عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (2)


 

نويسنده:دکتربهرام اخوان کاظمي*




 
گر چه مي توان براي پيدايي و پاياني سکولاريسم ، مباني ناديني ، تاريخي ، اجتماعي ، نظري ، و معرفتي ، سياسي و .. را جستجو کرد ، هويداست که چنين امري در اين مقال نمي گنجد و تبيين جدا انگاري دين و دنيا در واقع ، به مثابه توضيح کل کلاف پيچيده ي تاريخ اجتماعي دست کم دو سه قرن اخير است ؛ بنابراين ، در مباحث بعدي به گونه اي مختصر برخي از عوامل ظهور اين ايدئولوژي را که اهميت بيشتر دارد ، از ديگاه خاص تر بررسي مي کنيم :

2. عوامل پيدايي و تثبيت سکولاريسم از ديگاههاي خاص
 

2-1 عوامل ديني (مرتبط با مسحيت و کليسا مسيحي )
 

يکي از مهم ترين علل ظهور انديشه ي سکولاريسم در فرهنگ غربي را مي توان در خود آيين مسحيت دانست ؛ چرا که در اناجيل اربعه ، سخنان حواريون ، مانند پولس ، پطرش اگوستين قديس و همچنين ، در تفسير آباي کليسا ، ايات و شواهد فراواني مبني بر جدايي دين از جکومت وجود دارد . ضمن اين که در اين منابع و همچنين فقاهت مسيحي نبود و مشتمل نشدن قوانين اجتماعي و حکومتي در آيين مسيحيت مشاهده مي شود . چنين نبودي خواه ناخواه باعث سوق سريع تر جامعه ي غربي به دامن سکولاريسم شد .
در اناجيل اربعه از جمله انجيل يوحنا جملات فراواني از حضرت عيسي (ع) وجود دارد که ملازم جدايي دين از حکومت است ؛ جملاتي مانند « پادشاهي من از اين جهان نيست »؛ « مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا » و « شمشمير خود را غلاف کن ؛ زيرا هر که شمشير گيرد ، به شمشيرهلاک گردد »(قدردان مليک ، 1380، صص32-39)
اساس تشکيلات قرون وسطي بر جزم (3) يا دگماتيزم استوار بود ؛ به اين معنا که از احکامي بدون هيچ دليل علمي و عقلاني ، بايد اطاعت مي شد . جزم گرايي اساساً حاصل مطلق گرايي در شناخت است ؛ زيرا هر حوزه ي شناختي کمابيش مدعي اعتبار خود در شناخت يکباره و فراگير واقعيت است و در اين وادي و انحصار دستيابي به واقعيت ، کليساس قرون وسطايي گوي سبقت را از همگان ربوده بود . بدين ترتيب ، حاکميت کليسا در خلال قروني متوالي به گونه اي جرمي و نه عقلي عمل کرد و مخالفت با ان متوجب تفتيش عقايد و عقويت گرديد و چه جامعه ي دين باوران و چه غير آنان مجبور شدند اين باورهاي موهوم را به حکم حزم و احتياط يا ترس بپذيرند . کليساي مسيحي در اين مقطع ، شناخت و باورهاي خود را مطلق ، جامع و مانع ، تجزيه ناپذير و همانند منظومه ي فکري همواره جزمي و ترديد ناپذير معرفي کرد و خود را صالح دانست که در باره ي همه چيز ابراز نظر کند و احکام خود را به طور مطلق تحقق پذير و تغيير ناپذير به شمار آورد. کليسا در صحت مبناي باورهاي جزمي خويش ، ارتباط مستقيم با حقيقت را مدعي شد و پيروي از جزيمات مزبور را براي انسانهاي زمانه که نوعاً ساده انديش و تقليد طلب بودند ، آسان ترين و مطمئن ترين راه حل مشکلات و دستيابي به رستگاري عنوان کرد . ضمن آنکه آباي کليسا اظهار داشتند که شناخت حقيقت براي همه ميسر نيست و فقط بخش خاصي از جامعه مانند روحانيون صاحب قدرت ، نماينده ي شناخت واقعي و مولد جزميات هستند .
بايد اضافه کرد که رد آن مقطع ، چون اطلاع از آموزشهاي مسيحي ، نياز به سواد و آشنايي با زبان لاتين داشت و بيشتر توده ي مردم از اين دو مهارت بي بهره بودند ، اندک اندک شرح آموزشهاي مسيحيت مختص کليسا و روحانوين مسيح شد و کم کم دانشها و برداشتهاي کليسا با اموزشهاي حضرت مسيح (ع)يکي گرفته شد و جزمهاي مجعول کليسا شکل گرفت . کليسا خود را به دليل برخورداري از موهبت الهي ، معصوم از اشتباه دانست و روايتها و برداشتهاي اين نهاد و اصحاب آن از امور دنيوي ، عين واقعيت و حقيت انگاشته شد و ترديد در آنها به مثابه کفر و الحاد به شمار آمد . در اين راستا ، دادگاههاي عظيم تفتيش عقايد برقرار شد و هزاران دانشمند و انديشمند به جرم بيانات يا نوشته هايي برخلاف اين جزميات حبس و شکنجه شدند و حتي به قتل رسيدند و سوزانده شدند .
بدين ترتيب ، کليسا در همه ي امورجهان فتوا صادر مي داد و حتي پا را از امور زميني و مسائل مذهبي فرا تر نهاد و درباره ي هستي و کائنات نيز فتوا صادر کرد و از همه خواست به عنوان وظيفه ي ديني به اين فتاوي تسليم و خاضع شوند . شايان ذکر است در اين مقاطع ، بسياري از ساير متألهان مسيحي به دليل ترس يا دين ورزي و يا منافع زر و زور پرستي از فلسفه و الهيات براي تقويت اين جزمها بهره جستند .
نخستين و اساس ترين احکام جزمي کليسا اين بود که کليسا خطا نمي کند . اين حکم جزمي مادر جزمهاي ديگر تلقي مي شد و به تدريج حوزه ي آن از قلمرو و مذهب به کائنات رسيد که برخي از آنها به شرح زير است :
الف . مرکزيت زمين : کليسا حکم کرده وبد که زمين مرکز کائنات است و همه ي ستارگان به دور زمين در حرکت هستند ؛
ب . ستارگان به دور زمين در مسيري دايره اي حرکت مي کنند ؛
ج، هر حرکتي نياز به حضور دائمي محرک دارد ؛
د. هيچ حقيقت کشف نشده اي وجود ندارد و انسانها به شيوه هاي عادي و معمولي به حقايق نمي رسند بلکه فقط آدمهاي خاص با تزکيه مي توانند به حقايق برسند ؛ بنابراين ، کاشفان و عالمان علوم تجربي همانند نيوتن ، کوپرنيک کپلر چون محصول نظام تزکيه اي کليسا نيستند ، افرادي معمولي به شمار مي آيند که به حقيقتي دست نيافته اند و دروغگو هستند .
ه. هدف سياست ، جلب رضايت خداوند است و متولي و معيار رضايت خداوند هم کليسا و آباي آن هستند (بخشايشي ، 1375، صص11-12)
و . اعتقاد به گناه فطري يا جبلي و مسئله خدا
کليسا بر اين باور بود که گناه و خطاي حضرت ادم در بهشت (خوردن از درخت ممنوع شده )به فرزندان او نيز منتقل شده است ؛ از اين رو ، تمامي نسل او بالفطره گناهکار محسوب مي شوند ؛ گناهي فطري که رهايي از آن با اعمال نيک و عبادات نتيجه بخش نخواهد بود ؛ بنابراين ، حضرت عيسي (ع) با فدا کردن خود و باز خريد گناهان ابناي بشر ، کفاره ي گناهان آنها شده است . اين الهايت خشک و مدرسي کليسا ، جزم انديشي و رويکرد تکفير و تفتيش عقايد آن ، باعث طرد دين سنتي مسيحيت شد و نص گرايي ظاهري آباي کليسا ، موجد قرائتي ناهمخوان با عقل و علم گرديد و اين خود نيز ضمن پايا کردن سکولاريسم ، زمنيه ي نقد مسيحيت براي پيرايش گرايان و انکار عالم قدسي را براي ملحدان به وجود آورد .

2-2. عوامل تاريخي ، اجتماعي و سياسي
 

عوامل متعدد ديگري در انزواي ديانت مسيحي و افزايش تقابل آن با علم و اصحاب خرد و تسريع روند سکولاريزاسيون تأثير گذار بودند ؛ هر چند اين عوامل نيز بي ربط با مباني و عوامل ديني مؤثر در سکولاريسم نيست ، از آنان به عنوان زمينه هاي تاريخي ، اجتماعي و سياسي پيدايش و پايايي اين ايدئولوژي ياد کرد :
پژوهشهاي مستند ، رواج فسادهاي دامنه دار مالي ، اخلاقي و سياسي کشيشها و پاپها را در قرون ميانه به اثبات رسانده است . کليسا در تباني آشکاري با فئوداليته و نظامهاي حاکم فئودالي بر جوامع ارواپايي به تحول و سرمايه اندوز آنهم نه فقط از راههاي اقتصادي ، بلکه با شيوه هاي مختلفي مانند : فروش آمرزش نامه و مقامات ديني ، تحريف مذهبي ، همکاري با حکومتها و حمايت از آنها و تصرف در اموال و دارايي کليسا و شخصي کدرن اين مايملک پرداختي و حتي در انجام فسادهاي اخلاقي و ارتکاب انواع معاصي از چيزي فرو گذار نگرديد .
در قرون وسطي پاپها غرق در تجمل و اشرافيت بي چون و چرا بودند و کليسا بدنام و متهم به سوء استفاده شده بود . همان طور که گفته شد تکيه بر حرفها و جزمهاي بي پايه ، مديريت فاسد ، ماليات گيريهاي ظالمانه و عملکرد ضد اخلاقي از ويژگيهاي ارباب کليسا در اين مقطع بود . حتي اين اعتقاد وجود دارد که پاپها ، جنگهاي صليبي عليه مسلمين (1270-1960) را بيشتر براي پيشبرد مقاصد جاه طلبانه و گسترش امپراتوري خود راه انداختند .
از ابتداي قرن سيزده ميلادي ، پاپ اينوسان سوم « انگيزيسيون (inguisition)يا تفتيش عقايد را آغاز کرد. در عهد وي، همچنين عهد اونوريوس سوم و گرگوار نهم ، دادگاههاي تفتيش عقايد در همه جا مستقر بود و گرگوار نهم مقررات شديدي در اين باره وضع مي کرد . اين دادگاهها تنها به امور مذهبي نمي پرداختند ، بلکه غالباً اغراض و اميال شخصي متوليان کليسا را نيز در مورد تعقيب و مجازات کساني که تسليم هوي و هوس و خواسته هاي آنها نمي شدند ، به کار مي بستند و کشيشان بر قدرت و ثروت خود مي افزودند . از ابتداي قرن چهادره ميلادي رفته رفته ناقوس افول قدرت کليسا به صدا در آمد در سال 1300 م . فيليپ چهارم ، پادشاه فرانسه ، پاپ بونيفاس هشتم را به محبس کشاند . با مرگ پاپ در زندان ، فيليپ برکليسا و نظام پاپي مسلط شد و با نظر وي ، پاپ برتران دوگو از کشور فرانسه به مقام پاپي رسيد . از سويي تا سال 1377م . و انتخاب پاپ فيليپ در فرانسه ماند و پس از آن تا سال 1447م . شقاقي بين فرانسه و ايتاليا و دنياي مسيحيت در انتخاب پاپ افتاد و هر يک از دو کشور ، مدعي گزينش پاپ از کشور خود شدند و تا سال 1447م . حضور و گزينش دو پاپ فرانسوي و رومي ، دنياي مسيحيت و دستگاه زعامت کليسا را بيش از پيش تضعيف کرد تا بالاخره در اين سال به منظور ممانعت از اين تضعيف ، کليسا ضوابطي براي انتخاب پاپ واحد تعيين کرد ، اما ضربه ي وارده به قدرت و موقعيت پاپيها و پاپيسم ديگر ترميم پذير نبود . در سراسر اروپا مقاومتهايي در برابر پاپ و مقامات کليسا آغاز شد و آنان قدرت خود را از دست دادند و از آن پس قادر به ممانعت از مخالفتهاي روز افرون نبودند (اخوان کاظمي ، 1379، ص161) . بي ترديد اين تضعيف و روند آن در کليسا کاتوليک و چند پارگي آن ، از مقومات فرآنيد سکولاريسم در غرب شد .
در چنين وضعيتي و در ابتداي قرن شازنده ميلادي ، نهضت رفورماسيون توسط مارتين لوتر (Martin Luther) بنا نهاده شد . البته قبل از اين نيز در سنت کليسايي آن زمان ، اصلاحاتي انجام شد که عاملان و رهبران آنها قديساني مانند سن برنارد (Saint Bernaard) ، سن فرانسوا (Saint Francois) و گرگوار (Gregoire) بودند ؛ اما اصلاحات خارج از اين سنت ، به بدعتهاي ديني منتهي شدند .(4) با توسعه ي صنعت چاپ ، ميليونها نسخه از نوشته هاي مصلحان مذهبي انتشار يافت و باعث تفرقه و انشقاقات بيشتر مذهبي و محلي شد . بدن ترتيب رفته رفته مذهب از انحصار کليسا واتيکان (رم) در آمد و پايگاه آن به کل اروپا تسري يافت .
تمام اشکال اين رفرمها ، که در واقع در نضج سکولاريسم مؤثر بودند ، ترجمان يک نياز اساسي بود و آن اين که بايد جوهره ي معنوي را از تعلق سلسله مراتب کليسا آزاد کرد . در حقيقت ، نوازيش يا رنسانس (که بعداً بدان پراخته خواهد شد )عناصري در خور انتقال اين تقاضا به انقلابي ديني را فراهم آورد تا مسيحيت بدان عناصر شناخته شود. يکي ازاين عناصر ، اومانيسم يا انسان مداري بود . بدين ترتيب حتي رنسانس هم مدعي نبود که صرفاً تولد دوباره ي زمان باستان و ورح علمي است بلکه به دگرگوني دين نيز توجه شد . بر اين اساس اعتقاد کلي به وجود خدا به صورتي که در الهيات اومانيستي قرنهاي شانزدهم و هفدهم مشاهده مي شود، بنا نهاده شده . بناي اين الهيات بر اين است که ذات الهي را فقط در تمام تجليات آن مي توان يافت و يکايک اين تجليات ، ارزش سلب نشدني و مستقل خود را دارند . هيچ ضرورت يا نامي قادر نيست هستي مطلق خدا را بيان کند ؛ چرا که صورت و نام از اشکال حصر به شمار مي آيند و با ذات نامتناهي تناسبي ندارد .
در نخستين دهه هاي قرن شانزده به نظر مي رسيد اين جريان به هدف خود رسيده و «ديني در محدوده ي انسانيت » بنا شده است . اين جريان با احکام مسيحيت دشمنانه برخورد نمي کرد بلکه مي کوشيد رسم نويني در ديانت تعبير کند . مسئله سازش انسان و خدا ، که نظام بزرگ مدرس و تمام عرفان قرون وسطايي براي حل آن تلاش کرده بودند ، اکنون ديگر در شمول فيض الهي جستجو نمي شد .

پی نوشت ها :
 

*استاد ياردانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز
1- جزم به اصلي متعارف يا موضوعه که درستي اش مسلم تلقي گردد و ادعاي حقيقت مطلق داشته باشد ، اطلاق مي شود .
2- برخي از مصلحان مسيحي که متهم به بدعت و الحاد شدند ، عبارت
اند از : waudes Cathares, Fratice lles, Wy clif Hus Savonarola
 

منبع:دو فصلنامه دانش سياسي شماره 4 -پاييز و زمستان 1385