نکته هاي ديرياب در متون ادبي(2)


 

نويسنده: دکتر رضا اشرف زاده*




 

الحمد خواندن بر بيمار

فاتحه اي چوآمدي، بر سرخسته اي بخوان
لب بگشا که مي دهد لعل لبت به مُرده جان

آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و مي رود
گو نفسي!که روح را مي کنم از پي اَش روان

حافظ/غ382

فاتحه يا فاتحة الکتاب، سوره ي الحمد است و «اين سوره را دَه نام است :«فاتحة الکتاب» و «اُمُّ الکِتاب»و «اُمُّ القرآن» و «السَّبعُ المَثٍاني»و«الوافيه»و «الکافيه»و«الشّافيه»و«الآساس»و «الصلاة»و«الحمد». و هر يکي را خيري و اثري گرفته است.»(ابوالفتح رازي، ج29/1)و در اين جا بحث درباره ي «الشّافيه»بودن آن است، و تغيير يک فرهنگ بر اساس اين سوره ي مبارکه.
امروز سوره ي «الحمد»را براي آمرزش مردگان و در مراسم سوکواري، به همراه سوره ي «قل هو الله»مي خوانند و مي دمند تا به برکتِ اين سوره ها، خداوند، درگذشته را بيامرزد و ببخشد. امّا در گذشته، اين سوره را در هنگام عيادت بيمار، و به قول حافظ در «پرسش»که صورتي ديگر از کلمه «پُرسه ي»فارسي است - مي خواندند و به بيمار مي دميدند تا هر چه سريعتر، بهبود يابد، چون يکي از نامهاي اين سوره ي مبارکه «الشّافيه»است و «الآساس»و «فاتحةُالکتاب».رسول خدا(ص)در حديثي فرموده است «فاتحةُ الکتاب شِفاءٌ مِن کُلِّ سَمٍّ . و چون تو را رنجي و بيماري باشد،«فَعَلَيکَ بِالاَساسِ تَشفَ بِاِذنِ الله،اين سوره ، بسيار خوان تا شفا يابي، به فرمان خداي- تعالي-(ابوالفتوح،ج31/1).
و بر اين اساس، ابوسليمان روايت مي کند که «با رسول الله-عليه السّلام-به غزايي بوديم، مردي به علّتِ صرع بيفتاد، يکي از جمله ي صحابه فراز شد و سوره ي فاتحه در گوش او خواند، برخاست وتندرست شد ، ما رسول را بگفتيم، گفت :هِيَ اُمُّ القُرآنِ وَ هيِ شفاءٌ مِن کُلِّ داءٍ.(همان /32)، اين سورت فُسون است از هر زهري و شفا از هر دردي و آفتي.»(همان/37)
علاوه بر آن، گاهي بعد از ديدن خوابِ پريشان، آن را مي خواندند و مي دميدند تا اثر خوابِ پريشان از بين برود.
در شعر فارسي، نيز بارها به خواصِّ اين سوره اشارت کردند.

پيشِ آن ديوانه شد مردي جوان
گفت:دارم پيرمردي ناتوان

فاتحه برخوان براي آن ضعيف
تا شفا بخشد خداوندِ لطيف

عطّار،مصيبت نامه/210

شد مگر معشوق توسي ناتوان
در عيادت رفت پيشش يک جوان

فاتحه آغاز کرد آن جايگاه
تا دَمَد بادي بر آن مجنونِ راه

همان/335

عطّار، در مستزادي زيبا و عارفانه گفته است:

خود برتنِ خود نيش جفا زد زسرِ قهر
خود مَرهم خود شد

خود بر صفت مردمِ بيمار در آمد
خود فاتحه خوان شد

ديوان /233

مسافر را نيز با فاتحه و سوره ي اخلاص بدرقه مي کردند:

بس که ما فاتحه و حِرزِ يماني خوانديم
وز پي اَش سوره ي اخلاص دميديم و برفت

حافظ/غ383

براي دفعِ خواب پريشان نيز فاتحه مي خواندند. مولوي در دفتر دوم فرموده است:

گونه گون مي ديد ناخوش واقعه
فاتحه مي خواند او و القارعه

مثنوي،2/ب224

معمولاً پس از صرفِ غذا، براي گشايش کارها و فزونيِ رزق و روزي براي اين که «فتوحي»دست دهد، فاتحه و گاهي همراه آن سوره ي اخلاص مي خواندند و مي دميدند، ولي وقتي تأثير مي کرد که از روي اخلاص خوانده و دميده شود، نه از روي کبر و ريا:

چون شکم زآش و نان بينبارند
سفره را از ميانه بردارند

شيخ، بهرِ فتوح زمره ي خاص
فاتحه خواند، آنگهي اخلاص

ليکن آن فاتحه ز کبر و ريا
نرود از بُروتشان بالا

جامي، هفت اورنگ /85

بدين گونه، سوره اي که شفا بخش و مزيد رزق و روزي و دافعِ خوابهاي پريشان و همراه و نگهدار مسافران واديها و بيابانهاي دور و دراز بوده است، اينک براي آمرزشِ روحِ در گذشتگان و در مجالسِ سوک و بر سرِ مزارها خوانده مي شود، که اين خاصيّت نيز از ساير خواصّ اين سوره، کمتر نيست.
عَقدُ المُساقات
پيمان مُساقات.مُساقاة:مفاعله از سَقِيَ است و آن باشد که شخصي را در باغات مانند نخلستان و مُوِستان، به کار گيرند، بر اين مَبني که سهمي معلوم از محصولش را به آن دهند و بِالجمله، واگذار کردنِ درخت است به کسي براي آبياري و اصلاح و حفاظت و حراستِ آن، در مقابل مقداري به طور مشاع از ميوه هاي آن، و وصيغه ي آن«دَفَعتُ اِلَيکَ هذِهِ النَّخلَةِ مُساقاة کذا».(سجّادي، فرهنگ علوم)
اين پيمان، دست مايه اي زيبا براي توضيح آيه ي شريفه ي «ثُمَّ دَنا فَتَدلّي فَکانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدني.»(نجم(53)/8و9)شده، که اغلبِ مفسّران ، آن را با معراج حضرت رسول خدا(ص)پيوند داده اند، که در اين شب:

دوست برِ دوست رفت و يار بر يار
خوشتر از اين در جهان چه بوَد کار؟

در تفسير ابوالفتوح رازي«قَوسين»را به معنيِ«دو کمان»گرفته و با آوردن رسمي از دوره ي جاهليّت، کمالِ«هم پشتي و تعاون »دو دوست را بدين گونه بيان کرده است:
«دو مُعاهد و هم سوگند، در جاهليّت، چون خواستندي که عقدِ صفا و عهد و وفا مؤکّد کنند، کمانها بياوردندي و به يکديگر بازنهادندي، يعني متظاهريم و متعاونيم، هر يک از ما حمايتِ صاحبش خواهد کردن.»(ج165/18)
بدين گونه،«حبيب با حبيب»و به تعبيري«حبيب و محبوب»در آن شب، کمانها در هم افگندند و عَقدِ مُساقاتي بسته شد و با اين پيمان«منّي»و «توي»از ميانه برخاست و «ميمِ»مادّيتِ«احمد»رخت بر برست.
عطّار نيشابوري، اين پيمان را بدين گونه - و ظاهراً با عنايت به تفسير ابوالفتوح- سروده است:

چون دو خواجه خواستندي در عرب
دوستيِ يکدگر کردن طلب

دو کمان بر هم فگندندي تمام
يعني خود اين دو، يکي شد بر دوام

چون دو تن، در اصل يک ذات آمدي
نامِ آن عَقدُ المُساقاة آمدي

اي عجب!اين عَقد چون بسته شدي
خون و فعل و قول، پيوسته شدي

مالِ اين يک، مالِ آن يک آمدي
حالِ اين يک، حالِ آن يک آمدي

در يکي، با يک، دوي برخاستي
هم منّي و هم توي، برخاستي

***

همچنان آن شب سخن گويِ الست
با نَبي عقدِ مساقاتي ببست

دو کمان قابِ قَوسَين، اي عجب!
در هم افگندند، از صدق و طلب

چون چنين عَقديش حاصل شد زدوست
قول و فعلش، جمله قول و فعلِ اوست

مصيبت نامه /26

گلبانگ زدن و گلبانگ بستن

برآستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانک سربلندي بر آسمان توان زد

حافظ/غ154

«گلفام و گلبام. آواز بلندي باشد که نقّاره چيان و شاطران و قلندريان و معرکه گيران در وقت نقّاره نواختن و شلنگ زدن و معرکه بستن به يکباره مي کشيدند.»(برهان)که مسلّم است حافظ شيرازي، لااقل به اصطلاح مخصوص نقّاره چيان و شاطران و حتّي معرکه گيران نظر نداشته است و اين «گلبانگِ او»از روي وَجد و شوق به هم رسيده است.
در مناقب العارفين نيز آمده است که قلندريان جولقيِ معاصر مولوي، چون به وجد مي آمده اند، گلبانگ مي زده اند(تحسين يازيجي،596/2)و البتّه جوانمردان و فتيان- شايد به تَبَعِ قنلدريان-در هنگام «تراشِ چهارضرب»و در آخرين مرحله ي تراشِ سر، و «بعد از آن، پسِ تارکش، يک اَلفِ نيز بکشند و به جانبِ قفاي راست، و اين آيت را بخواند بسم اللهِ الرّحمنِ الرّحيمِ وَ بِالله ِ وَ اِلَي اللهِ،اللهُ اکبر وَ لِلهِ الحَمد، بگويد و بعد از آن گلبانگي بکشد.»(آيتهاي تراش،فتوت نامه ها)/161)که اين «گلبانگ »نيز از روي شادي و وَجد بوده است.
درويشانِ خاکساريه ،براي احترام ، در برابر پيران خود مي ايستند، پنجه ي پاي راست را بر روي پنجه ي پاي چپ مي نهند، انگشتِ شستِ دست راست را در برابر گوشِ چپ و شستِ دستِ چپ را در برابر گوشِ راست قرار مي دهند و آن گاه، عباراتي اين چنين را بر زبان جاري مي سازند :«اَي وُ الله، جمالِ درويش را عشق است و علي مدد»، و پير نيز متقابلاً به آنان پاسخ مي دهد «اَي وُالله »، آن گاه آنان دستها را مي اندازند و به حالت عادي باز مي گردند، اين عمل را «گلبانگ بستن »مي گويند.(فتوّت نامه ها /161)که اين عمل، نزديک است به مفهوم اين بيتِ عطّار:

آفتاب از شوقِ تو رفته ز هوش
هر شبي در روي مي ماليد گوش

منطق الطير/9

ـ اگر چه دکتر شفيعي کدکني(منطق الطير/461)معتقد است که کلمه ي «گوش»تصحيف کلمه ي «لوش»است که ترجمه ي کلمه ي قرآني «حَمئه»است که اشارتي است به آيه ي شريفه ي «حَتَّي إِذا بَلَغَ مَغرِبَ الشَّمسِ وَجَدَهاَ تَغرُبُ فِي عَينٍ حَمِئَةٍ...»کهف(18)/86،که مي توان آن را پذيرفت ، ولي با توجّه به کلمه ي «شوق»در مصراعِ اوّل بيت، مي توان آن را نوعي گلبانگ بستن در مقابل پير دانست، که اين عمل، هم در هنگام وجد و شادي انجام مي گرفته و هم براي تنبيه مريد، مقابل پير صورت مي گرفته است ، در اين مورد:
اگر درويشي، مرتکب خطايي شده باشد و پير نيز از عمل ناشايستِ او مطّلع شده باشد، هر گاه که درويش، جهت احترام در برابر پير گلبانگ مي بندد، پير، براي مدّتي پاسخ او را نمي دهد و او نيز موظّف است، مادامي که از جانبِ پيرِ خود ، پاسخي را نشنيده است ، به همان حالتِ گلبانگ بستن باقي بماند، و پير بدين ترتيب، مريد خود را تنبيه مي کند، به اين گلبانگ، گلبانگِ خطا مي گويند، که تا حدودي منطبق است با همان رسمِ«پاي ماچانِ غرامت»، که صوفيان اجرا مي کردند.(رک. فتوّت نامه ها /151)و اصولاً «گوش ماليدن يا به دست گرفتن آن»در هنگام گلبانگ بستن يا مراسم ديگري که در بينِ اقوام گوناگون مرسوم بوده است صورت احترام گذاشتن و تنبيه داشته است، يکي از اين مراسم،رسم «تابوغ»بوده است که اصلاً اين کلمه، مغولي است و آن«آن است که شخصي در برابر سلاطين، سر برهنه کند و خم شود و گوش خود را به دست گيرد و عذر تقصير خود را بخواهد، و اين قاعده در ماوراءالنهر جاري است .(برهان)همين کلمه، به اصطلاحِ ازبکان، آن است که «دربرابر خاني ايستاده، کلاه از سربردارند و يک گوش را به دست نيازمندي گرفته، مانند کمان، پشت را خم کنند(حبيب السير،132/4).و در همان جا آمده است:
«...در آن مجلس هر لحظه اظهار دلجويي و غريب نوازي مي فرمود تا آن که «قليل»[-نوعي سرپوش و کلاه ازبکي-]از سر برداشته و خاقانِ منصور را تابوغ کرده گفت: تو هر چند ما را در وقتِ ملاقات تابوغ نکردي، ما جهتِ احترام تو به اين کار قيام نموديم، و حضرت خاقاني از اين التفات خان انفعال يافته ، في الحال برجست و رسمِ تابوغ به جاي آورد.»(همان،ج123/4).
صاحب فرهنگ آنندراج نيز، «گوش ماليدن»را به معني تنبيه کردن، ذکر کرده است و مي گويد:
«به قاعده ي پهلوانان و اهل هنر، که در وقتِ پيش آمدنِ کارِ سُترک،استاد را ياد کرده، گوشِ خود را مالند و آن را در حقِّ خود تنبيه و گوشمال استاد تصوّر مي کردند.(ذيل گوشمالي)ظاهراً اين رسمِ«گوش ماليدن»پيش از ازبکان و مغولان نيز رايج بوده است، چنان که کسايي مروزي گفته است:

تو گر به مال و اَمَل بيش ازين نداري ميل
جدا شو از اَمَل و گوشِ وقت خويش بمال

(شاهد از بهشت سخن/44)

و ناصر خسرو:

گر ميل کند سوي غزل گوشم
بانگشتِ خرد، گوشِ خود بمالم

ديوان /323

به نظر مي رسد، بيت عطّار نيشابوري، اشاره اي به همين «گلبانگ بستن»جوانمردان و فتيان است همان گونه که حافظ شيرازي نيز اشاره اي به «گلبانگ زدن »آنها دارد، منتهي، عطّار براي شوق-و شايد هم گوشماليِ خود- و حافظ از سرِ وَجد و حال، خصوصاً اين که در جاي ديگر، حافظ، «گلبانگ دل افگاران»را در فراق و دوري بلبل از گل، توصيه مي کند:

ناگشوده گل نقاب، آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل!که گلبانگ دل افگاران خوش است

ديوان /غ43

پی نوشت:
 

*استاد گروه زبان وادبيّات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منابع و ماخذ
1ـ ابوالفتوح رازي، حسين بن علي بن محمد بن الخزاعي ، تفسير روض الجنان و روح الجنان، به کوشش يا حقي، محمد جعفر، ناصح ، محمد مهدي، انتشارات بنياد پژوهشهاي اسلامي، مشهد،1371.
2ـ ابوريحان بيروني ، صيدنه، ترجمه ي کاساني، ابوبکر بن علي بن عثمان، به کوشش ستوده، منوچهر -افشار، ايرج، شرکت افست ، تهران، 1358.
3ـ اشرف زاده ، رضا، فرهنگ بازيافته هاي ادبي از متون پيشين، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي مشهد، مشهد،1386.
4ـ افشاري، مهران، فتوت نامه ها و رسائل خاکساريه، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران،1382.
5ـ برهان ، محمد حسين بن خلف، برهان قاطع، معين ، محمّد ، ابن سينا، تهران، چاپ دوم1342.
6ـ بي نام، تاريخ سيستان، بهار، ملک الشعراء،تهران،1314.
7ـ پيشاوري ، نگارستان عجايب و غرايب،محيط طباطبايي، کتابفروشي ادبيّه، تاريخ مقدمه ؛1341.
8ـ ثعالبي نيشابوري، ابومنصور، ثمارالقلوب في المُضاف و المنسوب، انزابي نژاد، رضا، دانشگاه فردوسي مشهد، 1376.
9ـ جامي، شيخ عبدالرحمان ، مثنوي هفت اورنگ، مدرس گيلاني، مرتضي، سعدي،1361.
10ـحافظ شيرازي، خواجه شمس الدين محمد، ديوان، قزويني، محمّد-غني، قاسم، زوّار، چاپ سينا، بي تا، تهران.
11ـ حسيني، محمد مؤمن، تحفه ي حکيم مؤمن ، کتاب فروشي مصطفوي، بي تا ، بي جا.
12ـ خاقاني،شرواني، افضل الدّين بديل، ديوان خاقاني، سجّادي ، ضياءالدّين، زوّار، تهران،تاريخ مقدّمه؛ 1338.
13ـ خواندمير، غياث الدّين ، حبيب السير، کتاب فروشي خيام، بي جا، بي تا.
14ـ دهخدا، علي اکبر، لغت نامه، چاپ تهران، چاپ اوّل.
15ـ سجّادي، سيد جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، کتابخانه طهوري، تهران،1350.
16ـ سعدي شيرازي، مصلح الدّين مشرف الدّين، کليات سعدي، اقبال آشتياني، عباس، دنياي کتاب، تهران، بي تا.
17ـ سوزني سمرقندي، ديوان سوزني، شاه حسيني ، ناصر الدين ، اميرکبير، تهران،1338.
18ـ شاد، محمد پادشاه، فرهنگ آنندراج ، دبير سياقي، محمد، خيام، تهران،1357.
19ـ صفي پور، عبدالرحيم بن عبدالکريم، منتهي الادب في لُغة العرب، انتشارات سنايي، بي جا، بي تا.
20ـ طرسوسي، محمد بن حسن، داراب نامه، صفا، ذبيح الله ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1344.
21ـ عطّار نيشابوري،فريد الدّين ، مصيبت نامه ، نوراني وصال، زوّار، تهران،1338.
22ـ____،____،منطق الطير ، شفيعي کدکني، محمد رضا ، انتشارات سخن، تهران،1383.
23ـ فردوسي توسي، ابوالقاسم ، شاهنامه، هرمس، تهران،1382.