انسان و شيء


 

نويسنده:عبدالوهاب المسيري*




 

چکيده:
 

آنچه در ذيل مي آيد، سخن از تسلط نگرش مادي به هستي و تبديل انسان به شيء است. هرچند برخي از دستاوردهاي تمدن جديد ظاهراً بي ضرر هستند ولي در وجدان انسان و نگرش او نسبت به خود و هستي تأثير مي گذارند. زماني که اين اقدامات مادي مبنا قرار گيرد، منجر به سقوط در يک سکولاريسم همه جانبه مي شود. اين فرهنگ مادي، گوشه و کنار جهان از شرق تا غرب را گرفتار ساخته و تنها منحصر به تمدن غرب نيست. روحيه مادي گرايي در تمام زمينه هاي زندگي رخنه کرده و حتي در نوح لباس و خانه افراد تأثير گذاشته است. البته تأثير آن در دنياي ورزش وسيع تر است. در گذشته، اهداف از ورزش، تهذيب روح و سلامت جسم بود، ولي به تدريج معيارهاي ورزش، ورزشي شد. اعطاي پاداش هاي دست و دل بازانه به بازيکنان تيم برنده، مصرف داروهاي نشاط آور براي رسيدن به پيروزي، تبديل ورزش به حرفه و اقدام باشگاه هاي ورزشي کشورها به خريد و فروش بازيکنان برتر، همگي از نشانه هاي تسلط الگوي مادي و خصمانه و بازگشت از الگوي رحم آور انساني است. در نتيجه فاجعه اي فرهنگي اتفاق افتاد که به سبب آن، ويژگي اقتصادي بازار و قوانين عرضه و تقاضا بر بسياري از جنبه هاي زندگي از جمله اين بخش (ورزش) سيطره يافت و انسان تبديل به شي اي شد که از انسانيت تنها اسمش را يدک مي کشد.
ما در دنيايي زندگي مي کنيم که نگرش مادي بر هستي، بر آن سيطره يافته است؛ در نتيجه ما را به اشيايي مادي و ساحت هايي تبديل ساخته است که از محدوده حواس پنجگانه عبور نمي کند. به عنوان مثال مي توان تي شرت را در نظر گرفت. لباسي که در گذشته هم براي پوشش انسان و محافظت از او در مقابل سرما و گرما به کار مي رفت و هم بيانگر هويت او بود، اکنون به عنوان يک کالاي تبليغي به کار مي رود، به طوري که انسان استفاده کننده از آن به تبديل به ساحتي شده که وجه تمايزي خارج از عالم حواس و طبيعت (ماده) ندارد. به طور مثال از اين پوشش در خدمت شرکت «کوکاکولا» استفاده مي شود. در اين جريان، انسان هويت و تشخص را از دست مي دهد و تبديل به يک توليدکننده، فروشنده و مصرف کننده مي شود. به عبارت ديگر، تي شرت يکي از ابزارهاي پنهان تبديل انسان به شيء مي شود. مي توان همين سخن را در مورد خانه بيان کرد، مسکن آن طور که در وهله اول به نظر مي رسد، يک محيط خنثي نيست که تأثيري در پي نداشته باشد بلکه معمولاً در نوع نگرش انسان به هستي تأثير دارد و خواسته يا ناخواسته در رفتار و وجدان شخص ساکن در آن تأثيرگذار است. در نتيجه اگر انسان در خانه اي ساکن باشد که به شيوه معماري عربي و اسلامي ساخته شده است، اين امر موجب بالا رفتن اعتماد به نفس او و افتخار به هويت و قدمتش مي شود. اما در بسياري از کشورهاي جهان اسلام، اثري از نگرش عربي – اسلامي (به جز در مساجد) نمي بينيم. در عوض، خانه حالتي کارکرد گرايانه پيدا کرده و تنها معيار قابليت خانه را در کابردي مي دانند که براي ساکنين آن دارد، بدون آنکه هيچ اهميتي به وجه تمايز آن و نقشي که مي تواند در هويت و تعالي انسان داشته باشد داده شود. به عبارت ديگر، خانه نيز مانند تي شرت، به نوعي فاقد تشخص و عمق و اصالت تبديل شده است. اثاث اين خانه نيز معمولاً کارکردي است. به بهانه کاربرد و سادگي، هر گونه ويژگي خاص و وجه تمايز را دور مي اندازند. اما سادگي در اينجا، در واقع به معناي نبود وجه تمايز است. روحيه مادي گرايي، سادگي را بر زيبايي چند بعدي ترجيح مي دهد و به همين خاطر است که اين اصطلاح را به کار مي برند: «بذار طبيعي باشه».
همين امر در مورد غذا نيز صدق مي کند. غذا نيز در بازسازي وجدان انسان تأثيرگذار است. پخت غذا توسط خود مردم و سپس خوردن آن به اتفاق ديگران، رسمي است که در گوشه و کنار جهان و نيز در غرب ، رايج بود. اما مصرف غذاهاي آماده، در حال راه رفتن و حرکت، پديده اي جديد نزد بشر است که حتماً بايد به نگرش پنهان در وراي آن توجه کنيم. تنها مقياس اين نگرش، سرعت و حرکت در حوزه مادي است که در نتيجه آن، انسان تبديل به موجودي روش مند و شبيه به ابزار مي شود. اين وعده غذايي سريع که در حال حرکت صرف مي شود، در واقع به معناي تهي بودن از مجموعه اي عظيم از ارزش هاي مهم انساني است. ارزش هايي چون، هم نشيني انسان با اعضاي خانواده و يا دوستانش به صورت جمع هايي که با هم غذا مي خورند و در مورد موضوعات مختلف صحبت مي کنند، چرا که انسان کسي است که با همنوع خود انس مي گيرد. شايد عبارت عاميانه مصري «زندگي و نمک را با هم خوردند» اشاره به مجموعه اين ارزش ها داشته باشد. البته من فرد بي تدبيري نيستم که بخواهم اين نوع غذا را تحريم يا محکوم کنم به ضرورت نياز به بسياري از اين اقدامات مادي (اقتصادي، سياسي) در زندگي روزمره را درک مي کنم. غذاهاي سريع، بسياري از اوقات ضروري بلکه حتمي است. اما زماني که اين اقدامات مادي در رأس واقع شده و اساس و معيار قرار گيرد، منجر به سقوط در يک سکولاريسم همه جانبه مي شود. اخيراً در جايي خواندم که تعداد قوس هاي زرد علامت «مک دونالد» از تعداد صليب در کشورهاي غربي بيش تر است.
حائز اهميت است که برخي از دستاوردهاي تمدن که ظاهراً آسيبي در پي ندارد (و بيش تر آنها حلال هستند)، در وجدان و نيز بازسازي نگرش ما نسبت به خودمان و جهان تأثير مي گذارند.
حال نظر شما در مورد اين ستاره سينمايي ناشناخته (يا مشهور) چيست که از خاطرات کودکي و فلسفه زندگي، تعداد دفعاتي که ازدواج کرده و نيز از تجارب گوناگون با همسرانش با سخن مي گويد؟ و بعد روزنامه ها اين اخبار را نقل مي کنند، گويي حکمتي متعالي است. اخيراً يکي از ستارگان از چيزي به اسم «اغواگري مترقي» سخن گفته است که دلالت بر عمق فکري وي مي کند، تا حدي که شما قادر به درک عمق آن نيستيد! آيا تبديل شدن اين ستاره سينمايي به منبع ارزش ها و روش زندگي اش به اسوه اي که مورد تقليد قرار گيرد و نيز تبديل سخنانش به مرجع نهايي، سيطره الگوي مادي بر وجدان و رؤياها نيست؟ با اين وجود روزنامه ها مي نويسند که فلان خواننده يا رقاص يا مانکن، حکمتش با حکمت بزرگ ترين حکما و فلاسفه تفاوتي ندارد، در حالي که اين بيچاره کوچک ترين ارتباطي با هر گونه مرجع، ارزش و يا اين گونه مطلق گرايي ها ندارد. زيرا رويکرد او به جهان، منحصر به حدود بدن احتمالاً جذاب اوست. اما بدون شک، نگرشي محدود و نسبي است. همانطور که تجارت او با همسرانش (اگرچه جذاب باشد) صلاحيت آن را ندارد که اساسي براي نگرشي معرفتي و اخلاقي قرار گيرد (جز اين که مي تواند رويکرد مادي و پوچ گرا باشد و تمامي امور را نسبي کند). زماني که حکمت را از زبان ستارگان سينما، رقاص ها و ملکه هاي جذاب جنسي دريات کنيم، اين حکمت رنگ خاصي مي يابد که نمي توان آن را به روحاني، اخلاقي يا امثال آن از اوصاف سنتي و اصيل توصيف کرد! اينکه بگوييم، سخنان اين ستاره منافي با اخلاق و عرف است، وصف دقيق تري است، ولي با اين حال نمي تواند بيانگر نقشي باشد که اين ستاره به سينما و افکارش به نحوي غير حقيقي در بازسازي نگرش انسان نسبت به خود و نيز تصور او نسبت به وجودش و هستي ايفا مي کند. گاهي ممکن است تغيير نگرش تنها از جانب اين ستاره باشد و گاه اين تأثير، هم از جانب اوست و هم در بيننده زمينه اي براي تغيير نگرش وجود داشته است.
حال بايد انساني را تصور کنيم که تي شرت مي پوشد، در خانه اي زندگي مي کند که به شيوه خانه هاي پيش ساخته بنا شده است، غذاي آماده مي خورد، کوکاکولا مي نوشد و آگهي هاي تجاري را مشاهده مي کند که او را به مصرف روزافزون کالاهايي که در وهله اول نيازي به آنها ندارد، تشويق مي کنند. در شهري زندگي مي کند که مي تواند با ماشين هاي وارداتي اش در خيابان هاي وسيع آن با سرعت صد مايل در ساعت حرکت کند و با شتاب از محل کارش براي خريد غذاي تيک اوي و سپس به شاپينگ مال برود، که انسان را به سوي مصرف گرايي سوق مي دهد. فيلم هاي آمريکايي (فاسد و غير فاسد) را با ولع بسيار مشاهده مي کند. اخبار ستارگان سينمايي و فضاحت هاي آنها را مي شنود و به دريافت حکمت از ستارگان مشهور يا ناشناخته سينما عادت مي کند. آيا اين انسان به انساني روتين و سازگار تبديل نخواهد شد، به طوري که هيچ گونه وجه تمايز انساني و يا اسراري در زندگي اش وجود ندارد؛ انساني که قادر به اجراي تمام اوامري است که از او خواسته شود، بدون آنکه کوچک ترين سؤال اخلاقي و يا فلسفي برايش ايجاد شود. اين انسان روتين، ممکن است نماز را به وقتش به پا دارد، اما آنچه در اطراف اوست، محيطي را برايش به وجود آورده است که مخالف با درک مفاهيم با ارزش خارج از محدوده حواس انسان است. انسان در اين سيستم مادي سقوط کرد، در حالي که انبوهي از آرزوها، رؤياها و اوهام در او رخنه کرده بود. و علي رغم اينکه آروزها اولويت هاي انسان را بدون آگاهي او تعيين مي کند، اما او خسارت هاي اجتماعي و اخلاقي ناشي از آن را درک نمي کند. من بر اين باور نيستم که در غرب هيچ ارزش قابل قبول و ستايشي وجود ندارد بلکه سخن در اين است که دستاوردهاي مادي جديد، مخالف با ويژگي هاي خاص هستند؛ ويژگي هاي اصيل و انساني. اگر موسيقي ديسکو را با موسيقي کلاسيک غربي و عربي و تي شرت را با لباس انسان اصيل و ماقبل مدرن غربي مقايسه کنيم، درخواهيد يافت که توليدات اين تمدن مادي که من آن را «ضد تمدن» مي نامم، توليداتي است که نسبتي با ساختار فرهنگي يا اجتماعي اصيل و ريشه دار ندارد. درست است که اين فرهنگ مادي در ايالات متحده آغاز شده است، اما آمريکايي نيست؛ چرا که تمدن حقيقي آمريکا داري ويژگي هاي منحصر به فردي است. همچنين يک سري سنت هاي متمدن آمريکايي وجود دارد که اين فرهنگ جديد و البته مخالف، در حال نابود کردن آن است. مشکل اين جاست که به خاطر موج خانمان برانداز فرهنگ مادي، تمامي اين سنت ها و وجوه متمايز در حال فرسودن است. اين فرهنگ مادي تنها به ضرر شرق نيست بلکه اين پديده و نگرش، گوشه گوشه جهان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب را گرفتار ساخته است، به طوري که هيچ يک از ما نمي تواند خود را از پوچي اين فرهنگ و دشمني آن با انسان ايمن بداند.
تمام اينها مقدمه اي است بر آنچه در دنياي ورزش اتفاق افتاد. روحيه مادي گرايي در تمام زمينه هاي زندگي و از جمله ورزش رخنه کرد. هدف از تمرين ورزش در گذشته تهذيب روح و سلامت جسم و تمرين دادن مردم به همکاري و در عين حال سرگرمي آنها بود؛ به طوري که اوقات فراغت را به شيوه اي متمدن بگذرانند. همان طور که از سوي ديگر، تمريني بر يک درگيري آرام بود تا از طريق شبکه هاي تلويزيوني متمدن، تمايالات خصومت گرايانه بشر تخليه شود. زماني که در دبيرستان دمنهور بودم، تيم بسکتبال از مهم ترين تيم ها در سطح جمهوري بود و اگر حافظه ام ياري کند، در يکي از قهرماني ها به مقام اول رسيده بوديم. اما آن چه را که خوب به ياد دارم، استاد حبروک مربي تيم ورزشي ما بود. هر گاه يکي از تيم ها که معمولاً از ما ضعيف تر بودند از مراکز همسايه ما مي آمدند، مربي از ما مي خواست که نگذاريم آنها شکست سختي بخورند. در عوض اجازه دهيم برخي گل ها را به ثمر برسانند، مبادا احساس شکست و ناکامي کنند. تيم فوتبال ويژه دمنهور را به عنوان يک «بازي شيرين» و بدون در نظر گرفتن پيروزي و شکست تشويق مي کرديم. آنچه بر روح ما حاکم بود، نه الگوي مادي بود و نه الگوي قاطع دارويني که در نظرش، هر يک از مردم بايد يا پيروز باشد يا مقهور، و نه الگوي بازار و ابزار عرضه و تقاضا که شناختي از خدا و انسان ندارد. الگوي انساني، حتمي بودن اختلاف و درگيري را مي پذيرد اما آن را مرجع نهايي نمي داند، زيرا ارزش هاي ديگري چون رحم و ايمان به انسانيت مشترک نيز بين ما وجود دارد.
اما به تدريج ورزش از اين گونه ارزش ها جدا شد و خود، مرجع قرار گرفت. به عبارت ديگر، معيارهاي ورزش، ورزشي شد و رسيدن به پيروزي، به تنها هدف متعالي تبديل گرديد. پس از اين مي شنويم، بازيکنان تنها به ورزش مي پردازند و ورزش برايشان تبديل به حرفه مي شود. اين حرفه گرايي کاملاً با تفکر سرگرمي و پر کردن اوقات فراغت و يا بازي به شيوه متمدن و انساني تناقض دارد، چرا که ورزش را در رأس زندگي مي بيند. يک بار با يکي از بازيکنان بزرگ فوتبال در آمريکا ملاقات کردم. فوتبال آمريکا با فوتبال ساير نقاط جهان متفاوت است. بازيکنان بايد از آمادگي جسماني بسيار بالايي برخوردار باشند. بدن و عضلات آنها بايد قوي و برجسته باشد تا بتواند ضربات را تحمل کند. نکته مهم اين که، او با من درد دل کرد و از بدختي و سختي هاي زندگي اش گفت؛ اين که چطور مربي تمام جنبه هاي عمومي و خصوصي اش را زير نظر دراد. مربي مراقب وعده هاي غذايي او است و از وي مي خواهد که مثلاً اين قدر پروتئين و اين قدر سبزيجات بخورد. همچنان که زندگي عاطفي و حتي جنسي او را تحت نظر دارد. او نمي تواند يک هفته قبل از مسابقه با همسرش همبستر شود. او اصطلاح «تشيؤ» يعني تبديل انسان به شيء را به کار نبرد اما اين دقيق ترين توصيف در مورد وضعيتي است که برايش اتفاق افتاده است. در مدارس و دبيرستان هاي آمريکا، تيم فوتبال تاکتيک هاي تيمي را که در آينده با آن بازي خواهند داشت، از طريق فيلم هاي ويدئويي که بازي گذشته آن تيم را نشان مي دهد، ياد مي گيرند. آنها اجراي اين تاکتيک را هم آموزش مي بينند. آيا اين امر ارتباطي با سرگرمي و بازي دارد يا اينکه از يک الگوي مادي خصمانه نشئت مي گيرد که پيروزي و شکست طرف مقابل را تنها هدف مي پندارد؟ به همين علت است که پاداش هاي دست و دل بازانه به اعضاي تيم برنده مي پردازند و مسابقات به درگيرهايي منتهي مي شود که در نتيجه آن، برخي از مردم مجروح مي شوند. حتي در ايتاليا، بعد از مسابقه اي، يک افسر پليس بي رحمانه کشته شد. همه اين ها به معني سيطره الگوي خصمانه و عقب گرد از الگوي رحم آور انساني است.
خصوصيات بازار به دنياي ورزش راه پيدا کرد و نتيجه اين تغيير، فروش بازيکن مغربي به باشگاه ايتاليايي و بازيکن ايتاليايي به باشگاه ليبي و ... است. گويي در بازار برده فروشان هستيم. بنابراين آن ها به جاي گرايش و وابستگي به وطن و ارزش ها، گرايش به پول پيدا مي کنند که اولين انگيزه انسان اقتصادي است و بعد مي شنويم که تعداد زيادي از ورزشکاران از مواد مخدر و داروهاي نشاط آوري که مصرف آن ها براي رسيدن به پيروزي ممنوع است، استفاده کردند. يا اينکه تيم برنده مبلغ هنگفتي را به عنوان پاداش درخواست کرد. پاداش هايي که در ازاي بازي آنها بسيار زياد بوده و گاه به اندازه درآمد چند سال يک استاد دانشگاه است. در يکي از دوره هاي ورزشي، هر يک از اعضاي تيم برنده يک ماشين BMW دريافت کرد، که در اين رأس آرزوهاي سکولاريستي است.
پس کجاست ارزش هاي همکاري، درگيري آرام و مرجعيت انساني؟ ويژگي هاي اقتصادي بازار به طور کامل وارد اين بخش شده و قوانين عرضه و تقاضا و ماديات بر آن سيطره يافته است. انسان تبديل به شي اي شده است که قداست از او گرفته شده و نيز ماده اي مصرفي و انعطاف پذير که از انسانيت تنها اسمش را يدک مي کشد. به عبارت ديگر، الگوي مادي و خصمانه دارويني کاملاً حاکم شد. اين همان مصيبت فرهنگي است که مغلوب اين الگو شده و هماهنگ با آن حرکت کرده است.

پی نوشت ها :
 

* متفکر و نويسنده مصري و داراي ده ها اثر در موضوعات فرهنگي و سياسي

منبع: ماهنامه سياحت غرب ش هفتاد و ششم