تحول و نوآوري در كتب درسي حوزه ( 1)


 

نويسنده:محمد حسن رباني




 
شيوه تحصيل و بررسي متون درسي، در كانون توجه خيلي از پژوهش گران و نويسندگان قرار گرفته است. (1)
به نظر مي آيد كه بحث درباره ي سير تاريخي كتابهاي درسي حوزه هاي علميه مجال بسيار گسترده اي مي خواهد. آن چه ما در اين نوشتار در پي آن هستيم مي خواهيم ببينيم نوآوري در حوزه هاي علميه چه جايگاهي داشته است. آيا اين سخن درست است در هر برهه اي كه كتاب ارزش مند جديدي عرضه شده ،خود به خود علما و فضلا، بدان روي آورده اند ؟
براي پاسخ به اين پرسش ،مي توان از چند منبع مهم بهره مند شد و پاسخ را از آنها دريافت :
1.اجازه نامه ها : (2) ارزش تاريخي اجازه نامه بسيار است؛ هر چند در روزگار ما به آنها توجه درخور نمي شود.
آيت الله مرعشي نجفي ،از علماي بزرگ، اجازه نامه هاي فراواني گرفته كه همه ي آنها در دو مجلد بزرگ المسلسلات به چاپ رسيده است. اولين اجازه نامه در اين اثر از آيت الله حاج شيخ محمد باقر آيتي كازاري ( 1353 ه. ق ) صاحب كبريت الاحمر است ،در حدود 40 صفحه طبع حجري.
آقا بزرگ تهراني ،از بزرگان بسياري ،از عالمان سني و شيعه، اجازه ی روايت گرفته و به ده ها نفر اجازه روايت داده است (3) و در آن اجازه نامه ها، مشايخ و كتابهاي خاصي را نام برده است كه بسيار مفيد و راهگشاست. يكي از فايده هاي مهم اين اجازه نامه ها، آگاهي بر كتابهاي درسي و مورد اهتمام علما و طلاب، در روزگاران گوناگون است.
2. منبع دوم براي دستيابي به كتابهاي درسي در هر عصر و زمان ،نوشته ها و خاطرات خود علماي بزرگ است؛ بويژه كساني كه زندگي نامه خود نوشت دارند و در آن درباره استادان و متون درسي خود سخن مي گويند. (4)
3. رساله هايي كه شاگردان درباره ي زندگي نامه ی استادان خود نوشته اند؛ در مثل ابن العودي رساله اي درباره ي زندگي نامه شهيد ثاني دارد. و نيز شماري از شاگردان شيخ بهايي، به خواندن كتابهاي شيخ بهايي در نزد او اشاره دارند. (5)
4. ساير منابع همچون كتابهاي تاريخي و ...
اگر ما به عصر امامان، عليهم السلام، بر گرديم به روشني درخواهيم يافت در آن دوره از شيوه هاي درسي امروز خبري نبوده است. در آن دوره، بيش تر دانشهاي اسلامي بر محور قرآن و حديث مي گرديده است.
قرآن از همان زمان رسول خدا متن درسي بوده است. قرآن، در همه دورانهاي تاريخ اسلام مورد توجه بوده، آموزش داده مي شده و استادان بزرگ، آن را براي خيل شاگردان خود تفسير مي كرده اند. روشها ،در هر دوره اي، به گونه اي بوده است.
محمد بن سائب كلبي ( 144 ه . ق ) شاگرد امام باقر ،عليه السلام، از مفسران برجسته است و آراي تفسيري او در تفاسير شيعه و سني فراوان وجود دارد. پسر وي هشام بن منذر محمد بن سائب كلبي هم اين رويه را داشته و براي علاقه مندان، تفسير مي گفته است.
در مقوله حديث هم اين گونه است. ائمه ( ع‌) اصحاب خود را به نقل نگارش و تدريس حديث ،گفت و گوي درباره آن بر مي انگيخته اند. اما روش آنان در نقل حديث، بدين گونه بوده كه جزوه دست نوشت خود را براي شاگردان قرائت مي كرده اند. در دوره هاي بعد استادان متن كتابهاي حديثي را كه بزرگان و خبرگان فن حديث جمع آوري و نگارش كرده بودند، براي شاگردان مي خواندند و شاگردان آن را مي نوشتند.
احمد بن علي نجاشي ( 450 ه . ق ) مي گويد به مسجدي در كوفه وارد شدم، ديدم كه استاد كتاب كافي تأليف محمد بن يعقوب كليني ( 328 ه . ق ) را تدريس مي كند.
با ظهور شيخ مفيد ( 413 ه . ق ) در بغداد، شيعه، يك مركز علمي باشكوه و گسترده را به خود ديد. در اين مركز بزرگ ،افزون بر حديث سائر دانشها آموزانده و آموخته مي شد. قبل از آن كوفه ، قم و ري مركز علمي شيعه به شمار مي رفتند. بيش تر راويان حديث اهل كوفه بودند. ابراهيم بن هاشم قمي حديث را به قم آورد.
نجاشي درباره او مي نويسد :
« اول من نشر حديث الكوفيين بقم هو ».
شيخ صدوق، براي به دست آوري و گردآوري حديث، اين سو و آن سوي سفر مي كرد. هر جا كه حديث مي نوشت، خود هم حديث املا مي كرد.
در آن روزگاران ،كتابهاي درسي بسيار محدود بوده است. طلاب ،بيش تر كتابهاي لغوي و ادبي را از استادان فرا مي گرفته اند، از جمله كتاب « العين » در لغت تأليف خليل بن احمد فراهيدي (6) ( 170 يا 175 ه. ق ) و « الكتاب » در فن نحو، نوشته سيبويه ( 180 يا 183 ه . ق )
« الكتاب » نخستين اثر نحوي است كه به دست ما رسيده است. و آراي سيبويه و استادان فن پيش از او، در آن ضبط شده و كهن ترين مرجع نحو است. (7) الكتاب از قرن چهارم به بعد بارها شرح و بر آن تعليقه زده شده است. در حوزه هاي درسي شيعه و سني روزگار قديم در نحو « الكتاب » تدريس مي شد و در لغت، كتاب « العين » و آثار ابن سكيت و ... شيخ مفيد و سيد مرتضي در بغداد ،پس از آن دو، شيخ طوسي در نجف ،كتابهاي خود را براي شاگردان تدريس مي كرده اند. اين سيره علماي ما بوده كه در شرح زندگي آنان بازتاب يافته است. تا قرن هشتم و نهم ؛يعني دوره شهيد، عالمان شيعه از محضر عالمان اهل سنت نيز بهره مي برده اند. سفرهاي علمي شهيد اول و دوم و علامه حلي و استفاده آنان از اساتيد هر فن، در زندگي نامه ی آنان آمده است.
در حوزه هاي علميه شيعه تا قرن يازدهم كتابهاي خاصي كه سلسله وار خوانده شود، به سبكي كه در دوران معاصر و كنوني ديده مي شود، نبود؛ ولي كتاب « النهايه » شيخ طوسي كه كتاب فتاوي او بود خوانده مي شد. (8) با ظهور محقق حلي (9) ( 675 ق ) و تأليف شرائع الاسلام و المختصر النافع ،و بويژه ظهور علامه حلي (10) ( 726 ه . ق ) كتابهاي ديگري نيز رايج گرديد. از باب نمونه : در فقه ،‌قواعد الاحكام علامه حلي.
فخر الدين حلي ( 771 ه . ق ) در ايضاح الفوائد مي نويسد :
«بخشي از اين فروع را در بسطام شاهرود بر پدرم خواندم و بخشي را در سرخس »
كتاب قواعد الاحكام علامه حلي از عصر او مورد توجه قرار گرفت.
فخرالدين مي نويسد :
«در دوره دوم، تهذيب الاحكام را بر پدرم خواندم.»
ولي از قرن هفتم در حوزه هاي شيعي نظمي ويژه در متون درسي پديد آمد : در ادبيات آثار برجسته اي از عالمان سني، تدريس مي شد از جمله‌: كافيه وشافيه ابن حاجب شافعي (11) ، مغني ابن هشام ، الفيه ابن مالك ،‌كتابهاي سعد الدين تفتازاني ، در لغت معلقات سبع و مقامات حريري ، حواشي مير سيد شرف الدين جرجاني بر كتابهاي درسي، و در علم اصول ،كتابهاي اصولي علامه حلي و در علم كلام تجريد الاعتقاد خواجه نصير الدين طوسي ، كشف اعداد علامه حلي و ...
1. الكتاب سيبويه ( 180 ه.ق ).
2. شافيه، ابن حاجب.
3. شرح شافيه، نجم الدين استرآبادي.
4. شرح شافيه، نظام الدين حسن بن محمد بن حسين نيشابوري قمي، صاحب غرائب القرآن. كتاب او معروف به شرح نظام است. (12)
5. تعريف زنجاني، عبدالوهاب بن عماد الدين ابراهيم زنجاني شافعي (13)
6. أمثله شرح أمثله و صرف مير تأليف شريف الدين جرجاني.
7. شرح تصريف سعد الدين تفتازاني.
1. الكتاب سيبويه 180 ه . ق.
2. عوامل جرجاني 471 .
3. الكافيه ابن حاجب.
4. انموذج زمخشري ( 548 ه . ق ) بسيار خلاصه است. ابن يعيش آن را شرح كرده با عنوان المفصل.
5. شرح الكافيه، نجم الائمه استرآبادي.
6. شرح الكافيه، ملا جامي.
7. مغني اللبيب ابن هشام انصاري.
8. ألفيه ابن مالك.
9. شرح الفيه ( البهجة المرضيه )
در دانش بلاغت :
1. اسرار البلاغة، عبدالقاهر جرجاني. .471 .
2. دلائل الاعجاز، عبدالقاهر جرجاني.
3. مفاتح العلوم سكاكي.
4. تلخيص المفتاح خطيب قزويني.
5. المطول، سعد الدين تفتازاني.
6. المختصر، سعد الدين تفتازاني.
هر دو اثر، شرح تلخيص المفتاح سكاكي است.
بايد توجه داشت كه مطول و مختصر تفتازاني جايگاه ويژه اي در حوزه هاي شيعي و سني داشته است. فاضل هندي شيخ بهاء الدين محمد بن حسن اصفهاني ( 1062- 1137 ه . ق ) همان كسي كه صاحب جواهر الكلام درباره ی او مي نويسد :
« اگر فاضل در ايران نبود گمان نمي كردم كه فقه به ايران برود. » (14)
مي گويد : در ده سالگي مختصر و مطول را به شاگردان القاء مي كردم. (15)
مختصر الاصول، ابن حاجب.
1. قواعد الاحكام، علامه حلي.
2. شرائع الاسلام، محقق حلي.
3. المختصر النافع، محقق حلي.
1. تجريد الاعتقاد، خواجه نصير الدين طوسي ( 598 ه . ق ).
2. كشف المراد، علامه حلي ( 726 ه . ق ).
3. شرح قوشچي.
سير در تاريخ نگاشته ها و متون درسي شيعه، چند مطلب را روشن مي سازد : هر مؤلفي همت به تدريس كتابهاي خاص داشته است.
عزالدين حسين بن سيد حيدر كركي شاگرد شيخ بهايي گويد :
«‌ و من جمله ما قرأت عليه اولاً في عنفوان الشباب، الفيه ابن مالك في النحو، ثم قرأت عليه رسائل متعدده من تصانيف والده. و سمعت عليه« المختصر النافع ». و جملة من كتاب« شرايع الاسلام »و كتاب «ارشاد الاذهان» و جانباً من كتاب «قواعد الاحكام» بقرائة جماعة من المؤمنين. و قرأت عليه «الاثني عشريات الثلاث» التي هي من تصانيفه و «شرح الاربعين» حديثاً الذي هو من تصانيفه. و هذا التصنيف كان بامداد الفقير و التماسه. هذا التصنيف كان في غاية الجودة و نهاية الحسن ،لم يوجد مثله . و قرأت عليه المجلد الاول من كتاب «التهذيب الاخبار» و كذا المجلد الاول من كتاب «من لا يحضره الفقيه» و اكثر كتاب «الاستبصار» ،‌الا قليلاً من آخر قراءة و سماعاً و قرأت عليه «خلاصه الاقوال في معرفة الرجال» و قرأت عليه دراية والده و درايته التي جعلها كالمقدمة من كتاب حبل المتين و قرأت كتاب «حبل المتين» الذي خرج منه و اربعين حديثاً التي ألفهاالشهید،رحمة الله،قرأت علیه الحدیث المسلسل باالقمنی الخبز و الجبن و القمني لقمة منها. قرأت عليه الرسالة المسماه به «تهذيب البيان» و «الفوائد الصمديه» كلاهما من مصنفاته في النحو. » (16)
تا حدود قرن يازدهم، درس خارج و اصول رايج نبود، از اين روي همت شاگرد و استاد بر خواندن متن كتابها بوده است.
از دوره علامه حلي به بعد، نه تنها متن يك كتاب و شرح آن و يا حاشيه ي آن را طلاب مي خواند ه اند، بلكه حاشيه بر حاشيه را هم در نزد استاد فرا مي گرفته اند. در مثل، اگر مختصر الاصول ابن حاجب را در نزد استادان برجسته مي آموخته اند، شرح مختصر الاصول را و شرح شرح مختصر الاصول عضدي ( عضد الدين ايجي صاحب المواقف ) را نيز مي خوانده اند.
كتابهايي كه در فقه تدريس مي شده: شرائع الاسلام محقق حلي ( 675 ه.ق) و قواعد الاحكام علامه حلي ( 726 ه . ق )‌بوده است. در زندگي نامه شهيد اول محمد بن مكي عاملي ( 776 ق ) آمده است :
« و قد كان معظم اشتغاله في العلوم عند فخر الدين ابن العلامَ المرحوم و له الرواية ايضاً عنه بالاجازة التي كتبها له بخطه الشريف علي ظهر كتاب القواعد عنه قراته عليه و من جملة ما كتبه هناك فيما نقل عنه، قدس سره ،ما صورته هكذا : قرأ علي مولانا الامام العلامة الأاعظم، افضل علماء العالم سيد فضلاء بني آدم ،مولانا شمس الحق و الدين محمد بن مكي بن محمد بن حامد، ادام الله أيامه من هذا الكتاب مشكلاته. الي ان كتب :
و أجزت له رواية جميع كتب والدي، قدس سره، و جميع ما صنفه اصحابنا المتقدمون، رضي الله عنهم، عني عن والدي عنهم بالطريق المذكورة لها. » (17)
در آن دوران بزرگان خيلي در متون دقت مي كرده ،آنها را مي خوانده، حاشيه و نقد مي زده اند.
سيد محمد جواد عاملي ( 1228 ه . ق ) صاحب مفتاح الكرامه مي نويسد :
« يكي از شارحان كتاب قواعد الاحكام علامه حلي، حدود 21 اشكال بر تعريف علامه حلي در مورد نماز وارد كرده است. » (18)
در علم كلام نيز تجريد الاعتقاد را مي خوانده اند و نيز شرح قديم آن؛ يعني كشف المراد علامه حلي و شرح جديد آن ؛يعني شرح قوشچي بر تجريد الاعتقاد را.
ابوالفتح شرفي حسيني صاحب تفسير شاهي مي نويسد :
« در منطق تهذيب المنطق و حاشيه دواني بر تهذيب المنطق و حاشيه حاشيه دواني را خوانده ام.» (19)
در حوزه هاي علميه، در دوره بعد از علامه حلي ،تا قرن يازده و دوازده، خواندن متون و حواشي رايج بوده است.
فخرالدين حلي ( 771 ه . ق ) مي نويسد :
« من نزد پدرم به فراگيري دانشهاي اسلامي پرداختم و دانشهاي معقول و منقول را و كتابهاي بسياري را از كتابهاي اصحاب در نزد او قراءت كردم. »
مغلق نويسي ،حالت الغاز و تعميه ،بويژه در متون درسي، مورد توجه بوده است. نقل شده است: شهيد ثاني زين الدين جبعي عاملي ( 911- 965 ه. ق ) وقتي كتاب مسالك الافهام را نوشت، شماري از علما بر او خرده گرفته كه آسان است . شهيد، الروضة البهيه را نوشت. از اين روي ،در شرح حال عصام الدين اديب ،كه حاشيه بر مطول و شرح كافيه را نگاشته و حاشيه هاي او مورد توجه هم بود، مي نويسند : و كان من السطحيين .» (20)
تحول در حوزه هاي علميه شيعه از قرن دهم
با رشد حكومت صفويه و مذهب تشيع در ايران ،كه در قرن دهم به اوج رسيد، به حدي كه آوازه آن در ديگر سرزمين ها، از جمله در مصر پيچيد و جلال الدين عبدالرحمن سيوطي ( 911 ه. ق ) در تاريخ الخلفا نوشت : « و غلا الرفض في ايران » به بركت جايگاه يافتن علماي شيعه، ايران نيز رونق گرفت. مهاجرت محقق كركي، ( 945 ه.ق ) به همراه 80 نفر از عالمان و مجتهدان برجسته جبل عامل به ايران باعث گرديد تا امور قضاوت ، جمعه و جماعات و بويژه حوزه هاي علميه رونق بگيرد.
شيخ حر عاملي در ترجمه ميس ،صاحب شرح ميسيه مي نويسد : بيش از هشتاد مجتهد در تشيع جنازه او حاضر بودند. (21)
از زماني كه حاكمان و واليان ايران، پادشاهان صفوي ،علما را ملجاء و پشتوانه خود قرار دادند و فقها نيز به آنان نزديك شدند، تا ريشه هاي دين را استوار سازند و رايت شيعه را بر افرازند و مردم را بر فرهنگ تشيع آشنا سازند، حوزه هاي علميه شيعه در پرتو اين ساز و كار و سياست بسيار رشد كردند. بويژه حوزه ی اصفهان كه سر آمد شد ؛زيرا كه عالمان برجسته فقهي ، فلسفي حديثي در آن گرد آمدند و به نشر دانشهاي اسلامي پرداختند. كتابهاي درسي در اين حوزه ها در علم صرف ، نحو ،‌بلاغت ، منطق ،‌اصول و فقه رايج شد. از قرن هفتم تا قرن يازدهم كتابهاي اصولي علامه حلي در حوزه هاي علميه شيعه رايج بود . زبدة الاصول نوشته شيخ بهائي درسي شد و جايگاه خوبي به دست آورد. در دوره پس از آن، ملاعبدالله توني ( 1072 ه .ق ) كتاب الوافيه را نوشت، كه توجه استادان فن را به خود جلب كرد و كتاب درسي شد.
در حدود قرن دوازدهم و سيزدهم بود كه درس سطح و خارج ،كم وبيش از هم جدا شد. در شرح حال شيخ انصاري آمده است:
« وقتي به حوزه كربلا رفت در درس مرحوم مجاهد حاضر شد. بحث استاد در نماز جمعه بود. استاد رأي خود را با دليل بيان كرد كه نماز جمعه واجب است. شيخ انصاري اشكال كرد و به نقد ادله او پرداخت و ثابت كرد كه نماز جمعه واجب نيست، بلكه در زمان غيبت، حرام است!
استاد نظر او را پسنديد و ادله او را تقرير كرد.
شيخ باز هم اشكال كرد و وجه ديگري را بيان كرد.» (22)
خلاصه آن كه در دوره قبل از شيخ انصاري، درس خارج رايج شده بود و شاگردان درسها را تقرير مي كردند. در دوره ی سطح طلاب كتاب معالم الاصول شيخ حسن عاملي ( 1011 ه.ق ) را مي خوانده اند. ميرزا ابوالقاسم قمي (1222 ه.ق ) قوانين الاصول را نوشت. اين كتاب متن درسي شد. در همين دوره، سيد علي طباطبائي (1232 ه.ق ) كتاب رياض المسائل را نوشت و آن هم متن درسي شد. اين دو از شاگردان برجسته وحيد بهبهاني (1205 ه.ق ) بودند. طباطبائي به اصول معروف شد و قمي به فقه. ولي بر عكس بعد از فوت آن دو كتاب قمي در اصول معروف شد ،و كتاب طباطبائي در فقه.
قوانين، كتاب درسي بود تا اين كه شيخ اعظم انصاري ( 1281ه.ق ) كتاب فرائد الاصول را نوشت. ميرزا ابوالقاسم كلانتر تقريرات شيخ انصاري ر ايادداشت كرد و با عنوان مطارح الانظار به چاپ رساند و در دسترس اهل فضل قرار داد. دو كتاب شيخ : فرائد الاصول و مكاسب، از زمان او در سطح عالي تدريس مي شد. اين دو كتاب متن درس خارج شيخ بوده است. شيخ انصاري، اين دو اثر را به عنوان متن درسي تأليف نكرد، ولي محور درسي حوزه هاي علميه در فقه و اصول قرار گرفت و هنوز هم تدريس مي شوند و جايگزيني براي آنها فراهم نيامده است.
پس از شيخ، ملا محمد كاظم خراساني ( 1329 ه.ق ) كتاب كفايه الاصول را نوشت كه آن هم پس از دوكتاب شيخ در فقه و اصول در سطح عالي مورد پذيرش حوزه هاي علميه قرار گرفت و استادان فن، به تدريس آن پرداختند و تا كنون نيز تدريس مي شود و از جايگاه ويژه برخوردار است. در پنجاه سال اخير، معالم الاصول و قوانين الاصول، كم و بيش از مدار درسي خارج شده اند و اصول الفقه مظفر، جاي آن دو را گرفته است.
استاد محمدرضا مظفر از شاگردان علامه محمد حسين اصفهاني ( 1361ه.ق ) است.
در متن درس خارج از قديم الايام ،شرائع الاسلام مورد توجه بوده كه با تأليف العروة الوثقي از سوي سيد محمد كاظم طباطبائي يزدي ( 1377 ه.ق ) فقها آن را محور درس خارج خود در فقه قرار داده اند. و در 30 سال اخير، منهاج الصالحين ،نوشته ي سيد محسن طباطبائي حكيم ( 1395 ه.ق ) و وسيلة النجاه نوشته ي سيد ابوالحسن اصفهاني ( 1365ه.ق ) در درسهاي خارج فقه، جايگاه ويژه اي يافته اند. بويژه آن كه اين دو اثر، به همت دو مرجع بزرگ، تكميل و تحرير شده اند. آقا سيد ابوالقاسم خوئي ( 1413 ه.ق ) منهاج الصالحين ر اتكميل كرد و حضرت امام خميني (1410 ه.ق ) وسيلة النجاة را تحرير و در اختيار اهل فضل قرار داد.
در گذشته، دانشهايي همچون : نجوم ، رياضيات ، طب و دانشهاي وابسته به آن خوانده مي شد و اساتيد هر رشته، نخست در فقه، به مقام اجتهاد دست مي يافتند، آن گاه سر از ساير علوم در مي آوردند. از زمان امير كبير به بعد، اين دانشها از حوزه ها رخت بربستند و در دارالفنون و مدرسه هاي جديد و دانشگاه ها، رحل افكندند.
علامه حلي و استادش خواجه نصير الدين طوسي فقه را با رياضيات و نجوم آميختند.
نراقيها يعني ملامهدي نراقي ( 1209 ه.ق ) و ملا احمد نراقي ( 1245 ه.ق ) دو فقيه برجسته، منجم، فيلسوف و رياضي دان بوده اند.
افزون بر اين كه دست حوزه ها از اين دانشها كوتاه شده است، جاي بسي تأسف است كه حوزه ها از دانش تفسير و حديث نيز بي بهره اند. دو دانشي كه هيچ نهادي جز حوزه هاي علوم ديني آن گونه كه بايد عميق و همه جانبه به آنها نخواهند پرداخت. و اين، بزرگترين خسراني است كه حوزه ها با آن رو به رويند.
در حوزه ها به اين دو دانش، اهميت ويژه داده مي شده و در كانون توجه بوده اند. اگر دقت كنيم كه چرا شيخ بهائي بر تفسير بيضاوي، يعني أنوار التنزيل، حاشيه زده است، به روشني درمي يابيم كه چون تفسير بيضاوي متن درسي حوزه هاي علميه شيعه و اهل سنت بوده است. و نيز روايات مورد توجه بوده و كتابهاي روايي تدريس مي شده است. در شرح حال علما مي خوانيم كه كتابهاي حديثي را تدريس كرده و يا نزد استادي بزرگ آن را فرا گرفته اند.
علامه سيد محسن امين جبل عاملي مي نويسد :
«اولين كسي كه تقرير نويسي را آغاز كرد، سيد محمد جواد عاملي ( 1288ه.ق ) صاحب مفتاح الكرامه بود كه تقريرات درس استاد خود : علامه محمد مهدي بحرالعلوم (1212ه.ق ) را تقرير و آن را تدوين كرد. و اين زماني بود كه بحرالعلوم مشغول تدريس وافي تأليف فيض كاشاني (1091ه.ق ) بود.»
از قول فخرالدين حلي (771 ه.ق ) نقل كرديم كه گفته بود : تهذيب الاحكام را دوبار در نزد پدرم علامه حلي (726 ) خواندم.
علم تفسير و علم حديث بايد احيا شود كه بدون احياي اين دو دانش، تحولي رخ نخواهد داد. اگر چه در سالهاي اخير، رشته هاي علوم قرآني و حديث راه اندازي شده و در همه دانشكده هاي اسلامي، تدريس مي شود؛ ولي آنها بيش تر به حواشي مي پردازند. به گونه اي كه تحصيل كنندگان علوم قرآني سر از آشنايي با تفسير قرآن در نمي آورند. با كمال تأسف بايد بگوييم كه مقدمات فهم قرآن، حديث و نهج البلاغه، پيموده نمي شود. فهم قرآن و حديث، بستگي به آشنايي دقيق به لغت دارد. طالب علمان تا در فن لغت ،به كمال نرسند، از فهم دقايق قرآن و حديث، ناتوان خواهند بود. شيخ عباس قمي (1359ه.ق ) مي گويد مدت زيادي به خواندن مقامات حريري مشغول بودم، تا لغت ياد بگيرم . بعد به نهج البلاغه روي آوردم. حوزه هاي ما، كتابهاي درسي مهم را كه در فهم دقايق قرآن، بس كمك كار طلبه بود و او را به آبشخور قرآن نزديك مي كرد از گردونه درس و بحث خارج كرده اند و به آنها اهميت چنداني نمي دهند. مغني اللبيب، يكي از آن آثار مهم بود.
حوزه ها به مغني اللبيب بي توجه هستند. در پاره اي از حوزه ها اگر به آن توجه مي شود، به بخشي از باب اول است و باب رابع در حالي كه استاد محمد قزويني در يادداشتهاي خود مي نويسد :
« من الان در كتابخانه برلن نشسته ام و درهاي كتاب مغني اللبيب ابن هشام انصاري را استخراج مي كنم.»
پس از نگارش مطالب گذشته بايد يادآور شويم كه متون درسي حوزه هاي علميه نيازمند سه گونه دگرگوني و نوآوري است ؛ در اين فرقي نيست بين اين كه نگارشي جديد صورت پذيرد و از نو كتابي در موضوع مورد نياز سامان يابد ، يا اين كه كتابهاي موجود بازسازي شوند .
روزگاري « صرف مير » سيد شريف الدين جرجاني و تصریف زنجاني و شرح تصريف سعد الدين تفتازاني در حوزه هاي علميه شيعه و سني رايج بود ، اما قبل از انقلاب اسلامي ، مدرسه حقاني قم ، صرف ساده را طراحي و تأليف كرد . رفته رفته جاي خود را باز كرد و امروزه مورد پذيرش تمام مدارس علميه قرار گرفته است . و چندين بار بازبيني شده است . به نظر مي آيد در نگارش كتابهاي درسي و يا بازسازي كتابهاي پيشين ، چند نكته بايد لحاظ شود :
1. پالايش كتابها از مسائل غير ضروري . روزگاري كه شيخ انصاري به نگارش فرائد الاصول دست زد ، پالايشي شگرف و غير درخور پيش بيني در علم اصول پديد آورد . اگر نزديك ترين كتاب اصولي به عصر شيخ انصاري را با فرائد الاصول بسنجيم به پالايش شيخ در علم اصول پي مي بريم . كتاب مفاتيح الاصول تأليف سيد محمد مجاهد (1242 ه.ق) همان كسي كه شيخ انصاري براي نخستين بار در حوزه كربلا به درس او رفت ، و او از پدر شيخ خواست تا وي اجازه دهد فرزندش در حوزه كربلا به تحصيل بپردازد . شيخ انصاري از سيد مجاهد در كتابهاي خود با عنوان : سيد مشايخنا ياد مي كند . حال فهرست كتاب مفاتيح الاصول را بنگرید خواهید دیدکه چه بحثهایی درآن آمده و اکنون در فرائدالاصول از آنها خبري نيست . بحثهاي ادبي كه در فقه نيز تأثير دارد ، همچون : معاني حروف عطف ، آيا ثم و واو بر ترتيب دلالت دارند ، يا نه . بحثهاي كلامي ، رجالي ، علوم قرآني ، همچون نسخ ، احكام و ....
شيخ انصاري بحثهاي مربوط به علوم ديگر را از علم اصول جدا كرد ؛ و ضرورتي در پردازش به آنها نديد و بر اين باور بود اين علوم هر كدام جاي خاص و متكفل خاصي دارد .
همين مقايسه اگر با قوانين الاصول ، نوشته ي ميرزا ابوالقاسم قمي ( 1222 ه.ق) انجام بگيرد ، در خواهيم يافت كه شيخ چه بسيار بحثهايي را كه در دايره علم اصول نمي گنجيده ، در فرائد الاصول نياورده و به پالايش آنها پرداخته است : باب السنه و امور مربوط به آن ، تعارض ، جرح و تعديل حجيت مراسيل و اعتبار مراسيل محمدبن ابي عمير و ديگران كه بحث رجالي است .
كتاب الفصول الغرويه تأليف شيخ محمدحسين اصفهاني ( 1256 ه.ق) كه نزديك به زمان شيخ انصاري بوده ، همين آميختگي اصول را با بحثهاي : ادبي ، كلامي ، قرآني ، تفسيري ، رجالي و درايه دارد.
شيخ اين علوم را از علم اصول جدا كرد .
هر علمي در چهارچوب ويژه خود بايد قرار گيرد ، تا اثر گذار باشد . بويژه كتابهاي درسي آن علم كه به طور حتم بايد از حواشي و زوايد خالي باشند تا فراگير دچار سر در گمي نشود .
كتابهاي درسي بايد در محدوده ي همان علم نگارش شوند و از پرداختن به بحثهاي ديگر در آنها پرهيز شود .اين نخستين ويژگي يك كتاب درسي است كه در نگارش و اصلاح آن بايد به كار بسته شود .
علامه سيد محسن امين جبل عاملي ، صاحب كتاب اعيان الشيعه ( 1284 – 1371 – ه. ق) عالم برجسته اماميه ، از مشايخ روايي امام خميني ، قدس سره ، در حدود هفتاد و اندي سال پيش ، گفته است:
« كتابهاي اصول متداول در حوزه ها ، مانند : معالم ، قوانين ، رسائل و كفايه نيز محتاج تهذيب است ؛ مثلا معالم با اين كه مؤلف آن سرآمد اصوليان بوده و ستاره اقبال آن درخشيده ، حاوي مطالبي است كه اكنون به كهنگي گراييده و متأخران به مطالب جديدي در دانش اصول دست يافته اند كه متقدمان از آن بي بهره بوده اند ، لذا بايد مطالب غير لازم آن حذف و افكار پخته اين علم جاي گزين آنها گردد ... و رسائل با اين كه فضيلت بزرگي براي مؤلف آن به حساب مي آيد ، به خاطر اين كه نوآوري داشته و مسائل اصولي مهم را تحقيق كرده ، باز در موضوعاتي چون دليل انسداد و مانند آن نيازمند تهذيب و حذف و تلخيص است . بخش هاي مختصر آن نيز محتاج شرح است . كفايه الاصول ، اگر چه مؤلف اش تبحر كافي داشته و حذف بسياري از زوايد و تحقيق و تنقيح مسائل اصول فضيلت مهمي برايش به حساب مي آيد باز عبارتهاي پيچيده اي داردو نيازمند به تهذيب است .»(24)
2. برابر سازي قواعد بافقه : يكي از كاستيهاي كتابها و درسهاي اصولي برابر نساختن قواعد با فقه است . هيچ يك از شارحان كفاية الاصول ، به فكر چنين مسأله اي نبوده اند . الآن هم استادان در درسهاي خارج ، به اين مقوله نمي پردازند . به نظر مي رسد ، كاري كه درباره ي كتابهاي درسي اصول بايد انجام بگيرد ، برابر سازي هر قاعده ي اصولي با مسائل فقهي است . اين رويه در درسهاي خارج اصول نيز بايد دنبال شود ؛ مانند تجزيه و تركيب در نحو ، هر قاعده اصولي كه گفته مي شود جايگاه آن در فقه مطرح مي شود . مثالي از فقه ذكر شود تا طلبه به طور دقيق آن را درك كند . اگر روزي بنا شد كفايه اصلاح شود و كفايه نوين نوشته شود ، بايسته است در شرح و پاورقيهاي آن ، براي هر قاعده يك مثال فقهي ذكر گردد . آن وقت است كه ارزش علم اصول را درخواهيم يافت . ارزش علم اصول دو برابر مي شود و كاربردي مي گردد. استاد جعفر سبحاني در اين باره مي گويد :
« يكي از شيوه هاي آنان ( نظامهاي غير حوزوي ) تمرين مسائل و آموخته هاست . آموختن همراه با تمرين است . در حوزه ما قواعد مي خوانيم ؛ اما تمرين چگونگي استفاده از آن را در درس نداريم . الان علم اصول به صورت علم خشكي درآمده است . قواعد را از اول تا آخر مي خوانيم ، حال آن كه بسياري از اوقات محصلان نمي دانند اين قواعد در كجاي فقه به درد مي خورد ....اگر در حوزه مثلا در علم اصول هنگام تدريس هر اصلي ، ده فرع فقهي كه بر آن مترتب مي شود ، بيان شود ، خيلي مؤثر است . همچنين در آموزش منطق و علوم عقلي ... آن چه در حوزه نياز داريم اين است كه اين علوم از جنبه ي تئوري بيرون بيايند و جنبه علمي پيدا كنند .»
به تازگي كتابي منتشر شده است ، با عنوان : « تطبيقات الاصول » نوشته ي سيد عباس نورالدين كه قواعد علم اصول را با مثالهايي از كتاب « مهذب الاحكام » نوشته سيد عبدالاعلي سبزواري ( 1414 ه.ق) تطبيق داده است . نويسنده در مقدمه آن نگاشته است :
« ماهيت علم اصول أداه و قواعد است و جايگاه آن تطبيق بر فروع است ، تا جايگاه آن در استنباط فروع دانسته شود و واقع مطلب آن است كه اگر در هر اصل و قاعده اي ، نمونه اي از فقه ذكر شود و تطبيق گردد ، ثمره و ميوه علم اصول را در مدت كمي مي چينيم و مشكلها حل مي شود و مقوله استنباط ، به مرحله بسيار آسان تر از آن چه تصور مي شود ، تنزل مي يابد .»(26)
3. نگارش روان : متون درسي بايد به گونه روان و خالي از اغلاق و پيچيدگيها نوشته شود . هدف آن نيست كه مطالب عميق حذف شود . نويسندگان دو گونه اند ، همان طور كه گويندگان دو گونه اند :
گويندگاني كه عالي ترين مطالب را با عباراتي روان ، آسان و قابل فهم و بدون اغلاق و اجمال بيان مي كنند.
گويندگاني كه همان مطلب را به جوري بيان مي كنند كه شنونده ، به نكته و مطلبي دست نمي يابد و سخن گوينده را درك نمي كند .
نويسندگان هم ، اين گونه اند : نويسندگان روان نويس و نويسندگان مغلق نويس . در دانش فقه و اصول ، با بررسي كتابهاي اين دو دانش ، در مي يابيم فقيه و يا اصولي ، قلم روان و نگارش بسيار جالبي دارد ، مانند : سيد محمد موسوي عاملي (1009 ه.ق) صاحب مدارك الاحكام ، شيخ حسن عاملي (1011 ه.ق) صاحب كتاب معالم الدين ، يا شهيد ثاني و علامه وحيد بهبهاني ، مصابيح الظلام و ...
اما شماري از فقها ، قلم سنگيني دارند ، در مثل كتاب المقابس شيخ اسد الله تستري را وقتي مطالعه مي كنيم ، با عبارت مغلق روبه رو مي شويم ، به حدي كه فهم آن سخت دشوار مي گردد . شايد به همين جهت بود كه مدارك الاحكام مورد توجه فقيهان واقع شده است و ديگر آثار ، نه . چه ضرورتي دارد كتابهايي نوشته شود كه مطالب آسان و در خور فهم را آن چنان در لفافه عبارتهاي سخت و مغلق بپيچند كه استاد و شاگرد ، تمام توان و هم شان را روي فهم عبارتهاي معماگونه آن بگذارند . در دوره هاي اخير شماري از بزرگان ، به مغلق گوئي روي آورده بودند ، تا آن جا كه بر اين كار اصرار مي ورزيدند !
البته مغلق نويسي غير از آن است كه مطلب دشوار باشد و فهم آن در توان هر ذهني نباشد . در مقدمه ي يكي از شرحهاي حاشيه ملاعبدالله بر تهذيب المنطق ملاسعد الدين تفتازاني آمده است :
« سعد الدين تفتازاني وقتي كتاب تهذيب المنطق را نوشت ، ادعا كرد : اگر كسي يك حرف از آن را بتواند حذف كند و آن زايد باشد ، به او جايزه مي دهم . اين حرف تفتازاني را كسي نتوانست نقض كند ، تا اين كه زمان مرحوم شيخ بهائي (1030 ه.ق) رسيد و شيخ بهائي ادعاي او را در هم شكست . مثلا تفتازاني گفته بود : المفهوم ان امتنع صدقه علي كثيرين فجزئي ، والا فكلي ، شيخ بهائي اين عبارت را تغيير داد و مدعي شد : المفهوم الممتنع صدقه علي كثيرين جزئي والاكلي.»
كتاب درسي كه نبايد آنقدر پيچيده باشد كه در فهم عبارت آن وجوه فراواني گفته شود ، و يا حتي كسي مانند شيخ بهائي ، رساله اي را در باب مراد علامه از يك عبارت قواعد الاحكام بنويسد .

پی نوشت ها :
 

1. شيوه هاي تحصيل و تدريس در حوزه علميه ، محمدعلي رضائي اصفهاني ،مركز انتشارات دفتر تبليغاتي اسلامي، قم ؛حوزه هاي علميه شيعه در گستره ی جهان، سيد علي رضا كباري؛ آشنايي با متون درسي حوزه هاي علميه ايران، محمد ملكي ؛پژوهشي در نظام طلبگي، سيد محمد مهدي ظوابطي؛ برگ هايي از تاريخ حوزه ی علميه قم ،رسول جعفريان ،مركز اسناد انقلاب اسلامي.
2. «يكي از مسائل مهم در تاريخ فرهنگ اسلامي و بخصوص فرهنگ شيعي، موضوع صداقت در روايت و اجازه ی نقل حديث است.
علماي امين و بزرگ اسلام، از روزگاران عهد پيامبر اكرم و ائمه طاهرين و صحابه، در نقل حديث دقت زياد مي كرده اند و براي قبول حديثي از رواري و ناقل، شروط بسياري قائل بوده اند و تا شخص را از حيث علم به حديث و فهم مضمون آن و تقوي در نقل حديث ، واجد شرايط نمي ديدند، به اجازه ی روايت حديث نمي دادند و اگر حديثي روايت مي كرده عذر او را نمي پذيرفتند. همين امر است كه موجب پديد آمدن «سلسله اجازات» در علم حديث شده است و زندگي محدثان را رنگي ويژه بخشيده است كه خود در فرهنگ اسلام، از نظر علمي و اخلاق علمي، واجد اهميت بسيار است و جايي خاص دارد.
علماي بزرگ، هم به اجازه ی شفاهي در نقل حديث مقید بودند و هم به اجازه ی كتبي .و هر جا استاد حديثي و شيخ صاحب اجازه اي در حديث نشان مي كردند، نزد او مي شتافتند، تا به استجازه ی از وي و قبول شروط او در نقل، اسناد حديثي خويش به پيامبر و ائمه و صحابه برسانند، يا اگر اسنادي دارند، آن را مستحكم تر كنند.» شيخ آقا بزرگ تهراني ،محمدرضا حكيمي/ 9-10 .
3 «... در زندگاني علمي شيخ آقا بزرگ، كار اجاره را فوق العاده مي يابيم و در ميان «مجيزان» و «مجازان» وي نامهاي عمده اي را مشاهده كنيم. به طوري كه گفته اند، كم ترکسي از علماي بزرگ، در تعداد اجازه و كيفيت آن، هم از حيث اجازه گرفتن و كساني كه به وي اجازه داده است، به پاي شيخ آقا بزرگ رسيده است. اينك نام چند تن از علماي بزرگ را- اعم از عرب و عجم و سني و شيعه -ذكر مي كنيم كه شيخ از آنان به دريافت اجازه ی نقل حديث نايل آمده است :
حاج ميرزا حسين نوري.
سيد محمد علي شاه عبدالعظيمي.
شيخ علي خاقاني.
شيخ محمد صالح آل طعان بحراني.
شيخ موسي بن جعفر كرمانشاهي.
سيد ابوتراب خوانساري.
شيخ علي كاشف الغطا ، پدر مصلح علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطا.
سيد ابو محمد حسن صدر ،‌صاحب تأليفات بسيار، از جمله تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام.
شيخ محمد علي ازهري مكي مالكي ، رئيس مدرسين مسجد الحرام (مكه).
شيخ عبدالوهاب شافعي ، امام جماعت مسجد الحرام .
شيخ ابراهيم بن احمد حمدي ،‌از عالمان مدينه.
شيخ عبدالقادر خطيب طرابلسي ، مدرس حرم شريف.
شيخ عبدالرحمان عليش حنفي ، مدرس جامع الزهرا و امام مسجد رأس الحسين (ع).
و اين هم نام چند تن از علماي بزرگ ابن عصر، كه از جمله، از شيخ آقا بزرگ نيز، اجازه نقل حديث اخذ كرده اند:
آيت الله العظيمي حاج آقا حسين طباطبائي بروجردي.
علامه مجاهد سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي.
علامه مجاهد شيخ عبدالحسين اميني ، صاحب الغدير.
آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي، از مراجع.
شيخ محمدرضا آل ياسين از علماي بزرگ نجف.
شيخ محمد حسن مظفر، از علماي بزرگ نجف.
سيد هبة الدين شهرستاني، عالم بزرگ ومتفكر ديني معروف و صاحب تأليفات ارجمند (كاظمين).
ميرزا محمد اردوبادي ،عالم زاهد و اديب معروف نجف.
سيد محمد حسين طباطبائي، عالم و فيلسوف معروف (قم).»
4. الروضة البهية ، ج1 ، مقدمه.
5. روضات الجنات ، محمدباقر موسوي خوانساري ، ج 7/ 58 ، اسماعيليان ، قم.
6. «... وي منسوب است به فراهيد بن مالك بن فهم ازدي بصري. عروضي و نحوي و لغوي بود. و سرور ادبا در علم و زهد. گويند نخستين كسي كه در اسلام،احمد نام گرفت پدر خليل بود. كنيه ی خليل ، ابو عبد الرحمان بود. از يكي از قريه هاي عمان به بصره رخت كشيد. در سال 175 ،در 74 سالگي جهان را بدرود گفت. گويند وي از موالي فراهيد و اصل او از ايران بود.
حمزة بن حسن اصفهاني دركتاب : الموازنه بين العربية و العجمية، گويد كه: عرب را بر ديگر امتها فضيلت است ؛زيرا علماي لغت شان الفاظ آنها را در كتب، ضبط كردند و علماي ايراني هم مدعي شدند كه در اين فضيلت با آنان مشاركت دارند و پندارند كه لغت عربها پراكنده بود و دستخوش تباهي و بي هيچ نظامي، تا آنگاه كه فيلسوف دولت اسلام ،خليل بن احمد فرهودي ظهور كرد. اصل او ايراني بودغ زيرا از فراهيد يمن بود، از بقاياي ايرانياني كه يمن را براي كسري فتح كردند. نياي خليل هم از آنان بود. خسرو او را براي انتظام دادن بر لشكر قرار داد. او در يمن ماند و در آنجافرزندانش به وجود آمدندوبا قبایل ازد ازدواج کردند وازد آنها را از خود خواند. به سبب هم بلد بودن و قرابت، خليل، سيبويه را به نزد خود داشت ، تا از تحصيل فراغت يافت و با آنكه خليل ايراني بود، از مفاخر عرب به شمار است.
گويند : خليل عرب را سه خدمت كرد اين سه خدمت از هيچ عربي ديده نشد: يكي، از راه و روشي كه به شاگردش سيبويه در تأليف كتاب اش آموخت كه چگونه همه نحو را به چند باب تقسيم كند و ابواب را به اجناس و اجناس را به انواع تقسيم نمايد ، تا چيزي كه در حد يك معجزه است ، پديد كند و زبان عرب را تحت قواعدي درآورد كه از خطا و لحن محفوظ بماند.
دوم آن كه براي اشعارشان ميزاني ترتيب دادكه همان علم عروض است .اثر او در اختراع اين علم ،‌چون اثر ارسطا طاليس است در اختراع علم و منطق.
سوم ، گرد آوردن لغت آنهاست، دركتابي كه آن را «كتاب العين» ناميده است. و اين كتاب را به روش مخارج حروف ساخته* و حكمتي در آن آشكارساخته كه همانند آن براي حكماي يونان ميسر نگرديده.»
معجم الادبارء ، ياقوت حموي ، ترجمه عبدالمحمد آيتي ، نيمه نخست / 537-538 ، سروش.
شماري از علماي بزرگ شيعه ، وي را شيعه دانسته اند :
«...علامه حلي در «الخلاصه»( رجال 60 )بهبهاني در تعليقه اش بر منهج المقال / 133 سيد حسن صدر در تأسيس الشيعه/ 178 ،قاضي نور الله شوشتري در مجالس المؤمنين1 /550 ، در تأييد اين ادعا آورده اند كه: از خليل پرسيدند در حق علي بن ابي طالب چه مي گويي؟ گفت چه گويم در حق مردي كه دوستان از خوف و دشمنان از حسد، مناقب او را كتمان كردند. با وجود اين، آن قدر از فضايل اش ظاهر شد كه شرق و غرب عالم را مملو گردانيد.»
همچنين از او نقل كرده اند كه درباره علي (ع) گفته :
«احتياج الكل اليه و استغانه عن الكل، دليل انه امام الكل في الكل»
...خوانساري در روضات الجنات ، ج3 /289 ، پدر خليل را از شاگردان امام صادق دانسته كه از آن حضرت روايت كرده است...» دائرة المعارف تشیع ، ج 7 /246
7. كشف الظنون ، ج62 / 142 ؛سه مقاله در تفسير و نحو/173.
سيبويه .عمرو بن عثمان قنبر. اصل او از بيضاي فارس بود ولي در بصره پرورش يافت و به قول ابن قانع در بصره ، به سال 161 وفات كرد. مرزباني گويد : در شيراز ، به سال 180 درگذشت. خطيب گويد: در 32 سالگي و بعضي گويند در چهل و اند سالگي ... سيبويه نحو را از خليل بن احمد و يونس بن حبيب و ابوالخطاب اخفس و عيسي بن عمر آموخت... صاعد بن احمد جياني اندلسي در كتاب خود گويد : كتابي نمي شناسم كه در علمي از علوم- چه قديم آن و چه جديد- آن تأليف شده باشد و همه اجزاء آن علم ر ا در برداشته باشد، جز سه كتاب :‌يكي المجسطي بطلميوس است در علم هيئت و افلاك ، دوم كتاب ارسطا طاليس است در علم منطق و سوم كتاب سيبويه بصري نحوي است.
در هر يك از اين سه كتاب، همه جزئيات اصول آن فن آمده است، مگر چيزي كه درخور توجه نبوده است.»
معجم الادباء /917-919
« الكتاب در 820 فصل است . نحويان متأخر، همه، از آن سرچشمه سيراب شده اند.
ابوعتمان المزني درباره ی « الكتاب » مي گفت : هر كه خواهد بعد از كتاب سيبويه، كتابي تأليف كند، بايد شرم كند. »
تاريخ ادبيات زبان عربي ، حنا الفا خوري ، ترجمه عبدالمحمد آيتي /557.
8. « نهايه يك از ارجمندترين كتب شيخ است كه متون اخبار را در مضامين آن آورده و فتاوي خود را به عبارات روايات نوشته و كم تر مسائلي را كه روايتي در آن باره نديده باشد، ذكر كرده ،مگر آن كه تذكر داده است كه من بر طبق اين گفته ،روايتي نديده و خبري نمي شناسم و به اين جهت بعضي از بزرگان فقها گفته اند كه فتواي نهايه در مقام تعارض و اختلاف اخبار، از جمله مرجحات است؛ زيرا كه فتواي نهايه كاشف است از آن كه بر طبق آن فتوي ،روايتي بوده و شيخ بر آن اطلاع يافته. به طور كلي غرض از آن كتاب بيان مسائل منصوصه بوده و نظري خاص در اين تأليف مخصوص مي داشته، از اين روي تا روزگار محقق حلي، كتاب درسي بود و فقهاء بزرگ در مقام شرح آن برآمده و مورد بحث و نظر و محور فكر اهل خبره و نظر بود.
صاحبان درايت، كسب اجازت روايت از اين كتاب مي كردند.
نجيب الدين يحي بن سعيد، به نقل از فخرالدين محمد بن عبدالله حلبي گويد كه: از كتب شيخ ،بخش اول نهايه و قسمي از بخش دوم را نزد پدر بزرگوارم جمال الدين ابوالقاسم، در سال 597 خوانده و پدر من، همه آن كتاب را نزد برادر خود عزالدين ابوالمكارم حمزة بن علي بن زهره خوانده و ابوالمكارم شريف كتاب را بر شيخ عفيف قاري ابوعلي حسن بن حسين، معروف به ابن حاجب حلبي خوانده و او از استاد خود ابو عبدالله حسين بن علي بن سهل در نجف اشرف به شرف اجازه مشرف شده و وي گفته است كه من اين كتاب ر ا از دو تن فقيه دانشمند : سيد الدين علي بن زيرك قمي و سيد سعيد ابوهاشم مجتبي ابن حمزة بن زيد الحسيني دريافته ام. و اجازت اين هر دو دانشمند از شيخ مفيد عبدالجبار بن عبدالله قاري رازي، شرف صدور يافته است و در اجازت خود تصريح فرموده كه اين كتاب را بر مصنف دانشمند خوانده و بي واسطه استفاده كرده ام. »
ترجمه النهايه في مجرد الفقه و الفتاوي ، شيخ طوسي ، با تصحيح و مقدمه و شرح حال مؤلف ،‌ به قلم سيد محمد باقر سبزواري ، ج 1/ مقدمه / كه – كو.
9. « ... ميراث فقهي شيخ الطائفه، به رغم وسعت و غناء فرهنگي خود، پراكنده وفاقد پختگي و انسجام لازم بود و اين مجموعه حقوقي، نياز مبرمي به ترتيب و تدوين داشت. بسياري از عناصر زنده اي كه شيخ از فقه سني ،به فقه شيعي منتقل ساخت، به خاطر ناهمگوني با فقه شيعي و باقي ماندن در چهار چوب اصلي، در اين سيستم جديد، هضم نشد و جا نيفتاد.
براي اين كه فقه شيعي بتواند از اين عناصر به نحوي شايسته استفاده كند، طبعاً مي بايست تمامي سيستم، تحول يافته و به شكلي جديد، با نظمي اصولي مدون گردد، تا مطالب تازه در قالب جديد هضم و جذب شود. محقق ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن حسن حلي ( م : 676 ) نگارنده شرايع الاسلام و معتبر و مختصر النافع و نكت النهايه و تأليفات فقهي ديگر، اين كار را به خوبي تمام انجام داد.
او فقه شيخ الطائفه را به درستي تهذيب كرد و آراء و انظار وي را در مسائل مختلف از كتابهاي متعدد گرد آورد و مرتب نمود و فقه وي را به شكلي پخته و منسجم و اصولي مدون ساخت و اعتبار آن را كه با انتقادات ابن ادريس خدشه دار شده بود بدان بازگرداند.او با آن انتقادات به سختي مقابله كرد و از روش و مكتب فقهي شيخ الطائفه در برابر آن دفاع نمود. »
مقدمه اي بر فقه شيعه ،‌حسين مدرسي طباطبائي ،/ 52 ، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي .
10. « علامه حلي در چهارچوب فقه شيخ و ترتيب محقق ،كوشش پي گيري براي بسط و تنقيح فقه مبذول داشت و تأليفات فراواني در فقه تطبيقي وتفریعی و تتبعي و تحقيقي به جاي گذارد كه همه پس از او، مرجع فقهاء و مآخذ اصيل و معتبر فقه شيعي بوده و هست و از آن جمله : مختلف الشيعه ،‌ تبصرة المتعلمين ،‌ تذكرة الفقهاء ،‌ منتهي المطلب ، قواعد الاحكام ،‌تحرير الاحكام الشرعيه ،‌ارشاد الاذهان ،‌ نهاية الاحكام و تلخيص المرام. نقش مهم علامه در فقه و اثر بازمانده از وي در دو چيز است :
يكي تبسيط و توسعه بي نظير بخش معاملات بر اساس استفاده از قواعد مشهور فن كه بيش تر از فقه اهل سنت گرفته شده و علامه به خاطر آشنايي با مباني فقهي آنان، توانست گسترش بي سابقه اي به مباحث تفريعي و شقوق و فروع فقهي شيعي در آن ابواب دهد. ديگر آن كه او به دليل آشنايي كامل با رياضيات، در مباحث مربوط فقه، از قواعد رياضي بهره فراوان برد و نخستين فقيه مشهور شيعي بود كه رياضيات را در فقه آورد. »
همان / 53.
11. « ابن حاجب ،‌ابوعمرو جمال الدين عثمان بن عمر ( 570- 26 شوال 646 ق /1174-11 فوريه 1249 م ) نحوي و فقيه مالكي ...
ابن حاجب در اسنا، شهري در منطقه ي صعيد مصر ديده به جهان گشود ... او در قاهره به فراگرفتن قرآن پرداخت و سپس فقه مالكي آموخت ... او فقه را از ابو منصور ابياري و همچنين ابوالحسن ابن جبير و شفا را نزد امام شاذلي آموخت... همچنين نزد شاطبي و ابن البناء و ابوالقاسم بوصيري و اسماعيل بن ياسين و ديگران، ادب عربي و حديث فراگرفت ... هر چند ابن حاجب به نحوداني مشهور است ؛ اما ارجمندي مقام او را در فقه و اصول نبايد از ياد برد. ابن خلدون نقش بسيار ارزش مند او را در فقه، به نيكي بازنموده است. وي مي گويد : مردم مغرب، به دو اثر از ابن ابي زيد و ابن يونس استناد مي كردند، تا آن كه كتاب ابو عمرو ابن حاجب فرا رسيد. وي در اين كتاب ،همه طرق مذهب مالكي و اختلاف عقايد آنها را در چندين باب و مسأله، به اختصار تمام آورده است، چنانكه كتاب او راهنما گونه اي (‌برنامج ) براي مذهب مالكي شده است...
با اين همه، ابن حاجب شهرت فراگير خويش را- خاصه در مشرق -مديون آثار نحوي خود، بويژه الكافيه است. اين كتاب از همان آغاز، در بيش تر كشورهاي اسلامي شهرت يافت و بسياري از دانشمندان بخش شرقي سرزمين هاي اسلامي به شرح آن پرداختند، چنانكه امروز نسخه هاي بسياري از آن به جاي مانده است. »
دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، ج 3/ 297.
12.ريحانه الادب ، ج6 /197 ؛ اعيان الشيعه ، ج5/ 249.
13. دائرة المعارف تشيع ، ج 4/ 409
14. الفوائد الرضويه /478 .
15. كشف اللثام ، ج1 / 112 ، مقدمه.
16. روضات الجنات ، ج 7/ 58 .
17.همان ، ج4/7
18. همان.
19. همان ،‌ج6 /336
20. همان ،‌ج1 / 180
21. امل الآمل ،‌ ج 1/ مقدمه.
22. مكاسب ‌،‌ شيخ انصاري ،‌ با تصحيح و تعليق كلانتر ،‌ مقدمه.
23. تقريرات ميرزاي شيرازي ،‌ج 1 /50
24. شيوه تحصيل و تدريس در حوزه هاي علميه ، محمد علي رضائي اصفهاني /53
25. همان/29
26. تطبيقات الاصول /9
 

منبع:حوزه،شماره147