ترجمه و تحرير جامي از خمريه ي ابن فارض
ترجمه و تحرير جامي از خمريه ي ابن فارض
ترجمه و تحرير جامي از خمريه ي ابن فارض
نويسنده: جويا جهانبخش
پيوند و داد و ستد و تاثير و تأثر دو زبان و فرهنگ عربي و فارسي که از همان روزگار انگيزش نبي اکرم صلي الله عليه و آله- به پيمبري و حتي دير زماني پيش از آن، وجود داشته و پيشينه اش از زمان ساسانيان تاکنون قابل جستجوست، خاستگاه پيدايي نگارشها و سرايشهاي فراوان بوده؛ و در ميان همه ي اين پيوستگيها و تبادلات و تعاملات فرهنگي، روند ترجمه از عربي به فارسي به سبب کارنامه ي پر برگ و بار و گوناگون و رنگارنگي که پديد آورده و اثري که در تار و پود فرهنگ و انديشه ي سرزمينهاي فارسي گويان برجاي نهاده، سخت نگريستني و کاويدني است.
خوشبختانه برخي پژوهشگران به اين زمينه توجه کرده اند و به ويژه استاد کاران و اديب دانشمند، آقاي دکتر آذرتاش آذرنوش، به نوشتن تاريخ ترجمه از عربي به فارسي (از آغاز تا عصر صفوي) دست يازيده اند و دفتر يکم اين تاريخنامه- که ويژه ي ترجمه هاي قرآني است- چند سال پيش از چاپ بر آمد (1).
ايشان بي گمان در کتاب خود به ترجمه هاي منظوم و منثور منظومه هاي تازي و چکامه هائي که به تازي سروده شده و به علل گوناگون فارسي زبانان آنها را پسنديده و ترجمه و گزارش کرده اند، خواهند پرداخت و به خواست خدا دوستداران اين بررسيها را خوشنود خواهند کرد.
ما در اين يادداشت، به يکي از اين سروده ها و ترجمه اش که به دست فارسي داني فارسي گوي صورت گرفته، مي پردازيم: خمريه ابن فارض مصري با ترجمه و تحرير عبدالرحمن جامي.
ابوحفص (ابوالقاسم) شرف الدين عمربن علي بن مرشدبن علي حموي- که به نام «ابن فارض» آوازه يافته- در 576 ه.ق در قاهره زاده شد و در 632 ه.ق در همان جا در گذشت. پدرش را «فارض»خوانده اند چون در محاکم قضائي تعيين کننده ي سهم ارث بازماندگان ميراثخوار درگذشتگان بود(2)، و او از همين روي، «ابن فارض»خوانده شد.
ابن فارض اگر چه به ظاهر در نظام تصوف خانقاهي روزگارش جاي نمي گيرد و برخي احوال و اطوارش با شيوه ي صوفيه ي آن عهد نمي سازد (3)،از مورد توجه ترين سرايندگان عالم تصوف است و ادب صوفيانه را از همان روزگار خويش تا امروز سخت تحت تأثير قرار داده است.
او را «بزرگترين سراينده ي شعر صوفيانه در ادبيات عرب (4) و حتي «پايه گذار زبان رمزي (Symbolism)در شعر عرب»(5) گفته اند.
گفته شده: ديوان شعرا و... به گونه اي سروده شده که همراه موسيقي در مجالس سماع صوفيانه خوانده شود. در اين اشعار معاني ظاهري و باطني چنان به هم آميخته اند که آنها را مي توان هم اشعار عاشقانه خواند، هم سروده هاي [عارفانه] صوفيانه(6).
اين بيخودي و طربناکي و شور و شرر که از سروده هاي ابن فارض مي تراود، در سوانح حيات او نيز نيک آشکار است.
سماع در زندگي صوفيانه ي ابن فارض معنا و مفهومي گسترده داشت: از آواز خواندن رختشويان ساحل نيل و نوحه سرايي نوحه گران تا سرود گويي و نوازندگي کنيزکان و آواي ناقوس نگهبانان درباري، احوال او را چنان دگرگون مي کرد و به وجدش مي آورد که رهگذران نيز به وجد مي آمدند و سماعي پرشور در مي گرفت و گروهي در آن بيهوش مي افتادند (7).
لطافت روح ابن فارض موجب مي گرديد که گاهي مشاهدات ساده ي روزانه او را سخت بيخود کند؛ چنان که از ديدن کوزه اي زيبا در دکان عطاري به ياد جمال مطلق الهي مي افتاد و از دست مي رفت يا به هنگام بالا آمدن آب نيل، شبها از آن شکوه و خروش به وجد و طرب در مي آمد (8).
چوني سرايش تائيه ي بلند آوازه ي او هم- که آوازه مندترين سروده ي اوست- از اين ديدگاه درخور نگرش است. جامي در گزارش احوالش مي گويد:
«و حکايت کرده اند از اصحاب وي [=ابن فارض] که گفتن وي اين قصيده [=تائيه] را نه بر قاعده ي شعرا بود، بلکه گاهي وي را جذبه اي مي رسيد، و روزها، هفته، يا ده روز کمابيش از حواس خود غايب مي شد. چون به خود حاضر مي شد، املا مي کرد، سي بيت، يا چهل، يا پنجاه، آنچه خداوند- سبحانه- بر وي در آن غيبت فتح کرده بود؛ بعد از آن ترک آن مي کرد تا آن وقت که مثل آن حالت معاودت کردي.»(9)
سروده هاي ابن فارض که آئينه زباني بيتابيهاي عرفاني اوست، در همان زمان پيدا شدند که دبستان صوفيانه ي محيي الدين ابن عربي در حال شکل گيري بود و خداوندگاران اين دبستان- حتي خود محيي الدين- به شعر ابن فارض رغبت داشتند. گويند که محيي الدين از ابن فارض اجازت خواست تا قصيده ي تائيه ي او را شرح کند؛ وي گفت: فتوحات مکيه تو شرح آن است. (10)
صدرالدين قونوي، جانشين و مهمترين گزارنده ي انديشه هاي ابن عربي، تائيه را براي شاگردان خود شرح مي کرده و مشارق الدراري و منتهي المدارک که سعيدالدين فرغاني، شاگرد قونوي- به ترتيب به پارسي و تازي، در گزارش اين چکامه قلمي نموده است، بر بنياد تقريرات صدرالدين قونوي پديد آمده. (1)
ديگر پيروان محيي الديني هم معمولاً توجه فراواني به سروده هاي ابن فارض داشته اند- که شرح آن از حوصله ي سخن ما بيرون است.
اين همه پيوند دبستان ابن عربي با ابن فارض، سبب شده است نام او با نام آوران اين دبستان همراه شود و هر چند بسياري از گزارندگان سروده هايش، سخن او را بر پايه ي انديشه هاي ابن عربي و به ويژه «وحدت وجود» شرح کرده اند، او در تصوف با ابن عربي کاملاً همسو نيست، و نظام انديشگي ديگري- گرونده به «وحدت شهوده»- دارد. (12)
از همان قديم گفته اند که گرايش يه افکاري نظير حلول و اتحاد و در سخن او هست و بعضي از پژوهندگان او را از مکتب نوافلاطونيان هم متأثر پنداشته اند. همين اتهام ابن فارض به باور به حلول و اتحاد و پاره اي پرسمانهاي ديگر، او را مغضوب گروهي از فقها و دانشمندان کرده و شيخ برهان الدين ابراهيم بن عمر شافعي (سده ي نهم)- که خود چند کتاب در رد ابن فارض نوشته- فهرست مفصلي از علما و مشايخي که در دوره هاي مختلف به تکفير ابن فارض رأي داده اند، سامان داده است. در مقابل کساني چون سيوطي و عبدالوهاب شعراني از او دفاع کرده اند. (13)
به رغم کساني که تائيه را سرچشمه ي ضلال و زندقه شمرده و بزرگان دين را به دفع و محو آثار فراخوانده اند (14)، اين چکامه و ديگر سروده هاي ابن فارض آوازه ي بلند يافت و از جمله قصيده ي خمريه ي او- که در وصف شراب حب الهي است (15)- رواج يافت و شروح متعدد بر آن نوشته شد.
اين چکامه- که به «ميميه» هم شهرت دارد- نخستين بار (16) به فارسي به قلم مير سيد علي همداني، در سده ي هشتم، شرح شد. شرح مير سيد علي، به نام مشارب الأذواق، «به جهت رد انکار محجوبان جامد و ردع اصرار طاعنان جاحد» پديد آمده که به نظر شارح حوصله ي درک معاني بلند نهفته در پس اشاره را به مي و زلف و خال را نداشته اند و اين اشارات را طامات بي حاصل پنداشته و از سر جهل و عناد- طعن و انکار بر احوال و اقوال اهل حق روا داشته اند (17).
اين اثر دست کم دو بار، يک بار به کوشش محمد خواجوي در تهران، (18) و بار ديگر به کوشش محمد رياض در پاکستان (19) به چاپ رسيده است.
شرح مشهور ديگر خمريه، شرحي است که جامي نگاشته به نام لوامع أنوار الکشف و الشهود علي قلوب أرباب الذوق و الجود که به اختصار به نام لوامع شهرت يافته و بارها چاپ شده است که از آن سخن خواهيم گفت.
از جمله ي ديگر گزارشهاي اين چکامه، شرحي است به زبان عربي از داودبن محمود قيصري (گزارنده ي نامور فصوص، در گذشته به 751 ه.ق، و ديگر شرح احمدبن سليمان بن کمال پاشا (در گذشته به 940 ه.ق) به عربي، و شرح محمدبن غمري سبط مرصفي به عربي- به نام الزجاجه البلوريه-، و شرح علمشاه عبدالرحمن بن صاجلي (در گذشته به 987 ه.ق)، و شرح قاضي صنع الله بن ابراهيم (در گذشته به 1050 ه.ق)(20).
گفتيم از گزارشهاي نامور چکامه يکي لوامع جامي است.
نورالدين عبدالرحمن جامي- که به سال 817 ه.ق در جام خراسان زاده شد (21) و به سال 898 ه.ق در هرات درگذشت- از آوازه مندترين صوفيان سده ي نهم هجري است.
تصوف- به ويژه طريقت نقشبندي- در روزگار ولادت جامي در آن نواحي روايي بسيار داشت. (22) خاندان جامي به تصوف گرايش داشته اند و مثلاً صوفي اي چون فخرالدين لورستاني به خانه ايشان آمده بوده جامي خاطره ي خود را از اين مهمان، چنين رقم زده است:
«به خاطر مي آيد که خرجرد جام، در سرايي که تعلق به والدين فقير مي داشت، نزول فرموده بود، و من چنان خرد بودم که مر اپيش زانوي خود نشانده بود و با انگشت مبارک خود نامهاي مشهور چون علي بر روي هوا مي نوشت و من آن را مي خواندم (23) تبسم مي نمود و تعجب مي فرمود. آن شفقت و لطف وي در دل من تخم محبت و ارادت اين طايفه شد، و از آن وقت باز هر روز نشو و نماي ديگر مي يابد. اميد مي دارم که بر محبت ايشان زيم و در محبت ايشان ميرم و در زمره ي محبان ايشان برانگيخته شوم.» (24)
جامي هنوز پنج سال تمام نداشته که محضر خواجه محمد پارسا را درمي يابد؛ خود گفته: «به خاطر مي آيد که چون [خواجه محمد پارسا] از ولايت جام مي گذشتند- و به قياس چنان مي نمايد که در اواخر جمادي الاولي يا اوايل جمادي الاخري بوده باشد از سال مذکور- پدر اين فقير با جمعي کثير از نيازمندان و مخلصان به قصد زيارت ايشان بيرون آمده بودند، و هنوز عمر من پنج سال تمام نشده بود. يکي از متعلقان را گفت که مرا بردوش گرفته پيش محفه ي محفوف به انوار ايشان داشت. ايشان التفات نمودند و يک سرنبات کرماني عنايت فرمودند و امروز از آن شصت سال است. هنوز صفاي طلعت منور ايشان در چشم من است، و لذت ديدار مبارک ايشان در دل من. و همانا که رابطه ي اخلاص و اعتقاد و ارادت و محبتي که اين فقير را نسبت به خاندان خواجگان- قدس الله تعالي ارواحهم-(25)واقع است، به برکت نظر ايشان بوده باشد. و اميد مي دارم که به يمن همين رابطه در زمره ي محبان و مخلصان ايشان محشور گردم، بمنه وجوده.»(26)
جامي به دست سعدالدين کاشغري (در گذشته به 86 ه.ق)- که پس از خواجه محمد پارسا قطب و سر طايفه ي نقشبندي گرديده بود- به طريقت نقشبنديان پيوست. گفته اند او در سمرقند در کار دانش اندوزي بود که يک مکاشفه راهي هراتش کرد و در حلقه ي درس شيخ سعدالدين- که بعدها پدرزنش هم شد- شرکت نمود و دل به او سپرد. (27)
دومين مرادش، خواجه عبيدالله احرار (در گذشته به 895 ه. ق) بود که در سال 860 ه.ق به جاي سعدالدين کاشغري نشست و رياست فرقه را بر عهده گرفت. (28)
جامي در تحفه الاحرار- که گويا به نام همو ساخته- مي گويد:
زد به جهان نوبت شاهنشهي
کوکبه ي فقر عبيداللهي
آن که ز حريت فقر آگهست
خواجه ي احرار عبيداللهست (29)
جامي و امثال او که از عالمان شريعت بشمارند، در گرويدن به طريقت صوفيانه ي نقشبندي مشکل چنداني نداشتند؛ چرا که نقشبنديان، صوفياني ميانه رو ملتزم به شريعت بودند. ابن حجر هيتمي (974-909) در حق اين طريق گفته است: «الطريقه العليه السالمه من کدورات جهله الصوفيه هي الطريقه النقشبنديه».(30)
تصوف جامي، اگر چه پيوندي استوار و مستقيم با مشايخ نقشبندي داشت، بديشان محدود نبود و نماند و سخت از «جانب غربي» تصوف که همانا دبستان ابن عربي و مرتبطان با او باشد، تأثر يافت.
او شيفته ي ابن عربي است. مي گويد: «آن مقدار حقايق و معارف در مصنفات وي، بتخصيص در فصوص و فتوحات، اندراج يافته است هيچ کتاب يافت نمي شود، و از هيچ کس از اين طايفه [=ظ.طايفه صوفيه] ظاهر نشده است.»(31)؛ جاي ديگر از او چنين ياد مي کند: «شيخ کامل مکمل قدوه القائلين بوحده الوجود و أسوه الفائزين بشهود الحق في کل موجود، العارفين، قطب الموحدين، محيي الحق و المله و الدين، محمدبن علي عربي- قدس الله تعالي سره أعلي ذکره.»(32)
استاد آشتياني نوشته اند: «مولانا جامي در تصوف نظري يکي از شارحان و مروجان نامي مرام و مسلک شيخ اکبر محيي الدين بن عربي اندلسي است. جامي آنچه در عرفان نظري نوشته است تقرير و تحرير مباني عرفاني شيخ اکبر است.» (33)
نخستين نگاشته ي عرفاني جامي (34)، شرح فارسي اوست بر نقش الفصوص محيي الدين، به نام نقد النصوص. همچنين لوايح جامي تحرير و توضيح موضوعات اصلي دبستان شيخ اکبر به صورت منقح است و لوامع او آکنده از انديشه هاي محيي الدين. (35)
او شرحي به تازي بر مهمترين اثر ابن عربي، يعني فصوص الحکم دارد که آخرين نگاشته ي عرفاني اش گفته شده. (36) شرحي هم بر بعضي از مفاتيح الغيب صدرالدين قونوي، برترين فرزند معنوي و جانشين و گزارنده ي آراي محيي الدين، نوشته بوده که- به قول لاري- به بياض نرفته. (37)
جامي صوفي نامور و تصوف گستري است ولي در تصوف نوآور نبوده، بايد گزارشگري خوش تقرير از انديشه هاي ابن عربي بشمار آيد.
اين که خاضعانه در «تمهيد» آغاز لوايح نوشته: «متوقع که وجود متصدي اين بيان را در ميان نبينند و بر بساط اعراض و سماط اعتراض ننشينند، چه او را در اين گفت و گوي نصيبي ز منصب ترجماني نيست، و بهره اي غير از شيوه ي سخن راني ني»(38)، گذشته از بي ادعايي و فروتني ماتن، حکايت از واقع بيني او هم دارد.
به قول استاد آشتياني «جامي از حيث تحقيقات شخصي و تقرير معضلات و حل عويصات عرفاني و غور در امهات از مباحث، همسنگ محققان از عرفا نمي باشد، و هنر او در انتخاب مطالب زبده و احاطه ي او در اقوال و افکار محققان ظاهر شده است.»(39)
آشنايي او با سخن و سروده هاي ابن فارض هم احتمالاً از طريق همين دبستان انديشگي ابن عربي است- که پيشتر گفتيم با اشعار ابن فارض پيوندي تنگاتنگ يافته بود- و متأثر از نگاشته هاي خداوندان اين دبستان.
وي در رساله اي (حدود 35صفحه) به ترجمه و شرح 75 بيت از چکامه ي بلند ابن فارض معروف به تائيه ي کبري و موسوم به «نظم السلوک» دست يازيده که به نظر مي رسد بيشتر مطالبش تحريري از مشارق الدراري فرغاني، صوفي نامي محيي الديني باشد. (40)
اخيراً ترجمه ي منظومي به فارسي از تائيه ي يافت شده که بنا بر قرائن و تصريح کاتب از جامي است (41). براي نمونه بيت يکم تائيه و اين ترجمه ي منظوم را مي آوريم:
سقتني حميا الحب راحه مقلتي
و کاسي محيا من عن الحسن جلت
خوردم شراب عشق به چشمم زطلعتي
که حسن او بيان نشود با عبارتي (42)
جامي در سرايشهاي پراکنده ي خود هم از ابن فارض متأثر به نظر مي رسد؛ به ويژه در:
بودم آن روز درين ميکده از دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
که گويا نگرنده باشد به بيت يکم خمريه:
شربنا علي ذکر الحبيب مدامه
سکرنا بها من قبل ان يخلق الکرم (43)
و اما لوامع شايد جدي ترين اثر جامي در پيوند با ابن فارض باشد. مصنف، خود، لوامع را چنين مي شناساند:
«اين ورقي چندست در شرح الفاظ و عبارات و کشف رموز و اشارات قصيده ي ميميه ي خمريه فارضيه- قدس الله سر ناظمها- که در وصف راح محبت که شريف ترين مطلوبيست به لطيف ترين اسلوبي صورت انتظام يافته و در ميان ارباب عرفان و اصحاب ذوق و وجدان شيوع کامل و شهرتي تمام گرفته. (44)
و چون شروع در اين مقصود را بي تعرض به تعريف و تقسيم محبت و بيان اصل و فرع آن متعذر ديده، «طرفي از کلمات اين طائفه متعلق بدين امور» را در آغاز آن ياد کرده است. (45)
جامي در اين شرح، عموماً و در مقدماتش، خصوصاً، از مشارب الأذواق ميرسيد علي بسيار بهره گرفته است. (46) او پس از مقدمات و تمهيدات، با عبارت «قال الشيخ الامام العالم العامل و السيار العارف الفاضل شرف الدين ابوحفض عمربن علي السعدي المعروف بابن الفارض المصري- قدس الله تعالي سره و أعلي في الملأ الأعلي ذکره»(47) به چکامه ي ابن فارض مي پردازد، و هرگاه بيتي يا دو بيتي از آن را مي نگارد و به ترجمه و تحرير و شرحش دست مي يازد.
وي نخست، واژگان و تعبيرات هر بيت را مي گشايد، آنگاه پس از لفظ «مي گويد»، ترجمه و تحريري اديبانه و هنري و صورتگرانه از سخن سراينده به دست مي دهد و سپس- با عنوان «لامعه» يا بي آن- به ذکر تفسير و تأويل صوفيانه ي شعر دست مي زند. هر چه از ميانه چکامه دورتر و به پايانش نزديکتر مي شويم، گاه، «ترجمه و تحرير» بيت با «تفسير و تأويل»آن بيشتر در هم مي آميزد و خلط مي شود. (48)
ترجمه ي جامي از ابيات چکامه ي فارضي جدا از ارزشي که در سير و تاريخ ترجمه ي تازي به پارسي و ادبيات صوفيانه دارد، به خودي خود، از لحاظ نگارش و شيوايي و ارزندگي ادبي بسيار درخور نگرش مي باشد.
لوامع چون بيشترين نگارشها و سرايشهاي ديگر جامي- از همان روزگار تصنيف، قبول و روايي ويژه يافته است و دستنوشتهاي بسياري از آن به دست است. مثلاً در کتابخانه ي مرکزي آستان قدس رضوي- عليه السلام- ده دستنوشت (49)، در کتابخانه ي بروسه (بورسا /Bursa)ي ترکيه چهار دستونشت (50)، در کتابخانه ي مغنيسا (Manisa)ي همان کشور يک دستنوشت (51)،در کتابخانه ي امير خواجه ي کمانکش (در استانبول)يک دستنوشت (52)، در کتابخانه ي داماد ابراهيم پاشا (در همان شهر)يک دستنوشت (53)، و در کتابخانه ي عاطف افندي (در همان شهر) يک دستنوشت (54)، از آن يافت مي شود.
اقدم نسخ لوامع گويا دستنوشت 877 ه.ق باشد که در کتابخانه ي اياصوفيا نگهداري مي شود. (55) و نخستين چاپش ظاهراً چاپي که در 1309ه.ق در استانبول در ضمن کتابي به نام مجموعه منلاجامي قدس سره السامي صورت پذيرفته است (56). اين مجموعه در سال 1360ه.ش در تهران با مقدمه و نظارت استاد ايرج افشار- از سوي کتابخانه ي منوچهري- افست شد.
چاپ ديگري از لوامع را حکمت آل آقا در سال 1341ه.ش در منشورات بنياد مهر در تهران منتشر کرده و در پيشگفتارش از ده دستنوشت- که در کتابخانه هاي تهران ديده بوده- ياد نموده است. (57)
به جهت ارزش و اهميتي که ترجمه و تحرير کرامند جامي از چکامه ميميه ي ابن فارض دارد و آنکه گوهرين ترين بخش پرکاربرد لوامع همين بخش است، ما متن آن را با چکامه ي خود ابن فارض از اين کتاب برگرفته و ويراسته و آراسته ايم، و در اين جايگاه مي آوريم (58)، اميد مي بريم که در فرصتي ديگر متن کامل مصحح و محقق و محشاي لوامع جامي را- که کار آماده سازي و ساماندهي اش هم تا حدودي پيش رفته و صورتي يافته- به شکلي دلپسند به چاپ برسانيم- ان شاءالله الرحمن.
شايان يادآوري است که براي ضبط و گزارش متن چکامه ي ابن فارض، در اينجا، به مصادر عربي و اصل ديوان او (59) و شرح آن، جلاء الغامض (60)،رجوع نموده ايم.
$ متن چکامه با ترجمه و تحرير جامي
[1]«شربنا علي ذکر الحبيب مدامه
سکرنا بها من قبل ان يخلق الکرم»
نوش کرديم و با يکديگر به دوستکامي (61)خورديم بر ياد حضرت دوست که روي محبت همه بدوست، شرابي که بدان مست شديم بلکه به بويي از آن دست شديم و اين پيش از آفريدن کرم بود که درخت انگور ست و ماده ي شراب مشهور پرشرو شور.
[2]«لها البدر کاس و هي شمس يديرها
هلال و کم يبدو إذا مزجت نجم»
مر آن شراب را علي الدوام ماه تمامست جام و حال آنکه خودش آفتابيست در فيضان و براقي، مي گرداندش انگشت هلال مثال ساقي و بسيار پيدا مي آيد وقت آميختنش با آب ستاره اي رخشنده از شکلهاي حباب.
[3] «و لولا شذاها مااهتديت (62)لحانها
و لولا سناها ما تصورها الوهم»
اگر نه بوي خوش و شميم دلکش مي فايح (63) شدي راه صواب به صوب خمخانه ي او ندانستمي بردن و اگر نه لمعه ي نور و پرتو ظهور وي لايح گشتي به قدم وهم طريق تصور حقيقت او نتوانستمي سپردن. [4]«ولم يبق منها الدهر غير حشاشه (64)
کان خفاها في صدور النهي کتم»
باقي نگذاشت مصرف روزگار و محول ليل و نهار ازان مي که جانها را به منزله ي جانست و جانها مر او را به مثابه ي ابدان، جز بقيه ي جاني که گوييا پنهاني وي در سينه هاي خردمندان پوشيده گشته است و پنهان.
[5]«فإن ذکرت في الحي اصبح اهله
نشاوي و لا عار عليهم و لا إثم»
اگر ياد کرده شود آن مي در نواحي حي- که قبيله ي مقبلان و قبله ي زنده دلانست- هر آيينه اهل آن حي مست شوند و از غايت مستي از دست روند و حال آنکه بر ايشان نه از مستي عاري بود و نه ازان گناه مي پرستي غباري.
[6]«و من بين احشاء الدنان تصاعدت
و لم يبق منها في الحقيقه إلا اسم»
آن مي از ميان درونهاي خمها متصاد شد و به ميل مقامات علوي از مقار (65) سفلي متباعد و متصاعد گشت و از وي بين الانام هيچ باقي نماند الا نام.
[7]«و إن خطرت علي خاطر امرء
أقامت به الأفراح و ارتحل الهم»
اگر خطور کند روزي ياد آن باده و بر ساحت خاطر جوانمردي آزاده، مسافران آن ساحت، يعني شادي و راحت، قصد اقامت کنند و مجاوران آن حرم، يعني اندوه و الم فکوس رحلت زنند.
[8] «و لو نظر الندمان ختم إنائها
لاسکرهم من دونها ذلک الختم»
اگر ببينيد نديمان انجمن محبت و مقيمان نشيمن عشق و مودت (66)، ختم اناء و مهر وعاء آن شراب را، هر آينه مست گرداندشان، بي شراب نوشيدن، مهر اناي آن ديدن.
[9]«و لو نضحوا منها ثري قبر ميت
لعادت إليه الروح و انتعش الجسم»
اگر بپاشند نديمان رشحه اي ازان باده بر خاک نمناک گور يکي جان داده، هر آيينه جان مفارقت کرده به تنش باز گردد و تن از پاي در افتاده اش به سبب معاودت جان در انتعاش (67) و اهتزار آيد.
[10]«و لو طرحوا في فيء حائط کرمها
عليلاً و قد أشفي لفارقه السقم»
اگر بيندازند در سايه ي ديواري که محيطست به کرم آن باده، بيماري را و حال آنکه بر بستر (68) هلاک بود افتاده، هر آينه مفارقت کند در سايه ي آن ديوار ضعف سقم و بيماري از تن آن رنجور.
[11]«و لو قربوا من حانها مقعدا مشي
و ينطق (69) من ذکري مذاقتها البکم»
اگر نزديک گردانيده شود به خمخانه ي آن شراب، زمن (70) بر زمين مانده، پاي او به رفتار آيد، و اگر ياد کند از چاشني آن باده ي ناب، گنگ زبان گرفته، زبان به گفتار بگشايد.
[12]«و لو عبقت في الشرق أنفاس طيبها
و في الغرب مزکوم لعاد له الشم»
اگر بوي خوش دهد آن مي در حدود شرق- که مطلع انوار و منشأ ظهور و اظهارست- و حال آنکه در جانب غرب- که موطن بطون و مقام خفي و کمونست- مزکومي (71) بود از ادراک هر مشموم محروم، هر آينه از قوت شم بهره ور شود و مشامش از استنشاق و رايحه ي آن مي معطر گردد.
[13]«و لو خضبت من کاسها کف لامس
لما ضل في ليل و في يده النجم»
اگر خضاب کرده شود از انعکاس انوار کاس آن مي، کف مساس کننده ي وي، هر آينه گمراه نشود در هيچ شب ظلماني و حال آنکه به دستش از عکس آن کاس ستاره اي بود نوراني.
[14]«و لو جليت سراً علي أکمه غدا
بصيراً و من راووقها تسمع الصّم»
اگر ظاهر کرده شود شراب مذکور ظهوري از اغيار مستور، بر ديده ي کسي که از مادر کور زاده باشد و دل بر کوري جاويد نهاده، هر آينه ديده ي او منور شود و از دولت بينايي بهره ور گردد، و از صداي چکيدن آن مي از مي پالايي گوش اصم از علت صمم (72) رهايي يابد و به سعادت شنوايي برسد.
[15]«و لو ان رکبا يمموا ترب أرضها
و في الرکب ملسوع لما ضره السم»
اگر جمعي شتر سواران (73) قصد خاکبوسي زميني کنند که آنجا آن شراب يافت شود و در ميان ايشان مارگزيده اي بود زهرچشيده، هر آينه آن زهرش مضرتي نتواند رساند و چاشني شربت هلاکش نتواند چشاند.
[16]«و لو رسم الراقي حروف اسمها علي
جبين مصاب جن ابراه الرسم»
اگر نقش کند تعويذنويس افسون نگار، حرفهاي نام آن باده ي خوشگوار، بر پيشاني پري گرفته اي ديوانه، هر آينه هوشمند گردد و فرزانه.
[17]«و فوق لواء الجيش لو رقم اسمها
لأسکر من تحت اللوا ذلک الرقم»
اگر رقم زده شود اسم و صفت و علامت و سمت آن باده ي خوشگوار، بر فراز سپاهي بسيار، هر آينه آن رقم سايه نشينان آن علم را مست گرداند و از ظلمت تنگناي هوشيار شان (74)برهاند.
[18]«تهذب أخلاق الندامي فيهتدي
بها لطريق العزم من لاله عزم»
[19]«و يکرم من لم يعرف الجود کفه
و يحلم عند الغيظ من لاله حلم»
از ذمائم صفات مي رهاند و به محامد اخلاق مي رساند، آن مدامه و شرب آن، نديمان محفل و حريفان مجلس اهل دل را (75)؛ پس راه مي يابد به سوي عزم درست هر کس (76) که از نخست مرکب ارادتش لنگ بوده باشد و عنان عزيمتش سست.
[20]«و لو نال فدم القوم لثم فدامها
لأکسبه معني شمائلها اللثم»
اگر برسد شخصي که ميان قوم خويش به بلادت و ناداني غباوت (77)و گرانجاني (78)اشتهار يافته باشد به بوسيدن آنچه (79) در دهان ابريق مي و گلوي صراحي تعبيه کنند تا مي را بدان بگذرانند و صافي را از درد جدا گردانند، هر آينه حاصل گرداند آن بوسيدن مران شخص را اخلاق حميده و اوصاف پسنديده که مقتضاي شرب آن و ثمره ي مداومت بر وي است چون جود و سخا و حلم و حيا و غيرها. (80)
[21]«يقولون لي صفها فأنت بوصفها
خبيراً اجل عندي بأوصافها علم»
[22]«صفاء و لا ماء و لطف و لا هوا (81)
و نور و لا نار و روح و لا جسم»
مي گويند مرا طالبان مستعد و مريدان مسترشد که ازين مدامه که در ابيات گذشته شرح خواصش گفتي و به الماس فصاحت گوهر اوصافش سفتي- وصفي چند خاص بازگوي که آتش عطش ما را بنشاند و فهم ما را به سرحد ادراکش برساند و حال آنکه تو به کماهي اوصافش دانايي و بر بيان آن کما ينبغي توانا. مي گويم: آري، من که پير ميخانه ي عشق و ولا و مير خرابات فقر و فنايم به خواص آن مي، شناسا و به اوصاف او دانايم؛ جز گفت و گوي آن مي پيشه اي ندارم و بجز شرح و بسط اوصاف وي انديشه اي نه.
صفت آن مي اينست که همه صفاست اما نه چون صفاي آب به غباري کدورت گيرد و همه لطافتست ليکن نه چون لطافت هوا که به بخاري کثافت پذيرد و همچنين همه نورست نه چون نور آتش که با ظلمت دخانش آميزشي باشد و همه جانست نه چون جان متعلق به ابدان که با جسمش آويزشي (82) افتد.
[23](83)«محاسن تهدي الواصفين (84) لوصفها
فيحسن فيها منهم النثر و النظم»
مر آن مدامه راست صفات زيبنده و خواص فريبنده که باعث مي آيند و راه مي نمايند واصفان عارف و مادحان واقف را به وصف کمال او گفتن و گوهر مدحت او سفتن. پس درشان آن مدامه ازان واصفان به واسطه ي آن صفات لطيفه و معاني شريفه، خوب مي آيد کلمات منثور، و به سمت «ان من البيان لسحرا»(85) ارتسام مي يابد، و مستحسن مي نمايد سخنان منظوم، و در سلک «ان من الشعر لحکمه»انتظام مي گيرد.
[24].«ويطرب من لم يدرها عند ذکرها
کمشتاق نعم کلما ذکرت نعم»
سبکبار مي شود وبيقرار مي گردد کسي که آن مي را نديده است و چاشني ادراک حقيقتش نچشيده، نزديک راندن نام وي بر زبان يا شنيدن آن از زبان ديگران، چنانچه عاشق مشتاق در زاويه بعد و فراق از ياد معشوق خود در اهتراز مي آيد و وجد و طرب ازان مي افزايد.
[25] «وقالو شربت الاثم کلا وانما
شربت التي في ترکها عندي الاثم»
گفتند قاصران از فهم معاني در ضمن صورت و عاجزان از ادراک حقايق در لباس مجاز که مراد به آن مدامه که در صدر قصيده به شرب آن اقرار کردي و در ساير ابيات از خواص آن اخبار نمودي، خمريست که در لغت ازان به «اثم» تعبير نمايند ودر شريعت شارب آن را به اثم تعبير کند يعني شراب صوري و خمر انگوري که شرب آن نتيجه ضلالست و شارب آن مستحق عذاب و نکال، پس ردع و منع آن جمع مي کند که کلا وحاشا که من هرگز ازان مي آشامم يا با شرب آن آرامم. من شراب از جام محبت نوشيده ام و در مداومت بر شرب آن کوشيده ام؛ ترک اين شراب نزديک من گناهست وتارک شرب آن دور از مشرب هوشمندان آگاه.
[26 ]«هنيئاً لاهل الدّير کم سکروابها
وما شربوا منها ولکنّهم همّوا»
خوشگوار باد باده محبّت ذاتيه متوطنان متوسط الحال دير عالم انساني را که شرب آن باده از پس پرده هاي افعالي و صفاتي بسيار مستي نموده اند و اندکي از ثقل بار وجود و هستي آسوده و حال آنکه هنوز همچون منتهيان از صرف آن باده جرعه اي نخورده اند وليکن قصد و انديشه ي آن کرده اند.
[27 ]«وعندي منها نشوه قبل نشأتي
معي ابداً تبقي و إن بلي العظم»
نزديک منست ازان مي مستي بر هستي من مقدم و نشوه اي پيش از نشأه من در اين عالم، و با من جاودان آن مستي بپايد، اگر چه استخوانهاي من که قوام تن و استحکام بدن بدانست بفرسايد.
[28]«عليک بها صرفاً و إن شئت مزجها
فعدلک عن ظلم الحبيب هو الظلم»
بر تو باد که دران کوشي که آن مي را صرف نوشي، و اگر صرف نتواني و خواهي که ممزوج گرداني، با رشحه زلالي که از لب و دندان معشوق مکي، ممزوج ساز به عدول ازان خود را در ظلمات ظلم وستم مينداز.
[29] «و دونکها (87) في الحان واستجلها به
علي نغم الألحان فهي بها غنم(88)»
آن مي را بستان در ميخانه ي مستان و مي پرستان و طالب جلوه او باش بدان ميخانه در جلوه گاه جام و پيمانه بر نغمات خوش و لحنهاي دلکش که شرب آن مي با طيب الحال وحسن نغم مرغوبست و مغتنم.
[30]«فما سکنت والهم يوماً بموضع
کذالک لم يسکن مع النغم الغم»
مي بيغش مي نوش ونغمات دلکش مي نيوش که نه مي هرگز يکزمان در يک مکان با هموم واحزان آ؛رام يافت و نه با طيب الحان و نغم يکجا مقام گرفت.
[31] «و في سکره منها و لو عمر ساعه
تري الدهر عبداً طائعاً و لک الحکم»
و در يک مستي از آن باده خوشگوار و اگر چه به مقدار ساعتي باشد از روزگار، بيني روزگار را بنده ي فرمان بردار و خود را خداوند فرمان گزار.
[32] «فلا عيش في الدنيا لمن عاش صاحياً
و من لم يمت سکرا بها فاته الحزم»
چون سرمايه ي هر عيشي در تصرف موجوداتست و تسلط بر کائنات و آن معني چنانکه دانستي منحصر در مستي و مقتصر در مي پرستي پس هر که هشياري گزيد و از آن شراب جرعه اي نچشيد از عيش دنيا بهره اي نديد و هر که بدان مي دست نبرد و از آن مي مست نمرد طريق عقل و فراست نرفت و سبيل حزم و کياست نسپرد.
[33]«علي نفسه فليبک من ضاع عمره
و ليس له فيها نصيب و لا سهم»
بر خود ببايد گريست و ماتم خود ببايد داشت آن را که نقد حيات و سرمايه ي اوقات خود ضايع گذاشت و آن را وسيله ي مي پرستي و واسطه ي بيخودي و مستي نساخت و به تحصيل جرعه اي و تکميل بهره اي ازان نپرداخت. [پايان ترجمه و تحرير به خامه ي جامي]
درباره ي اين ترجمه و تحرير چکامه ي خمري فارضي، ملاحظاتي هست، و از همه مهمتر اين که در اين متن که جامي ارائه مي دهد، برخي ابيات اصل چکامه حذف شده است. (89)
جالب اين است که مير سيد علي همداني هم در مشارب الاذواق همان ابيات را نياورده (90)(آيا جامي متن چکامه را از شرح همداني برنگرفته ؟)...به قول مولانا «اين سخن را نيست پاياني پديد (91)»؛ ختم کلام را مناجاتي از جامي قرار مي دهيم.
«عاقبت امر ما را از غايله ي غرامت نگاه دار و خاتمت عمر را از شائبه ي حسرت و ندامت در پناه آر؛ تا نفسي باقيست با ما به فضل و کرامت همنفسي کن و چون منقطع گردد به لطف و عنايت فرياد رسي نماي (92)».
پي نوشتها:
1.انتشارات سروش، چاپ اول، 1375.
2.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص373،فرهنگ زندگي نامه ها، به سرپرستي حسن انوشه، دفتر يکم، ص629.
دانش «فرائض»، دانشي است که بدان چگونگي بخشيدن مرده ريگ بر مستحقان شناخته مي شود، و داننده ي «فرائض» را «فارض» مي گويند. نگر: اقرب الموارد جز ثاني، ص916و 917.
3.سنج: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.
4.نگر: همان، همان ج،ص373.
5.نگر: همان، همان ج،ص376.
6.فرهنگ زندگي نامه ها، دفتر يکم، ص629.
7.سنج: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.
شايد خواننده از اين مردم آماده به سماع در کوي و برزن شگفت زده شود و با خود بينديشد چطور مردمان و عوام اين قدر مستعد بودند که به يک تلنگر ابن فارض، از خويش مي شدند. حقيقت اين است: تصوف، در آن عصر و آن جامعه، چندان دامن گستر بود و با حمايتهاي سياسي حکومتگران همراه بود (نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.) که چنين چيزها شگفت نيست.
8. سنج: همان. همانجا.
9.نفحات الانس، تصحيح: دکتر محمود عابدي، ص541 (سجاوندي از ماست).
10.نگر: ارزش ميراث صوفيه، زرين کوب، ص112.
11.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح: محمد خواجوي، ص12.
12.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص376.
13.نگر: ارزش ميراث صوفيه، زرين کوب، ص135، دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص375؛ و فرهنگ زندگي نامه ها، دفتر يکم، ص629.
14.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، همانجا.
15.مير سيد علي همداني، صوفي نامور سده ي هشتم، درباره ي اين چکامه نوشته: «ابواب ابيات آن مشحون لطايف و حقايق، و اصداف الفاظ آن مملو جواهر دقايق است مبتني بر استعارات از ذکر مدام و ميخانه و کأس و ساقي، مؤسس بر اشارات به نتايج آثار تجليات جمال وجه باقي (مشارب الاذواق، تصحيح خواجوي، ص/33مصحح محترم، «موسس» را بنيان گذار، معنا کرده و بنابراين اسم فاعل مي خوانند، ليک به زعم حقير بايد در اين جايگاه به زبرسين و اسم مفعول باشد).
در مقابل در کتاب کم مايه ي مجالس العشاق (امير کمال الدين حسين گازگاهي، به اهتمام: غلامرضا طباطبائي مجد، ص144) اين چکامه مربوط به لمعان عشق ابن فارض به جواني رويگر دانسته شده!
16.اين قيد «نخستين بار» به اتکاء بر سخن صوفي شناس ارجمند، استاد محمد خواجوي، است در مشارب الاذواق، ص12.
17.سنج: مشارب الاذواق ، ص32و33.
18.انتشارات مولي، 1362.
19.در: مجموعه ي احوال و آثار مير سيد علي همداني، 1364.
20.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح خواجوي، ص13،ح1.
21.پدر جامي، نظام الدين احمدبن محمد دشتي نام داشت، و «دشتي» نشان دهنده ي نسبت او به «دشت» اصفهان است.
«دشت»- که «دردشت» هم گفته مي شود- از قراي قديم اصفهان بوده و نامش در معجم البلدان و...آمده. صاحب آنندراج تصريح مي کند که اصل جامي از اينجاست.
دردشت مدرسه اي معمور و برپا و جامع بزرگ داشته که ياد آن در ترجمه ي محاسن اصفهان (به اهتمام عباس اقبال، چ1328.1ه.ش،ص 142) مسطور است.
با خزري درباره ي پدر و نياي جامي- که هر دو را دشتي، «منسوب به محله ي دشت، از محروسه ي اصفهان» ياد مي کند- نوشته: «...در سوالف ايام از وطن مألوف خود به ولايت جام... شرف قدوم ارزاني داشته اند، (مقامات جامي، ص45).
از گفته ي او نمي توان به روشني دانست که اين مهاجرت کي رخ داده ولي گويا پدر و نياي جامي هر دو از مهاجران بوده اند و از اين رو اين گفته ي استاد دکتر عابدي که «پدران نظام الدين احمدبن محمد دشتي، به جام کوچيده اند (نگر: نفحات الانس، ص پنج» کمي جاي تامل مي پذيرد.
22.سنج: خواجه احرار ولي، باتورخان خلعت پور ولي خواجه، به کوشش رحيم مسلمانيان قبادياني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص37و38.
23.اين روشي بوده که پيشنيان براي سرگرم کردن کودکان به کار مي بسته اند و تا همين روزگار ما ادامه داشته، چنان که در مصاحبه ي مرحوم آيت الله العظمي شيخ محمدتقي شوشتري، مشهور به علامه تستري، با کيهان فرهنگي، ذکري از آن هست.
24.نفحات الانس، تصحيح عابدي، ص455.
25.مراد از «خواجگان»، مشايخ نقشبندي است.
26.نفحات الانس، ص397و398.
27.نگر: لوايح، تصحيح و مقدمه و توضيحات از: يان ريشار، ص18و19.
28.نگر: لوايح، ص19.
29.هفت اورنگ، به تصحيح مقدمه مرتضي مدرس گيلاني، ص384.
30. به نقل: از قدسيه، خواجه محمدبن محمد پارساي بخارائي، مقدمه و تصحيح و تعليق از: احمد طاهري عراقي، ص11.
31.نفحات الانس، ص547.
32.نقد النصوص، تصحيح: ويليام چيتيک، ص18.
چنان که ديده مي شود جامي «ابن عربي» را «ابن العربي» ياد مي کند (نيزنگر: نفحات الانس، ص545و 550) خود محيي الدين و پيروانش و همچنين پاره اي مآخذ اقدم او را به همين گونه ياد کرده اند ليک برخي اين «ال»را براي فرق نهادن ميان او و فقيه مالکي قاضي ابوبکر محمدبن عبدالله اشبيلي انداخته اند. نگر: التجليات الالهيه، تحقيق عثمان اسماعيل يحيي، ص2،ح2.
33.نقد النصوص، ص25.
34.«نخستين» آن گونه که ويليام چيتيک مي گويد (نگر: نقد النصوص، ص بيست و يک).
35.نگر: همان، ص بيست و سه.
36.نگر: همان، ص بيست وپنج.
استاد آشتياني اين شرح (شرح فصوص الحکم) را تصحيح کرده اند و قرار است بزودي از سوي دفتر نشر ميراث به چاپ برسد ان شاء الله.
37.نگر: همان، ص بيست و هشت.
38.لوايح، تصحيح: يان ريشار، ص49و50، همچنين با اندک تفاوتي در: لوايح به کوشش: محمدحسين تسبيحي، ص5و6.
39.نقد النصوص، ص26،ح2.
40.نگر: نفحات الانس، ص هفده و: نقدالنصوص، ص بيست و چهار.
41.اين متن به نام تائيه ي عبدالرحمان جامي (به انضمام شرح قيصري بر تائيه ي ابن فارض) با مقدمه و تصحيح و تحقيق دکتر صادق خورشا از سوي نشر نقطه و دفتر ميراث مکتوب چاپ شده است (تهران، 1376).
42.تائيه ي عبدالرحمان جامي، ص65.
43.نگر: همان، ص14؛ و صص 19-14.
مي افزايم: گويا از همين دست و مضمون باشد اين بيت مثنوي و مولانا:
پيشتر از خلقت انگورها
خورده ميها و نموده شورها
(مثنوي معنوي) به تصحيح ر.أ.نيکلسون، دفتر دوم، ب180.
44.سه رساله در تصوف، کتابخانه ي منوچهري، ص105،با دستزد رسم الخطي.
45.سنج: همان، ص105و 106.
46.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح: خواجوي، ص12،ح2.
47.سه رساله در تصوف، ص130،با دستزد در رسم الخط و سجاوندي.
48. در برگرفتن «ترجمه و تحرير» از لوامع که در پي همين مقال درج مي گردد، ما نثر جامي را حفظ کرده ايم و اگر گاه چاشني تفسيري ترجمه، نمودي بيش از اندازه يافته، خود را به حذف و اختيار ندانسته ايم.
49.نگر: فهرست الفبايي کتب خطي کتابخانه ي مرکزي آستان قدس رضوي، محمد آصف فکرت، ص485.
50.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي بروسه، دکتر توفيق سبحاني، ص265و 350و372و400.
در خور يادآوري است که سازنده ي اين فهرستنامه در سياهه ي نام کتابها و رساله ها (در انجام فهرستنامه)، شرح قصيده ي تائيه و لوامع را يکي دانسته که خطاست. نگر: همان، ص412.
51.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي مغنيسا، توفيق سبحاني، ص122.
52.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي ترکيه (22کتابخانه)،توفيق سبحاني، ص10.
53.نگر: همان، ص111.
54.نگر: همان، ص314.
يادآوري: فهرستنگار محترم در اين کتاب، در سياهه ي کتابها و رساله ها، شرح و قصيده ي خمريه و شرح قصيده ي خمريه ي فارضيه و لوامع را جداگانه ياد کرده. ارجاع از هر يک از اين نامه به ديگران ضروري مي باشد.
يادآوري ديگر: چنان که از بررسي فهرست دستنوشتهاي فارسي در کتابخانه هاي ترکيه دانسته مي شود، نگارشها و سرايشهاي جامي در قلمروي عثماني خواهان بسيار داشته و دستنوشتهاي فراوان از آنها در آن ديار موجود است؛ و هر آينه براي ترتيب دادن متن انتقادي آثار وي سرکشيدن به خزائن ترکيه از اوجب واجبات است.
55.نگر: سه رساله در تصوف، با مقدمه ايرج افشار، ص7.
56.نگر: همان، همانجا و ص3.
57.نگر: همان، ص7.
اين چاپ (چاپ آل آقا) را دوست فاضل آقاي دکتر صادق خورشا، که خود مدتي لوامع را براي دانشجويان ايراني رشته زبان و ادبيات عربي درس مي گفته مغلوط مي شمرد.
58.در اين کار چاپ (استانبول) افست تهران با مقدمه ي ا.افشار) مبنا بوده و پاره اي ضبطهايش که نادرست به نظر رسيده، اصلاح گرديده است و در پي نوشتها ياد شده. رسم الخط قديمش به رسم الخط امروزينه بدل شده و سجاوندي متداول در آن اعمال گرديده. برخي حواشي ايضاحي هم بر متن افزده ايم- باشد که خواهنده اي را به کار افتد!
59.ديوان ابن الفارض، دار صادر، بيروت، با مقدمه ي کرم البستاني.
60.جلاء الغامض في شرح ديوان [ابن فارض، به قلم امين الخوري، المطبعه الادبيه، بيروت، 1904م.
61.«دوستکامي»- در اينجا ظاهراً- پياله ي نوبت خويش را از راه محبت و اخلاص به ديگري دادن (نگر: غياث اللغات، چ ثروت، ص381)و با هم شادنوشي کردن است.
62.اساس (چاپ استانبول): اهديت.
63.«فايح» در غياث اللغات آمده: «فائحه و فائح-/ به کسر همزه.../ بوي خوش دهنده و بوي خوش مأخوذ از فوح که به معني دميدن و بوي خوش آمده» (چ ثروت، ص634).
در اين جا معني نخست مراد است.
64.اساس (چ استانبول): خشاش.
65.«مقار» جمع «مقر» است.
66.«الندمان» در متن چکامه، جمع «النديم» است و «نديم» در اينجا ظاهراً به معناي «هم پياله و هم آشام»؛ چنان که در دستور الاخوان آمده: «النديم: يار شراب و هم قدح» (ج1،ص632)؛ و گويا به همين معناست در شعر حافظ:
فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم
که حرامست مي آن را که نه يارست نديم
جامي در اينجا ظاهراً «نديم» را همان معناي «همنشين» و صورت عام ترجمه نموده است.
67.در تاج المصادر مي خوانيم: «الانتعاش: نيکو شدن حال کسي، و درست خاستن اوفتاده، و بلند شدن.» (ج2،ص685).
68.اساس (چ استانبول):پستر.
69.ديوان ابن الفارض (چ دار صادر (و جلاء الغامض: تنطق مشارب الاذواق (چ اواجوي) مثل متن ماست.
70.«زمن» افگار و زمين گير (نگر: المرقاه و تاج الأسامي و غياث اللغات و لغت نامه).خاقاني مي گويد:
با جوش ضمير و جيش نطقش
مه شد زمن و عطارد ابکم
71.«مزکوم» شخص زکام گرفته (سنج: دستور الاخوان و تاج الأسامي)- که توان بويايي اش از دست مي رود.
72.«صمم»:کري و گراني گوش.
ناصر خسرو مي گويد:
ز دانش مرا گوش دل بود کر
ز گوشم به علمش برون شد ضمم
73.«رکب» جمع «راکب» است و جامي از آنجا «شترسواران» مي گويد: نه «سواران» صرف، که لغويان گفته اند: «الرکب: جمع راکب، و هو صاحب البعير، خاصه، و لايکون الرکب إلا أصحاب الإبل.» (تربيت اصلاح المنطق، ص177و 187).
74.در اساس (چ استانبول) «هوشياري ء شان» است و لذا ياء پيش از شين را مکسور خوانده اند.
75.پيش از اين در معناي «نديم» تأملي رفت؛ بنگريد و بسنجيد.
76.اساس (چ استانبول): هرکس را.
77.«غباوت/بفتح.../ کند ذهني»(غياث اللغات، چ ثروت، ص621)
78.«گرانجاني»: سستي و کاهلي (همان، ص733).
79. اين چيز که جامي به تفضيل و شرح توضيح مي دهد، همان «الفدام» تازي است که در متن بيت آمده. «الفدام: را پيشينگان «پالونه» مي گفته اند (نگر: دستور الاخوان، ج1،ص469؛ و تاج الأسامي، ص426؛و منتهي الارب، ص950).
از منتهاي فارسي چنين بر مي آيد که قدما «پالونه» به توسع معنا به معناي عالم صافي به کار برده اند، آن گونه که سنائي گفت:
بسپار همه زنگ به پالونه ي آهن
بگذار همه رنگ به پالونه ي بازار
و جمال الدين اصفهاني:
ديده پالونه ي سر شک آمل
طبع پيمانه ي شراب شده ست
شايد از همين رو جامي خود را به تکلف توصيف و توضيح افکنده است.
80. امين الخوري لت دوم بيت ابن فارض را سر راست و سازگار توضيح مي دهد و معنا مي کند: «لاکتسب من ذلک معني خصالها فصار رقيقاً لطيفاً کريماً حسن الخلق»(جلاء الغامض، ص 166).
81.اساس (چ استانبول): هوي.
82.اساس (چ استانبول):آويزيشي.
«آويزش» در اينجا به معناي «علقمه و علاقه و تعلق و پيوستگي و بستگي» است؛ چنان که عطار گويد:
قدم را با حدوث آويزشي نيست
و گر آويزش است آميزش نيست
(نگر: لغت نامه ي دهخدا).
83.پيش از اين بيت در اصل چکامه ابيات ديگري هست. نگر: جلاء الغامض، ص167؛ و ديوان ابن الفارض (چ دار صادر)،142.
84.جلاء الغامض (ص168)و ديوان (ص142)المادحين.
مشارب الاذواق (چ خواجوي )مثل متن ماست.
85.حديث نبوي است ؛نگر: احاديث مثنوي، فروزانفر، ص99.
تفسيري که در شرح فارسي شهاب الاخبار (چ محدث ارموي، ص356) و ترجمه و شرح از اين حيث بيامده، ظاهراً با برداشت جامي و برخي ديگر نمي سازد- و الله العالم بحقائق الامور.
87.جلاء الغامض (ص168) و ديوان (چ دار صادر ص143): فدونکها.
مشارب الاذواق (چ خواجوي، ص77) مثل متن ماست.
88.براي فهم درست بيت و ارجاع به جاي ضماير، توضيحي از خود جامي مفيد است: «اول الضميرين المجرورين للحان و الثاني للألحان و ماعدهما للمدامه» (سه رساله در تصوف، ص180،با دستزد رسم الخطي).
89.چنان که در پي نوشت 83 بدان توجه داديم.
آن ابيات که بايد پيش از بيت 23در متن جامي قرار گيرند، اينها هستند:
تقدم کل الکائنات حديثها
قديما و لا شکل هناک و لا رسم
و قامت بها الاشياء ثم لحکمه
بها احتجبت عن کل من لا له فهم
و هامت بها روحي بحيث تمازجا ات
حاداً و لاجرم تخلله جرم
فخمر و لا رکم و ادم لي أب
و کرم و لا خمر و لي أمها أم
و لطف الأواني في الحقيقه تابع
للطف المعاني و المعاني بها تنمو
و قد وقع التفريق و الکل واحد
فارواحنا خمر و اشباحنا کرم
و لا قبلها قبل و لا بعد بعدها
و قبليه الابعاد فهي لها حتم
و عصر المدي من قبله کان عصرها
و عهد أبينا بعدها و لها اليتم
(جلاءالغامض، ص167،و ديوان، چ دار صادر، ص142)
90.نگر: مشارب الاذواق، چ خواجوي، ص72و 73.
و همچنين در پي نوشتهاي پيشين ديديم که ضبط قصيده به روايت جامي گاه در ناهمخواني با جلاءالغامض و ديوان ابن الفارض، با مشارب الاذواق همخواني داشت.
91.مثنوي و معنوي، تصحيح نيکلسون، دفتر يکم، ب3974.
92.سه رساله در تصوف، ص188؛با دستزد رسم الخطي و همچنين تبديل «آور» به «آر»- که گمان مي کنم جامي چنين گفته باشد.
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6
/ج
خوشبختانه برخي پژوهشگران به اين زمينه توجه کرده اند و به ويژه استاد کاران و اديب دانشمند، آقاي دکتر آذرتاش آذرنوش، به نوشتن تاريخ ترجمه از عربي به فارسي (از آغاز تا عصر صفوي) دست يازيده اند و دفتر يکم اين تاريخنامه- که ويژه ي ترجمه هاي قرآني است- چند سال پيش از چاپ بر آمد (1).
ايشان بي گمان در کتاب خود به ترجمه هاي منظوم و منثور منظومه هاي تازي و چکامه هائي که به تازي سروده شده و به علل گوناگون فارسي زبانان آنها را پسنديده و ترجمه و گزارش کرده اند، خواهند پرداخت و به خواست خدا دوستداران اين بررسيها را خوشنود خواهند کرد.
ما در اين يادداشت، به يکي از اين سروده ها و ترجمه اش که به دست فارسي داني فارسي گوي صورت گرفته، مي پردازيم: خمريه ابن فارض مصري با ترجمه و تحرير عبدالرحمن جامي.
ابوحفص (ابوالقاسم) شرف الدين عمربن علي بن مرشدبن علي حموي- که به نام «ابن فارض» آوازه يافته- در 576 ه.ق در قاهره زاده شد و در 632 ه.ق در همان جا در گذشت. پدرش را «فارض»خوانده اند چون در محاکم قضائي تعيين کننده ي سهم ارث بازماندگان ميراثخوار درگذشتگان بود(2)، و او از همين روي، «ابن فارض»خوانده شد.
ابن فارض اگر چه به ظاهر در نظام تصوف خانقاهي روزگارش جاي نمي گيرد و برخي احوال و اطوارش با شيوه ي صوفيه ي آن عهد نمي سازد (3)،از مورد توجه ترين سرايندگان عالم تصوف است و ادب صوفيانه را از همان روزگار خويش تا امروز سخت تحت تأثير قرار داده است.
او را «بزرگترين سراينده ي شعر صوفيانه در ادبيات عرب (4) و حتي «پايه گذار زبان رمزي (Symbolism)در شعر عرب»(5) گفته اند.
گفته شده: ديوان شعرا و... به گونه اي سروده شده که همراه موسيقي در مجالس سماع صوفيانه خوانده شود. در اين اشعار معاني ظاهري و باطني چنان به هم آميخته اند که آنها را مي توان هم اشعار عاشقانه خواند، هم سروده هاي [عارفانه] صوفيانه(6).
اين بيخودي و طربناکي و شور و شرر که از سروده هاي ابن فارض مي تراود، در سوانح حيات او نيز نيک آشکار است.
سماع در زندگي صوفيانه ي ابن فارض معنا و مفهومي گسترده داشت: از آواز خواندن رختشويان ساحل نيل و نوحه سرايي نوحه گران تا سرود گويي و نوازندگي کنيزکان و آواي ناقوس نگهبانان درباري، احوال او را چنان دگرگون مي کرد و به وجدش مي آورد که رهگذران نيز به وجد مي آمدند و سماعي پرشور در مي گرفت و گروهي در آن بيهوش مي افتادند (7).
لطافت روح ابن فارض موجب مي گرديد که گاهي مشاهدات ساده ي روزانه او را سخت بيخود کند؛ چنان که از ديدن کوزه اي زيبا در دکان عطاري به ياد جمال مطلق الهي مي افتاد و از دست مي رفت يا به هنگام بالا آمدن آب نيل، شبها از آن شکوه و خروش به وجد و طرب در مي آمد (8).
چوني سرايش تائيه ي بلند آوازه ي او هم- که آوازه مندترين سروده ي اوست- از اين ديدگاه درخور نگرش است. جامي در گزارش احوالش مي گويد:
«و حکايت کرده اند از اصحاب وي [=ابن فارض] که گفتن وي اين قصيده [=تائيه] را نه بر قاعده ي شعرا بود، بلکه گاهي وي را جذبه اي مي رسيد، و روزها، هفته، يا ده روز کمابيش از حواس خود غايب مي شد. چون به خود حاضر مي شد، املا مي کرد، سي بيت، يا چهل، يا پنجاه، آنچه خداوند- سبحانه- بر وي در آن غيبت فتح کرده بود؛ بعد از آن ترک آن مي کرد تا آن وقت که مثل آن حالت معاودت کردي.»(9)
سروده هاي ابن فارض که آئينه زباني بيتابيهاي عرفاني اوست، در همان زمان پيدا شدند که دبستان صوفيانه ي محيي الدين ابن عربي در حال شکل گيري بود و خداوندگاران اين دبستان- حتي خود محيي الدين- به شعر ابن فارض رغبت داشتند. گويند که محيي الدين از ابن فارض اجازت خواست تا قصيده ي تائيه ي او را شرح کند؛ وي گفت: فتوحات مکيه تو شرح آن است. (10)
صدرالدين قونوي، جانشين و مهمترين گزارنده ي انديشه هاي ابن عربي، تائيه را براي شاگردان خود شرح مي کرده و مشارق الدراري و منتهي المدارک که سعيدالدين فرغاني، شاگرد قونوي- به ترتيب به پارسي و تازي، در گزارش اين چکامه قلمي نموده است، بر بنياد تقريرات صدرالدين قونوي پديد آمده. (1)
ديگر پيروان محيي الديني هم معمولاً توجه فراواني به سروده هاي ابن فارض داشته اند- که شرح آن از حوصله ي سخن ما بيرون است.
اين همه پيوند دبستان ابن عربي با ابن فارض، سبب شده است نام او با نام آوران اين دبستان همراه شود و هر چند بسياري از گزارندگان سروده هايش، سخن او را بر پايه ي انديشه هاي ابن عربي و به ويژه «وحدت وجود» شرح کرده اند، او در تصوف با ابن عربي کاملاً همسو نيست، و نظام انديشگي ديگري- گرونده به «وحدت شهوده»- دارد. (12)
از همان قديم گفته اند که گرايش يه افکاري نظير حلول و اتحاد و در سخن او هست و بعضي از پژوهندگان او را از مکتب نوافلاطونيان هم متأثر پنداشته اند. همين اتهام ابن فارض به باور به حلول و اتحاد و پاره اي پرسمانهاي ديگر، او را مغضوب گروهي از فقها و دانشمندان کرده و شيخ برهان الدين ابراهيم بن عمر شافعي (سده ي نهم)- که خود چند کتاب در رد ابن فارض نوشته- فهرست مفصلي از علما و مشايخي که در دوره هاي مختلف به تکفير ابن فارض رأي داده اند، سامان داده است. در مقابل کساني چون سيوطي و عبدالوهاب شعراني از او دفاع کرده اند. (13)
به رغم کساني که تائيه را سرچشمه ي ضلال و زندقه شمرده و بزرگان دين را به دفع و محو آثار فراخوانده اند (14)، اين چکامه و ديگر سروده هاي ابن فارض آوازه ي بلند يافت و از جمله قصيده ي خمريه ي او- که در وصف شراب حب الهي است (15)- رواج يافت و شروح متعدد بر آن نوشته شد.
اين چکامه- که به «ميميه» هم شهرت دارد- نخستين بار (16) به فارسي به قلم مير سيد علي همداني، در سده ي هشتم، شرح شد. شرح مير سيد علي، به نام مشارب الأذواق، «به جهت رد انکار محجوبان جامد و ردع اصرار طاعنان جاحد» پديد آمده که به نظر شارح حوصله ي درک معاني بلند نهفته در پس اشاره را به مي و زلف و خال را نداشته اند و اين اشارات را طامات بي حاصل پنداشته و از سر جهل و عناد- طعن و انکار بر احوال و اقوال اهل حق روا داشته اند (17).
اين اثر دست کم دو بار، يک بار به کوشش محمد خواجوي در تهران، (18) و بار ديگر به کوشش محمد رياض در پاکستان (19) به چاپ رسيده است.
شرح مشهور ديگر خمريه، شرحي است که جامي نگاشته به نام لوامع أنوار الکشف و الشهود علي قلوب أرباب الذوق و الجود که به اختصار به نام لوامع شهرت يافته و بارها چاپ شده است که از آن سخن خواهيم گفت.
از جمله ي ديگر گزارشهاي اين چکامه، شرحي است به زبان عربي از داودبن محمود قيصري (گزارنده ي نامور فصوص، در گذشته به 751 ه.ق، و ديگر شرح احمدبن سليمان بن کمال پاشا (در گذشته به 940 ه.ق) به عربي، و شرح محمدبن غمري سبط مرصفي به عربي- به نام الزجاجه البلوريه-، و شرح علمشاه عبدالرحمن بن صاجلي (در گذشته به 987 ه.ق)، و شرح قاضي صنع الله بن ابراهيم (در گذشته به 1050 ه.ق)(20).
گفتيم از گزارشهاي نامور چکامه يکي لوامع جامي است.
نورالدين عبدالرحمن جامي- که به سال 817 ه.ق در جام خراسان زاده شد (21) و به سال 898 ه.ق در هرات درگذشت- از آوازه مندترين صوفيان سده ي نهم هجري است.
تصوف- به ويژه طريقت نقشبندي- در روزگار ولادت جامي در آن نواحي روايي بسيار داشت. (22) خاندان جامي به تصوف گرايش داشته اند و مثلاً صوفي اي چون فخرالدين لورستاني به خانه ايشان آمده بوده جامي خاطره ي خود را از اين مهمان، چنين رقم زده است:
«به خاطر مي آيد که خرجرد جام، در سرايي که تعلق به والدين فقير مي داشت، نزول فرموده بود، و من چنان خرد بودم که مر اپيش زانوي خود نشانده بود و با انگشت مبارک خود نامهاي مشهور چون علي بر روي هوا مي نوشت و من آن را مي خواندم (23) تبسم مي نمود و تعجب مي فرمود. آن شفقت و لطف وي در دل من تخم محبت و ارادت اين طايفه شد، و از آن وقت باز هر روز نشو و نماي ديگر مي يابد. اميد مي دارم که بر محبت ايشان زيم و در محبت ايشان ميرم و در زمره ي محبان ايشان برانگيخته شوم.» (24)
جامي هنوز پنج سال تمام نداشته که محضر خواجه محمد پارسا را درمي يابد؛ خود گفته: «به خاطر مي آيد که چون [خواجه محمد پارسا] از ولايت جام مي گذشتند- و به قياس چنان مي نمايد که در اواخر جمادي الاولي يا اوايل جمادي الاخري بوده باشد از سال مذکور- پدر اين فقير با جمعي کثير از نيازمندان و مخلصان به قصد زيارت ايشان بيرون آمده بودند، و هنوز عمر من پنج سال تمام نشده بود. يکي از متعلقان را گفت که مرا بردوش گرفته پيش محفه ي محفوف به انوار ايشان داشت. ايشان التفات نمودند و يک سرنبات کرماني عنايت فرمودند و امروز از آن شصت سال است. هنوز صفاي طلعت منور ايشان در چشم من است، و لذت ديدار مبارک ايشان در دل من. و همانا که رابطه ي اخلاص و اعتقاد و ارادت و محبتي که اين فقير را نسبت به خاندان خواجگان- قدس الله تعالي ارواحهم-(25)واقع است، به برکت نظر ايشان بوده باشد. و اميد مي دارم که به يمن همين رابطه در زمره ي محبان و مخلصان ايشان محشور گردم، بمنه وجوده.»(26)
جامي به دست سعدالدين کاشغري (در گذشته به 86 ه.ق)- که پس از خواجه محمد پارسا قطب و سر طايفه ي نقشبندي گرديده بود- به طريقت نقشبنديان پيوست. گفته اند او در سمرقند در کار دانش اندوزي بود که يک مکاشفه راهي هراتش کرد و در حلقه ي درس شيخ سعدالدين- که بعدها پدرزنش هم شد- شرکت نمود و دل به او سپرد. (27)
دومين مرادش، خواجه عبيدالله احرار (در گذشته به 895 ه. ق) بود که در سال 860 ه.ق به جاي سعدالدين کاشغري نشست و رياست فرقه را بر عهده گرفت. (28)
جامي در تحفه الاحرار- که گويا به نام همو ساخته- مي گويد:
زد به جهان نوبت شاهنشهي
کوکبه ي فقر عبيداللهي
آن که ز حريت فقر آگهست
خواجه ي احرار عبيداللهست (29)
جامي و امثال او که از عالمان شريعت بشمارند، در گرويدن به طريقت صوفيانه ي نقشبندي مشکل چنداني نداشتند؛ چرا که نقشبنديان، صوفياني ميانه رو ملتزم به شريعت بودند. ابن حجر هيتمي (974-909) در حق اين طريق گفته است: «الطريقه العليه السالمه من کدورات جهله الصوفيه هي الطريقه النقشبنديه».(30)
تصوف جامي، اگر چه پيوندي استوار و مستقيم با مشايخ نقشبندي داشت، بديشان محدود نبود و نماند و سخت از «جانب غربي» تصوف که همانا دبستان ابن عربي و مرتبطان با او باشد، تأثر يافت.
او شيفته ي ابن عربي است. مي گويد: «آن مقدار حقايق و معارف در مصنفات وي، بتخصيص در فصوص و فتوحات، اندراج يافته است هيچ کتاب يافت نمي شود، و از هيچ کس از اين طايفه [=ظ.طايفه صوفيه] ظاهر نشده است.»(31)؛ جاي ديگر از او چنين ياد مي کند: «شيخ کامل مکمل قدوه القائلين بوحده الوجود و أسوه الفائزين بشهود الحق في کل موجود، العارفين، قطب الموحدين، محيي الحق و المله و الدين، محمدبن علي عربي- قدس الله تعالي سره أعلي ذکره.»(32)
استاد آشتياني نوشته اند: «مولانا جامي در تصوف نظري يکي از شارحان و مروجان نامي مرام و مسلک شيخ اکبر محيي الدين بن عربي اندلسي است. جامي آنچه در عرفان نظري نوشته است تقرير و تحرير مباني عرفاني شيخ اکبر است.» (33)
نخستين نگاشته ي عرفاني جامي (34)، شرح فارسي اوست بر نقش الفصوص محيي الدين، به نام نقد النصوص. همچنين لوايح جامي تحرير و توضيح موضوعات اصلي دبستان شيخ اکبر به صورت منقح است و لوامع او آکنده از انديشه هاي محيي الدين. (35)
او شرحي به تازي بر مهمترين اثر ابن عربي، يعني فصوص الحکم دارد که آخرين نگاشته ي عرفاني اش گفته شده. (36) شرحي هم بر بعضي از مفاتيح الغيب صدرالدين قونوي، برترين فرزند معنوي و جانشين و گزارنده ي آراي محيي الدين، نوشته بوده که- به قول لاري- به بياض نرفته. (37)
جامي صوفي نامور و تصوف گستري است ولي در تصوف نوآور نبوده، بايد گزارشگري خوش تقرير از انديشه هاي ابن عربي بشمار آيد.
اين که خاضعانه در «تمهيد» آغاز لوايح نوشته: «متوقع که وجود متصدي اين بيان را در ميان نبينند و بر بساط اعراض و سماط اعتراض ننشينند، چه او را در اين گفت و گوي نصيبي ز منصب ترجماني نيست، و بهره اي غير از شيوه ي سخن راني ني»(38)، گذشته از بي ادعايي و فروتني ماتن، حکايت از واقع بيني او هم دارد.
به قول استاد آشتياني «جامي از حيث تحقيقات شخصي و تقرير معضلات و حل عويصات عرفاني و غور در امهات از مباحث، همسنگ محققان از عرفا نمي باشد، و هنر او در انتخاب مطالب زبده و احاطه ي او در اقوال و افکار محققان ظاهر شده است.»(39)
آشنايي او با سخن و سروده هاي ابن فارض هم احتمالاً از طريق همين دبستان انديشگي ابن عربي است- که پيشتر گفتيم با اشعار ابن فارض پيوندي تنگاتنگ يافته بود- و متأثر از نگاشته هاي خداوندان اين دبستان.
وي در رساله اي (حدود 35صفحه) به ترجمه و شرح 75 بيت از چکامه ي بلند ابن فارض معروف به تائيه ي کبري و موسوم به «نظم السلوک» دست يازيده که به نظر مي رسد بيشتر مطالبش تحريري از مشارق الدراري فرغاني، صوفي نامي محيي الديني باشد. (40)
اخيراً ترجمه ي منظومي به فارسي از تائيه ي يافت شده که بنا بر قرائن و تصريح کاتب از جامي است (41). براي نمونه بيت يکم تائيه و اين ترجمه ي منظوم را مي آوريم:
سقتني حميا الحب راحه مقلتي
و کاسي محيا من عن الحسن جلت
خوردم شراب عشق به چشمم زطلعتي
که حسن او بيان نشود با عبارتي (42)
جامي در سرايشهاي پراکنده ي خود هم از ابن فارض متأثر به نظر مي رسد؛ به ويژه در:
بودم آن روز درين ميکده از دردکشان
که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان
که گويا نگرنده باشد به بيت يکم خمريه:
شربنا علي ذکر الحبيب مدامه
سکرنا بها من قبل ان يخلق الکرم (43)
و اما لوامع شايد جدي ترين اثر جامي در پيوند با ابن فارض باشد. مصنف، خود، لوامع را چنين مي شناساند:
«اين ورقي چندست در شرح الفاظ و عبارات و کشف رموز و اشارات قصيده ي ميميه ي خمريه فارضيه- قدس الله سر ناظمها- که در وصف راح محبت که شريف ترين مطلوبيست به لطيف ترين اسلوبي صورت انتظام يافته و در ميان ارباب عرفان و اصحاب ذوق و وجدان شيوع کامل و شهرتي تمام گرفته. (44)
و چون شروع در اين مقصود را بي تعرض به تعريف و تقسيم محبت و بيان اصل و فرع آن متعذر ديده، «طرفي از کلمات اين طائفه متعلق بدين امور» را در آغاز آن ياد کرده است. (45)
جامي در اين شرح، عموماً و در مقدماتش، خصوصاً، از مشارب الأذواق ميرسيد علي بسيار بهره گرفته است. (46) او پس از مقدمات و تمهيدات، با عبارت «قال الشيخ الامام العالم العامل و السيار العارف الفاضل شرف الدين ابوحفض عمربن علي السعدي المعروف بابن الفارض المصري- قدس الله تعالي سره و أعلي في الملأ الأعلي ذکره»(47) به چکامه ي ابن فارض مي پردازد، و هرگاه بيتي يا دو بيتي از آن را مي نگارد و به ترجمه و تحرير و شرحش دست مي يازد.
وي نخست، واژگان و تعبيرات هر بيت را مي گشايد، آنگاه پس از لفظ «مي گويد»، ترجمه و تحريري اديبانه و هنري و صورتگرانه از سخن سراينده به دست مي دهد و سپس- با عنوان «لامعه» يا بي آن- به ذکر تفسير و تأويل صوفيانه ي شعر دست مي زند. هر چه از ميانه چکامه دورتر و به پايانش نزديکتر مي شويم، گاه، «ترجمه و تحرير» بيت با «تفسير و تأويل»آن بيشتر در هم مي آميزد و خلط مي شود. (48)
ترجمه ي جامي از ابيات چکامه ي فارضي جدا از ارزشي که در سير و تاريخ ترجمه ي تازي به پارسي و ادبيات صوفيانه دارد، به خودي خود، از لحاظ نگارش و شيوايي و ارزندگي ادبي بسيار درخور نگرش مي باشد.
لوامع چون بيشترين نگارشها و سرايشهاي ديگر جامي- از همان روزگار تصنيف، قبول و روايي ويژه يافته است و دستنوشتهاي بسياري از آن به دست است. مثلاً در کتابخانه ي مرکزي آستان قدس رضوي- عليه السلام- ده دستنوشت (49)، در کتابخانه ي بروسه (بورسا /Bursa)ي ترکيه چهار دستونشت (50)، در کتابخانه ي مغنيسا (Manisa)ي همان کشور يک دستنوشت (51)،در کتابخانه ي امير خواجه ي کمانکش (در استانبول)يک دستنوشت (52)، در کتابخانه ي داماد ابراهيم پاشا (در همان شهر)يک دستنوشت (53)، و در کتابخانه ي عاطف افندي (در همان شهر) يک دستنوشت (54)، از آن يافت مي شود.
اقدم نسخ لوامع گويا دستنوشت 877 ه.ق باشد که در کتابخانه ي اياصوفيا نگهداري مي شود. (55) و نخستين چاپش ظاهراً چاپي که در 1309ه.ق در استانبول در ضمن کتابي به نام مجموعه منلاجامي قدس سره السامي صورت پذيرفته است (56). اين مجموعه در سال 1360ه.ش در تهران با مقدمه و نظارت استاد ايرج افشار- از سوي کتابخانه ي منوچهري- افست شد.
چاپ ديگري از لوامع را حکمت آل آقا در سال 1341ه.ش در منشورات بنياد مهر در تهران منتشر کرده و در پيشگفتارش از ده دستنوشت- که در کتابخانه هاي تهران ديده بوده- ياد نموده است. (57)
به جهت ارزش و اهميتي که ترجمه و تحرير کرامند جامي از چکامه ميميه ي ابن فارض دارد و آنکه گوهرين ترين بخش پرکاربرد لوامع همين بخش است، ما متن آن را با چکامه ي خود ابن فارض از اين کتاب برگرفته و ويراسته و آراسته ايم، و در اين جايگاه مي آوريم (58)، اميد مي بريم که در فرصتي ديگر متن کامل مصحح و محقق و محشاي لوامع جامي را- که کار آماده سازي و ساماندهي اش هم تا حدودي پيش رفته و صورتي يافته- به شکلي دلپسند به چاپ برسانيم- ان شاءالله الرحمن.
شايان يادآوري است که براي ضبط و گزارش متن چکامه ي ابن فارض، در اينجا، به مصادر عربي و اصل ديوان او (59) و شرح آن، جلاء الغامض (60)،رجوع نموده ايم.
$ متن چکامه با ترجمه و تحرير جامي
[1]«شربنا علي ذکر الحبيب مدامه
سکرنا بها من قبل ان يخلق الکرم»
نوش کرديم و با يکديگر به دوستکامي (61)خورديم بر ياد حضرت دوست که روي محبت همه بدوست، شرابي که بدان مست شديم بلکه به بويي از آن دست شديم و اين پيش از آفريدن کرم بود که درخت انگور ست و ماده ي شراب مشهور پرشرو شور.
[2]«لها البدر کاس و هي شمس يديرها
هلال و کم يبدو إذا مزجت نجم»
مر آن شراب را علي الدوام ماه تمامست جام و حال آنکه خودش آفتابيست در فيضان و براقي، مي گرداندش انگشت هلال مثال ساقي و بسيار پيدا مي آيد وقت آميختنش با آب ستاره اي رخشنده از شکلهاي حباب.
[3] «و لولا شذاها مااهتديت (62)لحانها
و لولا سناها ما تصورها الوهم»
اگر نه بوي خوش و شميم دلکش مي فايح (63) شدي راه صواب به صوب خمخانه ي او ندانستمي بردن و اگر نه لمعه ي نور و پرتو ظهور وي لايح گشتي به قدم وهم طريق تصور حقيقت او نتوانستمي سپردن. [4]«ولم يبق منها الدهر غير حشاشه (64)
کان خفاها في صدور النهي کتم»
باقي نگذاشت مصرف روزگار و محول ليل و نهار ازان مي که جانها را به منزله ي جانست و جانها مر او را به مثابه ي ابدان، جز بقيه ي جاني که گوييا پنهاني وي در سينه هاي خردمندان پوشيده گشته است و پنهان.
[5]«فإن ذکرت في الحي اصبح اهله
نشاوي و لا عار عليهم و لا إثم»
اگر ياد کرده شود آن مي در نواحي حي- که قبيله ي مقبلان و قبله ي زنده دلانست- هر آيينه اهل آن حي مست شوند و از غايت مستي از دست روند و حال آنکه بر ايشان نه از مستي عاري بود و نه ازان گناه مي پرستي غباري.
[6]«و من بين احشاء الدنان تصاعدت
و لم يبق منها في الحقيقه إلا اسم»
آن مي از ميان درونهاي خمها متصاد شد و به ميل مقامات علوي از مقار (65) سفلي متباعد و متصاعد گشت و از وي بين الانام هيچ باقي نماند الا نام.
[7]«و إن خطرت علي خاطر امرء
أقامت به الأفراح و ارتحل الهم»
اگر خطور کند روزي ياد آن باده و بر ساحت خاطر جوانمردي آزاده، مسافران آن ساحت، يعني شادي و راحت، قصد اقامت کنند و مجاوران آن حرم، يعني اندوه و الم فکوس رحلت زنند.
[8] «و لو نظر الندمان ختم إنائها
لاسکرهم من دونها ذلک الختم»
اگر ببينيد نديمان انجمن محبت و مقيمان نشيمن عشق و مودت (66)، ختم اناء و مهر وعاء آن شراب را، هر آينه مست گرداندشان، بي شراب نوشيدن، مهر اناي آن ديدن.
[9]«و لو نضحوا منها ثري قبر ميت
لعادت إليه الروح و انتعش الجسم»
اگر بپاشند نديمان رشحه اي ازان باده بر خاک نمناک گور يکي جان داده، هر آيينه جان مفارقت کرده به تنش باز گردد و تن از پاي در افتاده اش به سبب معاودت جان در انتعاش (67) و اهتزار آيد.
[10]«و لو طرحوا في فيء حائط کرمها
عليلاً و قد أشفي لفارقه السقم»
اگر بيندازند در سايه ي ديواري که محيطست به کرم آن باده، بيماري را و حال آنکه بر بستر (68) هلاک بود افتاده، هر آينه مفارقت کند در سايه ي آن ديوار ضعف سقم و بيماري از تن آن رنجور.
[11]«و لو قربوا من حانها مقعدا مشي
و ينطق (69) من ذکري مذاقتها البکم»
اگر نزديک گردانيده شود به خمخانه ي آن شراب، زمن (70) بر زمين مانده، پاي او به رفتار آيد، و اگر ياد کند از چاشني آن باده ي ناب، گنگ زبان گرفته، زبان به گفتار بگشايد.
[12]«و لو عبقت في الشرق أنفاس طيبها
و في الغرب مزکوم لعاد له الشم»
اگر بوي خوش دهد آن مي در حدود شرق- که مطلع انوار و منشأ ظهور و اظهارست- و حال آنکه در جانب غرب- که موطن بطون و مقام خفي و کمونست- مزکومي (71) بود از ادراک هر مشموم محروم، هر آينه از قوت شم بهره ور شود و مشامش از استنشاق و رايحه ي آن مي معطر گردد.
[13]«و لو خضبت من کاسها کف لامس
لما ضل في ليل و في يده النجم»
اگر خضاب کرده شود از انعکاس انوار کاس آن مي، کف مساس کننده ي وي، هر آينه گمراه نشود در هيچ شب ظلماني و حال آنکه به دستش از عکس آن کاس ستاره اي بود نوراني.
[14]«و لو جليت سراً علي أکمه غدا
بصيراً و من راووقها تسمع الصّم»
اگر ظاهر کرده شود شراب مذکور ظهوري از اغيار مستور، بر ديده ي کسي که از مادر کور زاده باشد و دل بر کوري جاويد نهاده، هر آينه ديده ي او منور شود و از دولت بينايي بهره ور گردد، و از صداي چکيدن آن مي از مي پالايي گوش اصم از علت صمم (72) رهايي يابد و به سعادت شنوايي برسد.
[15]«و لو ان رکبا يمموا ترب أرضها
و في الرکب ملسوع لما ضره السم»
اگر جمعي شتر سواران (73) قصد خاکبوسي زميني کنند که آنجا آن شراب يافت شود و در ميان ايشان مارگزيده اي بود زهرچشيده، هر آينه آن زهرش مضرتي نتواند رساند و چاشني شربت هلاکش نتواند چشاند.
[16]«و لو رسم الراقي حروف اسمها علي
جبين مصاب جن ابراه الرسم»
اگر نقش کند تعويذنويس افسون نگار، حرفهاي نام آن باده ي خوشگوار، بر پيشاني پري گرفته اي ديوانه، هر آينه هوشمند گردد و فرزانه.
[17]«و فوق لواء الجيش لو رقم اسمها
لأسکر من تحت اللوا ذلک الرقم»
اگر رقم زده شود اسم و صفت و علامت و سمت آن باده ي خوشگوار، بر فراز سپاهي بسيار، هر آينه آن رقم سايه نشينان آن علم را مست گرداند و از ظلمت تنگناي هوشيار شان (74)برهاند.
[18]«تهذب أخلاق الندامي فيهتدي
بها لطريق العزم من لاله عزم»
[19]«و يکرم من لم يعرف الجود کفه
و يحلم عند الغيظ من لاله حلم»
از ذمائم صفات مي رهاند و به محامد اخلاق مي رساند، آن مدامه و شرب آن، نديمان محفل و حريفان مجلس اهل دل را (75)؛ پس راه مي يابد به سوي عزم درست هر کس (76) که از نخست مرکب ارادتش لنگ بوده باشد و عنان عزيمتش سست.
[20]«و لو نال فدم القوم لثم فدامها
لأکسبه معني شمائلها اللثم»
اگر برسد شخصي که ميان قوم خويش به بلادت و ناداني غباوت (77)و گرانجاني (78)اشتهار يافته باشد به بوسيدن آنچه (79) در دهان ابريق مي و گلوي صراحي تعبيه کنند تا مي را بدان بگذرانند و صافي را از درد جدا گردانند، هر آينه حاصل گرداند آن بوسيدن مران شخص را اخلاق حميده و اوصاف پسنديده که مقتضاي شرب آن و ثمره ي مداومت بر وي است چون جود و سخا و حلم و حيا و غيرها. (80)
[21]«يقولون لي صفها فأنت بوصفها
خبيراً اجل عندي بأوصافها علم»
[22]«صفاء و لا ماء و لطف و لا هوا (81)
و نور و لا نار و روح و لا جسم»
مي گويند مرا طالبان مستعد و مريدان مسترشد که ازين مدامه که در ابيات گذشته شرح خواصش گفتي و به الماس فصاحت گوهر اوصافش سفتي- وصفي چند خاص بازگوي که آتش عطش ما را بنشاند و فهم ما را به سرحد ادراکش برساند و حال آنکه تو به کماهي اوصافش دانايي و بر بيان آن کما ينبغي توانا. مي گويم: آري، من که پير ميخانه ي عشق و ولا و مير خرابات فقر و فنايم به خواص آن مي، شناسا و به اوصاف او دانايم؛ جز گفت و گوي آن مي پيشه اي ندارم و بجز شرح و بسط اوصاف وي انديشه اي نه.
صفت آن مي اينست که همه صفاست اما نه چون صفاي آب به غباري کدورت گيرد و همه لطافتست ليکن نه چون لطافت هوا که به بخاري کثافت پذيرد و همچنين همه نورست نه چون نور آتش که با ظلمت دخانش آميزشي باشد و همه جانست نه چون جان متعلق به ابدان که با جسمش آويزشي (82) افتد.
[23](83)«محاسن تهدي الواصفين (84) لوصفها
فيحسن فيها منهم النثر و النظم»
مر آن مدامه راست صفات زيبنده و خواص فريبنده که باعث مي آيند و راه مي نمايند واصفان عارف و مادحان واقف را به وصف کمال او گفتن و گوهر مدحت او سفتن. پس درشان آن مدامه ازان واصفان به واسطه ي آن صفات لطيفه و معاني شريفه، خوب مي آيد کلمات منثور، و به سمت «ان من البيان لسحرا»(85) ارتسام مي يابد، و مستحسن مي نمايد سخنان منظوم، و در سلک «ان من الشعر لحکمه»انتظام مي گيرد.
[24].«ويطرب من لم يدرها عند ذکرها
کمشتاق نعم کلما ذکرت نعم»
سبکبار مي شود وبيقرار مي گردد کسي که آن مي را نديده است و چاشني ادراک حقيقتش نچشيده، نزديک راندن نام وي بر زبان يا شنيدن آن از زبان ديگران، چنانچه عاشق مشتاق در زاويه بعد و فراق از ياد معشوق خود در اهتراز مي آيد و وجد و طرب ازان مي افزايد.
[25] «وقالو شربت الاثم کلا وانما
شربت التي في ترکها عندي الاثم»
گفتند قاصران از فهم معاني در ضمن صورت و عاجزان از ادراک حقايق در لباس مجاز که مراد به آن مدامه که در صدر قصيده به شرب آن اقرار کردي و در ساير ابيات از خواص آن اخبار نمودي، خمريست که در لغت ازان به «اثم» تعبير نمايند ودر شريعت شارب آن را به اثم تعبير کند يعني شراب صوري و خمر انگوري که شرب آن نتيجه ضلالست و شارب آن مستحق عذاب و نکال، پس ردع و منع آن جمع مي کند که کلا وحاشا که من هرگز ازان مي آشامم يا با شرب آن آرامم. من شراب از جام محبت نوشيده ام و در مداومت بر شرب آن کوشيده ام؛ ترک اين شراب نزديک من گناهست وتارک شرب آن دور از مشرب هوشمندان آگاه.
[26 ]«هنيئاً لاهل الدّير کم سکروابها
وما شربوا منها ولکنّهم همّوا»
خوشگوار باد باده محبّت ذاتيه متوطنان متوسط الحال دير عالم انساني را که شرب آن باده از پس پرده هاي افعالي و صفاتي بسيار مستي نموده اند و اندکي از ثقل بار وجود و هستي آسوده و حال آنکه هنوز همچون منتهيان از صرف آن باده جرعه اي نخورده اند وليکن قصد و انديشه ي آن کرده اند.
[27 ]«وعندي منها نشوه قبل نشأتي
معي ابداً تبقي و إن بلي العظم»
نزديک منست ازان مي مستي بر هستي من مقدم و نشوه اي پيش از نشأه من در اين عالم، و با من جاودان آن مستي بپايد، اگر چه استخوانهاي من که قوام تن و استحکام بدن بدانست بفرسايد.
[28]«عليک بها صرفاً و إن شئت مزجها
فعدلک عن ظلم الحبيب هو الظلم»
بر تو باد که دران کوشي که آن مي را صرف نوشي، و اگر صرف نتواني و خواهي که ممزوج گرداني، با رشحه زلالي که از لب و دندان معشوق مکي، ممزوج ساز به عدول ازان خود را در ظلمات ظلم وستم مينداز.
[29] «و دونکها (87) في الحان واستجلها به
علي نغم الألحان فهي بها غنم(88)»
آن مي را بستان در ميخانه ي مستان و مي پرستان و طالب جلوه او باش بدان ميخانه در جلوه گاه جام و پيمانه بر نغمات خوش و لحنهاي دلکش که شرب آن مي با طيب الحال وحسن نغم مرغوبست و مغتنم.
[30]«فما سکنت والهم يوماً بموضع
کذالک لم يسکن مع النغم الغم»
مي بيغش مي نوش ونغمات دلکش مي نيوش که نه مي هرگز يکزمان در يک مکان با هموم واحزان آ؛رام يافت و نه با طيب الحان و نغم يکجا مقام گرفت.
[31] «و في سکره منها و لو عمر ساعه
تري الدهر عبداً طائعاً و لک الحکم»
و در يک مستي از آن باده خوشگوار و اگر چه به مقدار ساعتي باشد از روزگار، بيني روزگار را بنده ي فرمان بردار و خود را خداوند فرمان گزار.
[32] «فلا عيش في الدنيا لمن عاش صاحياً
و من لم يمت سکرا بها فاته الحزم»
چون سرمايه ي هر عيشي در تصرف موجوداتست و تسلط بر کائنات و آن معني چنانکه دانستي منحصر در مستي و مقتصر در مي پرستي پس هر که هشياري گزيد و از آن شراب جرعه اي نچشيد از عيش دنيا بهره اي نديد و هر که بدان مي دست نبرد و از آن مي مست نمرد طريق عقل و فراست نرفت و سبيل حزم و کياست نسپرد.
[33]«علي نفسه فليبک من ضاع عمره
و ليس له فيها نصيب و لا سهم»
بر خود ببايد گريست و ماتم خود ببايد داشت آن را که نقد حيات و سرمايه ي اوقات خود ضايع گذاشت و آن را وسيله ي مي پرستي و واسطه ي بيخودي و مستي نساخت و به تحصيل جرعه اي و تکميل بهره اي ازان نپرداخت. [پايان ترجمه و تحرير به خامه ي جامي]
درباره ي اين ترجمه و تحرير چکامه ي خمري فارضي، ملاحظاتي هست، و از همه مهمتر اين که در اين متن که جامي ارائه مي دهد، برخي ابيات اصل چکامه حذف شده است. (89)
جالب اين است که مير سيد علي همداني هم در مشارب الاذواق همان ابيات را نياورده (90)(آيا جامي متن چکامه را از شرح همداني برنگرفته ؟)...به قول مولانا «اين سخن را نيست پاياني پديد (91)»؛ ختم کلام را مناجاتي از جامي قرار مي دهيم.
«عاقبت امر ما را از غايله ي غرامت نگاه دار و خاتمت عمر را از شائبه ي حسرت و ندامت در پناه آر؛ تا نفسي باقيست با ما به فضل و کرامت همنفسي کن و چون منقطع گردد به لطف و عنايت فرياد رسي نماي (92)».
پي نوشتها:
1.انتشارات سروش، چاپ اول، 1375.
2.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص373،فرهنگ زندگي نامه ها، به سرپرستي حسن انوشه، دفتر يکم، ص629.
دانش «فرائض»، دانشي است که بدان چگونگي بخشيدن مرده ريگ بر مستحقان شناخته مي شود، و داننده ي «فرائض» را «فارض» مي گويند. نگر: اقرب الموارد جز ثاني، ص916و 917.
3.سنج: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.
4.نگر: همان، همان ج،ص373.
5.نگر: همان، همان ج،ص376.
6.فرهنگ زندگي نامه ها، دفتر يکم، ص629.
7.سنج: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.
شايد خواننده از اين مردم آماده به سماع در کوي و برزن شگفت زده شود و با خود بينديشد چطور مردمان و عوام اين قدر مستعد بودند که به يک تلنگر ابن فارض، از خويش مي شدند. حقيقت اين است: تصوف، در آن عصر و آن جامعه، چندان دامن گستر بود و با حمايتهاي سياسي حکومتگران همراه بود (نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص374.) که چنين چيزها شگفت نيست.
8. سنج: همان. همانجا.
9.نفحات الانس، تصحيح: دکتر محمود عابدي، ص541 (سجاوندي از ماست).
10.نگر: ارزش ميراث صوفيه، زرين کوب، ص112.
11.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح: محمد خواجوي، ص12.
12.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص376.
13.نگر: ارزش ميراث صوفيه، زرين کوب، ص135، دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج4،ص375؛ و فرهنگ زندگي نامه ها، دفتر يکم، ص629.
14.نگر: دائره المعارف بزرگ اسلامي، همانجا.
15.مير سيد علي همداني، صوفي نامور سده ي هشتم، درباره ي اين چکامه نوشته: «ابواب ابيات آن مشحون لطايف و حقايق، و اصداف الفاظ آن مملو جواهر دقايق است مبتني بر استعارات از ذکر مدام و ميخانه و کأس و ساقي، مؤسس بر اشارات به نتايج آثار تجليات جمال وجه باقي (مشارب الاذواق، تصحيح خواجوي، ص/33مصحح محترم، «موسس» را بنيان گذار، معنا کرده و بنابراين اسم فاعل مي خوانند، ليک به زعم حقير بايد در اين جايگاه به زبرسين و اسم مفعول باشد).
در مقابل در کتاب کم مايه ي مجالس العشاق (امير کمال الدين حسين گازگاهي، به اهتمام: غلامرضا طباطبائي مجد، ص144) اين چکامه مربوط به لمعان عشق ابن فارض به جواني رويگر دانسته شده!
16.اين قيد «نخستين بار» به اتکاء بر سخن صوفي شناس ارجمند، استاد محمد خواجوي، است در مشارب الاذواق، ص12.
17.سنج: مشارب الاذواق ، ص32و33.
18.انتشارات مولي، 1362.
19.در: مجموعه ي احوال و آثار مير سيد علي همداني، 1364.
20.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح خواجوي، ص13،ح1.
21.پدر جامي، نظام الدين احمدبن محمد دشتي نام داشت، و «دشتي» نشان دهنده ي نسبت او به «دشت» اصفهان است.
«دشت»- که «دردشت» هم گفته مي شود- از قراي قديم اصفهان بوده و نامش در معجم البلدان و...آمده. صاحب آنندراج تصريح مي کند که اصل جامي از اينجاست.
دردشت مدرسه اي معمور و برپا و جامع بزرگ داشته که ياد آن در ترجمه ي محاسن اصفهان (به اهتمام عباس اقبال، چ1328.1ه.ش،ص 142) مسطور است.
با خزري درباره ي پدر و نياي جامي- که هر دو را دشتي، «منسوب به محله ي دشت، از محروسه ي اصفهان» ياد مي کند- نوشته: «...در سوالف ايام از وطن مألوف خود به ولايت جام... شرف قدوم ارزاني داشته اند، (مقامات جامي، ص45).
از گفته ي او نمي توان به روشني دانست که اين مهاجرت کي رخ داده ولي گويا پدر و نياي جامي هر دو از مهاجران بوده اند و از اين رو اين گفته ي استاد دکتر عابدي که «پدران نظام الدين احمدبن محمد دشتي، به جام کوچيده اند (نگر: نفحات الانس، ص پنج» کمي جاي تامل مي پذيرد.
22.سنج: خواجه احرار ولي، باتورخان خلعت پور ولي خواجه، به کوشش رحيم مسلمانيان قبادياني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص37و38.
23.اين روشي بوده که پيشنيان براي سرگرم کردن کودکان به کار مي بسته اند و تا همين روزگار ما ادامه داشته، چنان که در مصاحبه ي مرحوم آيت الله العظمي شيخ محمدتقي شوشتري، مشهور به علامه تستري، با کيهان فرهنگي، ذکري از آن هست.
24.نفحات الانس، تصحيح عابدي، ص455.
25.مراد از «خواجگان»، مشايخ نقشبندي است.
26.نفحات الانس، ص397و398.
27.نگر: لوايح، تصحيح و مقدمه و توضيحات از: يان ريشار، ص18و19.
28.نگر: لوايح، ص19.
29.هفت اورنگ، به تصحيح مقدمه مرتضي مدرس گيلاني، ص384.
30. به نقل: از قدسيه، خواجه محمدبن محمد پارساي بخارائي، مقدمه و تصحيح و تعليق از: احمد طاهري عراقي، ص11.
31.نفحات الانس، ص547.
32.نقد النصوص، تصحيح: ويليام چيتيک، ص18.
چنان که ديده مي شود جامي «ابن عربي» را «ابن العربي» ياد مي کند (نيزنگر: نفحات الانس، ص545و 550) خود محيي الدين و پيروانش و همچنين پاره اي مآخذ اقدم او را به همين گونه ياد کرده اند ليک برخي اين «ال»را براي فرق نهادن ميان او و فقيه مالکي قاضي ابوبکر محمدبن عبدالله اشبيلي انداخته اند. نگر: التجليات الالهيه، تحقيق عثمان اسماعيل يحيي، ص2،ح2.
33.نقد النصوص، ص25.
34.«نخستين» آن گونه که ويليام چيتيک مي گويد (نگر: نقد النصوص، ص بيست و يک).
35.نگر: همان، ص بيست و سه.
36.نگر: همان، ص بيست وپنج.
استاد آشتياني اين شرح (شرح فصوص الحکم) را تصحيح کرده اند و قرار است بزودي از سوي دفتر نشر ميراث به چاپ برسد ان شاء الله.
37.نگر: همان، ص بيست و هشت.
38.لوايح، تصحيح: يان ريشار، ص49و50، همچنين با اندک تفاوتي در: لوايح به کوشش: محمدحسين تسبيحي، ص5و6.
39.نقد النصوص، ص26،ح2.
40.نگر: نفحات الانس، ص هفده و: نقدالنصوص، ص بيست و چهار.
41.اين متن به نام تائيه ي عبدالرحمان جامي (به انضمام شرح قيصري بر تائيه ي ابن فارض) با مقدمه و تصحيح و تحقيق دکتر صادق خورشا از سوي نشر نقطه و دفتر ميراث مکتوب چاپ شده است (تهران، 1376).
42.تائيه ي عبدالرحمان جامي، ص65.
43.نگر: همان، ص14؛ و صص 19-14.
مي افزايم: گويا از همين دست و مضمون باشد اين بيت مثنوي و مولانا:
پيشتر از خلقت انگورها
خورده ميها و نموده شورها
(مثنوي معنوي) به تصحيح ر.أ.نيکلسون، دفتر دوم، ب180.
44.سه رساله در تصوف، کتابخانه ي منوچهري، ص105،با دستزد رسم الخطي.
45.سنج: همان، ص105و 106.
46.نگر: مشارب الاذواق، تصحيح: خواجوي، ص12،ح2.
47.سه رساله در تصوف، ص130،با دستزد در رسم الخط و سجاوندي.
48. در برگرفتن «ترجمه و تحرير» از لوامع که در پي همين مقال درج مي گردد، ما نثر جامي را حفظ کرده ايم و اگر گاه چاشني تفسيري ترجمه، نمودي بيش از اندازه يافته، خود را به حذف و اختيار ندانسته ايم.
49.نگر: فهرست الفبايي کتب خطي کتابخانه ي مرکزي آستان قدس رضوي، محمد آصف فکرت، ص485.
50.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي بروسه، دکتر توفيق سبحاني، ص265و 350و372و400.
در خور يادآوري است که سازنده ي اين فهرستنامه در سياهه ي نام کتابها و رساله ها (در انجام فهرستنامه)، شرح قصيده ي تائيه و لوامع را يکي دانسته که خطاست. نگر: همان، ص412.
51.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي مغنيسا، توفيق سبحاني، ص122.
52.نگر: فهرست نسخه هاي خطي کتابخانه ي ترکيه (22کتابخانه)،توفيق سبحاني، ص10.
53.نگر: همان، ص111.
54.نگر: همان، ص314.
يادآوري: فهرستنگار محترم در اين کتاب، در سياهه ي کتابها و رساله ها، شرح و قصيده ي خمريه و شرح قصيده ي خمريه ي فارضيه و لوامع را جداگانه ياد کرده. ارجاع از هر يک از اين نامه به ديگران ضروري مي باشد.
يادآوري ديگر: چنان که از بررسي فهرست دستنوشتهاي فارسي در کتابخانه هاي ترکيه دانسته مي شود، نگارشها و سرايشهاي جامي در قلمروي عثماني خواهان بسيار داشته و دستنوشتهاي فراوان از آنها در آن ديار موجود است؛ و هر آينه براي ترتيب دادن متن انتقادي آثار وي سرکشيدن به خزائن ترکيه از اوجب واجبات است.
55.نگر: سه رساله در تصوف، با مقدمه ايرج افشار، ص7.
56.نگر: همان، همانجا و ص3.
57.نگر: همان، ص7.
اين چاپ (چاپ آل آقا) را دوست فاضل آقاي دکتر صادق خورشا، که خود مدتي لوامع را براي دانشجويان ايراني رشته زبان و ادبيات عربي درس مي گفته مغلوط مي شمرد.
58.در اين کار چاپ (استانبول) افست تهران با مقدمه ي ا.افشار) مبنا بوده و پاره اي ضبطهايش که نادرست به نظر رسيده، اصلاح گرديده است و در پي نوشتها ياد شده. رسم الخط قديمش به رسم الخط امروزينه بدل شده و سجاوندي متداول در آن اعمال گرديده. برخي حواشي ايضاحي هم بر متن افزده ايم- باشد که خواهنده اي را به کار افتد!
59.ديوان ابن الفارض، دار صادر، بيروت، با مقدمه ي کرم البستاني.
60.جلاء الغامض في شرح ديوان [ابن فارض، به قلم امين الخوري، المطبعه الادبيه، بيروت، 1904م.
61.«دوستکامي»- در اينجا ظاهراً- پياله ي نوبت خويش را از راه محبت و اخلاص به ديگري دادن (نگر: غياث اللغات، چ ثروت، ص381)و با هم شادنوشي کردن است.
62.اساس (چاپ استانبول): اهديت.
63.«فايح» در غياث اللغات آمده: «فائحه و فائح-/ به کسر همزه.../ بوي خوش دهنده و بوي خوش مأخوذ از فوح که به معني دميدن و بوي خوش آمده» (چ ثروت، ص634).
در اين جا معني نخست مراد است.
64.اساس (چ استانبول): خشاش.
65.«مقار» جمع «مقر» است.
66.«الندمان» در متن چکامه، جمع «النديم» است و «نديم» در اينجا ظاهراً به معناي «هم پياله و هم آشام»؛ چنان که در دستور الاخوان آمده: «النديم: يار شراب و هم قدح» (ج1،ص632)؛ و گويا به همين معناست در شعر حافظ:
فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم
که حرامست مي آن را که نه يارست نديم
جامي در اينجا ظاهراً «نديم» را همان معناي «همنشين» و صورت عام ترجمه نموده است.
67.در تاج المصادر مي خوانيم: «الانتعاش: نيکو شدن حال کسي، و درست خاستن اوفتاده، و بلند شدن.» (ج2،ص685).
68.اساس (چ استانبول):پستر.
69.ديوان ابن الفارض (چ دار صادر (و جلاء الغامض: تنطق مشارب الاذواق (چ اواجوي) مثل متن ماست.
70.«زمن» افگار و زمين گير (نگر: المرقاه و تاج الأسامي و غياث اللغات و لغت نامه).خاقاني مي گويد:
با جوش ضمير و جيش نطقش
مه شد زمن و عطارد ابکم
71.«مزکوم» شخص زکام گرفته (سنج: دستور الاخوان و تاج الأسامي)- که توان بويايي اش از دست مي رود.
72.«صمم»:کري و گراني گوش.
ناصر خسرو مي گويد:
ز دانش مرا گوش دل بود کر
ز گوشم به علمش برون شد ضمم
73.«رکب» جمع «راکب» است و جامي از آنجا «شترسواران» مي گويد: نه «سواران» صرف، که لغويان گفته اند: «الرکب: جمع راکب، و هو صاحب البعير، خاصه، و لايکون الرکب إلا أصحاب الإبل.» (تربيت اصلاح المنطق، ص177و 187).
74.در اساس (چ استانبول) «هوشياري ء شان» است و لذا ياء پيش از شين را مکسور خوانده اند.
75.پيش از اين در معناي «نديم» تأملي رفت؛ بنگريد و بسنجيد.
76.اساس (چ استانبول): هرکس را.
77.«غباوت/بفتح.../ کند ذهني»(غياث اللغات، چ ثروت، ص621)
78.«گرانجاني»: سستي و کاهلي (همان، ص733).
79. اين چيز که جامي به تفضيل و شرح توضيح مي دهد، همان «الفدام» تازي است که در متن بيت آمده. «الفدام: را پيشينگان «پالونه» مي گفته اند (نگر: دستور الاخوان، ج1،ص469؛ و تاج الأسامي، ص426؛و منتهي الارب، ص950).
از منتهاي فارسي چنين بر مي آيد که قدما «پالونه» به توسع معنا به معناي عالم صافي به کار برده اند، آن گونه که سنائي گفت:
بسپار همه زنگ به پالونه ي آهن
بگذار همه رنگ به پالونه ي بازار
و جمال الدين اصفهاني:
ديده پالونه ي سر شک آمل
طبع پيمانه ي شراب شده ست
شايد از همين رو جامي خود را به تکلف توصيف و توضيح افکنده است.
80. امين الخوري لت دوم بيت ابن فارض را سر راست و سازگار توضيح مي دهد و معنا مي کند: «لاکتسب من ذلک معني خصالها فصار رقيقاً لطيفاً کريماً حسن الخلق»(جلاء الغامض، ص 166).
81.اساس (چ استانبول): هوي.
82.اساس (چ استانبول):آويزيشي.
«آويزش» در اينجا به معناي «علقمه و علاقه و تعلق و پيوستگي و بستگي» است؛ چنان که عطار گويد:
قدم را با حدوث آويزشي نيست
و گر آويزش است آميزش نيست
(نگر: لغت نامه ي دهخدا).
83.پيش از اين بيت در اصل چکامه ابيات ديگري هست. نگر: جلاء الغامض، ص167؛ و ديوان ابن الفارض (چ دار صادر)،142.
84.جلاء الغامض (ص168)و ديوان (ص142)المادحين.
مشارب الاذواق (چ خواجوي )مثل متن ماست.
85.حديث نبوي است ؛نگر: احاديث مثنوي، فروزانفر، ص99.
تفسيري که در شرح فارسي شهاب الاخبار (چ محدث ارموي، ص356) و ترجمه و شرح از اين حيث بيامده، ظاهراً با برداشت جامي و برخي ديگر نمي سازد- و الله العالم بحقائق الامور.
87.جلاء الغامض (ص168) و ديوان (چ دار صادر ص143): فدونکها.
مشارب الاذواق (چ خواجوي، ص77) مثل متن ماست.
88.براي فهم درست بيت و ارجاع به جاي ضماير، توضيحي از خود جامي مفيد است: «اول الضميرين المجرورين للحان و الثاني للألحان و ماعدهما للمدامه» (سه رساله در تصوف، ص180،با دستزد رسم الخطي).
89.چنان که در پي نوشت 83 بدان توجه داديم.
آن ابيات که بايد پيش از بيت 23در متن جامي قرار گيرند، اينها هستند:
تقدم کل الکائنات حديثها
قديما و لا شکل هناک و لا رسم
و قامت بها الاشياء ثم لحکمه
بها احتجبت عن کل من لا له فهم
و هامت بها روحي بحيث تمازجا ات
حاداً و لاجرم تخلله جرم
فخمر و لا رکم و ادم لي أب
و کرم و لا خمر و لي أمها أم
و لطف الأواني في الحقيقه تابع
للطف المعاني و المعاني بها تنمو
و قد وقع التفريق و الکل واحد
فارواحنا خمر و اشباحنا کرم
و لا قبلها قبل و لا بعد بعدها
و قبليه الابعاد فهي لها حتم
و عصر المدي من قبله کان عصرها
و عهد أبينا بعدها و لها اليتم
(جلاءالغامض، ص167،و ديوان، چ دار صادر، ص142)
90.نگر: مشارب الاذواق، چ خواجوي، ص72و 73.
و همچنين در پي نوشتهاي پيشين ديديم که ضبط قصيده به روايت جامي گاه در ناهمخواني با جلاءالغامض و ديوان ابن الفارض، با مشارب الاذواق همخواني داشت.
91.مثنوي و معنوي، تصحيح نيکلسون، دفتر يکم، ب3974.
92.سه رساله در تصوف، ص188؛با دستزد رسم الخطي و همچنين تبديل «آور» به «آر»- که گمان مي کنم جامي چنين گفته باشد.
منبع:نشریه پایگاه نور شماره 6
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}