شعر «طغرائي» در ترازوي نقد و تطبيق(1)


 

نويسنده:دکتر محمد فاضلي*




 

 

چکيده
 

شعر «طغرائي»-دبير، وزير، شيمي دان، اديب و شاعر، و سرايندة قصيدة معروف «لاميه العجم»: ورد زبانهاي اهل ادب-از همسويي خاص با ديگر شعرا در مضامين و تعبير برخوردار است، ولي غالبا پويايي و گيرايي آنها را ندارد.
اين ويژگي سبب شد تا نويسندة اين مقاله مجموعة شعري اين اديب نامور را مورد تامل قرار دهد، و به جنبه‌هاي زير در اين گفتار بپردازد:
-يادآوري گستردة همسويها.
-بيان علل و توجيه اين گستردگي در همسويي.
-تطبيق و مقايسة نمونه‌هايي از همسويها.
همسويي، دبيري و محفوظات، تعقل و تخيل، تصوير، نقد و مقايسه.
بستر اين گفتار ديوان چهارصد صفحه‌اي اديب و شيمي دان نامور متوفاي (515ه) است که به تحقيق دو پژوهشگر عراقي:(دکتر علي جواد طاهر و يحيي جبوري) در تاريخ 1976م‌تحت شماره42 سلسله انتشارات ميراث فرهنگي جمهوري وقت عراق انتشار يافته، و امروز در دسترس مي‌باشد. اين ديوان مجموعه‌اي از شعر «طغرائي(1)» را در موضوعاتي مختلف چون: مدايح، مرثيه‌ها، آرا و حکم، شکوه از: (روزگار، دشمنان و دوستان، بخت و اقبال) مفاخره و خودستايي، غزل و ناله‌هايي فراق و مجهوري، وصف طبيعت (آسماني و زميني) و در آخر پيري و جواني، در بر مي‌گيرد.
هنگامي که در اين مجموعه به بحث و بررسي مي‌پرداختم و در اين سير و سفر «طغرائي» را همراهي مي‌کردم، در طول مسير: (گردنه‌ها و پيچ و خمها) شبح بسياري از ديگر شعرا در برابرم جان مي‌گرفتند که لبخند آشنايي و همنوايي را مي نمودند و يا زمزمه پيشتازي و پستازي را بر زبان داشتند. آن جا که «طغرائي» از ستم ستيزي و ستم گريزي مرا خبر مي‌داد و ظلم و بيداد را ماية ترک ديار و فرار آزادگان بر مي‌شمرد، «شنفري(2)» و «غنتره» و هم رزمانش را در ذهنم تداعي مي‌بخشيد که از آدميان گريخته‌اند و به وحوش و درندگان پيوسته‌اند، و واکنششان به جور و بيدادگري سخت است و تلخ(3).
و زماني که همسفر من خويشتن را برتر مي‌نهاد، و نيز فضل و دانش را ماية دردسر مي‌شمرد(4) ، ابوالعلاي معري(363-499ه) و متنبي (303-354ه) و شريف رضي(5) (354-406ه) را به ياد مي‌آورد؛ و آن گاه که در وادي آرا و تجربه‌ها و حکمتها قدم مي‌نهاد نواي زهيربن ابي سلمي و لبيد(6) و ابوتمام و نظائرشان را در گوش مي‌نواخت. ديگر گاه که مثلها را رام شعر مي‌کرد نابغة ذبياني (7) و ناصر خسرو و سعدي را همراهي مي‌کرد. زماني هم که دل در هواي جاه و منزلت مي بست و شوق آن را در سر مي‌پروراند، و حرص و آز خود را به جهد و تلاش در ره برآمدن از عهدة حقوق مجد و شرف و تکاليف بزرگي و سروري توجيه مي‌کرد و مي‌گفت:

 

اريد بسطه کف استعين بها
علي قضاء حقوق للعلي قبلي (8)

شاعر سيف و قلم را در پيشاپيش خود مي‌نشاند که با حرص و ولع در گوش ممدوح خود چنين وسوسه مي‌کرد:

و غير کثير أن يزورک راجل
قيرجع ملکا للعراقين و اليا(9)

و هنگامي که عشق و محبت را غامض و پيچيده به حساب مي‌آورد و باطن آن را پوشيده از مدعيان مي‌دانست(10) اديب و ناقد شهير جهان عرب «عباس محمود عقاد» را پشت سر خود داشت که چنين مي‌سرايد:

نبئيني، فلست اعلم ماذا
منک قلبي بحسنه مشغوف(11)

و آن جا که غزل را در قالب قصه و پيام مي‌سرود و در آن نقش دلبر و دلداده را معکوس مي‌ساخت و معشوق را به بالين عاشق مي‌برد و چنين خبر مي‌داد:

ثم قالت لتربها و هي تبکي
ويح هذا الشباب غضا جديدا

و تولت بحسره الياس تخفي
ز فرات ابين الا صعودا(12)

شبح عمر بن ابي ربيعه را جان مي‌بخشيد (13).
ديگر وقت که به حفظ دوستي و مودت سفارش مي‌کرد، و بر تسامح و گذشت از لغزشها پاي مي‌فشرد(14) طنين شعرهاي زيباي «نابغه» و «بشار» را در اين زمينه در گوش تکرار مي‌کرد(15). آن گاه هم که طفيليان جامعه را نفرين مي‌کرد که آرماني در زندگي جز خوردن و نوشيدن نمي‌شناسند(16)، وي را پيرو و همره «عروه بن الورد» و «حاتم طائي» مي‌ديدم که خشم و نفرين خويش را چنين نثار اين طبقة زبون جامعه مي‌کنند:

لحي الله صعلوکاً اذا جن ليله
مصافي المشاش آلفا کل مجزر

لحي الله صعلوکا مناه و همه
من العيش ان يلقي لبو ساو مطعما(18)

زماني که در مدح و ستايش زمامداران راه اغراق در پيش مي‌گرفت که گويا آنان در تدبير نظام هستي شريک‌اند و قضا و قدر را به فرمان دارند و از منزلي شبيه الوهيت و نبوت برخوردارند؛ ‌«ابن هانئي» اندلسي و شعرهاي وي را در مدح خليفه فاطمي تداعي مي‌کرد که مي‌گفت:

ما شئت، لاماشاءت الاقدار
فاحکم، فانت الواحد القهار

و کانما انت النبي محمد
و کانما انصارک الانصار(20)

«طغرائي» باز در چرخشي ديگر در اين مديحه‌ها ـ با همه آزادگي و آزادانديشي که مدعي آنست خود را عبد ممدوح به حساب مي‌آورد، و اين طوق ذلت را به گردن مي‌آويزد، و داغ «ابن‌عبد» را بر پيشاني مي‌نهد(21). وي در اين چرخش گويا در پيشاپيش خويش «نابغة ذبياني» و «متنبي» را قرار مي‌دهد که با همين طوق خفت در حرکت‌اند و ابيات زير را زمزمه مي‌کنند:

فان اک مظلوماً فعبد ظلمته
و إن تک ذاعتبي فمثلک يعتب(22)

الناس کالعابدين آلهه
و عبده کالموحد اللها(23)

آنچه گفته آمد نمونه‌هايي از همسويي و همگامي «طغرايي» با ديگر رهروان وادي شعر و ادب بود، اما با وجود همة همسويي‌ها و مشارکتها، شاعر ما، شخصيت خاص خود را دارد «لان کل اناء يترشح بمافيه». عواملي که شخصيت «طغرايي» را از ديگران ممتاز مي‌کند متعدد است، از آن جمله:
يکي، وي قبل از اينکه شاعر به حساب آيد نثرنويس و کاتب و دبير است، و در اين مسير همه درجات را تا قلة وزارت مي‌پيمايد و تجربه‌هاي لازم را چون: به حافظه سپردن انبوهي از شعر و ادب مشاهير گذشته و هم عصر خود، آگاهي و اطلاع وسيع از علوم و فنون روز، و خردگرايي و خردورزي به دست مي‌آورد. از اين روي «جاحظ» (150-255 ه‍) آنان را چنين مي‌ستايد: «اما انا فلم ارقط امثل طريقه من الکتاب؛ فانهم قدالتمسوا من الالفاظ مالم يکن متوعراً و حشياً ولاساقطاً سوقيا(24)» اين سخن تاييدي است بر آگاهي وسيع اين طبقه از شعر و ادب تا بتوان به کمک آن بر فصاحت و بلاغت خود بيفزايند، و برگزينش واحدهاي مناسب کلامي فايق آيند.
دو ديگر، اينکه «طغرائي» عالمي اديب بود نه اديبي عالم، تاليفات و آثارش در اين زمينه نشان از غلبة جنبة علمي وي دارد: (ياقوت حموي؟ ـ ت626) از امام محمدبن هيثم اصفهاني چنين مي‌ آورد: «و کشف الاستاذ ابواسماعيل بذکائه سر الکيمياء و فک رموزها و استخرج کنوزها، و له فيها تصانيف، منها: جامع الاسرار، و کتاب تراکيب الانوار، و کتاب حقائق الاستشهادات، و کتاب ذات الفوائد، و کتاب الرد علي ابن‌سينا في ابطال الکيمياء و مصاييح الحکمه، و کتاب مفاتيح الرحمه(25)» بنابراين ذوق عقلي و علمي وي نسبت به ذوق ادبي در جاي برتر مي‌نشيند.
سه ديگر، وي از «جَيّ» اصفهان است و حامل فرهنگ و تربيت ايراني، و در جدال ناقدان و ادب شناسان نسبت به تعيين ارزش هنري بين «لفظ» و «معني» ـ چنانچه نظريه دکتر «شوقي ضيف» را پذيرا باشيم: که جداسازي لفظ و معني از يکديگر و حمايت بيشتر از يکي از آنها ريشه در فرهنگ و محيط جغرافيايي دارد ـ او را از طرفداران معني به حساب مي‌آوريم و عقل گرا.
از اين مطالب مي‌توان بهره گرفت و به چند ويژگي شعر «طغرائي» اشاره کرد:
اولاً) شعر «طغرائي» تکيه بر محفوظات و سپرده‌هاي ذهني از سخن ديگران دارد که به همسويي گسترده در مضامين و نزديکي در تعابير انجاميده است.
ثانياً) ثقل اهتمام وي در بين عناصر ادبي به معني و مضمون باز مي‌گردد.
ثالثاً) تخيلها و مثلهايش بيشتر ريشه از مسائل عقلي و علمي مي‌گيرد.
اين ويژگيها باعث مي‌شود تا تکرار و نزديکي مضامين و وامگيري تعابير ديگران در شعر شاعر ما چشم گير باشد و از سوي ديگر صيقل عواطف شخصي کم جلوه، و تخيل چندان پويا و گيرا و متحرک و عميق نباشد. به عنوان مثال به «لاميه العجم(27)» معروف‌ترين قصيدة وي در ديوان اشاره مي‌رود: در اين ابيات جاري بر سر زبانها شاعر از تصويرهاي متنوعي که فرايند تخيل است بهره گرفته، از قبيل تصاويري در قالب تشبيه ضمني، که بروز و شيوع آن مولود عصر خرد ورزي و خرد انديشي است، و در سبک شناسي ادبي معياري معتبر به شمار مي‌آيد.
«طغرائي» در اين قصيده سه بار از تشبيه ضمني استفاده مي‌کند و آن را در جهت تثبيت بنيان شخصيت خويش به کار مي‌گيرد؛ و در ابيات شماره(2و35و45) چنين مي‌سرايد:

مجدي اخيرا و مجدي اولا شرع
والشمس راد الضحي کالشمس في الطفل (28)

شرف و بزرگي من در ابتداي کار و وقت معزولي يکي است؛ آفتاب در آغاز روز همان آفتاب در پايان آن است.

لو آن في شرف الماوي بلوغ مني
لم تبرح الشمس بوما داره الحمل(29)

چنانچه در بلندي جايگاه رسيدن به آرزوها بود، آفتاب روزي برج «داره الحمل» را- که بلندترين برج نسبت به زمين است- ترک نمي‌گفت.

و آن علاني من دوني فلا عجب
لي اسوه بانحطاط الشمس عن زحل(30)

اگر فروتران بر من برتري يافتند عجيب نيست؛ دست آويز من-در اين ره- فروتر نشستن خورشيد از ستارة زحل است.
چنانچه ملاحظه مي‌شود محور اصلي و هستة مرکزي در گروه «مشبه به» در هر سه تخيل «شمس و حالتهاي مختلف» آنست که ريشه در تکرار اصل نماد دارد؛ و از سوي ديگر عوامل مددرسان در شکل گيري تخيل مورد نظر چون: رابطة خورشيد با برج «داره الحمل» و سياره «زحل» برگرفته از علم و تعقل شايع عصر شاعر است نه کشف وي، بنابراين سهم سراينده در پاگرفتن تصوير تنها چينش «مشبه» در کنار «مشبه به» يا برقراري تقارن بين آنها است.
 

پی نوشت ها :
 

 

*استاد زبان و ادبيات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
 

1-او، ابواسماعيل، حسن بن علي ملقب به مؤيد الدين و معروف به «طغرائي» است که بسيار بافضل بود و خوش ذوق، و در نظم و نثر سرآمد اقران خود. از اشعار معروفش قصيدة «الاميه العجم» است که در سال (505ه‍) در وصف الحال خود و شکوه از مردم روزگارش سروده، وي از «جي» اصفهان به شمار مي‌آيد، و نسبش به «ابوالا سود» مي‌رسد. در کارهاي ديواني وارد شد و تا حد وزارت پيش رفت، سرانجام در سال (510ه‍) به اتهام زندقه به قتل رسيد. (عماد اصفهاني: خريده القصر62/1، ابن خلکان: وفيات الاعيان 185/2، محمد فاضلي: طغرائي انطوري که من او را از اشعارش مي‌شناسم، مجلة ادبيات دانشگاه فردوسي مشهد، پاييز 1375)
2-او از شاعران عيار عصر جاهلي است و صاحب قصيدة معروف به «لاميه العرب». راويان در اسم و لقب وي اختلاف دارند، ولي «بغدادي، صاحب خزانه الادب» قاطعانه معتقد است «شنفري» اسم او مي‌باشد نه لقب، و ديگر عنوانها چون «‌عمرو» و «ثابت» اسامي همکاران اوست. «شنفري» سياه پوست بود و کنيززاده و فاقد حقوق انساني و اجتماعي روزگار خويش، زندگي را از راه عياري، پناهندگي به کوه و دشت و بيابان، انس و الفت با وحوش و درندگان، و انتقام از آنانکه چنين سرنوشتي را به او تحميل کرده بودند، سپري مي‌کرد.
او اگر چه پابرهنه، موژوليده، چروکيده صورت و سياه سوخته، گرسنه و برهنه تن بود؛ اما تاجي از آزادگي و جوانمردي، شجاعت و دليري، استواري و پايمردي، ايثار و گذشت و شرف و ستم ستيزي بر سر داشت، ابيات قصيده‌اش گواهي روشن بر اين خلق و خوي اوست از جمله:

 

و استف ترب الارض کي لايري له
علي من الطول امرؤ متطول

ولولا اجتناب الذ ام لم يلف مشرب
يعاش به الا لدي و ماکل

ولکن نفساً مره لاتقيم بي
علي الضيم ريثما اتحول

ترجمه :
از گرسنگي به بلعيدن خاک پناه برم، تا مبادا کسي از نعمتش بر من گردن افرازي کند.
اگر پرهيز از بدنامي، نبود، هيچ نان و آبي از دسترس من دور نمي‌ماند.
اما روح قوي، مرا در بدنامي نگه ندارد مگر همينکه فهميدم برگردم.
«محمد فاضلي، مختارات من روالع الادب العربي، (102-109)
ديگر شاعر آزاده و دلير «عنتره» سياه پوست کنيززاده پسر «شداد» است که او نيز سرنوشتي شبيه (شنفري) دارد تا اينکه در جنگي که براي پدرش پيش مي‌آيد وارد مي‌شود و از خود شجاعت و قهرمانيهايي را نشان مي‌دهد و سرنوشت جنگ را به سود پدر قبيله‌اش تمام مي‌کند. اين کار باعث مي‌شود تا وي حقوق انساني سلب شده خويش را در بين اطرافيانش به دست آورد.
«عنتره» در کنار شجاعت و دليري، شخص بلند همت و نجيب بود و بر کنار از آز و پستي، چنانکه خود گويد:

يحبرک من شهد الوقيعه انني
اغشي الوغي و اعف عند المعنم

حاضران روز نبرد، ترا خبر مي‌دهند که من با حضورم جنگ را پوشش مي‌دهم. و به وقت غنائم خود را کنار مي‌کشم. «عنتره» از اصحاب معلقات است و بيت ياد شده از «معلقه» وي (ابن‌قتيبه) الشعر و الشعراء؛ ص130-131 الديوان، ص63)
3-
ولي دونکم اهلون سيد عملس
و ارقط زهلول و عرفاء جيال

من جداي از شما خويشاونداني دارم که: گرگ قوي، پلنگ خالدار ملوس، و کفتار يال بلنداند.

فاذا ظلمت فان ظلمي باسل
مر مذاقته کطعم العلقم

هرگاه به من ستم شود، انتقام من شديد و تلخ است بتلخي حنظيل (ديوان شنفري ص59، ديوان عنتره ص63)
4-
و ما مسصب الا و قدري فوقه
ولوخط رحلي فوق «نسر» و «فرقد»

هيچ منزلتي نيست مگر قدرم برتر است، هر چند که جايم بر «نسر» و «فرقد» نهند. (ديوان: ص131، 206، ص807)
5- «ابوالعلا» و المجاني الحديثه 3/9-310) «مثنبي»: (همان 3/238، 253، 259 و ديوان: 1/290-291) «شريف رضي»: (المجاني الحديثه 3/185؛ 187 و ديوان 1/7-108، 333).
6- «زهير» از اصحاب معلقات: (شاهکارهاي شعر عرب) و يکي از ضلعهاي سه گانة شاعران مقدم بر ساير شعراي پيش از اسلام، به شمار مي‌آيد، از خاندان شعر و ادب برآمد، به خدا و روز رستاخيز ايمان داشت، دوستدار خير و صلح و خرد و پاکي و نجابت بود. ناقدان او را به دقت در سخن و گزينش کلمات، و دوري از گزافه گويي، و اختصاص وقت بيشتر به سرودن قصايدش مي‌ستايند.
از جملة ابيات حکمي وي ابيات زير است که در «معلقه» آمده:

و مهاتکن عند امريء من خليفه
و أن خالها تخفي علي الناس تعلم

لسان الفتي نصف و نصف فواده
فلم يبق الا صوره اللحم و الدم

(جاحظ: البيان و التبيين 3061، ابن قتيبه: الشعر و الشعراء ص7-66، محمد فاضلي، مختارات، ص36-37)
«ليبدبن ربيعه»، معروف به «ربيع المقتر» ـ بهار بي نوائي ـ از شعراي مخضرم است که هر دو عصر جاهلي و اسلام را درک کرد. او در دوره جاهلي شخصي شجاع، جنگجو و دورانديش بود. و قبيله‌اش را در سختي و روزهاي دشوار با خرد، بازو و شعر ياري مي‌داد. چون به عصر اسلام رسيد با گروهي از قومش شرف حضور پيامبر را يافت و به اسلام درآمد و نيک مسلماني شد. لبيد در هر دو عصر جوانمرد و شريف و بخشنده بود، و در روزهاي سرد و گرفتاري مردمان را اطعام مي‌کرد.
وي به شاعر صحرا و طبيعت، و همچنين آرا و انديشه‌هاي عقلي و ديني و اخلاقي معروف است، بيشتر اشعارش را در عصر جاهلي سروده هر چند در مواردي زياد رنگ اسلامي دارد. لبيد در عصر اسلامي به کوفه رفت و در آن جا ماندگار شد تا حدود سال40 هجري که درگذشت. از جملة اشعار او بيت زير است:

الحمد لله اذ لم ياتني اجلي
حتي کساني من الاسلام سر بالا

(ابن قتيبه: الشعر و الشعراء 484. بغدادي الخزانه 1/337، شوقي ضيف: تاريخ الادب العربي 9/2)
7- او «زيادة بن معاويه ملقب به «نابغه» است از گروه اول شعراي معروف عصر جاهلي که حدود نيم قرن پيش از ظهور اسلام مي‌زيسته. او با دربار ملوک «حيره» و امراي «غساني» در نواحي شام، از سر اغراض مختلف در رفت و آمد بود و گرامي و ارجمند، ولي بر اثر سعايت و حسادت اطرافيان ناچار «حيره» و روزهاي خوش آن را وداع گفت و در سوز و گداز گذشته از دست رفته و برگرداندن آب به جوي، قصايدي بسيار زيبا و دلپذير را در پوزشخواهي سرود که به نام «اعتذاريات» شهرت گرفت.
نابغه شاعري توانمند و شعرشناس و آگاه از دقايق و ظرائف ادبي بود، از اين روي داوري وي را در شعر و نقد آن عصر مي‌پذيرفتند، و شعرا گفته‌هاي خود را در بازار «عکاظ» بروي عرضه مي‌داشتند.
افزون بر اين صفات، وي در فن «مدح» و «وصف» و «اعتذاريات» و نيز اشاره به حوادث تاريخي، امثال و قصص و اساطير «مشاراليه بالبنان» بود.
«ابن قتيبه» ص70-74، شوقي ضعيف 2/1-274، محمد فاضلي: مختارات ص 4-96، المجاني الحديثه 205/1)
8- ديوان، ص302:
توانمديي مي‌خواهم که آن را در خدمت برآمدن از عهدة مسئوليتهاي مجد و شرفم به کار گيرم.
9- ديوان90/4:
آسان باشد که پياده‌اي به ديدار آيد، و حکم ران عراق عرب و عجم از سوي تو برگردد.
مراد از «شاعر سيف و قلم» خود «متنبي» است و ناظر به اين بيت:

الخيل و الليل و البيداء تعرفني
و السيف و الرمح و القرطاس و القلم

(محمد فاضلي: التعريف بالمتنبي، ص34)
10- ديوان، ص3-364

کل له في حبيبه ارب
لو سئلوا عن مداه ما علموا

والحب ماغاب عنک باطنه
و ما تراه فانه صنم

(سيد قطب: مهمه الشاعر، ص1-22)
11- مرا خبر ده، که نمي‌دانم دلم شيفتة چه چيز زيباي توست.
12- ديوان، ص142
سپس با گريه به دوستش گفت: واي بر اين جوان سرسبز و تازه! بافسوس و دريغ نوميدي روي برتافت، که سوز و گداز سر کشش را پنهان مي‌داشت.
13- اصفهاني ابوالفرج: الاغاني 1/105، 80
14- ديوان: صفحه 394
15- ديوان نابغه: ص28، «بشار»: ص 1/8-309
16- ديوان: ص65
17- المجاني الحدينه: 22/1 روايت ديوان با شرح ابن سکيت صفحه70: «مضي في المشاش»
18- ديوان حاتم، ص45
مرگ بر عيار تهيدستي که آرزو و همتش در زندگي، پوششي است و توشه‌اي.
19- ديوان طغرائي: صفحه99 س8/ ص292 6/ص 383 س1
20- ديوان: صفحه 142 والمجاني الحديثه 15/5
21- ديوان طغرائي: ص190
22- ديوان نابغه: صفحه28
اگر بر من ستم رود – هنر – نيست – برده‌اي را ستم کرده‌اي.
و اگر هم ببخشي، تويي سزاوار آن.
23- ديوان متنبي 281/4 و محمد فاضلي: التعريف ص56. ديگر مردم – در دوست پرستي - مشرکند، و بنده‌اش – خود شاعر – به يکتا پرست الهي ماند.
24- «البيان والتبيين» 137/1
من هرگز شيوه‌اي پسنديده‌تر از شيوة نويسندگان در فصاحت و بلاغت نديده‌ام، چون آنان واژه‌هايي گزينش کرده‌اند که سخن و نامانوس نباشد؛ و از سوي ديگر کم بها و بي‌شکوه به حساب نيايد.
25- معجم الادباء 58/10
26- محمد فاضلي: «تاثير لفظ و معني در فصاحت»، مقالة منتشر در مجلة ادبيات مشهد شماره سوم، پاييز 1361، ص277
27- قصيدة مختوم به حرف «لا» از «طغرائي» را گويند که ظاهراً در سال (505ه‍) سروده شده است، قصيده 59 بيت را در بر دارد که وصف الحال شاعر است و شکوه از روزگار نامساعد، و مطلع آن چنين باشد:

اصاله الراي صانتني عن الخطل
و حيله الفضل زانتني لدي العطل

عنوان «لاميه العجم» را در برابر «لاميه العرب» سرودة «شنفري» گويند که از شعراي «صعاليک»، عياران، عصر جاهلي بود، و مطلع آن چنين است:

اقيموا بني امي صدور مطيکم
فاني الي قوم سواکم لاميل

(ديوان شنفري، ص58)
28- ديوان: 301
29-همان: ص306
30- همان: ص307
 

 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 19