن شاعر و نويسنده يي توانا مطرح است .اين کتاب زاييده ي تخيلات نويسنده نيست ،بلکه رماني مستند يا به عبارتي سرگذشت نامه است . سيلوياپلات خاطرات دوران جواني اش را از زبان خود و با احساسي که سال ها ازديگران پنهان بوده بيان کرده است. داستان از جايي شروع مي شود که سيلوياي جوان با نبوغ و خلاقيتي که دارد برنده ي جايزه ي ويژه ي مسابقه ي سردبيري مجله يي مي شود تا براي مدت يک ماه به نيويورک برود و در دفتر مجله کار کند؛اتفاقي که از نظر دختران همسن او شانس بزرگي است. اما براي نويسنده ي جوان ما چنين نيست که او شوقي را که بايد در وجودش نمي بيند ،آن چنان که پس از برگشت از اين سفرکذايي به شدت افسرده مي شود و مدام درحال جستجوي حقيقتي مبهم در وجود خود يا شايد جهان! در همين زمان با برخوردن تعداد زيادي قرص اقدام به خودکشي مي کند و سه روز بعد در حالي که پليس همه جا را به دنبالش گشته ، او را در زيرزمين خانه اش پيدا مي کنند و نجاتش مي دهند ، سپس براي مدتي به بيمارستان رواني فرستاده مي شود و...
داستان کتاب در واقع مقابله ي انسان مدرن با تقديري نامعلوم است که گويي نمي تواند بر آن غالب شود و اين باعث پريشاني فکري و جنگ رواني نويسنده با خودش و البته زمينه سازاثري ساده ،اما عميق و قابل تأمل مي شود. «حباب شيشه » پس از موفقيت چاپ درانگلستان توانست در آمريکا نيز اجازه ي چاپ بگيرد . سيلوپلات در دفتر خاطراتش مي نويسد: «شگفت آور است که چگونه اغلب زندگي ام راگويي درون هواي رقيق حباب شيشه يي گذرانده ام.» به همين دليل «حباب شيشه» نام کتاب سرگذشت اوست.
همگي برنده ي مسابقه ي يک مجله ي مد شده بوديم،با فرستادن مقاله ،داستان ، شعر و مطالب درباره ي مد جايزه ي ما يک ماه کار کردن در نيويورک با پرداخت تمام مخارج بود،به علاوه انبوهي از جوايز ديگر مثل بليت باله ،آرايش مجاني فونزد معروف ترين آرايشگران ، فرصت ملاقات با اشخاص موفق در زمينه هايي که علاقه مند بوديم و مشاوره ي رايگان در مورد آرايش چهره مان .به نظر من همه شان به شدت کسل و دلمرده بودند. روي تراس آفتابگير مي ديدم شان ،خميازه مي کشيدند و ناخن هاي شان را لاک مي زدند و واقعاً حوصله شان سر رفته بود . اين طور دخترها حالم را بهم مي زنند. آن قدر حسوديم مي شود که نمي توانم حرف بزنم . نوزده سال دارم و آن وقت حتي پايم را از نيوانگلند بيرون نگذاشته ام، جز اين سفر نيويورک .اين اولين و بزرگ ترين فرصت زندگي ام بود. آن وقت نشسته بودم و مي گذاشتم مثل آبي که از لابلاي انگشتانم مي ريزد ، هدر برود. تمام عمر به خودم مي گفتم ، در خواندن ، مطالعه ، نوشتن و ديوانه وار کار کردن ، غايت آرزويم است و در واقع به نظر مي رسيد که عين حقيقت باشد ، هر کاري را خوب انجام مي دادم . هميشه بهترين نمرات را مي گرفتم و زماني که وارد دانشکده شديم ، ديگر شمر هم جلو دارم نبود و حالا من همکار يکي از بهترين سردبيرهاي مجله هاي مد روشنفکرانه بودم ، ولي جز اينکه مثل يابوي گاري بغ کنم چه کار مي کردم؟
منبع:نشريه 7 روز زندگي ،شماره 91
/ج
داستان کتاب در واقع مقابله ي انسان مدرن با تقديري نامعلوم است که گويي نمي تواند بر آن غالب شود و اين باعث پريشاني فکري و جنگ رواني نويسنده با خودش و البته زمينه سازاثري ساده ،اما عميق و قابل تأمل مي شود. «حباب شيشه » پس از موفقيت چاپ درانگلستان توانست در آمريکا نيز اجازه ي چاپ بگيرد . سيلوپلات در دفتر خاطراتش مي نويسد: «شگفت آور است که چگونه اغلب زندگي ام راگويي درون هواي رقيق حباب شيشه يي گذرانده ام.» به همين دليل «حباب شيشه» نام کتاب سرگذشت اوست.
همگي برنده ي مسابقه ي يک مجله ي مد شده بوديم،با فرستادن مقاله ،داستان ، شعر و مطالب درباره ي مد جايزه ي ما يک ماه کار کردن در نيويورک با پرداخت تمام مخارج بود،به علاوه انبوهي از جوايز ديگر مثل بليت باله ،آرايش مجاني فونزد معروف ترين آرايشگران ، فرصت ملاقات با اشخاص موفق در زمينه هايي که علاقه مند بوديم و مشاوره ي رايگان در مورد آرايش چهره مان .به نظر من همه شان به شدت کسل و دلمرده بودند. روي تراس آفتابگير مي ديدم شان ،خميازه مي کشيدند و ناخن هاي شان را لاک مي زدند و واقعاً حوصله شان سر رفته بود . اين طور دخترها حالم را بهم مي زنند. آن قدر حسوديم مي شود که نمي توانم حرف بزنم . نوزده سال دارم و آن وقت حتي پايم را از نيوانگلند بيرون نگذاشته ام، جز اين سفر نيويورک .اين اولين و بزرگ ترين فرصت زندگي ام بود. آن وقت نشسته بودم و مي گذاشتم مثل آبي که از لابلاي انگشتانم مي ريزد ، هدر برود. تمام عمر به خودم مي گفتم ، در خواندن ، مطالعه ، نوشتن و ديوانه وار کار کردن ، غايت آرزويم است و در واقع به نظر مي رسيد که عين حقيقت باشد ، هر کاري را خوب انجام مي دادم . هميشه بهترين نمرات را مي گرفتم و زماني که وارد دانشکده شديم ، ديگر شمر هم جلو دارم نبود و حالا من همکار يکي از بهترين سردبيرهاي مجله هاي مد روشنفکرانه بودم ، ولي جز اينکه مثل يابوي گاري بغ کنم چه کار مي کردم؟
منبع:نشريه 7 روز زندگي ،شماره 91
/ج
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}