خدا در دلي که عاشق است، ساکن مي شود


 

نويسنده:مسيحا برزگر




 
تو خداي خود را جايي در آسمان ها فرض کرده اي.
دليل دوريِ تو از او نيز همين است.
خود که در خدا گم مي شود، تنها يک چيز مي ماند و بس:
خدا.
خدا، نام ديگرِ هستي است.
منکرانِ خدا، خدا را از آن رو رد مي کنند که نمي توانند او را با دلايلِ منطقي اثبات کنند.
آن هايي که خدا را نه در خويشتن، بلکه در آسمان ها مي جويند، آدم هايي خشن مي شوند.
خدا را بايد در آيينه يِ جانِ آدم ها ديد و پرستيد.
انسانيت و خاصيتِ آيينگيِ آدم ها، در درجه يِ اول اهميت است.
کسي که خدا را در آيينه يِ جانِ آدم ها مي بيند، ديگر نه شمشيري براي تهديد به دست مي گيرد و نه ناني براي تطميع.
او دل پُرمهرش را در دست مي گيرد و تقديمِ مردمان مي کند.
کسي که پيروِ مذهب عشق است، هيچ گاه دست به خشونت نمي برد.
خشونت، نشانه يِ ترس و ضعف و بي اعتمادي ست.
عشق، هرگز جويايِ تملّک نيست و هرگز به تملّک در نمي آيد.
عشق، براي خود، بسنده است.
عشق، مستغني ست.
هنگامي که عشق مي ورزيد، مگوييد: «خدا در دلِ من است.»
بگوييد: «من در دل خدا هستم.»
گفتنِ اين که «خدا در دل من است»، نشانه يِ منيّت است.
بايد گفت: «عشق هست و من نيستم.»
مپنداريد که زمامِ جريانِ موّاجِ عشق را در دست داريد
زيرا عشق است که اگر سزاوارتان بداند،
جاريِ جانِ تان را به سوي درياي خود هدايت خواهد کرد.
خود را به جريانِ عظيم عشق بسپار.
بگذار عشق، تو را بر سر گيرد
و به دريا برساند.
عشق، تو را مي برد
و ناگهان خود را در دريا مي بيني.
تمنايِ عشق اين است: تمام کردنِ خويشتن اگر عاشقيد و تمنايي داريد، تمناهاتان اين ها باشد:
آب شدن، بسانِ جويبار و نغمه خواندن در گوشِ شب،
آشنا شدن با ژرفاي دردِ عاشقي،
احساسِ زخم هاي مسيحايي عشق
و شادمانه غلتيدن در درياي خون گرم خويش،
بيدار شدن در سحرگاهان
و با دلي بالدار،
ستودنِ موهبت روزي ديگر را که مهياي عشق ورزي ست؛
آسودن در بستر نيم روز و فروشدن در شور عشق؛
شباهنگام با دلي سرشار از نغمه هاي نيايش،
به خانه برگشتن؛
اگر نمي توانيد يک باره دل به درياي عشق بزنيد،
پس بهتر است گام به گام پيش برويد
و به تدريج خود را به آستانه يِ باشکوه نيايش و سپاس نزديک کنيد.
آن گاه با آوازهايِ خوشگلِ دل بر لب،
به خواب رفتن و غنودن.
منبع:نشريه شادکامي و موفقيت شماره 69