شناخت اسطوره و حماسه (3)


 

نويسنده:سعيد خومحمدي خيرآبادي*




 

 

انتقال دهندگان روايات حماسي
 

چون حماسه زاييده ي وجدان جمعي مردم يک ملت است پس آفريننده ي خاصي ندارد و انتقال دهندگان نيز قوالان و سرايندگان گمنام بوده اند(1).
سنت شفاهي و نقل سينه به سينه يا روايت قوّالانه براي مردم وسيله ي حفظ و اشاعه ي دستاوردهاي خيالي در دوران پيش از پيدايش ادبيات مکتوب است، دوراني که جز اين وسيله چيز ديگر در اختيار نداشته است. اين سنت شفاهي چندان مقاوم و نيرومند بوده است که تا دوره اي دراز پس از کتاب نيز اساس حفظ و اشاعه ي روايت ها بوده است.
اينان - راويان و قوالان - حافظان اصلي داستان هاي ملي بوده اند. چه آن راويان مشخص که گاه در شاهنامه و شاهنامه ي ابومنصوري به نام هاي آزاد سرو و ماخ و شاذان برزين و... ياد شده اند و چه آن بزرگان و جهان ديدگان و فرزانگان و هشياراني که بنابر مقدمه شاهنامه ابومنصوري از شهرها گرد آمده اند تا نامه هاي شاهان و کارنامه هاشان و زندگي هر يکي از داد و بيداد و آشوب و جنگ و آيين و... را فراز آوردند. اينان هم حافظان کتب بوده اند و هم حافظين روايات(2).
موسي خواني ارمني مصنف قرن پنجم ميلادي پاره اي از افسانه هاي حماسي و کهن ايران را ذکر کرده است و با نگرش منفي اين روايات را افسانه افسانه ها نام نهاده است، ولي با توجه درخوري بدانها پرداخته و از داستان هاي ضحاک و رستم سخن به ميان آورده است.
ظاهراً نخستين تلاش براي گردآوري افسانه هاي حماسي و ملي ايران در زمان انوشيروان پادشاه ساساني صورت گرفت. او دستور داد تا قصه هاي ملي کهن را در باره ي پادشاهان باستان از سراسر ايالت هاي امپراتوري گرد آورند و در کتابخانه اش نگهدارند. اين توجه در زمان پادشاهي خسروپرويز و يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني به بار نشست و حماسه ي ملي به صورت نسبتاً منظمي تدوين شد(3).
با ورود دين مبين اسلام به ايران و برانداخته شدن سلسله ساساني، بيش از يک قرن از اين گرايش - به حماسه هاي ملي - اثري آشکار نيست ولي در حدود سال 142هجري عبدالله بن مقفع خردمند فاضل ايراني خداي نامه را از پهلوي به عربي ترجمه کرده - آن گونه که کليله و دمنه را ترجمه کرده - به نظر مي رسد که اين ترجمه نه براي استفاده از اقوام مهاجم عربي زبان بوده است، بلکه او زبان پهلوي ساساني را رو به زوال مي ديده است و با اين ترجمه ها مي خواسته که اين انديشه ها را به نسل بعد بسپارد.
غير از ابن مقفع کساني مانند محمدبن الجهم برمکي - از وابستگان برمکيان - و محمدبن بهرام بن مطيار الاصفهاني و هشام بن قاسم الاصفهاني و موسي بن عيسي الکسروي و داذويه بن شاهويه الاصفهاني سيرالمکوک هايي تدوين کردند (4).
از روي اين منابع شاهنامه منثور ابوالمؤيد بلخي تنظيم شد. پس از آن شاهنامه هايي مانند شاهنامه ي ابوعلي محمدبن احمد بلخي و منظومه مسعودي مروزي پديد آمدند.
در قرن چهارم هجري ابومنصور عبدالرزاق حاکم و سپهسالار توس که عامل سامانيان بود و مانند ايران ساماني به زبان فارسي و فرهنگ پدران خود عشق مي ورزيد به مسعودبن منصور المعمري دستور داد تا اين نسخه را به اتفاق چهار تن ديگر - تاج بن خراساني ازهري و يزداندادبن شاپور از سيستان و ماهوي بن خورشيد از نيشابور و شادان بن برزين از توس - تمام کنند. اين کار در سال 260ه.ق به انجام رسيد که منبع مهمي براي آثار حماسي بعد از خود شد و ثعالبي در تدوين غرر اخبار ملوک الفرس و حکيم توس در سرودن شاهنامه اين اثر را - شاهنامه ابومنصوري - منبع و مأخذ کار خود قرار دادند (5).
پس از شاهنامه مسعودي مروزي و شاهنامه ي حکيم فردوسي، آثار حماسي ديگري مانند گرشاسب نامه اسدي طوسي و بهمن نامه و فرامرزنامه و برزونامه و شهريارنامه - از عثمان مختاري فوت 554 هجري قمري - پديدآمدند. با رواج و رونق گرفتن حماسه هاي ملي، متديّنان اسلامي نيز حماسه را وارد قلمرو دين کردند و حماسه هاي ديني متعددي پديد آوردند که از آن ميان خاوران نامه ابن حسام خوسفي (فوت875ه.ق) و صاحبقران نامه -شرح حال حمزه سيدالشهداء -در 1073ه.ق از شاعري ناشناخته و حمله حيدري از مير محمدخان باذل و مختارنامه از عبدالرزاق دنبلي (فوت1243ه.ق) و حمله راجي از ملابمانعلي راجي (قرن 13) درخور يادآوري هستند (6).

اعراب و حماسه
 

اعراب مردمي بيابان گرد و بدوي بودند و آنچه نزد آن ها قوي و برجسته بود روح قبيله اي و قومي بود، نه ملي. آن ها اقوامي بيابان نشين بودند و به صورت قبيله هاي جدا از هم زندگي مي کردند و برخوردهاي هميشگي بين آن ها موجب شده بود که قبايل همسايه را همواره دشمنان خود بدانند و در برخورد با آن ها رجزخواني کرده و ادعاي مفاخره و برتري کنند.
به دليل بي آب و علف بودن محيط زندگي و شرايط زيست محيطي بسيار طاقت فرسا، سرزمين آن ها هيچ گاه مورد چشمداشت اقوام مهاجر ديگر نبود (7) و قبايل بزرگي به آن جاها نکوچيدند، تا حاکميت آن ها را بر بيابان هايشان مورد تهديد قرار دهند - آن گونه که در فلات ايران اين رويدادها هم قبل از اسلام و هم و بعد از اسلام (عصر غزنويان) روي داد.
به دليل نداشتن دشمن واحدي در خارج شبه جزيره ي عربستان و تهديد نشدن به وسيله ي دشمنان خارجي، اعراب هيچ گاه متحد و يکپارچه در مقابل ديگران حاضر نشدند تا خود را ملتي واحد با سرنوشتي يکسان بدانند.آنچه به عنوان اوصاف پهلواني در عرب جاهلي نقل مي شد داستان هاي پهلواني در برخورد قبيله هاي همسايه بود. چون عامل اصلي پيدايش حماسه يعني تهديد شدن هويت و استقلال ملي نزد آن ها موجود نبود، اثري حماسي در ميان آن ها آشکار نشد، ولي نبردهاي قبيله اي به فراواني در ميان اعراب جاهلي يافت مي شد. رجزهاي آنها بيشتر مبتني بر تجاوز بخصوص تجاوزهاي ناموسي - به قبايل مجاور بود. شعر زير که از قصيده دريدين صمّه در خونخواهي برادرش عبدالله سروده شده است نمونه اي است گويا از شعر پهلواني و رجزخواني عرب که کاملاً شخصي است و صبغه حماسي ندارد:
سوارا: اگر به سرزمين عروض رسيدي خبرده که انتقام غالب را گرفتيم.
من به کين عبدالله بهترين همالانش را کشتم؛ يعني ذواب بن اسماءبن زيدبن قارب را.
اي پلنگ نامان فرازه! در برابر نيزه ها پاي داريد؛ چرا که امروز بسان ملخ جست و خيز مي کنيد. سوار و پيادگان من بر آنان مي تازند و من نيزه را در دست بر دشمن نشانه رفته ام و مي گويم: اگر برگرديد نيزه را بر پشت تان مي نشانم و اگر پيش آييد بر سينه تان مي نشيند (8).
ملاحظه مي شود که سرگذشت هاي پهلواني آن ها نيز صورت داستان هاي حماسي را ندارد، زيرا مجموعه اي از رويدادهاي مربوط به هم و منسجم را که ويژگي هاي آثار حماسي را داشته باشد در بر ندارد.
دکتر عبدالحسين زرين کوب در اين موردمي نويسد:
«قصه رزمي منظوم در نزد اعراب سابقه ندارد و در نثر هم اگر آثاري چون سيرت عنتر و امثال آن هاست نه عربي خالص است و نه رزمي صرف. آنچه در ادب عرب حماسه خوانده مي شود اپيک نيست، از نوع لريک محسوب است و بحث در آن جاي ديگر دارد. اما در ايران قصه هاي رزمي بسيار بوده است و منشأ حماسه ي ايراني به قبل از اسلام مي رسد و اوج آن شاهنامه است»(9).
نويسندگان تاريخ ادبيات عرب - اعم از عرب يا مستشرق - نيز خود به فقدان شعر حماسي نزد اعراب اقرار دارند. دکتر شوقي ضيف اديب نامبردار عرب مي نويسد:
«عرب جاهلي اين گونه شعر (حماسه) را نمي شناخت، همچنان که با شعر تعليمي آشنا نبود. جاهليان با سه قسم شعري که بيان داشتيم آشنا نبودند. آثار آنان عبارت است از منظومه هاي محدودي که از صد بيت نمي گذرد و شعري است شخصي که گوينده و اميالش را تصوير مي نمايند. پس اگر شعر جاهلي را غنائي بدانيم دور نرفته ايم، زيرا در تصوير نفسانيات فردي و احساسات و عواطفي که در دل خلجان دارد همانند شعر غنائي غربي است»(10).
آنچه بعضي از پژوهشگران را در مورد حماسه و عرب به خطا واداشته است وجود جنگ ها و منتخباتي از شعر عربي به نام هاي (حماسه) است. اين پژوهشگران بدون توجه به محتواي دروني اين کتاب ها، آن ها را آثار حماسي دانسته اند. در صورتي که اين آثار حماسي نيستند و واجد ويژگي هاي اثر حماسي نيستند، فقط بعضي از اشعار پهلواني و رجزهاي قبيله اي در ميان اشعارشان يافت مي شود. از جمله اين آثار که نام حماسه دارند، ولي حماسه نيستند، حماسه ابوتمام است که به درستي درباره ي آن نوشته اند:
«شايد نخستين کسي که کوشيده است شعر عربي را به صورت موضوعي تقسيم و تدوين نمايد، ابوتمام متوفي 232هجري باشد که الحماسه را در ده باب ترتيب داد: حماسه، مراثي ادب نسيب (=تغزل)، هجو، ميزباني، مدح، صفات، سير و نعاس (شب پيمايي و خواب زدگي)، ملح (=لطيفه ها) و مذمت نساء»(11).
رژي بلاشد مستشرق عربي دان نيز همين باور را دارد:
«مکرر ملاحظه مي کنيم که مولفان به تدوين مجموع هايي تحت عنوان حماسه دست زده اند که محتملاً خاص مطالعه ي طبقات مرفه اجتماع بوده و منحصراً بر بخش هايي از اشعار تازي شامل مي گرديده که بر حسب مضمون مرتب مي کردند.
اين عنوان که نخست ابوتمام شاعر به کار گرفته شايد خلاصه عنوان با معني تر ديوان الحماسه بوده است. معذالک خواننده زود درمي يابد که اين اصطلاح تنها در منتخبات يا جُنگ به کار رفته ارتباطي يا معناي حماسه ندارد(12).
حماسه هاي ديگر نظير حماسه علي بن ابي الفرج البصري، بحتري و اين شجري محتواي حماسي ندارند (13).
با توضيحات و نقل قول هاي پژوهشگران مي توان به اين نتيجه رسيد که اعراب فاقد اثري حماسي به معناي دقيق کلمه هستند.

 

 

پی نوشت ها :
 

*کارشناس بنياد پژوهش هاي اسلامي مشهد
1-حماسه در رمز و رازهاي ملي، ص36.
2-همان، ص55.
3-نقد حال، ص107،و ديباچه ي ژول مول بر شاهنامه، ص6، حماسه سرايي در ايران، ص19.
4-ر.ک:حماسه سرايي در ايران، بيست مقاله قزويني.
5-ر.ک:حماسه سرايي در ايران، ص99-101و بيست مقاله، صص17-30و ديباچه ي ژول مهل، ص18.
6-انواع ادبي، صص63-64.
7-فقط قسمت سرسبز عربستان (يمن) در روزگار ساسانيان زير نفوذ حکمرانان وابسته به ايران بود.
8-شوقي ضيف: تاريخ ادبي عربي (العصر الجاهلي) ترجمه ي علي رضا ذکاوتي قره گوزلو، ص224.
9-شعر بي نقاب و شعر بي دروغ، ص125.
10-تاريخ ادب عربي، ص212.
11-همان، ص216.
12-رژي بلاشر، تاريخ ادبيات عرب، ترجمه ي آذرتاش آذر نوش، ص238.
13-همان، ص239.
 

منابع:
1- قرآن مجيد، ترجمه محمدمهدي فولادوند.
2-المنجد في اللغه و الاعلام.
3-الياده، ميرچا: چشم انداز اسطوره، ترجمه جلال ستاري، انتشارات طوس، تهران، 1362.
4-بلاشر، رژي: تاريخ ادبيات عرب، ترجمه ي آذرتاش آذر نوش، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چاپ اول، تهران، 1363.
5-بهار، مهرداد، اساطير ايران، بنياد فرهنگ ايران، تهران،1353.
6-پورنامداريان، تقي: داستان هاي رمزي در ادب فارسي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1364.
7-دهباشي، علي، فردوسي و شاهنامه، موسسه انتشارات مدبر، چاپ اول 1370،تهران.
8-رزمجو، حسين: انواع ادبي، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ سوم، 1374.
9-زرين کوب، عبدالحسين، ارسطو و فن شعر، چاپ امير کبير، تهران1369،چاپ دوم.
10-زرين کوب، عبدالحسين، با کاروان حله، انتشارات علمي، تهران تابستان 1373،چاپ هشتم.
11-زرين کوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، انتشارات سروش، تهران، 1375،چاپ دوم.
12- زرين کوب، عبدالحسين، شعر بي نقاب و شعر بي دروغ، انتشارات جاويدان، تهران، 1363،چاپ چهارم.
13-ژول مول: ديباچه ي ژول مهل بر شاهنامه، شرکت سهامي کتابهاي جيبي، تهران، 1353.
14-شوقي ضيف: تاريخ ادب، عربي (العصر الجاهلي) ترجمه ي علي رضا ذکاوتي قره گوزلو، انتشارات امير کبير، تهران، چاپ اول 1364.
15-صفا، ذبيح الله: حماسه سرايي در ايران، انتشارات امير کبير، تهران، چاپ پنجم 1369،تهران.
16-عباديان، محمود، فردوسي و سنت نوآوري، انتشارات گهر، اليگودرز، پاييز 1369.
17-عناصري، جابر: شناخت اساطير ايران، انتشارات سروش، تهران 1370.
18-قزويني، محمد، بيست مقاله قزويني، انتشارات دنياي کتاب، تهران، 1363.
19-کزازي، مير جلال الدين: رويا، حماسه و اسطوره، نشر مرکز، چاپ دوم، 1376،تهران.
20-مختاري، محمد، حماسه در رمز و رازهاي ملي، انتشارات قطره، تهران، 1368،چاپ اول.
21- مينوي: نقد حال، شرکت سهامي انتشارات خوارزمي، چاپ سوم، 1367،تهران.
22- ياحقي، محمدجعفر: «اسطوره در شعر امروز» مجله دانشکده ادبيات دانشگاه فردوسي، شماره مسلسل48، سال دوازدهم، شماره 4،زمستان 1355.
پايگاه نور- ش 15