چون چيزي براي خودش نمي خواست


 






 
شيوانا با شاگردان از راهي مي گذشتند . نزديک غروب به درخت بسيار بزرگي رسيدند که عده زيادي از مردم دور آن جمع شده بودند و به شاخه هاي درخت پارچه و نخ آويزان کرده و زير درخت نشسته بودند تا درخت مرادشان را بدهد . شيوانا تصميم گرفت آن شب را در کنار درخت و در جمع مردم بگذارند.در نزديک آنها زني بود که با دختر مريضش از راه دور آمده بود تا درخت ، مرادش را بدهد . او نخ طلايي به شاخه اي از درخت آويزان کرده بود و دايم با صداي بلند از درخت مي خواست تا دعاي او را اجابت کند و دخترش را شفا بخشد.مرد ديگري مشکل مالي داشت و از درخت مي خواست تا ثروتي کلان نصيب او کند.به همين ترتيب هر کسي نياز شخصي اش را با صداي بلند مي گفت و از درخت مي خواست تا آن نياز را برآورده کند .
در اين ميان پيرمردي خسته و رنجور از راه رسيد و در حالي که ظرفي سنگين از غذا را با خود مي کشيد نزديک درخت نشست و با زانويي که ديگر رمقي نداشت به مردم نيازمند زير درخت غذاي مجاني داد.شيوانا از او پرسيد:تو چرا اين کار را انجام مي دهدي و خودت را به زحمت مي اندازي و مثل بقيه براي زانوان ناتوانت درخواست شفا نمي کني ؟!
پيرمرد لبخند تلخي زد و گفت:"من براي خودم از درخت چيزي نمي خواهم. همين که خدمتي به اين نيازمندان کنم براي من کفايت مي کند.خالق کاينات هم اگر مرا با اين زانوان رنجور مي پسندد به رضاي او راضي هستم."
صبح روز بعد وقتي مردم از خواب بيدار شدند شاگردان شيوانا با کمال حيرت ديدند که هيچ يک از مريضان و نيازمندان زير درخت شفا نيافته اند.اما زانوان دردناک پيرمرد ديگر او را ناراحت نمي کرد و او مثل يک انسان سالم به نيازمندان زير درخت نوشيدني داغ مي داد.شاگردان شيوانا با حيرت از شيوانا پرسيدند : حکمت اين اتفاق عجيب چيست و چرا اين پيرمردي که از درخت چيزي نخواسته بود دردش دوا شد و بقيه نصيبي نبردند ؟
شيوانا پاسخ داد :"چون در رحمت کاينات به روي کساني باز مي شود که چيزي براي خود نخواهند.درخت بهانه اي بيش نيست.اگر انسان ها بدانند که با کمک و خدمت به ديگران چقدر نزد خالق هستي عزيز مي شوند و تا چه اندازه از سوي کاينات مورد بخشش و عنايت و رحمت قرار مي گيرند حتي يک لحظه هم از ياري و مساعدت به ديگران دريغ نمي کنند . او دردش درمان شد چون چيزي براي خود نخواست!"
منبع:هفته نامه ي موفقيت،شماره ي 171