پيشگامان شعر حماسي مذهبي، پيش از ابن حسام خوسفي (1)
پيشگامان شعر حماسي مذهبي، پيش از ابن حسام خوسفي (1)
چکيده
رودکي، کسائي، ناصر خسرو، سيد حسن غزنوي، خاقاني، خواجو، ابن يمين، و سليمان ساوجي از جمله شاعراني اند که پيش از ابن حسام خوسفي به شعر ديني و به گونه اي، به شعر حماسي مذهبي روي آورده اند.
شعر را از نظر تقسيم بندي و به اصطلاح انواع ادبي، به گونه ي متفاوتي تقسيم کرده اند، که شعر حماسي يکي از انواع آن به حساب آمده است. حماسه و منظومه حماسي از ديدگاه صاحب نظران هميشه مطمح نظر بوده است و از آن تعابير متنوعي شده است که به اجمال به برخي از آنها اشاره مي شود:
حماسه: (epic) حمس و حماسه در لغت عرب به معني شدت در کار است و از اين ريشه صفات احمس، جمع احامس، يعني جاي سخت و درشت و مرد درشت در دين و دلير در حرب؛ حمس به همين معني پديد آمده. بعضي از قبايل عرب مانند قريش و کنانه و بني عامرين صعصعه را به جهت شدت و خشونت ايشان، حمس مي ناميدند. اندک اندک «حماسه» بر «شجاعه» نيز اطلاق شد؛ زيرا مرد شجاع نيز هنگام نبرد، در عين شدت و درشتي با دشمن برابري مي کرد (1).
منظومه هاي حماسي از ديدگاه صاحب نظران به انواع مختلفي از جمله: 1- منظومه هاي حماسي اساطيري و پهلواني 2- منظومه هاي حماسي تاريخي 3- منظومه هاي حماسي ديني 4- منظومه هاي حماسي مصنوع تقسيم شده است (2)
حماسه تقريبا در همه ي جوامع وجود دارد، اما در ادبيات عرب، علي رغم اين که کلمه ي حماسه عربي است؛ با تمام گستردگي اش از حماسه به معني واقعي آن خبري نداريم؛ زيرا جامه ي قبيله اي عرب، قابليت پيدايش حماسه را نداشته و درگيريها بيشتر قبيله اي و داخلي بوده است. در عرب، حماسه به همين حرکتهاي جزئي و خروشها و جدالها و ياد مفاخرات شخصي و قبيله اي گفته مي شود. «اشعار حماسه (اشعار پهلواني) در ادبيات عرب بر قطعات و قضايايي اطلاق مي شود که بيشتر مبتني بر بيان مفاخر قبيله و فرد و ذکر شاعر از پهلوانيهاي خود در ميدان جنگ و فرار از مضايق و در افتادن در مهالک و چيره دستي در انتقام يا غارت و نهب است و راويان عرب در ذکرتاريخ قبايل از اين اشعار و رجز هايي که پهلوانان و جنگجويان مي گفتند بسيار ياد کرده اند» (3).
در کنار حماسه، رجز وجود دارد که عبارت از اشعاري که اعراب در معرکه ها و جنگها در مقام مفاخرات و ذکر مردانگيها و شرافتهاي قوم خود يا شعري که به هنگام جنگ براي مفاخرت مي خواندند.
علامه شبلي نعماني در کتاب شعر العجم چنين آورده است:
«... آغاز شعر در عرب از اين جا شده که وقتي دو حريف با هم در ميدان جنگ مقابل مي شدند، ابتدا به طور فخر و مباهات حسب و نسب خود را ذکر مي کردند و اين فقرات و جملات اول در نثر بوده و بعد موزون شده؛ رجز گرديد؛ چنان که ارباب ادب مي نويسد از ميان اقسام شعر در عرب اول رجز پيدا شده و بعد از رجز قصيده عرض وجود نمود»(4).
اين گونه رجزخواني ها در ديگر اشعار فارسي هم کم و بيش ملاحظه مي شود که در بيشتر آنها تاثيرپذيري از شعر و رجزخواني اعراب مشهود است، چه اشعاري که در مورد شجاعان ايراني سروده شده است و چه اشعاري که صرفا در مورد شجاعان عرب به زبان فارسي سروده شده است.
دين يکي از اصولي است که شاعران و سخنوران پيوسته به دفاع از آن بر خاسته و حميت دينداري خود را با سرودن اشعاري به اثبات رسانيده اند.
در تاريخ شعر فارسي «اشعار ديني از شاعراني مانند کسايي و ناصرخسرو آغاز شد و بعدا به وسيله ي شاعران شيعي مذهبي از قبيل: قوامي رازي شاعر قرن ششم هجري و ابن حسام خوسفي شاعر قرن نهم و محتشم کاشاني شاعر قرن دهم تکميل شد. بعد از آن در تمام دوره ي صفويه و قاجاريه ادامه يافت. اين اشعار که حماسه هاي ديني را هم بايد در شمار آنها دانست، معمولا در ذکر مناقب يا مصائب اولياي دين و پيشروان تشيع سروده شده است. رواج اين نوع شعر در دوره ي صفويه که عهد تقويت مذهب تشيع و رسمي شدن آن در ايران است، از هر دوره ي ديگر بيشتر و در دوره ي قاجاري نيز از رواج نيفتاد»(5).
همين نوع حماسه يا مفاخره ي مذهبي است که در نهايت منجر به پديد آمدن گروهي به نام «مناقبيان» يا «مناقب خوانان» شد که به ذکر بزرگيها و علوّ مقام پيشوايان خود، به ويژه در شيعه مي پرداختند.
«از آثار شيعه در قرن ششم هجري معلوم مي شود که دسته اي خاص به نام «مناقب خوانان» يا مناقبيان ظاهرا از عهد آل بويه به بعد در ايران سرگرم کار بودند. کار اين دسته آن بوده که مردم بر گرد آنها اجتماع مي کردند و ايشان قصايد و اشعاري در ذکر مناقب امامان شيعي مي خواندند و به اشعاري که آنها مي خواندند گوش فرا مي دادند. همراه اين مناقب، حکاياتي هم نقل مي شد که در آنها از شجاعتهاي علي بن ابيطالب (ع) سخن مي رفت. اين کار، مقدمه ي ايجاد داستانهاي قهرماني و منظومه هاي حماسي ديني درباره ي مغازي علي بن ابيطالب (ع) و اولاد او شده و از اين راه چند منظومه بديع در ادبيات فارسي به وجود آمده که همگي در بحر متقارب است، مانند: خاوران نامه ي ابن حسام و حمله ي حيدري با ذل و حمله ي حيدري راجي کرماني و خداوند نامه ي فتحعليخان صباي کاشاني و ارديبهشت نامه ي سروش اصفهاني و چند منظومه ي ديگر...» (6).
در اين مقاله، برآنيم که برخي از سروده هاي شاعران فارسي زبان به ويژه شيعه را که به طرفداري از دين و مذهب و عقيده ي خود سروده اند و ما از آنها به «حماسه گونه ي ديني» تعبير کرده ايم، نمايانده شود تا مشخص گردد که نه تنها شاعران ايراني به صورت مستقل کتابهايي در حماسه ي ديني سروده اند، بلکه به صورت پراکنده نيز در اين مقوله داده سخن داده اند.
در بين شاعران فارسي زبان، بدون اغراق مي توان گفت که اکثر قريب به اتفاق آنها پرورده ي ميدان دين مذهب اند و در همين مورد به سخنوري پرداخته اند. ابتداي ديوان همه ي آنها با مدح باري تعالي و پيامبر (ص)و خلفا، و چنانچه شيعه باشند با مدح ائمه (ع) آغاز مي شود که همگي اينها بيانگر دين دوستي و عشق به معنويت آنهاست.
اما در بين اين همه شاعر فارسي زبان، برخي از آنها بيشتر در اين ميدان گام نهاده اند و گوي سبقت را از ديگران ربوده اند. برخي نيز اساساً تمام شعر خود را در خدمت دين و مذهب خود آورده اند و بي شک در اين ميدان سخنوري بعضاً به عقيده و مذهب خود نيز باليده اند و آن را ارج نهاده اند.
در اين زمينه گويا فضل تقدم با کسايي است و سپس دنباله رو و معارضش ناصرخسرو. امروزه کمتر کسي است که ناصرخسرو را به عنوان شاعري مذهبي نشناسد. او را به حق مي توان يکه تاز اين ميدان دانست. در اين زمينه نمونه هايي از اشعار برخي شاعران بنا به ترتيب تاريخي نقل مي شود.
رودکي
مرا ز منصب تحقيق انبياست نصيب
چه آب جويم از جوي خشک يوناني (7)
کسي را که باشد به دل مهر حيدر
شود سرخ رو در دو گيتي بآور (8)
کسايي
مدحت کن و بستاي کسي را که پيمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کيست بدين حال و که بودست و که باشد؟
جز شير خداوند جهان حيدر کرار
اين دين هدي را به مثل دايره اي دان
پيغمبر ما مرکز و حيدر خط پرگار
علم همه عالم به علي داد پيمبر
چون ابر بهاري که دهد سيل به گلزار (9)
قصيده ي فخيم و غرايي در مدح شاه ولايت، علي (ع)سروده است و با بياني ساده، فصيح و دلنشين و ذکر آياتي از قرآن کريم و احاديث نبوي، حقانيت او را در جانشيني بلافصل پيغمبر اکرم (ص)به اثبات رسانيده و بيانگر مذهب کسايي - شيعه ي دوازده امامي - است. تنها به ذکر چند بيت از آن بسنده مي شود:
فهم کن گر مؤمني فضل اميرالمؤمنين
فضل حيدر، شير يزدان، مرتضاي پاک دين
فضل آن کس کز پيمبر بگذري فاضل تر اوست
فضل آن رکن مسلماني، امام المتقين
فضل زين الاصفيا، داماد فخرالانبيا
کافريدش خالق خلق آفرين از آخرين
اي نواصب،گر نداني فضل سر ذوالجلال
آيت «قربي» نگه کن وان «اصحاب اليمين»
«قل تعالوا ندع» برخوان، ور نداني گوش دار
لعنت يزدان ببين از «نبتهل» تا «کاذبين»
«لافتي الا علي» برخوان و تفسيرش بدان
يا که گفت و يا که داند گفت جز «روح الامين»(10)
ناصر خسرو
گر تو، به تبار فخر داري
من مفخر گوهر و تبارم (11)
در سرتاسر ديوان ناصرخسرو، دفاع از دين و برتري مذهب اسماعيلي و فراخواندن مخاطبانش به پيروي از دستورهاي ديني، به ويژه مذهب اسماعيلي و بزرگان آن، به وضوح و به طور چشمگيري ملاحظه مي شود؛ به طوري که اگر بخواهيم افتخارات ديني او را ذکر کنيم، به ناچار بايد قسمت اعظمي از ديوانش را نقل کنيم.
او شاعري است که با مخالفان عقيدتي خود مي ستيزد و با منطق و خرد با آنان به جدال مي پردازد و ديگر شاعران را که تنها به خط و خال دلبر مي پردازند، نکوهش مي کند و معتقد است که شعر بايد در خدمت دين، حکمت، خرد، اخلاق و... باشد (12). مخالفانش را پند و اندرز مي دهد و سخن خود را تبري مي داند که شاخه هاي جهل را از تن آنان مي پيرايد (13). وقتي مخالفانش را نکوهش مي کند و عقايد آنان را سخيف و نادرست و بر باطل مي داند، در حقيقت دارد از خود و عقيده ي خود دم مي زند و فضل عقيده ي خود را بر آنان بيان مي دارد. در ديوان او کمتر جايي است که او روي سخن با مخالفانش نداشته باشد و به ذم آنها نپردازد (14).
مفتيان و مبلغان اهل سنت را سخت نکوهش مي کند و آنها را دنبال روان مي و باده و مال منال دنيا و عمامه و لباس زريفت مي داند. آنها از دين جز اسمي ندارند و در قيامت همه روسياه خواهند بود. از اين که آنها و مملکت خراسان مطيع ترکان شده اند، سخت مي نالد؛ حتي ابومسلم را که سفاح را به خلافت رسانده است گناهکاري بزرگ مي شمارد، همه براي اين است که بگويد عقيده و دين من برحق است و از آن شما ناحق (15).
ناصرخسرو در کمتر قصيده اي است که از دين و ديندار بودن سخن به ميان نياورده باشد.
ديوان او را مي توان سراسر ادب اعتراض و پرخاشگري نسبت به مخالفان دانست. شعر وي دريچه اي است که به روي عالم درون و دريافتهاي خويش گشوده و ما را از آن دريچه به تماشا و ديدار دنياي دريافته و معنويت خويش مي خواند.
قسمتي از اشعار مذهبي حماسه گونه ي وي به طور اجمال نقل مي شود:
من همي نازش به آل حيدر و زهرا کنم
تو همي نازش به سند و هند بدگوهر کني (16)
تا نبودم من به حيدر متصل
علم حق با من نمي کرد اتصال
همچو اين تاريک رويان روي من
تيره بود و تار فام و بي صقال
چون به من برتافت نور علم او
روي دين را خالم اکنون، خوب خال (17)
و نيز:
من به مثل در سپه دين حق
حيدرم ار تو به مثل عنتري
با تو من ار چند به يک دين درم
تو زره من به ره ديگري
لاجرم آن روز به پيش خداي
تو عمري باشي و من حيدري
فاطميم، فاطميم، فاطمي
تا تو بدري از غم اي ظاهري (18)
در قصيده ي طولاني ديگري، ضمن مدح مولا علي (ع) و ذکر شجاعتهاي وي، حقيقت پيروي از حضرت را به همه ي مخاطبانش گوشزد مي کند:
نه ام يار دنيا، به دين است پشتم
که سخت و بلند است و محکم حصارش
در اين حصار از جهان کيست؟ آن کس
که بگداخت کفر از تف ذوالفقارش
هژبري که سرهاي شيران جنگي
ببوسيد خاک قدم بنده وارش
به مردي چو خورشيد معروف از آن شد
که صمصام دادش عطا کردگارش
به زنهار يزدان درون جاي يابي
اگر جاي جويي تو در زينهارش (19)
و نيز:
پيشرو خلق پس از مصطفي
کز پس او فخر بود رفتنم
بوالحسن آن معدن احسان کزو
دل به سخن گشته است آبستنم (20)
مدار سخنان او اگر چه بيشتر بر دين است، اما محور دين مداري او مولا علي (ع) و وصف آن بزرگوار است که به انحاء گوناگون به وصف و توصيف حضرت پرداخته؛ و در کمتر قصيده اي است که حضرت را نستايد و مخالفانش را نکوهش ننمايد و ادامه ي سخنش را به خليفه ي فاطمي نکشاند.
بودند همه گنگ و علي گنج سخن بود
بودند همه چون خر و او بود غضنفر
بودند همه موزه و نعلين، علي بود
بر تارک سادات جهان يکسره افسر
ميمون شجري بود پر از شاخ شجاعت
بيخش به زمين، شاخش بر گنبد اخضر
برگش همه خيرات و شمارش همه حکمت
زان برگ همي بوي و از آن بار همي خور
او بود درختي که همه بيعت کردند
زيرش گه پيغمبر با خالق اکبر
و امروز از او شاخي پر بار به جاي ست
با حکمت لقماني و با ملکت قيصر (21)
و نيز در قصيده ي ديگري که با رديف «علي» سروده است، به مخالفان آن حضرت مي تازد:
بهار دل دوستدار علي
هميشه پر است از نگار علي
دلم زو نگار است و علم اسپرم
چنين واجب آيد بهار علي
شعار و دثارم ز دين است و علم
هم اين بُد شعار و دثار علي
تو اي ناصبي خاموش ايرا که تو
نه اي آگه از پود و تار علي
نبارد مگر ز ابر تأويل قطر
بر اشجار و بر کشتزار علي
نبود اختيار علي سيم و زر
که دين بود و علم اختيار علي (22)
و نيز:
ز پيغمبر ما وصي حيدر است
چنين زين قبل شيعت حيدريم
ز فرزند او خلق را رهبر است
که ما بر پي و راه آن رهبريم
سر و افسر دين حق است و ما
چنين فخر امت بدان افسريم
اگر تو به آل نبي کافري
به طاغوت تو نيز ما کافريم
ملامت مکن مان اگر ما چو تو
به خيره ره جاهلي نسپريم
علي مان اساس است و جعفر امام
نه چون تو ز دشت علي جعفريم (23)
پی نوشت ها :
*استاديار دانشکده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر کرمان
1-ذبيح الله صفا: حماسه سرايي در ايران، ص6.
2-همان، ص5.
3-همان، ص16.
4-شبلي نعماني، شعر العجم، ج چهارم، ص87.
5--ذبيح الله صفا: گنج سخن، ج اول، ص89(مقدمه)
6- همان، 65.
7-سعيد نفيسي، محيط زندگي، احوال و اشعار رودکي، ص441.
8-همان، ص500.
9-مهدي درخشان، اشعار حکيم سنايي مروزي، ص45.
10-همان، ص46.
11-ديوان ناصرخسرو، به تصحيح مهدي محقق و مجتبي مينوي، ص419.
12-همان، قصايد شماره ي 216و217.
13-همان، قصايد شماره ي105.
14-همان، قصايد شماره هاي 224،217،170،و242.
15-همان، قصايد شماره ي228.
16-همان، ص454.
17-همان، ص73.
18-همان، ص55.
19-همان، ص337.
20-همان، ص304.
21-همان، ص132.
22-همان، ص184.
23-همان، ص505.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}