نسل اول روشنفکران ايراني و مدرنيته سياسي (4)
نسل اول روشنفکران ايراني و مدرنيته سياسي (4)
4. آخوند زاده (1257-1191ه.ش )
جواب داد که مي خواهم روحاني بشوم .گفت :مي خواهي رياکار و شارلاتان شوي ؟تعجب کردم و حيرت نمودم که آيا اين چه سخن است ،ميرزا شفيع به حالت من نگريسته گفت :ميرزا فتحعلي عمر خود را در اين گروه ...ضايع مکن ،شغل ديگر پيش گير »(1)
وي در کتابي که در خصوص تغيير الفبا مي نويسد ،پيشنهاد مي دهد ،در صورت مخالفت شرع و تغيير فوق ،بايد مصلحت ملت را در نظر گرفت و يا توجيه شرعي توسط علما ساخته شود .(2)
مکتوبات کمال الدوله که مهمترين اثر آخوند زاده محسوب مي شود به صورت گسترده به دين وسياست مي پردازد ، اما دقيقاً مشخص نيست که به کدام سنت فکري و تجربه عملي اروپايي پاي بند است ، از اين رو ما به دوگانگي عقايد روبه رو هستيم .از يک سوي حکومت مشروطه ،آموزش همگاني ،حقوق زنان و از سوي ديگر نقيض آنها (اثبات گرايي عملي -اخلاق ملي گرايي نژاد پرستانه و روشنگري از با لا توسط يک مرد کبير )رو به رو مي شويم .(3)
وي هدف از نگارش کتاب مکتوبات کمال الدوله را ايجاد پروتستانتزي مي شمارد :
«بعد از چندي به خيال اينکه سد راه الفبا جديد و سد راه سويلزاسيون در ملت اسلام ، دين اسلام و فنا تيزم آن است براي هدم اساس دين و رفع فنا تيزم و براي بيدار کردن طوايف آسيا از خواب غفلت و ناداني و براي اثبات و جوب پروتستانتزيم در اسلام تصنيف کمال الدوله شروع کردم »(4)در تعريفي که او در پايان مکتوبات از مفاهيمي چون پروتستانتزيم و ليبراليسم ارائه مي دهد گوياي اين نکته است که فهم وي با واقعيات مفاهيم فوق در تجربه غرب به چه ميزان متفاوت مي باشد . وي تعريفي که از پروتستانتزيم ارائه مي دهد اين است :«عبارتست از مذهبي که حقوق الله و تکالف عباده ا...جميعاًدر آن ساقط بوده ، فقط حقوق حق الناس باقي بماند »(5)و يا ليبرال را کسي .ميداند که :«در خيالات خود به کلي آزاد بوده و بيرون از دايره قانون طبيعت باشد ،هرگز اعتنا ءنکند »(6)
آخوند زاده دين و اعتقادات ديني را تضاد با پيشرفت و عقل قرار مي دهد . وي در مقدمه کمال الدوله پيشرفت برخي ملل اروپايي را رهايي از قيد پاپ و عقايد آنا مي داند «..اما ساير ملل اروپا خصوصا انگليس و فرانسه و ينگه دنيا [آمريکا]که از عقايد باطله وارسته ،پيرو عقل و حکمتند و در علوم صنايع و در اقتدار ملتي روز به روز ساعت به ساعت ،رو در ترقي و سعادت هستند .»(7)وي همچنين در نامه اي به يکي از اعضاي اداره روحانيت قفقاز ،آخوند ملا علي اکبر ساليانيدر سال 1290ضمن طرح تضاد عقل و نص معتقد است يکي از اين دو را بايد انتخاب کرد و مي نويسد :«اگر مرا در اختيار يکي از اين دو شق مختار گذاريد ...نمازو روزه را ترک مي گويم ...در اين عبادات فايده نيست جز تضييع وقت و باز ماندن از کسب معاش ...(8)در انديشه آخوند زاده دين و دنيا در تقابل هم قرار مي گيرند امکان کنار آمدن اين دو را محال مي داند :«اگر به حف اولياي دين اسلام گوش دهيم (و دين و ايمان در دنيا چند روزه به اميد حيات سرمدي زندگي بکنيم .)بايد لامحاله از انوار علوم و سيويلزاسيون محروم بشويم چنانکه هستيم و اگر حرف علما و حکما پوريا را گوش داده قدم به دايره علوم و سويلزاسيون بگذاريم و طالب نجات از بربريت و حيثيت و جهالت باشيم ، در آن صورت خدا حافظ دين ما و آرزوي شيرين ما که در شوق ديدار حوريان بهشتي مي داريم !يعني در آن صورت اميد حيات اخروي و سعادت سرمدي خود به خود زايل مي شود ، خوشا به حال کسي که که اين دو حالا متناقضه را در ذات خود جمع تواند کرد ،اما به نظر من محال مي آيد .»(9)وي در معدود مواردي که به ارکان دين توجه دارد آن هم البته در صورت فقدان علم است اما نه باور به حقيقت و ماهيت دين بلکه به صورت ابزاري بدان مي نگرد معتقدست سه رکن دين يعني اعتقادات ،عبادات ، اخلاقيات در صورت پيشرفته جوامع از اعتبار ساقط مي گردد ، وي در جوامع غربي را مستغني از اين ارکان مي داند اما «در آسيا علوم انتشار ندارد ، بنابراين در اين اقليم حفظ اين دو شرط [اعتقا دات و عبادات ]براي اکتساب حسن اخلاق که مقصود اصلي هر دين است از واجبات است »(10)رويکرد فوق با ليبراليستي که بر عناصري همچون جنبه هاي اعتقادي ، ايماني و حتي رهايي بخشي دين وقتي از دولت جدا مي شود ،در تضاد قرار مي گيرد.اتخاذ چنين رويکردهايي علاوه براينکه باعث بد فهمي مدرنيته سياسي مي گردد،بسياري از نيروهاي مذهبي و اجتماعي را که بعضاً دل در گرو اصلاحات دارند را نيز از خود مي داند ،آخوند زاده در اواخر عمر خويش در نامه اي که به مستشار الدوله (1871م)مي نويسد تا حدود زيادي به تفسير ليبراليسيتي از تعامل دين و دولت نزديک مي شود :
«امر مرافعه را در هر صفحه از صفحات ايران [بايد ]از دست علماي روحانيه باز گرفته جميع محکمه هاي امور مرافعه را وابسته به وزارت عدليه نموده باشيد که بعد از اين علماي روحانيه هرگز به امور مرافعه مداخله نکنند ،تنها امور دينيه از قبيل نماز ،روزه و وعظ و پيش نمازي و نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک دردست علماي روحانيه بماند ،مثل علماي روحانيه يوروپا»(11)
در رويکرد ناسيونالستي آخوند زاده نيز ويژگي هاي ناسيوناليسم قومي -فرهنگي نسبت به ناسيوناليسم با محروميت ملت سياسي به صورت نمايان تري به چشم مي آيد و چنين رويکردي که بسياري از اقوام ،مذهبي و زباني از کنار گذارده مي شوند ،در تعارض با مدرنيته سياسي قرار مي گيرد ،چرا که مفهوم ملت سياسي که محصول پيماني ارادي است از عناصري چون قوم ،زبان ، دين ،نژاد ، فراتر مي رود ،آخوند زاده در توجه به گذشته و پي شکل بخشيدن و يا تعريف هويت ايراني بخشي از تاريخ را مورد ستايش قرار مي دهد :
« اي ايران کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کيومرث ،جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز بود ».(12)
ويا «ملت فارس برگزيده ملل دنيا بود »(13)و اين در حالي است که بسياري از گروههاي قومي به عنوان غير طرد و مستوجب لعن و نفرين وي هستند :
«از هجرت تا اين زمان به ايرانيان مصيبت هايي رسيده است که در هيچ يک از صفحات دنيا خلق بدين گونه مصايب گرفتار نگرديده است.آيا لشکرکشي و خونريزي عرب ها را بگويم يا لشکر کشي و خونريزي ديالمه و صفاريان و سامانيان و غزنويان و ملوک طبرستان و مازندران و ملوک اولاد زياد و ملوک طبقه اسماعليه و ملوک سلجوقيان و اتابکان و خوارزمشاهيان و چنگيزيان و آل مظفر و تيموريان و سلاطين غور ،ملوک رستمدارام و سربداران وملوک کرت شيبانيان و چوپانيان و آق قويو نلو و قراقويونلو و پادشاه صفويه و خوانين افغانيه و افشاريه و زنديه وقاجاريه »(14)اين نوع تاريخ نگاري که در نزد روشنفکران و تاريخ نگاران ايراني صدر مشروطه و حتي رضا شاه شکل غالب را مي بايد ، همچون سازه اي است که بر مفروضات ذهني و طلايي نمودن گذشته ايران باستان استوار بوده و فضاي تنفسي را براي ملت سياسي و مدرنيته سياسي تنگ مي نمايد ،گذشته اي که حتي اگر با برخي بنيان هاي نظري روشنفکراني چون آخوند زاده در زمينه تعامل دين و دولت نيز سازگار نباشد ،باز هم مورد ستايش قرار مي گيرد. وي در مکتوبات کمال الدوله يکي از دلايل عظمت ايران باستان را اين نکته مي داند :
«در حضور پادشاه موبد بزرگي نيز قيام داشت که از جميع علوم خصوصا حکايات تواريخ و احکام پيمان فرهنگ با خبر مي بود و در امور مشکله به پادشاه مصلحت نما و راهنما مي شد.»(15)
5-ميرزاآقاخان کرماني
آقا خان همچنين تحت تأثير محمد جعفر و فرزند او شيخ احمد روحي و با الهام از عقايد حاج جواد کربلايي از رهبران بابيه کتاب هشت بهشت را مي نويسد : تساهل کتاب هفتاد دو ملت در آن ديده نمي شود ، وي در اين کتاب جمهوري و روشنفرکان اروپايي را مورد حمله قرار مي دهد . وي حکومت جمهوري را تضعيف کننده قواي دولت مي داند و معتقد است در اين حکومت مردم از شرف و افتخار فاصله مي گيرند و واگذاري تمام امور به دست نمايندگان مردم را وهني بزرگ مي داند که جامعه را از اعتدال خارج مي نمايد و زمنيه ساز فساد اخلاقي اهالي و تشتت آراء بر آنها مي گردد (17) وي علت انحطاط و فساد اخلاقي و آشوب ملت فرانسه را در روشنفرکان اين کشور جستجو مي کند :
«ملت فرانسه آنچنان امت قوي و غني و جرار نامداري بود که دول اروپا علم و صنعت و ترقي را از آن يگانه ملت اموختند و در ميان حرکات جوهري اين ملت بود که همه فرهنگستان از حضيض ذلت به اوج رفعت رسيدند ولي همين که تمدن ترقي نمود و از ميان آن ملت چند نفر از قبيل ولتر ، ژان ژاک روسو ، با اسم منورالعقول رافع انحرافات پيدا شدند و پاره اي طوايف مانند نهيليست و ماسون و سوسياليست و راديکال و آنار شيست طلوع نمودند و اخلاق آن ملت شريف را فاسد ساخته موجب آن همه انقلاب و آشوب در مملکت فرانسه گشتند .»(18)نتيجه چنين نگاهي تلاش وي براي تقدس بخشيدن به سياست را فراهم مي کند ، وي در هشت بهشت «سعي دارد روابط روحاينت را در قالب سياست بگنجاند و صيحه (آنچه در حصار و پناه ديگر باشد ) سياسي را به جناح تقدس طيران دهد »(19) و از آن جايي که حکومت هاي دنيوي از سلطنت گرفته تا جمهوري فساد پذيرند ، بر حاکمي مهر تاييد مي زند که حاکم عقل کل و برخوردار از روح قدسي باشد و در نهايت بر اين عقيده است حاکمي که قوه نبوت و حکمت را متحد نمايد ، بر اساس وعده الهي ، زمين پر از عدل و داد خواهد نمود .(20)
اما اثر پذيري آقاخان از روشنفکران فرانسوي و انديشه هاي سوسياليتسي نيز غير قابل انکار است . وي با گرايش به اصالت عقل و حقوق طبيعي حسن و قبح اشيا را عقل دانسته و حقوق طبيعي را زمنيه ساز قوانين مدني بر مي شمارد و قانون گذار حکيم را کسي مي داند که تمام احوال مدني ملتي را مد نظر داشته باشد و پس از آن به موضع قانوني که در خور اوضاع آن باشد قدم بدارد .(21) بر اين اساس وي قوانين موضوعه عقلي و رأي اربابا تعقل را بر احکام رباني ترجيح مي دهد . چون خرد ادمي در نزد او معيار صحيح و کافي مي باشد . ممکن است هيئت جامعه احکام و تکاليف خودي را به اجماع خود معين کند زيرا حسن و قبح اشيا عقلي است و هر کسي خير و شر را از هم تميز مي دهد به همين قياس است که وجود حکما و اهل علم را کافي از وجود انبيا دانسته و مي گويد علم به مراتب اشرف از اعتقادات است و فهميدن بهتر از باور کردن است .(22)
و حتي به سبک آخوندزاده گاهي اوقات موضع ضد يني نيز مي گيرد و به هه اديان مي تازد . از اين عبارت گمان نکني که من ساير اديان را به دين اسلام ترجيح مي دهم و يا عقايد آنها را صحيح مي دانم . به جان تو اگر چنين باشد امروز تمام اديان و مذاهب عالم پر است از افسانه هاي دروغ و قصه هاي خنک بي فروغ و قواعد مخالف عقل و قوانين مضيع (ضايع کننده ) ملت (23) آقا خان در اين وجه از انديشه خود به بسياري از اديان مي تازد و عملاً رويکرد وي نه با سنت سکولاريسم و نه ازادي انديشه شباهت ندارد و حتي به ساحت دين در وجه حضور در جامعه مدني نيز باور ندارد ، و به گونه اي که عملاً جايي براي آزادي انديشه و دموکراسي باقي نمي گذارد سخن مي گويد :
«مذاهب مخترعه مانند سني و شيعه ، خارجي رافضي و صوفي و شيخي ، بابي ، حنفي و مالکي و زيدي ، اشعري و معتزلي تمام باطل است »(24)
وي در عين حال بخي از اديان را در تقابل به علم و ترقي و مدنيتي مي بيند و با پيشنهاد و کنار گذاشتن مقدس توسط هندي ها و يهوديان را ارائه مي کند و شرط عقب ماندگي اين ملت ها را متابعت از کتابهاي مقدسشان و علت پيشرفت مسيحيان را ترک انجيل مي داند .« ملت يهود اگر توريه (تورات ) جعلي پوسيده غرير (جمع آوري تورات ) ساخته را ... کنار مي گذاشتند پا به دايره مدنيت مي نهادند و بدين ذلت نمي زيستند ، برعکس نصاري اگر انجيلي را نيم بوسيدند و بر طاق کليسا نمي نهادند و به آنچه در انجيل است عمل مي کردند امروز گداتر و فقير تر و جاهل تر ملل عالم نصاري بودند »(25)
البته گاهي نيز او ربا رويکردي به دين و علما نمي نگرد و سعي دارد از آن در جهت ترقي جامعه استفاده نمايد وي ديني را مورد توجع قرار مي دهد که با طبيعت هماهنگ بوده و اگر بتواند از چنگ استبداد و علماي فناتيک نجات بايد قادر به فراهم نمودن زمينه هاي ترقي و سعادت بشر خواهد شد . آقا خان در بسياري از آثار خود از عزلت نشيني و عدم مداخله علما در امور اجتماعي و سياسي شکايت دارد و از اين که جغرافياي آسمان را وجب به وجب مي دانند ولي نسبت به دنياي اطراف خود خبر ندارد .(26)عصباني استو لذا آنها مي خواهد سکوت خود را بشکند .«گيرم تارک دنيا هستيد ، تارک قوت و شوکت اين دنيا که نبايد بشويد ، اين زهدها حقوق ديانت را پامال مي کند و استخاف به شريعت وارد مي آيد که ظلمه پدر مسلمانان را بسوزاند و نايب امام زمان با وجود نفوذشان ساکت و صامت بنشينند »(27) و لذا بعد از واقعه رژي ميرزا محمد حسن شيرازي و ساير علماي باني اين کار را مورد تحسين قرار مي دهد :« الحق شايسته تمجيد شده اند به شرط آن که تا نقطه آخر کار را اصلاح کنند .»(28) اتخاذ چنين موضعي بيشتر استفاده از علما به عنوان بسيج کنندگان سياسي مي تواند باشد ، آقا خان معتقد است با توجه به فقدان عقلانيت و فناتيزم درمردم و پيوند آنها با روحانيون ، نقش علما در بسيج مردم اهميت ويژه اي مي تواند داشته باشد . در آمزه هاي ناسيوناليستي آقا خان نيز گرايشي نوستالژيک نسبت به ايران قبل از اسلام و غير سازي دوره و نيروهاي اسلامي وجود دارد :
» کو آن دولت عظيم ، کو آن شوکت جسيم ، چه شد آن قدرت ، کجا رفت آن سلطنت خدايي کجاست آن شرف و در کجاست آن شرف و در کجاست آن سعادت .»(29)
وي تمام بدبختي هاي اجتماعي ، سياي و فرهنگي حاضر را در جمله اعراب و مسلمين جستجو مي کند . اعرابي که از آنها به عنوان عرب وحشي ، گرسنه و بي سر و پا ، خون ريز ياد مي کند .
در نزد آقاخان هويت ايراني با تأکيد بر دين ايران قبل از اسلام يعني آئين زرتشت معنا مي يابد و در پناه چنين بازگشتي است که افتخار پيشين قابل احيا است .(30) در چنين آموزه اي از ناسيوناليسم که بر محور ملت فرهنگي و قومي و نژادي است ، طرد و ضديت با دين اسلام به چشم مي آيد و همان گونه که قبلاً اشاره رفت آئين هاي غير زرتشتي به عنوان آيين بيگانه مورد حمله قرار مي گيرد و يا گروه هاي نژادي يهود و سامي نمي توانند جايگاهي در سازه ذهني آقاخان به عنوان ملت داشته باشند .
بعد از آخوند زاده و اقاخان ، ساير روشنفکران اين دوره از حمله بي مهابا به دين و باورهاي ديني رهيز مي نمايند و با تامل بيشتري در باب نهادهاي مدرن سخن مي گويند ، اگر چه بسياري از آنها متهم به ريا کاري شده اند ولي شواهد گوياي اين نکته است که نگاه آنان آگاهانه يا غير آگاهانه با رويکرد ليبرالي تعامل دين و دولت و سياست قرابت بيشتري دارد ، اگر برخي اهمال کاري آنان در ترجمه واژه ها و يا مفاهيم را ناديده انگاريم و يا با توجه به فاصله ذهني و عيني توده ها با گفتمان روشنفکري برخي تلاش ها براي اين هماني خواندن مفاهيم و واژه اي مدرن با مباحث ديني و سنتي را سياستي در جهت تشويق مردم به پذيرش افکار جديد بناميم و يا آن را تلاشي براي حفظ جان و در امان بودن از تکفير تلقي نماييم ، که در جاي خود قابل نقد است چون بد فهمي هاي مهمي را سبب گشت . آن گونه که آجوداني نيز در مشروطه ايراني بر اين نظر است اما مي توان به اين جمع بندي رسيد که افرادي چون ملکم خان ، طالبوف ، سپهسالار ، مستشارالدويه در عين پذيرش انديشه هاي عصر روشنفکري حداقل درک بهتري از تعامل نهاد سياسي و ديني داشته اند اگر چه افراد ياد شده از آن جايي که خود مردان سياست بوده اند اراده معطوف به کنش سياسي آنان وادارشان مي نمود که بعضاً رويکردي ابزاري نسبت به دين اتخاذ نمايند .
پی نوشت ها :
1-فتحعلي آخوندزاده ، مقالات ، گردآورنده باقر مومني ، (تهران : انتشارات آوا ، 1351)ص10.
2-همان ، ص190
3- فرزين وحدت ، رويارويي فکري ايران با مدرنيت ، ترجمه مهدي حقيقت خواه ،(تهران : انتشارات ققنوس 1383)ص80.
4-آخوندزاده ، همان ، ص15.
5-فتحعلي آخوندزاده ، مکتوبات کمال الدوله ، (بي جا ، بي تا) ص92.
6-همان ، ص92.
7-همان ، ص3.
8-آخوندزاده ، مقالات ، ص134.
9-آخوندزاده ، مکتوبات کمال الدوله ، ص87.
10--فتحعلي آخوندزاده ، الفباي جديد و مکتوبات ، به کوشش حميد محمد زاده (تبريز : انتشارات مهر ، 1357)ص293.
11-آخوندزاده ، مقالات ،ص105.
12-آخوندزاده ، مکتوبات کمال الدوله ، ص5.
13-همان ،ص6
14-همان ،ص10.
15-همان ،ص5.
16-آقا خان کرماني ، هفتاد و دو ملت (برلين ، انتشارات ايرانشهر ، 1343)ص122.
17-آقا خان کرماني ، هشت بهشت (Bayani Digital Publications 2001)، ص163.
18-همان ،ص108.
19-همان ،ص117.
20-همان ،ص129.
21-فريدون آدميت ، انديشه هاي ميرزا آقاخان کرماني (تهران : انتشارات پيام ، 1357)ص119.
22-همان ،ص125.
23-آقا خان کرماني ، سه مکتوب به کوشش بهرام چوبينه (Essen : Nima, 2000) ص213.
24-همان ،ص175.
25-همان ،صص225-224.
26-آقا خان کرماني ، رساله ماشاالله در رساله انشاالله ، (بي جا ، بي تا )ص20.
27-آدميت ، همان ، ص31.
28-همان ،ص31.
29-آقا خان کرماني ، سه مکتوب، ص128.
30-Mangol Bayat, " Mirza Aqa khan kirmani: A Nineteenth -/Century Persian Nationalist" Middle Eastern STUDIES 10, NO . 1(jan) .P48.
68.
فصلنامه علمي-پژوهشي ( ويژه نامه علوم سياسي )
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}