درباره استاد (1)


 





 
استاد شهید مرتضي مطهري در قرية فريمان‌ ، در دوازده فرسنگي مشهد مقدس كه اكنون به شهرستاني بدل شده است‌، ديده به جهان گشود:
« تولد اينجانب در 12 جمادي‌الاولي / 1338 قمري مطابق 13 بهمن / 1298 شمسي بوده است‌.» (1) پدرش حاج شيخ محمدحسين مطهري بود كه سالها در نجف اشرف به تحصيل علوم اسلامي پرداخت و پس از مدتها سير و سفر در شهرهاي عراق‌، عربستان و مصر به زادگاه خويش ـ فريمان ـ بازگشت و تا پايان‌ِ عمرِ بيش از صد سال خود، در آنجا ماند. مادرش بانو سكينه دختر آخوند ملاجعفر روحاني بود كه يك سال پيش از امضاي مشروطيت با حاج شيخ محمدحسين مطهري ازدواج كرده‌، حاصل اين پيوند پنج پسر و دو دختر بود و مرتضي چهارمين فرزند خانواده بود.
مرتضي اولين گامهاي آموزشي خود را به سوي مكتبخانه شيخ علي‌قلي و نيز نزد پدر برداشت و به يادگيري قرآن و خواندن و نوشتن پرداخت‌. او به سال 1313 و در سن پانزده سالگي براي ادامه تحصيل به مشهد مقدس شتافت و دو سال در مدرسه ابدال‌خان مشهد مقدمات علوم اسلامي را فراگرفت و در پي تخريب منزل پدري در فريمان توسط عمال رضاخاني مجبور به ترك مشهد و بازگشت به موطن شد و در فريمان و قلندرآباد با مطالعه كتب پدر روزگار گذراند.
او خود به تشريح اوضاع نابسامان آن سالها مي‌پردازد و مي‌نويسد :
« من كه بچه بودم در حدود سالهاي 1314 و 1315 در خراسان زندگي مي‌كردم‌. افرادي اگر يادشان بيايد و در منطقه خراسان بوده باشند، مي‌دانند كه در تمام خراسان‌، دو يا سه معمم‌ّ بيشتر پيدا نمي‌شد. پيرمردهاي هشتاد ساله و ملاهاي شصت يا هفتاد ساله‌، مجتهدها و مدرس‌ها ، همه كلاهي شده بودند.»
درِ تمام مدرسه‌هاي [ديني] بسته شده بود و تقريباً درِ مسجدها به يك معني بسته بود و هيچ كس به ظاهر باور نمي‌كرد كه دين و مذهب دوباره زنده شود.
« در آن هنگام كه پانزده ـ شانزده ساله بودم‌، درباره هر چيزي فكر مي‌كردم و راضي نمي‌شدم الاّ تحصيل علوم ديني‌. آن وقتها فكر نمي‌كردم كه با اين اوضاع و احوال اين چه فكري است !
.... به مشهد رفتم‌(2) بعد دوباره به محل خودمان برگشتم‌. در آنجا هم وضع‌، سخت‌تر از جاهاي ديگر بود. پدرم را كه روحاني و پيرمردي هفتاد ـ هشتاد ساله بود، به زور كشيدند بردند و مكلاّيش كردند. او هم از پشت بام برگشت‌. و چون لباس روحانيت به تن مي‌كرد، از خانه بيرون نمي‌آمد. اما من پاهايم را در يك كفش كرده بودم كه بايد به قم بروم‌. در آن وقت قم‌، مختصر طلبه‌اي داشت كه حدود 400 نفر بودند.
مادر ما اصرار داشت كه به قم نروم‌ ؛ چون فكرهايي داشت‌(3) و مي‌خواست ما را نگه دارد. به همين جهت ‌، دايي‌(4) را كه خود اهل علم بود و ده بيست سالي از من بزرگتر بود ، مأمور كرد تا مرا از رفتن منصرف سازد. در سفري كه با هم رفتيم‌، هر چه او مي‌گفت‌، من جواب منفي مي‌دادم‌...
مطهري در سال 1315 ـ چند ماه پس از ارتحال آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي مؤسس حوزه علميه ـ وارد قم شد و در ضلع شمال شرقي در دالان شرقي مدرسه فيضيه مسكن گزيد.
در بدو امر كتاب مطول را كه در معاني‌ ، بيان و بديع است نزد استاد خوش سخن آن روز حوزه شهيد آيت‌الله شيخ محمد صدوقي و شرح لمعه را نيز از محضر مرحوم آيت‌الله حاج آقا شهاب‌الدين نجفي مرعشي فرا گرفت‌.
استاد مطهري در طول دوران تلمذ از محضر امام به غير از درس اخلاق‌، فلسفه ملاصدرا و عرفان را نيز از آن حكيم الهي فرا گرفت و در درس منظومه او نيز شركت مي‌كرد. اسفار را نيز به طرز خصوصي از ايشان فرا گرفت و افزون بر آنها يك دوره خارج اصول را هم از محضر ايشان بهره‌مند شد. مطهري در جاي ديگر از حضور خود در درس حكمت الهي در محضر امام خميني چنين ياد كرده است : «آن ايام‌، تازه با حكمت الهي اسلامي آشنا شده بودم و آن را نزد استادي كه‌... الهيات اسلامي را واقعاً چشيده و عميق‌ترين انديشه‌هاي آن را دريافته بود و با شيرين‌ترين بيان آنها را بازگو مي‌كرد، مي‌آموختم‌. لذت آن روزها و مخصوصاً بيانات عميق و لطيف و شيرين استاد از خاطره‌هاي فراموش ناشدني عمر من است‌.»(5)

قدرت استعداد و فراگيري
 

او در مورد شخصيت و ميزان توان و فراگيري مطالب علمي خود مي‌گويد :
« افراد از نظر استعداد و ياد گرفتن و فراگيري مطالب علمي بر دو گونه‌اند برخي در سنين جواني از قدرت فوق‌العاده‌اي برخوردارند و تا چند سال مي‌توانند به شدت بياموزند ولي وقتي به اصطلاح پا به سن مي‌گذارند، ديگرگويي استعداد آنها خشك مي‌شود و فقط به هر آنچه كه تا آن موقع آموخته‌اند اكتفا مي‌كنند و به اصطلاح از كيسه مي‌خورند. عموم افراد و دانشمندان از اين سنخ‌اند اما در مورد برخي مطلب طور ديگري است‌. يعني هميشه داراي قدرت فراگيري‌اند. من از اين دسته‌ام‌، من امروز بيشتر از گذشته در خودم آمادگي براي آموختن احساس مي‌كنم‌. من امروز دلم مي‌خواهد كه دائماً مطالعه كنم و بياموزم و تدريس كنم و بياموزانم‌. يكي از تفضلات الهي اين است كه در حالي كه بسياري از دانشمندان اهل نظر هر چند سال يك بار در نظريات خود تجديد نظر مي‌كنند و به اصطلاح تغيير رأي مي‌دهند و گاه تا آخر عمر به چندين عقيده متناوب و متضاد گرايش پيدا مي‌كنند، من از ابتداي جواني تا حال‌، حتي يك سطر هم ننوشته‌ام كه بعداً ببينم غلط بوده است‌. بحمدالله هر چه از همان روزهاي اول تا حالا نوشته‌ام و انديشيده‌ام‌، هنوز هم بر همان عقيده‌ام‌. گاه به نوشته‌هاي سي سال پيش خودم نگاه مي‌كنم‌، مي‌بينم كه البته تكامل پيدا كرده يعني نظري اجمالي داشته‌ام كه اكنون آن را تفصيل داده‌ام و پخته‌تر شده‌; يا يك دليل براي مطالبي داشته‌ام به دليل و دلايل ديگر رسيده‌ام‌; ولي اين طور نيست كه ببينم چيزي گفته‌ام يا نوشته‌ام كه اكنون به آن معتقد نيستم و نظرم چيز ديگري است‌. من اين را يكي از الطاف بزرگ الهي به خودم مي‌دانم‌.»(6)
و كساني كه از نزديك با او محشور بوده و خدمات علمي گسترده او را ديده و به شخصيت علمي و روحيات معنوي وي آشنايي داشته‌اند، او را به صفاتي چون «جامعيت‌، حضور در صحنه‌هاي سياسي‌، نشر آثار گسترده و ابداع در تدوين‌، نثر روان‌، روح لطيف و شعر شناس‌، اهتمام فراوان به قرآن و نهج‌البلاغه‌، شناخت دقيق سيره نبوي اطلاع از احوال عالمان پيشين‌، شناخت تحليلي از تاريخ اسلام‌، خوي علمي‌، عبادت و تهجد، حريت فكري و شناخت مباحث اقتصادي زمان ستوده‌اند.(7) روز شخصيت علمي او به‌گونه‌اي بود كه در يكي از معدود ملاقاتهاي او با آيت‌الله خويي، معظم‌له او را بحر موّاج ناميد.
سهم او را در پيدايش انقلاب اسلامي نيز مي‌توان به‌طور خلاصه بدين شرح طرح نمود :

طرح ايدئولوژي اسلامي
 

آثار گسترده او در طرح و بحث موضوعات مختلف خود گواه اين نقش بياد ماندني است‌. او خود در زمينه آثار قلمي خويش چنين مي‌نويسد :
«.... اين بنده از حدود بيست سال پيش[1332 شمسي‌] كه قلم به دست گرفته ‌، مقاله يا كتاب نوشته‌ام ‌، تنها چيزي كه در همة نوشته‌هايم آن را هدف قرار داده‌ام حل مشكلات و پاسخگويي به سؤالاتي است كه در زمينة مسائل اسلامي در عصر ما مطرح است‌. نوشته‌هاي اين بنده‌ ، برخي فلسفي ‌، برخي اجتماعي ‌، برخي اخلاقي ‌، برخي فقهي و برخي تاريخي است‌. با اينكه موضوعات اين نوشته‌ها كاملاً با يكديگر مغاير است‌، هدف كلي از همة اينها يك چيز بوده و بس‌.
دين مقدس اسلام يك دين ناشناخته است‌. حقايق اين دين تدريجاً در نظر مردم ‌، واژگونه شده است‌، و علت اساسي گريز گروهي از مردم‌، تعليمات غلطي است كه به اين نام داده مي‌شود. اين دين مقدس در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر از ناحية برخي از كساني كه مدعي حمايت از آن هستند ضربه و صدمه مي‌بيند. هجوم استعمار غربي با عوامل مرئي و نامرئيش از يك طرف ‌، و قصور يا تقصير بسياري از مدعيان حمايت از اسلام در اين عصر از طرف ديگر، سبب شده كه انديشه‌هاي اسلامي در زمينه‌هاي مختلف‌، از اصول گرفته تا فروع ‌، مورد هجوم قرار گيرد. بدين سبب اين بنده وظيفة خود ديده است كه در حدود توانايي در اين ميدان انجام وظيفه نمايد.
...اين بنده هرگز مدعي نيست كه موضوعاتي كه خودش انتخاب كرده و دربارة آنها قلمفرسايي كرده است لازمترين موضوعات بوده است‌; تنها چيزي كه ادعا دارد اين است كه به حسب تشخيص خودش از اين اصل ‌، تجاوز نكرده كه تا حدي كه برايش مقدور است در مسائل اسلامي «عقده گشايي‌» كند و حتي‌الامكان حقايق اسلامي را آن چنان كه هست ارائه دهد; فرضاً نمي‌تواند جلو انحرافات عملي را بگيرد، باري حتي‌الامكان با انحرافات فكري مبارزه كند و مخصوصاً مسائلي را كه دستاويز مخالفان اسلام است روشن كند، و در اين جهت «الاهَم‌ُّ فالاهَم‌ُّ» را لااقل به تشخيص خود ـ رعايت كرده است‌...»(8)
تنوع مطالعات وي سبب شده بود كه او دائماً نيازهاي جامعه خود را بشناسد و به فراخور موضوع در صدد حل شبهات برآيد.
مطهري پس از اندي كفايه‌الاصول را نزد مرحوم آيت‌الله سيد محمد محقق داماد و خارج فقه و اصول را نيز در محضر آيات‌الله سيد محمد حجت كوه‌كمره‌اي و سيد محمدتقي خوانساري آغاز كرد و به سال 1319 به درس خارج امام خميني (ره‌) كه خود بنيانش را نهاده بود راه يافت و به گفته خويش دوازده سال از خرمن فياض آن انسان كامل بهره خاص برد.

آشنايي با نهج البلاغه
 

شهید مطهري در مورد آشنايي خود با نهج‌البلاغه مي‌گويد:
« از كودكي با نهج‌البلاغه آشنا بودم و آن را در ميان كتابهاي مرحوم پدرم ـ اعلي‌الله مقامه ـ مي‌شناختم‌. پس از آن ‌، سالها بود كه تحصيل مي‌كردم‌، مقدمات عربي را در حوزة علميه مشهد و سپس در حوزة علميه قم به پايان رسانده بودم ‌، دروسي كه اصطلاحاً «سطوح‌« ناميده مي‌شد نزديك به پايان بود و در همه اين مدت نام نهج‌البلاغه‌ ، بعد از قرآن‌، بيش از هر كتاب ديگر به گوشم مي‌خورد، چند خطبه زهدي تكراري اهل منبر را آن قدر شنيده بودم كه تقريباً حفظ كرده بودم اما اعتراف مي‌كنم كه مانند همة طلاب و همقطارانم با دنياي نهج‌البلاغه بيگانه بودم‌. بيگانه‌وار با آن برخورد مي‌كردم‌، بيگانه‌وار مي‌گذشتم‌. تا آنكه در تابستان سال 1320 پس از پنج سال كه در قم اقامت داشتم‌، براي فرار از گرماي قم به اصفهان رفتم‌. تصادف كوچكي مرا با فردي آشنا با نهج‌البلاغه آشنا كرد، او دست مرا گرفت و اندكي وارد دنياي نهج‌البلاغه كرد. آن وقت بود كه عميقاً احساس كردم اين كتاب را نمي‌شناختم و بعدها مكرر آرزو كردم كه‌اي كاش كسي پيدا شود و مرا با دنياي قرآن آشنا سازد...»(9) «...در سال بيست [1320] كه براي اولين بار به اصفهان رفتم هم مباحثة گرامي‌ام كه اهل اصفهان بود و يازده سال تمام با هم‌، هم مباحثه بوديم به من پيشنهاد كرد كه : در مدرسة صدر، عالم بزرگي است كه نهج‌البلاغه تدريس مي‌كند بيا برويم به درس او. اين پيشنهاد براي من سنگين بود. طلبه‌اي كه كفاية‌الاصول مي‌خواند ، چه حاجت دارد كه به پاي تدريس نهج‌البلاغه برود؟! نهج‌البلاغه را خودش مطالعه مي‌كند و با نيروي «اصل برائت و استصحاب‌« مشكلاتش را حل مي‌نمايد! چون ايام تعطيل بود و كاري نداشتم و به علاوه پيشنهاد از طرف هم مباحثه‌ام بود ، پذيرفتم‌. رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پي بردم‌ ، دانستم كه نهج‌البلاغه را من نمي‌شناخته‌ام و نه تنها نيازمندم به فراگرفتن از استاد، بلكه بايد اعتراف كنم كه نهج‌البلاغه ، استاد درست و حسابي ندارد.» (10)
در تابستان سال 1322 مطهري آوازه حضور بيت مرحوم آيت‌الله بروجردي را كه در بروجرد ساكن بود، شنيد بدان ديار شتافت و به استفاده از محضر پرفيض او روي آورد.او سال ديگر را نيز بدين منوال به بروجرد سفر كرد و با شيوة علمي او بيشتر آشنا شد و اين آشنايي به صورتي شد كه وقتي آيت‌الله بروجردي با تلاش علماي وقت از جمله حضرت امام رحل اقامت در قم افكند، مطهري از ملتزمين ركاب علمي او گرديد. به‌گونه‌اي كه اگر روزي او در درس حاضر نمي‌شد استاد در ميان خيل شاگردان غيبت او را حس مي‌نمود و حتي نقل است كه روزي آيت‌الله بروجردي از گذر معروف «خان‌« براي تدريس به طرف صحن مطهر، حضرت معصومه (سلام الله عليها) مي‌رفت از دور ملاحظه كرد كه استاد مطهري به طرف ديگري مي‌رود، بلافاصله از اطرافيان سؤال كردند آقاي مطهري كجا مي‌رود الان وقت درس است‌.(11)
آيت‌الله خميني در مورد هجرت آقاي بروجردي به قم به مطهري گفته بود : آقاي بروجردي سي سال دير به قم آمد و اگر سي سال قبل‌، آمده بود، حوزه قم از لحاظ علمي وضعي ديگر داشت‌.(12) چرا كه او براي اولين بار اذهان را متوجه روش علمي و فقهي قدماي اماميه از قبيل صدوقين‌ ، شيخ مفيد و شيخ طوسي و امثال آنان كرد. او مردي حّر و آزاديخواه و مانند همة فقهاي وارسته‌، مخالف ستمگران و جباران بود و آرزوي عظمت اسلام و ايران و استقلال و آزادي همه مسلمين را در سر داشت‌. اين خصايل‌، مطهري جوان را هر چه بيشتر به سوي او جذب مي‌كرد و او را شيفته منش علمي و اخلاقي او مي‌ساخت‌.

آشنايي با مكاتب مادي جديد
 

«تحصيل رسمي علوم عقلي را از سال 23 شمسي آغاز كردم‌. اين ميل را هميشه در خود احساس مي‌كردم كه با منطق و انديشه ماديين از نزديك آشنا گردم و آرا و عقايد آنها را در كتب خودشان بخوانم‌. دقيقاً يادم نيست‌، شايد در سال 25 بود كه با برخي كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به زبان فارسي منتشر مي‌شد و يا به زبان عربي‌(13) در مصر مثلاً منتشر شده بود آشنا شدم‌. كتابهاي دكتر تقي اراني را هر چه مي‌يافتم به دقت مي‌خواندم و چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفي جديد، فهم مطالب آنها بر من دشوار بود ، مكرر مي‌خواندم و يادداشت برمي‌داشتم و به كتب مختلف مراجعه مي‌كردم‌، بعضي از كتابهاي اراني را آن قدر مكرر خوانده بودم كه جمله‌ها در ذهنم نقش بسته بود...»(14)
آشنايي با علامه طباطبائي
علامه سيد محمدحسين طباطبايي (رحمة الله علیه) در سال 1325 به قم مهاجرت كرد و در اين شهر گوشه انزوا طلبيده و تنها به بحث مختصري در زمينه فلسفه اكتفا كرده بود. در اين زمان مطهري نيز در طبقه فوقاني مدرسه فيضيه مطول تفتازاني را كه از استادش‌، شهيد صدوقي فرا گرفته بود تدريس مي‌كرد و چون ادبياتش مورد ستايش بود ، درسش نيز مورد استقبال قرار گرفت‌. بعدها شرح مطالع در منطق و شرح تجريد در علم كلام و رسايل و كفايه در علم اصول و مكاسب در فقه و شرح منظومه و اسفار در حكمت را نيز تدريس كرد. به‌گونه‌اي كه از اساتيد برجسته حوزه به شمار مي‌رفت‌. او در قبال پيشنهاد يكي از دوستانش مبني بر شركت در درس شفاي بوعلي كه توسط علامه طباطبائي آغاز شده بود با بي‌اعتنايي ‌، مي‌گويد :
«تدريس كتاب شفا از عهدة هر كسي برنمي‌آيد. اين آقا هم گمان نمي‌كنم بتواند «شفا» را درس بدهد.»(15)
اما با اصرار دوستش در سال 1329 به درس علامه مي‌رود و در همان جلسه اول مجذوب او مي‌شود و بعدها مي‌گويد:
علامه صاحب كشف و شهود است و خيلي از مسائل را از طريق كشف به دست مي‌آورد.(16) او علاوه بر شركت در درس عمومي علامه در جلسه درس خصوصي ديگر استاد نيز كه شبهاي پنج‌شنبه و جمعه تشكيل مي‌شد شركت مي‌جست كه حاصل اين درس تدوين كتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئاليسم است‌. اين جداي از شركت در جلسه تفسير قرآن بود كه در آن روزگار مرسوم نبود و حاصل آن جلسات هم كتاب تفسير الميزان بود كه به تعبير استاد مطهري :
«اصولاً بيشتر مطالبي را كه در كتابها و نوشته‌هاي خودم دارم ريشه‌هايش را از علامه طباطبائي و خصوصاً از الميزان گرفته‌ام‌.»(17)
و البته اين ارادت به علامه ـ كه بعدها در پي ذكر نامش كلمه روحي فداه را مي‌افزود ـ مانع از آن نبود كه به نقد نظريات استاد بپردازد و با صراحت بگويد كه من اين مطلب را از علامه طباطبائي نمي‌پذيرم و در اينجا نظر خودم چنين است‌.(18) حضور استاد مطهري در درس استاد علامه طباطبايي (رحمة الله علیه) حضوري عالمانه و بسيار مفيد و سازنده بود و دقت و هوش و زيركي او نه تنها حاضران را به وجد و حال مي‌آورد بلكه خود استاد علامه را آن چنان بر سر شوق مي‌آورد كه مي‌گويد : «... مخصوصاً مرحوم مطهري يك هوش فوق‌العاده‌اي داشت و حرف از او ضايع نمي‌شد. حرفي كه مي‌گفتيم مي‌گرفت و به مغزش مي‌رسيد. علاوه بر مسأله تقوا و انسانيت و جهات اخلاقي ـ كه انصافاً داشت‌. يك هوش فراواني هم داشت و هر چه مي‌گفتيم هدر نمي‌رفت‌، مطمئن بودم كه هدر نمي‌رود. اين عبارت‌، عبارت خوبي نيست ‌، بنده وقتي كه ايشان به درسم مي‌آمدند حالت رقص پيدا مي‌كردم از شوق و شعف ‌، به جهت اينكه انسان مي‌داند هر چه بگويد هدر نمي‌رود و محفوظ است‌...»(19)

ازدواج
 

مطهري تابستان سال 1331 به مشهد مقدس مشرف مي‌شود و سپس راهي فريمان؛ او پس از مشورت با والدين با دختر آيت‌الله روحاني كه از علماي وارسته خراسان بود ازدواج نموده‌ ، به اتفاق همسر جوان خود به قم باز مي‌گردد. سپس در خانه‌اي اجاره‌اي و با فروش كتاب و شهريه خيلي ناچيز زندگي جديدي را آغاز مي‌كنند.

مهاجرت به تهران
 

حمايتهاي بي‌دريغ او از امام خميني كه طرح اصلاحي براي سامان دادن به سازمان روحانيت را ارائه كرده و با شكست مواجه شده بود همراه با عامل فقر در زندگي‌، استاد را مجبور به جلاي موطن علمي و تحقيقي خود كرد. او خود نزدِ يكي از دوستانش چنين درد دل كرده است:
« بر اثر شكست طرح آقاي خميني براي اصلاح حوزه كه من هم از فعالان آن و شاگرد ايشان بودم‌، از اطرافيان آيت‌الله بروجردي ضربه خوردم‌. اطرافيان‌، طوري مرا از نظر آقاي بروجردي انداخته بودند كه هر چه كردم مرا احضار كند تا حضوراً عرايضم را عرض كنم‌، نتيجه‌اي نگرفتم‌. حتي روزي نامه‌اي نوشته و در آن عرض كرده بودم در كجاي دنيا رسم است كه درباره كسي حكم غيابي صادر كنند؟ چيزهايي كه به شما گفته‌اند، بنده را احضار كنيد كه توضيح بدهم تا رفع هرگونه سوءتفاهم شود. نامه را دادم به آقاي منتظري كه هم مباحثه بوديم او نزد آيت‌الله بروجردي آمد و رفت داشت و گفتم در يك فرصت مناسب به دست ايشان بدهد. آقاي منتظري گفت : «دادم نگرفت‌« ناچار به تهران آمدم‌... علت بيرون آمدنم از حوزه اين بود و از آن موقع تاكنون به جرم ارادت به آقاي خميني نزد خودي و بيگانه صدمه ديده‌ام و مي‌بينم‌. تا وضع ما روحانيان و آقايان مراجع چنين باشد، اين قضايا هم هست بايد تحول اساسي در حوزه به وجود بيايد كه چهار نفر كم مايه نتوانند اين طور با سرنوشت افراد بازي كنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمين باشند.» (20)

پی نوشت ها :
 

1ـ ر. ك : سرگذشت مطهّر، به كوشش محمدعلي دهقاني (دانا). ص 6.
2ـ در مدت اقامت خود در مشهد مقدس تحصيلات سطح از قبيل ادبيات‌، منطق و فقه را فراگرفت‌.
3ـ مادر قصد داشت كه او را داماد كند.
4ـ مرحوم حاج شيخ محمدعلي روحاني قلندرآبادي
5ـ عدل الهي صص 111 ـ 113.
6ـ پاره‌اي از خورشيد، صص 359 ـ 360 به نقل از دكتر حسين غفاري‌.
7ـ ر. ك : سپيده باوران‌، استاد محمدرضا حكيمي‌، ص 79.
8ـ «عدل الهي‌»، صص 8 ـ 10.
9ـ «سيري در نهج‌البلاغه‌»، استاد مطهري‌، صص 9 ـ 10.
10ـ ويژنامه استاد مطهري،حزب جمهوري اسلامي به نقل از آيت‌الله فاضل لنكراني ص 203.
11ـ سيري در نهج‌البلاغه، همان، ص 12 ـ 10
12ـ يادنامه استاد شهيد مرتضي مطهري‌، ج اول‌، ص 237.
13ـ از جمله كتاب «علي‌اطلال مذهب‌المادي‌» (بر ويرانه‌هاي ماديگري‌) را كه به اتفاق شهيد دكتر بهشتي به بحث گذاشته بودند.
14ـ علل گرايش به ماديگري‌، ص 11 ـ 12.
15ـ پاره‌اي از خورشيد، صص 81 ـ 82.
16ـ پاره‌اي از خورشيد ص 362 به نقل از دكتر حسين غفاري
17ـ همان
18ـ ويژه نامه استاد مطهري‌، حزب جمهوري اسلامي‌، ص 188، به نقل از آيت‌الله خزعلي‌.
19ـ همان منبع‌، صص 27 ـ 28.
20ـ پاره‌اي از خورشيد ص 320 به نقل از حجة‌الاسلام والمسلمين علي دواني‌.
 

منبع:استاد مطهري به روايت اسناد ساواك / مركز بررسي اسناد تاريخي