پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (4)
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (4)
ج : مراتب و حضرات
1- مراتب سته در کلام ابن عربي
منحصر به شش مرتبه است:
مرتبه اول: غيب الغيب، غيب مغيب، غيب اول و تعين اول است که احديت ذات ناميده مي شود، در اين مرتبه، ملک را ملکوت، ملکوت از جبروت و جبروت از لاهوت که همان مرتبه احديت ذات است، متمايز نيست، بلکه وحدتي است صرف، و قابليتي است محض، بدون اعتبار و ظهور کثرت، اعم از علمي نسبي و عيني خارجي که مقام انقطاع کثرت نسبي و نيز وجودي و استهلاک آن در احديت ذات است.
مرتبه دوم: غيب ثاني و تعين ثاني است که مرتبه واحديت و الهيت و الوهيت نام مي گيرد، در اين مرتبه، هيات و اعيان اشيا و به اصطلاح اعيان ثابت، وجود علمي مي يابند.
فرق اين مرتبه با مرتبه نخستين در اين است که اعيان در اين مرتبه وجود علمي دارند،در صورتي که در مرتبه اول مندرج و مندمج در ذات و از هر نوع وجودي و ظهوري بي بهره بودند در مقام تشبيه مي توان گفت مرتبه اول به منزله دانه است بدون تعين خصوصيات بيخ و ساقه و شاخ و برگ و شکوفه و ميوه، و مرتبه دوم تعين و تجلي آن است بر خودش به صور تفاضيل خصوصيات و اين مفصل در مجمل به منزله تعين ثاني است که گرچه تعدد وجودي عيني نيست ولي تميزعلمي هست. اين مرتبه دوم مثال حقايق موجودات است که در عرف عرفاي وحدت وجودي اعيان ثابته ناميده شد و در اصطلاح حکما، هيات.
مرتبه سوم: مرتبه ارواح با ظهور حقايق مجرده بسيطه، يعني عقول و نفوس کليه مجرده است که غيب مضاف نيز خوانده مي شود. حقايق مزبور پس از ظهور در اين مرتبه، هم مدرک و تميز اعيان خود باشند و هم امثال اعيان خود.
مرتبه چهارم :مرتبه مثال، خيال مطلق، خيال منفصل و به اعتباري غيب مضاف است که مرتبه ظهور معاني در قوالب محسوس است مانند ظهور علم به صورت شير و ثبات در دين به صورت قير. وجود اشيا در اين مرتبه وجود مثالي و برزخي است، درمعني اکوان لطيفه اند و قابل تجزيه و تبعيض و فرق و التيام نيستند.
مرتبه پنجم: مرتبه حس و شهادت است که مرتبه وجود اجسام و اکوان کثيفه اند که قابل تجزيه و تبعيض اند.
مرتبه ششم: مرتبه جامع جميع مراتب است و آن حقيقت انسان کامل که جامع جميع مراتب است.(2)
و خود را به رضا و غضب وصف کرد آنجا فرمود: «رضي الله عنهم و رضوا عنه» (3) و (سبقت رحمتي غضبي)(4) . او خود را وصف کرد به اين که «جميل» و «ذوالجلال» است و مارا بر هيبت که حاصل جلال است و برانس که حاصل جمال است ايجاد کرد و از اين دو صفت متقابل، يعني جمال و جلال،به يدين (دو دست) تعبير فرمود.(5)
2- حضرات خمس
1- حضرت غيب مطلق؛ که عالم آن اعيان ثابته است؛
2- حضرت شهادت مطلق؛ که عالم آن عالم ملک است؛
3- حضرت غيب مضاف؛ که نزديک به غيب مطلق است که عالم آن، عالم ارواح جبروتي و ملکوتي، يعني عالم عقول و نفوس است.
4- حضرت غيب مضاف که نزديک به شهادت مطلق است که عالم آن، عالم مثال و خيال مطلق و منفصل است که عالم برزخ نيز نام گرفته است. زيرا برزخ واسطه ميان عالم ارواح و عالم اجسام است و از هريک بهره اي دارد. از اين حيث که غير مادي است،شبيه عالم ارواح است و از اين حيث که صورت و شکل و مقدار دارد،همانند عالم اجسام است. بنابراين حضرت غيب مضاف منقسم به دو قسم شد: نزديک به غيب مطلق و نزديک به شهادت مطلق.
5- حضرت جامعه؛ که جامع حضرات چهارگانه مزبور است و عالم آن،عالم انساني است،که جامع جميع عوالم و اشيا و اکوان آنهاست.
پيروان محيي الدين،مرتبه جامعه را از مراتب و حضرات شمرده اند ولي ابن عربي در فتوحات مکيه آن را به حساب نياورده و حضرت خيال را اوسع حضرات شناسانده است و در اين مقام نوشته است:
«ان العالم عالمان و الحضره حضرتان، و ان کان قد تولد بينهما حضرة ثالثه من مجموعها فالحضره الواحده: حضرة الغيب و لها عالم يقال له عالم الغيب) و الحضره الثانيه: هي حضره الحس و الشهاده و يقال لعالمها عالم الشهاده و مدرک هذا العالم بالبصر و مدرک عالم الغيب بالبصيره و المتولد من اجتماعها حضره و عالم، فالحضره حضره الخيال و العالم عالم الخيال و هو ظهور المعاني في القوالب المحسوسه کالعلم في صوره اللبن و الثبات في الدين في صورة القير و الاسلام في صوره العمد و الايمان في صوره العروه و جبريل في صوره دحيه الکلبي و في صوره الاعرابي و تمثل لمريم في صوره بشر سوي... و لذلک کانت حضرة الخيال اوسع الحضرات لانها تجمع العالمين عالم الغيب و الشهاده...»(6)
2- سخن کاشاني در بيان مراتب وجود
عبدالرزاق کاشاني مراتب را شش مرحله مي شمارد:
«مرتبه ذات احديت،مرتبه حضرت الهيت يا واحديت، مرتبه ارواح مجرده،مرتبه نفوس عالمه که عالم مثال و عالم ملکوت است، مرتبه عالم ملک که عالم شهادت است، و مرتبه کون جامع که آن انسان کامل است که مجلاي جميع است».(7)
کاشاني حضرات را در پنج محصور مي کند:
«حضرت ذات،حضرت صفات و اسماء که حضرت الوهيت است، حضرت افعال که ربوبيت است، حضرت مثال و خيال و حضرت حس و مشاهده.»(8)
کاشاني مقام ذات را از حضرت به شمار مي آورد ولي قيصري، اولين حضرت را حضرت احديت مي داند.(9)
2- فرق صفات با اوصاف درکلام ابن عربي
ابن عربي ميان صفات و اوصاف فرق مي گذارد، به اين صورت که هرگاه صفت گفته شود امري عيني زايد بر موصوف به تصور مي آيد، اما وصف اين چنين نيست، زيرا گاهي عين موصوف است. به نسبتي مخصوص که آنرا عيني زايد نمي باشد.(10)
د: عالم حس و شهادت،مثال عالم خيال و مثال
هـ: نصوص ابن عربي درباره وحدت وجود
ابن عربي نخستين صوفي و عارفي است که در عالم اسلامي با ايمان راستين و شور و شوق فراوان اين اصل و اساس را استوار ساخته و به برکت صفاي باطن و ذوق سرشارو در اثر وسعت معلومات و کثرت اطلاعات و نيز به بيان رسا و قلم توانايش به شرح و بسط آن پرداخته و به تقرير فروع و استنتاج نتايجش همت گماشته و در نتيجه نظامي نوظهور و عرفاني بديع پديد آورده است «وحدت وجود» دين و روح و فکر ابن عربي را به خود مشغول داشته و اساس و مدار عرفان و اصل حاکم و مستحکم در سير انديشه اوست و در عرفان و نظام فکري وي جميع مسايل مهم فلسفي و کلامي و عرفاني در باره خدا و صفات او و انسان و معارف او و نيز حيات معنوي، محبت الهي، اديان و مذاهب، آداب و اخلاق و خلاصه جميع امور مربوط به دنيا و آخرت از آن اصل اصيل متفرع شده اند، و او آن را پايه و مايه همه چيز قرار مي دهد و همه چيز را به آن بر مي گرداند. حتي احکام فقهي و دينش را چنان تفسير و تاويل مي نمايد که با آن اصل سازگار آيد.
بديع الزمان فروزانفر نويسد :
... و محيي الدين را در وحدت وجود طريقه اي خاص است که عامه فقها و برخي از متصوفه، مانند علاءالدوله سمناني به سبب آن در مذهب اوطعنها کرده اند ولي بيشتر آراء عرفا و حکماي قرن اخير از آن عقيده سرمايه گرفت و تقريبا کتب و آراء محي الدين مبناي اصلي تصوف اسلامي از قرن هشتم تا عهد حاضر است.»(13)
اينک به نصوصي از ابن عربي در باره وحدت وجود مي پردازيم:
1-
فالحق خلق بهذا الوجه فاعتبروا
وليس خلقا بهذا الوجه فادکروا
جمع و فرق فان العين واحده
و هي الکثيره لاتبقي و لاتذر (14)
بعد از جمع ميان حق و خلق، در جمع باقي نماني بلکه ميان حق و خلق فرقي بگذار و نيز در مقام تفريق جمع را رها مکن، بلکه در عين تفريق ميان حق و خلق جمع کن و در عين جمع ميان آنها فرق بگذار.
منظور آن است که حق و خلق دو وجه حقيقت فارد و عين واحدند که از جهت وحدت به آن نظرکني آن را حق يابي و حق نامي و اگر از جهت کثرت به آن بنگري آن را خلق بيني و خلق گزيني.در مرتبه الوهيت و ذات و حضرت احديت و جمع اسمايي و صفات، الله است و از هرگونه کثرتي منزه است و در مرتبه کثرت که مرتبه فرق و ظهور حق به مظاهر و اسماء و صفات است،خلق است.
2-
يا خالق الاشياء في نفسه
انت لما تخلقه جامع
تخلق ما لا ينتهي کونه فيک
فانت الضيق الواسع (15)
هرچه ظهور يافته و پديدار گشته از تجلي وجود حق متعال است پس همه اشيا در اوست يعني در علم او که عين ذات اوست و او در ذات خود جامع جميع مخلوقات نامتناهي و محيط بر همه آنهاست. و مخلوقات در ذات او مانند امواجي هستند بر روي دريايي بيکران در حالي که ذات حق متعال به اعتبار احدي، ذاتش ضيق است که در آن مرتبه هرگز مجال ثنويت و تعدد نمي باشد،به اعتبار تجلي اسمايي،به ويژه تجلي او به اسم (واسع) متجلي در کل و محيط و واسع بر کل است.(16)
3- (ما في الوجود مثل، فما في الوجود ضد. فان الوجود حقيقه واحده و الشيء لايضادنفسه)
فلم يبق الا الحق لم يبق کاين
فما ثم موصول و ما ثم باين
بذا جاء برهان العيان فما اري
بعيني الا عينه اذا عاين (17)
وجود حقيقت واحد است. آنجا نه واصلي است نه موصولي، نه مبايني و نه مفارقي که همه در عين وحدت حقيقي حق مستهلک هستند و عارف که به دو عين بصر و بصير مي نگرد و جز عين حق چيزي نمي بيند(18)
4- «وليس وجود الا وجود الحق بصور احوال ماهي عليه الممکنات في انفسها و اعيانها»(19) جميع ممکنات و مخلوقات ظهورات و تعينات و شوون ذات او هستند و او وجود حق و واحد است.
5- «و بالاخبار الصحيح عين الاشياء و الاشياء محدوده و ان اختلف حدودها فهو محدود بحد کل محدود فما يحدشيء الاوهو للحق فهوالساري في مسمي المخلوقات و المبدعات و لو لم يکن الامر کذلک ماصح الوجود فهو عين الوجود فهو «علي کلي شي حفيظ»(20) بذاته « ولا يوده»(21) حفظ شيء»(22)
يعني برابر اخبار صحيح، حق تعالي عين اشياء است و اشياء محدودند با حدود مختلف پس او با حد هر محدودي محدود، يعني متعين است، چرا که او اعين هر محدودي است، بنابراين حد هر محدودي حد، يعني تعين حق است و او به صورت آن محدود متجلي، پس او در صور و حقايق جميع موجودات اعم از مخلوقات يعني حقايق مسبوق به زمان و مبدعات يعني حقايق غير مسبوق به زمان، ساري و ظاهرات، و اگر حق در موجودات سريان و ظهور نمي يافت، هرگز موجودي وجود نمي يافت که وجود هر موجودي از ناحيه اوست، پس تنها حق تعالي است که عين وجود محض است و به ذات خود محيط بر اشياء و حافظ آنها از انعدام است، يعني که او وجود حق و قيوم واحد است و هستي جميع اشيا به هستي اش قايم است به طوري که «اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالبها».
6- «و صاحب التحقيق يري الکثره في الواحد کما يعلم مدلول الاسماء الالهيه و ان اختلف حقايقها و کثرت،آنها عين واحد فهذه کثره معقوله في واحد العين فيکون في التجلي کثره مشهوده في عين واحده.»(23)
عارفان مي بينند کثرت واقع در عالم، در واحد حقيقي، که همان وجود مطلق است به صورت کثرت ظاهر شده است. موجودات مانند وجود قطرات در دريا، ميوه در درخت و درخت در هسته همچنان که مي دانند که مدلول اسما و صفات الهي از قبيل: قادر و عالم و خالق و رازق، با وجود اختلاف معاني، واحد است و به همان ذات واحد حقيقي راجع،پس اختلاف مباني و کثرت اسما در ذات حقيقي درست و معقول است که چون آن ذات به صور اسما متجلي شود،آن کثرت در ذات و عين واحد مشهود خواهد بود.(24)
7- «فان للحق في کل خلق ظهوراً فهو الظاهر في کل مفهوم، و هوالباطن عن کل فهم الاعن فهم من قال ان العالم صورته و هويته و هو الاسم الظاهر، کما انه بالمعني روح ما ظهر فهوالباطن... و صور العالم لايمکن زوال الحق عنها اصلا.»
حق تعالي در هر يک از مخلوقاتش به گونه اي ظهور مي يابد و در هر مفهوم و مدرکي ظاهر و متجلي مي گردد، اما از آنجا که فهمها همه تجليات و ظهور است او را در مجالي و مظاهرش در نمي يابد. او از فهمها مختفي و پنهان است مگر از فهم کساني که مي دانند عالم صورت و مظهر هويت يعني حقيقت حق است که اين کسان حق را در جميع مظاهرش مشاهده مي کنند. عالم سراسر عبارت است از اسم ظاهر حق، يعني که عالم هويت و حقيقت اوست که ظاهر گشته و حق از حيث معني و حقيقت روح و باطن عالم است، پس ظاهر عالم اسم ظاهر حق است و باطن آن اسم باطن حق. اسم ظاهر مقتضي ظهور عالم و اسم باطن مقتضي بطون حقايق آن است،با اين که مقتضي (به صيغه اسم فاعل) به اعتباري غير مقتضا (به صيغه اسم مفعول) است که ربوبيت غير مربوبيت است، لکن به اعتباري ديگر عين آن است و او احديت حقايق است. بنابراين درست آمد که عالم عين اسم ظاهر و روح آن عين اسم باطن است. ممکن نيست که حق از عالم از اين حيث که موجودات زايل گردد و از صور آن انفکاک يابد که عالم بدون حق،عدم محض خواهد بود. (25)
8- ابن عربي در فتوحات بين (اهل الله) و (اهل نظر) فرق گذارده است:ابن عربي درباره صاحب عقل نويسد:
«وفي کل شيء له آيه
تدل علي انه واحد» (26)
و درباره صاحب تجلي آورده است:
«وفي کل شي ء له آيه
تدل علي انه عينه» (27)
فما في الوجود الا الله و لا يعرف الله الا الله و من هذه الحقيقه قال من قال (انا الله) کابي يزيد و (سبحاني) کغير من رجال الله المتقدمين)(28)
9- «وقد ثبت عند المحققين ما في الوجود الاالله و نحن و ان کنا موجودين فانما کان وجود نابه فمن کان و جوده يغيره فهو حکم العدم» (29)
10- «فان الله هو الوجود و الموجود و هو المعبود في کل شي و هو وجود کل شي»(30)
11- «قال الله تعالي:«هو الاول و االخر و الظاهر و الباطن»« تنبيهاً علي انه الوجود کله» (31)
12- صريح ترين عبارت ابن عربي در وحدت وجود که معرکه آراء متضاد قرار گرفته است آنجاست که در فتوحات مکيه آورده است :
«فسبحان من اظهر الاشياء و هو عينها» (32)
«فما نظرت عيني الي غير وجهه
و ما سمعت اذني خلاف کلامه
فکل وجود کان فيه وجوده
و کل شخص لم يزل في منامه» (33)
يعني چشمم جز روي او چيزي ننگريسته و گوشم جز سخن او سخني نشنيده است. پس وجود هر فردي در اوست و هر کسي همواره در مکان آرامش او آرميده است.
پی نوشت ها :
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد کرمان
1- الفاظ مترادف ديگران چون: مشاهده، مناظره، مطالع، و مجاملي به جاي پمراتب به کار برده مي شود (لطايف الاعلام)، منقول از شرح تجليات، پاورقي ص 373، و نيز ر.ک. به : شرح رباعيات عبدالرحمن جامي، ص229، که آمده است:
در رتبه اول که صفات جبروت
از ذات جدا نبود و ملک از ملکوت
اعيان وجود را پديدار نبود
در عين ظهور بلکه در علم ثبوت
2- ر. ک. به: جهانگيري، محسن، محيي الدين عربي چهره برجسته عرفان اسلامي، صص 358-357.
3- المايده (5) /120.
4- اين حديث به صور گوناگون نقل شده است .ر.ک. به: المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ج4، ص526.
5- جندي، شرح فصوص، ص 181-180، کاشاني، شرح فصوص، ص 21، قيصري، شرح فصوص، ص87، ايضا درباره تجلي جمالي بنگريد به ترجمه رساله غوثيه ابن عربي، ص29.
6- فتوحات، مکيه، ج3، ص42.
7- کاشاني، اصطلاحات الصوفيه، ص83.
8- شرح فصوص، ص110.
9- قيصري، مقدمه شرح فصوص، ص28.
10- ر. ک. به: اليواقيت و الجواهر، ج1، ص83.
11- اشاره به عبارت فصوص الحکم (فص اسحاقي، ص88) است که : (والعارف يخلق بالهمه مايکون له وجود من خارج محل الهمه) .س.
12- کاشاني، شرح فصوص، ص110.
13- فصوص الحکم، فص ادريسي ، ص 14 و نيز ر.ک. به: کاشاني، شرح فصوص، فص ادريسي، ص 69 و قيصري، شرح فصوص، فص ادريسي، ص166.
15- فصوص الحکم، فص اسحاقي، ص88.
16- ر. ک. به: کاشاني، شرح فصوص، ص 89، قيصري، شرح فصوص، ص 198، جندي، شرح فصوص، ص 374. صاين الدين ترکه شرح فصوص، مخلوط کتابخانه مرکزي دانشگاه تهران، شماره 1294.
17- فصوص الحکم، فص اسماعيلي، ص93.
18- ر. ک. به: شرح فصوص، ص 387، کاشاني، شرح فصوص، ص 98؛ قيصري، شرح فصوص، ص208.
19- فصوص الحکم، فص يعقوبي، ص96.
20- سوره سبا (34) آيه 21 و سوره دهر، (11) آيه 61.
21- اقتباس از آيه والا يوده حفظهما...» سوره بقره (2) آيه 257.
22- فصوص الحکم، فص هودي، ص111.
23- فصوص الحکم، فص شعيبي، ص124.
24- ر. ک. به: جندي، شرح فصوص، ص465 کاشاني، شرح فصوص ص 152؛ قيصري، شرح فصوص، 286.
25- بنابه عقيده ابن عربي فهم اين جماعت نيز به حسب ظهور حق و تجلي اوست نه به حسب حقيقت که حقيقت و ذاتش ادراک نمي گردد و احاطه به آن امکان نمي يابد و حد و تعريفش محال مي نمايد که او تصريح کرده است که (فهم الحق محال) همانطور که فهم حقيقت حق ممکن نمي باشد. فهم حقيقت موجودات نيز امان نمي يابد که حقيقت آنها به عين و حقيقت حق راجع است شناسايي همه مظاهر حق هم به تفصيل ممکن نيست که مظاهر حق و صور علم و جزييات حق راجع است شناسايي همه مظاهر حق هم به تفصيل ممکن نيست که مظاهر حق و صور عالم و جزييات آنها مفصلا غير متناهي و غير منضبطند و آنچه متناهي است مجموع امهاتند، پس همانطور که حد حق تعالي، نظر به ذاتش محال است، حداو از حيث مظاهرش نيز محال است، ر.ک. به: جندي، شرح فصوص، صص 283-277. کاشاني، شرح فصوص، صص 48-47. قيصري، شرح فصوص، صص132-130. خوارزمي، شرح فصوص، صص 173-168.
26- فتوحات مکيه، ج1، باب 5 ص 272.
27- همان.
28- همان، از عبارت ابن عربي بر مي آيد که شطح سبحاني از بويزيد نباشد در صورتي که از اوست و ر.ک. به: روزبهان شيرازي شرح شطحيات، ص89.
29- فتوحات، مکيه، ج1، ص279.
30- همان، ج1، ص 457.
31- همان، ج4، ص 70.
32- همان، ج2، ص459.
33- همان.
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 20.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}