مفاهيم يکتاپرستانه از واقعيت غايي (2)


 

نويسنده: سيدمحمدعلي داعي نژاد*
زهرا ميرمهدي**




 

يکتاپرستي‌ها و الحادها
 

شيوه‌اي متفاوت براي متمايز کردن يکتاپرستي‌ها
 

آيين‌هاي يکتاپرستي را مي‌توان با استفاده از معيارهايي متفاوت از بحث‌هاي مذکور از يکديگر متمايز کرد. درک اين مساله مستلزم شناخت تمايزاتي است که براي بحثهاي بعدي مفيد خواهد بود؛ هر چند که دشوار باشد. تفاوت بين (NG) که يک حقيقت ضروري منطقي است که «خدا وجود دارد» با (CG) که يک حقيقت امکاني خاص منطقي است که «خدا وجود دارد» را در نظر بگيريد. (NG) مي‌گويد: الف. گزارة «خدا وجود ندارد»، خود متناقض است؛ ب. جهان ممکني نيست که در آن خدا وجود نداشته باشد؛ ج. چنانچه خدا وجود نمي‌‌داشت، به هيچ وجه اشيا نمي‌توانستند وجود داشته باشد. اما (CG) مي‌گويد: 1. گزاره «خدا وجود ندارد»، خود متناقض نيست؛ 2. جهان ممکني هست که در آن خدا وجود ندارد؛ 3. چنانچه خدا وجود نمي‌داشت، باز هم اشياء مي‌توانستند به نحوي موجود باشند.
ممکن است به نظر برسد که يک يکتاپرست بايد بيش از (CG) طرفدار (NG) باشد و در واقع برخي يکتاپرستان اين گونه مي‌انديشند. اما برخي يکتاپرستان چنين نمي‌انديشند. گزينه‌هاي (2) و (3) در واقع صرفاً آنچه را که در گزينة(1) گفته مي‌شود، با اصلاحات متفاوتي بيان مي‌کنند. بنابراين ميان اين دو نوع يکتاپرستي، عملاً اختلافي وراي تفاوتي که از مقايسه (الف) با (1) حاصل مي‌شود وجود ندارد. يکتاپرستي که (CG) را مي‌پذيرد نوعاً (CG) را ـ به اين معنا که منطقاً ممکن نيست وجود خدا به چيز ديگري وابسته باشد ـ نيز خواهد پذيرفت و چون او به صدق و درستي گزارة «خدا وجود دارد» باور دارد، لذا خواهد انديشيد که خدا علاوه بر آن که وجود دارد، از وجودي کاملاً مستقل برخوردار است. اين تفاوت ميان انواع يکتاپرستي (NG) و (CG) مساله کم اهميتي نيست. علت آن در زير توضيح داده خواهد شد.
فرض کنيد شخصي به نام «تيم» فکر مي‌کند که تعدادي قورباغه وجود دارند و شخصي به نام تام فکر مي‌کند که وجود ندارند و از اين دو، تام اشتباه مي‌کند و تيم درست مي‌گويد. فرض کنيد که تکس موافق است که نه تنها تعدادي قورباغه وجود دارند بلکه اين گزاره که «قورباغه‌هايي وجود دارند» ضرورتاً صادق است. در واقع در بخش مربوط به تکس باور قابل توجهي وجود دارد که الزام مي دارد تحت هر شرط ممکن منطقي، قورباغه‌ها وجود داشته باشند؛ يعني نابودي قورباغه منطقاً محال بوده و حتي خدا هم نمي‌تواند چنين کاري کند. از نظر تيم درست است که قورباغه‌ها وجود دارند اما اين دليل نمي‌شود که آنها تحت هر شرايطي موجود بوده و منطقاً نابودي قورباغه‌ها محال مي‌باشد. به اعتقاد او اصلاً خدا مي‌توانست يک دنياي بدون قورباغه بيافريند؛ يعني همة آنچه را که تکس انکار مي‌کند.
درست همانطور که از ميان تيم (که فکر مي‌کند قورباغه‌ها وجود دارند) و تام (که فکر مي‌کند وجود ندارند) يکي بر حق است، از ميان تيم (که فکر مي‌کند مي‌توانست قورباغه‌اي موجود نباشد) و تکس (که معتقد است نبود قورباغه‌ها منطقاً محال است) نيز يکي بر حق مي‌باشد. البته دوباره تيم برنده مي‌شود. لازم به ذکر است که اختلافات تيم – تام با تيم – تکس فرق دارد و آنها را مي‌توان به صورت زير ارائه داد:
تيم / تام
تيم: قورباغه‌هايي وجود دارند (ق هست)؛
تام: قورباغه‌هايي وجود ندارد (ق نيست)؛
تکس / تام
تکس: اين که قورباغه‌ها وجود دارند، يک حقيقت منطقاً ضروري است (ضرورتاً ق هست)؛
تيم: اين که قورباغه‌ها وجود دارند، يک حقيقت منطقاً ضروري نيست (وجود ق ضروري نيست)؛
تيم و تام باورهاي متناقضي دارند. تکس و تيم نيز همين وضعيت را دارند: آنچه را که تکس معتقد است بودنش منطقاً ضروري است، تيم باور دارد که بودنش منطقاً ضروري نيست. بين تکس و تيم نيز مي‌توان مناقشه‌اي را به شرح زير طرح کرد:
تکس / تيم
تکس: اين که هيچ قورباغه‌اي نباشد، خود متناقض است [ق نيست) ضرورتاً صادق نيست]؛
تيم: اين که هيچ قورباغه‌اي نباشد، خود متناقض نيست [عدم (نبود ق) ضروري نيست].
تکس معتقد است چيزي که تيم به لحاظ منطقي ممکن مي‌داند، منطقاً محال است. ضرورت منطقي و امکان منطقي، دو جهت (modality) هستند. مي‌توانيم بين اين ناسازگاريها، باز به شيوه‌اي ديگر فرق بگذاريم. در مورد تيم و تام، ناسازگاري پيرامون اين حقيقت است که قورباغه‌ها وجود دارند و در مورد تکس و تيم مشاجره درباره قضيه « قورباغه ‌ها وجود دارند» مي‌باشد. البته مشاجرات درباره اينکه آيا قورباغه‌ها وجود دارند محتواي ديني ندارند بلکه اين مشاجرات ساختگي دربارة قورباغه‌ها، به موازات منازعات دربارة خدا مطرح مي‌شوند.

اصل NN
 

اشاره به اين اصل به عنوان يک نکته نهايي در راستاي اين بحث، ما را در موقعيتي قرار مي‌دهد که بتوانيم بحثمان را کامل کنيم. يک قضيه موجهه (a modal proposition)، قضيه‌اي درجه دوم است که دربارة برخي قضاياي درجه اول مي‌گويد که اين قضيه ضرورتاً صادق، ضرورتاً کاذب و يا به لحاظ منطقي ممکن است. به بسياري از قضاياي موجهه در زير اشاره مي‌شود . جايگاه P در هر کدام از گزاره‌هاي زير:
1.P ضروري است (= محال است که P کاذب باشد)؛
2.P نيست، ضروري است (= محال است که P صادق باشد)؛ و....
3.P ممکن به امکان خاص است (= محال نيست که P صادق باشد و محال نيست که کاذب باشد)
جهات امکاني را در نسبت با P بيان مي‌کند؛ که به ترتيب مستلزم موارد زير خواهند بود:
4.امکانP،
5.عدم (امکانP)؛
6.امکان P.
در جايي که «امکان» به معناي «محتمل است» نباشد، به معناي «منطقاً ممکن است که» يا « P متناقض با خود نيست» خواهد بود.
تمام قضاياي 1 تا 6، قضيه‌هايي به درجه دوم هستند که نشان مي‌دهند يک قضية درجة اول آيا ضروري، ممکن خاص يا عام است.
آنچه نظريه NN به ما مي‌گويد، از اين قرار است:
NN : هر قضيه موجهه صادقي ضرورتاً صادق است و هر قضيه موجهه کاذبي ضرورتاً کاذب است؛ به لحاظ منطقي محال است که يک قضيه موجهه، بالامکان صادق و يا بالامکان کاذب باشد.
اين نظريه، هم در مورد قضاياي موجهه درجه دوم و هم در مورد قضاياي موجهه درجه بالاتر به کار مي‌رود.

دربارة انواع يکتاپرستي و الحاد
 

با کمي تأمل چنين به نظر مي‌رسد که چون فرد يکتاپرست معتقد است که گزارة «خدا وجود دارد» صادق است، لذا او مي‌تواند اين گزاره را به عنوان يک حقيقت ضروري منطقي يا حقيقت ممکن منطقي اخذ کند. در واقع اعتقاد به کذب بودن اين گزاره، با يکتاپرست بودن او منافات دارد. به همان ترتيب، چون يک ملحد معتقد است که گزاره «خدا وجود دارد» کاذب است، او مي‌تواند آن را به عنوان يک خطاي ضروري منطقي يا يک خطاي ممکن منطقي اخذ کند. بنابراين دقيقاً چهار گزينش وجود خواهد داشت:
1.(NG): خدا وجود دارد، يک حقيقت منطقاً ضروري است؛
2.(CG): خدا وجود دارد، يک حقيقت منطقاً ممکن است؛
3.N (نا-G): خدا وجود ندارد، يک حقيقت ضروري است؛
4.C (نا – G): خدا وجود دارد، يک خطاي منطقاً ممکن است.
(NG) به اين ديدگاه مي‌رسد که «خدا وجود دارد» ضرورتاً صادق است. اما (CG) مي‌گويد: «خدا وجود دارد» صادق است و اين گزاره که «خدا وجود دارد ضرورتاً صادق است» کاذب است. از اين رو بايد گفت از اين دو نوع يکتاپرستي - (NG) و (CG) – يکي باطل يا کاذب است. به علاوه از آنجا که در نظريه NN مفروض است که هر نوعي که باطل باشد، ضرورتاً باطل خواهد بود، بايد گفت ازميان دو نوع الحاد N (نا-G) و C (نا-G) يکي باطل است و هر کدام از اين دو نوع الحاد که باطل باشد، ضرورتاً باطل خواهد بود. بنابراين بر طبق عقيده يکتاپرستي، واقعيت غايي عبارت است از وجود يک قادر مطلق، عالم مطلق، ايده‌آل اخلاقي و موجود خودآگاهي که وجودش نمي‌تواند به چيز ديگري وابسته باشد. اين موجود يا مطابق اين گزاره است که «خدا وجود دارد ضرورتاً صادق است» وگرنه مطابق اين گزاره خواهد بود که «خدا وجود دارد صادق است و منطقا ضروري است که خدا در هستي خود به هيچ چيز ديگري وابسته نباشد.» تفاوت ميان انواع يکتاپرستي، علاوه بر اين، آنجا مطرح خواهد شد که ما دلايل له و عليه يکتاپرستي را در نظر بگيريم.
بنابراين انواع مختلفي از يکتاپرستي وجود دارند که ما برخي از آنها را توصيف کرده‌ايم. مفاهيم يکتاپرستانه مختلفي وجود دارند که دلالت مي‌کنند بر اين واقعيت غايي در وجود خود به هيچ چيز ديگري وابسته نيست.

چند تفسير دربارة يکتاپرستي و عدم واقعيت غايي
 

يکتاپرستان نوعاً به معرفت مشترکي اعتقاد دارند که مطابق آن، اشخاص و اشياء مادي وجود دارند. يکتاپرستي نوعاً معتقد است که چون اشخاص – و همين طور اشياء مادي – وجود دارند، پس خدا آنها را آفريده است. اصطلاح اشياء مادي در اينجا بايد به گونه‌اي فهميده شود که نه تنها مصنوعات (ماشينها، صندلي‌ها، قلم‌ها) بلکه همچنين موجودات طبيعي (هويج‌ها، گورخرها، کهکشانها) را شامل شود. يکتاپرستي نوعاً مي افزايد که از ميان مخلوقات آنهايي که به خدا شبيه‌ترند، فاعلهايي هستند که خود آگاهند و مي‌توانند درست يا نادرست عمل کرده و يا عشق و نفرت بورزند، خدا را بپرستند و حتي از او نافرماني کنند. ديدگاههاي متفاوتي در يکتاپرستي حتي دربارة جزئيات گستردة اين مطلب که چگونه مي‌توان روابط دقيق ميان خدا و جهان را دريافت، وجود دارد. بعضي از مواردي که بعداً مطرح خواهند شد، به ويژه مواردي دربارة جبرگرايي، اختيار و فاعليت هستند.
ديدگاههاي مختلفي دربارة انواع قوانين موجود در طبيعت و شرح متفاوتي درباره نحوه ارتباط اين قوانين طبيعي با خدا وجود دارند. تقريباً يک نظريه مادي مبتني بر روش معيني وجود دارد که تلاش مي‌کند پديده‌هاي مادي مشهود را توضيح دهد. چنين نظريه‌اي مفروض مي‌گيرد که انواعي از اشياء - مثلاً اشياءنوع A – وجود دارند و به طرق خاصي رفتار مي کنند؛ همچنين اين نظريه مفروض مي‌گيرد که قوانين کلي يقيني صادقند و بنابراين يکي از قانونها مي‌تواند وجود و فعاليت ساير انواع اشياء را با فرض اين که اشياء نوع A وجود دارند و اين قوانين صادقند، توضيح دهد. صرفاً براي اين که درک مساله آسان شود، فرض کنيد که همة علوم طبيعي به فيزيک تقليل مي‌يابند و ما توانسته باشيم به نوعي به فيزيک کاملاً درست دست يابيم يا به عبارتي آن را کشف کنيم. در صورت چنين توفيقي، بايد گفت هر آنچه در فيزيک کاملاً دقيق، قوانين اصلي شمرده مي‌شوند، مي‌توانند مبين قوانين واقعي طبيعي باشند. حال، اين قوانين چگونه بايد در نظر گرفته شوند؟
1. به يک دليل، اين موضوعات انتزاعي اند. به قضايايي با صورتهاي زيرتوجه کنيد:
(L1): اگر موجودات نوع A موجودند و شرط C حکمفرماست بنابراين موجودات نوع B موجود خواهند بود؛ و يا
(L2): اگر موجودات نوع A به شيوة W1 رفتار کنند و شرط C1 به قوت خود باقي باشد، بنابراين موجودات نوع B به نحو W2 رفتار خواهند کرد.
مطابق ديدگاه فوق، حکمهاي صادق صورت (L1) و (L2)، حقايق ضروري خواهند بود. نقش خدا در آفرينش، تصميم‌گيري درباره اين که چه قوانيني صادق هستند، نخواهد بود بلکه حتي اين تصميم‌گيري که آيا موجودات نوع A و نوع B بايد موجود باشند و آيا شرايط C و C1 حکمفرما خواهند بود، کار خدا نخواهند بود. بنابراين اگر يک قانون اين باشد که آب در «32 درجه منجمد مي‌شود»، آن گاه – قضية «اگر آبي موجود باشد، در 32 درجه منجمد خواهد شد» يک حقيقت ضروري بوده و آنچه بر عهدة خدا است اين خواهد بود که گزاره‌هاي «آب موجود است» و «جايي که آب موجود است، هوا 32 درجه است» همواره صادق باشند.
2. طبق آنچه گاهي اوقات به عنوان دليل ديگري در نظر گرفته مي‌شود، قوانين طبيعي حقايقي دربارة خصلتهاي موجودات طبيعي به شمار مي‌روند. اگر آب چيزي است که در اين ليوان است بنابراين – نظريه اين است که – يک ويژگي ذاتي محتواي اين ليوان آن است که در 32 درجه منجمد مي‌شود؛ يعني نه تنها قوانين طبيعي، ويژگيهاي ذاتي موجودات و آنچه را که براي موجوداتي با چنين کيفياتي در محيطهاي مختلف رخ مي‌دهد، منعکس مي‌کنند، بلکه همچنين از آن جا که قضية «اگر آبي موجود باشد پس در دماي 32 درجه منجمد مي‌شود» يک حقيقت ضروري است، اگر خدا اب را بيافريند، چيزي را افريده که در دماي 32 درجه منجمد مي‌شود.
مطابق هر کدام از دو دليل مذکور، مي‌توان دربارة اين که کدام جهان – اگر باشد – ساخته شده است، به گزينش جالب توجهي دست زد. قوانين مورد بحث به عنوان گزاره هاي شرطي يا گزاره هايي از نوع «اگر A بنابراينC» بيان مي‌شوند. حاوي A را مقدم و حاوي C را تالي مي‌نامند. مطابق دليل اول، مي‌توانست شيوه‌هاي مختلفي از چينش قوانين جزئي براي تبديل آنها به دسته‌هاي منسجم منطقي ممکن باشد، به گونه‌اي که يک جهان مي‌توانست طوري خلق شود که موجوداتي را که به مقدم‌هاي اين قوانين جزئي بازمي‌گردند، در بر بگيرد؛ آنچنان که اگر گزينه‌هاي زيادي بين جهان‌هاي منظم مي‌توانست موجود باشد، آن گاه مجموعه‌اي از چنين قوانيني وجود مي داشت. طبق شيوة دوم، از کنار هم قرار دادن موجودات نتيجه مشابهي به دست مي‌آيد. ماهيت برخي موجودات، از مجموعه‌اي ويژگيهاي لازم و کافي براي وجود آن ماهيت تشکيل مي‌شود؛ به اين معنا که آن موجود از طبيعتي برخوردار است که ماهيت بدون آن و بدون وجود حدي از آن که براي تعريف يک موجود در قالب يک نوع کفايت کند، نمي‌تواند وجود داشته باشد. بگذاريد تعريف يک ماهيت، تعريف جهاني باشد که در آن يک يا چند نوع از موجودات منطقاً هماهنگ با هم زندگي مي‌کنند. تعريف هر ماهيت مي‌تواند جهان متفاوتي را برگزيند که ممکن بود خدا بيافريند.
مفاهيم ديگري از قانون وجود دارند که شايد بتوان گفت مفاهيمي هستند که مطابق آنها واقعاً هيچ قانوني وجود ندارد. بر طبق ديدگاهي ديگر، مثلاً آنچه ما آن را قانون مي‌ناميم فقط تعميمهايي هستند که ممکن است اشتباه بودنشان را کاملاً بفهميم؛ هر چند هنوز کاملاً دقيق هستند و نسبت به يک قانون بيش از اين نيستند که يک تعميم نوعاً درست هستند که ممکن است احتمالاً غلط باشند. و در هر موردي به همان اندازه تبيين عميقي است. مطابق اين ديدگاه، علت اين که برخي تعميمها درست و برخي نادرستند، آن است که به هر حال در تعميمها که داراي گسترده‌ترين عرصه‌اند، ممکن بودن آن‌ها مقصود نيست.
به نظر مي‌رسد دليل معتبري وجود دارد که بينديشيم پس قوانين بنيادي‌اي وجود دارند که مبتني بر احتمال بحث مي‌کنند؛ (به عنوان مثال) مطابق قوانين صورت (L1*)، اگر موجودات نوع A وجود داشته باشند و شرط C حاکم باشد، آن گاه احتمال وجود موجودي از نوع B، 987 خواهد بود؛ و يا مطابق (L2*)، اگر موجودات نوع A به شيوة W1 عمل کنند و شرط C* ادامه يابد، آن گاه احتمال اين که موجودات نوع B به شيوة W2 عمل کنند بين 997 تا 999 خواهد بود.
جاذبه فلسفي چنين موضوعاتي – تا جايي که به يکتاپرستي مربوطند – از مفاهيم مختلفي دربارة ارتباط بين خدا و جهان و نيز دربارة خدا و قوانين طبيعت ناشي مي شودکه آنها نيز به نوبة خود به مباحث آفرينش، جبر، اختيار و مسئوليت مربوط مي‌شوند که بحث دربارة آنها مجال ديگري مي‌طلبد.

سوالهايي براي تأمل
 

1.عقايد اساسي يکتاپرستي يوناني کدامند؟ آيا يکتاپرستي يوناني با يک يکتاپرستي حداقلي و يک موقعيت ممکن فلسفي بدون ارزش ديني تناسب دارد يا يک دين است؟
2.عقايد اساسي يکتاپرستي سامي کدامند؟ انواع يکتاپرستي سامي، چه تفاوتهايي با يکديگر دارند؟ چه طور مي‌شود که از منظر اين سنتها اين اختلالات تا اين حد ارزشمند جلوه مي‌کنند؟
3.عقايد اساسي يکتاپرستي هندو کدامند؟
4.که در موافقت و مخالفت با اين ادعا چه مي‌توان گفت: گرچه يکتاپرستي هندو هيچ ادعايي دربارة اشخاص و وقايع تاريخي ندارد، نسبت به يکتاپرستي يوناني شباهت بيشتري با يکتاپرستي سامي دارد.
5.قضية موجهه چيست؟ چرا يک قضية موجهه اگر صادق باشد بايد يک حقيقت ضروري و اگر کاذب باشد بايد يک کذب ضروري تلقي گردد؟
6.ادعاي زير را توضيح دهيد: دو تفسير و شرح از يکتاپرستي و دو تفسير از الحاد وجود دارند و دست کم يک تفسير از هر کدام ضرورتاً کاذب است.

پی نوشت ها :
 

* استاد مدعو دانشگاه تهران
** دانشجوي کارشناسي ارشد دانشگاه علامه طباطبايي
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 28