کنکاش بر موسيقي درماني و اثرات آن


 

نويسنده : پوژنگ پروازي




 
موسيقي درزندگي انسان همواره داراي جايگاه رفيعي بوده که از اثرات و تبعات مفيد و مؤثر آن بر روح و جسم آدمي به سادگي نمي توان گذرکرد،ازموسيقي به طور فراوان در درمان بيماري هاي انسان استفاده شده که خود جاي تأمل و بحث فراوان دارد.اين خود متأثر از رابطه ناگسستني ميان جسم و روح است،چرا که انسان مجموعه اي واحد از جسم و روان است و شعوري هماهنگ کننده ،ساختارهاي جسمي و رواني او را شکل مي دهد. اين تعريف از انسان، نگاه جديدي به طب نيز دارد .اين نوع طب که به (طب جايگزيني)موسوم است،فعاليتي ميان رشته اي بين صاحب نظران علوم پزشکي، آسيب شناسي، روان شناسي، عصب شناسي ، جامعه شناسي، درم شناسي و هنر محسوب مي شود موسيقي درماني، يکي از زيرمجموعه هاي علوم درماني است که در آن از موسيقي و فعاليت هاي متنوع توأم با موسيقي به عنوان ابزاري جهت درمان استفاده مي شود.
موسيقي مي تواند از طريق ايجاد تحريکاتي در قسمت هاي مختلف سيستم عصبي ما به طور چشمگيري براعضاء و اندام انسان از نظر ادراکات حسي و کارکردهاي عملي مفيد واقع شود و باعث پويايي جسم و روان در حالت سلامتي و بيماري گردد. بنابراين جنبه اي از آن به فيزيولوژي مرتبط است. (چگونگي شنيدن اصوات و موسيقي و انتقال آن به مراکز ادراکي ) و جنبه ديگري از آن به روان شناسي( تاثيرموسيقي برحالات نفساني ادراکات،تمايلا ت و زيباشناسي مانند تناسب، تعادل، توازن و تقارن )از اين رو موسيقي درماني برخلاف پزشکي کلاسيک،ناظر بر درمان هاي غير دارويي است ،پزشکي رايج ديدگاه سلولي و مولکولي و اجزاي متفاوت متشکل انسان را مورد نظر دارد،اما ويژگي تمام رشته هاي طب جايگزيني، استفاده از قابليت هاي خود درماني بدن دراين رشته هاست. آنچه در اين رويکرد اهميت دارد، نقش روح و روان آدمي و مبناي مابعد الطبيعي آن، يعني نقش روان بر جسم است. جدايي و فاصله واقعي بين علم و تفکر اسطوره اي،در سده هاي هفدهم و هجدهم پديدار شد.
آن زمان علم، در جبهه گيري برعليه انديشه هاي اسطوره اي، به اين فاصله و جدايي نياز داشت. عقيده براين بود که علم براي حفظ حيات خود،بايد به جهان حس ها، يعني جهاني که مي بينيم ، مي بوييم، مي چشيم، پشت کند. حواس جهان موهومي تلقّي مي شد، در حالي که جهان واقعي را برخوردار از ويژگي هاي رياضي مي دانستند که فقط از طريق خرد ، آن را مي شد شناخت و به تمامي در تضاد با گواهي هاي نادرست حواس بود.اين جنبش احتمالاً يک ضرورت بود،زيرا تجربه نشان مي داد که تفکرعلمي به خاطر وجود اين جدايي، قادر به برپايي خود شد، ليکن علم معاصر گرايشي براي فائق آمدن بر اين فاصله و جدايي دارد.
ازسويي انسان با لوح سپيد ذهن متولد نمي شود و اغلب اشياء در ذات ذهن او نقش گرفته اند. تفاوت بنيادي ميان انديشه مدرن و انديشه هاي اسطوره اي در اين است که اولي درک فايده گرا داشته و ديگري بازنمايي هاي احساسي است و علم توانايي غلبه بر طبيعت را دارد.
دراين شماره تا همين جا بسنده کرده و ادامه مبحث را در شماره هاي آتي ،پي خواهيم گرفت که اميدوارم اين موضوع مورد توجه مخاطبان گرامي خصوصاً هنرمندان خوب موسيقي کشور قرار گرفته و از نقش بي بديل و مؤثر موسيقي درماني در زندگي انسان، مطلع و آگاه گردند .
منبع:نشريه راه کمال ،شماره 33