نگاهي کوتاه به بديهه گويي و بديهه سرايي


 

نويسنده:دکتر اسماعيل حاکمي*




 

بديهه و ارتجال در لغت به معني: بي انديشه و تأمل سخن گفتن يا شعر سرودن است و در اصطلاح بُلغا آن است که نويسنده يا شاعر کلام را بي رويت و فکر انشا کند. بديهه گويي يکي از امتيازات نفساني است و فقط برخي از سخنوران و نويسندگان از آن بهره مند بوده اند و بويژه بديهه - گويي در قصايد بسيار دشوار است.
واژه هاي کليدي: بديهه- ارتجال - حسب حال - زود شعري
در لغت نامه ي دهخدا ذيل واژه ي «بديهه» آمده است: «ناگاه و ناانديشيده گفتن چيزي و يا خواندن شعري. هر چيزي که بگويند و يا بکنند بدون تأمل و تفکر و بدون يادآوري، و في الفور... بدون انديشه سخن گفتن يا شعر سرودن. در اصطلاح بلغا آن است که منشي يا شاعر کلام را بي رويت و فکر انشا کند و اين را ارتجال نيز نامند... (لغت نامه دهخدا، واژه بهديه)

بر هر سخني به خنده خوش
مي گفت بديهه اي چو آتش»
(نظامي)
دکتر سيد محمود نشاط در کتاب «زيب سخن» جلد نخست، ذيل واژه ي «ارتجال» مي نويسد: «ارتجال به معني بديهه، بالبديهه، حسب حال، محاضره و در لغت به معني بي انديشه» و به بديهه خطبه يا سخن گفتن است، و رويت و فکرت عکس آن است و اين معني را بديهه و بالبديهه گفتن و حسب حال نيز خوانده اند. و آن چنان است که شاعر و خطيبي بي تامل و انديشه و تفکر قبلي به مناسبت مقام، شعري بسرايد و سخني به موقع ادا کند يا خطبه اي يا نامه اي انشا کند که مورد تحسين همگان واقع شود و دال بر استادي وي باشد.» (زيب سخن، مجلد نخست، ص281).
نظامي عروضي در «چهار مقاله» در اين باره گويد: «اما ببايد دانست که بديهه گفتن رکن اعلي است در شاعري و بر شاعر فريضه است که طبع خويش را به رياضت بدان درجه رساند که در بديهه معاني انگيزد که سيم از خزينه به بديهه بيرون آيد... و شعرا هر چه يافته اند از صلات معظم به بديهه و حسب حال يافته اند.» (چهار مقاله ، ص57) به هر حال بديهه گويي يکي از امتيازات نفساني است و فقط برخي از سخنوران نويسندگان از آن بهره مند بوده اند و بويژه بديهه گويي در قصايد بسي دشوار است.
بديهه از ريشه «بدأ» به معني «آغاز کردن» است که در آن، هاء جايگزين همزه شده است. و ارتجال به معني آسان بودن و به سوي پايين بودن است که از اصطلاح «شعر رجل» «موي فرو افتاده» يا «ارتجال البئر» (فرو رفتن به چاه با پاي خود و بدون استفاده از طناب مستفاد شده است).
در تفاوت ارتجال و بديهه گفته اند که در ارتجال، شاعر خود را از قبل آماه نمي کند ولي در بديهه چند لحظه به تفکر مي پردازد. از ديگر مترادفات ارتجال که در فرهنگها آمده فقط واژه ي اقتضاب به کار مي رود.
در ميان عربها از دوران پيش از اسلام بديهه سرايي مرسوم و پسنديده بوده است. در ميان ايرانيان نيز بديهه سرايي نشانه ي طبع و قريحه شاعري و تبحر در آن بوده است. شعر خواني از روزگار قديم در آيينهاي رسمي، جشنهاي خصوصي مانند جشن عروسي رواج داشته است و در عصر جديد در جشنهاي ساليانه ي مدارس و نيز مجالس ترحيم رواج دارد. براي اين مواقع اشعار مناسبي تصنيف مي کرده يا في المجلس مي سروده اند و نيز قطعاتي از اشعار قدما را مي خوانده اند.
نظامي عروضي حکايات زيادي درباره ي بديهه سرايي نقل کرده که مشهورترين و قديمي ترين آنها درباره ي بديهه گويي رودکي است که چون اقامت امير نصر ساماني در هرات طولاني شد. اطرافيان امير نصر که آرزومند بازگشت به ديار بودند از رودکي خواستند که با سرودن شعري امير را به بازگشت به بخارا ترغيب کند. رودکي نيز شعر: «بوي جوي موليان...» را سرود و امير چون شنيد چنان حالش دگرگون شد که بدون کفش پاي در رکاب آورد و روي به بخارا نهاد. از اين رو نظامي گويد:«آن اقبالي که رودکي در آل سامان ديد از بديهه سرايي بود.» از ديگر حکايات نظامي، حکايت بديهه سرودن عنصري است که چون سلطان محمود در حالت مستي فرمان داد تا اياز گيسوي خود را ببرد، روز بعد پشيمان و بد حال شد. سرانجام عنصري با سرودن يک رباعي به بديهه خاطر او را خوش ساخت. آن رباعي چنين است:

کي عيب سر زلف بت از کاستن است
چه جاي به غم نشستن است ؟

جاي طرب و نشاط و مي خواستن است
کاراستن سرو ز پيراستن است
(چهار مقاله، ص57)

همچنين نظامي چند رباعي از بديهيات معزي، ازرقي و رشيدي نقل کرده، سپس درباره ي بديهه سرايي خود حکايتي آورده که به فحواي آن در فرصتي کوتاه، يعني دوبار گردش ساغر در خدمت ملک جبال، پنج بيت مقرون به الفاظ عذب و مشحون به معاني بکر سروده است (چهار مقاله، صص85-84)
جامي نيز در باب بديهه گويي فردوسي حکايتي نقل کرده است که در مجلس سلطان محمود، عنصري و فرخي و عسجدي براي تحقير فردوسي که از شاعران درباري نبوده است به اتفاق سه مصراع مي گويند که رابع نداشته باشد، فردوسي به محض شنيدن آن سه مصراع، مصراع چهارم بر بديهه مي سازد و آنان از طبع او متحير مي شوند:

عنصري: چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرخي: همرنگ رخت گل نبود در گلشن
عسجدي: مژگانت همي گذر کند از جوشن
فردوسي: مانند سنان گيو در جنگ پشن
(بهارستان، ص94)

درباره قاآني نيز گفته اند که بامداد عيدي، دير هنگام، از خواب برخاست و از آنجا که شعري براي تهنيت عيد نسروده بود با عجله کاغذي برداشت تا در ميانه ي راه قصيده اي بسرايد و چون مجال نوشتن نيافت آن را بخاطر سپرد در مجلس شاه خواند. (شعر در عصر قاجار، ص112).
«شعر بالبداهه و بدون انديشه گفتن يعني تاج سلطنت را از سر شعر برداشتن و سلطان شعر را از سلطنت بر قلوب، پايين کشيدن يعني بي خردي، ديوانگي! از اين ديوانگي ها در ديوان هيچ يک از شعرا کم نيست و در ديوان قاآني هم بسيار است. (همان، ص113).
در ميان شاعران بديهه سرا در قرن اخير مي توان از ملک شعراي بهار، دکتر لطفعلي صورتگر، محمدحسين شهريار و ابراهيم صهبا نام برد. درباره بديهه گويي بهار ضمن شرح حال او در مقدمه ي ديوان وي چنين آمده است:
«باري عاقبت، کار او با مفتريان درباره ي امتحان به بديهه گفتن و مشکل ترين امتحانات که سرودن رباعيات به طريق جمع بين اضداد باشد در مجالس به او تکليف شد. از آن جمله گفتند: اين چهار لفظ را در چهار مصراع به وزن رباعي بگويد و آن چهار اين بود: تسبيح، چراغ، نمک، چنار. بهار اين رباعي را در چند لحظه بساخت:

با خرقه و تسبيح مرا ديد چو يار
گفتا ز چراغ زهد نايد انوار

کس شهد نديده است در کان نمک
کس ميوه نچيده است از شاخ چنار
(ديوان بهار، ج1،ص 22)

باز رباعي ديگري با اين چهار چيز طرح شد: خروس، انگور، درفش و سنگ، اين رباعي را ساخت:

برخاست خروس صبح بر خيز اي دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصه ي مشت است و درفش
جور تو و دل، صحبت سنگ است و سبوست
(ديوان بهار، ج1،ص 23)

 

پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران
-دهخدا، علي اکبر، لغت نامه دهخدا.
-نشاط، سيد محمود، زيب سخن، تهران، 1342.
-نظامي عروضي، چهار مقاله، به تصحيح محمد قزويني و به اهتمام دکتر معين، تهران امير کبير، 1349.
-جامي، عبدالرحمن، بهارستان، تصحيح اسماعيل حاکمي، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371.
-حميدي شيرازي، مهدي، شعر در عصر قاجار، تهران، انتشارات گنج کتاب، 1364.
-بهار، محمدتقي، ديوان اشعار، تهران، انتشارات توس، 1368.
-حاکمي، اسماعيل، بديهه، دانشنامه جهان اسلام.
 

 

منبع: پايگاه نور- ش 15