از غربت غريب سهراب (1)
از غربت غريب سهراب (1)
چکيده
زبان شعري سپهري نيز هم چون زبان شعري نظامي و حافظ سرشار از انحراف از هنجارهاي عادي است يعني زباني با جلوه هاي تازه ي حسي - معنايي به همراه حصول تازگي شيوه ارائه ي بياني جديد،چرا که هم سير مکتبي آگاهانه از رمانتيسم اروپايي به سوي سوررآليسم شرق دور در آن وجود دارد و هم انحراف از هنجارهاي طرز تازه ي نيمايي.
واژه هاي کليدي:
پس از گذشت حدود بيست و اند سال از درگذشت سهراب، هنوز هم به زعم بسياري از منتقدان علي رغم انتشار مقاله ها و کتاب هايي در خصوص زبان و انديشه ي وي، شعر او در هاله اي از ابهام و فراتر از آن اتهام قرار دارد. به ويژه اشعاري که او از دفتر سوم - آوار آفتاب - به بعد منتشر نمود. اختلافي که در مورد نقد اشعار سپهري چه در زمان حيات و چه بعد از مرگش، ميان منتقدان وجود داشت و دارد، خود دليلي بر اين است که «ابهام آگاه» در زبان و تفکر وي که به قول کلينت بروکس «از مختصات شعر خوب است»(1) تا چه حد در کلام او موج مي زند. ابهامي که حاصل پوشيدگي دختر بکر انديشه و بازتاب دستگاه فکري پيچيده ي مکتبي اوست و عدم آگاهي خواننده به آن، دو گانگي و گاه چند گانگي تفسير را هم چون ديگر شاعران بزرگ کلاسيک زبان فارسي، دامن زده است. ابهامي که اگر کسي آن را به درستي دريابد، مسلماً به وجد مي آيد و اگر کسي فاقد ادراک راستين آن باشد، دچار کژتابي قضاوت مي گردد و به قول صاحب تاريخ تحليلي شعر نو« حتي اگر از آگاه ترين منتقدان معاصر عرصه ي نقد پس از نيما هم باشد»(2) دچار تناقص برداشت مي شود و به گفته دکتر شفيعي شاعري «صاحب سبک»(3)، «برج عاج نشين تقدس و صفا» «بچه بودايي اشرافي»(4) خوانده مي شود و شعر و زبان راز آميز او که به قول دکتر حميد زرين کوب «متمايز و بي نظير و مستقل و دور از هر نوع تاثير پذيري»(5) است از نوع «بيان ساده لوحانه ي شاعرانه»(6) انگاشته مي شود.
تشتت دربرداشت چند گانه،تنها در شعر معاصر فارسي به لحاظ بروز انحراف از هنجارهاي عادي زبان که به قول پل والري «از اصلي ترين ويژگي هاي سبکي» است، مطلب تازه اي نيست، بلکه اين موضوع در مورد آثار نوي شاعران صاحب سبک کلاسيک ما،از ديرباز نيز سابقه داشته است. مثلاً در هنگامه ي بروز طرز تازه ي مکتب دار گنجه که در هر دو فرايند ايجاد «هيکلي از قالب نو» و «صيدي از بحر تازه ي انديشه»(7) اتفاق افتاده، وي نيز دچار چنين غربتي شده است و به همين دليل او در مقدمه ي اولين گنجينه ي خود، خواهان نوازش و حمايتي آشکار از شيوه ي تازه اش مي شود که:
شيوه غريب است مشو نا مجيب
گربنوازش نباشد غريب (8)
هم چنان که خواجوي بزرگ اگر طرزش براي کژانديشان روزگار وي طعم شيوه ي خواجو را بر خلاف آفرينش هاي جادويي صور خيال و لطف سخن خدادادش نداشت، بيشتر در غربتي که حاسدان سست نظم بر اشعارش مي بردند، قرار مي گرفت، بنابراين همانگونه که اشاره شد، براي شاعران صاحب سبک و مکتبي، مواجه شدن با چنين قضاوت ها و غربت هايي، موضوع تازه اي نبوده است.اما آنچه در خصوص غربت سپهري پيچيده تر به نظر مي رسد، علاوه بر روي کرد انحراف از هنجارهاي رايج زباني که از مختصات عمومي سبک شعر نو پس از نيماست، موضوع تاثير پذيري بي سابقه ي او در ادبيات ما از انديشه هاي فکري و فلسفي مکاتب شرق دور، به ويژه مکتب هاي بوديسم، تائوئيسم، هندوئيسم و اعتقاداتي است که او به باورهاي «يونگ» و «هسه» دارد. به طوري که اين تاثير پذيري به شدت در «اشعار وي بخصوص از دفتر سوم به بعد با زباني تازه جلوه نموده که همين توأماني تازگي زبان و انديشه نه فقط سبک شعر او را از اشعار هم عصرانش متفاوت نموده، بکله حتي فراتر از آن موجب پديدار شدن مختصه ي مکتب در روزگار ما نيز در ادبيات معاصر گشته است.
همان گونه که مي دانيم تازگي شيوه بيان هنري، تنوع صور خيال را موجب مي شود و تفاوت صورت هاي خيالي در محور افقي، شعري را از شعر ديگري متمايز مي کند که اين تمايز در نهايت «سبک» را رقم مي زند. در حالي که ديگرگوني يا تازگي انديشه در سير منطقي خود در کل اشعار و در محور عمودي، «مکتب» را موجب مي گردد؛ زيرا مکتب چيزي جز خروج آگاهانه ي شاعر و يا نويسنده از طرز انديشه ي رايج ديگران و حتي خود نيست که اين مهم در اشعار سپهري بارها صورت گرفته است.
در اثبات اين مدعي مي توان ايجاد مکتب هاي ادبي اروپايي را پس از مکتب کلاسيسم مثال آورد. به اين معنا که ايجاد مکتب پارناسيسم در حقيقت چيزي جز واکنش آگاهانه فکري ويکتور هوگو در فرانسه عليه رمانتيسم نبود، هر چند او خود نخست از طرفداران اصلي اين مکتب محسوب مي شد. هم چنان که عصيان آگاهانه ي شارل بودلر که خود از طرفداران بزرگ مکتب پارناس بود، موجب شد که وي مکتب تازه ي سمبوليسم را بنا نهد و با سرودن مجموعه ي «گل هاي شر» و دنياي راکد و يک نواخت انديشه ي ادبي غرب و جهان را تکان داده و بتواند بزرگاني چون پل ورلن،رمبو و حتي مالارمه را به دنبال خود بکشاند.(9)
آگاهي نسبت به تغييرانديشه - مکتب - مربوط به دوره ي تولد «ايسم»ها در غرب نيست، بلکه پيش از اين هم، چنين روي کردي فارغ از هرگونه «ايسمي» در ادبيات ما، اتفاق افتاده است. به طور مثال همان گونه که مي دانيم انصراف آگاهانه ي سنايي از انديشه ي رايج مدح و ستايش به عرفان، يک روي کرد مکتبي است. چرا که زبان و مختصات بياني در هر دو دوره ي خاکستري و روشن زندگي شاعري او تقريباً يکسان است،يعني بر پديده تغيير بيشتر شعر او از نرم معمول، موجب بوجود آمدن تعابير خاصي هم گرديده که اين مهم در غزليات او از خاکستري به روشن به قول دکتر شفيعي کاملاً مشهود است. هم چنان که به نظر مي رسد اين حرکت انديشمندانه در نظامي نيز از عاشقانه هاي معمول به سمت عاشقانه هاي نو و هدفمند روي کردي آگاهانه و مکتبي باشد که توانسته است شاعران کوچک و بزرگي را تحت تاثير خود قرار دهد. هم چنان که خود صراحتاً به اين مساله اشاره مي کند که :
يه که سخن دير پسند آوري
تا سخن از دست بلند آوري
سفره ي انجيرشدي صفروار
گر همه مرغي شدي انجير خوار
من که درين شيوه مصيب آمدم ديدني ارزد که غريب آمدم
شعر من به صومعه بنياد شد
شاعري از مصطبه آزاد شد
سرخ گلي غنچه مثالم هنوز
منتظر باد شمالم هنوز
گر بنمايم سخن تازه را
صور قيامت کنم آوازه را
سحر حلالم سحري قوت شد
نسخ کن نسخه ي هاروت شد (10)
بنابراين راز موفقيت مکتب دار گنجه هم چنان که خود به آن آگاه است و کلامش تمامي نسخه هاي هاروتيان را نسخ کرده از گونه ي تازه هاي مکتبي است و نه سبکي، چرا که برخوردار از فرايند دو گانه ي تازه ي «زبان» و «انديشه» است.
مطلب ديگر در تفاوت مکتب با سبک اين است که سبک تنها در تمايزات ارائه ي شکل هاي بياني و يا قالب ها جلوه مي کند. درحالي که روي کرد مکتبي از تباين دو انديشه و يا از حالت يک انديشه به سوي انديشه اي تازه تر،علي رغم داشتن اشتراک بياني و ياقالب حاصل مي شود. يعني مي تواند در يک زمان با چند گونه ي متفاوت بياني و قالب، مکتبي واحد در نقاطي منفک در جهان وجود داشته باشد، در حالي که اين موضوع در خصوص سبک مصداق پيدا نمي کند. يعني دو يا چند بيان با قالب هايي متفاوت حتي در محيطي واحد نمي تواند سبکي واحد را تشکيل دهد، بلکه حداقل اين است که اشتراک در شيوه ي بيان علي رغم تفاوت در قالب بايستي وجود داشته باشد.
دکتر شفيعي در خصوص عدم حصول به حرکتي آگاه و مکتبي در شعر کهن فارسي علي رغم تفاوت و تنوع فراوانتر گونه هاي سبکي هم چون سبک ترکستاني، خراساني، عراقي ، هندي تلويحاً سخني قابل توجه دارد. او مي گويد :
«در مطالعه ي شعر قديم فارسي و شعر قديم عرب در تمام ادوار تا دوره ي معاصر ديده مي شود که بيشتر کوشش سرايندگان و شاعران متوجه محور افقي شعر بوده و به تازه جويي همين محور بسنده کرده اند. از اين روي طرح عمومي يک قصيده و حتي يک داستان مفصل اغلب در قالب خاص و ثابت جريان مي يابد. از وصف بهار يا زاري از هجر و يا خاطره ي وصل آغاز مي شود و به مدح يا موضوع ديگري که در همين حدود است پايان مي يابد. حتي راه گريز از مقدمه به نتيجه، بسيار محدود و کليشه اي شده به حدي که اگر شاعري بتواند اين محدوده ي قالب قديمي را در هم شکند و گريزگاه ديگري بجويد؛ اين کوشش او هنري جداگانه و به عنوان حسن تخلص و حسن ابتدا و حسن خروج در شمار صنايع بديعي قرار مي گيرد... نبايد فراموش کرد که يکي از علل محدوديت شعر قدما همين عدم توجه به محور عمودي شعر است و پيشرفت کار ايشان از آنجا آغاز مي شد که سنت خاص متقدمان خود را که شايد در حوزه ي اصلي کار آنها تا حدي زيبايي و اصالت داشته، به عنوان يک بيناد استوار غير قابل تغيير پذيرفته اند و شايد پذيرفتن همين راه و رسم به عنوان اسلوب کار شاعري بوده که باعث شده سرايندگان از قرن پنجم به بعد بيشتر کوشش خود را صرف ايجاد ارتباط تازه ميان همان عناصر قبلي دانسته اند و نه کشف حوزه هاي تازه ي معاني و ثبت لحظه هاي حسي جديدي که هر روز در زندگي مشاهده مي شود.»(11)
اجتماع کشف حوزه هاي تازه ي معنايي و حسي نو به همراه حصول تازگي شيوه ي ارائه بياني جديد در کار هر شاعري به گفته ي شکلووفسکي «غريب سازي» (12) را به وجود مي آورد، شيوه اي که نخستين پديده ي آن ابهام و پيچيدگي است، ابهامي که ابراز معمول آن رمز و آشنايي زدايي است. اين گونه سروده ها که هم نويي طرزانديشه و هم انحراف از نرم زباني را به همراه تازگي صور خيال دارد، به قول دکتر شميسا «شيوه اي خلاق»(13) را به وجود مي آورد. شيوه ي شاعراني که آثار آنان در تمام ادبيات و هرکشوري نخست به شکل شگفت آوري جلوه مي کند و سالها مانا مي ماند و نقدهاي بسياري را بر مي تابد. و به قول اسپيتزر «شيوه اي که مدت ها بر همگان مستور است و دريافت آن نيازمند جرقه اي ذهني است که تنها در امتداد همان شعاع است که مي تواند رازهاي پوشيده ي سبکي و زباني آشکار گردد.»(14) و گرنه پيام، سال ها غير قابل دريافت و دست نيافتني باقي مي ماند.
زبان شعري سهراب چون حافظ و نظامي از اين گونه است چرا که هم سير مکتبي ي آگاهانه از رمانتيسم اروپايي به سوي سورآليسم شرق دور در آن وجود دارد و هم انحراف از هنجارهاي طرز نيمايي.
براي آشنايي بيشتر با فرآيند «غريب سازي» قسمتي از اشعار سهراب در سه محور:
الف) تاثير پذيري از دستگاه فکري و فلسفي عرفان شرق دور
ب) برجسته سازي
ج) تلفيق رنگ و کلام به خواننده ي گرامي نمايانده شده است.
با آن که سنت هاي روحاني شرق در بعضي جزئيات با هم متفاوتند،اما اساس جهان بيني شان يکي است و آن تجربه ي مستقيم از حقيقت يعني تجربه ي تصوف است. بنابراين تائوئيسم و بوديسم به رغم اختلاف در بعضي مفاهيم،اصولي مشترک دارند که جوهر جهان بيني هاي شرقي است و براساس آن همه پديده ها تجلياتي از يک امر واحدند. اين حقيقت واحد در مذهب برهمايي «برهمن» در مذهب بودايي «دارما کايا» و در مذهب تائويي «تائو» نام دارد. بنابراين اگر بعضي عناصر مربوط به ديگراديان شرق مثلا هندوئيسم را در شعر سهراب نشان مي دهيم، هدف آن نبوده است که او را لحظه اي به اين و لحظه اي ديگر به آن مذهب منتسب کنيم،بلکه قصد نشان دادن جوهر واحد کليه اديان و نحله هاي فلسفي و عرفاني شرق دور در شعر سهراب است که مي دانيم در آنها جست وجو و درنگ بسيار کرده است.
«هندوئيسم مجموعه اي از اعتقادات بي شمار و در هم آميخته است که زمان پيدايش آن به زمان آثار و کتاب هاي مقدس «وداها» باز مي گردد. هندوهاي ارتدکس به يک سلسله عقايد گوناگون و متضاد باور دارند که از آن جمله عقيده به وحدت وجود، توحيد و حتي گاهي انکار، ثنويت و کثرت است. ميان هندوئيسم و ديگر اديان شرق اصول مشترکي هست که يکي از آنها «اهيمسا» است. در قرن ششم به دنبال تحول در هندوئيسم بسياري مباني و اصول آن تغيير کرد. از جمله اهيمسا که از اصول محکم يوگه و بوديسم است و نزد هندوان نيز محترم شمرده مي شد. سپهري خود در کتاب «اتاق آبي» به مفهوم اهيمسا اشاره دارد« در چار ديوارخانه ي ما لفظ (Ahimsa) يا معادل آن بر زبان نرفته بود،» معناي لغوي اهيمسا پرهيز از آزار جانداران است. در اين مورد در تاريخ جامع اديان چنين آمده است: «در کتاب پانانجلي به نام «راجه يوگه» هشت قانون براي جوکي سالک بيان شده است. اولين قاعده اهيمسا نام دارد» سهراب قانون زمين را مي داند قانون زمين نيازردن است. دراتاق آبي نيز هنگامي که به خاطرات کودکي اشاره مي کند،رويدادي را باز مي گويد که در آن عمويش با قانون اهيمسا نداشته و به طرف ماري نشانه مي رود و اورا مي کشد و روح سهراب آزرده مي شود. سهراب به قانون زمين ارج مي نهد:
ياد من باشد
هر چه پروانه که مي افتد در آب
زود از آب در آرم
يادمن باشد کاري نکنم به قانون زمين برخورد.
(غربت)
او درشعر «و يپامي در راه» نيز سراسر پيروي از قانون اهيمسا مي کند:
خواهم آمد
پيش اسبان،گاوان
علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه
سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتي را در راه
من مگس هايش را خواهم راند.(15)
پی نوشت ها :
* گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}