پرواز از برج معني (سماع) (1)
پرواز از برج معني (سماع) (1)
چکيده
سماع، خرقه، وجد، تواجد، وجود
پرواز از برج معني«سماع»
نگويم سماع اي برادر که چيست
مگر مستمع را بدانم که کيست
گر از برج معني پرد طير او
فرشته فرو ماند از سير او
وگر مرد لهو است و بازي و لاغ
قوي تر شود ديوش اندر دماغ
پريشان شود گل به باد سحر
نه هيزم که نشکافدش جز تبر
جهان پر سماع است و مستي و شور
وليکن چه بيند در آيينه کور
نبيني شتر بر سماع عرب
که چونش برقص اندر آرد طرب
شتر را چو شور و طرب در سر است
اگر آدمي را نباشد خر است(1)
در قرون اولية اسلام که دين خدا از مسير الهي خود خارج و ملعبة دستگاه اموي و عباسي و خلفاي دنياپرست آنها شده بود، قومي که ايمان خود را در معرض نابودي مي ديدند و نمي توانستند با اسلام ساختة دستگاه خلافت و شريعت خشک ملايان درباري، کنار آيند، به تدريج از جامعه مردمان روزگار خويش بريده و تشکيل گروه هايي را دادند که به زودي به نام متصوفه شهرت يافتند. و قوي ترين شعبه هاي معنوي دين مبين اسلام را با توسل به احکام پيامبر، خلفاي راشدين و صحابه، پديد آوردند. اينان در حقيقت روح بلند و متعالي دين را درک کرده و به گفتة خويش، پيام اصلي قرآن مجيد را دريافته بودند* و با پشت پا زدن به امور دنيوي که سخت مورد توجه سردمداران آن روزگاران بود، به دوران صدر اسلام بازگشتند و همان گونه به دنيا نگريستند ـ يا مي خواستند بنگرند ـ که نگرش پيامبر (ص) و علي (ع) و صحابة نزديک آن حضرت بود. دنيا و حکومت بر آن، در ديدگاه مولا علي (ع) از نَمي که از عطسة بز ماده اي ترشح مي شود بي مقدارتر بود. پس چگونه خلفايي که ادعاي جانشيني پيامبر را داشتند، چنان به دنيا چسبيده بودند که از جهان ديگر غافل مانده و همة توان خود را در امر اين جهاني و لذات زودگذر آن مصروف مي داشتند؟ اين سئوالي بود که براي طايفة صوفيان مطرح بود و آنان بر آن شدند که دنيا را همان مقدار ارج بنهند که مي ارزيد.
بدين سان مردمي هم که ايده آل هاي خويش را در اسلام عباسي نمي جستند و علماي خشن و متعصب نيز با هيولاي دوزخ بر ساختة خود، آنان را در گردابي از کابوس هاي وحشت زدا فرو برده بودند، در اين غرقاب، دست به دامن گروه صوفيان زدند و بر گرد آنان در زاويه ها و صومعه هايشان جمع شدند و به تدريج اقبال مردم به اينان، سبب وحشت خلفا شد. چنان که از بيم آن که خلق بشورند، منصورها بر دار رفتند. به هر حال در گيراگير چنين معرکه اي، اين به فغان آمدگان از زهد ريا و سالوس متشرّعين، با تمسک به فطرت انسان و عليرغم مخالفت اهل بازار دين، در جوامع خويش به سماع ـ رقص صوفيانه ـ پناه بردند و اوقاتي را از شبانه روز که نفس را از رياضت خسته مي يافتند براي تغذية روح، گرد هم جمع مي شدند و دست مي زدند و پا مي کوفتند و نعره مي زدند و خرقه مي دريدند و در همة اين احوال، خدا را از ياد نمي بردند و هدف و منظوري جز معشوق و روحاني خويش ـ خداي عالميان ـ نداشتند.
سماع در بين صوفيان پديد آمد، نضج گرفت و ادامه يافت و روزگاري نيز، همين مراسم که به رغم اهل ريا پا گرفت، محفل رياکاران شد. و از هر رقعه ي دلق صوفي در مجلس سماع، هزاران بت مي ريخت(2) و امروز نيز سماع همچنان در جوامع صوفيه رايج است. حال خلوص را داراست يا شائبه اي که حافظ از آن گله ها دارد؟ خدا داناست.
تعريف سماع
سماع چيست؟
به اعتقاد غزالي، سماع، حالتي است که در اثر شنيدن آواز خوش، گوهر دل آدمي را با عالم علوي مرتبط مي گرداند و شبيه به چنين نظريه اي را در پاسخ جنيد مي بينيم به کسي که از او پرسيد: چونست که مردم آرميده بُوَد چون سماع شنود حرکت اندر او پديدار آيد؟ گفت: «آن گه که خداوند تعالي فرزند آدم را از پشت آدم عليه السلام بيرون آورد بر مثال ذره و به ايشان خطاب کرد و گفت: الست بربکم؟ خوشي سماع کلام خداوند تعالي بر ارواح ايشان ريخت. چون سماع شنوند از آن ياد کنند روح به حرکت آيد(5). بدين ترتيب مي بينيم که بزرگان تصوف، سماع را امري فطري مي دانند و معتقدند که لذت سماع يادگاري است که فرزند آدم از جهان ذر با خود با اين عالم آورده است. اما با تفحص بيشتر درمي يابيم که پيدايش اين تفکر بسيار قديمي تر از زمان جنيد و غزالي است. چنان که گفته اند: حکماي يونان «فيثاغورث و افلاطون» معتقد بوده اند که تاثير موسيقي و نغمات موزون در انسان از آن جهت است که يادگارهاي خوش موزون حرکات آسمان را که در عالم ذر و عالم قبل از تولد مي شنيده و به آن معتاد بوده ايم در روح ما برمي انگيزاند؛ به اين معني که قبل از آن که روح ما از خداوند جدا شود نغمات آسماني مي شنيده و به آن معتاد بوده ايم و موسيقي به واسطه اي آن که يادگارهاي گذشته را بيدار مي کند، ما را به وجد مي آورد»(6).
مولانا در دفتر چهارم مثنوي طي حکايت «سبب هجرت ابراهيم ادهم و ترک ملک خراسان» از هر دو نظر (حکماي يونان و مسلمان) ياد مي کند:
ليک بد مقصودش از بانگ رباب
همچو مشتاقان خيال آن خطاب
ناله ي سرنا و تهديد دهل
چيزکي ماند بدان ناقور کل
پس حکيمان گفته اند اين لحن ها
از دوار چرخ بگرفتيم ما
بانگ گردشهاي چرخ است اينکه خلق
مي سرايندش به طنبور و به حلق
مومنان گويند کآثار بهشت
نغز گردانيد هر آواز زشت
ما همه اجزاي آدم بوده ايم
در بهشت آن لحن ها بشنوده ايم
گرچه بر ما ريخت آب و گل شکي
يادمان آيد از آنها، اندکي
... پس غذاي عاشقان آمد سماع
که در او باشد خيال اجتماع
قوتي گيرد خيالات ضمير
بلکه صورت گردد از بانک صفير(7)
و پيروان اين نظريه استدلال ديگري نيز دارند و آن اين که کودک به هنگام گريه و بي تابي، چون بانگ خوش مي شنود آرام مي گيرد و استماع و آواز خوش، او را با عالمي که ديري نيست از آن جدا شده، پيوند مي دهد.
هجويري در کشف المحجوب از قول ذوالنون سماع را «واردي از حق مي داند که دل ها بدو برانگيخته مي شود و بر طلب وي حريص مي گردد و هر که آن را به حق شنود به حق راه يابد و هر که به نفس شنود اندر زندقه افتد»(8). در ترجمه ي رسالة قشيريه مي خوانيم: «گويند سماع غذاي ارواح اهل معرفت است» عطار نيز در شرح احوال ابوالقاسم نصرآبادي و از قول او مي نويسد: «هر چيز را قوتي است و قوت روح سماع است» و در «سماع صد هزار لذت است که به يک لذت از آن، هزار ساله راه معرفت توان بريد که آن به هيچ عبادت ميسر نشود(9). بدين گونه سماع را از نظرات گوناگون ارباب معرفت شناختيم و ديديم که اين گروه تا چه پايه به سماع معتقدند.
پی نوشت ها :
**استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت حيدريه
*ما ز قرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
مولانا(مثنوي)
1ـ سعدي، کليات سعدي، صص 236ـ237.
2ـ ر.ک ديوان حافظ، بيفشان زلف و صوفي را به پابازي و رقص آور. که از هر رقعه اي دلقش هزاران بت بيفشاني.
3ـ معين، دکتر محمد، فرهنگ فارسي.
4ـ غزالي، امام محمد، کيمياي سعادت، ص 357ـ358.
5ـ ترجمه رساله ي قشيريه، ص 600.
6ـ غني، دکتر قاسم، بحثي در تصوف، انتشارات زوار، ص59.
7ـ مولوي، مثنوي معنوي، دفتر چهارم، تصحيح نيکلسون، ص 321ـ322.
8ـ هجويري، ابوالحسن علي بن عثمان، کشف المحجوب، چاپ ژوکوفسي، ص527.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 15
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}