رحيق(1)


 

نويسنده:دکتر غلام رضا مدبّر عزيزي*




 

 

چکيده
 

يسقون من رحيق مختوم
واژه مي و مترادف آن در ادبيات عرفاني جايگاهي ويژه دارد و در اين ميان در شعر حافظ زيباترين، پر راز و رمزترين و حکيمانه‌ترين ابيات را به خود اختصاص داده است، در اين مقاله با احصاء و بررسي کليه ابيات ديوان حافظ در اين زمينه تلاشي صورت گرفته تا معاني و پيام هاي متعدد عرفاني اين مبحث مطرح و از اين رهگذر گامي ديگر جهت شناخت بيشتر شعر و شخصيت و انديشه غزل سراي جاويدان ادب فارسي خواجه شيرين سخن شيراز برداشته شود.
مي، صهبا، ساقي، ساغر، صراحي، صحو، سکر، تقدير ازلي، تجلي افعالي، تجلي صفاتي، تجلي ذاتي، فنا، بقا، جام.

 

تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سرما خاک ره پير مغان خواهد بود

واژه مي و مترادفات آن همچون شراب، باده، صهبا، صبوحي، جام، صراحي، مستي، ميکده، ميخانه و از اين قبيل جايگاه خاصي در ادبيات فارسي دارد و در طول تاريخ نقش مهمي در زيبايي و عمق بخشي شعر فارسي ايفا نموده است. شگفت اين‌که اين واژه‌ي ظاهراً بدنام ودور از ساحت معنا و عرفان، اصلي‌ترين و زيربنايي‌ترين واژه‌ي شعر عرفاني در گستره‌ي شعر بزرگان ادب و عرفان ما بوده است و در شاعر آسماني و جاويدان ما خواجه شيراز اين واژه و نظاير آن بيشترين سهم را در القاء پيام و زيبايي صوري و محتوايي شعر او دارد. سخن حافظ آن هنگام که صحبت بر سر مي و مستي و ساقي است به اوج لطافت و صفاي ظاهري و باطني خود مي‌رسد، هر جا اين سلسله کلمات در کلام حافظ پديدار مي‌شود بايد خود را براي شنيدن عميق‌ترين رازها و آهنگين‌ترين نغمه‌ها آماده کنيم.
به نظر مي‌رسد حافظ در زمينه کاربرد اين واژه(مي و مستي و...) بيش از همه متأثر از عارف و شاعر مشهور فخرالدين عراقي باشد. غزل معروف و بسيار زيباي او را که طليعه زايش معنوي او بوده اکثر اهل ادب آشنا و بلکه حفظند:

نخستين باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقي وام کردند

چو با خود يافتند اهل طرب را
شراب بيخودي در جام کردند

لب ميگون جانان جام در داد
شراب عاشقانش نام کردند

زبهر صيد دلهاي جهاني
کمند زلف خوبان دام کردند

به گيتي هر کجا درد دلي بود
بهم کردند و عشقش نام کردند...(1)

واژه ساقي نيز که از همين خانواده و در همين راستاست نيز در شعر حافظ جايگاهي بسيار ويژه دارد و الهام بخش معرفت و زيبايي است(2). در اين زمينه هم شايد عراقي بوده که چشم حافظ را براي ديدن زيبايي‌ها و ملاحت ساقي گشوده؛ که بد نيست به غزلي از عراقي در اين باره هم نظري داشته باشيم:

سر به سر از لطف جاني ساقيا
خوشتر از جان چيست؟ آني ساقيا

ميل جانها جمله سوي روي تست
رو که شيرين دلستاني ساقيا

زان به چشم من درآيي هر زمان
کز صفا آب رواني ساقيا

از مي عشق ار چه سر مستي، مکن
با حريفان سرگراني ساقيا

وعده‌اي مي ده اگرچه کج بود
کز بهانه در گماني ساقيا

بر لب خود بوسه ده آنگه ببين
ذوق آب زندگاني ساقيا

از لطافت در نيابد کس تو را
زان يقينم شد که جاني ساقيا

گوش جانها پر گهر شد زانکه تو
از سخن در مي‌چکاني ساقيا

در دل و چشمم ز حسن و لطف خويش
آشکارا و نهاني ساقيا

نيست در عالم عراقي را دمي
بر لب تو کامراني ساقيا(3)

مي و مترادفات آن در سخن شعراي عارف، معنايي کاملاً عرفاني دارد و در شعر حافظ هم اگر نگوييم در تمامي موارد کاربرد آن، لااقل در نود درصد موارد استعمال در ابياتش جنبه عرفاني و معنوي دارد و يا به راحتي قابل تفسير و برداشت عرفاني است. کافي است به اين بيت خواجه شيراز توجه کنيم و ببينيم با چه تحقير و استهزايي به کسي که باده مجازي مست است و از مستي حاصل از عشق بي‌خبر است مي‌نگرد و حساب خود را از او جدا مي‌داند و از خود دورش مي‌کند.

مستي عشق نيست در سر تو
رو که تو مست آب انگوري(4)

 

معناي معنوي مي و مستي
 

مي عبارتست از جلوه‌ها و نوازش‌هاي دوست به سالک، و مستي: ذوق و انبساط حاصل از اين ديدار است؛ به عبارتي ديگر باده: تجليات حق بر قلب عارف و مستي: حال حاصل از اين تجليات است. در صفحات آينده به تفضيل معاني مختلف مي و ديگر اين قبيل واژه‌ها را در اصطلاح عرفان مورد بررسي قرار خواهيم داد.

وجوه و علل استفاده از مي در آثار عرفاني
 

در باب اين که چرا عرفاي شاعر ما براي بيان پاک‌ترين معاني از اين واژه استفاده کرده‌اند سه دليل عمده مي‌توان ذکر نمود که عبارتند از:
1-خداي تعالي در قرآن عظيم از اين واژه براي بيان مسائل معنوي استفاده نموده است.
2-لزوم زبان راز و رمز در عرفان و بيان مسائل عرفاني
3-وجه تشابه مي مادي و مجازي با حالات عرفاني و کاربرد به جاي اين تمثيل و تشبيه محسوس براي تفهيم شايسته آن مسائل معقول و غيرمحسوس
1ـ درباره مورد اول خداي تعالي در دو جا از قرآن کريم از مي بهشتي نام برده است يکي در سوره مبارکه الانسان آنجا که صحبت بر سر نعمت‌هاي بهشتيان در بهشت است آمده است که: و سقيهم ربهم شراباً طهوراً (76/21)
و پروردگارشان به ايشان شرابي طاهر نوشانيد
در سوره مبارکه محمد(ص) نيز در وصف نعمتهاي بهشت آمده است:
«فيها انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذه للشاربين». (47/15)
در بهشت است نهرهايي از آبي که نمي‌گندد و نهرها از شيري که طعمش عوض نمي‌شود و نهرهايي از شراب که مايه لذت است براي نوشندگان آن.
2ـ عامل دوم اين است که اصولاً عرفان زبان راز و رمز مي‌طلبد که اين امر بنا به دلايل متعددي است: تاکيد بر کتمان سّر، پرهيز از ريا و مشهور شدن به خوبي، صاحب درجات بودن حقايق دروني و متفاوت بودن آن در افراد مختلف، و لذا کاربرد الفاظ و وجوه و قابل تفسيرهاي مختلف و ظاهر و باطن داشتن تا بهره‌مند شدن افراد مختلف هر يک بنا به وسع خويش از اين الفاظ و.... لذا استفاده از تشبيه معقول به محسوس در عالم هنر و عرفان و بيان حقايق معقول و معنوي، يک ضرورت است.
3ـ وجه تشابه مي مجازي با حالات عرفاني: بيش‌ترين سهم را در توجيه استفاده از مي براي بيان حقايق معنوي اين عامل سوم به عهده دارد. در شراب مادي سه خصوصيت بارز هست که با در نظر گرفتن آن‌ها، حالات معنوي غيرمحسوس عرفاني به سهولت قابل تصور و تفهيم مي‌شود. اين سه صفت عبارتست:
صفت اول: اثر شور و نشاط و گرمابخشي مي، بدين صورت که انبساط و شعف و حرارتي که در يک فرد شراب خورده پديد مي‌آيد قابل قياس با فرد عادي نيست. صفت دوم: حالت بي‌خودي و ناهوشياري چنين افرادي است به طوري که از خود، شخصيت خود، حفظ آبروي خود، تدبيرها و نقشه‌ها و آمال خود، کاملاً بي‌خبر مي‌شوند. صفت سوم: باده نوشي افشاي اسرار نهان است. اسراري که گاه حتي از خود فرد هم در بيداري مخفي بوده‌اند. فردي که از شدت شراب مدهوش و مست شده است در اعماق ضمير ناخودآگاهش هر فکر و انديشه و آرزو و کينه‌اي که وجود داشته به سطح ذهنش آمده و بر زبانش جاري مي‌گردد. حال اگر به اين سه صفت توجه کنيم مي‌بينيم عشق و عرفان حقيقي هم چنين حالات را براي صاحبش به دنبال دارد:
•شور و نشاط و سرمستي و انبساط و جرات حاصل از عشق الهي (مشتي عشق)
•بي‌خودي و نفي انانيت و فراموش کردن هستي موهوم خويش و دريدن حجاب خودي
•رازداني و پي بردن به سرّ قضا و اسرار عالم غيب و جام جهان نما شدن دل سالک عارف که در اين جا به ريشه و اساس پديد آمدن اين تحولات در روح سالم اشاره مي‌کنيم.

تجلي‌هاي سه گانه
 

در اوايل سير و سلوک و در ابتداي طلب و اراده ظاهراً محبت يک جانبه است؛ بدين ترتيب که سالک شديداً محب خداي تعالي و راه کمال است و هر چند همين محبت هم لطف و عنايت و موهبت خداست اما از جانب خداي تعالي به طور محسوس نشان تاييدي وجود ندارد اگر سالک استقامت داشته باشد و مراحل تهذيب را به تدريج طي نمايد؛ يعني نخست خود را از افعال و رفتار بد، اعم از ترک واجبات يا انجام محرمات و نيز از خوي و خصلت‌هاي ناشايست تخليه کند و بعد از آن با افعال و رفتار صالح و التزام بر نوافل و ترک امور مکروه و شبه‌ناک و نيز جايگزين نمودن اخلاق و حالات و خصلت‌هاي خوب به جاي خصلت‌هاي بد مرحله قبل، خود را حلّت ببخشد و خود را به خوبي‌ها تخليه کند و متخلّق به اخلاق الهي گردد از اين به بعد محبت از يک طرفي بودن خارج شده و از جانب خدا هم نشانه‌هايي که دلالت بر محبت خدا به فرد سالک مي‌کند ظاهر مي‌شود وقتي که محب احساس کرد محبتش مقبول افتاده و مي‌تواند اميدوار باشد محبت او تبديل به عشق مي‌شود و عشق، او را آماده هرگونه جانبازي و فداکاري و اخلاص مي‌نمايد.

 

خامي و ساده دلي شيوه جانبازان نيست
خبري از بر آن دلبر عيّار بيار

(غزل 249 بيت6)
محب چگونه مي‌فهمد محبتش مقبول افتاده و خداي تعالي هم به او نظر محبت و عنايت دارد؟ در جواب بايد انواع تجلي خدا را بر دل عارف متذکر شويم.
 

تجلي افعالي
 

در مرحله نخست خداوند از طريق افعال خويش بر او جلوه‌گر مي‌شود ثمره اين تجلي اين است که سالک چشمش به اين حقيقت بزرگ گشوده مي‌شود که هيچ کس از خود حول و قوه و فعلي ندارد، موجودات سايه‌هاي متحرکي بيش نيستند که حرکت آن‌ها به تمامي مستند به صاحب سايه است. هيچ کس نمي‌تواند اراده رساندن منفعتي يا ضرر و زياني در حق خودش يا کس ديگري بنمايد مگر آن زمان که خداوند او را مامور اين کار بنمايد.(5)

 

ما همه شيران ولي شير علم
حمله‌شان از باد باشد دم به دم

حمله‌شان از باد و ناپيداست باد
جان فداي آنکه ناپيداست باد(6)

ثمره اين بصيرت اين است که سالک به کلي از دام شرک و ريا و عدم خلوص رها مي‌شود، چون به بصيرت دريافته که بر هيچ کس نمي‌توان طمع خير بست و از هيچ کس نبايد هراس ضرر و زيان و صدمه داشت و اين دو اگر در کسي محقق شوند از ساحت شرک و ريا خلاص مي‌شود؛ چرا که ريشه هرگونه ريا و شرک، طمع بستن به غير خدا ترس از غير خدا است، پاره شدن بندهاي موهوم التفات و اميد يا ترس از غير حق به سالک آن چنان سبکي، انبساط، غناي درون، شهامت و آزادگي مي‌دهد که سرمست و از خود بي خود مي‌گردد؛ اين تجلي اولين ساحت فنا و بي‌خودي است که حاصل مي وصل و تجلي فعلي خداي تعالي:

روي بنما و وجود خودم از ياد ببرد
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر

..... دولت پير مغان باد که باقي سهلست
ديگري گو ببر و نام من از ياد ببرد (7)

در اين مرحله فعل غير خدا از نظر سالک محو و فاني مي‌شود چه فعل خويش و چه هر چيز ديگر غير از خدا. از ديگر نتايج اين تجلي گذشتن از نام و شهرت و تحسين خلق و مشهور شدن پيش مردم است. مي حاصل از اين تجلي سالک را نسبت به نام و ننگ مست و بي‌خود مي کند و به راحتي از سر آن مي‌گذرد.
حافظ در ابياتي به اين خصلت مي به صراحت اشاره نموده است:

ساقي بيار باده که ماه صيام رفت
در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

وقت عزيز رفت بيا تا قضا کنيم
عمري که بي‌حضور صراحي و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بيخودي
در عرصه خيال که آمد کدام رفت

(غزل84)
و در غزل453 مي‌گويد:

بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر مي طلب که مخموري

يعني به وسيله ساغر مي است که مي‌توان از نام و ننگ گذشت. در غزل355 هم حافظ تنها راه دور شدن از اهل ريا را جام مي مي‌داند:

جام مي گيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از اهل جهان پاک دلي بگزينم

و در غزل 375با عباراتي ديگر همين پيام را يعني دور شدن از ريا و شرک به وسيله پناه بردن به مي را بيان مي‌دارد:

صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سر کشيم

نذر و فتوح صومعه در وجه مي‌نهيم
دلق ريا به آب خرابات برکشيم

در غزل 379 نيز به صراحت اعلام مي‌دارد که غبار ريا را فقط با مي مي‌توان شست:

بيار مي که به فتواي حافظ از دل پاک
غبار زرق به فيض قدح فرو شوييم

و در غزل 2 دير مغان و شراب ناب را نقطه ماقبل صومعه و زهد ريائي و سالوس و دورنگي مي‌داند:

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا؟

تعداد زيادي از ابيات حافظ که در ارتباط با مي است متضمن اين مضمون است که مي عامل زدودن ريا است، ريائي که نشان شرک است و عامل از بين رفتن عمل، اين مي معنوي که حجاب نام و ننگ و توجه به تحسين مردم و ميل به شهرت را در وجود انسان نابود مي‌کند همين تجلي افعالي خداست يعني جلوه‌گر شدن اين حقيقت براي سالک که ديگران مالک نفع و ضرري براي خودشان يا ديگري نيستند و تکيه بر تحسين آنها پناه بردن به سراب است.
يکي از پيام‌هاي اصلي و عمده حافظ دريدن حجاب خودي و نفي انانيت است و اصولا تمامي عرفان در همين يک موضوع خلاصه مي‌شود و آن: «قدمي بر خويش نهادن و قدم ديگر در بارگاه وصال دوست.» جايگزين کردن محور خود دوستي، خود پرستي، خود را هدف و همه چيز حتي خدا را وسيله دانستن با محور قرار دادن خدا، خود را در نظر نگرفتن، رضايت و خواست خويش را در رضايت دوست فاني ساختن که اگر کسي به اين امر موفق شود حائل و مانعي بين او و خداي تعالي باقي نمي‌ماند.

ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
توخود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

(غزل266)
حال يکي از عوامل عمده رهايي از اين لاک عظيم خودبيني، تحقق همين تجلي اول يعني تجلي فعلي خداست. يعني باور داشت و شهود اين حقيقت که فعل انسان، تدبير و انديشه و امکانات و زرنگي و خلاصه کوچک‌ترين جنبش انسان از خداست و او از خود هيچي ندارد و فقير مطلق است. يک لحظه خداوند سايه عنايتش را از سر او باز دارد زبون و عاجز و درمانده مطلق است و مالک هيچ نفع و ضرري بر خود نيست. قل لا املک لنفسي ضرا و لا نفعا الا ماشاءا... لا حول و لا قوه الا بالله(8) شهود اين حقيقت به منزله مي و شرابي است که سالک را از خود بي‌خود مي‌کند، يعني کبريائيش ذوب مي‌شود، خود را فاني مي‌بيند، خود را پر کاه ناچيزي زير فرمانهاي حکم کن فکان مي‌بيند.

به مي‌پرستي از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستيدن

باده در ده چند از اين باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را

(غزل8 بيت4)

بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
که مست جام غروريم و نام هشياري‌ست

(غزل66 بيت3)
البته نفي کامل انانيت و تحقق فناي تام با حصول هر سه تجلي تحقق مي‌يابد که اکنون به دو نوع ديگر تجلي اشاره مي‌کنيم.
 

پی نوشت ها :
 

*استاديار زبان و ادبيات فارسي واحد فردوس 1.عراقي، شيخ فخرالدين، کليات عراقي به تصحيح سعيد نفيسي، انتشارات کتابخانه سنائي.
2.خرمشاهي، بهاءالدين، حافظ نامه، مجلد اول غزل8، انتشارات علمي فرهنگي.
3.عراقي، شيخ فخرالدين، کليات عراقي.
4.حافظ، خواجه شمس‌الدين، ديوان اشعار، به اهتمام محمد قزويني و دکترقاسم غني، کتاب فروشي زوار.
5.قل لااملک لنفسي نفعاً و لاضراً الا ماشاءا...، سوره اعراف آيه188 .
6.مولوي، جلال‌الدين محمد، مثنوي، دفتر اول به تصحيح نيکلسون، انتشارات اميرکبير.
7.حافظ، ديوان اشعار، غزل250 .
8.قرآن کريم، سوره مبارکه اعراف، آيه188.

 

منبع: نشريه پايگاه نور شماره 19