نگاهي نو به آيه نسخ
نگاهي نو به آيه نسخ
چكيده:
كليد واژه ها: آيه نسخ، انساء، بداء، نسخ آيات الهي، انساء كتب پيشين، بطلان نسخ التلاوه، بطلان انساء قرآن.
درآمد
ـ در زمينه «نسخ» گروهي متاثر از اخبار حشويان، علاوه بر نسخ حكم به نسخ تلاوت نيز قايل شدند. (روح المعاني: ج1ص351؛ الدر المنثور: ج1ص255 ـ 259).
ـ درزمينه «انساء» نيز به دو گروه كلي تقسيم شدند:
1 ـ گروهي «انساء» را بر معناي ظاهرش يعني فراموشاندن، حمل نمودند ليكن به جاي پاسخ گويي از شبهات و محذورات كلامي پيدا شده با نقل اخبار بافته و افسانه گون حشويان، عملاً بدان محذورات گردن نهادند (الدر المنثور: ج1ص255 ـ 259؛ التفسير الكبير (فخر رازي): ج1ص249 ـ 250؛ الكشاف عن حقائق التنزيل:ج1ص87).
2 ـ گروهي نيز براي گريز از اين محذورات «انساء» را به وجوهي دور از افق ظهور لفظي آيه به تأويل بردند (التفسير الكبير:ج1ص249 ـ 250؛ مجمع البيان:ج1ص180 ـ 181).
به عبارتي ديگر غالباً يا براي تحفظ بر ظواهر لفظي آيه به محذورات عقلي ـ كلامي مورد اشاره عنايت بايسته اي ننمودند، و يا براي دوري از اين محذورات ظهور لفظي آيه را فدا نمودند و به تأويل بدون ضرورت آن روي آوردند.
نقاط كليدي نيازمند به تبيين درآيه عبارتند از:
1. مراد از «آيه»: آيا مراد از آن آيات كتب و شرايع است؟ يا آيات قرآني؟ و يا معنايي شامل هر دو؟
2. مراد از«نسخ»: آيا مراد نسخ اصطلاحي يعني تبديل حكم آيات است؟ يا تبديل خود آيات؟ و يا معنايي شامل هردو؟
3. مراد از «نُنسِها»: آيا مراد فراموشاندن آيات است؟ يا وانهادن و تأخير نزول آن يا وانهادن آن به حال خود يعني عدم نسخ آن؟
4. اگر «نسخ» را قابل جري و تطبيق قرآني نيز دانستيم، آيا «انساء» نيز قابل جري در قرآن خواهد بود، يا آن كه «انساء» اختصاص به آيات كتب پيشين دارد؟ مبناي علمي اين چشم انداز چيست؟
اين مقاله پژوهشي است نو با بهره گيري از ظواهر لفظي و سياقي آيه نسخ تا ضمن تبيين نقاط كليدي آيه چشم اندازي نو در تفسير آيه بر نمايد، با دو ويژگي:
1. تحفظ بر ظهور آيه مباركه
2. پيراستن مفاد آيه از محذورات عقلي ـ كلامي مورد اشاره.
اينك تحقيق بحث:
1)مفاد آيه در نگاهي گذرا
به اقتضاي قرينه سياق ،مراد از «آيه» آيات كتب آسماني پيشين است، و آيه در مقام دفع برخي شبهات يهود است كه مي پنداشتند ،نسخ و انساء آيات كتب وشرايع پيشين، قبيح و محال و مخالف حكمت است، ليكن به لحاظ اطلاق آيه، اگر وقوع هر يك از دو مسئله نسخ و انساء در شريعت جاودانه اسلام و كتاب قرآن اثبات شود، آيات قرآن را نيز شامل مي شود. نسخ حكم نه نسخ تلاوت امري معقول بلكه ثابت است ،ولي به دلايل متين و معتبر بر نفي انساء آيات قرآني،اين انساء در مقام تطبيق بر مصاديق تنها بر همان آيات «منسي» و به بوته فراموشي رفته كتب و شرايع پيشين قابل تطبيق است؛ زيرا آيات كتب و شرايع پيش از تورات، به مرور زمان چنان از ياد و ذهن نوع مردم رفته و اطلاعي آن نمانده است. همچنين بخش هاي تحريف شده تورات و انجيل كه دچار چنين سرنوشتي شده كسي جز رسول خدا( صلي الله عليه و آله) و اهل بيت ( عليهم السلام): ـ از آنها اطلاعي ندارد (تفسير نورالثقلين: ج5 ص557 ـ 561).
2) تحقيقي در مفاد آيه
$2/1سياق آيه
آيات قبل و بعد از آيه نسخ درباره اهل كتاب و در پاسخگويي به برخي شبهات آنان است (التبيان: ج1ص390 ـ 392؛ مجمع البيان: ج1ص178؛ اسباب النزول: ص37ح48). از اين رو قرينيت سياق ،در تعيين مقصود از واژه «آيه» و مصاديق مورد تطبيق نسخ و انساء موثر است، مثلاً آيه پيش ،در پي بيان دو حقيقت است:
الف) كفار، از اهل كتاب و مشركان خوش ندارند كه هيچ خيري برشما نازل گردد.
ب) پاسخگويي به يكي ازشبهات اهل كتاب، به ويژه يهود، كه مي گفتند چگونه مي شود كه محمد (صلي الله عليه و آله)رسول خدا باشد و خداوند او را به پيامبري برگزيند و بر او شريعتي نازل كند حال آن كه او از بني اسرائيل يعني قوم برتر و برگزيده خدا نيست (التفسير الكبير [فخر رازي]: ج1ص249 ـ 250)؟!
آيه نسخ نيز ـ در اين سياق ـ در پي پاسخگويي به شبهه ديگرشان است (مجمع البيان في التفسير القرآن: ج1ص347؛ اسباب النزول: ص37ح49؛ انوار التنزيل واسرار التأويل: ج1ص80)
كه مي پنداشتند، نزول شرايعي برانبياي پيشين(عليهم السلام) و سپس نسخ و انساء آن با شرايع بعدي كاري است محال يعني عبث و تهي ازحكمت.
علامه بلاغي درباره قرينيت سياق آيه مي گويد:
مناسبت سياق در آيه اشاره دارد به اين كه مضمون آيه چنين است: ـ گر چه بر مشركان گران مي آيد كه قرآن كريم با آياتش همه كتابهاي آسماني و آياتشان را ـ در مقام تلاوت و ذكر و نماز و شريعت و هدايت و مانند اينها ـ منسوخ نمايد چه رسد به اين كه (ببينند برخي از) آن كتابها و آياتشان چنان دستخوش تحريف و تغيير شده كه حتي اصلشان نيز در بوته فراموشي رفته است ـ به يقين قرآن از سوي خداي متعال نازل شده است به لحاظ مصلحتي كه در نزول آن هست چنان كه مي فرمايد: «هر آنچه از آيات را برداريم يا آن را به بوته فراموشي افكنيم بهتر از آن يا همانندش را مي آوريم» (آلاء الرحمن في تفسير القرآن: ص227) (2)
قرينيت سياق و توجه آيه به اهل كتاب از حديث ذيل نيز استفاده مي شود:
«هرآنچه از آيات را برداريم[نسخ كنيم]» به اين صورت كه حكمش را برداريم، يا آن را به فراموشي سپاريم» به اينگونه كه رسم و صورتش را برداريم و حفظ آن را از دلها زايل گردانيم... سپس خداي متعال مي فرمايد: اي گروه يهود و تكذيب كنندگان محمد و منكران نسخ شرايع، «شما را سرپرستي نخواهد بود» كه تامين مصالح كارتان را عهده دار گردد«و نه ياوري» كه در برابر خداوند شما را ياري نمايد و عذابش را از شما برطرف سازد (التفسير المنسوب الي الامام العسكري(عليه السلام)ص491ح311)(3)
2/2 معناي نسخ
گرچه موارد كاربرد نسخ در لغت(7) اعم از برداشته شدن اصل و اثر است ،ليكن در تطبيق مفاد آيه بركتب تشريع الهي قرينه مقابله نسخ با انساء مراد از نسخ، برداشتن اثر، يعني حكم تشريعي است، نه اصل عبارات آيات تشريع. از اين رو به رغم بطلان انساء و نسخ تلاوت قرآن مفاد آيه به نحو قضيه حقيقيه در خصوص مورد نسخ بر آيات قرآن قابل انطباق خواهد بود؛ بر خلاف انساء كه به قرينه سياق و جز آن اختصاص به آيات كتب پيشين دارد.
تأمّلي بر سخن علامه بلاغي: ايشان در تفسير واژه «نسخ» مي گويد:
نسخ و تبديل نظير هم اند، و ظاهر از نسخ آيه تبديل خود آن است نه تبديل حكم آن از راه نسخ اصطلاحي؛ زيرا وجه دوم مجاز گويي فاقد قرينه است ،بلكه بسا سياق و ضماير نيز مانع از دلالت بر چنين معنايي گردند(آلاء الرحمن في التفسير القرآن: ج1ص227)(8) اين سخن ناتمام است، زيرا:
الف) اطلاق «آيه» در لغت، اعم ازآيات اصطلاحي شرعي است. از اين رو علاوه بر مقاطع كتب آسماني هر آيت ديگر از نشانه هاي هدايا الهي را نيز شامل مي شود.(9) پس همچنان كه الفاظ و عبارات كتب الهي از آيات او شمرده مي شوند، مفاد و محتويات آنها نيز از آيات محسوب مي شوند؛ بلكه اساساً الفاظ و عبارات را به اعتبار همين احكام و محتويات از آيات مي شمارند.
ب) حتي اگر معناي استعمالي واژه «آيه» را همان «مقاطع كتب آسماني» بدانيم. با توضيح بالا روشن مي شود كه متفاهم عرفي از آن ،همان نسخ حكم يا معنايي است كه نسخ حكم را نيز شامل مي گردد. از همين رو نوع مفسران نسخ آيه را به نسخ حكم تفسير نمودند و يا آن را از مصاديقش دانستند.
ج) مقابله «نسخ» با «انساء» قرينه است براين كه مراد از نسخ، برداشتن حكم و اثر است ،نه برداشتن اصل آيه و گر نه جمع بين سبب و نتيجه پيش مي آيد كه با مقام بلاغت و حكمت متكلم نمي سازد.
د) او كه نسخ و تبديل را نظير هم مي داند، علاوه بر اين كه ظاهر مفاد آيه تبديل (10) و تناسب آن با اشكال مشركان ،مفيد همان نسخ حكم موجود در آيات قرآني است ،روايات مربوط به سبب نزول آيه نيز مؤي اين وجه است از ابن عباس نقل شده است مشركان مي گفتند:
محمد ياران خود را به تمسخر گرفته است ،امروز آنان را به چيزي فرمان مي دهد و فردا آنان را به چيزي ديگر فرمان مي دهد. او دروغ گويي است كه هر آنچه مي گويد از پيش خود مي آورد (مجمع البيان: ج6ص200؛ اسباب نزول الآيات: 189، زادالمسير: ج4ص395)(11)
با عنايت به پاسخ بالا و مطالبي كه در بيان دلالت آيه بر قضيه حقيقيه گذشت، ضعف اين سخنش ـ «براي اين آيه در آيات قرآن ،مصداقي وجود ندارد(آلاء الرحمن في التفسير القرآن:ج1 ص227)» (12)نيز نمايان شد. اما اين كه نسخ التلاوه را امري باطل و داراي اشكال عقلي و نقلي دانست سخني بس استوار و متين است.(13)
3/2معناي «آيه»
علامه بلاغي در اين باره مي گويد:
ما ننسخ من آيه قرآن، از آنچه كه در كتابهاي الهي پيشين آمده به آيه و آيات تعبير مي كند و كساني را كه آنها را تلاوت مي كنند مي ستايد؛ به عنوان نمونه در سوره آل عمران پس از نكوهش اهل كتاب مي فرمايد: ليسوا سواء من اهل الكتاب امه قائمه يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون و در سوره مريم، پس از ذكر پيامبران و صالحان پيشين مي فرمايد: اذا تتلي عليهم آيات الرحمن خروا سجداً و بكياً ،فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه ـ تا آخر آيه ـ و در سوره زمر آيه 71 مي فرمايد: الم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربّكم (آلاء الرحمن في تفسير القرآن:ج1ص226).
به قرينه سياق و با چنين شمولي از معناي واژه «آيه» در لغت و كاربرد قرآني متيقّن از آن آيات تورات و انجيل و ديگر كتب پيشين است. ليكن مفاد آيه اختصاص به آيات كتب پيشين ندارد ؛زيرا گر چه سياق مي طلبد كه مفاد آيه قابل تطبيق بر موارد مقتضاي سياق باشد ليكن اگر لفظ آيه داراي قابليت شمول وسعه دلالي باشد سياق آن را محدود نمي سازد. پس آيه با اطلاقش به نوعي آيات منسوخ قرآني را نيز شامل مي گردد.
چكيده سخن اين كه به قرينه سياق حكم و عبارت «ننسخ من آيه» اولاً و بالذات آيات منسوخ از كتب و شرايع سابق را شامل مي شود، ليكن به سان هر قضيه حقيقيه ديگر، اگر در قرآن و شريعت اسلام نيز نسخي واقع گردد، آن را هم شامل مي گردد. گرچه وجهي براي نفي نسخ برخي احكام قرآني نمي بينيم، ليكن «نسخ» تلاوت آيات قرآن را، همانند «انساء» آن اكيداً نفي مي كنيم.
2/4 معناي «انساء»
«اونُنسِها» به ضم نون اولي و سكون نون دوم و كسر سين و حذف ياء (حرف عله) ـ به دليل جزم و به علت عطف بر «ننسخ». «نُنسِها» از نسيان و «انسي» باالف نرم ( ومنقلب از ياء) حرف عله است (مضارعش) «ينسي» با ياء در آخر آن (پس ناقص يايي است) نه (مهموز و) از«نسيء» و از«انسأ ينسئُ» با همزه اي در اوخر كلمه؛ و چنانچه از گونه مهموز مي بود، جزم آن يا به سكون همزه مي شد و يا اگر همزه اش تخفيف مي يافت و مبدل به ياء مي شد جزمش به ياء مي شد (نه به حذف ياء) زيرا حذف آن جايز نيست زيرا حرف عله نيست (كه در حالت جزمي بيفتد) (آلاءالرحمن في تفسير القرآن:ج1ص227)(16).
پس انساء مصدر باب افعال از ماده«نسي» و به معناي «فراموشاندن و به فراموشي افكندن» است .(صحاح اللغه: ج6ص2508؛ معجم مقاييس اللغه: ص1025 ونيز مصادر مذكور در پي نوشت بعدي) گاهي هم مجازا به معناي ترك كردن به كار مي رود.(17) «اونُنسِها» عطف بر لفظ«ننسخ» و مجزوم است.
در تفسير العياشي از عمر بن يزيد آمده كه مي گويد:
از امام صادق(عليه السلام) درباره اين سخن خداي متعال پرسيدم كه: «ما ننسخ... او مثلها»؟ فرمود:...مي فرمايد: هرگاه امامي را بميرانيم يا ياد او را به بوته فراموشي افكنيم از صلب او كسي همانندش را مي آوريم كه (در نفع) بهتر از او باشد(18) (تفسير العياشي: ج3ص151ح183).
گرچه اين حديث مبارك در مقام تأويل آيه«نسخ» و«انساء» را به معناي تكويني آن تفسير مي كند و «آيه» را نيز بر يكي از اعظم آيات تكويني تطبيق مي نمايد، ليكن با تفسير «اونُنسِها» به «او ننس ذكره» ،افق ظهور آيه و تفسيرش را نيز به خوبي نمايان مي سازد. اصاله الحقيقه و موافقت حديث بالا با ظهور خود آيه و نبود مانع براي حمل«نُنسِها» برمعناي ظاهر خودش همين معنا را متعين مي سازد.
بنابراين ـ با توضيحي كه در دو مبحث پيش گذشت ـ «اونُنسِها» هر آيه منسي از آيات مربوط به كتب و شرايع سابق را شامل مي شود و مقصود از آن عمده آيات مربوط به كتب پيش از تورات و نيز آيات تحريف و مفقود شده تورات وانجيل است كه به بوته فراموشي رفت و نوع دين باوران، از آن بي اطلاعند و يادي از آن نمي كنند.
گرچه آيه با اطلاقش، از قضاياي حقيقيه است و آيات قرآني را نيز مي تواند شامل گردد، ليكن مفاد آيه اين نيست كه برايآيات قرآني مورد يا مواردي از «نسخ» و «انساء» را اثبات نمايد، بلكه بدين معنا است كه هر آيه الهي ،اگر دچار«نسخ» يا «انساء» گردد، خداوند بهتر از آن يا همانندش را مي آورد. حال اگر در خارج اثبات گردد كه چيزي از آيات قرآني نيز دچار «نسخ» يا «انساء» شده به مقتضاي بيان آيه و قضيه حقيقيه اش خداوند بهتر از آن يا همانندش را مي آورد، ليكن در تحقيق روشن مي شود كه برخي آيات قرآني از نظر حكم نسخ شده اند، ولي هيچ آيه اي دچار«انساء» نشده است ،تا فقره «او نُنسِها» در آيات قرآني مصداقي داشته باشد. بنابراين تنها مصداق «اونُنسِها» همان آيات«منسي» از كتب و شرايع پيشين است.
دو نكته در معناي انساء
ب) تصحيح يك لغزش: برخي مفسران، «نُنسِها» را مهموز اللام و از باب «نسا» گرفتند، كه اصل آن «او نُنسِئها» بود، همزه اش كه ـ به جهت عطف بر «ننسخ» ـ ساكن بود، تخفيف حذفي پيدا كرد و«نُنسِها» شد(20) ليكن اين وجه صحيح نيست؛ زيرا قاعده تخفيف همزه در چنين جايي تنها جواز تخفيف به قلب است ،نه تخفيف به حذف (شرح النظام علي شافيه ابن الحاجب: 250 ـ 251؛ گفتار نجم الائمه شيخ رضي در شرح الشافيه ج2ص32)(21) با تخفيف به قلب نيز در حالت جزمي، «اونُنسِها» مي شود چون«ي» حرف عله يعني حرف اصلي نيست تا جزمش به حذف باشد، بلكه«ي» منقلب از همزه است. به عبارت ديگر همزه «نُنسِئها» با سكونش تخفيف قلبي مي يابد و همزه قلب به ياء مي گردد و در حالت جزمي «نُنسِئها» مي شود ديگر سببي براي حذف ياء باقي نمي ماند.
همچنين اين پندار صحيح نيست كه گفته شود: اين جزم به حذف از باب اعطاي حكم مشابه چيزي به آن است چنان كه ابن هشام درآغاز باب هشتم «مغني اللبيب» مي گويد:
ـ قاعده نخست: گاهي چيزي حكم چيز ديگري را كه در لفظ يا در معنا و يا در هر دو همانندش است مي گيرد... (مغني اللبيب: ص632)(22)
زيرا قاعده اعطاي حكم مشابه ،در جايي جايز است كه موجب وقوع در التباس و اشتباه نشود(23)بنابراين تنها كساني مي توانند فقره معطوف بر «ننسخ» را به معناي «تأخير» بگيرند كه آن را همانند ابن كثير و ابوعمرو «ننسأها» خوانده باشند (النشر في القرءات العشر: ج2ص220؛ التبيان في تفسير القرآن:ج1ص392؛ مجمع البيان في تفسير القرآن: ج1ص346).
2/5 ضعف تفسير انساء به ترك
بيان وجه ضعف: نسيان به معناي ترك مجاز است (24)و نياز به قرينه دارد كه اينجا مفقود است. محذورات حمل «نُنسِها» به معناي حقيقي آن، يعني فراموشي نيز در صورتي مي تواند قرينه صارفه باشد، كه تطبيق «انساء» برقرآن متعين و قطعي باشد. حال آن كه مقتضاي سياق تطبيق آن بر كتب پيشين است و تطبيق «ننسخ» و«انساء» بر قرآن تنها در صورتي است كه محذوري پيش نيايد و وقوع دو مقوله «ننسخ» و«انساء» در قرآن احراز گردد و اين چيزي جز مصادره نيست.
منافات اين وجه با فصاحت آيه: جهت سقوط آيه از مرتبه بلاغي خويش در صورت حمل «نُنسِها» بر معناي ترك اين است كه در اين صورت «نُنسِها» به يكي از چهار معنا خواهد بود:
اول: «آن را متروك مي گذاريم ( و او مي نهيم) يعني نازل نمي كنيم»؛
دوم: «وادار به ترك آن مي كنيم يعني جبرئيل را اذن گردانيدنش نمي دهيم»؛
سوم: «وادار به ترك آن مي كنيم يعني شما را امر به ترك عمل به آن مي كنيم» ؛
چهارم: «وادار به ترك آن مي كنيم يعني جبرئيل را اذن به نسخ و برداشتنش نمي دهيم»؛
(مجمع البيان: ج1ص180 ـ 181)(25).
در بيان ضعف معناي اول و دوم كافي است توجه داشته باشيم كه نازل نكردن آيه اي و انزال بدل آن از مفهوم شرط«ما ننسخ من آيه، نات بخير منها» نيز بر مي آيد. پس چه نيازي به عطف «اونُنسِها» بود!؟
همچنان كه مرحوم طبررسي در ايراد بر زجاج مي گويد:
چنانچه بپرسند: اگر نسخ آيه رفع و برداشتنش باشد و ترك آن نيز اين باشد كه آن آيه فرو فرستاده نشود، پس اين چه معنايي خواهد داشت و چرا اين دو مطلب با هم آورده مي شوند؟! در پاسخش گفته مي شود: معناي ترك آن آيه اين نيست كه فرو فرستاده نشود، در حقيقت زجاج در اين پندارش به خطا رفته است ،بلكه معنايش به حال خود باقي گذاردن آن آيه، است تا برداشته و نسخ نشود (مجمع البيان؛ج1ص181).
درضعف معناي سوم كافي است توجه كنيم معناي «ما ننسخ ما آيه او نُنسِها نات بخير منها» چنين مي شود: هر آنچه از آيات را برداريم ،يا فرمان به ترك عمل به آن دهيم، بهتر از آن يا همانندش را مي آوريم.
وقتي نسخ ساقط كردن حكمي از اعتبار باشد، تا بدان عمل نشود، آيا اين معنا با فرمان به ترك عمل به آن تفاوتي دارد تا مقابل آن قرار گيرد؟!
در ضعف معناي چهارم هم كافي است بدانيم، معناي «ما ننسخ ما آيه او نُنسِها نات بخير منها» چنين خواهد بود: هر آنچه از آيات را برداريم ،يا فرمان به وانهادن و منع از برداشتن آن دهيم، بهتر از آن يا همانندش را مي آوريم.
مي دانيم كه «نات بخير منها» ناظر به آوردن بدل و جايگزين براي مورد «نسخ» و«انساء» است؛ حال آيا آنچه بر اعتبارش باقي مي ماند و برداشته نمي شود نيازي به بدل دارد؟!
6/2 وجه بطلان انساء قرآن
الف) (سنقرئك فلا تنسي الا ماشاء الله) (اعلي:آيات 6 ـ 7).
به دلالت روايات رسيده در نزول آيه، رسول خدا در دريافت و حفظ وحي مسئوليتي سنگين احساس مي نمود؛ تا حدي كه وقت نزول و قرائت وحي توسط جبرئيل از بيم فراموشي با او در خواندن وحي همراهي مي كرد و سپس نيز براي خود يادآوري مي نمود.(26)
ظاهر آيه نيز مفاد اين روايات را تاييد مي كند؛ زيرا به حضرت اطمينان مي دهد كه ما تو را خواناي به قرآن مي گردانيم كه ديگر فراموشش نكني، يعني چنان بر خواندن آن توانايت مي سازيم كه هيچ گاه از ياد نبري. پس در تحمل بار سنگين رسالت زحمت دريافت و حفظ كامل وحي را از تو برداشته شده است. سپس مي فرمايد: «الا ما شاءالله» اين استثنا، براي نفي محدوديت در دامنه قدرت و مشيت و ربوبيت الهي است، نه ناظر به احتمال وقوع فراموشي؛ زيرا همه انسانها چنين اند كه هر چه را خدا بخواهد فراموش مي كنند و هر چه را نخواهد نمي كنند؛ اگر آيه را ناظر به احتمال وقوع فراموشي براي پيامبر بدانيم، ديگر جايي براي چشم انداز سياق آيه نخواهد ماند. حال آن كه سياق ظهور در وجود چنان لطف امتنان و كرامت ويژه براي رسول خدا دارد.
بنابراين استثناي به «الا ما شاءالله» در پي وعده محتوم به نفي نسيان از آن حضرت براي بر نمودن برگي از دفتر توحيد است، براي يادآوري اين كه وعده الهي و برخورداري تو از چنين تواني در حفظ دامنه قدرت و مشيت و ربوبيت خداي متعال را محدود نمي سازد ،بلكه اگر خداوند اراده كند دچار فراموشي خواهي شد. شاهد اين سخن ،سياق آيه است كه ناظر به امتنان برآن حضرت است. قرينه بودن چنين سياقي اين ظهور را به كلام مي بخشد كه مشيت الهي به فراموشي وي به وحي قرآني تعلق نخواهد گرفت. به علاوه حكمت الهي و قبح نقض غرض از وحي و رسالت و نيز سلب شدن اطمينان امت از رسول و رسالتش در صورت احتمال فراموشي بر رسول خدا همگي مؤيد ظهور سياقي ياد شده خواهند بود. پس اين استثنا نظير استثناي در آيه ذيل است:
«واما الذين سعدوا ففي الجنه خالدين فيها مادامت السماوات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ»؛(هود:آيه108).
زيرا علاوه برآيات و روايات صريح درخلود، در خود آيه قرايني است كه استثناي مزبور را تشريفي مي شمارد، از جمله تذييل آيه به «عطا غيرمجذوذ»، يعني ناظر به ادب توحيدي بلندي است كه قرآن به سوي آن مي خواند همانند دو آيه ديگر ذيل:
«ولا تقولن لشيء اني فاعل ذلك غدا، إلا ان يشاءالله واذكر ربك اذا نسيت و قل عسي ان يهدين ربي لا قرب من هذا رشدا»؛(كهف: آيات 23 ـ 24)،«انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنه اذا قسموا ليصرمنها مصبحين، و لا يستثنون، فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون»؛ (قلم:آيات 17 ـ 19).
ب) «فتعالي الله الملك الحق، ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه و قل رب زدني علما»؛(طه آيه 114)
مطابق احاديث رسيده (27)در سبب نزول اين آيه و آيات بعدي (قيامت:آيات 16 ـ 19) رسول خدا در دريافت و حفظ وحي احساس مسئوليتي سنگين مي كرد و بيم آن داشت كه اگر در حفظ آن كوشا نباشد در مسئوليتش كوتاهي نموده است. از اين رو هنگام دريافت وحي پيش از آن كه قرائت وحي و تبيين آن از سوي جبرئيل پايان يابد به قرائت قرآن مبادرت مي ورزيد؛ آيات 14 سوره طه و 16 الي 19 سوره قيامت اين اطمينان را به آن حضرت(صلي الله عليه و آله) مي بخشد كه آن ملك قادر و حق ،برتر از آن است كه رسالتي را فرو فرستد و آن رسالت دستخوش فراموشي و تباهي گردد .پس در تلقي و حفظ وحي شتاب موَرز! و خود را به زحمت مينداز! بلكه سعي و توانت را در تلقي ژرفاي وحي و دريافت وحي بياني مصروف دار! و بگو: «رب زدني علماً».
ج) «لا تحرك به لسانك لتعجل به، ان علينا جمعه و قرآنه، فاذا قرآناه فاتبع قرآنه، ثم ان علينا»
مسئوليت گرآوري تمام قرآن را خداوند خود به عهده گرفت(28)
د) «انا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون»؛ (حجر:آيه9).
به همان بيان و تقريري كه مفسران به اين آيه بر عصمت و مصونيت قرآن از تحريف استدلال مي كنند بر محفوظ ماندن تمام قرآن و در معرض فراموشي قرار نگرفتن آن نيز استدلال مي گردد.
ه )«ولئن شئنا لنذهبنّ بالذي اوحينا لتفتري علينا غيره»
اين آيه به وضوح دلالت بر اين دارد كه خداوند اگر بخواهد مي تواند آنچه را بر رسولش وحي نمود ،از يادش ببرد، ليكن او چنين نخواهد خواست؛ اطلاق «لنذهبن بالذي اوحينا اليك»شامل فراموشاندن تمام و بخشي از وحي مي گردد.
متاسفانه معتقدان به «انساء» و »نسخ» تلاوت، اين قدر به زحمت ندادند، فكر كنند كه آياتي پنداري ،چون رجم شيخ و شيخه كه حكمش باقي است، چه راز و حكمتي مي توان در محو و انساء آنها تصور نمود؟! همانند اين است كه نصوص قانون اساسي معتبر را پس از نگارش و تثبيت به دريا افكنند!! همين طور حذف تلاوت آياتي كه حكمش نسخ مي شود؛ زيرا بقاي ضامن نصّ انعكاس تاريخچه و مراحل تشريع و ساير شؤون مكتب است.
علامه بلاغي در بطلان قول به انساء آيات قرآني مي گويد:
اما فراموشاندن و فراموشي آيات قرآني با آيه حفظ(29) و نيز با سخن خداي متعال: «سنقرئك فلا تنسي»منافات دارد و نمي شود اين مقطع آيه را دستاويز نمود كه: «الا ما شاءالله»؛ زيرا حمل استثناء بر مشيت (و اين كه وعده الهي باقي نمي گذارد كه بفرمايد: «سنقرئك فلا تنسي». بنابراين مقصود از اين استثناء استدراك و متوجه ساختن به اين حقيقت توحيدي است كه اين عدم نسيان تو تنها به خواست و قدرت الهي است نه به جهتي طبيعي و لازم بلكه اگر خواست و مصلحت الهي اقتضا مي نمود كه آن حضرت را به حال و مقتضاي عادي بشر بودنش واگذارد او دچار نسيان مي شد. همچنان كه استثناي به كار رفته در آيه 110 هود نيز به همين صورت (براي توجه دادن به اين حقيقت بلند توحيدي است ،نه استثناي تحقق يافتني) «و اما الذين سعدوا ففي الجنه خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض الا ماشاء ربك عطاء غير مجذوذ»؛(آلاء الرحمن في تفسير القرآن:ج1ص227).
7/2 اشاره به روايات مؤيد اين تفسير
الف)روايت نسبتاً بلندي كه در تفسير منسوب به امام عسكري(عليه السلام)(30) آمده است (التفسير المنسوب الي الاامام العسكري(عليه السلام): ص491ح311؛ البرهان في التفسير القرآن:ج1ص301)(31)
ب) روايت كليني با اسنادش از شاهويه بن عبدالله الجلاب مي گويد:
امام هادي(عليه السلام) طي نامه اي برايم نوشتند: اردت ان تسال عن... (اصول الكافي:ج1ص328ح12) (32)
ج)روايت تفسير العياشي از عمر بن يزيد كه مي گويد:
از امام صادق(عليه السلام) درباره تفسير اين سخن خداي متعال پرسيدم كه:«ماننسخ... او مثلها»؟ فقال:... يقول: ما نميت من امام او ننس ذكره نات بخير منه من صلبه مثله (تفسير العياشي: ج3ص151ح183؛ بحارالانوار: ج4ص116ح43؛ ج23ص208ح10).
د) روايت تفسير العياشي از محمد بن مسلم ازامام باقر(عليه السلام) درباره تفسير اين سخن خداي متعال: «ماننسخ... او مثلها».
قال: الناسخ ما حول... و ما ينساها مثل الغيب الذي لم يكن بعد، كقوله: «يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب» (رعد: آيه39)، قال فيفعل الله ما يشاء و يحول ما يشاء، مثل قوم يونس اذ بدا له فرحمهم، و مثل قوله: «فتول عنهم فما انت بملوم» (الذاريات: آيه 54) قال ادركهم برحمته (تفسير العياشي: ج3 ص150 ح182؛ بحار الانوار:ج4ص116ح42).
پی نوشت ها :
1 ـ عضو هيئت علمي دانشکده علوم حديث.
2.متن عبارت:« ان مناسبه السياق في الآيه التي قبلها، لتشير الي ان المضمون هو انه ـ و ان کبر اهل الكتاب نسخ كتب الانبياء آياتها بالقرآن و آياته في مقام التلاوه و الذكر و الصلاه و الشريعه و الهدايه و غير ذلك، فضلاً عن ان تلك الكتب وآياتها قد حرفت و بدلت حتي صارت حقيقتها نسياً منسياً ـ فان القرآن منزل من الله بحسب المصلحه التي اقتضت انزاله، و انه ما ننسخ من آيه او نُنسِها نات بخير منها في الاثر؛ او مثلها».
3 ـ متن حديث: «ما ننسخ من آيه»بان نرفع حكمها«اونُنسِها» بان نرفع رسمها، و نزيل عن القلوب حفظها... ثم قال الله تعالي: «و ما لکم»يا معشراليهود، والمکذبين بمحمد ( صلي الله عليه و آله)والجاهدين لنسخ الشرايع « من دون الله » سوي الله تعالي « من ولي» يلي مصالحكم، ان لم يدلكم ربكم للمصالح ،«و لا نصير» ينصركم من دون الله، فيدفع عنكم عذابه (همچنين ر.ك. البرهان في تفسير القرآن: ج1ص301).
گرچه ما تفسير منسوب به امام عسكري(عليه السلام) را از نظر سند و ساختار مجموعي رواياتش بسي ضعيف تر ازآن مي دانيم كه بتوان بدان استدلال نمود، ليكن رواياتش به عنوان مؤيد كارآيي دارند؛ به ويژه اگر موافق با ظهور آيات و ديگر روايات هم باشند.
4 ـ معجم مقاييس اللغه: ص1026«رفع شيء و اثبات غيره مكانه»؛ المفردات: ص490:«النسخ ازاله شيء بشي يتعقبه»؛ معجم تهذيب اللغه:ج4ص3558«النسخ في اللغه: ابطال شيء و اقامه آخرمقامه، و العرب تقول: نسخت الشمس الظل، و المعني: اذهبت الظل و حلت محله».
5 ـ البته اين، معناي كاربردي نسخ در آيه است، و گر نه نسخ در اصطلاح فقيهان و اصوليان ،برداشتن حكم ثابت (و مورد عمل) در شريعت و نشاندن حكمي ديگر بر جاي آن در مقام اثبات است و به عبارت علامه طباطبايي(رحمه الله عليه): «النسخ، هو الابانه عن انتهاء أمد الحكم و انقضاء اجله» (الميزان في التفسير القرآن:ج1ص250؛ فوائد الاصول: ج4ص739؛ نهايه الافكار: ج4ص151؛ محاضرات في اصول الفقه:ج5ص315؛ الاصول العامه للفقه المقارن:ص235؛ اسباب اختلاف الحديث:ص256 ـ 262).
6 ـ بعضي از اين احاديث در قسمت پاياني مقاله مي آيد. ان شاءالله
7ـ الفراء: ننسخ: ننقل و نغير و نبدل اي نرفع حكمها، دون رسمها و تلاوتها (نهج البيان عن كشف معاني القرآن:ج1ص188).
8 ـ متن عبارت: «النسخ التبديل نظيران، و الظاهر ان المراد تبديلها لا تبديل حكمها بالنسخ الاصطلاحي، فان في الثاني تجوزاً لا قرينه عليه، بل قد يمنع منه السياق و الضمائر».
9 ـ سيد عبدالاعلي سبزواري(رحمه الله عليه) درباره معناي «آيات» مي گويد: «و المراد بها العلامات الداله علي وحدانيته تعالي، و صفاته المقدسه و افعاله الحسني،و الانبياء و القرآن،و سائر المعجزات فلا تختص بخصوص الآيات المباركه القرآنيه، و يستفاد هذا التعميم من قوله تعالي في ذيل الآيه المباركه (مواهب الرحمان في التفسير القرآن:ج1ص369).
10 ـ يعني آيه 101 ـ 102 سوره نحل: «و اذا بدلنا آيه مکان آيه والله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر بل اكثرهم لايعلمون، قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا...».
11 ـ عبارت ابن عباس:«كانوا يقولون: يسخر محمد باصحابه، يامرهم اليوم بامر و غداً يامرهم بامر، و انه لكاذب ياتيهم بما يقول من عند نفسه».
12 ـ متن عبارت وي: «و لامصداق لهذه الآيه في آيات القرآن بعضها مع بعض».
13 ـ علامه بلاغي در فصل 2و3 از مقدمه تفسيرش طي تحقيقي مفصل، افسانه نسخ تلاوت و اخبار حشويان را با بيانات و براهيني بس قوي و مستحكم ابطال مي كند(آلاء الرحمن:ج1ص48 ـ 71).
14ـ بعيد نيست كه چون جماعت از چشم انداز دور به صورت سياهي و شبح جمعيت، جلب نظر مي كنند برآنان «آيه» اطلاق شده باشد.
15ـ ابن فارس پس از آن كه ماده "أي ي"را در اصل به معناي تعمد مي گيرد مي گويد: «يقال: تاييت، و اصله تعمدت آيته و شخصه... و قالوا: الآيه: العلامه... قال الاصمعي: «جاء القوم آيه الرجل: شخصه». قال الخليل: «خرج القوم بايتهم: أي بجماعتهم... و منه آيه القرآن، جماعه حروف» (معجم مقاييس اللغه: ص101) .
16 ـ متن عبارت وي: «او نُنسِها» بضم النون الاولي و سكون الثانيه و كسر السين و حذف الياء ـ حرف العله ـ للجزم، بالعطف علي «ننسخ» و هو من النسيان و انسي بالالف اللينه حرف العله، ينسي بالياء في آخرها، لامن النسيء و انسا ينسئ، بالهمزه في الاواخر؛ و لو كان من ذلك، لكان جزمه بسكون الهمزه او الياء اذا ابدلت ياء؛ اذ لايجوز حذفها لانها ليست بحرف عله».
17 ـ زمخشري، پس از تفسير نسي به فراموشي: «ومن المجاز: نسيت الشيء: تركته» (اساس البلاغه:455)، نيز ر.ك المحيط في اللغه:ج8ص385 (صاحب بن عباد اساساً معناي ترك را نياورد)، ازهري:قال الليث: نسي فلان شيئاً كان يذكره... ما ننسخ من آيه او نُنسِها عامه القراء يجعلونها من النسيان.قال:والنسيان علي وجهين: احدهما علي الترك... و الوجه الآخر من النسيان الذي ينسي» (معجم تهذيب اللغه:ج4ص3565) چنان كه ملاحظه مي فرماييد ازهري و ليث معناي اصلي نسي را فراموشي دانستند و سپس فراموشي را به مجازي و حقيقي تقسيم نمودند. نيز تحليل لغوي فخر رازي در پي نوشت بند6 خواهد آمد.
18 ـ علامه مجلسي در بيان معناي ذيل حديث: «نأت بخير منه من صلبه مثله» مي گويد: «لعل الخيريه باعتبار ان الامام المتاخر اصلح لاهل عصره من المتقدم، و ان كانا متساويين في الكمال، كما يدل عليه قوله: «مثله» (بحار الانوار:ج4ص116ح43)، و در جاي ديگر مي گويد: «لعل المراد انه خير بحسب المصلحه لا بحسب الفضائل» (بحارالانوار:ج23ص208ح10).
19 ـ اين بيان ناظر به گفتار مرحوم ملكي ميانجي در تفسير المناهج:ج2ص302 است.
20 ـ تفسير نمونه:ج1ص393: جمله نُنسِها... دراصل از ماده "انساء" به معناي تأخير انداختن و يا حذف كردن و از اذهان بردن است.
21 ـ عبارت نظام نيشابوري: «الهمزه التي يراد تخفيفها اما ان تكون واحده او اثنتين؛ و الواحده اما ساكنه او متحركه، و الساكنه تبدل عند التخفيف بحرف حركه ما قبلها... و انما تعين الابدال في هذه الصور اذا اريد تخفيفها، لانه لا يمكن جعلها بين لا المشهور، لسكونها، و لا غير المشهور، لانه حيث لا يجوز المشهور لا يجوز غير المشهور؛ و لا يمكن الحذف، لانه لا يبقي ما يدل عليها.
22 ـ عبارت وي: «القاعده الاولي: قد يعطي الشيء حكم ما اشبهه، في معناه او في لفظه او فيهما...».
23 ـ بلكه بسا در موارد خوف التباس، در وجوه مطرد و مقيس نيز تصرف و تغييري پديد مي آورند تا مصون از التباس باشد(ر.ك لسان العرب: ج2ص535 ماده «طوح»؛ ج3ص190 ماده«رود»؛ ج5ص342 ماده«حوز»؛ ج5ص371ماده«عجز».
24 ـ همچنان كه در گفتار جمعي از لغوي در پي نوشت بند 4 گذشت: فخر رازي درباره معناي «نُنسِها» و مجاز بودن كاربردش در معناي ترك مي گويد: «الاكثرون حملوه علي النسيان الذي هو ضد الذكر، و منهم من حمل النسيان علي الترك... و الاظهر ان حمل النسيان علي الترك مجاز، لان المنسي يكون متروكاً، فلما كان الترك من لوازم النسيان أطلقوا اسم الملزوم علي الازم» (مفاتيح الغيب:ج3ص637).
25 ـ عبارات مربوط به اين چهار وجه : اول: «نتركها فلا ننزلها» دوم: «نتركها فلا ناذن جبرئيل بانزالها» سوم: «نتركها و نامركم بترك العمل بها» چهارم: «نتركها و لا ناذن جبرئيل برفعها».
26 ـ نمونه هايي از اين روايات: عن ابن عباس قال كان النبي( صلي الله عليه و آله) اذا اتاه جبرئيل (عليه السلام)بالوحي لم يفرغ حتي يزمل من الوحي حتي يتكلم النبي(صلي الله عليه و آله) باوله مخافه ان يغشي عليه فقال له جبريل لم تفعل ذلك قال مخافه ان انسي فانزل الله عزوجل «سنقرئك فلا تنسي» (المعجم الكبير: ج12ص94؛ مجمع البيان: ج10ص329) ابن عباس: كان النبي(صلي الله عليه و آله) اذا نزل عليه جبرائيل(عليه السلام) بالوحي ،يقراه مخافه ان ينساه، فكان لا يفرغ جبرائيل (عليه السلام)من آخر الوحي حتي يتكلم هو باوله» (مجمع البيان:ج10ص329) اخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال كان النبي(صلي الله عليه و آله) يستذكر القرآن مخافه ان يسناه فقيل له كفيناك ذلك و نزلت «سنقرئك فلا تنسي» (الدر المنثور:ج6ص339).
27 ـ نمونه هايي از روايات رسيده:تفسيرالقمي: «كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) اذا نزل عليه القرآن بادر بقراءته قبل تمام نزول الآيه و المعني؛ فانزل الله عز وجل: ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه، و قل رب زدني علماً(تفسير القمي:ج2ص65) عن السدي رضي الله عنه: «كان النبي(صلي الله عليه و آله) اذا نزل عليه جبريل القرآن، اتعب نفسه في حفظه، حتي يشق علي نفسه يتخوف ان يصعد جبريل و لم يحفظه، فينسي ما علمه؛ فقال الله: ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضي اليك وحيه؛ و قال: لا تحرك به لسانك لتعجل به (الدر المنثور: ج5ص602). ابن عباس: كان النبي(صلي الله عليه و آله) اذا نزل عليه جبرائيل(عليه السلام) من بالوحي، يقراه مخافه ان ينساه، فكان لا يفرغ جبرائيل(عليه السلام) من آخر الوحي حتي يتكلم هو باوله» (مجمع البيان:ج10ص329) اخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال كان النبي(صلي الله عليه و آله) يستذكر القرآن مخافه ان ينساه فقيل له كفيناك ذلك و نزلت «سنقرئك فلا تنسي»(الدر المنثور:ج6ص329؛المعجم الكبير: ج12ص94، مجمع البيان:ج10ص329) بخشي از اين قبيل احاديث در ذيل آيات فقره بعدي مي آيد.
28 ـ سعيد بن جبير عن ابن عباس: كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) يعالج من التنزيل شده و كان يشتد عليه حفظه فكان يحرك لسانه و شفتيه قبل فراغ جبرئيل من قراءه الوحي؛ فقال سبحانه :لاتحرك به«اي بالوحي او بالقرآن«لسانك» يعني القراءه (تفسير نوالثقلين:ج6ص463ح15؛ صحيح البخاري:ج1ص3) قال ابن عباس: كان النبي(صلي الله عليه و آله) اذا نزل عليه القرآن عجل بتحريك لسانه، لحبه اياه و حرصه علي اخذه و ضبطه، مخافه ان ينساه، فنهاه الله عن ذلك» (مجمع البيان:ج10ص397؛ نيز براي مطالعه ديگر احاديث مربوط ر.ك الدرالمنثور:ج8ص348).
29 ـ حجر:آيه9
30 ـ گر چه ما تفسير منسوب به امام عسكري(عليه السلام) را از نظر سند و ساختار مجموعي رواياتش بسي ضعيف تر ازآن مي دانيم كه بتوان بدان استدلال نمود، ليكن رواياتش به عنوان مؤي كارآيي دارند، به ويژه اگر موافق با ظهور آيات و ديگر روايات هم باشند.
31 ـ متن روايت: «قال الاامام العسكري(عليه السلام)»: قال محمد بن علي موسي الرضا(عليه السلام): «ماننسخ من آيه» بان نرفع حكمها «اونُنسِها» بان نرفع رسمها، و نزيل عن القلوب حفظها... «نات بخير منها» يعني بخير لكم، فهذه الثانيه اعظم لثوابكم، و اجل لصلاحكم من الآيه الاولي المنسوخه «اومثلها»، من مثلها في الصلاح لكم، اي انا ننسخ و لا نبدل الا و غرضنا في ذلك مصالحكم ثم قال: يا محمد«أ لم تعلم ان الله علي كل شيء قدير» فانه قدير يقدر علي النسخ و غيره «الم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض» و هو العالم بتدبيرها و مصالحها، و هو يدبركم بعلمه «و ما لكم من دون الله من ولي» يلي صلاحكم اذ كان العالم بالمصالح هو الله عزو جل دون غيره، «ولانصير» و ما لكم من ناصر ينصركم من مكروه ان أراد الله انزاله بكم، او عقاب ان اراد احلاله بكم. و قال محمد بن علي الباقر(عليه السلام): و ربما قدر الله عليه النسخ و التبديل لمصالحكم و منافعكم، لتؤمنوا بها، و يتوفر عليكم الثواب بالتصديق بها، فهو يفعل من ذلك ما فيه صلاحكم و الخيره لكم. ثم قال: «ألم تعلم ان الله له ملك السماوات و الارض» فهو يملكها بقدرته، و يصرفها تحت مشيئته، لا مقدم لما اخر، و لا موخر لما قدم. ثم قال الله تعالي: «و ما لكم» يا معشراليهود، و المكذبين بمحمّد(صلي الله عليه و آله)، و الجاحدين لنسخ الشرائع«من دون الله» سوي الله تعالي «من ولي» يلي مصالحكم، ان لم يدلكم ربكم للمصالح، «و لا نصير» ينصركم من دون الله، فيدفع عنكم عذابه».
32 ـ متن روايت علي بن محمد بن اسحق بن محمد عن شاهويه بن عبدالله الجلاب قال: كتب الي ابوالحسن في كتاب: اردت ان تسال عن خلف بعد ابي جعفر و قلقت لذلك؛ فلا تغتم فان الله ـ عزوجل ـ «لايضل قوماً بعد اذ هداهم حتي يبين لهم ما يتقون»؛ و صاحبكم بعدي ابومحمد ابني، و عنده ما تحتاجون اليه، يقدم مايشاءالله و يوخر ما يشاء، «ماننسخ من آيه او نُنسِها نات بخير منها او مثلها» (تفسير العياشي:ج1ص151ح183؛تفسير نورالثقلين:ج1ص116ح311).
القرآن الكريم.
1. اساس البلاغه، ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشري المعروف بجارالله (ت538ه ق)، تحقيق: عبدالرحيم محمود، قم: مكتب الاعلام الاسلامي، 1385ه ق.
2. اسباب اختلاف الحديث، احساني فر اللنگرودي، قم: موسسه دارالحديث،1385ه ش، ط1.
3. اسباب نزول الآيات، علي بن احمد الواحدي النيسابوري (ت 468 ه ق)، القاهره:موسسه التراث، الطبعه الثانيه، 1405ق.
4. الاصول العامه للفقه المقارن، سيد محمد تقي الحكيم، قم: موسسه آل البيت لاحياء التراث، الطبعه الثانيه،1979م.
5. آلاء الرحمن، محمد جواد البلاغي (1282 ـ 1352ه ق)، تحقيق و نشر: موسسه البعثه، قم: 1420 ه ق، ط1.
6. بحارالانوار الجامعه لدر اخبار الائمه الاطهار(عليه السلام)، الشيخ محمد باقر المجلسي (ت 1111ه ق)، طهران المكتبه الاسلاميه، الطبعه الثانيه، 1405 ق.
7 ـ البرهان في تفسير القرآن ، السيد هاشم الحسيني البحراني ( ت 1109 هـ ق ) ، قم : اسماعيليان ، الطبعه الثانيه .
8 ـ البيان في تفسير القرآن ، السيد ابوالقاسم الموسوي الخوئي ( ت 1413 هـ ق ) ، موسسه احياء آثار السيد الخوئي .
9. تاج اللغه و صحاح العربيه المعروف بـ «صحاح اللغه»، ابونصر اسماعيل بن حماد الجوهري (ت 393ه ق)، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، طهران: منشورات اميري، الطبعه الاولي، 1368 ه ش.
10. التبيان في التفسير القرآن، ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسي المعروف بالشيخ الطوسي (ت 460 ه ق)، تحقيق: احمد حبيب قصير العاملي، مكتبه الامين، الطبعه الاولي، 1409ه ق.
11. تفسير العياشي، ابوالنضر محمد بن مسعود بن عياش السمرقندي المعروف بالعياشي (ت320 ه ق)، تحقيق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، طهران: المكتبه العلميه الاسلاميه، 1380ه ق.
12. تفسير القمي، ابوالحسن علي بن ابراهيم بن هاشم القمي (ت 329ه ق) تصحيح: السيد الطيب الموسوي الجزائري، مطبعه النجف الاشرف، 1403ه ق.
13. التفسير المنسوب للإمام العسكري(ع)، قم: موسسه الامام المهدي، الطبعه الاولي، 1409 ه ق.
14. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از دانشمندان، تهران: دارالكتب الاسلاميه،چاپ 29،1372 ه ق.
15. تفسير نورالثقلين، الشيخ عبد علي بن جمعه العروسي الحويزي (ت1112ه ق)، تحقيق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، قم: موسسه اسماعيليان، الطبعه الرابعه، 1412ه ق.
16. جامع البيان عن تأويل آي القرآن (المعروف بتفسير الطبري)، ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبري (ت310ه ق) بيروت: دارالفكر، الطبعه الاولي، 1408ه ق.
17. الدر المنثور في التفسير بالماثور، عبدالرحمن جلال السيوطي، قم: مكتبه آيه الله المرعشي، 1404 ه ق.
18. روح المعاني في التفسير القرآن العظيم، ابوالفضل الآلوسي (ت1270ه ق) بيروت: دار احياء التراث، الطبعه الرابعه ، 1405 هـ . ق .
19. شرح النظام ،الدين الحسن بن محمد النيسابوري، اخراج و تعليق: علي الشملاوي، قم: الطبعه الاولي، 1412ه ق.
20. شرح شافيه ابن الحاجب، الشيخ الرضي محمد بن الحسن الاسترآبادي المعروف بنجم الائمه، تحقيق: محمد ند الحسن، محمد الزفزاف، محمد محيي الدين عبد الحميد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1395 ه ق.
21. شواهد التنزيل (شواهد التنزيل لقواعد التفضيل): ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله النيسابوري، [حاكم حسكاني] (قرن5) تحقيق: محمد باقر المحمودي، موسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه والارشاد الاسلامي،طهران: ط1، 1411ه ق.
22. العده في اصول الفقه، ابوجعفر محمد بن الحسن المعروف بالشيخ الطوسي (ت460ه ق)، تحقيق: محمد رضا الانصاري القمي، قم: موسسه البعثه ،الطبعه الاولي، 1417ه ق.
23. فرائد الاصول، الشيخ مرتضي بن محمد امين الانصاري (ت1281ه ق) قم: دارالاعتصام، الطبعه الاولي، 1416ه ق.
24. فوائد الاصول، تقريرات الشيخ محمد علي الكاظمي الخراساني، لابحاث شيخه المحقق النائيني، قم: موسسه النشر الاسلامي التابعه لجماعه المدرسين، الطبعه الاولي، 1409ه ق.
25. قوانين الاصول، المحقق ميرزا ابوالقاسم القمي الجيلاني (ت1231ه ق)، طبعه حجريه.
26. الكافي، ابوجعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكليني الرازي (ت328ه ق)، تصحيح و تقليق: علي اكبر الغفاري، طهران: دارالكتب الاسلاميه، الطبعه الثالثه،1388ه ق.
27. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، جارالله محمود بن عمر الزمخشري (ت538ه ق)، قم: مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الاولي، 1414ه ق.
28. لسان العرب، ابوالفضل محمد بن مكرم الانصاري المعروف بابن منظور، تصحيح: امين محمد عبدالوهاب و محمد الصادق العبيدي، بيروت: داراحياء التراث العربي، الطبعه الاولي،1416ه ق.
29. مجمع البيان لعلوم القرآن، امين الدين الفضل بن الحسن الطبرسي (ت560ه ق)، بيروت:
دارالمعرفه،1406ه ق.
30. محاضرات في اصول الفقه، تقريرات محمد اسحاق الفياض لابحاث السيد ابوالقاسم الخوئي، قم: دارالهادي، 1410ه ق.
31. المحيط في اللغه، كافي صاحب بن عباد (326 ـ 385)، تحقيق: محمد حسن آل ياسين، بيروت:عالم الكتب، 1414ه ق،ط1.
32. المعجم الكبير، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبراني (ت360ه ق) بيروت: داراحياء التراث العربي، 1404ه ق.
33. معجم تهذيب اللغه، محمد بن احمد ازهري(282 ـ 370 )، تحقيق: رياض زكي قاسم، بيروت: دارالمعرفه، 1422هـ ق،ط1.
34.معجم مقاييس اللغه، احمد بن فارس، تحقيق: عبدالسلام هارون، قم: مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ه ق.
35. مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، ابو محمد عبدالله بن يوسف بن هشام الانصاري، تحقيق: الدكتور مازن المبارك و محمد علي حمدالله، بيروت: الطبعه الخامسه، 1979م.
36. مفاتيح الغيب (بالتفسيرالكبير)، فخر الدين الرازي، قم:مكتب الاعلام الاسلامي، الطبعه الثالثه، 1413ه ق.
37. المفردات في غريب القرآن، الراغب الاصفهاني (ت502ه ق) قم: نشرالكتاب، الطبعه الثانيه،1404ه ق.
38. مناهج البيان في التفسير القرآن، محمد باقر ملكي ميانجي (معاصر)، تهران: موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ وارشاد اسلامي، 1375ه ش=1417ه ق.
39. مواهب الرحمن في تفسير القرآن، السيد عبدالاعلي الموسوي السبزواري، بيروت: موسسه اهل البيت، 1409ه ق.
40. الميزان في تفسير القرآن، السيد محمد حسين الطباطبايي(رحمه الله عليه)، قم، اسماعيليان،1393ه ق.
41. النشر في القراءات العشر، ابوالخير، محمد بن محمد الدمشقي معروف به ابن اجزري(ت833)، تصحيح: علي محمد الضباع، كتابفروشي جعفري تبريزي،ط1.
42. نهايه الافكار، محمد تقي البروجردي، تقريراً لابحاث آقا ضياء الدين العراقي، قم: موسسه النشرالاسلامي.
43. النهايه في غريب الحديث والاثر، ابوالسعادت مبارك بن مبارك الجزري المعروف بابن الاثير، تحقيق: باهر احمد الزواي، موسسه اسماعيليان، قم: الطبعه الرابعه، 1367ه ش.
44. نهج البيان عن كشف معاني القرآن، محمد بن الحسن الشيباني، قم: الهادي، 1419ه ق.
45. وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي(ت1104ه ق)قم: موسسه آل البيت(عليهم السلام)، لاحياء التراث، الطبعه الثالثه،1416ه ق منبع:دوفصلنامه حديث انديشه شماره 6
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}