بررسي انتقادي مباني فلسفي ديدگاههاي اخلاقي جان ديويي(2)


 

نويسنده: دکتر اعظم قاسمي و دکتر حميدرضا آيت اللهي




 

1-3. مباني معرفت شناختي
 

ديويي ترجيح مي داد به جاي اپيستمولوژي، نظريه تحقيق يا منطق تجربي را به کار برد تا رويکرد او را بهتر نشان دهد. در ديدگاه او اپيستمولوژي سنتي خواه عقل گرا خواه تجربه گرا، در حوزه فکر و معرفت و دنياي واقعيت تمايز قائل شده است. به نظر رسيده فکر جداي از دنياي خارج وجود دارد. به اين ترتيب نظريه هاي شناسايي گر چه با يکديگر فرق دارند ولي همه از اين جهت که در مورد انسان شناسايي ثنوي هستند با هم اشتراک دارند.
نظريه پراگماتيستي ديويي بر خلاف همه ي نظريه هاي شناسايي بر آن است که بين شناسايي و فعاليت هاي عملي همبستگي و استمرار وجود دارد و اين همبستگي و استمرار براي سازگاري انسان با محيط و دوام حيات انساني لازم است. به بيان ديگر معرفت حقيقي آن است که جزو تجارب ما باشد و باعث شود که محيط را با حوائج خود سازگار سازيم و غايات و خواسته هاي خود را با محيط زندگي خويش آشتي دهيم. ديويي مي گويد: «معرفت حقيقي از تجربه برمي خيزد و در تجربه تأييد و تکميل مي شود. معرفت بر کنار از تجربه و دانش نيست. بنابراين بايد تضادهاي نظريه شناسايي را به چيزي نگرفت و به همبستگي و استمرار فعاليت هاي ذهني و عيني انسان اعتقاد پيدا کرد».
در معرفت شناسي او دو مبناي مهم وجود دارد: 1) ابزار انگاري، 2) به کارگيري روش تجربي براي پژوهش اخلاقي.

1-1-3. ابزار انگاري در احکام ارزشي
 

رويکرد ديويي در فلسفه اخلاق ابزارانگاري است. ابزارانگاري نوعي پراگماتيسم است. نظريه اخلاقي ديويي را ناتوراليستي نيز ناميده اند. نظريه انتخاب طبيعي داروين يک رويکرد طبيعت گروانه در شناخت شناسي را پيش روي ديويي گذاشت. در معرفت شناسي ديويي بين ارگانيسم و محيط رابطه متقابل بود. او براي اين که کاربرد خود را در اين رويکرد جديد توصيف کند واژه ابزارانگاري را به کار برد. اين اصل يکي از مهم ترين توسعه هايي بود که در آثار متأخر ديويي در خصوص نظريه معرفت به کار رفت و به نحو کامل در منطق، تئوري تحقيق بيان شد. او بين پراگماتيسم و فلسفه خود يعني ابزارانگاري قائل به تمايز مي شود و با اين ادعا که تفکر پراگماتيکي ابزاري براي عمل است و نه اينکه ملاک صدق، نتيجه بخشي در عمل باشد، از پيرس و جيمز جدا مي شود.(1)
ديويي بيان مي کند ماهيت حقيقت از نظر منطقي که براساس اصالت عمل و تجربه است نتيجه مستقيم ماهيت و فکر و تصور است. اگر تصورات و معاني و نظريه ها وسيله و ابزاري براي از نو ساختن محيط و رفع اشکالات باشند قدر و ارزش دارند. او در پاسخ منتقدان مي گويد چون حقيقت از جنبه سودمندي و فايده و غرض امور تعريف مي شود اغلب مي پندارند منظور، فايده و سودي است که مي تواند در تعقيب مقاصد شخصي و تأمين خواهش هاي فردي به دست آورند. اما در واقع حقيقت به عنوان سودمندي، معني اش مددرساندن به امر بنيادگذاردن تجربه انسان است به درجه اي که در حدود تصور و امکان باشد.
عملکرد احکام ارزشي راهنمايي رفتار بشري است. احکام ارزشي گزاره هايي را بيان مي کنند که موضوع آزمون و تحقيق تجربي است. احکام ارزشي مي توانند هم به لحاظ تجربي آگاهي بخش باشند و هم راهمناي عمل باشند به خاطر اين که آنها صورت ابزاري دارند. آن ها مي گويند اگر کاري انجام شد نتيجه معيني به بار مي آيد که بار ارزشي خاصي دارد. نکته ي اصلي در ساختن چنين قضايايي تصميم گرفتن درباره جرياني از عمل است که يک مشکل را حل خواهد کرد. اولين معنا از ابزاري بودن احکام ارزشي را مي توان عملکرد ساختاري احکام ارزشي ناميد. وقتي که جريان عادي فعاليت با يک موقعيت مسأله آميز قطع شود، اين موقعيت ترديد و شکي را در خصوص آنچه بايد انجام شود مي افکند. نقطه نظر ديويي اين است که احکام ارزشي ضرورتاً احکام عملي هستند. هدف آنها راهنمايي کردن عمل است، و نه اين که به طور منفعلانه اشيا را آن طور که هستند توصيف کنند.

2-1-3. تجربه گرايي روشي(2) براي پژوهش اخلاقي
 

معناي تجربه از نظر ديويي با آنچه مورد نظر گذشتگان بود متفاوت است. از نظر او تجربه متضمن دو درجه است: وجه فعال و وجه منفعل. تجربه بدون وجه فعال امکان نمي يابد و بدون وجه منفل چيزي جز فعاليت بي معني نيست. کودکي که دست به آتش مي زند (وجه فعال) تجربه نمي کند بلکه وقتي دست را بر اثر سوزش به کنار مي کشد (وجه منفعل) را تجربه مي کند. يعني برخلاف نظر تجربه گرايان، تجربه انساني عملي صرفاً انفعالي نيست و علاوه بر تحريکات عالم خارج، ذهن نيز در تجربه انساني دخيل است و با قطعيت مي توان گفت اگر بنا باشد يک تجربه به درد تجارب ديگر بخورد چاره اي جز تجريد و انتزاع نيست. مراد از فکر، عقل و انديشه مطلق نيست بلکه روش مشاهده و تجربه و استدلالي که توأم با سنجش باشد مراد است. يعني علم يا عقل چيزي نيست که از بالا بر روي تجربه قرار گيرد بلکه چيزي است که از تجربه بر مي خيزد و با تجريه آزمايش مي شود.
علماي اخلاق هر گونه ارتباط بين علوم اخلاقي و علوم طبيعي را انکار مي کنند و فيلسوفان ادعا مي کنند براي کسب معرفت، ابزاري در اختيار دارند که در ابزار مورد استفاده ي علوم تجربي برتري دارد. ديويي مي گويد عدم توجه به علوم طبيعي، اخلاق را به يک محيط خصوصي محدود و مصنوعي سوق مي دهد. يک اصل اخلاقي که مبني بر مطالعه خوي انسان باشد اعتراف خواهد کرد که حقايق طبع آدمي با حقايق مابقي طبيعت ارتباط دارد و بنابراين اخلاق با علوم طبيعي بايد ارتباط داشته باشد. البته اين اخلاق مسائل اخلاقي را حل نخواهد کرد ولي باعث مي شود مسائل را طوري بيان کنيم که تلاش و فعاليت ما به طور مستقيم منتهي به حل آنها شود. چنين اخلاقي ما را در مقابل شکست بيمه نخواهد کرد لکن شکست و عدم موفقيت را تبديل به يک منبع علم و اطلاع تازه خواهد کرد. يک چنين اخلاقي ما را در مقابل پيدايش مشکلات جديد حمايت نخواهد کرد لکن به ما اجازه خواهد داد با اطلاعات و معلومات بيشتري با مشکلات تازه مواجه شويم.
ويژگي هاي کليدي روش علمي عبارتند از: 1) ايده ها ابزاري براي حل مسائل هستند؛ 2) مسائل در يک شرايط اضمامي يعني در «موفقيت هايي» ناشي مي شوند؛ 3) کشف، نياز به رابطه ي متقابل با محيط دارد؛ 4) هيچ راه حل نهايي وجود ندارد. ويژگي پژوهش علمي شناخت شناسي ديويي را خطاپذير مي سازد؛ او تضمين مي کرد که نتايج مراحل پژوهش هميشه قابليت نقد و تجديد نظر را دارد طوري که هيچ چيز به طور کامل و مطلق صادق نيست.
ديويي در کتاب خود منطق، تئوري و تحقيق به طور کامل روش تحقيق و يا متدلوژي خود را شرح مي دهد. چون انسان جزئي از طبيعت است و جامعه از تکامل زيستي انسان نتيجه مي شود، مسائل اجتماعي نمي توانند از حوزه علوم طبيعي بر کنار مانند. از اين رو روش هايي که در علوم طبيعي به کار رفته و ما را به شناخت طبيعت کشانده کمابيش در بررسي هاي اجتماعي هم قابل استفاده است از اين رو تفکيک امور انساني از امور طبيعي و تضاد علوم اجتماعي و علوم طبيعي کاملاً مصنوعي و نادرست و نارواست. در واقعيت، انسان پاره اي از طبيعت است و ذهن از جهان جدايي ندارد. يک تئوري تحقيق جدايي موجود در عقايد و روش ها را از ميان مي برد. لذا تمايز بين پژوهش در علوم طبيعي و علوم اخلاقي را نمي پذيرد. از نظر او پژوهش و کشف همان نقش را در موضوعات اخلاقي دارند که در علوم طبيعي دارند يعني در تجربه آزمون مي شوند. بايد ارزشهاي اخلاقي هم مانند نظريه هاي علمي تجديد نظر شوند.
در نظريه ديويي، پژوهش اخلاقي بخشي از پژوهش تجربي است. از آنجا که احکام ارزشي ابزار هستند به نحو ابزاري هم مي توانند ارزش گذاري شوند، يعني از اين جهت که تا چه حد در راهنمايي رفتار توفيق کسب مي کنند. ما احکام ارزشي را اينگونه آزمون مي کنيم که آنها را در بوته عمل مي گذاريم تا ببينيم آيا نتايج آنها رضايت بخش است؟ آيا ما را قادر مي سازد تا پاسخ هاي خوبي براي مسائل جديد داشته باشيم يا نه. اين رويکرد عملگرايانه به اين نياز دارد که ما شرايطي را تضمين کنيم که احکام ارزشي ما در خود رفتار بشري باشد نه در يک مرجع معين پيشين که خارج از رفتار ماست مثلاً در دستورات خدا، يا مُثُل افلاطوني، يا عقل محض، يا «طبيعت». براي چنين کاري لازم است ما انواع مختلف احکام ارزشي که در صور رفتار ماست و نقش هاي مختلفي را ايفا مي کند همچنين در زندگي فکري و اجتماعي ما نقش ايفا مي کند را بشناسيم. نکته اساسي روش فلسفي ديويي اين است که ايده ها مي بايست با مفيد بودنشان در تبيين و روش سازي تجربه ي بشري آزمون شوند.
انسان ها با تمايلات متعارض مواجه مي شوند که بايد عمل را از بين آن انتخاب کنند. بايد جزئيات موقعيت را به عوامل آن تحليل کنند. البته او متوجه است که نمي توان تصميم هاي اخلاقي را به شرايط آزمايشگاهي تحويل کرد. اما تصميمي که نتايج آن از پيش تعيين شده نيست مي تواند مورد ملاحظه باشد. اين که ياد بگيريم به موارد مشابهي که در آينده پيش مي آيد به شيوه متفاوتي پاسخ دهيم، پژوهشي از اين نوع را ديويي «عقلاني» مي نامد.
ديويي به انتقادات مقدر پاسخ مي دهد و مي گويد چون علم جامعيت و قاطعيت ندارد بلکه براي افکندن وضع و بنيادي تازه، وسيله است. هميشه اين خطر وجود دارد که جهت حفظ مقاصد مغرضانه آلت شود و تحت امر مقاماتي ناباب شود. «اگر بپذيريم «حقيقي» يعني آنچه آزمايش شده؛ و اين اصل را تعميم دهيم معني اش چنين مي شود که هر يک از ما مسئوليم هر نوع عقيده جزمي خود را اعم از اخلاقي و سياسي در پيشگاه آزمايش قرار دهيم و ببينيم چگونه از محک تجربه سر بيرون مي آورند.» او در جاي ديگر مي نويسد:
«مي دانم که تأکيد من بر روش علمي ممکن است گمراه کننده باشد چون امکان دارد که فقط فنون خاصي از تحقيقات آزمايشگاهي را به خاطر آورد که توسط متخصصان انجام مي شود. اما مقصود من از روش علمي اين است که اين روش تنها وسيله ي حقيقي قابل دسترس براي درک اهميت تجربيات روزمره دنيايي است که در آن زندگي مي کنيم. روش علمي، الگوي علمي فراهم مي آورد که نشان مي دهد تجارب چگونه و تحت چه شرايطي بايد به کار روند تا همواره به جلو و بيرون رهنمون شوند. ما هيچ راهي جز فعاليت و اقدام بر طبق الگويي که تجربه به دست مي دهد نداريم مگر اين که موضع و مقام عقل و فکر را در رشد و کنترل يک تجربه فعال و زنده ناديده انگاريم».

2-3. مباني مابعدالطبيعي
 

3-2-1. نفي ايده آلهاي اخلاقي و خير مطلق
 

مباني مابعدالطبيعي ديويي اغلب سلبي است. نفي ايده آل هاي اخلاقي، يکي از مباني مابعدالطبيعي اخلاق اوست. هر چند افلاطون به عنوان مبدع نظريه مُثُل شناخته مي شود ولي بسياري از فيلسوفان اخلاق به ايده آلهاي اخلاقي معتقدند. از نظرديويي اعتقاد به ايده آل شايد مهم ترين اشتباه فلسفه باشد. اين اشتباه بزرگ مبني بر آن است که هر چه تحت شرايطي درست بود بدون هيچ گونه قيد و شرطي در همه شرايط ديگر درست خواهد بود. هرگاه اصول اخلاقي به جاي ابزار و وسائل سودمند به صورت قوانين ثابتي در آيند آدمي را بيش از پيش محدود مي کنند و از تجربه جدا مي کنند.
گرچه او ايده آل را نقد مي کند اما به طور کامل آن را نفي نمي کند. از نظر او ايده آل منشاء الهام است. هر ايده آلي ملهم از چيزي است که قبلاً وجود داشته است. لکن ايده آل تنها به وجود آوردن عين آن چيز نيست بلکه عبارت از اصلاح و تکميل چيزي است که قبلاً به طور ناقص و مبهم وجود داشته است. ديويي در اخلاق و شخصيت بحثي تحت عنوان اصول اخلاق دارد که در آن نظر خود را در خصوص ايده آل اخلاقي تبيين مي کند. او مي نويسد، اصول اخلاقي به حقايق همواره به حقايق زندگي ارتباط دارند نه با ايده آل ها و هدف ها و تعهداتي که مستقل و جدا از حقايق صريح هستند. اخلاق از روابط افراد نسبت به يکديگر و عواقب فعاليتهاي متقابل و مشترک آنها و تأثير متقابل اميال و افکار و قضاوت ها و رضايت و نارضايتي آنان سرچشمه مي گيرد و بنابراين جنبه اجتماعي دارد. اما خوبي و بدي هر صفت اجتماعي فوق العاده متفاوت است و ايده آل اخلاقي با درک اين تفاوت ها آغاز مي شود. روابط متقابل اجتماعي همواره در اخلاق آدمي اثر مسلمي دارد لکن بايد مراقب بود که اين روابط به طرز عاقلانه تنظيم شود و اين تنظيم عاقلانه تنها در صورتي امکان پذير خواهد بود که بتوانيم اين روابط را درست درک کنيم و درک آنها هم بدون کمک علم ميسر نخواهد بود. انسان خواهي نخواهي ناگريز است دائما با همنوعان خويش و طبيعت ارتباط داشته باشد. ايده آل حقيقي عبارت از احساس چگونگي اين روابط و معني آنهاست. براي درک اين روابط نيز ما بايد داراي سرمشق ها و نمونه هايي باشيم.
از آنجا که ديويي منکر ايده آل هاي اخلاقي مي شود غايات ثابت اخلاقي را نيز نمي پذيرد. از نظر او اعتقاد به غايات ثابت باعث بروز تعارضات فراواني مي شود. و وجود غايات پايان ناپذير دليل آن است که هدف مستقل و کامل و ثابتي وجود ندارد. «مطابق اين اخلاق، کمال ديگر هدف نهايي زندگي نيست. بلکه حرکت به سوي کامل شدن هدف است.(3) حرکتي که هيچگاه پاياني براي آن قابل تصور نيست. صفات اخلاقي غايات ثابتي نيستند که بتوان آنها را به تملک خود درآورد. عمل رشد تنها غايت اخلاقي است(4)».
نفي ايده آل ها و خير برين در تفکر ديويي ملازم نفي مطلق ها است. به عبارت ديگر انتقاد از نظام سازي در مابعدالطبيعه و در اخلاق، نيز انتقاد از اصول جاودان اخلاقي، همه از اين امر سرچشمه مي گيرد. ديويي هيچ نظام اخلاقي ثابت نداشت(5) به جاي آن او روش و ويژگي دموکراتيک را به کار برد. يک فرد دموکراتيک عادات اخلاقي و عقلاني معيني دارد که از روش جدايي ناپذير است؛ و روش فقط وقتي کارکرد پيدا مي کند که چنين عاداتي عملي شود. در نظر ديويي يکي از بديهي ترين درس هاي تاريخ اين است که حتي وظيفه شناس ترين افراد هم نمي توانند مصرانه به يک توافق اخلاقي برسند و مباحثات و جدل هاي بين فيلسوفان اخلاق تا امروز هم حل ناشده باقي مانده است. بسياري از مردم در سوگ از بين رفتن امور مطلق اخلاق نشسته اند، اما ديويي تنها مي تواند چنين امور مطلقي را ستايش کند.

3-2-2. نقادي دوآليسم سنتي
 

يکي از مفروضات فلسفه جديد دوآليسم (دوگانگي) بين انسان و طبيعت است. دوآليسم انواع و اقسامي دارد که ديويي همه انواع آن را انکار مي کند.(6) اين بدان معنا نيست که او مخالف تقابل هاي دوگانه است بلکه بدين معناست که او سعي دارد سنت فلسفي غرب را که از يونانيان به ميراث مانده است از تأثيرهاي دوگانه انگاري هاي خاص مابعدالطبيعي بزدايد.
مهم ترين دوگانه ها که ديويي آنها را انکار مي کند عبارتند از:

عقل و حس
 

در سنت کلاسيک فيلسوفان بين عقل و حس تمايز قائل شده اند و مقام عقل و معرفت عقلي را برتر از حس و علومي که از طريق تجربه به دست مي آيد دانسته اند. از نظر او اين تمايز باطل و زيان آور است. وسيله و غايت
ديويي با تفکيک وسيله از غايت مخالف است. از نظر او هدف، عبارت است از آخرين عملي که پيش بيني شده و وسائل عبارت از اقداماتي است که از لحاظ زمان جلوتر بايد صورت بگيرند. هدف و وسيله دو نام است براي يک حقيقت. هدف وقتي ارزش پيدا مي کند که يکايک وسائل نيل به مقصود را در نظر بگيريم. بايد هدف فعاليتي را در خود آن فعاليت جست. هدفي که در آغاز فعاليت اختيار مي شود هدفي احتمالي و آزمايشي است لذا هيچ گاه نبايد تغييرناپذير تلقي شود. اسکفلر مي گويد مفهوم زنجيره هدف وسيله انکار تقسيم عاميانه عمل به واقعيت و ارزش است: هدف ها ابزار نيز هستند، و وسيله ها نيز هم با ارزش اند و هم بي ارزش. انديشه انتقادي در تمام حوزه ها مستلزم انديشه انتقادي در مورد هدف و وسيله است.
ويليام فرانکنا مي گويد، ديويي به دنبال آن بود تا تمايز خوب به عنوان وسيله و خوب غايت را از ميان بر دارد، تا حدي به اين دليل که تشخيص داده بود بيشتر چيزهايي که انجام مي دهيم يا با آن زندگي مي کنيم هم به خودي خود خوب يا بدند و هم به دليل نتايجشان. مقدمات وي درست است اما استنتاج وي نادرست است. نهايت چيزي که به دست مي آيد اين است که به جاي اين فکر برخي ارزش ها تنها به عنوان وسيله خوبند و برخي ديگر تنها به عنوان غايت، بايد همواره به دنبال هر دو نوع ارزش در کارهايمان باشيم.

عادت و فکر
 

به اعتقاد ديويي جدايي متداول بين بدن و روح، عمل و نظر، حقيقت و ايده آل جدايي بين عادت و فکر است فکري که داخل دايره عمل معمولي عادت قرار نداشته باشد فاقد وسيله ي اجراست و چون قابل اجرا نيست درخور آزمايش و يا انتقاد نخواهد بود.
پي نوشتها:

1- ديويي پيش از اين که به نظريه اختصاصي خود برسد در خصوص ملاک صدق، با جيمز هم عقيده بود. يک سؤال سنتي که او در مقالاتي بين سالهاي 1906تا1909به آن پرداخت، سؤال در خصوص معناي صدق بود. ديويي و جيمز معتقد بودند ايده اي مطابق با واقعيت و در نتيجه صادق است اگر و تنها اگر به طور موفقيت آميزي در عمل بشري و در تعقيب اهداف و علائق بشري به کار رود، يعني اگر به حل دوباره يک موقعيت مساله آميز آن طور که در اصطلاح ديويي است بينجامد. تئوري صدق پراگماتيسم را منتقدان بسياري نقد کردند. شايد مهم ترين آنها منطق دان و فيلسوف برجسته انگليسي برتراند راسل بود. راسل اظهار مي کند در مورد بارزترين نظريه ديويي يعني قرار دادن «پژوهش» به جاي «حقيقت» به عنوان تصور اساسي منطق و نظريه با ديويي اختلاف نظر دارد و مي گويد ديويي در پي احکامي نيست که مطلقاً «صادق» و يا مطلقا«کاذب» باشند. به عقيده او فراگردي به نام «تحقيق» است که عبارت از شکل انطباق ميان ارگانيسم و محيط آن. به اين ترتيب او «تحقيق» را اساس منطق قرار مي دهد و نه حقيقت يا معرفت را.
2. ديويي مي نويسد: «روش جزئي از ميراث گذشتگان است. اما چون اوضاع احوال زندگي ثابت نيست نمي توان هيچ روشي را بي کم و کاست و بدون توجه به شرايط موجود به کار بست.»
3. ديويي در عين اينکه داشتن هدف نهايي را در زندگي نفي مي کند اما خود هدفي را تعيين مي کند. اگر کمال هدف نهايي نيست پس حرکت به سوي کامل شدن هم نمي تواند هدف باشد. زيرا اولا هر هدف نهايي را نفي مي کند و ثانيا «حرکت به سوي کامل شدن» يک «کمال نهايي» عيني يا دست کم ذهني را به صورت دروني پيش فرض دارد. در واقع ديويي يک غايت «کمال» را به کنار گذاشته و غايت ديگر «رشد» را به جاي آن گذاشته است.
4. رورتي مي گويد به گفته هاچينز و آدلر پراگماتيسم نسبيت گرا و ابطال کننده خود مي باشد. اين گفته که «عمل رشد، تنها غايت اخلاقي است» آدمي را بدون هيچ معياري براي رشد رها مي کند. فقط تمسک به چيزي ابدي، مطلق، و خوب است که به شخص جواز مي دهد ترجيح دموکراسي اجتماعي بر فاشيسم را توجيه کند.
5. اين که گفته مي شود ديويي هيچ نظام اخلاقي نداشت. منظور نظام اخلاقي به معناي سنتي آن است. يعني اعتقاد به يک چارچوب از پيش تعيين شده با اصول ثابت. اما نظام به معناي مجموعه اي از عقايد منسجم امري نيست که حتي يک فرد عادي عاري از آن باشد و قطعاً يک فيلسوف و متفکر بدون نظام فکري نمي تواند به تفکر خود ادامه دهد.
6. بنا به تفسيري اعتراض ديويي به دوآليسم بيشتر ارسطويي است و از تجربه و آموزش و پرورش ديويي مي توان چنين استنباط کرد که کل کتاب تمريني براي جستجوي قانون طلايي حد وسط ارسطويي است.
منبع: فصلنامه ي اخلاق در علوم و فناوري، سال دوم، ش 1 و 2، 86.
نشریه پایگاه نور شماره 6