ترنج: ميوه اي از جنس ميوه هاي بهشتي (1)
ترنج: ميوه اي از جنس ميوه هاي بهشتي (1)
چکيده
ترنج، ميوه اي از جنس مرکبات است، اين ميوه در سنسکريت «نارنگه» ناميده مي شود که با مفهوم «آگروهي» از لغت ايتاليايي Agro ـ که به معني ترش است ـ برابر است و جالب اين است که ترنج را به ترکي «تُرش» گويند.
در اين مقاله سعي شده است که اين اسم ريشه يابي شود و تأثير آن در زندگي روزمره و در اعتقادات عاميانه بررسي گردد.
ترنج، مرکبات، ترنج منسوب به عطارد، ترنج پرورده، ترنج غبغب، ترنج زرين، ترنج دست انبوي، ترنجِ نشان، ترنجِ بازي، ترنجِ منبر و...
ترنج ميوه اي از جنس ميوه هاي بهشتي
اگر تندبادي برآيد ز کُنج
به خاک افکند نارسيده ترنج
ستمکاره خوانيمش ار دادگر
هنرمند گوييمش ار بي هنر
بعضي از ميوه ها در ذهن مردم تا حد اسطوره شکل مي گيرد و در افسانه هاي آنها وارد مي شود و جزء فرهنگ و فرهنگ عامه ملتي مي شود، چنان که انجير، در فرهنگ فتوت و جوانمردي جايي شگفت دارد(1)، و انار از ميوه هاي بهشتي تصور مي شود(2) و انگور، در ايجاد عيد و شادي ـ در ايران باستان ـ جايي بسزا پيدا مي کند(3) و سيب سرخ، مظهر عشق و عاطفه و محبت است. يکي از اين ميوه ها، ترنج است.
ترنج، ميوه اي است از جنس مرکبات و مرکبات به همة درختهاي از تيره سدابيان (Rutacees) و از دسته (Autantinees)، که ميوه آنها از قبيل نارنج، ترنج، نارنگي بادرنگ و دارابي و پتابي و ليمو و توسرخ و توسبز (لغت نامه) اطلاق مي شود، مرحوم پورداود معتقد است که: «مرکب، خود از اين خانواده، قسمتي خاص باشد در رديف ليمو و نارنج و ترنج، و گويا پيوند يکي از اين انواع با نوع ديگر آن باشد که با لغت «مرکب» از آن عنوان شده است و سپس براي همه انواع، هيأت «مرکبات» ـ به صورت جمع ـ به کار رفته و در اين فرض کلمه مرکبات، معادل کلمه سانسکريت (نارنگه) مي شود که نام انواع مطلق درختان و ميوه هاي اين نوع است و معادل است با مفهوم «اگروهي»، لغتي که در گياه شناسي از براي تعيين درختان اين جنس به کار مي رود. (هرمزدنامه/66). کلمة «Agrumi» از لغت ايتاليايي Agro ـ به معني ترش است ـ گرفته شده است (ح. دهخدا) و ترنج را به ترکي تُرش گويند (ثروتيان/358). ترنج را به عربي «اُترُنج» و به زبان عامة عربي کباد، و «تفاحِ مايي» (برهان) و به فارسي بادرنگ و معرّب آن بادرنج است (انجمن آرا) (برهان) ـ مرحوم دهخدا، ترنج را غير از بادرنگ و بالنگ دانسته است ـ اغلب معتقدند که به علت داشتن چين و چروک و شکنج بسيار در پوست نسبتاً ضخيم خود به اين نام ناميده شده است، زيرا که ترنج به معني چين و شکنج است (جهانگيري). اين مطلب به اين جهت گفته شده است که مصدر ترنجيدن، به معني «چين به هم رسانيدن و درشت گرديدن باشد (برهان) ولي به نظر مي رسد که مصدر ترنجيدن، مصدر جعلي از «ترنج» باشد.
اين ميوه را به زبان ايتاليايي Cedrato، فرانسوي Cedrat، لاتيني Cedrum مي نامند که از يوناني Kedros (معين، ح. برهان) اخذ شده است.
و از سوي ديگر در سُرياني تُروگا toroga و آتروگا Atroga و در زبان اسپانيايي نيز در ريخت ترونجا toronja (کزّازي، نامه باستان، 2/553) به کار رفته است که با تلفظ عربي و فارسي آن خويشاوندي دارد.
محل رويش اين درخت بيشتر در جاهاي گرم و مرطوب و در ايران اغلب در شمال ايران جاي مناسبي براي رويش و پرورش آن است. درخت ترنج داراي خارهاي گزنده اي در کنار هر برگ است و به همين جهت نظامي سروده است:
کسي کو با ترنجم کار دارد
ترنج آسا قدم بر خار دارد
(خسرو و شيرين)
از پوست اين ميوه، مربا درست مي کنند و ترکيب «بالنگ عسل پرورده» در شعر بسحق اطعمه اشاره به همين مطلب است:
گر مرکب پرورش در سرکه يافت
همچو بالنگِ عسل پروردني است
(ديوان/36)
و گاهي نيز از خود ميوه، شکلي زينتي مي سازند، بدين گونه که ميوة کوچک آن را پس از ريزش گلبرگهاي آن از دهانه باريک تنگ بلور ـ يا بطري هاي خوش ترکيب ـ عبور داده، تُنگ را به درخت مي بستند تا ترنج در آن رشد کند و برسد، آن گاه دُم ميوه را قطع کرده، تُنگ را به زير مي آوردند. گاهي اين تنگ را مي شکستند و ميوه را ـ که شکل آن تنگ يا بطري را به خود گرفته ـ در روي طاقچه براي زيبايي آن مي نهادند و يا مي خوارگان، بر روي آن ترنج داخل تنگ، باده مي ريختند (ر.ک. شاملو، کتاب کوچه/286) تا باده بوي خوش ترنج به خود بگيرد.
ترنج به جهت شکل و طعم و بوي، در نزد ستاره شناسان، به عطارد منسوب است، چنان که گفته اند:
«بدان که هر چيزي که خداي ـ تعالي ـ بيافريد، اگرچه به هر ستاره هر يَکَش را منسوب کنند، خالي نبود از آن که همه ستارگان را اندرو بهره اي است، چنان که ترنج:
زردي وي مشتري را بود، زيرا بدو منسوب کنند.
و بويش زهره را، زيرا همه بويهاي خوش بدو نسبت کنند.
و پوستش، آفتاب را، زيرا که طعمش تيز است، و همه تيزها را بدو منسوب کنند.
و گوشتش ماه را، زيرا که تر است و طعمش خوب است و اين هر دو را منسوب بدو کنند.
و تراشي اش بهرام را، زيرا که به طعم ترش است و ترشيها را منسوب بدو کنند.
و تلخي اش زُحل را، زيرا که او تلخ است و همه تلخيها را بدو منسوب کنند.
و عطارد، به اين چيزها که گفتيم موافق بود...» (شمس الدين دنيسري، 135/59).
به همين ديد، تمامي اجزاء ترنج را براي امري به کار مي بردند، مثلاً:
از برگ درخت ترنج، دخنه اي ترتيب مي دادند که اگر آن را در زير دراعّه و دستار بسوزانند، پوشنده آن «خوابهاي خوش بيند و هر چه در آن سال از نيکي و بدي بدو خواهد رسيدن، در خواب بيند» (همان/84) و «مقدار دو مثقال تخم ترنج، ضدّ همه زهرهاست» (همان/132) و اگر اين دانه ترنج سوده بر زخم کژدهم نهند سود کند (همان/251) و چون با گوگرد دود کنند، سپيد گرداند» (همان/302) و ترنج پرورده را همچون شقاقلِ پرورده، مزاجهاي سرد را سود دارد (همان/141) و چون پوست آن را ميان جامه ها نهند مانع کرمها باشد (شاملو/286) و پوست خشکيده آن را بسوزانند و بسايند و در پارچة نازک کنند و زني را دهند، اگر به سرفه افتد دوشيزه نيست وگرنه دوشيزگي اش بر جاي است (فرخ نامه/139).
در پزشکي نيز پوست او را گرم و خشک مي دانستند به درجه دوم و تخم او را گرم و خشک، به درجه دوم مي دانستند (شمس الدين دُنيسري/113) و معتقد بودند: «پوست ترنج، دل را قوي کند و معده را قوت دهد و نشاط آرد و مغز هسته آن زهر کشنده را سود دارد» (شاملو/287). پزشکان در دفع صفرا از ترنج ـ به جهت ترشي و صفرابريِ آن ـ استفاده مي کردند:
ترنجي کز تو اکنون بر کف ماست
پسِ صفرانيان، داروي صفراست
جامي، يوسف و زليخا/143
خوابگزاران نيز ديدن ترنج را در خواب، به شيوه هاي گوناگون تعبير کرده اند و حتي رنگ زرد آن ـ که معمولاً در خواب نشاني از بيداري است ـ نيز نشان شادي و خرمي و نيک است. در کتاب التّحبير آمده است: «و هر ميوه که لَونِ آن زرد باشد، آن دليل مرض بود، الّا ترنج و سيب و کُنار، که زردي آن گفته اند ضرري نباشد» (ص134) و از قول ابن سيرين نقل کرده اند که «دانيال (ع) مي گويد: ترنج، اگرچه رنگش زرد است ولي ميوة خوشبو و خوشمزه و خوشايندي است و مي گويند: از ميوه هاي بهشتي است و ديدن آن در خواب نيکوست» (کامل التعبير/210) و از قول کرماني آورده است: «ترنج در خواب مردي ثروتمند و آراسته و همدم با مردم است به طوري که همه او را دوست دارند. اگر بيند ترنجي دارد، يا کسي ترنجي به او داد، با چنين مردي همنشين مي شود، اگر ترنج در کنار خود ببيند فرزندي زيباروي پيدا مي کند و اگر ببيند ترنج خورد از مال خود يا مال شخص ديگري بهره مند مي شود...» (همان) در مجموع، ترنج در خواب نشانه چهار وجه است:
1ـ زن خوب 2ـ کنيز با ديانت 3ـ دوست ثروتمند 4ـ فرزند شريف و درستکار (همان/211). در ادب فارسي نيز ترنج، به صورتهاي گوناگون به کار رفته است، گاهي شکل ظاهري و پوست ترنجيده آن موردنظر قرار گرفته است:
بادا رخ حاسدت ترنجيده و زرد
همه بر طبقي نهاده پيشت چو ترنج
سوزني سمرقندي (شاهد از لغت)
يا:
از اشکشان چو سيب گذرها منقّطش
وز بوسه چون ترنج، حجرها مجدّرش
خاقاني/218
و گاهي زردي آن پيش چشم شاعر مي آيد که مي سرايد:
تا که ترنج را خزان شکل جذام داد بَر
در يَرقان شده است رز، همچو ترنج از اصفري
خاقاني/429
گاهي به بوي خوش و مزه ترش آن اشارتي گذرا دارد:
ترشي کند از ترنج خويي
امّا نکند ترنج بويي
نظامي، ليلي و مجنون/114
گاهي نيز غبغب و... را به ترنج مانند مي کند (برهان) که اين هم مربوط به تعبيرات و پسند زمانه است:
ترنج غبغب آن يوسفِ عزيز چو ديدم
چنان شدم که به جاي ترنج دست بريدم
که تلميحي نيز به داستان يوسف و زليخا دارد، زماني که زنان مصر، زليخا را به باد انتقاد گرفتند و او را از عشق يوسف ملامت کردند، زليخا، مجلسي ساخت و به دست آنان ترنجي و کاردي داد و به يوسف امر کرد که نقاب از چهره برگيرد، «چون صديّق بيرون خراميده، نقاب از چهرة عالم تاب برافکند، طاعنان زليخا، متفق اللفظ و المعني، او را معذور داشته، به جاي ترنج دستهاي خود را بريدند و فرياد برآوردند، ما هذا اِلّا مَلَک کريم... (خواندمير، حبيب السير، 1/66).
با همين اشاره است که سعدي فرموده:
گرش ببيني و دست از ترنج بشناسي
روا بوَد که ملامت کني زليخا را
کليات/406
و در جاي ديگر گفته:
کاش آنان که عيب مي جستند
رويت اي دلستان بديدندي
تا به جاي ترنج در نظرت
بي خبر دستها بريدندي
و نظامي:
چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشکر زنگ
برآمد يوسفي نارنج در دست
ترنج مَه زليخا وار بشکست
نظامي، خسرو و شيرين، آتي/133
در اشعار عاميانه نيز تشبيه غبغب به ترنج آمده است:
عزيزم راه رفتارت مِرَه کُشت
ترنج غبغب و خالت مِرَه کُشت
ترنج و غبغبت کار خدايه
صداي کَوشِ بُلغارتا مِرَه کُشت
(ناصح، شعر دلبر/45)
يا:
بنگر به ترنج، اين عجبي دار، که چون است
پستاني سخت است و دراز است و نگون است
منوچهري/148
گاهي اين ترنج ـ چه طبيعي و چه ساخته از زر ـ ميوة دست پادشاهان بوده است و پادشاهان حتي هنگام بر تخت نشستن، آن را در دست مي گرفته اند، چنان که درباره انوشيروان و خسروپرويز گفته اند:
کسري و ترنج زر، پرويز و بِه زرّين
بر باد شده يکسر، با خاک شده يکسان
خاقاني/359
و در فرهنگ آنندراج آمده است:
«گويند پرويز ترنجي از زَر دست افشار ساخته بود که هرگاه مي خواست به اندک زور دست، چون موم نرم مي شد».
و دربارة سلطان محمود غزنوي، گفته اند:
گه ترنجي در بنان و گه کماني بر کتف
گاه زوييني به دست و گاه رطلي بر دهان
فرخي/337
و فردوسي راست:
سکندر بيامد ترنجي به دست
ز ايوان سالار چين، نيم مست
شاهنامه 70/1164
و در جاي ديگر:
بيامد بر آن کرسي زر نشست
پر از خشم و بويا ترنجي به دست
شاهنامه 40/1003
آقاي دکتر ثروتيان، در ذيل بيت:
سبزتر از برگ ترنج آسمان
آمده نارنج به دست آن زمان
مخزن الاسرار، بند 16-51
«رسم پهلوانان قديم بوده است براي نشان دادن خونسردي خود نارنج به دست به ميدان مي آمده اند.» (ثروتيان/358).
پی نوشت ها :
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
1ـ در فتوت نامه ها آمده است:
«... از درخت انجير آدم، سه قطره چکيد، اصل شلوار فتوت داران از آن قطره است و حق ـ تعالي ـ آن قطره را درخت پنبه بيافريد و به دنيا فرستاد و آن پنبه را به جبرئيل ـ عليه السلام ـ فرمود نگاه داشتن، و شلوار ابراهيم ـ عليه السلام ـ از آن پنبه بود» (فتوت نامه، شماره 1/7).
2ـ انار نيز در بين مردم به ميوه اي بهشتي تعبير مي شود، مي گويند در ميان دانه هاي بي شمار انار، يک دانه، دانه بهشتي است، به همين جهت عوام معتقدند که بايد تمامي دانه هاي انار را ـ حتي اگر بر زمين افتاده باشد ـ بخورند تا آن دانه نيز خورده شود.
نيز در فرهنگها، ذيل انار ياسين آمده است:
«اناري که روز نوروز، چهل بار و به قولي صد بار سورة ياسين تلاوت کرده بر آن بدمند، گويند هر که بي مشارکت غير بخورد، تمام سال از امراض جسماني در امان باشد» (برهان) (آنندراج).
در شعر فارسي نيز ذکري از انار ياسين شده است:
گزند بوسة اغيار برنمي تابد
که گفت سيب ذقن کم ز نار ياسين است
سالک قزويني (شاهد از لغت)
سيب غبغب اگر به دست افتد
بهتر از صد انار ياسين است
صائب
(نيز ر.ک: پورداوود، آناهيتا، نارونارون/262).
3ـ انگور نيز از ميوه هاي مهري است و در ايران باستان مورد احترام بوده است. در نوروزنامة خيام، افسانه جالبي در مورد پديد آمدن درخت انگور و بالاخره ساختن باده از آن آمده است (ر.ک. حصوري، علي/1343).
همچنين مرحوم مهرداد بهار معتقد است: «اين درخت ـ چنار ـ در ايران باستان ظاهراً پيوسته به همراه تاکي بوده است که به گمان من اين تاک، مظهر خون و دوام سلطنت بوده است که از طريق زن به فرزند، يا داماد شاه مي رسيده است» (از اسطوره تا تاريخ/47).
منبع: نشريه پايگاه نور شماره 19
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}