عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (2)
عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (2)
عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (2)
نويسنده:دکتربهرام اخوان کاظمي*
گر چه مي توان براي پيدايي و پاياني سکولاريسم ، مباني ناديني ، تاريخي ، اجتماعي ، نظري ، و معرفتي ، سياسي و .. را جستجو کرد ، هويداست که چنين امري در اين مقال نمي گنجد و تبيين جدا انگاري دين و دنيا در واقع ، به مثابه توضيح کل کلاف پيچيده ي تاريخ اجتماعي دست کم دو سه قرن اخير است ؛ بنابراين ، در مباحث بعدي به گونه اي مختصر برخي از عوامل ظهور اين ايدئولوژي را که اهميت بيشتر دارد ، از ديگاه خاص تر بررسي مي کنيم :
در اناجيل اربعه از جمله انجيل يوحنا جملات فراواني از حضرت عيسي (ع) وجود دارد که ملازم جدايي دين از حکومت است ؛ جملاتي مانند « پادشاهي من از اين جهان نيست »؛ « مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا » و « شمشمير خود را غلاف کن ؛ زيرا هر که شمشير گيرد ، به شمشيرهلاک گردد »(قدردان مليک ، 1380، صص32-39)
اساس تشکيلات قرون وسطي بر جزم (3) يا دگماتيزم استوار بود ؛ به اين معنا که از احکامي بدون هيچ دليل علمي و عقلاني ، بايد اطاعت مي شد . جزم گرايي اساساً حاصل مطلق گرايي در شناخت است ؛ زيرا هر حوزه ي شناختي کمابيش مدعي اعتبار خود در شناخت يکباره و فراگير واقعيت است و در اين وادي و انحصار دستيابي به واقعيت ، کليساس قرون وسطايي گوي سبقت را از همگان ربوده بود . بدين ترتيب ، حاکميت کليسا در خلال قروني متوالي به گونه اي جرمي و نه عقلي عمل کرد و مخالفت با ان متوجب تفتيش عقايد و عقويت گرديد و چه جامعه ي دين باوران و چه غير آنان مجبور شدند اين باورهاي موهوم را به حکم حزم و احتياط يا ترس بپذيرند . کليساي مسيحي در اين مقطع ، شناخت و باورهاي خود را مطلق ، جامع و مانع ، تجزيه ناپذير و همانند منظومه ي فکري همواره جزمي و ترديد ناپذير معرفي کرد و خود را صالح دانست که در باره ي همه چيز ابراز نظر کند و احکام خود را به طور مطلق تحقق پذير و تغيير ناپذير به شمار آورد. کليسا در صحت مبناي باورهاي جزمي خويش ، ارتباط مستقيم با حقيقت را مدعي شد و پيروي از جزيمات مزبور را براي انسانهاي زمانه که نوعاً ساده انديش و تقليد طلب بودند ، آسان ترين و مطمئن ترين راه حل مشکلات و دستيابي به رستگاري عنوان کرد . ضمن آنکه آباي کليسا اظهار داشتند که شناخت حقيقت براي همه ميسر نيست و فقط بخش خاصي از جامعه مانند روحانيون صاحب قدرت ، نماينده ي شناخت واقعي و مولد جزميات هستند .
بايد اضافه کرد که رد آن مقطع ، چون اطلاع از آموزشهاي مسيحي ، نياز به سواد و آشنايي با زبان لاتين داشت و بيشتر توده ي مردم از اين دو مهارت بي بهره بودند ، اندک اندک شرح آموزشهاي مسيحيت مختص کليسا و روحانوين مسيح شد و کم کم دانشها و برداشتهاي کليسا با اموزشهاي حضرت مسيح (ع)يکي گرفته شد و جزمهاي مجعول کليسا شکل گرفت . کليسا خود را به دليل برخورداري از موهبت الهي ، معصوم از اشتباه دانست و روايتها و برداشتهاي اين نهاد و اصحاب آن از امور دنيوي ، عين واقعيت و حقيت انگاشته شد و ترديد در آنها به مثابه کفر و الحاد به شمار آمد . در اين راستا ، دادگاههاي عظيم تفتيش عقايد برقرار شد و هزاران دانشمند و انديشمند به جرم بيانات يا نوشته هايي برخلاف اين جزميات حبس و شکنجه شدند و حتي به قتل رسيدند و سوزانده شدند .
بدين ترتيب ، کليسا در همه ي امورجهان فتوا صادر مي داد و حتي پا را از امور زميني و مسائل مذهبي فرا تر نهاد و درباره ي هستي و کائنات نيز فتوا صادر کرد و از همه خواست به عنوان وظيفه ي ديني به اين فتاوي تسليم و خاضع شوند . شايان ذکر است در اين مقاطع ، بسياري از ساير متألهان مسيحي به دليل ترس يا دين ورزي و يا منافع زر و زور پرستي از فلسفه و الهيات براي تقويت اين جزمها بهره جستند .
نخستين و اساس ترين احکام جزمي کليسا اين بود که کليسا خطا نمي کند . اين حکم جزمي مادر جزمهاي ديگر تلقي مي شد و به تدريج حوزه ي آن از قلمرو و مذهب به کائنات رسيد که برخي از آنها به شرح زير است :
الف . مرکزيت زمين : کليسا حکم کرده وبد که زمين مرکز کائنات است و همه ي ستارگان به دور زمين در حرکت هستند ؛
ب . ستارگان به دور زمين در مسيري دايره اي حرکت مي کنند ؛
ج، هر حرکتي نياز به حضور دائمي محرک دارد ؛
د. هيچ حقيقت کشف نشده اي وجود ندارد و انسانها به شيوه هاي عادي و معمولي به حقايق نمي رسند بلکه فقط آدمهاي خاص با تزکيه مي توانند به حقايق برسند ؛ بنابراين ، کاشفان و عالمان علوم تجربي همانند نيوتن ، کوپرنيک کپلر چون محصول نظام تزکيه اي کليسا نيستند ، افرادي معمولي به شمار مي آيند که به حقيقتي دست نيافته اند و دروغگو هستند .
ه. هدف سياست ، جلب رضايت خداوند است و متولي و معيار رضايت خداوند هم کليسا و آباي آن هستند (بخشايشي ، 1375، صص11-12)
و . اعتقاد به گناه فطري يا جبلي و مسئله خدا
کليسا بر اين باور بود که گناه و خطاي حضرت ادم در بهشت (خوردن از درخت ممنوع شده )به فرزندان او نيز منتقل شده است ؛ از اين رو ، تمامي نسل او بالفطره گناهکار محسوب مي شوند ؛ گناهي فطري که رهايي از آن با اعمال نيک و عبادات نتيجه بخش نخواهد بود ؛ بنابراين ، حضرت عيسي (ع) با فدا کردن خود و باز خريد گناهان ابناي بشر ، کفاره ي گناهان آنها شده است . اين الهايت خشک و مدرسي کليسا ، جزم انديشي و رويکرد تکفير و تفتيش عقايد آن ، باعث طرد دين سنتي مسيحيت شد و نص گرايي ظاهري آباي کليسا ، موجد قرائتي ناهمخوان با عقل و علم گرديد و اين خود نيز ضمن پايا کردن سکولاريسم ، زمنيه ي نقد مسيحيت براي پيرايش گرايان و انکار عالم قدسي را براي ملحدان به وجود آورد .
پژوهشهاي مستند ، رواج فسادهاي دامنه دار مالي ، اخلاقي و سياسي کشيشها و پاپها را در قرون ميانه به اثبات رسانده است . کليسا در تباني آشکاري با فئوداليته و نظامهاي حاکم فئودالي بر جوامع ارواپايي به تحول و سرمايه اندوز آنهم نه فقط از راههاي اقتصادي ، بلکه با شيوه هاي مختلفي مانند : فروش آمرزش نامه و مقامات ديني ، تحريف مذهبي ، همکاري با حکومتها و حمايت از آنها و تصرف در اموال و دارايي کليسا و شخصي کدرن اين مايملک پرداختي و حتي در انجام فسادهاي اخلاقي و ارتکاب انواع معاصي از چيزي فرو گذار نگرديد .
در قرون وسطي پاپها غرق در تجمل و اشرافيت بي چون و چرا بودند و کليسا بدنام و متهم به سوء استفاده شده بود . همان طور که گفته شد تکيه بر حرفها و جزمهاي بي پايه ، مديريت فاسد ، ماليات گيريهاي ظالمانه و عملکرد ضد اخلاقي از ويژگيهاي ارباب کليسا در اين مقطع بود . حتي اين اعتقاد وجود دارد که پاپها ، جنگهاي صليبي عليه مسلمين (1270-1960) را بيشتر براي پيشبرد مقاصد جاه طلبانه و گسترش امپراتوري خود راه انداختند .
از ابتداي قرن سيزده ميلادي ، پاپ اينوسان سوم « انگيزيسيون (inguisition)يا تفتيش عقايد را آغاز کرد. در عهد وي، همچنين عهد اونوريوس سوم و گرگوار نهم ، دادگاههاي تفتيش عقايد در همه جا مستقر بود و گرگوار نهم مقررات شديدي در اين باره وضع مي کرد . اين دادگاهها تنها به امور مذهبي نمي پرداختند ، بلکه غالباً اغراض و اميال شخصي متوليان کليسا را نيز در مورد تعقيب و مجازات کساني که تسليم هوي و هوس و خواسته هاي آنها نمي شدند ، به کار مي بستند و کشيشان بر قدرت و ثروت خود مي افزودند . از ابتداي قرن چهادره ميلادي رفته رفته ناقوس افول قدرت کليسا به صدا در آمد در سال 1300 م . فيليپ چهارم ، پادشاه فرانسه ، پاپ بونيفاس هشتم را به محبس کشاند . با مرگ پاپ در زندان ، فيليپ برکليسا و نظام پاپي مسلط شد و با نظر وي ، پاپ برتران دوگو از کشور فرانسه به مقام پاپي رسيد . از سويي تا سال 1377م . و انتخاب پاپ فيليپ در فرانسه ماند و پس از آن تا سال 1447م . شقاقي بين فرانسه و ايتاليا و دنياي مسيحيت در انتخاب پاپ افتاد و هر يک از دو کشور ، مدعي گزينش پاپ از کشور خود شدند و تا سال 1447م . حضور و گزينش دو پاپ فرانسوي و رومي ، دنياي مسيحيت و دستگاه زعامت کليسا را بيش از پيش تضعيف کرد تا بالاخره در اين سال به منظور ممانعت از اين تضعيف ، کليسا ضوابطي براي انتخاب پاپ واحد تعيين کرد ، اما ضربه ي وارده به قدرت و موقعيت پاپيها و پاپيسم ديگر ترميم پذير نبود . در سراسر اروپا مقاومتهايي در برابر پاپ و مقامات کليسا آغاز شد و آنان قدرت خود را از دست دادند و از آن پس قادر به ممانعت از مخالفتهاي روز افرون نبودند (اخوان کاظمي ، 1379، ص161) . بي ترديد اين تضعيف و روند آن در کليسا کاتوليک و چند پارگي آن ، از مقومات فرآنيد سکولاريسم در غرب شد .
در چنين وضعيتي و در ابتداي قرن شازنده ميلادي ، نهضت رفورماسيون توسط مارتين لوتر (Martin Luther) بنا نهاده شد . البته قبل از اين نيز در سنت کليسايي آن زمان ، اصلاحاتي انجام شد که عاملان و رهبران آنها قديساني مانند سن برنارد (Saint Bernaard) ، سن فرانسوا (Saint Francois) و گرگوار (Gregoire) بودند ؛ اما اصلاحات خارج از اين سنت ، به بدعتهاي ديني منتهي شدند .(4) با توسعه ي صنعت چاپ ، ميليونها نسخه از نوشته هاي مصلحان مذهبي انتشار يافت و باعث تفرقه و انشقاقات بيشتر مذهبي و محلي شد . بدن ترتيب رفته رفته مذهب از انحصار کليسا واتيکان (رم) در آمد و پايگاه آن به کل اروپا تسري يافت .
تمام اشکال اين رفرمها ، که در واقع در نضج سکولاريسم مؤثر بودند ، ترجمان يک نياز اساسي بود و آن اين که بايد جوهره ي معنوي را از تعلق سلسله مراتب کليسا آزاد کرد . در حقيقت ، نوازيش يا رنسانس (که بعداً بدان پراخته خواهد شد )عناصري در خور انتقال اين تقاضا به انقلابي ديني را فراهم آورد تا مسيحيت بدان عناصر شناخته شود. يکي ازاين عناصر ، اومانيسم يا انسان مداري بود . بدين ترتيب حتي رنسانس هم مدعي نبود که صرفاً تولد دوباره ي زمان باستان و ورح علمي است بلکه به دگرگوني دين نيز توجه شد . بر اين اساس اعتقاد کلي به وجود خدا به صورتي که در الهيات اومانيستي قرنهاي شانزدهم و هفدهم مشاهده مي شود، بنا نهاده شده . بناي اين الهيات بر اين است که ذات الهي را فقط در تمام تجليات آن مي توان يافت و يکايک اين تجليات ، ارزش سلب نشدني و مستقل خود را دارند . هيچ ضرورت يا نامي قادر نيست هستي مطلق خدا را بيان کند ؛ چرا که صورت و نام از اشکال حصر به شمار مي آيند و با ذات نامتناهي تناسبي ندارد .
در نخستين دهه هاي قرن شانزده به نظر مي رسيد اين جريان به هدف خود رسيده و «ديني در محدوده ي انسانيت » بنا شده است . اين جريان با احکام مسيحيت دشمنانه برخورد نمي کرد بلکه مي کوشيد رسم نويني در ديانت تعبير کند . مسئله سازش انسان و خدا ، که نظام بزرگ مدرس و تمام عرفان قرون وسطايي براي حل آن تلاش کرده بودند ، اکنون ديگر در شمول فيض الهي جستجو نمي شد .
2. عوامل پيدايي و تثبيت سکولاريسم از ديگاههاي خاص
2-1 عوامل ديني (مرتبط با مسحيت و کليسا مسيحي )
در اناجيل اربعه از جمله انجيل يوحنا جملات فراواني از حضرت عيسي (ع) وجود دارد که ملازم جدايي دين از حکومت است ؛ جملاتي مانند « پادشاهي من از اين جهان نيست »؛ « مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا » و « شمشمير خود را غلاف کن ؛ زيرا هر که شمشير گيرد ، به شمشيرهلاک گردد »(قدردان مليک ، 1380، صص32-39)
اساس تشکيلات قرون وسطي بر جزم (3) يا دگماتيزم استوار بود ؛ به اين معنا که از احکامي بدون هيچ دليل علمي و عقلاني ، بايد اطاعت مي شد . جزم گرايي اساساً حاصل مطلق گرايي در شناخت است ؛ زيرا هر حوزه ي شناختي کمابيش مدعي اعتبار خود در شناخت يکباره و فراگير واقعيت است و در اين وادي و انحصار دستيابي به واقعيت ، کليساس قرون وسطايي گوي سبقت را از همگان ربوده بود . بدين ترتيب ، حاکميت کليسا در خلال قروني متوالي به گونه اي جرمي و نه عقلي عمل کرد و مخالفت با ان متوجب تفتيش عقايد و عقويت گرديد و چه جامعه ي دين باوران و چه غير آنان مجبور شدند اين باورهاي موهوم را به حکم حزم و احتياط يا ترس بپذيرند . کليساي مسيحي در اين مقطع ، شناخت و باورهاي خود را مطلق ، جامع و مانع ، تجزيه ناپذير و همانند منظومه ي فکري همواره جزمي و ترديد ناپذير معرفي کرد و خود را صالح دانست که در باره ي همه چيز ابراز نظر کند و احکام خود را به طور مطلق تحقق پذير و تغيير ناپذير به شمار آورد. کليسا در صحت مبناي باورهاي جزمي خويش ، ارتباط مستقيم با حقيقت را مدعي شد و پيروي از جزيمات مزبور را براي انسانهاي زمانه که نوعاً ساده انديش و تقليد طلب بودند ، آسان ترين و مطمئن ترين راه حل مشکلات و دستيابي به رستگاري عنوان کرد . ضمن آنکه آباي کليسا اظهار داشتند که شناخت حقيقت براي همه ميسر نيست و فقط بخش خاصي از جامعه مانند روحانيون صاحب قدرت ، نماينده ي شناخت واقعي و مولد جزميات هستند .
بايد اضافه کرد که رد آن مقطع ، چون اطلاع از آموزشهاي مسيحي ، نياز به سواد و آشنايي با زبان لاتين داشت و بيشتر توده ي مردم از اين دو مهارت بي بهره بودند ، اندک اندک شرح آموزشهاي مسيحيت مختص کليسا و روحانوين مسيح شد و کم کم دانشها و برداشتهاي کليسا با اموزشهاي حضرت مسيح (ع)يکي گرفته شد و جزمهاي مجعول کليسا شکل گرفت . کليسا خود را به دليل برخورداري از موهبت الهي ، معصوم از اشتباه دانست و روايتها و برداشتهاي اين نهاد و اصحاب آن از امور دنيوي ، عين واقعيت و حقيت انگاشته شد و ترديد در آنها به مثابه کفر و الحاد به شمار آمد . در اين راستا ، دادگاههاي عظيم تفتيش عقايد برقرار شد و هزاران دانشمند و انديشمند به جرم بيانات يا نوشته هايي برخلاف اين جزميات حبس و شکنجه شدند و حتي به قتل رسيدند و سوزانده شدند .
بدين ترتيب ، کليسا در همه ي امورجهان فتوا صادر مي داد و حتي پا را از امور زميني و مسائل مذهبي فرا تر نهاد و درباره ي هستي و کائنات نيز فتوا صادر کرد و از همه خواست به عنوان وظيفه ي ديني به اين فتاوي تسليم و خاضع شوند . شايان ذکر است در اين مقاطع ، بسياري از ساير متألهان مسيحي به دليل ترس يا دين ورزي و يا منافع زر و زور پرستي از فلسفه و الهيات براي تقويت اين جزمها بهره جستند .
نخستين و اساس ترين احکام جزمي کليسا اين بود که کليسا خطا نمي کند . اين حکم جزمي مادر جزمهاي ديگر تلقي مي شد و به تدريج حوزه ي آن از قلمرو و مذهب به کائنات رسيد که برخي از آنها به شرح زير است :
الف . مرکزيت زمين : کليسا حکم کرده وبد که زمين مرکز کائنات است و همه ي ستارگان به دور زمين در حرکت هستند ؛
ب . ستارگان به دور زمين در مسيري دايره اي حرکت مي کنند ؛
ج، هر حرکتي نياز به حضور دائمي محرک دارد ؛
د. هيچ حقيقت کشف نشده اي وجود ندارد و انسانها به شيوه هاي عادي و معمولي به حقايق نمي رسند بلکه فقط آدمهاي خاص با تزکيه مي توانند به حقايق برسند ؛ بنابراين ، کاشفان و عالمان علوم تجربي همانند نيوتن ، کوپرنيک کپلر چون محصول نظام تزکيه اي کليسا نيستند ، افرادي معمولي به شمار مي آيند که به حقيقتي دست نيافته اند و دروغگو هستند .
ه. هدف سياست ، جلب رضايت خداوند است و متولي و معيار رضايت خداوند هم کليسا و آباي آن هستند (بخشايشي ، 1375، صص11-12)
و . اعتقاد به گناه فطري يا جبلي و مسئله خدا
کليسا بر اين باور بود که گناه و خطاي حضرت ادم در بهشت (خوردن از درخت ممنوع شده )به فرزندان او نيز منتقل شده است ؛ از اين رو ، تمامي نسل او بالفطره گناهکار محسوب مي شوند ؛ گناهي فطري که رهايي از آن با اعمال نيک و عبادات نتيجه بخش نخواهد بود ؛ بنابراين ، حضرت عيسي (ع) با فدا کردن خود و باز خريد گناهان ابناي بشر ، کفاره ي گناهان آنها شده است . اين الهايت خشک و مدرسي کليسا ، جزم انديشي و رويکرد تکفير و تفتيش عقايد آن ، باعث طرد دين سنتي مسيحيت شد و نص گرايي ظاهري آباي کليسا ، موجد قرائتي ناهمخوان با عقل و علم گرديد و اين خود نيز ضمن پايا کردن سکولاريسم ، زمنيه ي نقد مسيحيت براي پيرايش گرايان و انکار عالم قدسي را براي ملحدان به وجود آورد .
2-2. عوامل تاريخي ، اجتماعي و سياسي
پژوهشهاي مستند ، رواج فسادهاي دامنه دار مالي ، اخلاقي و سياسي کشيشها و پاپها را در قرون ميانه به اثبات رسانده است . کليسا در تباني آشکاري با فئوداليته و نظامهاي حاکم فئودالي بر جوامع ارواپايي به تحول و سرمايه اندوز آنهم نه فقط از راههاي اقتصادي ، بلکه با شيوه هاي مختلفي مانند : فروش آمرزش نامه و مقامات ديني ، تحريف مذهبي ، همکاري با حکومتها و حمايت از آنها و تصرف در اموال و دارايي کليسا و شخصي کدرن اين مايملک پرداختي و حتي در انجام فسادهاي اخلاقي و ارتکاب انواع معاصي از چيزي فرو گذار نگرديد .
در قرون وسطي پاپها غرق در تجمل و اشرافيت بي چون و چرا بودند و کليسا بدنام و متهم به سوء استفاده شده بود . همان طور که گفته شد تکيه بر حرفها و جزمهاي بي پايه ، مديريت فاسد ، ماليات گيريهاي ظالمانه و عملکرد ضد اخلاقي از ويژگيهاي ارباب کليسا در اين مقطع بود . حتي اين اعتقاد وجود دارد که پاپها ، جنگهاي صليبي عليه مسلمين (1270-1960) را بيشتر براي پيشبرد مقاصد جاه طلبانه و گسترش امپراتوري خود راه انداختند .
از ابتداي قرن سيزده ميلادي ، پاپ اينوسان سوم « انگيزيسيون (inguisition)يا تفتيش عقايد را آغاز کرد. در عهد وي، همچنين عهد اونوريوس سوم و گرگوار نهم ، دادگاههاي تفتيش عقايد در همه جا مستقر بود و گرگوار نهم مقررات شديدي در اين باره وضع مي کرد . اين دادگاهها تنها به امور مذهبي نمي پرداختند ، بلکه غالباً اغراض و اميال شخصي متوليان کليسا را نيز در مورد تعقيب و مجازات کساني که تسليم هوي و هوس و خواسته هاي آنها نمي شدند ، به کار مي بستند و کشيشان بر قدرت و ثروت خود مي افزودند . از ابتداي قرن چهادره ميلادي رفته رفته ناقوس افول قدرت کليسا به صدا در آمد در سال 1300 م . فيليپ چهارم ، پادشاه فرانسه ، پاپ بونيفاس هشتم را به محبس کشاند . با مرگ پاپ در زندان ، فيليپ برکليسا و نظام پاپي مسلط شد و با نظر وي ، پاپ برتران دوگو از کشور فرانسه به مقام پاپي رسيد . از سويي تا سال 1377م . و انتخاب پاپ فيليپ در فرانسه ماند و پس از آن تا سال 1447م . شقاقي بين فرانسه و ايتاليا و دنياي مسيحيت در انتخاب پاپ افتاد و هر يک از دو کشور ، مدعي گزينش پاپ از کشور خود شدند و تا سال 1447م . حضور و گزينش دو پاپ فرانسوي و رومي ، دنياي مسيحيت و دستگاه زعامت کليسا را بيش از پيش تضعيف کرد تا بالاخره در اين سال به منظور ممانعت از اين تضعيف ، کليسا ضوابطي براي انتخاب پاپ واحد تعيين کرد ، اما ضربه ي وارده به قدرت و موقعيت پاپيها و پاپيسم ديگر ترميم پذير نبود . در سراسر اروپا مقاومتهايي در برابر پاپ و مقامات کليسا آغاز شد و آنان قدرت خود را از دست دادند و از آن پس قادر به ممانعت از مخالفتهاي روز افرون نبودند (اخوان کاظمي ، 1379، ص161) . بي ترديد اين تضعيف و روند آن در کليسا کاتوليک و چند پارگي آن ، از مقومات فرآنيد سکولاريسم در غرب شد .
در چنين وضعيتي و در ابتداي قرن شازنده ميلادي ، نهضت رفورماسيون توسط مارتين لوتر (Martin Luther) بنا نهاده شد . البته قبل از اين نيز در سنت کليسايي آن زمان ، اصلاحاتي انجام شد که عاملان و رهبران آنها قديساني مانند سن برنارد (Saint Bernaard) ، سن فرانسوا (Saint Francois) و گرگوار (Gregoire) بودند ؛ اما اصلاحات خارج از اين سنت ، به بدعتهاي ديني منتهي شدند .(4) با توسعه ي صنعت چاپ ، ميليونها نسخه از نوشته هاي مصلحان مذهبي انتشار يافت و باعث تفرقه و انشقاقات بيشتر مذهبي و محلي شد . بدن ترتيب رفته رفته مذهب از انحصار کليسا واتيکان (رم) در آمد و پايگاه آن به کل اروپا تسري يافت .
تمام اشکال اين رفرمها ، که در واقع در نضج سکولاريسم مؤثر بودند ، ترجمان يک نياز اساسي بود و آن اين که بايد جوهره ي معنوي را از تعلق سلسله مراتب کليسا آزاد کرد . در حقيقت ، نوازيش يا رنسانس (که بعداً بدان پراخته خواهد شد )عناصري در خور انتقال اين تقاضا به انقلابي ديني را فراهم آورد تا مسيحيت بدان عناصر شناخته شود. يکي ازاين عناصر ، اومانيسم يا انسان مداري بود . بدين ترتيب حتي رنسانس هم مدعي نبود که صرفاً تولد دوباره ي زمان باستان و ورح علمي است بلکه به دگرگوني دين نيز توجه شد . بر اين اساس اعتقاد کلي به وجود خدا به صورتي که در الهيات اومانيستي قرنهاي شانزدهم و هفدهم مشاهده مي شود، بنا نهاده شده . بناي اين الهيات بر اين است که ذات الهي را فقط در تمام تجليات آن مي توان يافت و يکايک اين تجليات ، ارزش سلب نشدني و مستقل خود را دارند . هيچ ضرورت يا نامي قادر نيست هستي مطلق خدا را بيان کند ؛ چرا که صورت و نام از اشکال حصر به شمار مي آيند و با ذات نامتناهي تناسبي ندارد .
در نخستين دهه هاي قرن شانزده به نظر مي رسيد اين جريان به هدف خود رسيده و «ديني در محدوده ي انسانيت » بنا شده است . اين جريان با احکام مسيحيت دشمنانه برخورد نمي کرد بلکه مي کوشيد رسم نويني در ديانت تعبير کند . مسئله سازش انسان و خدا ، که نظام بزرگ مدرس و تمام عرفان قرون وسطايي براي حل آن تلاش کرده بودند ، اکنون ديگر در شمول فيض الهي جستجو نمي شد .
پی نوشت ها :
*استاد ياردانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز
1- جزم به اصلي متعارف يا موضوعه که درستي اش مسلم تلقي گردد و ادعاي حقيقت مطلق داشته باشد ، اطلاق مي شود .
2- برخي از مصلحان مسيحي که متهم به بدعت و الحاد شدند ، عبارت
اند از : waudes Cathares, Fratice lles, Wy clif Hus Savonarola
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}