همراهى ‏ها و رويارويى ‏هاى نراقى با حكومت قاجار (4)

 
 

نویسنده : اسماعيل اسماعيلى




 

ب. درست است تخت خسرو پرويز، طاقديس نام داشته، (71) ولى اين كه نراقى آن را به كار مى‏برد و مثنوى خويش را به اين نام مى‏خواند، هيچ پيوندى با شاه قاجار ندارد و نشان‏گر ستايش از او نيست. زيرا :
نخست آن كه: طاقديس، مركب از «طاق» و «ديس» است. طاق ، يعنى آسمان، رف، كمان، خميدگى و ابرو.ديس، يعنى: مانند.هر چيز طاق مانندى را طاقديس مى‏گويند.چنانكه به صفه حضرت سليمان، و تيزى عمارتها، طاقديس، گفته مى‏شده است. (72)
دو ديگر: طاقديس، نام تخت خسروپرويز بوده، نه فتح على شاه كه بگوييم نراقى نام مثنوى خود را از باب دوستى با شاه، طاقديس گذارده است.
سه ديگر: همان گونه كه خود نراقى اشاره كرده، مراد وى از اين كه نام اثر خود را طاقديس گذارده، چند بخش و طبقه بودن آن است، بسان طاقديس، داراى چند صفه و ايوان.
نراقى در نظر داشته كه مثنوى را با چهار صفه سامان دهد كه بيش از دو صفه آن را مجال نيافته بسرايد و چراغ زندگى‏اش خاموش شده و صفه سوم آن را فرزندش، حاج ملا محمد جواد، سروده است . (73)
داستانم را كنون آمد ختام‏
صفه‏اى از طاقديسم شد تمام
صفه‏اى از چهار صفه شد تمام‏
آن سه باشد، تا ترا آيد پيام (74)
ج. نراقى، همان گونه كه حائرى نيز اعتراف كرده، به روشنى از شاه بيزارى و دورى مى‏جويد :
گهى در فكر سلطان، گه وزيرم‏
گهى در پادشاه و گه وزيرم
مرا با شاه و با سلطان چه كار است‏
ز تاج و تخت سلطانيم عار است (75)
د. اين كه نراقى در مثنوى طاقديس، در داستان طوطى و شاه و... واژه «شاه» ، «سلطان» ، «شاهنشاه» و «پادشاه» به كار مى‏برد، پيوندى با پشتيبانى از شاه و يا مدح و ستايش او ندارد. نراقى، بارها از پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين (ع) و حضرت مهدى (علیه السلام) و... با عنوان: «شاه» ، «شاهنشاه» و... ياد كرده است.
آن شنيدستى كه شاهنشاه دين‏
پيشواى اولين و آخرين
...
خاك بازى مى‏نمودند آن گروه‏
در ره آن پادشاه با شكوه (76)
...
در كشاكش شاه با آن كودكان‏
زودتر بفريبشان از گردكان (77)
...
گفت ايشان را شهنشاه اجل‏
بالجزيرات يبيعون الجمل (78)
...
مملكت بى‏صاحب است اى پادشاه‏
الله الله پاى دولت نه به راه (79)
...
اى خليفه و اى سلطان دين‏
مصطفى را نور چشم و جانشين (80)
مراد نراقى از شاه و سلطان، انسان كامل و مظهر همه خوبيها، شايستگيهايى كه به هيچ روى، با فتح على شاه برابر نيست.
هـ. از ديگر سخنان سست و بى‏پايه نويسنده ياد شده، حمل اين تعبير نراقى «در تبارش شاهى و پيغمبرى» در داستان حضرت ابراهيم، به ارج نهادن به مقام پادشاهى است. روشن است كه نراقى در اين سروده و با اين تعبير بر آن نبوده كه مقام پادشاهى فتح على شاه را ارج نهد. بلكه بر آن بوده كه «شاهى و پييغمبرى» ابراهيم خليل را ارج نهد؛ او كه هم مقام پيامبرى داشته و هم امامت، بسان پيامبر اكرم (ص) . (81)
خنجرى بى‏زخم و بى‏رنج و شكنج‏
بهر اسماعيل شد درياى گنج
تا ابد نامش ذبيح الله شد
شاه آدم، بلكه شاهنشاه شد
در تبارش شاهى و پيغمبرى‏
شد مخلد با به روز داورى (82)
وقتى ابراهيم (علیه السلام) به مقام والاى امامت رسيد، از خداوند خواست كه امامت را در ذريه وى نيز، پايدار بدارد كه ندا رسيد: «لا ينال عهدى الظالمين» عهد من به ستمكاران نمى‏رسد . ولى خداوند از ذريه ابراهيم نفى امامت نكرد و تا روز قيامت در تبار او پايدار و جاودانه ماند.
نراقى كه مى‏سرايد:
« در تبارش شاهى و پيغمبرى» اشاره به همين مطلب دارد.

* 4) ديدارهاى دوستانه نراقى با شاه قاجار :
 

نوشته‏اند: فتح على شاه هرگاه به كاشان مى‏رفت، به منزل نراقى مى‏رفت و يا نراقى را به باغ فين كاشان دعوت مى‏كرد. (83)
و افزون بر اين دستور داد مدرسه بسيار باشكوهى در كاشان بسازند و ملكهايى را وقف آن بسازد و توليت مدرسه و موقوفه‏هاى مدرسه را بر عهده نراقى و فرزندان وى، بگذارد. (84)
شمارى اينها را دليل بر دوستى پايدار بين نراقى و شاه قاجار دانسته‏اند كه با كندوكاو و درنگ در پيرامون مسأله روشن مى‏شود كه اين گونه ديدارها و مسؤوليت‏دادنها و پذيرفتنها، نمى‏تواند دليل بر پيوند و دوستى بين آن دو باشد.
البته شاه نياز داشت كه خود را ديندار و هوادار عالمان دين بنماياند، ولى نراقى چنين نيازى نداشت كه اين را مى‏شود از چگونگى برخورد فتح على شاه و رفتار نراقى، به خوبى دريافت.
به سال 1192ه.ق. در كاشان زلزله دهشتناك و بسيار ويران‏گرى رخ داد. (85) شاه از فرصت پيش آمده، استفاده كرد. براى نزديك كردن بيش از پيش خود به نراقى كه در آن ديار مى‏زيست و از احترام و نفوذ بالايى برخوردار بود، (86) دستور داد مدرسه‏اى در كاشان بنا كنند، به سال 1225، كار ساخت مدرسه به پايان رسيد. (87) شاه براى بازگشايى مدرسه، به كاشان رفت و با ملا احمد نراقى ديدار كرد. در اين ديدار، نراقى را بسيار ستود و بزرگداشت.
آيا غير از اين سفر، شاه سفر ديگرى هم به كاشان داشته، يا خير روشن نيست. ولى بر خلاف اين كه شمارى به صورت كلى نوشته‏اند: شاه براى ديدار نراقى به منزل وى مى‏رفت و يا وى را به باغ فين دعوت مى‏كرد (88) كه حكايت از اين دارد شاه چندها بار به كاشان رفته، نمى‏تواند درست باشد از نشانه‏ها و قرينه‏ها پيداست كه در زمان حيات ملا احمد، شاه يك بار به كاشان رفته است.
با استناد به اين ديدارها، كه بيش‏تر از سوى شاه زمينه‏چينى مى‏شده و انجام مى‏گرفته، نمى‏توان ثابت كرد كه نراقى نسبت به شاه دوستى و محبت داشته و اين ديدارها از روى علاقه و ميل انجام مى‏گرفته است.
حتى قضيه عكس است. در گزارش تاريخى كه در دسترس است آمده: نراقى به خاطر بيرون راندن حاكم ستم‏پيشه و زورگوى كاشان، مورد بى‏مهرى شديد شاه قرار مى‏گيرد و به پايتخت احضار مى‏شود و شاه در مجلس بزرگ دربار، با وى خشمگينانه و جسورانه سخن مى‏گويد و او را متهم به اخلال در نظم جامعه مى‏كند.
و از آن سوى، نراقى، بدون هيچ ابراز پشيمانى، در حضور شاه و درباريان دستها را به سوى آسمان بلند مى‏كند و مى‏گويد:
«بار خدايا! اين سلطان ظالم، حاكمى ظالم بر مردم قرار داده، من رفع ستم نمودم و اين ظالم بر من متغير است.» (89)
اگر بين اين دو پيوند دوستانه بود و شاه، به طور واقعى به نراقى علاقه داشت و نه از روى اكراه و ديندار نماياندن خود و نراقى نيز به شاه علاقه داشت و دوستدار شاه بود، اين برخورد روى نمى‏داد. شاه او را به اخلال‏گرى نمى‏خواند و نراقى شاه را ستم‏پيشه خطاب نمى‏كرد.
از اين رخداد، روشن مى‏شود كه شاه، نراقى را اخلال‏گر مى‏دانسته، ولى در بين مردم نمى توانسته، آنچه در دل دارد و در دربار او مى‏گذرد، بر زبان جارى سازد؛ اما اكنون كه مجال مى‏يابد و در دربار و در حلقه درباريان قرار گرفته برون‏افكنى مى‏كند و خشم خود را بروز مى‏دهد و آنچه در دل دارد، بر زبان جارى مى‏سازد.و نراقى نيز، بى‏پروا، بدون واهمه و ترس و ترس از بازخواست و محاكمه و مجازات، در مجلس درباريان و در نزد شاه، دست به آسمان مى‏گشايد و شاه را ستم‏پيشه خطاب مى‏كند. وقتى مى‏خواهد نفرين كند، شاه بلند مى‏شود و دستهاى او را مى‏گيرد و پوزش مى‏طلبد و به خواست نراقى گردن مى‏نهد و حاكم ديگرى را به كاشان، گسيل مى‏دارد. (90)
اهميت اين برخوردها و روياروييها با حاكمان محلى، كه بارها از سوى نراقى رخ داده، (91) وقتى روشن مى‏شود كه بدانيم، حاكمان محلى، بيش‏تر، فرزندان و فرزندزادگان شاه قاجار بوده‏اند.
نراقى با اين منش و بينش والا كه در جاى جاى آثارش جلوه‏گر است به روشنى يادآور مى‏شود :
حاكم آلوده به گناه و ناعادل، به هيچ روى، مورد توجه خداوند ، نمى‏تواند باشد. و در اساس خواست خدا بر اين اصل استوار است كه حكمروايى از آن ستم‏پيشگان نباشد: «لا ينال عهدى الظالمين» . (92)
نراقى، با ترسيم درست عدالت و اين كه حاكم بايد به اين ويژگى آراسته باشد، به طور ضمنى مشروعيت حكومت قاجار را نفى مى‏كند و با استناد به روايات، به روشنى يادآور مى‏شود: حتى كسانى كه به اين ستم‏پيشگان يارى رسانند، ستم‏پيشه‏اند.
«هر كه همراه ظالمى برود از براى اعانت و يارى او و داند كه او ظالم است، آن كس از اسلام بيرون رفته، داخل كفر شده است.» (93)
نراقى از نابسامانيها رنج مى‏برد و شكوه مى‏كند و زنهار مى‏دهد از هم سخنى مردمان روزگار خويش: «زنهار زنهار از هم صحبتى اهل اين عصر. پا بكش و بر رفتار ايشان نظر مكن كه در ميان ايشان كسى نيست كه ديدار او، تو را سودى بخشد و كلام او ترا، به ياد خدا افكند .
آه از اين صفرائيان بى‏هنر
چه هنر زايد ز صفرا درد سر
اين نه مردانند اينها صورتند
مرده نانند و كشته شهوتند.» (94)

* انگيزه‏هاى نراقى از نزديك شدن به شاه قاجار
 

يادآور شديم: نراقى برابر ديدگاهى كه داشته، حكومت قاجار را مشروع نمى‏دانسته (95) ، اما چرا با آن به رويارويى بر نخاسته، بلكه بر عكس به آن نزديك شده و گاه‏گاهى هم از آن هوادارى كرده است؟
به نظر مى‏رسد سببها و علتهاى بسيارى سبب شده كه نراقى، برخلاف نامشروع دانستن حكومت قاجار به آن نزديك شود كه به گونه گذرا به پاره‏اى از مهم‏ترين آنها اشاره مى‏كنيم:

* الف. پديد آمدن آرامش نسبى در كشور :
 

با روى كار آمدن فتح على شاه قاجار و تلاش وى در فرو خواباندن آشوبها و درگيريها و... آرامش نسبى در كشور پديد آمد و براى همه گروه‏ها، بويژه گروه‏هاى فكرى. عرصه‏هاى امن و آرامى، تا بتوانند به تلاشهاى فكرى و علمى بپردازند و عالمان دينى كه افول باورهاى دينى، آنان را مى‏آزرد، مجال يافتند، تا به سازمان دهى نيروها و تلاشهاى دينى روى آورند و از اين راه باورهاى دينى را رشد دهند و از ركود و ايستايى به در آورند و دوباره احيا كنند.
در اين حال و روز وعرصه‏ها در پهنه‏هاى پديد آمده و در اين برهه كه حكومت و در رأس آن شاه، خود را پاى‏بند به دين، تشيع و علاقه‏مند به علما و فقهاى مى‏نماياند و مشى و رفتار دينداران را پيشه خود ساخته، به خير و صلاح جامعه اسلامى نبود كه علماى دين، بويژه نراقى كه از نفوذ و جايگاه بالايى برخوردار بود، به مخالفت با دستگاه برخيزند و اگر هم رويارو مى‏شدند و به مخالفت برمى‏خاستند، ره به جايى نمى‏بردند و بر دامنه هرج و مرج مى‏افزودند و اين مجال به دست آمده را هم از دست مى‏دادند.
از اين روى، سياست اصلاح و همكارى را پيش گرفتند. تا جايى كه توان داشتند، تذكرها، نصيحتها، اندرزها و پندها و گاه خشم‏كردنها، به اصلاح نابهنجاريها پرداختند و در آن جاهايى كه به صلاح مسلمانان و سود اسلام بود، به همكارى با حكومت، همت گماردند و از اين راه اسلام و شيعه را در اين سرزمين پايدار ساختند و مسلمانان را از گزند بيگانگان و هرج و مرج طلبان داخلى، نگهداشتند.
اين حركت و خيزش، البته آسان نبود و از هر كسى بر نمى‏آمد، بايد كسى به اين كار دامن مى‏زد، كه از پشتوانه علمى و مردمى بالايى برخوردار باشد كه حكومت به او احساس نياز كند و خواسته‏هاى او را بر آورد و به اصلاح امور تن در دهد و گرنه، يعنى اگر عالم برخوردارى از دانش بالا، در بين مردم پايگاه نداشته باشد، نمى تواند آن گونه كه بايد نقش‏آفرين باشد و حكومت را به اصلاح امور وادارد و يا اگر از نفوذ برخوردار باشد و به دقايق دانش دين و دانش روز آشنايى نداشته، باز هم نمى‏تواند كارآيى داشته باشد و از قدرت و تواناييهاى حكومت، در راه خير و صلاح مردم بهره كافى و وافى ببرد.
افزون بر اينها، بايد سياستها را دقيق بشناسد، تا در دامهاى گوناگون دستگاه حكومت گرفتار نيايد و به نام دين و مردم، از او استفاده نادرست نكنند و به سويى نكشانندش كه به خير و صلاح مسلمانان و به سود اسلام نباشد.
اين گونه عالمان در دورانهاى گوناگون تاريخ اسلام و تشيع نقش‏آفرينى كرده و تمام داغ و دردها را به جان خريده و به حكومتهاى زمان خويش نزديك شده و از آبروى خويش مايه گذاشته‏اند، تا گامى در راه صلاح و سداد بردارند، به گفته امام خمينى: ايثار كردند كه به سلاطين نزديك شدند. (96) يعنى با اين كه از جايگاه والايى در دانش دين و معارف اسلامى و آگاهيهاى بشرى برخوردار بودند و شمعهاى محفلهاى مردمى بودند و مورد علاقه پيروان خود، با اين همه، رنج نزديك شدن به حكومتها را به جان خريدند، تا از رنج و الم مردمان بكاهند و مذهب را از انزوا به در آورند و در جاى جاى اين سرزمين، مشعل آن را بر افروزند.
امام خمينى درباره انگيزه عالمان دين از نزديك شدن به حكومتها مى‏گويد:
«يك طايفه از علما، اينها گذشت كرده‏اند از يك مقاماتى و متصل شده‏اند به يك سلاطينى، با اين كه مى‏ديدند مردم مخالفند، لكن براى ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامى و ترويج مذهب حق، اينها متصل شدند به يك سلاطينى و اين سلاطين را وادار كرده‏اند خواهى نخواهى براى ترويج مذهب تشيع. اينها آخوند دربارى نبودند. اين اشتباهى است كه بعضى نويسندگان ما مى‏كنند.» (97)

* ب. سياست دينى فتح على شاه :
 

در روزگار غربت دين و آوارگى و دربه درى و حرمان مردم ديندار، فتح على شاه خود را پاى‏بند به دين و علاقه‏مند به تشيع وانمود مى‏كرد و به امور دينى خود را سخت دلبسته نشان مى‏داد، تا آن جا كه پادشاهى خود را به نيابت از مجتهدان مى‏دانسته است:
«سلطنت ما به نيابت مجتهد عهد و ما را به سعادت ائمه‏هاى دين مهتدين، سعى و جهد است .» (98)
احترام به عالمان دين و دعوت بسيارى از آنان به پايتخت، رونق دادن به مجلسها و محفلهاى دينى، ساخت و مرمت مسجدها و مدرسه‏هاى دينى و حرم و بارگاه امامان و امام زادگان و ميدان دادن به علماى دين براى تلاشهاى دينى و علمى و.... (99)
افزون بر اينها در نامه‏هايى كه براى علما مى‏نگاشت و يا در ديدارهايى كه با آنان داشت، مهم‏ترين هدف حكومت را گسترش و رواج مذهب تشيع اعلام مى‏كرد.
علامه نراقى نيز به علاقه‏مندى فتح على شاه به علماى دين و رواج اسلام، اشاره مى‏كند :
«و كان له ميل و رغبة الى العلم و العلماء و حصل به رواج فى احكام الشريعة» (100)
او به علم و علماى دين علاقه و گرايش داشت و به همت او، احكام شريعت رواج يافت.
وقتى نراقى، در فتح على شاه اين ميل و گرايش را مى‏بيند و به آن باور دارد، طبيعى است كه در آن برهه، به حكومت نزديك شود و از آن براى استوار سازى پايه‏هاى شريعت در جامعه و در بين مردم بهره برد.

* ج. جنگ ايران و روس :
 

روس، ايران، اسلام و تشيع را تهديد مى‏كرد. هدفهاى روسيه، كه نيرومندترين قدرت استعمارى آن زمان بود، براى نراقى به طور كامل و دقيق و همه سويه روشن بود.روسيه بر آن بود كه با به چنگ گرفتن سرزمين ايران، به آبهاى گرم خليخ فارس، درياى عمان و منابع عظيم ثروت ايران دست يابد و زمام مردم ايران به دست گيرد.
بر همه روشن بود كه چيرگى كافران بر ايران، چه پيامدهاى شومى براى مردم داشت و چه بر سر دين، هويت و ناموس آنها مى‏آمد.
از اين روى، نه تنها نراقى كه همه عالمان دين، به پشتيبانى از شاه قاجار برخاستند و همين پشتيبانيها سبب شدكه آنها نتوانستند به همه هدفهاى شوم خود دست يابند و ايران، با همه آسيبهايى كه ديد و بخشى از سرزمينهاى مقدس خويش را از دست داد، از انهدام و نابودى كلى، در امان ماند و جان سالم به در برد.
اين كه نراقى در اين برهه به كمك حكومت پرداخت، (101) كارى بود خردمندانه و دقيق و برابر با معيارها و ترازهاى اسلامى. و اگر چنين نمى‏كرد و به كمك حكومت بر نمى‏خاست و از كنار اين واقعه بزرگ و سرنوشت ساز، بى تفاوت مى‏گذشت و در برابر تاخت و تازهاى روسها، هيچ واكنشى نشان نمى‏داد و از نفوذ كلمه خود استفاده نمى‏كرد و مردم را بر نمى انگيخت و آنان را در برابر دست‏اندازيهاى روسها، حساس و هشيار نگه نمى‏داشت، امروزه، همه، حتى آنان كه بر وى خرده مى‏گيرند كه چرا به حكومت نزديك شده، زبان به سرزنش وى مى‏گشودند و او را در دادگاه تاريخ محكوم مى‏كردند و او را از جمله كسانى مى‏شمردند كه به ملت پشت كرده و از كنار اين فاجعه بزرگ انسانى، بى‏تفاوت گذشته است.
از اين روى، در اين برهه حساس نراقى نمى‏توانست روياروى حكومت بايستد و او را در برابر دشمن ، كه تمامى هويت و هستى ايران اسلامى را نشانه رفته بود و به چيزى‏كم‏تر از نابودى ايران و اسلام نمى‏انديشيد، ضعيف كند و از كارايى بيندازد كه كارى بود نابخردانه و خلاف معيارها و ترازهاى اسلامى. پس ناگزيز بود با حكومت راه بيايد و تا مى‏تواند حركتى انجام ندهد كه در اين برهه حساس، ناتوان شود و به زانو درآيد و از چشم مردم بيفتد . بدين جهت، در برخورد با حكومت به گونه‏اى وانمود مى‏كرد كه مردم احساس كنند فتح على شاه، فردى شايسته و براى ايران و شيعه مفيد است. (102)

* د. مبارزه با كژي ها و انحراف ها :
 

پس از افول صفويان، كشور عرصه تاخت و تاز گروه‏هاى بدعت‏گذار و كژانديش شد و عالمان دين، يا كشته شده بودند و يا در به در و آواره بودند، و يا از اين سرزمين براى حفظ جان، رخت كشيده بودند؛ (103) از اين روى، كسى نبود كه با اين گروه‏هاى كژانديش و وابسته به روس و انگليس در افتد و به روشن‏گرى مردم بپردازد. حكومت قاجار و شخص فتح‏على شاه، اين زمينه را به وجود آورد كه علماى دين بتوانند به تلاشهاى علمى و فرهنگى بپردازند و روياروى گروه‏هاى كژانديش بايستند و نگذارند اينها با پشتوانه قدرتهاى خارجى در اين سرزمين ريشه بدوانند و بمانند و مردم را به وادى گمراهى بكشانند و زمينه را براى سلطه بيگانگان فراهم بياورند.
علما و شخص نراقى به حكومت نزديك شدند، تا از تواناييهاى قدرت حكومت بهره برندو در برابر گروه‏هاى بدعت‏گذار وكژانديش، كه مورد پشتيبانى قدرتهاى بيگانه، بويژه انگليس، 113بودند، بايستند و نگذارند از اين راه، به كيان اسلام و تشيع كه باروهاى استوار در برابر بيگانگان بودند، زيان وارد آيد.
نراقى و ديگر علماى بزرگ و آگاه، به خوبى دريافته بودند كه اگر به فتح على شاه نزديك نشوند و با حاكمان، اگر چه به گونه كم‏رنگ در پيوند نباشند، جاى خالى آنان را صوفيان، اخباريان، شيخيه و... پر خواهند كرد و حاكمان و كارگزاران حكومتى و بويژه فتح على شاه را از راه به در مى‏برند و جامعه شيعى را گرفتار انسانهاى ناپرهيزگار و هواپرستى مى‏كنند كه به نام دين خرافه و جهل مى‏پراكنند و اباحى‏گرى و لاابالى‏گرى را رواج مى‏دهند.
حركت نراقى و هم‏انديشان او، عليه گروه‏هاى كژانديش و كژراهه افتادگان، گروه‏هاى بدعت‏گذار و تباهى‏آفرين را به بن‏بست كشيد و گردانندگان و پشتيبانان آنان را نااميد ساخت.
تلاش و خيزش نراقى و علماى بزرگ، چنان از منطق قوى و برانگيزانندگى بالاى مردمى برخوردار بود ، كه حكومت گران قاجار، با همه گرايشى كه به گروه‏هاى كژانديش، از جمله صوفيان داشتند، نتوانستند ، به گونه آشكار از آنان پشتيبانى كنند و گاه ناگزيز شدند به رويارويى با آنان برخيزند.
استعمار، با استفاده از اهرمهاى فشار عليه حكومت قاجار، هميشه و همه‏گاه در تلاش بود از اين گروه‏ها، در برابر علماى شيعه، كه از هوى و هوس به دور بودند و براى انجام وظيفه شرعى خود تلاش مى‏ورزيدند و به هيچ روى نمى‏شد آنان را دنباله‏رو سياستهاى خود كند، بهره ببرد كه با تلاش گسترده و روشن‏گريهاى ژرف نراقى و ايثار نزديك شدن به طبقه حاكم و هشدار و اندرز به آنان و نماياندن پيامدهاى خطرناك نزديك شدن آنان به گروه‏هاى انحرافى ، ناكام ماند.

پي نوشت ها :
 

.71 لغت‏نامه دهخدا، على اكبر دهخدا، ج 10/ .15246
.72 برهان قاطع، محمد حسين خلف تبريزى برهان، به اهتمام محمد معين، ج 3/1343، امير كبير .
.73 مثنوى طاقديس، مقدمه 21/.
.74 همان 178/.
.75 غزل 119/.
.76 مثنوى طاقديس 89/.
.77 همان 97/.
.78 همان 98/.
.79 همان 86/.
.80 همان 87/.
.81 الميزان فى تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايى 267/ 279؛ اصول كافى، ج 1/ .175
.82 مثنوى طاقديس 389/.
.83 مجله نشر دانش، سال 4، شماره 3/7، به نقل از آثار تاريخى كاشان، حسن نراقى، 75/، انجمن آثار ملى.
.84 مثنوى طاقديس، مقدمه .15
.85 تاريخ كاشان 497/.
.86 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران 332/.
.87 مثنوى طاقديس، مقدمه 15/.
.88 مجله نشر دانش، سال چهارم، شماره 3/ .7
.89 قصص العلماء تنكابنى، 130/.
.90 دين و دولت 104/.
.91 قصص العلماء 130/.
.92 سوره بقره، آيه .124
.93 معراج السعاده 347/.
.94 همان 526/.
.95 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران 337/.
.96 صحيفه نور، ج 1/ .259
.97 همان.
.98 دين و دولت 103/.
.99 همان 87/ .93
.100 خزائن 40/.
.101 ناسخ التواريخ، تاريخ قاجاريه، ج 1/181، .385
.102 نخستين روياروييهاى انديشه‏گران ايران 341/.
.103 دين و دولت 60/.
 

منبع : www.naraqi.com
ae