حيواناتي با شرط شرطي شدن


 






 

«پاولف» و «اسکينر» دو روان شناس بزرگ هستند که اصول روان شناسي تربيتي را کشف کرده اند
 

حيوانات چون هوشي به اندازه ما ندارند، بايد شرطي شوند تا تربيت شدنشان راحت باشد. اين موضوعي است که بسياري از ما مي دانيم اما خود ما هم با اين همه هوش و ادعا بلافاصله با شنيدن شرطي شدن، شرطي مي شويم و به ياد پاولف مي افتيم؛ يعني اصلاً در ذهن بسياري از ما اسم پاولف مترادف با شرطي شدن است. شرطي شدن يک اصل بسيار مهم تربيتي است و ما براي اينکه بفهميم واقعاً شرطي شدن يعني چه و چطور از اين اصل براي تربيت حيوانات وحشي استفاده مي کنند سراغ «مريم رامشت»، روان شناس و عضو مرکز مشاوره دانشگاه تهران رفتيم. بعد از صحبت با او بود که متوجه شديم به جز پاولف روان شناسان ديگري مثل اسکينر علاوه بر جامعه روان شناسي، حق بزرگي بر گردن مربيان و تربيت کنندگان حيوانات دارند. اگر مي خواهيد بدانيد که اصول روان شناسي تربيت حيوانات چيست، صحبت هاي اين روان شناس را از دست ندهيد.
اولين کسي که به موضوع شرطي شدن توجه کرده فيزيلوژيست روسي، ايوان پترويچ پاولف است. او براي مطالعاتش از يک سگ در خانه اش نگهداري مي کرد و هر روز در ساعت معيني براي اين سگ غذا مي برد. به اين ترتيب او بعد از مدت معيني متوجه شد که بزاق دهان سگ با ديدن ظرف غذا ترشح مي شود. به اين ترتيب توجه پاولف به اين موضوع جلب شد و او با دقت بيشتر متوجه شد که سگ حتي با ديدن پاولف در اتاقش به ياد غذا افتاده و بزاق دهانش شروع به ترشح مي کند. با مطالعه روي اين موضوع پاولف شروع به طرح يک آزمايش جدي روي سگش کرد.

زنگ غذا
 

به اين ترتيب پاولف، سگ را داخل اتاقي گذاشت که فقط از طريق يک روزنه با بيرون ارتباط داشت. او هر روز قبل از دادن غذا به اين حيوان، زنگي را به صدا در مي آورد و بعد با نشان دادن تکه گوشت به سگ از طريق روزنه او را به اين موضوع عادت داد. او با فاصله کمي غذا را به حيوان تحويل مي داد.
بعد از چند روز متوجه شد ديدن خودش، صداي زنگ و ديدن گوشت براي سگ تبديل به محرک شده است؛ يعني سگ با ديدن او کمترين ميزان ترشح بزاق و با ديدن تکه گوشت بيشترين ميزان ترشح را دارد. بعد از مدتي شنيدن صداي زنگ هم باعث ترشح بزاق حيوان مي شد و به اين ترتيب قانون شرطي سازي به وسيله او تدوين شد. بنابراين قانون ديدن پاولف و شنيدن صداي زنگ براي سگ تداعي کننده غذا هستند و حيوان بي اختيار به ياد غذا مي افتد. همين تداعي باعث ترشح بزاق دهان حيوان مي شود. هرچه ميزان اين تداعي بيشتر باشد ترشح بيشتري از بزاق اتفاق مي افتد. از همين اصل در تربيت حيوانات استفاده مي شود؛ يعني مي توان حيوانات مختلف را طوري شرطي کرد که با شنيدن اسمشان به طرف محلي بدوند. در حقيقت حيوان هيچ درکي از اسمش ندارد و فقط اين صوت براي او تداعي کننده مسأله خاصي است.

تنبيه و تشويق
 

اما همه مسأله اين نيست؛ يعني نمي توان هيچ حيواني را بيشتر از چند مرتبه وادار به انجام کاري کرد، در واقع شرطي شدن بيشتر از چند مرتبه روي حيوان تأثير ندارد. به همين دليل محقق ديگري به اسم اسکينر با تحقيق روي موش ها توانست نظريه اي به اسم تقويت کننده ها يا همان پاداش مثبت و منفي را تدوين کند. مطابق تحقيق اسکينر او يک موش را در قفسي گذاشت و در آن را طوري طراحي کرد که موش با فشار دادن يک دکمه بتواند در قفس را باز کند. هر بار که موش توانست با باز کردن در از قفس بيرون برود پاداشي مثل غذا در انتظار او بود.
به اين ترتيب با تکرار اين عمل موش به خوبي ياد گرفت که در قفس را باز کند. اما در بسياري از موارد لازم است موش از انجام دادن کاري منع شود. به اين ترتيب موش در قفس ديگري با دو کليد يکي به رنگ سبز و ديگري قرمز قرار داده شد. هر بار که او کليد سبز را فشار مي داد پاداشي مثل غذا دريافت مي کرد و با فشردن کليد قرمز شوک الکتريکي ضعيفي از کف قفس دريافت مي کرد. با تکرار اين موضوع موش به خوبي ياد گرفت که نبايد دکمه قرمز را فشار بدهد. به اين ترتيب شوک در نقش پاداش منفي در ذهن حيوان نقش مي بندد. در حقيقت موش هيچ درکي از تفاوت رنگ ها ندارد و فقط براساس مثبت يا منفي بودن پاداش هاست که اقدام به انجام دادن کاري مي کند. به اين ترتيب و براساس اين آزمايش با تکرار و از طريق پاداش مثبت و منفي مي توان باعث تغيير در رفتار حيوانات بشويم.

در سيرک ها از همين مکانيزم براي تربيت حيوانات استفاده مي شود؛ مثلاً شير در تمرين ياد مي گيرد که با رفتن روي چهار پايه غذا دريافت مي کند اما با نرفتن بايد درد شلاق را بچشد. به اين ترتيب او که در تمرين به يک فرمان خاص مربي شرطي شده روي چهارپايه مي رود تا غذايي دريافت کند.
منبع:همشهري سرنخ، شماره 45