ترنج: ميوه اي از جنس ميوه هاي بهشتي (2)
ترنج: ميوه اي از جنس ميوه هاي بهشتي (2)
از ترنج و نارنج، گاهي خيمه و خرگاه پادشاهان را تزيين مي کردند. در تاريخ بيهقي آمده است:
«... و وقت ترنج و نارنج بود و باغهاي اين بقعت ـ ستّارآباد ـ از آن بي اندازه پيدا کرده بود و از اين بالا پديدار بود، فرمود تا از درختان، بسيار ترنج و نارنج و شاخه هاي با بار باز کردند و بياوردند و گرد بر گرد خيمه، بر آن بالا بردند و آن جاي را چون فردوس بياراستند و نديمان را بخواند و مطربان نيز بيامدند و...» (بيهقي/586).
آن چه از تواريخ برمي آيد، ترنج از آن گونه ميوه ها بوده است که اغلب، اميران آن را به صورت هديه براي پادشاهان مي فرستادند، چنان که اميريوسف ـ حاکم بلخ و قصدار ـ از جمله هدايا، ترنج را نيز به نزد سلطان غزنوي فرستاده بود:
«... به چند دفعت مجمزّان رسيدند از قصدار، سه و چهار و پنج، و نامه هاي يوسف آوردند و ترنج و انار و نيشکر نيکو، و بندگيها نموده و احوال مُکران و قُصدار شرح کرده...» (همان/326).
در ايران، مکان اصلي رشد درخت ترنج، گرگان و مازندران بوده است (همان/162). منصور ثعالبي نيز بهترين ترنج را طبرستاني مي داند و در ذيل وَردِ جور مي نويسد:
«گور، از آباديهاي فارس است، به گل سرخ آن مَثَل زنند و در هيچ جا به خوشبويي گل سرخ آن پيدا نمي شود و مانند بنفشة کوفه و شب بوي بغداد، و زعفران قم و نيلوفر سيروان و نارنج صيمره و ترنج طبرستان و نرگس گرگان، جاي نخستين دارد» (ثمارالقلوب/548).
در تعبيرات شاعرانه نيز ترنج مهرگان و ترنج زر، استعاره از خورشيد آمده است (برهان).
من سپهرم، گر بهار باغ شب گم کرده ام
روز را بين کاين ترنج مهرگان آورده ام
خاقاني/358
و:
زرّين ترنج خيمه افلاک ميخ دار
در خاک باد کوفته سر، کز تو بازماند
خاقاني/531
و بالاخره، اين نکته را بازگو کردن، که درخت ترنج، اول ميوه مي دهد و سپس شکوفه و برگ مي آورد، و شايد ميوه ها در زمستان ـ پيش از رسيدن بهار و زمان شکوفه ـ بر سر درخت مي مانند و چنين به نظر مي رسد که اول ميوه مي دهد، بعد شکوفه و برگ.
رسم ترنج است که در روزگار
پيش دهد ميوه، پس آرد بهار
مخزن الاسرار
و:
درخت ترنج، از بَر و بارِ رنگين
حکايت کند کِلّه قيصري
ناصرخسرو/142
منوچهري، تصويرهاي زيبايي از ترنج آفريده است:
وان ترنج، ايدر چون ديبه ديناري
که بمالي و بمالند و بنگذاري
زو به مقراض برشي دو سه برداري
کيسه اي دوزي و درزش نه پديد آري
وان گه آن کيسه ز کافور بينباري
درکشي سرش به ابريشم زنگاري
(ديوان/198)
ترنج دست اَنبوي:
«من در بغداد، ميوه اي از نوع مرکبات ديده ام چند نارنجي کلان، اندکي خفته و به شلغم ماننده، پوست املس، سخت خوشبوي، و مردم بغداد آن را چون عطري در جامه دانها نهادندي تا جامه ها بوي خوش گيرند و همه در بغل داشتندي بردن بوي عرق را، و آن را ترنج خواندندي مطلق، و گمان برم که ترنج دست انبوي و ترنج شمامه، همين ترنج است، والله اعلم» (لغت نامه) و در کتاب حدودالعالم، در ذيل شهر شوش آمده است:
«شوش، شهري است توانگر و جاي بازرگانان، بارکدة خوزستان است و از وي جامه و عمامه خز خيزد و ترنج دست انبوي» (ص139).
و در ذيل خوزستان آورده است:
«و از وي لشکر و جامه هاي گوناگون و پرده ها و سوزن کرده ها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خيزد» (همان/137) و شايد خاقاني اشاره به همين نوع ترنج داشته باشد که سروده:
جهان نسيمِ ترنج حديث من بگرفت
که نخل بار معاني به بوستان من است
ديوان/755
ترنج بازي:
در عروسيها نيز همان گونه که در بعضي جاها رسم بوده است که در هنگام نامزدي تا زمان عروسي، عروس و داماد به طرف يکديگر سيب پرتاب مي کردند، در جاهايي نيز رسم بوده است که به طرف هم ترنج مي زدند، بعدها اين ترنجها را از زر مي ساختند.
صاحب فرهنگ آنندراج مي گويد: «رسم است در ولايت ـ ايران ـ که چون داماد و عروس را به خانه خواهد که بياورد، و بر سر دروازه که مي رسد، داماد بر عروس و عروس بر داماد ترنج مي زند، چنان که از مردم ايران به تحقيق رسيده، و اين ترنج را از طلا مي سازند».
در هندوستان، زدن ثمرها مثل اين، روز چهارم بعد از عروسي است (محمد پادشاه، ذيل ترنج).
اين ترنج بازي در شعر فارسي نيز ديده مي شود:
ليلي ز سرِ ترنج بازي
کردي ز زنخ، ترنج سازي
ليلي و مجنون/889
يا:
اي آفتاب! دم، شب وصل، از وفا مزن
زنهار! اين ترنج طلا را به ما مزن
محسن تأثير (شاهد از لغت)
ترنجِ نشان:
دلش چو خانه زنبور، خانه خانه شده است
ترنج بي سر و پاي فلک نشانه کيست؟
فرهنگ صائب/157
مکن دراز به طعن فلک، زبان گستاخ
ترنج دست قضا را مکن نشان، گستاخ
صائب، 2/1134
ترنج مظهري از يرقان و جُذام:
تا که ترنج را خزان، شکل جذام داده است
در يرقان شده است ازو، همچو ترنج از اصفري
خاقاني/429
ترنج و ترس از باد:
اگر تندبادي برآيد ز کنج
به خاک افکند نارسيده تُرُنج،
ستمکاره خوانيمش ار دادگر؟
هنرمند خوانيمش ار بي هنر؟
شاهنامه
همين تصوير در اسکندرنامه نظامي نيز آمده است:
ز بي آلتي وا نمانم به کنج
جهان باد و از باد ترسد ترنج
ترنج، شکل زينتي بافته ها:
طرح يک چهارم ترنج، در سه چهارم ديگر آن تکرار مي شود و گاه، همين طرح يک چهارم ترنج وسط در چهار گوشه قالي به صورت لچک به کار مي رود.
در طرحهاي ديگر قالي، ترنجهاي کوچک به کار مي برند که با وجود سادگي زيباست، پاره اي وقتها از مکرر کردن نقش ترنج در سراسر قالي، نقشه اي به وجود مي آيد که به آن ترنج بندي مي گويند. در حاشيه اين گونه قاليها، گاه از همان ترنج وسط استفاده مي کنند، اما غالباً براي آن طرح مجزايي در نظر مي گيرند (ر.ک. حيدري، مجله سخن، دوره10، ص103، به نقل از شاملو/288).
علاوه بر نقشهاي ترنجي در قالي و قاليچه، در پرده هاي قلمکار و کاشي کاري و تذهيب کاري و معماري نيز از اين ترنج براي زدن نقش استفاده مي کردند.
در تجليد و تذهيب کتابها، در گذشته، از نقشي ترنج مانند بهره مي گرفتند و پشت جلدهاي چرمي و سرلوحة صفحات ـ اغلب صفحه اول ـ ترنجي مي انداختند.
در معماري، اغلب در گچبريها و گچ کاري سقفها و بالاي ستونهاي داخلي ايوانها طرح ترنجي قرار مي دادند.
ترنجِ تابوت و منبر:
بود در اين گنبد پيروزه خشت
تازه ترنجي ز سراي بهشت
زنجاني/172
خاقاني، خطاب به فرزند جوانمرگ رشيدش، رشيدالدين مي سرايد:
بر ترنج سر تابوت تو خون مي گريم
تاش چون سيب به بيجاده مگر درگيرم
ديوان/544
و ديگري از ترنج منبر نام مي برد و مي گويد:
چون ترنج منبر از لذت ندارد بهره اي
وعظ من بشنو، مچين بيهوده زين بستان انار
ملاظفر (شاهد از لغت)
و مولوي از ترنج تخت سخن به ميان مي آورد:
گه ترنج تخت برسازيم ازو
گاه تاج فرقهاي ملک جو
مثنوي
با توجه به مطالب فوق، مي توان پنداشت که ترنج ـ اين ميوه ترنجيده ترش مزه زرد چهره ـ در بسياري از شؤون زندگي و باورهاي مردم وارد شده و به نوعي جنبه فراگير، از طب و پوشيدني و گستردني، تا تاج تخت و منبر و تابوت، پيدا کرده است که تا حدودي، نشاني از جنبة تقدس و خوش يمني و مبارکي دارد.
پی نوشت ها :
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
افشار، ايرج، خوابگزاري، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1346.
افشاري، مهران، فتوت نامه و رسائل خاکساريه، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1382.
بهار، مهرداد، از اسطوره تا تاريخ، نشر چشمه، تهران، چاپ سوم، 1381.
بيهقي، ابوالفضل، تاريخ بيهقي، فياض، علي اکبر، دانشگاه فردوسي مشهد، مشهد، 1350.
برهان، محمدحسين بن خلف، برهان قاطع، معين، محمد، ابن سينا، تهران، چاپ دوم، 1342.
حافظ، شمس الدين محمد، قزويني، محمد، غني، قاسم، زوّار، تهران، بي تا.
خاقاني شرواني، افضل الدين بديل، سجادي، ضياءالدين زوّار، تهران، 1338.
خيام، نوروزنامه، حصوري، علي، کتابخانه طهوري، تهران، 1342.
دنيسري، شمس الدين محمد، نوادرالقبادر لتحقه البهادر، دانش پژوه، محمدتقي، افشار، ايرج، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1350.
دهخدا، علي اکبر، لغت نامه، چاپ تهران.
سعدي، شيخ مصلح الدين، گلستان، يوسفي، غلامحسين، شرکت سهامي خوارزمي، تهران، 1362.
سعدي، کليات سعدي، براساس نسخه محمدعلي فروغي، انتشارات سوره، تهران 1377.
سوزني سمرقندي، ديوان، شاه حسيني، ناصرالدين، اميرکبير، تهران، 1338.
شاد، محمد پادشاه، فرهنگ آنندراج، دبير سياقي، محمد، انتشارات خيام، تهران 1357.
شاملو، احمد، با همکاري سرکيسيان، آيدا، کتاب کوچه، انتشارات مازيار، تهران، 1379.
شهمردان بن ابي الخير، نزهت نامه علايي، جهان پور، فرهنگ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1362.
صائب، محمدعلي، ديوان اشعار صائب تبريزي، قهرمان، محمد، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1365.
فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه، انتشارات هرمس، تهران، 1382.
کزّازي، ميرجلال الدين، نامه باستان، انتشارات سمت، تهران، 2/1379 ج.
معين، محمد، فرهنگ فارسي، اميرکبير، تهران، چاپ دوم، 1353.
منوچهري دامغاني، ديوان، دبير سياقي، محمد، کتاب فروشي زوار، تهران، 1347.
مولوي، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، نيکلسون، زيبولد، اميرکبير، تهران، 1363.
ناصح، محمدمهدي، شعر دلبر، انتشارات محقق، مشهد، 1373.
ناصرخسرو، ديوان اشعار حکيم ناصرخسرو قبادياني، مينوي، مجتبي، محقق، مهدي، مؤسسه مطالعات اسلامي، تهران، 1357.
نفيسي، علي اکبر، فرهنگ نفليسي، کتاب فروشي خيام، تهران، 1355.
نشريه پايگاه نور شماره 19
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}