بررسى تطبيقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام (3)
بررسى تطبيقى نقش عقل در نظام حقوقى غرب و اسلام (3)
«پيامبر از وى پرسيد: بم تحكم؟ قال بكتاب الله. قال: فان لم تجد؟ قال: سنة رسولالله. قال: فان لم تجد؟ قال: اجتهد و رايى.» (16) در اين مكالمه پيامبر اجتهاد و استفاده از عقل را مورد تاييد قرار داد. در حديث ديگرى پيامبر به ابنمسعود فرمود: «اقض بالكتاب والسنة اذا وجدتهما فان لم تجدالحكم فيهما اجتهد رايك.» (17) آيات قرآن و احاديث مختلف اهل سنت و شيعه، سنت صحابه و خلفا و ائمه(ع)، همه حكايت از آن دارد كه اجتهاد و استفاده از عقل از زمان خود پيامبر متداول بودهاست. ما در اينجا در صدد بررسى تاريخ فقه، اصول فقه، و تشريح علل اعتبار اجتهاد و عقل نيستيم. تنها اين مطالب را تا آنجا كه به موضوع اين نوشتار مربوط ستبهاختصار بررسى مىكنيم.
به هرصورت در آثار قديمى شيعه مانند امالى (املائهاى ائمه بر صحابه); مثل «اصول ال الرسول» تاليف سيدشريف موسوى هاشم ابن زينالعابدين خوانسارى; «الاصول الاصليه» تاليف سيدعبدالله محدث شبسترى و «الفصول المهمه» تاليف محمدابنحسنبنحر، مطلبى كه به صراحتحجيت عقل را بهعنوان دليل مستقل فقهى ثابت كند ديدهنمىشود; هرچند از عقل استفاده مىشدهاست. حقوق شيعه تا اواسط قرن چهارم هجرى هنوز بهصورت يك نظام حقوقى منسجم در نيامدهبود. تا مدتى پس از غيبت كبرى نيز مؤسسين و پايهگذاران معارف اسلامى مخصوصا فقهاى شيعه درحال تجزيه و تحليل مباحث كلى تشيع و بهفكر ايجاد تاسيس نظام حقوقى مستقل بودند، ولى هنوز فرصتشكلدادن به حجيت عقل دست ندادهبود و تنها به طرح مسايل كلى اعتقادى و حقوقى پرداخته مىشد.
از آثار حسنبن ابىعقيل عمانى (ابنعقيل قرن سوم ه ق) و محمدبن احمدبن جنيد (متوفى 381 ه. ق) چيزى كه بتواند حجيت عقل را بهعنوان يك دليل مستقل حقوقى ثابت كند در دست نيست. دانشمند شيعى متاخرتر كه از شهرت بيشترى نيز برخوردار است، ابوعبدالله محمد معروف به شيخ مفيد (336 - 413 ه. ق) كه فقه و اصول شيعه را براى اولينبار سروصورت داد بهاحتمال قوى اولين فقيه و مجتهد شيعه است كه «حجيت دليل عقل» را بهصورت منظم مطرحكرد. باوجوداين حتى وى نيز عقل را بهعنوان دليل مستقل موردتوجه قرارنداد; بلكه آن را كمك دليل، يا دليل مؤيد و معين معرفى كرد. وى در كتاب «كنزالفوايد» كه يكى از شاگردانش بنام شيخ ابوالفتح كراجكى (متوفى 449 ه. ق) از او نقل كردهاست كه تنها كتاب و سنت را بهعنوان ادله مستقل فقه معرفى كردهاست. ولى وى بلافاصله اضافهمىكند:
«علاوه بر اين ادله اصلى، سه دليل مؤيد و معين نيز براى استخراج احكام از كتاب و سنت وجود دارد كه عبارتنداز:
1 - دليل عقل، 2 - دليل زمان، 3 - اخبار و روايات مختلف.» (18)
شاگرد معروف شيخ مفيد بنام علىبن حسن موسوى معروف به سيدمرتضى علمالهدى (متوفى 436 ه. ق) نيز راه استادش را پيمود ولى با تفصيل بيشتر. وى در اثر معروف خود «الذريعه الى اصولالشيعه» علم اصول شيعه را توسعه داد و در مورد دليل عقل بيش از استاد بررسى كرد.
شاگرد ديگر شيخ مفيد كه رهبرى شيعه را در زمان خود برعهده داشت و به شيخالطايفه شهرت يافت و از محضر سيدمرتضى نيز بهرهگرفت، يعنى محمدبن حسن شيخ طوسى (متوفى460 ه. ق) در كتاب معروف خود «عدةالاصول» بطور مفصل علم اصول فقه شيعه را بررسىكرد ولى وى نيز عقل را بهعنوان دليل مستقل به رسميت نشناخت و دراينمورد تقريبا نامنظم سخن گفت. وى معلومات بشر را به دو گونه مىداند: 1 - ضروريات 2 - مكتسبات و نوع دوم را مجددا دو گونه مىداند: 1 - مكتسبات عقليه يا عقليات 2 - مكتسبات نقليه يا مسموعات. وى سپس مكتسبات عقليه را نيز دو نوع مىداند: 1 - عقليات خالص يا مستقلات عقليه 2 - مكتسبات نيمهمستقل كه به مستقلات غيرعقليه شهرت دارند. وى تنها مكتسبات عقليه خالص يا مستقلات عقليه را معتبر مىداند لكن در كلام نه در فقه. (19) به هرصورت مسئله عقل تا زمان وى هنوز يك مسئله كلامى بود نه فقهى و علم اصولى. بنابراين وى نيز معتقد به حجيت عقل بهعنوان دليل مستقل در حقوق اسلام نيست. ولى دليل عقل تحت عنوان حسن وقبح مستقل عقلى مورد تاييد وى مىباشد. باوجود اين شيخطوسى و شاگردان وى به تاسيس و رشد دليل عقل در فقه كمك فراوان كردند و زمينه استقلال دليل عقل در فقه را فراهم نمودند.
باوجوداين، فعاليتهاى اين گروه بود كه موجب تاسيس رسمى اصل حجيت عقل شد. بههرصورت از آنجا كه وى رياست فقهى تشيع را بهعهده داشت و از آنجا كه حجيت عقل از ويژگىهاى روشن و اساسى نظام حقوقى شيعه بهشمار مىرود، مسلما پيدايش و رشد مسئله حجيت عقل در فقه تا حد زيادى بايد مرهون كارهاى وى باشد. شايد علت مطرح نشدن مستقيم حجيت عقل در آثار و منابع حقوق شيعه تا اين زمان، آن بودهاست كه عقل و حجيت آن از مسايل فلسفى و كلامى بهشمار مىرفتهاست; نه از موضوعات حقوقى. اصل حجيت عقل و دليل بودن آن بر مسئله حسن و قبح و مصلحت و مفسده عقلى استوار است و اين مسئله از ابتدا بطور مفصل بوسيله متكلمين معتزلى و شيعه مورد بررسى بوده و جاى خود را بهجاى حقوق شيعه در كلام شيعه باز كردهاست.
پس از شيخالطايفه (شيخطوسى) حقوق شيعه و علم اصول و درنتيجه مسئله حجيت عقل، حدود بيش از يك قرن متوقف ماند و از رشد خاصى برخوردار نشد. اين دوره تا زمان فقيه بزرگ شيعه محمدبن ادريس (ابنادريس 558-598 ه. ق) مؤلف اثر معروف «سرائر» ادامهيافت. بهنظر مىرسد كه وى براى اولينبار صريحا مسئله حجيت عقل و دليل بودن آن را بهعنوان يكى از ادله چهارگانه مستقل فقه شيعه مطرح كرد. ولى وى نيز حجيت عقل را به مواردى كه نص صريح وجود نداشتهباشد و حكم قطعى از كتاب، سنت و اجماع در آنها وجود نداشتهباشد; محدود مىدانست. (20) با اين ترتيب ابنادريس عقل را دليل مستقل مىدانست ولى درصورت فقدان ادله سهگانه ديگر.
بهنظر مىرسد كه پس از ابنادريس تقريبا تمام اصوليون شيعه، عقل را بهعنوان دليل فقهى مستقل پذيرفتند. و با اين ترتيب عقل رسما بهصورت يك مسئله اصولى و حقوقى پذيرفته شد و از تنها كلامىبودن خارج شد. البته قبل از اين هم حجيت عقل در كتب حقوقى مطرح مىشد ولى از دخالتهاى علم كلام در علم اصول شمرده مىشد ولى از اينپس رسما در علم اصول بهعنوان يك مسئله اصولى (نهكلامى) شناختهشد. پس از ابنادريس تقريبا همه مشاهير فقهاى شيعه راه وى را ادامه دادند تا نوبتبه نجمالدين جعفربن حسن معروف به محقق حلى (متوفى 676 ه. ق) صاحب كتاب «نهجالوصول الى معرفة علم الاصول» رسيد. وى نيز به سهم خود به رشد عقلگرايى و رشد علم اصول شيعه و اصل حجيت عقل كمك فراوان كرد. وى رسما ترتيب ادله فقه را عبارت مىداند از: كتاب، سنت، اجماع، عقل. (21) شاگرد و خواهرزاده وى حسنبن يوسف معروف به علامه حلى (متوفى 726 ه. ق) به عقلانيت و رشد علم اصول و حجيت عقل كمك فراوان كرد. وى تنها فقيه نبود; بلكه فيلسوف و متكلم نيز بود و با خواجهنصيرالدين طوسى معاصر و آشنا بود و گويا ايندو از محضر يكديگر بهره مىگرفتند و با اينترتيب احتمال آن مىرود كه نظرات خواجهنصير نيز در رشد علم اصول، رشد عقلانى آن و حجيت عقل در جريان كار بدون تاثير نبودهاست.
به هرصورت كتابهاى متعدد علامه حلى در علم اصول مانند «تهذيبالوصول الى علمالاصول»، «نهجالوصول الى علمالاصول»، «نهايةالوصول الى علمالاصول» بيانگر نقش وى در گسترش، تكامل و عقلانيت علم اصول در نزد شيعه و حجيت عقل در اين مكتب مىباشد. وى در كتاب «تهذيب» خود در مورد حجيت عقل مىگويد:
«الفعل قد يكون حسنا و هو ما يكون للفاعل القادر عليه ان يفعل. والذى لم يكن على صفة تؤثر فى استحقاق الذم، قد يكون قبيحا. و هوالذى ليس له فعله. او الذى على صفة لا تؤثر فى استحقاق الذم، و هو قول او فعل او ترك فعل او ترك قول - ينبىء عناتضاعالغير - والحق انهما عقليان خلافا لا شاعره;» (22) گاهى فعلى پسنديدهاست و آن كارى است كه انجام آن بر شخص قادر واجب است و با انجام آن مستحق ملامت نمىشود. و گاهى كارى ناپسند است و آن كارى است كه نبايد انجام شود و فاعل آن مستحق ملامت مىشود. و اين كار ممكن است گفتار و رفتار و حتى ترك ايندو باشد.حق اين است كه گفتهشود اين حسن و قبح كه مستلزم تحسين وتقبيح است عقلى مىباشد. هر چند اشاعره آن را نمىپذيرند.»
بررسى اين گفته علامه مطالب زير را روشن مىكند:
1 - افعال و اقوال پسنديده و ناپسندى درنظر عقل وجود دارد كه افراد عاقل بايد آنها را انجام دهند و يا از آنها دورى جويند واين از آن جهت است كه عقل چنين قضاوت مىكند.
2 - مدح و ذم و تحسين و تقبيح عقلانى مىتواند معيار احكام وجوب و حرمتباشد.
3 - عقل قادر استحسن و قبح را كشف كند. حسن و قبح بر دو نوع است: حقيقى مطلق يا نسبى. (23)
4 - كشف حسن و قبح اعمال و اقوال ضرورى است.
5 - استقلال عقل در كشف حسن وقبح كه بهدنبال خود حكم شرعى وجوب و حرمت را دارد.
6 - و بنابراين، حكم عقل به لزوم و وجوب شرعى جلب حسن و دورى از قبح و مفسده ظاهر مىشود.
از مجموعه اين استنباطات، حجيت عقل و قاعده ملازمه عقل و شرع استفاده مىشود.
علامه حلى به اينها اكتفا نكرده، بلكه مثالهاى متعددى را از احكامى كه بوسيله عقل وضع شدهاست ذكر مىكند. در بررسى محدوده عقلگرايى و رشد علم اصول و حجيت عقل در تشيع، لازم است نقش علماى فراوانى مورد توجه قرار گيرد.
كسانى كه تاكنون در اين نوشتار از آنان ياد شدهاست افرادى بودند كه معمولا در اين جريان مؤثرتر بودهاند. ولى بعد از آنان تقريبا اكثر علماى اصولى شيعه حجيت و اعتبار حقوقى دليل عقل را پذيرفتهاند ولى علىرغم تاسيس اصل حجيتحقوقى عقل تا اين دوره، نمىتوان با قاطعيت گفت كه حجيت عقل حتى براى مدتها بعد از اين دوره بطور دقيق و كامل تعريف، توجيه، تشريح و تنظيم شدهباشد. باوجود اينكه در حجيتحقوقى عقل، بهعنوان چهارمين منبع فقه ترديدى نمىشد، علماى اصولى متاخر و حتى معاصر نيز اينكار را انجام ندادهاند.
با اينكه حجيت عقل از بديهيات نظام حقوقى شيعه شدهبود، نبايد تصور شود كه اين جريان بدون مخالفت و انتقاد به رشد خود ادامهداد. حتى خود علم اصول به مدت دو قرن (11و12 ه. ق) و در فاصله بين مولى محمدامين استرآبادى (متوفى 1033 ه. ق)، پيشواى اخباريون شيعه و مولى محمدباقر وحيدبهبهانى (متوفى 1206 ه. ق)، پيشواى نهضت جديد اصوليون، دراثر نفوذ وسيع اخباريون، دچار ركود شد و بنابراين حجيت عقل نيز طبعا از اين ركود ضربه ديد.
مكتب اخبارى تشيع يك عكسالعملى قشرى عليه مكتب اصولى تشيع بود. باوجوداين نبايد تصور شود كه رشد علم اصول و حجيت عقل حتى دراين دوره كاملا متوقف شد. نهضت جديد اصولى به رهبرى وحيد بهبهانى در اوايل قرن سيزدهم موجب جبران ركود ناشى از نفوذ اخباريون شد و آنرا در مسير طبيعى قرار داد. پس از وى مباحث علم اصول و حجيت عقل رشد و استقلال بيشترى كسب كردند. در اين دوره بود كه اصل حجيت عقل داراى تعريف و هدفى روشنتر شد و شكل منسجمترى را به خود گرفت. با اين ترتيب تاريخ حجيت عقل در فقه شيعه را مىتوان به دو دوره مهم تقسيم كرد:
الف - دورهاى كه عقل و حجيت آن بهصورت مسئلهاى جدا مورد توجه بود و اين دوره تا پايان قرن سوم هجرى و زمان ابنادريس ادامه داشت.
ب - دورهاى كه عقل و حجيت آن بهعنوان موضوعى حقوقى مطرح شد و حجيت عقل از انحصار كلام بيرون آمد و در مسايل حقوقى مورد استفاده قرار گرفت.
حجيت عقل همواره و از آغاز در كلام مورد توجه شيعه بودهاست ولى در دورهاى خاص در فقه نيز جاى خود را كسب كرد; هرچند حجيتحقوقى آن بر پايههايى كه از صدر اسلام موجود بوده استوار شدهاست.
علماى شيعه را در رابطه با حجيت عقل مىتوان به سه گروه مختلف تقسيم نمود:
الف - گروهى كه حجيت عقل را بهگونهاى نامنظم، غيرمستقيم و بهصورت مسئله فرعى در حقوق شيعه مورد توجه قرار دادهاند و تقريبا آنرا بطور مستقل ناديده گرفتهاند. هرچند آنرا طرد نكردند ولى در مورد عقل نه بهعنوان دليل مستقل و نه دليل مؤيد، بحث منظم علمى انجامندادند. اين گروه بيشتر حجيت عقل را تنها با بيان بعضى تكاليف شرعى كه يا مستقلند بوسيله عقل و يا به كمك آن وضع و جعل شدهاند مورد توجه قرار دادهاند. در بعضى موارد قواعد حقوقى عقلى و اصول عقلى را حتى به تفصيل بحث كردهاند ولى فصل و قسمتى از آثار خود را به بحث مستقل حجيت عقل، يا دليل عقل اختصاص ندادهاند. شيخ محمد حسنبن زينالعابدين (متوفى 1011 ه. ق) مؤلف «معالمالاصول»، محمدبن حسينبن عبدالصمد عاملى معروف به شيخبهايى (متوفى 1031 ه. ق) مؤلف «زبدةالاصول» شيخ مرتضىبن محمد امينالدين معروف به شيخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 ه. ق) مؤلف «فرائدالاصول» و آخوند ملا محمدكاظم خراسانى (متوفى 1329 ه. ق) مؤلف «كفايةالاصول» نمونههاى بارزى از اين گروه در ادوار مختلف علم اصول مىباشند. اين علما از بانفوذترين علماى علم اصول شيعه مىباشند وآثار آنان بهصورت كتابهاى درسى درآمدهاست. دو عالم بزرگوار ديگر سيدمحسن حكيم (متوفى 1290 ه. ق) مؤلف «حقايقالاصول» و سيدابوالقاسم خويى صاحب كتابهاى «دراساتالاصول»، «مصباحالاصول»، «جواهرالاصول» و «مصابيحالاصول» (متوفى 1413 ه. ق) نيز اين راه را رفتهاند.
بنابراين، اين گروه به رشد عقلگرايى حقوق شيعه، علم اصول و حجيت عقل كمك فراوان نمودهاند. بررسى كتابهاى شيخ مرتضى انصارى نشان مىدهد كه هرچند وى حجيتحقوقى عقل و حتى قاعده تلازم را پذيرفتهاست ولى در كتابهاى خود فصلى را در اين موارد ندارد.
ب - گروه دوم، تشكيل مىشود از دانشمندانى كه عقل را بهعنوان كمكدليل و دليل مؤيد مىشناسند كه مىتواند به ادله نقليه كمك كند. قبلا يادآورى شد كه اين نظريه در ادوار علم اصول مربوط به قبل از قرن هفتم رواج داشته و در اين مورد قبلا به موقعيتشيخ مفيد (ره) اشاره شد. در ادوار بعد، آن طبقه از فقهاى شيعه كه مىكوشيدند بين نظرات سنتى منطقى اخباريون و نظرات عقلانى اصوليون جمع كنند در اين گروه قرار گرفتند مانند سيد بحرانى مؤلف كتاب «الحدائق النادره» و همفكران وى.
ج - گروه سوم تشكيل مىشود از علماى اصولى كه عقل را صريحا و دقيقا تعريف كردهاند، اصل حجيت عقل را تفسير و تشريح كامل نموده و آن را هم بهعنوان دليل مستقل در رديف ادله سهگانه ديگر پذيرفته و هم در درك و فهم ادله نقليه بهكار گرفتهاند. بيشتر اعضاى اين گروه رسما طرفدار دليل و حجتبودن عقل مىباشند و مسئله حجيت عقل بهوسيله اين گروه به رشد كامل خود رسيد. بيشتر اعضاى اين گروه از قرن سيزدهم به بعد رسما دربرابر اخباريون قرارگرفتند و حجيت عقل را پيشنهاد كردند. مولى محمدباقربن محمد اكمل معروف به وحيد بهبهانى (متوفى 1206 ه. ق)، نهتنها به رشد سريع و همه جانبه علم اصول كمك كرد; بلكه فعاليتهاى وسيع علمى ايشان و شاگردان و پيروان وى مسئله حجيتحقوقى عقل و قاعده تلازم را به كمال آن رساندند. اين گروه در استدلال خود از نصوص فراوان و نظرات متقدمين بهره جستند و كوشيدند تا آن را بر مبانى محكم اسلامى استوار كنند. (24) اين گروه با متانت كامل شبهات اخباريون را طرد كردند و احتياج اجتهاد را به عقل و قواعد مختلف عقلى تشريح نمودند. قسمت مهمى از آثار اين گروه در همين رابطه و بهترين آثار و كتابها در مورد اصول و حجيت عقل متعلق به اينان است. مشهورترين افراد اين گروه، وحيد بهبهانى مؤلف «الفوائدالحايريه» و شاگردان بلافصل وى مخصوصا ميرزا ابوالقاسم قمى (1151-1231 ه. ق) مؤلف كتاب معروف «قوانينالاصول» مىباشند. ميرزاى قمى در اين كتاب به تفصيل مسئله ملازمه بين حكم عقل و شرع را بررسى كرده و اين قاعده را با دقت و صراحت تشريح و تاييد كردهاست (25) يكى ديگر از اعضاى برجسته اين گروه شيخ محمد حسنبن عبدالرحيم (متوفى 1261 ه. ق) صاحب يكى از مفصلترين كتابهاى شيعه در علم اصول «الفصول فىالاصول» است كه بوسيله مرحوم سيد صدرالدين صدر (متوفى 1373 ه. ق) خلاصه شده است و «خلاصةالفصول» نام دارد. اعضاى اين گروه مخصوصا در سالهاى اخير زيادند كه آثار و كتب فراوانى از خود برجاى گذاشتهاند. نظرات اين گروه در زمان معاصر بيانگر موضع متداول و رسمى نظام حقوقى شيعه است. (26) بااينكه ازنظر ترتيب، عقل معمولا در مقام چهارم دربين ادله چهارگانه فقه قرار داده شده است، اين گروه عقل را سومين دليل و مقدم بر اجماع مىدانند. (27) شايد علت آنكه دانشمندان شيعه معمولا عقل را در مقام چهارم قرارمىدهند، آن باشد كه جاى قياس را كه چهارمين مصدر فقه در مكاتب اهل سنت استبه عقل دادهاند.
بااينكه شيخ مرتضى انصارى غيرمستقيم حجيت عقل را مطرح كرده، بدون ترديد وى را مىتوان از افرادى دانست كه از دليل عقل، فراوان در كتابهاى خود استفاده كردهاست. شايد علت آنكه وى در آثار خود فصل مخصوصى را درباره حجيت عقل و قاعده تلازم قرار ندادهاست، آن باشد كه اولا آثار موجود وى مستقيما متناسب اين كار نبوده و ثانيا اين كار قبلا بوسيله ميرزاى قمى صورت گرفتهبود و وى به آن اكتفا كرده و ضرورتى براى اينكار نمىديدهاست.
حجيت، دلالت و منبعبودن عقل در نظام حقوق اسلامى احتمالا به معناى قدرت عقل در درك حسن و قبح ذاتى و كاشفبودن آن از اراده شارع حقيقى يعنى خداوند است; نه بهمعناى استقلال در تشريع در برابر نص صريح معتبر و به همين جهت، اجتهاد در برابر نص صحيح نيست. فقهاى اصولى شيعه اين حجيتبراساس كاشفيت را در موارد زير پذيرفتهاند:
1 - كشف احكام واقعى تعيينى يا مستقلات عقليه، مانند تقديم اهم بر مهم.
2 - اثبات حجيت امارات ظنى مستند به علم، مانند اثبات حجيتخبر موثق كه بحث مهمى از تعادل و تراجيح را تشكيل مىدهد.
3 - كمك براى كشف مفاد كامل كتاب و سنت كه مباحث اصول لفظيه از اصول فقه را تشكيل مىدهد.
4 - تعيين وظيفه ظاهرى در موارد غيرممكن بودن دسترسى به حكم واقعى كه مباحث اصول عمليه را (اصول برائت، احتياط، تخيير و استصحاب) تشكيل مىدهد كه به اصول عقليه نيز ناميده شدهاند. شيخ مرتضى انصارى اين موارد را مىپذيرد.
اگر معيار پذيرش اصل حجيت عقل را استفاده از عقل بدانيم شيخ مرتضى انصارى بدون ترديد يكى از فقهاى بزرگ است كه بيش از ديگران از عقل در نظام حقوق اسلامى استفاده كردهاست. صرفنظر از استفاده فراوان از عقل در كتاب فقهى خود «المكاسب المحرمه» وى كتاب معروف ديگر خود «فرائدالاصول» را معروف به «رسائل» به بررسى «اصول عمليه» كه گاهى از آنها به «اصول عقليه» نيز تعبير مىشود، اختصاص دادهاست. در حقيقت اين كتاب را مىتوان يكى از كتابهايى دانست كه در مورد حجيت عقل و تلازم حكم عقل و شرع بطور غيرمستقيم نوشته شده است. باوجود اين لازم استيادآورى شود كه شيخ مرتضى انصارى حتى در موارد استفاده از اصول عمليه و ادله عقليه و حجيت عقل و قاعده ملازمه، اعتبار و ارزش همه آنها را با معيار قطعيت و به شرط منتهىشدن به قطعيت مىپذيرد. ادله ظنيه، تنها در احكام ظاهرى و درصورت ضرورت قابل پيروى مىباشند. (28) همانطور كه مىدانيم فرق عمده بين اخباريون و اصوليون در اين است كه از منابع فقهى چه چيز قطعيتبيشترى دارد و قطعآور است. اخباريون معتقدند كه نصوص كاشفيتبيشترى دارند و قطعآورترند و با اين ترتيب دايره قدرتعقل را تنگ كردهاند. اصوليون در مقابل معتقدند كه كتاب، قطعىالصدور ولى ظنىالدلاله است; اما سنت، هم ظنىالصدور و هم ظنىالدلاله است و بنابراين، دايره فرصت استفاده از عقل را گسترش دادهاند. از اين نظر مىتوان كتاب اصلى شيخمرتضى انصارى «فرائدالاصول» را در علم اصول بهترين معيار براى ارزشيابى موضعگيرى وى در مورد حجيت عقل، قاعده تلازم و غيره دانست. اين كتاب بطور كلى اختصاص دارد به بحث و بررسى «اصول عمليه يا عقليه»; هرچند در موارد مختلف حجيت عقل و قاعده تلازم در آن بطور نامرتب مطرح شدهاست. همانطور كه مىدانيم اصول عمليه كاملا اصول عقليه نيستند، بطورىكه حتى بعضى اخباريون با استناد به اخبار، حجيت محدود آنها را پذيرفتهاند. البته شيخمرتضى در اثبات حجيت اصول عمليه از عقل استفاده مىكند. نتيجه آنكه شيخمرتضى انصارى را مىتوان در همان گروه اول از سه گروه پيشنهادى قرار داد.
اين مطلب تقريبا مورد توافق و حتى اجماع است كه نهضت جديد مكتب فقه اصولى شيعه برپايه اعتبار و تداوم اجتهاد و حجيت عقل - و حداقل رشد سريع آن - به ابتكار وحيد بهبهانى (1118-1208 ه. ق) بودهاست. وى توانست پيروان و شاگردان فراوانى را تربيت كند، ازجمله سيدمهدى بحرالعلوم، شيخ جعفر كاشفالغطاء و ميرزا ابوالقاسم معروف به قمى. پساز ميرزاى قمى مىتوان شيخمرتضى انصارى را در رشد مكتب اصولى شيعه برپايه تداوم اجتهاد و حجيت عقل داراى موقعيت و نقش خاص دانست. درحقيقت آنچه را وحيد بهبهانى آغازكرد ميرزاى قمى كامل كرد و شيخمرتضى انصارى مورد استفاده قرار داد. مرحوم شهيد محمدباقر صدر در كتاب «المعالمالجديدهللاصول» تاريخ تطور و تكامل علم اصول شيعه را به سه دوره تقسيم مىكند:
الف - دوران مقدماتى و پايهگذارى كه با ابنعقيل و ابنجنيد آغاز و با ظهور شيخالطائفه پايان يافت.
ب - دوره شكلگرفتن علم اصول كه با شيخ طوسى آغاز و با ابنادريس، محقق حلى، علامه، شهيد اول و غيره انجام شد.
ج - دوره تكامل علم اصول كه بهوسيله مولى محمدباقربن محمد اكمل معروف به وحيد بهبهانى آغاز شد و تا زمان معاصر ادامه دارد. (29)
شهيد صدر معتقد استيكى از بارزترين و حتى مبرزترين اين گروه، مرحوم شيخ مرتضى انصارى است. با همه اين احوال، تجزيه و تحليل مطالب كتاب «فرائدالاصول» شيخانصارى، موضع وى را در اين مورد بهتر روشن مىكند.
شيخ مرتضى انصارى مسئله حجيت عقل را پس از نقل قول محدث استرآبادى و نقل تحليل محدث جزايرى از وى و پس از جرح و تعديل مطالب اين دو محدث ادعا مىكند كه حجيت عقل مورد تاييد نقل متواتر است و مىگويد:
«...بلغهالرسولالباطنىالذى هو شرع من داخل كما انالشرع عقل من خارج». (30)
تنها ترديد وى در مورد قدرت عقل در كشف مناطات احكام است كه در اينمورد مىگويد:
«نعمالاتصاف انالركون الىالعقل فيما يتعلق بادراك مناطاتالاحكام لينتقل منها الى ادراك نفسالاحكام موجب للوقوع فىالخطاء كثيرا فى نفسالامر.» (31) درحقيقت اين ترديد و استنتاج كه عبارتاستاز بيان «ليس كلما حكم بهالشرع حكم بهالعقل» خود دليل بر آن است كه شيخمرتضى اصل «كلما حكم بهالعقل - قاطعا - حكم بهالشرع» را قبول دارد و بين اين دو مسئله، عموم و خصوص منوجه برقرارمىكند; نه تساوى.
باوجوداين شيخمرتضى انصارى اصل مسئله حجيت عقل را تنها در همين چند جمله تمام مىكند هرچند از سيره عقلا در عمل به اخبار غيرقطعى و از دليل عقل در حجيتخبر واحد (32) و از دليل عقل در اصل برائت در اجزاء و شروط مورد ترديد (33) و از عدم اجراى اصول عمليه مخصوصا استصحاب در احكام عقليه نيز ياد مىكند. بنابراين موضع وى استفاده از بحثهاى علماى قبل از وى دراينمورد بودهاست نه تجزيه و تحليل ابتكارى و حتى گسترش بحث.
پی نوشت ها :
16) اين حديث از طريق اهل سنت و شيعه متفقا نقل شدهاست. ترمذى، صحيح; ابوداود، سنن; سيدمرتضى، الذريعه; شيخ طوسى، عدةالاصول (فصول مربوط به اجتهاد و راى).
17) همان مراجع.
18) ابوالفتح كراجكى، كنزالفوايد، ص 186; آل مظفر، اصولالفقه ج 3 ص 122.
19) محمدبن حسن طوسى، عدةالاصول، ج 2، ص 125-127.
20) محمدبن ادريس، السرائر ص 4.
21) محقق حلى، المعتبر ص 5.
22) علامه حلى، التهذيب، ص 6.
23) محمد ابوزهره، الفقهالجعفرى، چاپ مصر، ص 48.
24) محمد باقر صدر، العالمالجديد، ص 84-86 .
25) ميرزا ابوالقاسم قمى، قوانينالاصول، ص 257 .
26) بحرانى، الحدائقالنادره، ج 1،ص 30.
27) همان مرجع، ص 36.
28) شيخ مرتضى انصارى، فرائدالاصول، ص 10.
29) نقل از مجلهالنور، شماره 27، ص 57-58 .
30) شيخ مرتضى، فرائد، چاپ سنگى قم 1374، ص 11
31) همان مرجع، ص 12.
32) همان مرجع، ص 103-101 .
33) همان مرجع، ص 271.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}